تفسير قرآن
(سوره علق)
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم اقرأ باسم ربّك الّذى خلق (1) خلق الانسان من علق (2) اقرأ و ربّك الاكرم (3) الذى علّم بالقلم (4) علّم الانسان ما لم يعلم (5) ترجمه:
بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد * آدمى را از لخته خونى بيافريد * بخوان، پروردگار تو كريمترين است * خداوندى كه به وسيله قلم آموزش داد * به انسان آنچه را كه نمىدانست، آموخت * بسيارى از دانشمندان علوم قرآنى و مفسّران گفتهاند: اين سوره نخستين سورهاى است كه بر پيامبر (ص) نازل شده است؛ لكن برخى معتقدند آنچه كه از اين سوره نخستين بار نازل شده است، همين پنج آيه است. مرحوم علامه طباطبايى (صاحب الميزان) گفته است كه: همه آيات اين سوره يكجا نازل شده است. (در اين باره سخن خواهيم گفت) نامهاى سوره
اين سوره در عهد صحابه و تابعين به نام سوره «اقرأ باسم ربك» مشهور بوده. چنانكه از عايشه و ابى سلمة بن عبد الرحمن و ابى رجاء عطاردى و مجاهد و زهرى چنين نقل شده است و ترمذى هم آن را به همين عنوان ناميده و همينطور بخارى نيز به اسم «اقرأ باسم ربك الذى خلق» از اين سوره ياد كرده است. گفتنى است اين سوره با نامهاى ديگر نيز مثلِ «اقرأ»، و «علق» (در مصحف و معظم تفاسير» و «اقراء و علق» (در تلخيص كراشى) آمده است. گروهى نيز مانند ابن عطيه و ابوبكر بن المغربى آن را سوره قلم ناميدهاند چنانكه سوره «ن و القلم» را نيز سوره «ن» گفتهاند، پس اين سوره از سوره هايى است كه بيش از يك اسم دارد. (تفسير التحرير و التنوير، الجزء الثلاثون). تعداد آيات
اين سوره در پيش اهل مكّه بيست، اهل شام هيجده و اهل كوفه و بصره نوزده آيه دارد. (نفس مصدر) اختلاف در دو آيه است: شامى دو آيه «ارأيت الذى ينهى * عبدا اذا صلّى *» را يك آيه مىداند. و حجازى آيه: «كلاّ لئن لم ينته لنسفعا بالناصية» را دو آيه مىداند (كلاّ لئن لم ينته * لنسفعا بالناصية).هدفهاى اين سوره
1 ـ توجه انسان به خداوندى كه او رب است و آفريدگار و ارجمند و آموزش دهنده است و كنار زننده پردههاى جهل و نادانى؛ 2 ـ توجه بشر به اينكه خداوند او را از علق آفريده است و اينكه او تحت ربوبيت خداوند است و حامل لواى علم و معرفت و هنگامى كه خود را مستغنى مىيابد فساد و طغيان مىكند؛ 3 ـ توجه به اين كه بازگشت همه چيز به سوى خداست. آغاز و انجام همه به دست او و به سوى اوست ؛ 4 ـ متوجه ساختن انسان به وظايف او كه بايد قرائتش بلكه همه افعالش به نام خدا و در سبيل هدايت باشد و دستور تقوى دهد، با حق ستيزه نكرده و به آن پشت نكند و بداند كه خداوند او را مىبيند (و او در محضر و مرءاى خداست)؛ 5 ـ ترساندن از نكال خداوند كه او موى سر او را مىگيرد و با حقارت و ذلت به سوى عذاب مىكشاند؛ 6 ـ و توجه به اينكه خداوند مىخواهد از طغات و فاسدين پيروى نشود و بندگان خدا در پيشگاه او به خاك مذلّت بيافتند و قرب و نزديكى او را بخواهند. تفسير كلمات آيات
الف: اقرأ:
1 ـ قرائت گاهى خواندن كتاب و نوشته است كه خواننده به منظور اطلاع از آنچه در آن هست آن را مطالعه مىكند و تلفظ هم نمىكند. و گاهى خواندن كتاب و نوشته است به صورت تلفظ كلمات زمانى هم تلفظ به كلمات است براى غير، مثل آنكه خواننده چيزى را بر كسى بخواند كه او بشنود، از اين قرائت به تلاوت هم تعبير مىشود. «يتلوا عليهم آياته...» به نظر مىرسد در اينجا خواندن به معناى اوّل مراد است، هر چند در آيه بعد بمعناى سوّم هم آمده است 2 ـ اقرأ فعل امر است از قرائت. قرائت، خواندن كلامى است كه از قبل آماده شده (مكتوب يا محفوظ) خداوند به رسول خود امر مىكند كه بخواند. اين كه چه چيز را بخواند در آيه ذكر نشده است، اگر منظور از مفعول اقراء قرآن باشد قرآن نه مكتوبش و نه محفوظش در نزد او نبود؛ بنابراين كه اين