حاجت روا
شيخ صدوق رضوان الله تعالى عليه نقل فرموده است:مردى از اهل بلخ با غلام خود بقصد زيارت حضرت رضا عليه السلام حركت نمود تا به مشهد مقدس مشرف شدند و در حرم مطهر مشغول زيارت گرديدند و بعد از فراغ از زيارت شخص بلخى بجانب سر مقدس امام هشتم عليه السلام مشغول نماز شد. و غلام بطرف پائين پاى مبارك بنماز ايستاد چون هر دو از نماز فارغ شدند سر بسجده نهادند سجده هر دو بطول انجاميد تا اينكه شخص بلخى زودتر سر از سجده برداشت ديد غلام هنوز به سجده است.او را صدا كرد غلام فوراً سر برداشت و گفت لبيك يا مولاى. شخص بلخى گفت اَتُريُد الْحُرَّيَةَ آيا ميل دارى كه آزاد شوى غلام گفت بلى. گفت تو را در راه خدا آزاد كردم و فلان كنيزم را كه در بلخ است آزاد و بتزويج تو نمودم بفلان مبلغ از صداق و خودم ضامن هستم كه آن صداق را بپردازم.و آن فلان ملكم را بر شما مرد و زن و اولاد شما و نسل بعد از نسل شما وقف كردم و اين امام بزرگوار را شاهد بر اين قضيه قرار دادم. غلام از شنيدن اين سخنان بگريه در آمد و قسم ياد كرد كه اكنون كه در سجده بودم همين حاجات را از خداى عالى در خواست ميكردم و از بركت صاحب اين قبر شريف باين حاجات و مقاصد زود رسيدم.(55
گداى درگه تو ميسزد نمايد فخر
لنَ يَخَبْ اِلانَ مَنَ رَجاكَ وَ مَنْ
حَرَّك مِنْ دُونِ بابِكَ الْحَلَقَة
كه بارگاه من ارفع بود ز سبح شداد
حَرَّك مِنْ دُونِ بابِكَ الْحَلَقَة
حَرَّك مِنْ دُونِ بابِكَ الْحَلَقَة