سيره معصومان، ج 5، امين، سيد محسن؛گفته شده است سبب اين امر آن بود که رشيد براي پسرش محمد امين بن زبيده و سپس براي برادرش مامون و بعد از آن دو، براي برادرشان قاسم موتمن بيعت گرفته و کار عزل و ابقاي قاسم را به دست مامون سپرده بود. رشيد همين مطلب را در صحيفهاي نوشته آن را در جوف گذارد. وي سپس کشور را ميان امين و مامون تقسيم کرد. شرق کشور را به مامون سپرد و به او امر کرد که در مرو سکني گزيند و غرب کشور را به امين داد و وي را به سکونت در بغداد امر کرد. مامون در زمان حيات پدرش در مرو به سر ميبرد. سپس امين پس از مرگ پدرش هارون در خراسان، مامون را از ولايت عهدي خلع و با پسر کوچکش بيعت کرد. پس ميان آن دو جنگ درگرفت.وقتي کار بر مامون تنگ شد، نذر کرد که چنانچه خداوند وي را بر امين چيره گرداند خلافت را در فاضلترين فرد از خاندان ابو طالب قرار دهد. پس از چندي هنگامي که مامون، برادرش امين را کشت و سلطنت را به خود اختصاص داد و حکمش در شرق و غرب کشورش روان گرديد، نامهاي به رضا (ع) نگاشت و او را به خراسان دعوت کرد تا به نذرش وفا کند. صدوق در عيون اخبار الرضا همين وجه را برگزيده است. وي به سند خود از ريان بن صلت روايت کرده است که گفت: مردم بسياري از اميران و عامه با حضرت رضا (ع) بيعت کردند. عدهاي هم که از بيعتبا رضا (ع) ناخشنود بودند بالاخره با وي بيعت کردند و ميگفتند: اين از نقشه فضل بن سهل است. مامون کسي را به سوي من فرستاد. چون به نزدش رفتم گفت: شنيدهام برخي ميگويند بيعت رضا (ع) از نقشه فضل بن سهل است؟گفتم: آري.گفت: واي بر تو اي ريان!آيا کسي گستاخي آن دارد که به نزد خليفهاي که مردم به اطاعت وي درآمدهاند، بيايد و به او بگويد خلافتت را به ديگري واگذار. آيا اين عقلاني است؟ گفتم: به خدا نه. گفت: اينک من علت اين کار را براي تو ميگويم. ماجرا چنين بود که وقتي محمد برادرم نامهاي به من نوشت و مرا امر کرد که نزد او بروم و من از اين کار سر باز زدم علي بن موسي بن ماهان را روانه کرد و به وي دستور داد مرا زنجير کند و طوق بر گردنم افکند. من نيز هرثمه بن اعين را به سجستان و کرمان فرستادم. ولي او شکستخورد و صاحب سرير خروج کرد و بر ناحيه خراسان چيره شد. تمام اين وقايع در يک هفته براي من رخ داد. ديگر نيرويي نداشتم و مالي نيز، تا با آن خود را تقويت کنم. اميران و مردان جنگاورم را سست و بيم زده ميديدم. خواستم به پادشاه کابل پناهنده شوم اما با خود گفتم: اين پادشاه کافر است و محمد به او اموال فراوان ميدهد و او نيز مرا به وي تسليم ميکند. پس هيچ راهي بهتر از اين نيافتم که از گناهانم به سوي خدا توبه کنم و در اين امور از وي ياري بجويم و به حضرتش عز و جل پناهنده شوم. پس دستور دادم اتاقي مهيا و آن را نظافت کنند. غسلي کردم و دو جامه سپيد پوشيدم و چهار رکعت نماز گزاردم و خدا را خواندم و به او پناهنده شدم و با نيتي راستبا او عهد بستم که اگر خداوند کار خلافت را براي من راست گرداند و مرا بر دشمنم چيره کند خلافت را در جايگاهي که خداوند بدان دستور داده مينهم. پس از اين، کار من بالا گرفت، آن طوري که بر محمد پيروز شدم و خداوند خلافت را براي من راست گردانيد. پس دوست داشتم به پيماني که با خدا بسته بودم وفا