تفسير سوره حشر شكست يهوديان در مدينه(1)
آية الله جوادي آملي آيه دوم:«هو الّذي اخرج الّذين كفروا مِن اهلِ الكتاب من ديارهم لاوّل الحشر ما ظننتُم ان يخرجوا و ظنّوا انَّهُم مانِعَتُهم حُصونُهم من الله فاتيهُم الله من حيث لميحتسبوا و قذف في قلوبهم الرّعب يُخربون بيوتهم بايديهم و ايدي المؤمنين فاعتبروا يا اولي الابصار»1
او كسي است كه كافران اهل كتاب را در نخستين برخورد (با مسلمانان) از خانههايشان بيرون راند! گمان نميكرديد آنان خارج شوند، و خودشان نيز گمان ميكردند كه دژهاي محكمشان آنها را از عذاب الهي مانع ميشود؛ امّا خداوند از آنجا كه گمان نميكردند به سراغشان آمد و در دلهايشان ترس و وحشت افكند، به گونهاي كه خانههاي خود را با دست خويش و با دست مؤمنان ويران ميكردند؛ پس عبرت بگيريد اي صاحبان چشم!شأن نزول
در مدينه يهوديان از نظر سياسي و اقتصادي مقتدر بودند.وقتي كه رسول اكرم(ص) وارد مدينه شدند، آنان نخست دسيسههاي مرموزانهاي به كار گرفتند ولي ديدند حضرت مستقيما با آنها كاري ندارد و زمينه پيشرفتش هم فراهم است. سپس سه قبيله يهوديِ بنينضير و بني قريظه و بنيقينقاع پيمان عدم تعرض بستند كه نه با اسلام باشند نه عليه اسلام، وقتي جنگ بدر شروع شد و مسلمين پيروز شدند فهميدند كه حضرت محمد(ص) همان پيامبر معهود است و زماني كه جنگ احد با آن حوادثش پايان گرفت، كعب ابن اشرف، پيشواي يهوديان بنينضير، از مدينه به مكه رفت و با ابوسفيان رابطه برقرار كرد و سوگند ياد كردند كه دشمن قسم خورده اسلام شوند. رسول اكرم(ص) روزي به
قبيله بنينضير رفت تا طبق برخي از نقلها درباره ديه دو نفر از آنها مهلت بخواهد، كعب ابن اشرف، حضرت را به گرمي ميپذيرد، اما در پنهاني توطئه ترور و قتل حضرت را در منزل خودش در همان قبيله بنينضير فراهم ميكند، ذات اقدس اله به وسيله وحي رسول اكرم(ص) را آگاه ميكند، حضرت فورا از آن جا برميخيزد و به مدينه ميآيد. قرآن كريم نسبت به يهوديان اعلان خطر كرد و به حضرت فرمود: «لاتزالُ تطّلع علي خائنة منهم»2 در سوره مائده آمده است كه خداي سبحان به رسولش فرمود اينها هر روز نقشه ميكشند اين چنين نيست كه اگر يك نقشه از آنها را خنثي كردي آنها دست از نقشه و توطئه بردارند. رسول اكرم طبق دستور الهي از آن جا خارج شد و دستور قتل كعب ابن اشرف را داد. كعب ابن اشرف به هلاكت رسيد، آنگاه يهوديان بنينضير با رسول اكرم مذاكره كردند كه ما چه كنيم؟ حضرت فرمود: از اين جا بايد بيرون برويد و جلاي وطن كنيد. آنها تعهّد سپردند كه بعد از مدتي جلاي وطن كنند منافقين به همين يهوديان بنينضير ـ كه رابطه سياسي مرموزانهاي داشتند ـ گفتند شما جلاي وطن نكنيد و از مدينه بيرون نرويد و اگر خواستيد بيرون برويد ما با شماييم و اگر به جنگ شما آمدند ما شما را ياري ميكنيم: «لئن اخرجتُم لنخرجنّ معَكم و لانطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم»3 از اين رو يهوديان به پيامبر(ص) گفتند: ما از محلّمان و از اين قبيله و از اين قلعهها بيرون نميرويم تو هر چه از دستت بر ميآيد بكن.اين شأن نزول آيه بود، البته با تفاوتهايي كه بين آن چه كه مرحوم امين الاسلام در «مجمع البيان» نقل كرده با آن چه كه از تفسير علي ابن ابراهيم قمي نقل شده است و تفاسير ديگري مانند آن.
