ترا بجان مادرت - کرامات الرضویه علیه السلام معجزات علی بن موسی الرضا علیه السلام بعد از شهادت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کرامات الرضویه علیه السلام معجزات علی بن موسی الرضا علیه السلام بعد از شهادت - نسخه متنی

علی میر خلف زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ترا بجان مادرت

در يزد مرد صالح و با تقوايى زندگى مىكرد برخلاف خود برادرى داشت كه اهل فسق و فجور و بدنهاد بود و آن مرد صالح همواره از بدعملى برادر خود در رنج و شكنجه و آزار بود. و گاهى از اوقات مردم نزد او مىآمدند و از اذيت و آزار برادرش به او شكايت مىكردند و مىگفتند برادر تو فلان كس را آزار داده و گاه مىگفتند كه با فلان كس نزاع و جدال نموده و چون هر روز رفتار بدى از او بروز مىكرد از اينجهت مردم آن مرد صالح بيچاره را مؤاخذه و ملامت مىكردند.

تا آنكه آن مرد صالح اراده زيارت مشهد مقدس حضرت رضا عليه السلام را نمود و تدارك راه و توشه شد و با كاروانى براه افتاد. جماعتى جهت مشايعت و بدرقه زوار حضرت رضا عليه السلام آمدند. مرد فاسق هم يابوئى سوار شد و با مشايعت كننده ها آمد تا آنكه اهل مشايعت برگرديدند لكن آن برادر امتناع از مراجعت نمود. و گفت من فرد بسيار معصيت كارى هستم و من هم مىخواهم بزيارت حضرت رضا عليه السلام بروم بلكه بشفاعت آنحضرت خداوند از من عفو فرمايد.

مرد صالح بجهت خوف اذيت و آزار خود دربر گردانيدن او ابرام و اصرار زيادى كرد لكن موفق نشد و مرد فاسق گفت من با تو كارى ندارم يابوى خود را سوار و با زوار مىروم مرد صالح علاجى نديد و سكوت كرد و تن بقضا نمود. يك چندوقتى نگذشت باز باقتضاى طبيعت خود، در بين مسافرين بناى شرارت و بدرفتارى را با برادر خود و ساير زوار آغاز نمود و هر روز با يكى مجادله مىكرد و ديگران را اذيّت و آزار مىنمود و مردم پشت سر يكديگر نزد آن برادر صالح مىآمدند و شكايت مىكردند و آن بيچاره را آسوده نمى گذاشتند.

تا اينكه آن مرد فاسق در يكى از منازل مريض شد و رفته رفته مرضش شديدتر شد تا در نيشابور يا منازل نزديك مشهد وفات كرد.

مرد صالح بدن برادر را غسل داد كفن كرد و نماز بر جسدش گذارد آنگاه آنرا به نمد پيچيده و بر يابوى خودش بار كرد و با خود بمشهد حمل نمود و پس از طواف دادن او را دور قبر مطهر رضوى عليه السلام دفن كرد. لكن در امر او متفكر بود كه بر او چه خواهد گذشت و با آن اعمال چگونه با او رفتار خواهد شد؟! و بسيار خواهان بود كه او را در خواب ببيند و از او در اين باب تحقيق و بررسى نمايد. تا آنكه دو سه روزى از دفن او گذشت برادر خود را در خواب ديد كه حالش بسيار جالب و خوب است. گفت: برادر تو كه در دنيا فلان بودى چطور شد به اين مقام رسيدى

گفت اى برادر بدانكه امر مرگ و عقابت آن بسيار سخت است و اگر شفاعت اين امام رضا عليه السلام نبود كه من تا حال هلاك بودم. بدان اى برادر كه چون مرا قبض روح نمودند من خود را يك پارچه آتش ديدم، بسترم آتش، فراشم آتش، فضاى منزل هم پر از آتش شد و من هرچه فرياد مىزدم سوختم سوختم شما حاضرين مرا مىديديد ولى اعتنائى نمى كرديد. تا آنكه تابوت آورده و مرا داخل آن گذاشتيد ديدم آن تابوت منقلب بآتش شد و من فرياد مىزدم سوختم سوختم كسى ملتفت من نگرديد تا آنكه مرا بردند و برهنه كردند و بالاى تخته اى از براى غسل دادن گذاشتند ناگهان ديدم كه تخته هم منقلب به آتش شد هرقدر فرياد كردم كسى بمن توجه نمى كرد پس من با خود گفتم چون آب بر من ريزند شايد از آتش آسوده شوم لكن چون لباس از بدنم برآوردند ظرف آب را پر كردند بر بدنم ريختند ديدم كه آب هم آتش شد من وقتى اين چنين مشاهده كردم صدا زدم كه بر من رحم كنيد و اين آتش سوزان را بر من نريزيد كسى نشنيد تا آنكه مرا شسته و برداشتند و روى كفن گذاشتند كرباس كفن هم آتش شد. سپس مرا در نمد پيچيدند آنهم آتش، تابوت هم آتش، تا آنكه مرا بر يابوى خودم بار كردند. همينطور در آتش بودم و مىسوختم و در اثناى راه هر يك از زائرين بمن برمى خورد من بآن استغاثه مىنمودم و اعتنائى از هيچيك نمى ديدم. تا آنكه داخل مشهد رضوى عليه السلام شديم و تابوت مرا برداشتند و از براى طواف بجانب حرم حضرت بردند چون بدر حرم مطهر رسيدند ناگهان آتش ناپديد شد و من خودم را آسوده و به حال اول ديدم و تابوت و كفن و ساير منضمات را برحال اول ديدم.

