لحظه جدایی من نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

لحظه جدایی من - نسخه متنی

داود ام‍ی‍ری‍ان‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آنها پدرم را كه كشاورز بود تهديد كردند كه اگر با آنها همكارى نكند، او را مى كشند و مزرعه و خانه مان را آتش مى زنند.

پدرم مجبور شد برود و در زندان دولوتو - كه محل اسارت مهندس ها و معلم ها و دكترها بود - نگهبانى بدهد.

خانم گلستانى به بچه ها نگاه كرد.

همه ساكت به او چشم دوخته بودند.

خانم گلستانى آه كشيد.

شادى دست بلند كرد و پرسيد:
- خانم اجازه، بعد چى شد؟
- يك شب افراد دشمن در خانه مان را شكستند و ريختند تو خانه.

مادر و دو برادرم را به شدّت كتك زدند.

ما نمى دانستيم چه شده است.

من ترسيده بودم و جيغ مى كشيدم.

عمويم كه همسايه مان بود سر رسيد.

به آنها التماس كرد كه ما را نكشند! عمويم هر چه پول و طلاى مادر و زن عمويم بود را به آنها داد.

آنها ما را از خانه بيرون كردند و خانه مان را آتش زدند.

عمويم ما را به خانه اش برد.

چند روز بعد من كم كم فهيمدم كه پدرم به دست دشمن شهيد شده است.

خانم گلستانى ساكت شد.

هانيه و ليلا آرام آرام گريه مى كردند.

مريم لبانش را گاز مى گرفت تا گريه نكند.

نسترن با صداى بغض كرده پرسيد:
- خانم اجازه، چرا پدر شما را شهيد كردند؟
خانم گلستانى كنار پنجره رفت و به بيرون خيره شد.

- وقتى پدرم قصد داشته يك معلم زندانى را فرارى بدهد، توسط ضد انقلاب دستگير و به همراه آن معلم تيرباران مى شود.

مدتى گذشت، تا اينكه 52 جوان پاسدار اصفهانى كه براى آزادى سردشت از جاده بانه به سوى سردشت مى آمدند در كمين ضد انقلاب افتاده و همگى شهيد شدند.

اسم سردشت در تمام ايران پيچيد.

در بيشتر شهرهاى ايران و به خصوص در اصفهان عزادارى شد.

امام خمينى كه آن زمان در قم بود، مجلس ختم گرفت و بعد دستور داد كه بايد سردشت و شهرهاى ديگر كردستان و آذربايجان غربى از دست ضدانقلاب آزاد شود.

شهيد چمران كه آن زمان وزير دفاع بود به همراه رزمندگانى كه از شهرهاى مختلف داوطلب شده بودند حمله كردند و نبرد سختى آغاز شد.

سرانجام نيروهاى شهيد چمران سردشت را آزاد كردند.

آن روز مردم سردشت جشن پيروزى گرفتند و در خيابان ها شيرينى و نُقل پخش كردند.

با اينكه خيلى ها توسط دشمن شهيد و خانه و مزارع زيادى سوخته و نابود شده بود، اما مردم خوشحال بودند كه ضدانقلاب شكست خورده است.

ولى دشمن دست از سردشت برنداشت.

وقتى عراق به ايران حمله كرد، شهرر من زير آتش شديد توپخانه و بمباران هوايى هواپيماهاى عراقى قرار گرفت.

من كم كم بزرگ شدم.

به كلاس اول رفتم و قبول شدم و به كلاسهاى بالاتر رفتم.

مادر و دو برادرم در مزرعه پدر شهيدم كشاورزى مى كردند و ما زير آتش دشمن به زندگى خود ادامه مى داديم، تا اين كه هفتم تيرماه سال 1366 فرا رسيد؛ درست 15 سال پيش.

چهره خانم گلستانى پر از درد شد.

همه متوجه اين موضوع شدند.

همه ساكت به او نگاه مى كردند.

دوست داشتند بدانند در آن روز چه اتفاقى افتاده كه باعث شده خانم گلستانى اين قدر از به ياد آوردنش ناراحت و غصه دار شود.

خانم گلستانى از جيب مانتواَش دستمال كوچكى درآورد.

پشت به بچه ها كرد و شانه هايش آرام لرزيد.

شادى و مريم و هانيه و چند نفر ديگر هم بى صدا شروع به گريستن كردند.

/ 8