داروغه
يكى از طلاب علوم دينيه مشهد مقدس بر اثر فشار زندگى و تهى دستى و فقر و پريشانى با خود قرار گذاشت كه روزهاى پنجشنبه و جمعه كه درس ها تعطيل است بدنبال گل كارى و مزدورى رود و از مزد و اجرت اين دو روز مخارج ايام هفته را بگذراند و مشغول تحصيل باشد.بعد از تصميم شروع بكار نمود. تا وقتى كه حسين اسماعيل خان، داروغه شهر مشهد كه مردى بى باك و ستمگر و سفاكى بود خانه اش نياز به بنائى پيدا كرد اتفاقا روز پنجشنبه آن طلبه را بمزدورى بخانه حسين داروغه بر سر كار بردند و تا غروب مشغول كار بود در اين اثنا خود حسين داروغه جهت سركشى منزلش آمد ديد كه اين طلبه بهتر از همه آنها كار مىكند از احوال و اوضاعش پرسش نمود احوالش را گفتند.بعد از اتمام كار درخواست مزد نمود گفت فردا جمعه هم بيا يكباره مزد دو روزت را مىپردازيم لذا آن طلبه آن روز را با دست خالى رفت روز ديگر كه جمعه بود آمد و مشغول كار شد لكن چون آخر روز شد، مزد خود را خواست. حسين داروغه بجاى احسان و مزد فحش بسيارى بآن بيچاره داد و پس از بدگوئى او را از خانه و عمارت خود بيرون كرد و آن طلبه با دلِ پردرد و سوزناك و افسرده خاطر و با دست تهى بيرون رفت و بهر سختى كه بود امر خود را گذرانيد.مدتى از اين ماجرا گذشت حسين داروغه يك نفر از اوباش را چوب زيادى زد و او هم ناراحت و كينه داروغه را بدل گرفته و بتلافى كار برآمد.چند روز گذشت حكومت مشهد خواست بحرم مطهر مشرف شود داروغه در خدمت او تا كفشدارى مسجد گوهرشاد آمد. ناگهان آنشخص چوب خورده از كمين بيرون آمد و خنجر را با تمام قوت بر پشت داروغه زد و داروغه افتاد و بخون خود غلطان شد و بعد از دو سه ساعت مُرد.آنگاه او را تجهيز كرده و در صحن كهنه در جلوى ايوان عباسى دفن كردند و رفتند.بعد از اين واقعه طلبه اى كه براى داروغه كار كرده بود در خواب ديد كه صداى هياهوى بسيارى از طرف بست پائين خيابان بلند است و چون نگاه كرد ديد سيد جليل القدرى نورانى وارد صحن شد و پشت سر آن بزرگوار ملائكه هاى غلاظ و شداد با آلات و اسباب عذاب از قبيل زنجير و... آمدند و تا مقابل ايوان عباسى ايستادند و منتظر دستور آن بزرگوار شدند.آنگاه آن سيد بزرگوار با عصائى كه در دست داشت اشاره بقبرى فرمود. و فرمود كه اين است. بمجرد اينكه فرمود اين است آن ملائك قبر را شكافته و از آن زنجيرها كه در دست داشتند با قلابها ميان قبر انداختند و مردى را بيرون كشيدند و زنجير بگردنش گذاشتند.آنوقت آن سيد جليل روانه شد و ملائكه آنمرد را بزور مىكشيدند كه از همان طرف بست پائين خيابان ببرند.آن مرد متصل فرياد مىزد يا امام رضا مرا بردند بفريادم برس. يا امام رضا مرا بردند بفريادم برس.چون من نزديك رفتم ديدم او همان حسين اسماعيل داروغه است كه مرا اذيت كرده و حقوق مرا نداده. چون زير طاق در صحن كه بالاى آن نقاره خانه است رسيدند حسين داروغه يقين كرد الان او را از صحن خارج مىكنند.با صداى بلند فرياد زد: آقا يا امام رضا مرا بردند.در اين حال ديدم سيد جليل القدرى از ميان ايوان طلا صدا زد اى جد بزرگوار او را بمن ببخشيد. آن بزرگوار بملائكه فرمود زنجير از گردانش برداريد پس او را رها كردند و رفتند.ناگاه ديدم صحن پُر از جمعيت شد و حسين داروغه بعجله مثل مرغى كه پروبال داشته باشد خودش را مقابل ايوان طلا برابر آن سيد جليل رسانيد و اظهار تشكر كرد پس حضرت رضا عليه السلام بآن جماعت بسيار فرمود براى چه اينجا جمع شده ايد؟گفتند ما طلب كاران حسين هستيم آمده ايم كه حقوق خود را از او مطالبه كنيم. آنحضرت بخدام امر فرمود تا صندوق بسيار بزرگى حاضر كردند و در نزد آن بزرگوار و سرور نهادند. سپس آنحضرت از هر يك از طلب كارها سؤال مىفرمود كه طلب تو از حسين چقدر استاو هم مقدارش را مىگفت و امام عليه السلام دست مبارك در آن صندوق مىكرد و به همان مقدار پول سفيد دو قرانى بيرون آورده و باو عنايت مىفرمود. و آنشخص پول را مىگرفت و از صحن مىرفت تا بسيارى از طلب كاران طلب خود را گرفته و رفتند.من خواستم نزديك روم و مطالبه حق خود را بنمايم حضرت رضا عليه السلام با دست خود اشاره فرمود كه صبركن و عجله منما لذا من صبر كردم تا صحن خلوت شد سپس آن بزرگوار فرمود نزديك بيا.نزديك رفتم آنحضرت دست مبارك خود را در آن صندوق برده و يك عدد دوقرانى سفيد در دستم گذاشت.ناگهان از خواب بيدار شدم در حاليكه ديدم آن دوقرانى در دست من است خداى را شكر كردم و فرداى آن شب پول را خورده كردم و تا مدتى از آن پول خورد گذران مىنمودم و امر و معيشت خود را مىگذرانيدم تا وقتيكه اين خواب خود را به بعضى از دوستان خود گفتم بعد از آن پول خورده ها تمام شد و بركت الهى از بين رفت و من پشيمان شدم از آنكه خواب خود را گفته بودم.(64)
در حشر اگر لطف تو خيزد بشفاعت
بسيار بجويند و گنه كار نباشد
بسيار بجويند و گنه كار نباشد
بسيار بجويند و گنه كار نباشد