کنم. از اين رو هيچ کس را سزاوارتر از ابو الحسن رضا بدين کار نديدم. لذا خلافت را به آن حضرت واگذار کردم، ولي او آن را نميپذيرفت مگر بنابر آنچه که خود ميداني. انگيزه من در گرفتن بيعتبراي رضا (ع) اين بود. در حديث ابو الفرج اصفهاني و شيخ مفيد خواهد آمد که: چون حسن بن سهل احتمال بيرون آمدن خلافت را از چنگ اهلش در نظر وي مهم جلوه داد و بازتابهاي اين کار را به او گوشزد کرد، مامون پاسخ داد: من با خدا پيمان بستهام که اگر بر برادرم امين غلبه کردم، خلافت را به برترين کس از خاندان ابو طالب بسپارم و من کسي را بر روي زمين برتر از اين مرد نميدانم. برخي ديگر گفتهاند مامون از آن جهتبا امام رضا (ع) بيعت کرد که هر چه در بني هاشم نگريست کسي را برتر و سزاوارتر از آن حضرت به خلافت پيدا نکرد. اين وجه با وجهي که پيش از اين نقل شد منافاتي ندارد. يافعي در مرآة الجنان ميگويد: لتخواسته شدن امام رضا (ع) توسط مامون به خراسان و قرار دادن او به عنوان ولي عهد آن بود که مامون زماني که در مرو (يکي از شهرهاي خراسان) بود، فرزندان عباس را از زن و مرد به محضر خود فرا خواند. شمار همه آنان از بزرگ و کوچک سي و سه هزار تن بود. همچنين وي علي (امام رضا (ع) را طلبيد و او را در بهترين منزل فرود آورد. ياران و نزديکان خاص خويش را جمع کرد و به آنان گفت که در فرزندان عباس و فرزندان علي بن ابي طالب تامل کرده اما هيچ يک از آنان را در آن هنگام برتر و سزاوارتر از رضا نديده است. سپس با آن حضرت بيعت کرد. طبري در تاريخ خود گويد: نامهاي از حسن بن سهل به بغداد رسيد که در آن نوشته شده بود: امير مؤمنان، مامون، علي بن موسي بن جعفر بن محمد را پس از خود وليعهد خويش گردانيده است. انگيزه اين تصميم آن بود که وي در فرزندان عباس و فرزندان علي بن ابي طالب نگريست اما هيچ کس را برتر و پارساتر و داناتر از وي نديد. صدوق در عيون اخبار الرضا از بيهقي از صولي از عبيد الله بن عبد الله بن طاهر روايت کرده است که گفت: فضل بن سهل به مامون پيشنهاد کرد که با صله رحم به توسط بيعتبا علي بن موسي به خداوند عزوجل و رسولش تقرب جويد. تا بدين وسيله آنچه در زمان خلافت هارون رشيد در حق اين خاندان روا شده بود پاک شود. مامون نيز توانستبا اين پيشنهاد مخالفت کند. . . او دوست نميداشت که پس از خود امام رضا (ع) خليفه شود صولي گويد: آنچه عبيد الله نقل کرده از چند جهت در نظر من درست است. از جمله آن که: عون بن محمد از محمد بن ابو سهل نوبختي يا از برادرش برايم روايت کرد که گفت: چون مامون بر ولي عهد قرار دادن رضا (ع) مصمم شد گفتم: به خدا سوگند از آنچه در ذهن مامون ميگذرد آگاه خواهم شد که آيا او واقعا خواستار اتمام خلافتبر رضاستيا آن که اين کار او تصنعي است. پس نامهاي نوشتم و آن را به ستيکي از خدمتگزاراني که ميان من و مامون اسرار محرمانه رد و بدل ميکرد، دادم. در آن نامه چنين نوشتم: «ذو الرياستين بر عقد ولايت عهدي مصمم است و اين برج هم برج سرطان است و در آن مشتري است. و سرطان اگر چه در آن مشتري هم برآمده ولي برجي منقلب است و کاري که در اين برج بر آن عزم شود تمام نگردد. با اين وجود، مريخ در برج ميزان در بيت العاقبة است و اين خود بر نحوست آنچه بر آن عزم شده، دلالت