عدم حسن ظن و سوء ظن به خدا
اين آيه دو نكته را يادآور ميشود: يكي سوء ظن يهوديان به خدا و ديگري عدم حسن ظنّ مسلمين به خدا؛ اين دو ظن با هم تفاوت دارد لذا تعبير قرآن هم حساب شده است، آن چه بد است سوء ظنّ به خدا است نه عدم حسن ظن، فرمود يهوديان گمان ميكردند كه هيچ قدرتي نميتواند آنها را شكست بدهد، زيرا قلعههاي مستحكم نفوذ ناپذير داشتند آنها سوء ظن داشتند و شما حسن ظن نداشتيد، شما فكر نميكرديد كه آنها با داشتن همه اين قلعهها و دژهاي مستحكم رفتني باشند، آنها هم سوء ظن داشتند و خيال ميكردند كه با همه اين قلعههاي مستحكم هرگز شكست نميخورند، فرمود: «هو الذي أخرج الّذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم» يعني يهوديان بنينضير را، نه تنها از بيتشان بلكه از دارشان بيرون بردند، چون «دار» وسيعتر از «بيت» است.مفهوم اوّليت
«لاَوّل الحشر» يعني اين يهوديان تاكنون در رفاه و آسايش به سر ميبردند هيچ كدام از آنها و نياكانشان دردِ آوارگي را نچشيده بودند، اين اوّلين بار است كه اسلام آنها را آواره ميكند: «هوالّذي اخرج الّذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم لاوّل الحشر» هيچ قدرتي از نظر نظامي توان جنگيدن با آنها را نداشت از نظر سياسي هم روابط تيرهاي با مشركين داشتند اما هيچ قدرتي نتوانست آنها را آواره كند فقط اسلام آنها را آواره كرد. اين اوليّت در «لاوّل الحشر» تنها اوليّتِ تاريخي و زماني نيست، چون اوليّتِ تاريخي و زماني فخرآور نيست؛ مثلاً درِ حرم به روي همه زائران باز است كسي صبح، زودتر از ديگران به حرم وارد ميشود، و ديگري ديرتر، در اين صورت، كسي كه زودتر رسيده، افتخاري را كسب نكرده چون همه فهميدهاند كه بايد به حرم مشرف شوند و زيارت كنند اما كسي راهش دورتر بود و يا ضعيفتر بود و ديرتر رسيد، اما ديگري راهش نزديكتر بود و يا قويتر بود و زودتر رسيد، اين گونه از اوّليّتها زماني است و اوّليّت زماني مايه فخر نيست، اما گاهي حادثهاي پيش آمده اولاً: تشخيص اين كه اين حادثه حق است يا باطل كار آساني نيست ثانيا: بعد از فهم حق بودن كار، شجاعت و اقدام در مسير آن، مهم است. اين اوّليت باعث فخر است. اين كه در بسياري از احتجاجها در جريان اين كه علي ابن ابيطالب(س) به عنوان «اوّل من اَسلم» به عنوان فخر ياد ميشود اين است نه اين كه علي ابن ابيطالب(س) روز شنبه ايمان آورد و ديگران در روزهاي يك شنبه و دوشنبه و... بلكه منظور اين است كه روزي كه تشخيص اين كه اسلام حق است يا نه كار هر كسي نبود، علي(ع) اسلام آورد
و شجاعانه اقدام كرد. پس دو عاملِ تشخيص حق و اقدامِ شجاعانه به جريانِ «اوّل من اَسلم» بها ميدهد.حال يهوديان هم كه در ناز و نعمت پروريده شده بودند اولين كسي كه آنان را آواره كرد، اسلام بود، لذا خداوند ميفرمايد: «هوالّذي اخرج الّذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم لاوّل الحشر» اگر كسي بگويد براي اولين بار اسلام، يهوديان را از مدينه بيرون كرده است اين فخر است.