بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
و گفتندى كه اين مبارك است، و آن را همى داشتند تا بروزگار يزدجرد بن شهريار «1» برسيد. پس چون سپاه امير المؤمنين عمر بن الخطّاب رضى اللَّه عنه برفتند و خزاين ملكان عجم در مداين بغارتيدند و يزدجرد از مداين بگريخت و بمرو شد. «2» سعد بن ابى وقاص آن درفش از خزينه يزدجرد بيرون آورد و پيش امير المؤمنين عمر رضى اللَّه عنه فرستاد. گروهى گويند كه آن درفش چوبى بود و انبانى، و گروهى گويند كه چوبى بود و دستارى. و چون آن درفش را پيش امير المؤمنين عمر رضى اللَّه عنه بردند بفرمود تا آن را بسوختند. و درخت بزبان پهلوى «3» علم باشد.و آخر ملوكان عجم يزدجرد بود و از مداين بگريخت و تا مرو برفت.آن گاه مردمان مرو نامه نوشتند سوى ملك ترك و حال يزدجرد و رسيدن او معلوم وى بكردند. پس ملك ترك برخاست و بمرو آمد و يزدجرد از وى بگريخت و در آسيايى رفت، و سه روز بدان آسيا اندر گريخته بود.پس آسيابان وى را گفت كه تو كيستى و بدين آسيا اندر چه كار دارى كه هيچ بارى نياوردهاى، و سه روز است تا تو اين جايگاهى. او گفت كه من يكى غريبم كه اين جايگاه برسيدهام. پس مردمان مرو آگاه شدند كه او در آن آسيا است و برفتند و او را بگرفتند و ملك ترك بفرمود تا او را بكشتند. و از پس وى عجم را هيچ ملك نبود و تا اكنون بماند. «4»(1) و آن دستار كه كابى علم كرده بود و آن چوب را كه آن دستار بر سر آن كرده بودند آن را بخزينه اندر همى داشتند تا بگاه يزد جرد بن شهريار. (بو)(2) و خزاين ملك عجم بمداين غارت كردند و يزدجرد شهريار از آنجا بگريخت و بمرو شد. (بو. آ)(3) و درفش بزبان مردمان پهلوى. (بو) [در متن بجاى «درفش»، «درخت» است و اشتباه كتابتى است ظاهرا.](4) پس مرزبان مرو را آگاه كردند مرزبان بفرمود تا او را بكشتند بشهر مرو اندر و از پس او هيچ ملك بعجم نماند تا اكنون. (آ)