ترجمه تفسیر طبری جلد 5

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر طبری - جلد 5

به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مى‏كرد بستوه آمده بودند و عاجز مانده، و مى‏رفتند تا بدماوند برسيدند.

و اين كابى آنجايگاه لشكر عرض داد و صد هزار مرد نيك عرض داده بود.

پس اين كابى گفت كه من نه اهل ملكى و پادشاهى‏ام و اهليت اين ندارم، اكنون شما ملكى بر پاى كنى كه او اهليت اين كار دارد تا من اين كار تمام كنم. و هر چند آن خلقان با وى مى‏گفتند كه ما بملكى تو راضى‏ايم و ترا شايسته اين كار مى‏دانيم و اين ملكت بتو ارزانى داشتيم و او مى‏گفت كه لايق اين كار نيستم و بمن اين كار برنيايد و تمام نشود. «1»

پس يكى بود در ميان ايشان نام وى افريدون بود و از ضحّاك بگريخته بود و برادر زاده جمشيد بود، و وى را طلب كردند و بياوردند و كابه وى را بر تخت نشاند و خود بخدمت وى بيستاد «2» و جمله سپاه را در حكم او كرد.

و پس برخاستند و افريدون را ملك كردند و آن سپاهى آراسته كرد آمده بودند و بجنگ ضحّاك رفتند، و ضحّاك بيرون آمد و جنگ كردند، و ضحّاك را بكشتند. و سپاه او را آنچه بكشتند و الّا بهزيمت برفتند، و تاج بر سر افريدون نهادند، و او را بملكت بنشاندند. و جمله ملكت و پادشاهى بفريدون قرار گرفت و كابه را سپاه سالارى لشكر بداد، و جمله لشكر را در حكم او كرد.

و آن چوب كه آن دستار بر سر آن كرده بودند آن را درفش كاويان نام كردند و مبارك داشتند و هر گاه كه بمصافى رفتندى آن درفش كاويان در پيش داشتندى و آن مصاف را بشكستندى و آن را بخزنيه بنهادند

(1) هر چند گفتند تو ما را بسنده‏اى او گفت كه اين كار بمن تمام نشود. (آ. بو)

(2) و بياوردند. چون او بيامد كابى همه سپاه را بدو سپرد و خود پيش وى بيستاد. (بو)- يكى مرد بود نام او آفريدون و او گريخته بود از ضحاك و پسر زاده جمشيد بود. او را طلب كردند و بياوردند و تاج بر سر او نهادند و چون پسر زاده جمشيد را كلاه بر سر نهادند كابين همه سپاه خويشتن بدو سپرد و خود پيش او بيستاد. (آ)

/ 378