مرا داخل حرم مطهر كردند ديدم كه صاحب حرم حضرت رضا عليه السلام بر بالاى قبر مطهر خود ايستاده و سر مبارك خود را بزير انداخته و ابدا اعتنائى بمن ندارد.

مرا يكدور طواف داد. چون ببالاى سر ضريح مقدس رسيدم پيرمردى را ايستاده ديدم كه متوجه بسوى من گرديد و فرمود بامام عليه السلام استغاثه كن تا شفاعت نمايد و تو را از اين عقوبت برهاند چون اين سخن را شنيدم متوجه بآنحضرت گرديدم و عرضكردم فدايت شوم مرا درياب. آنحضرت بمن اعتنائى نفرمود.

بار ديگر مرا بطرف بالاى سر مطهر عبور دادند آنمرد اول فرمود استغاثه كن بامام عليه السلام . باز عرضكردم فدايت شوم مرا درياب باز آنحضرت جوابى نفرمود.

تا دفعه سوم چنانكه متعارف است مرا ببالاى سرآوردند باز آن پيرمرد فرمود استغاثه كن گفتم چه كنم كه جواب نمى فرمايد، فرمود اگر از حرم خارج شوى باز همان عذاب و آتش است و ديگر علاجى ندارى گفتم چه بايد كرد. كه آنحضرت توجه نمايد و شفاعت كند.

فرمود بجده اش فاطمه زهرا (عليها السلام) آنحضرت را قسم بده و آن معصومه را شفيعه خود كن.

چون اين سخن را شنيدم شروع به گريه كردم و عرضكردم فدايت شوم بمن رحم كن و منت بگذار تو را بحق جده ات فاطمه زهرا صديقه مظلومه (عليها السلام) قسم مىدهم كه مرا ماءيوس نفرما و بر من احسان كن و از در خانه خود مرا مران.

تا اين سخن را حضرت شنيد بسوى من نگاهى كرد و مانند كسيكه گريه راه گلويش را بسته باشد فرمود چه كنم جاى شفاعت كه از براى ما نگذاشته ايد سپس دست هاى مبارك خود را بسوى آسمان برداشت و لبهاى خود را حركت داد. گويا زبان بشفاعت گشود. چون مرا بيرون آوردند ديگر آن آتش را نديدم و از عذاب آسوده شدم.

در تحفة الرضويه نقل مىكند:

برادر مؤمن همانشب در خواب ديد باغى است در جوار حضرت رضا عليه السلام در نهايت صفا و در عمارت آن باغ ديد شخصى نشسته با نهايت عزمت چون خوب نگاه كرد ديد آن فرد برادرش است كه روز گذشته او را دفن كرده پس از حال او استفسار كرد شرح حال را گفت تا رسيد بآنجا كه پيرمرد در مرتبه سوم گفت:

آنحضرت را بحق جدش پيغمبر قسم بده من چون بآن دستور عمل كردم مرا باين باغ آوردند و اينها همه از لطفى است كه تو در عالم برادرى با من كردى و اگر مرا باين مكان مقدس نمى آوردى من هميشه در عذاب بودم.(66)




  • اى كه بر خاك حريم تو ملايك زده بوس
    هركه آيد بگدائى بدر خانه تو
    حاش لِلّه كه زدرگاه تو گردد ماءيوس



  • رشك فردوس برين گشته زتو خطه طوس
    حاش لِلّه كه زدرگاه تو گردد ماءيوس
    حاش لِلّه كه زدرگاه تو گردد ماءيوس



/ 88