سوره اولين سورهاى باشد كه بر پيغمبر نازل شده است پس بايد گفت مقصود قرآنى است كه بعد از اين به حضرتش نازل مىگردد. مانند اين كه معلم در كلاس به دانشآموز بگويد بنويس و بعد آنچه را كه بايد بنويسد بگويد؛ يعنى اقراء سنتلوا عليك او سنملى لك. و ممكن است منظور خواندن هر چيزى باشد كه خواندنى است، بدين معنى كه رسول الله با اين امر مأمور شده به قرائت كه تا كنون نمىتوانست بخواند، يعنى اى رسول تو تاكنون عامى بودى و درس نخوانده. از اين لحظه توان قرائت پيدا كردى و مأمور شدى كه بخوانى هر كلامى را كه نوشته يا حفظ شده باشد خواه كلام خدا باشد، خواه كلام بشر، و اگر قرينه نباشد كه منظور قرائت قرآن است مىتوان گفت كه حذف مفعول بر اين عموم دلالت مىكند. و احتمالاً منظور اصلى از امر، قرائت نيست بلكه «باسم ربك» است كه بعد از اقرأ ذكر شده است؛ يعنى هر وقت خواستى بخوانى در آغاز بسم الله را بگو و قرائت تو بدون بسم الله نباشد. ب: ربّ
1ـ رب خواه از ربب باشد يا ربى به معنى پروراندن، رشد و نمو دادن و كمال بخشيدن است و اين يكى از نامهاى خداوند است و در اسلام اهميت شايانى داده شده است كه خداوند بعنوان ربّ يا ربّ العالمين شناخته شود. رب به معناى «مالك»، «صاحب»، «مصلح» نيز آمده است. مانند ربّ البيت يعنى صاحب خانه. 2ـ از صفت ربّ استفاده مىشود كه خداوند مالك و صاحب پيغمبر است، مالك و صاحب همه انسانهاست، مالك و صاحب همه جهان است؛ نه به آن معنى كه هر مالدارى مالك اموال و هر ثروتمندى مالك ثروت است (مالكيت اعتبارى)؛ زيرا اين نوع مالكيت يك نوع قرار داد و اعتبارى بيش نيست و نه به آن معنا كه هر صاحب فرزندى صاحب است و هر انسانى مالك خويشتن و مالك اعضا و جوارح خويش است؛ زيرا هيچ ممكنى از خود چيزى ندارد بلكه به او دادهاند و لذا خواهند گرفت «انتم الفقراء الى اللّه» چيزيكه در ذاتش جز احتياج و فقر نيست چگونه مىتواند و اجديتى از خود داشته باشد و مالك و صاحب گردد؟ به عبارت ديگر چيزى كه دادنى است گرفتنى هم هست و چيز گرفتنى اساس واجديت نمىشود مگر به نحو تسامح و تساهل، او مالك و صاحب است، همه چيز مملوك اوست، انّا للّه. به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست. و نيز از «ربّ» مستفاد مىگردد كه او مصلح و مربى است؛ يعنى پروردگار و پرورش دهنده. پرورش چه؟ از كلمه «عالمين» كه بعد از «ربّ» آمده است چنين فهميده مىشود كه او پرورش دهنده همه موجودات است؛ يعنى همه موجودات را از نقص به كمال مىرساند و استعدادها را به سوى فعلّيت رهنمون مىسازد، اين مطلب ما را به حقيقتى مىرساند كه توجه به آن چهره جهان را در نظر ما دگرگون مىكند و آن وجود حركت و پويايى در كل جهان است، آن هم حركتى جهت دار و تكاملى و كنترل شده. و چون اين حركت بدون هماهنگى در كل جهان و ملاحظه تناسب و ارتباط ميان موجودات معقول نيست و بدون وحدت جهان محقق نمىگردد، پس يك مرتبه سكون و ركود و بى نظمى و كثرت از چهره جهان زدوده مىشود و يك حقيقت واحد متشكل از اين همه موجودات و مظاهر پويا و متحرك، هماهنگ، همگون، هم جهت و همسو با زيبائى خيره كننده در نظر ما مجسم مىشود. 3ـ اين كه از اللّه به ربّ تعبير شده است، ظرافت خاصى دارد، مشركين باور داشتند كه «اللّه» آفريدگار است، ولى باور نداشتند پروردگار هم هست. مىگفتند پروردگار (صاحب ملك و تدبير) بتها هستند (يا موجودى كه به آفريدگار نزديكتر است: از ملائكة، جن، انس و...) كه خير و شر، سعادت و شقاوت و عزت و ذلّت ما به دست آنهاست، هر چند آفريدگار ما خداست (و لئن سئلتهم من خلق السّموات و الارض و سخّر الشمس و القمر ليقولنّ اللّه....). خداوند مىفرمايد: پروردگارت همان آفريدگار است و خواندن تو بايد به نام او باشد. كلمه ربّ در هشت آيه اين سوره سه بار تكرار شده است:1ـ اقراء باسم ربّك...
