شفاى مسيحى
من از كودكى مسيحى بودم و پيروى از حضرت عيسى عليه السلام مىنمودم و حال مسلمانم و اسلام را اختيار نمودم و اسمم را مشهدى احد گذارده ام. و شرح حالم از كودكى چنين است.دوماهه بودم پدرم دست از مادرم برداشت و زن ديگرى اختيار كرد و من بواسطه بى مادرى با رنج بسر مىبردم تا اينكه چون دوساله شدم پدرم مرد و بى پدر و مادر نزد خويشان خود بسر مىبردم تا جنگ بلشويك پيش آمد و نيكلا پادشاه روس كشته شد و تخت و بختش بهم خورد و من از شهر روس بطوس آمدم در حالتى كه شانزده ساله بودم و چون چند ماهى در مشهد مقدس رضوى عليه السلام بسر بردم مريض شدم و بدرد بيمارى و غربت و بى كسى و ناتوانى گرفتار گرديدم تا اينكه مرض من بسيار شدت كرد.شبى با دل شكسته و حال پريشان بدرگاه پروردگار چاره ساز براز و نياز مشغول شدم و گفتم الهى بحق پيغمبرت عيسى بر جوانى من رحم كن خدايا بحق مادرش مريم بر غربت و بى كسى من ترحم فرما پروردگارا بحرمت انجيل عيسى و بحق موسى و توراتش و بحق اين غريب زمين طوس كه مسلمانها با عقيده تمام به پابوسش مشرف مىشوند كه مرا شفا مرحمت فرما و از غم و رنج راحتم نما.با دل شكسته بخواب رفتم در عالم خواب خود را در حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام ديدم در حالتى كه هيچكس در حرم نبود. چون خود را در آنجا ديدم مرا وحشت فرا گرفت كه اگر بپرسند تو كه مسيحى هستى در اينجا چه مىكنى چه بگويمناگاه ديدم از ضريح نورى ظاهر گرديد كه نمى توانم وصف كنم و سعادت با بخت من دمساز شد و ديدم در جواهر ضريح باز شد و وجود مقدس صاحب قبر حضرت رضا عليه السلام بيرون آمد درحالى كه عمامه سبزى چون تاج بر سر و شال سبزى بر كمر داشت و نور از سر تا پاى آن بزرگوار جلوه گر بود به من فرمود:اى جوان تو براى چه در اينجا آمده اى عرض كردم غريبم بى كسم از وطن آواره ام و هم بيمارم براى شفا آمده ام بقربان رخ نيكويت شوم من دست از دامنت برندارم تا بمن شفا مرحمت نمائى.
شاه گفتا شو مسلمان اى جوان
بر رخ زردم كشيد آن لحظه دست
چون شدم بيدار از خواب آن زمان
بر سر گلدسته مىگفتند اذان
تا شفا بدهد خداوند جهان
جمله امراض از جسمم برست
بر سر گلدسته مىگفتند اذان
بر سر گلدسته مىگفتند اذان
پس حضور عده اى از مسلمين
نور ايمان در دلم افروختند
مذهب جعفر مرا آموختند
من مسلمان گشتم از صدق و يقين
مذهب جعفر مرا آموختند
مذهب جعفر مرا آموختند
بدرگاهت پناه آورده ام شاها گدايم من
بصد اميد روى آورده ام اى خسرو خوبان
بجان مادرت زهرا پناهم ده مرا شاها
زمانه برفتن درگير نفس و مكر صيّادم
توئى نور خدا و حجت حق مظهر جانان
امام ضامن و ثامن تو گنج رافت و مهرى
نخواهى زائرت نوميد باشد، اين گمانم من
گداى زار و دلخسته حقير روسياهم من
مكن نوميدم از درگاهت اى شه مبتلايم من
پناهى جز توام نبود فقير و بى پناهم من
گنهكار و پريشانحال و زار و دلفكارم من
ضعيف و ناتوان رنجور حقير تيره جانم من
نخواهى زائرت نوميد باشد، اين گمانم من
نخواهى زائرت نوميد باشد، اين گمانم من