لحظه جدایی من نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

لحظه جدایی من - نسخه متنی

داود ام‍ی‍ری‍ان‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آن روز بچه هاى كلاس پنجم امتحان انشاء داشتند.

موضوع انشاء روى وايت برد با خط سبز نوشته شده بود: درباره محل زندگى خود چه مى دانيد؟
كلاس ساكت بود.

فقط صداى حركت خودكار روى برگه هاى سفيد مى آمد.

خانم گلستانى پنجره را باز كرده بود و به بيرون نگاه مى كرد.

رودخانه با صداى شرشر آبش از پاى تپه در جريان بود.

در كنار رودخانه مرغابى ها با صداى بلند شنا مى كردند و زمين را مى كاويدند.

آن سوى رودخانه جنگل بلوط قرار داشت.

بوته گلهاى وحشى در لابه لاى درخت ها ديده مى شد.

نور آفتاب آخر زمستان روى شاخ و برگ درخت ها افتاده بود.

يك گوساله در كنار مادرش جست و خيز مى كرد و با شيطنت سرش را به شكم مادرش مى ماليد.

مريم اولين نفر بود كه برگه اش را بالا گرفت و گفت:
- خانم اجازه! انشاى ما تمام شد.

خانم گلستانى برگه مريم را گرفت.

بعد هانيه و ليلا و شادى هم برگه هايشان را به خانم گلستانى دادند؛ و چند دقيقه بعد، همه برگه هايشان را تحويل داده بودند.

خانم گلستانى دفترچه هاى «پيك شادى» را بين همه شان پخش كرد و گفت:
- خب دختران خوبم، ان شاء اللّه عيد خوبى داشته باشيد.

يادتان باشد درسهاى تان را مرور كنيد و پيك شادى تان را با خط خوب و با حوصله بنويسيد.

سلام مرا به خانواده تان هم برسانيد!
هانيه گفت:
- شما هم سلام ما را به خانواده تان برسانيد!
يكهو خانم گلستانى ايستاد.

بعد لبخند زد و گفت:
- باشد.

مى رسانم!
اما همه متوجه شدند كه رنگ خانم گلستانى پريده است.

مريم دست بلند كرد و پرسيد:
- خانم اجازه، شما اهل كجاييد؟
خانم گلستانى روى صندلى اش نشست و گفت:
- من اهل سردشت هستم.

ليلا با تعجب پرسيد:
- سردشت؟
- بله سردشت.

و بچه ها شروع كردند به پرسيدن:
- خانم اجازه، شما چند تا خواهر و برادر داريد؟
- خانم، شما بچه داريد؟
- خانم، سردشت هم مثل اينجا سرسبز است؟
- خانم، سردشت در كجاست؟
- خانم...

خانم گلستانى با تبسم ايستاد و گفت:
- شما در انشاى تان از محل زندگى خود نوشتيد؛ دوست داريد من هم از سردشت براى تان بگويم؟
همه يكصدا گفتند:
- بله!
خانم گلستانى به طرف نقشه بزرگ ايران كه روى ديوار سمت راست وايت برد نصب شده بود رفت.

انگشت روى استان آذربايجان غربى گذاشت و گفت:
- سردشت درست در انتهاى آذربايجان غربى قرار دارد.

/ 8