2ـ ... و ربّك الاكرم
3ـ ثم الى ربّك الرّجعى.
ج ـ علق:
مفسران علق را جمع علقه دانسته و به معناى خون بسته (جامد) معنا كردهاند (صورتى از اطوار جنين). انسان را از خون بسته آفريده است. در بزرگى پروردگار همين قدر بس كه او، انسان را كه پيچيدهترين و شگفتانگيزترين پديده جهان است، از خون بسته خلق كرده است. د ـ «اكرام»:
«كرم» چيست؟ كريم و اكرم كدام است؟ كريم در لغت بمعناى «محسن» و «جواد» است امّا كرم «احسان» و «جود» نيست؛ كريم فائض، عافى، غافر و معطى است ولى كرم هيچكدام از اينها نيست، هنگامى كه مىشنويم دستور «اكرموا الضيّف» را و يا شعر «و حمل الذاد اقبح كل شئى اذا كان الوفود على الكريم» و يا «ما غرّك بربّك الكريم»، معناى آن را به روشنى مىيابيم، اما در مقام تعريف جامع و مانع از آن كه با مفاهيم ديگر مخلوط نشود با مشكلاتى روبرو مىشويم، پس اگر كرم را بمعنى «بزرگوارى» معنى كنيم، شايد مطلب دورى را نگفته و راه دورى نرفته باشيم. صفت «الاكرام» افزايش ربوبيت و كرامت را مىرساند. يعنى خداوند انسان را پس از خلقت و اعطاى قوا و استعدادها، به حال خود وانگذاشته و به وسيله قلم او را آموزش داد و راه كمال را به وى نماياند. كه اين امر خود از بخشندگى فوق العاده او سرچشمه مىگيرد. هـ ـ علّم بالقلم:
ممكن است «علّم بالقلم» صفت «ربك الاكرم» باشد و نيز احتمال دارد واو در «و ربك الاكرم» واو استينافى باشد كه در اين صورت «الّذى علّم بالقلم» خبر و معرّف ربك الاكرم بوده و معناى آيه چنين مىشود: همان پروردگار اكرمى كهدانشها را به وسيله قلم به انسان كه خود نمىدانست، آموخت. تا اينجا، در آيات پنجگانه كوتاه، ساده و قابل فهم، دوبار، از «قرائت، فراگيرى وحى و قرآن»، دوبار، از «اينكه آفريدگار همان پروردگار است»، دوبار، «از آفريدن، كه شاهكار قدرت و عظمت او است»، دوبار، از «آموختن كه به وسيله قلم ندانستهها را آموخته است»، دوبار، «از انسان، كه شگفتترين پديدهها است»، و نيز يك بار «از قرائت، كه بايد به نام و ياد او باشد»، و يك بار، از «چگونگى خلقت انسان، كه خون بسته بوده است» سخن به ميان آمده است. اگر قرآن كتاب هدايت باشد، كه هست و اگر اساس هدايت، معرفت و شناخت باشد كه هست و اگر شناخت سه مركز «خدا، انسان و جهان» و شش محور
«
1 ـ رابطه خدا ـ انسان
2 ـ رابطه انسان ـ خدا
3 ـ رابطه خدا ـ جهان
4 ـ رابطه جهان ـ خدا
5 ـ رابطه انسان ـ جهان
6 ـ رابطه جهان ـ انسان» داشته باشد در اين آيات از مركز يك (خداى اكرم) و از مركز دو (انسان) و از محور يك (رابطه خدا ـ انسان) وحى، آفريدن، پروريدن، آموختن و از محور دو (رابطه انسان ـ خدا) خواندن به نام رب، فراگيرى وحى، سخن گفته شده است. آنچه گفته شد مبتنى بر اين است كه مفععول «خَلَقَ» در هر دو مورد يكى باشد و اگر خلق اوّل مفعولش ما سوى الله باشد محور سه (رابطه خدا ـ جهان) هم بر محورهاى گفته شده اضافه مىشود. «كلاّ، ان الانسان ليطغى (6) ان رأه استغنى» (7). ابتدا خلقت انسان، با همه شگفتيها و ابعاد وجودى و جنبههاى مادى و معنوى و استعدادها و خصوصيتها و توانايىها كه در اوست از «علق» (خون بسته) ذكر شده و سپس «علم و شناخت» كه تنها