در اين «لاَول الحشر» نكتهاي است كه بايد ذكر كنيم: «حشر» به معناي جمع است. در قيامت عدهاي محشور و جمع ميشوند اما نه با آسايش و آساني بلكه با قدرت و زور، اگر گروهي را با فشار ـ و نه با رأفت و مهرباني ـ از جاهاي دور گِرد هم بياورند، اين را «حشر» ميگويند در اين جا هم خداوند فرمود ما يهوديان را از قلعههايشان بيرون كرديم و در اين كار نه دشمنان از خطر سوء ظن محفوظ و نه دوستان داراي حسن ظن بودند: «ما ظننتُم أن يخرجوا و ظَنُّوا انّهُم مانعتُهُم حُصُونُهم من اللهِ» شما فكر نميكرديد كه آنان بيرون رفتني باشند، زيرا با هيچ عاملي نميتوانستيد بر قلعههايشان مسلط شويد، «ما ظننتُم أن يخرجوا» اين عدم حسن ظن شما بود. قرآن كريم نسبت به مسلمين اين نكته را هم رعايت ميكند و نميفرمايد كه شما به خدا گمان بد داشتيد بلكه ميفرمايد شما گمان نميكرديد كه اينها رفتني باشند، اما سوء ظن يهوديان اين است كه:«و ظَنُّوا انّهُم مانعتُهُم حُصُونُهم من اللهِ» آنها خود را با خدا طرف ميديدند سوء ظن داشتيد و ميگفتند كسي نميتواند ما را از اين ديار و قلعههاي مستحكم بيرون كند. در حالي كه خدا عزيز و نفوذناپذير است و اگر قلعه مستحكم در برابر خدا بتواند مقاومت كند پس خدا معاذالله عزيز نيست پس اين چنين نيست كه اين قلعهها مانع نفوذ اراده حق باشد.مشابه اين كار از منافقين هم نقل شده است منافق چون طبعا كافر است مخصوصا در روزهاي جنگ «هُم للكفر يومئذٍ اقرب منهم للايمان»4 در روزهاي جنگ هم آنها كافرانه فكر ميكردند. در سوره مباركه فتح جريان منافقين را اين گونه نقل ميكنند: سرّ اين كه منافقين در جبهه شركت نميكردند اين بود كه فكر ميكردند مسلمين پيروز نميشوند و رهبرشان هم شكست ميخورد و كشته ميشود: «بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول والمؤمنون الي اهليهم ابدا» به منافقين خطاب كرده ميفرمايد شما فكر ميكرديد كه زعيم اسلام (رسول اسلام) با همراهانشان وقتي به جبهه رفتند زنده بر نميگردند اين همان سوء ظن است: «و زيّن ذلك في قلوبكم و ظننتم ظنّ السوء و كنتم قوما بورا»5 شما يك ملت بايري بوديد (باير در برابر داير آن زمين بيثمر را گويند اگر زمينه زندگي مردم هم مثل زمين بيثمر شد آن مردم را باير ميگويند)
منافق باير است و ثمر نميدهد اين سوء ظن هم در كافران است هم در منافقان. ولي درباره مؤمنين فرمود: «ما ظننتم ان يخرجوا» دو تعبير لطيف نسبت به مؤمنين هست اولاً: نسبت به خدا نداد و نفرمود كه شما گمان نميكرديد كه خدا اين كار را نميكند بلكه فرمود: شما گمان نميكرديد كه كافران و يهوديان بنينضير متواري شوند. نكته ديگر هم عدم ظن را به مؤمنين نسبت داد نه ظن عدم را، فرمود: «ما ظننتم ان يخرجوا» و نفرمود: «ما ظننتم ان لايفعل الله كذا» مظنون درباره مؤمنين فعل كفّار است نه فعل حق. ولي درباره كفّار اين دو نكته كاملاً به عكس است هم ظن عدم است نه عدم الظن هم مظنون فعل خداست، فرمود: «ما ظننتم ان يخرجوا» درباره كفار فرمود: «و ظنّوا انهم مانعتهم حصونهم من الله...» اينها ظن و گمان داشتند كه خدا نميتواند درباره شان كاري بكند سوء ظن به الله بود. ظن به عدم داشتند «و ظَنُّوا انّهُم مانعتهُم حُصُونُهم من اللهِ» چون حصون و قلعهها نزدشان معتبر بود و خيال ميكردند كه قلعه نميگذارد كه خدا در آنها اثر بگذارد. انساني كه مادي است و جهانبيني مادي دارد، و ديگر سخن از روح و قلب و غيب و امثال آن، برايش مطرح نيست فقط سخن از قلعه ميكند، آن گاه خداي سبحان فرمود ما همين قلعه را به دست خودشان خراب كرديم. اولين كار اين بود كه با كشتن زعيمشان آنها را ترسانديم، وقتي ترسيدند پا به فرار گذاشتند و براي اين كه زودتر فرار كنند همين قلعهاي كه برايشان جاي امن بود به دست خودشان خراب شد، گرچه مؤمنين از بيرون تخريب ميكردند اما قبل از اين كه مؤمنين شروع به كار بكنند خودشان تخريب كردند.