فصل مميز انسان از موجودات مادى ديگر است، بيان شده و بعد از آن يادآورى يكى از طبايع خصلتهاى او با يك تعبير بهتر و صحيحتر. معرفى يكى از رذايل و صفات پست انسان كه او را از فضايل و كمالات، منسلخ ساخته و به ضد خودش تبديل مىسازد، از شگفتىهاى اين كتاب مبين است. دقت در اين بيان ما را وادار مىسازد تا به عنوان يك اصل بپذيريم كه انسان موجودى است كه قدرت او را فاسد مىسازد و در نتيجه اين مشكلات است كه باعث رشد و شكوفايى او مىشود. مگر نه اين است كه «استغنا» احساس بى نيازى است و تحقق اين احساس در صورتى است كه انسان براريكه قدرت تكيه زند و مراكز قدرت را (اعم از سياسى، اقتصادى، نظامى،...)در دست بگيرد؟ آنان كه در اين مراكز قرار مىگيرند فسادپذير هستند و با طرح اين مسأله كه آيا افراد فاسد اين مراكز را تصاحب مىكنند يا اين مراكز قدرت، انسانها را فاسد مىسازد، مطلب روشن مىشود. بعيد است گفته شود سلسله شاهان و طبقه شاهزادگان را فاسدها تشكيل مىدهند؛ صحيحتر اين است كه بگوييم شاهى و شاهزادگى و خانى و خان زادگى انسانها را به طغيان و عصيان و فساد و تباهى مىكشاند؛ البته با يك بررسى ديگر به اين نتيجه مىرسيم كه اين عوامل در همديگر تأثير متقابل دارند در هر حال، به هر نحوى كه بررسى كنيم مسأله به صورت اقتضا مطرح است نه علّت تامّه تا اشكالى وارد شود. بايد توجه داشت كه اين امر بدان معنى نيست كه انسانها بايد از مراكز قدرت دور باشند و آنها را به ديگران (و اى بسا به دشمنان) بسپارند تا خود به فساد كشيده نشوند و آلوده نگردند و يا مشكلات را اگر هم نباشد بيافريند تا زمينه رشد را فراهم سازند، بلكه بدين معناست كه انسانها بايد ساخته شوند تا قدرت آنها را فاسد نسازند و از ديدن مشكلات بخود نلرزند و نوميد نگردند بلكه با تمام قوا و توانشان به مقابله بامشكلات بروند. اگر مىگوييم مشكلات زندگى و جنگيدن با آنها به ما توان، آمادگى و ابتكار مىدهد و استعدادها را شكوفا مىسازد بدان معنا نيست كه ما جنگ طلبيم و از صلح گريزان، بلكه به اين معنى است كه تا مىجنگيم براى صلح است و مبارزه مىكنيم براى از بين بردن مشكلات. «انّ الى ربّك الرّجعى» (8). در اين بخش اين مقدار كه بازگشت به سوى خداست از معاد سخن گفته مىشود. اين يك طليعه است كه در آيات ديگر از جمله در بخش دوّم همين سوره مباركه دنبال خواهد شد. فقط مطلبى را يادآورى مىكنم و آن اين كه چرا براى اوّلين بار كه در قرآن از «معاد» سخن به ميان آمده، از تعبير «بازگشت به سوى خدا استفاده شده است؟ به چه عنايت؟ مگر سوى خدا كدام سو است؟ اگر منظور مرگ است، مگر مرگ به سوى خدا است؟ اگر مقصود اين است كه چون با مرگ دست انسان از دنيا كوتاه مىشود و همه متعلقاتش مىماند و خود با عملش و نتايج خوب و بد آن به جهان آخرت منتقل مىشود، اين چگونه توجيهى براى اين تعبير است كه به سوى خدا رفت؟ اين همان محور چهارم (رابطه جهان - خدا) است. ما را در اين بخش مطالبى است كه در جاى خود خواهد آمد. «ارأيت الذى ينهى (9) عبدا اذا صلّى (10) ارأيت ان كان على الهدى (11) او امر بالتقوى (12) ارأيت ان كذّب و تولّى (13) الم يعلم بانّ اللّه يرى (14)» (آيا ديدى آن را كه باز مىدارد بندهاى را هنگام نماز؟ * آيا ديدى اگر بر هدايت استوار مىبود * يا به تقوا امر مىنمود (چه مىشد)؟ * آيا ديدى اگر تكذيب كرد و پشت نمود (چه شد)؟ * نمىدانست كه خداوند مىبيند؟) هر سه جمله استفهامى است. به نظر مىرسد مخاطب «ارأيت» در هر سه مورد يكى است و منظور رسول الله (ص) است يا هر شنونده ديگر. تكرار به دليل اهميت مطالب و تأكيد بر آن است فاعل « ينهى»، «ان كان» «امر»، «كذّب»، «تولّى» و «الم يعلم» يكى است و آن «الذى» مذكور در آيه اول است كه به صفت ينهى متصف مىباشد. جزاى «اِنْ» شرطيه ذكر نشده زيرا كلّيت آن از سياق آيات مباركه معلوم و مصاديق آن بسيار زياد است. هر كسى مىتواند به اندازه فهم خود آنها را بازگو كند و به قول «تفتازانى»: «ليذهب نفس السامع كل مذهب ممكن» تفسير اين آيات شريفه به منظور ارائه مثال به «اِن الانسان ليطغى» و مقدمه چينى و زمينه سازى براى آيات بعد ذكر شده است. گويا چنين گفته شده است كه انسان اگر مستغنى شد و احساس بى نيازى كرد، طغيان مىكند، به خود اجازه مىدهد كه مانع هر خير و نيكى بشود و سنگ راه ديگران گردد، به حدى كه بنده خدايى را كه از راه خلوص نماز مىگذارد و بندگى خدا را به جاى مىآورد از عمل خود باز دارد. اگر اين شخص در راه هدايت و حق استوار مىبود و برابر مقتضاى فطرت سليم خود عمل مىنمود و به تقوى و پرهيزگارى امر مىنمود چه مىشد؟ انسانى مىشد بر سيرت فرشته، دور از آلودگى، داراى طهارت نفس و صحت عقل و داراى مقامى متناسب با مقام والاى انسانى و اگر چنين نبوده بلكه انسانى باشد كه تكذيب كننده هر حقى و روگردان از هر حقيقتى باشد آنگاه چه مىشود؟ انسانى مىشود عفريت صفت، شيطان پرست، دور افتاده و منحرف از فطرت و اين همان طغيان است كه از خود پسندى و خود سرى و احساس بى نيازى ناشى مىشود. آيا نمىداند خدا مىبيند؟ زيرا چيزى از او نهان نيست و او بر همه چيز قادر و توانا و عالم است. اين مهم نيست كه آيا منظور از «الّذى» ابو جهل است يا «امية بن خلف» و منظور از «عبداً اذا صلّى» پيغمبر است يا سليمان، چرا كه در جهان مصاديق اين آيه همواره زياد بودهاند و زياد هم هستند. لذا از اين آيات كه تاكنون تفسير شد معلوم مىشود كه تا اينجا و حتى تا آخر سوره همهاش يك سخن منسجم و منظّم است. كه گفته شده و با تقطيع آيات شريفه كه پنج آيه در موقعيتى و زمانى نازل شده باشد و بقيه در موقعيت و هنگام ديگر، سازگار نيست. آنهائى كه گفتهاند پنج آيه اوّل يك جا و بقيه در زمان بعد نازل شده است، به دليل آيه 9 و 10 است كه ظاهراً به نظر مىرسد كه پس از تشريع نماز بوده است و اين امر با نزول نخستين آيه سازگار نيست در حالى كه با تأمل در وضع اوّل بعثت معلوم مىگردد كه پيش از نزول نخستين سوره قرآن و مأموريت او به رسالت، ايشان نبى بودهاند و نماز هم مىخواندهاند، و اين دليل نمىشود كه پيغمبر قبلاً نماز هم نمىخواندهاند گر چه نماز پيشين ايشان بدين شكل و تفصيل كه بعداً مأمور شدند، نبوده است. و اين كلمه كلاّ كه در اوّل آيه ششم آمده است، با نزول جداگانه نمىسازد. «كلاّ لئن لم ينته لنسفعاً با لنّاصيه (15) ناصيةٍ كاذبةٍ خاطئةٍ (16) فليده ناديه (17) سندع الزّبانية (18) كلاّ لا تطعه و اسجد و اقترب (19)» [ترجمه: نه، اگر باز نايستد مىگيريم و مىكشيم آن پيشانى را * پيشانى دروغگو و خطاكار را * پس او محفليان خود را ندا دهد * ما نيز بزودى مأموران خود را ندا خواهيم داد * نه، گوش به او فرا نده و از او فرمان نبر * خدا را سجده كن و به خدا نزديك شو.] «كلاّ» حرف ردع و زجر است، تنبيه به بطلان فكر يا كلامى مىكند و جمله بعد از آن نشان مىدهد كه از چه چيز ردع مىكند و اين به معنى همان كلمه «نه» است كه ما در گفتارمان استعمال مىكنيم مانند «نه، مطللب بالاتر از اين است»، يا «نه، مطلب غير از اين است». در اينجا «كلاّ» كسى را ردع و نفى مىكند كه طغيان را انتخاب كرده است و از هر عملى صوابى نهى مىكند و تكذيب حق و پشت كردن به حقيقت را پيشه خود ساخته و فكر مىكند راه راست مىرود، با كلمه «نه» بطلان اين فكر و عمل را اعلام مىكند و سپس به گفتن آنچه حق است شروع مىكند. «لنسفعاً»، ريشه آن «سفع» بوده و متكلم مع الغير است با لام و نون تأكيد ثقيله، در لغت به معنى «گرفتن»، «كشيدن»، «داغ و سيلى زدن» و «سياه شدن» است «ناديه» مونث نادى، محلى كه اهلش در آن جمعاند. «زبانيه» «مأموران» «ملائكه غلاظ و شداد»
در اين آيات مباركه سرانجام عاقبت زشت طاغيان را با لحنى قاطع و خشمگين بيان مىفرمايد و پس از آنكه با «كلاّ» عمل و فكر و حركت آنان را نفى و ردع مىكند، تهديد مىكند كه اگر باز نايستند گرفتار خواهند شد، مانند اسب سركشى كه فرمان نمىبرد براى رام كردن موى پيشانى او را مىگيرند و مىكشند، در اين صورت او عاجز و ناتوان مىگردد و جز تن دادن به سرنوشت شوم خود چارهاى ندارد آن پيشانى دروغگو و خطاكار است. نسبت كذب و خطا بر پيشانى كه عضو رئيسه انسان است معمول و مرسوم است، به اين معنى كه در مقام بيان، عضو رئيسه را ذكر كردن و كلّ وجود انسان را اراده كردن از تعابير متداول است. امر بر ندا و خواندن محفليان از باب تعجيز است و ياد آورى اين كه در آن روز كسى به كمك او نمىشتابد و اگر بشتابد سودى به حال او ندارد. حال سؤال اين است كه آيا اين آيات، مربوط به عذاب آخرت و تكيفرهاى اخروى است يا دنيوى؟ برخى را گمان بر اين است كه مربوط به آخرت است به قرينه كلمه «زبانيه» كه ملائك موكل به عذاب جهنم هستند؛ ولى بايد گفت كه آيات از اين لحاظ ساكتند و «زبانيه» به معناى مأمور عذاب است در دنيا يا آخرت و حتى كلمه «و ان لم ينته» مىتواند قرينه باشد كه منظور عذاب و تكيفر دنيوى است، زيرا در آخرت حساب مثقال ذره است،از ايستادن و نايستادن در آن جهان فرقى ندارد، مگر اينكه معنى «لم ينته»، «لم يتب» باشد كه اين معناى اخير بعيد است. ولى در كيفر دنيوى اين محاسبه هست كه تا حدى فرصت و مهلت داده مىشود و وقتى كه طغيان به حد نصاب رسيد عذاب نازل مىگردد، به دليل آيه مباركه: «اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحقّ عليها القول فدمرّناها تدميرا» (اسراء 16) اين خود بحث مهمى است كه انشاء ا... در جاى خود خواهد آمد و بنابر شعر مشهور:
لطف حق با تو مداراها كند
چونكه از حد بگذرد رسوا كند
چونكه از حد بگذرد رسوا كند
چونكه از حد بگذرد رسوا كند