عذاب الهي
«فاتيهُم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف في قلوبهم الرّعب يخربون بيوتهم بايديهم و ايدي المؤمنين» هم اينها كه قلعه برايشان جاي امن بود اكنون به جاي عذاب بدل شده است. فرار از خانههاي عادي كار آساني است اما گريختن از قلعههاي بلند و مستحكم، مشكل است. ميبينيم كه اگر خداي سبحان اراده كند جاي اَمن خطرناك ميشود و به عكس، هرگز كسي فكر نميكرد در جريان توفان نوح از تنور، آب بجوشد؛ تنوري كه محل شعلهور شدن آتش است، با آب سنخيت ندارد ممكن بود خداي سبحان دستور بدهد همين آب در جاي ديگر بجوشد اما از تنور جوشش دادن نشانه آن است كه هر جا خدا بخواهد و اراده كند وضع برميگردد: «و فار التّنّور».6
اگر انسان بيراهه برود، از جايي كه فكرش را هم نميكند خدا به او ضربه ميزند و در وادي خطر ميافتد و اگر در راه حق باشد خداي سبحان به او از راههاي فكر نشده فيض ميرساند. «من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب»7 آن وقتي هم كه بخواهد بگيرد «من حيث لايحتسب» ميگيرد. پس چه بهتر كه انسان كار را به او بسپارد، اگر كار را به او بسپارد و در مسير مستقيم باشد راحت است كه او عزيز است، ولي اگر به او نسپارد و بيراهه برود از راهي كه فكر نميكرده آسيب ميبيند، چه اين كه اگر در راه باشد از راهي كه فكر نميكرده به او نفع ميرسد. هم درباره تقوا آمده است كه: «من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب» و هم درباره بيتقوايي و انحراف آمده است كه: «فأتا هم الله من حيث لم يحتسبوا»8
اينها فكر همه چيز، حتي سنگ و گِل را كردهاند اما فكر دل را نكردهاند كه چه كسي بر دلشان مسلط ميشود و آنها را ميترساند فرمود: ما آنها را با كشته شدن زعيمشان كعب بن اشرف، مرعوب كرديم:مطلب آغاز سورهها
حالا معلوم ميشود كه چرا سوره حشر با توحيد شروع شده است، فرمود: «و هو الّذي اخرج» گاهي قصهها ساده است، خداوند ميفرمايد اين قصهها را ببينيد و جمعبندي كنيد تا به اللّه برسيد، اما گاهي از عمق شروع ميشود و از همان اول كه لحن آيه شروع ميشود با توحيد شروع ميشود: «و هو الّذي اخرج الّذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم لاوّل الحشر». اگر آيهاي اولش با توحيد بود پيداست كه عميق است. فرمود ما كار را از دل شروع كرديم آن گاه تخريب اين قلعهها هم به دست خودشان شروع شد، مؤمنين از بيرون خراب ميكردند كه زودتر برسند آنها هم از درون خراب ميكردند كه زودتر فرار كنند، و سرانجام طولي نكشيد كه اين قلعهها فتح شد.ادامه دارد
1 ) حشر (59) آيه2.2 ) مائده (5) آيه13.3 ) حشر (59) آيه11.4 ) آل عمران (3) آيه167.5 ) فتح (48) آيه 12.6 ) هود (11) آيه40.7 ) طلاق (65) آيه3.8 ) حشر (59) آيه2.