ميکند. من امير مؤمنان را از اين کار آگاه کردم تا اگر از طريق کس ديگري بر اين ماجرا پي برد، بر من سخت نگيرد. » پس مامون در جواب من چنين نوشت: «چون پاسخ مرا خواندي آن را به همراه آن خدمتگزار بازگردان. و واي بر تو اگر از چيزي که به من گفتي، ديگري آگاه شود. و واي بر تو اگر ذو الرياستين از تصميم خود منصرف گردد، زيرا اگر او چنين کند، گناهش متوجه توست و من ميدانم که تو سبب اين کار بودهاي. »پس دنيا بر من تنگ آمد و آرزو ميکردم که اي کاش نامهاي براي مامون نمينوشتم. پس از مدتي با خبر شدم که فضل بن سهل از اين امر (نحوست وقت) آگاهي يافته و از تصميم خود منصرف شده است. زيرا او نيز از علم نجوم به خوبي مطلع بود. پس به خدا سوگند بر جان خود از او ترسيدم و به سوي او رهسپار گشتم و به وي گفتم: آيا در آسمان ستارهاي مبارکتر از مشتري ميشناسي؟ گفت: خير. پرسيدم: آيا در ميان ستارگان، اختري از مشتري در حالت طلوعش، مبارکتر ميشناسي؟گفت: خير. گفتم: پس بر آنچه عزم کردهاي بشتاب که فلک در يکي از مبارکترين حالات خود است. فضل نيز عزم خود را سامان داد. من تا هنگامي که عقد ولايت عهدي رضا بسته شد، از ترس مامون خود را از مردم اين دنيا نميدانستم. حاصل خبر آن که فضل نوبختي، که از منجمان بود، خواست از آنچه در ذهن مامون ميگذرد مطلع گردد. پس نامهاي به او نگاشت مبني بر آن که عقد بيعتبراي امام رضا در اين هنگام صورت نميپذيرد و اين موقع بر نحوست کاري که قصد انجام آن را دارند، دلالت ميکند. پس اگر باطن مامون مانند ظاهرش باشد عقد بيعت را در آن موقعيت وا ميگذارد و آن را به وقت مناسب ديگري موکول ميکند. پس مامون پاسخ نامه او را نوشت و به وي هشدار داد که مبادا ذو الرياستين از عزم خود در گرفتن يعتبراي رضا در آن هنگام از سال بازگردد و چنانچه ذو الرياستين از تصميم خود منصرف شود، مامون ميداند که منشا انصراف وي نوبختي بوده است. از طرفي مامون به نوبختي امر کرد که نامه را به سوي او بازگرداند تا مبادا کس ديگري بر مضمون آن آگاهي يابد. سپس نوبختي خبردار ميشود که فضل بن سهل خود متوجه نامبارکي وقتبراي عقد بيعتشده است. زيرا او نيز از نجوم بهرهاي داشت. نوبختي ميترسد که انصراف فضل بن سهل از تصميمش به وي نسبت داده شود و موجب گردد که مامون او را بکشد پس سوار شده به نزد فضل ميرود و از طريق نجوم او را قانع ميکند که وقتبراي چنين کاري مناسب و مبارک است و از آنجا که نوبختي از فضل بن سهل در نجوم استادتر بوده، کار را بر فضل مشتبه ميکند و وي را بر انجام و اجراي تصميمش قانع ميسازد. برخي نيز علت اين امر را چنين ذکر کردهاند که فضل بن سهل اين پيشنهاد را به مامون ارائه کرد و او نيز از راي او تبعيت نمود، صدوق در اين باره در عيون اخبار الرضا گويد: عدهاي گويند فضل بن سهل به مامون پيشنهاد داد که علي بن موسي الرضا را ولي عهد خود قرار دهد. از جمله کساني که اين مطلب را گفتهاند ابو علي حسين بن احمد سلامي است که در کتابي که درباره اخبار خراسان تاليف کرده، مينويسد: فضل بن سهل ذو الرياستين، وزير مامون و گرداننده کارهاي او بود. وي در ابتدا کيش مجوس داشت و بعدا بر دستيحيي بن خالد برمکي اسلام آورد و با او مصاحبت داشت. همچنين برخي گفتهاند. بلکه سهل پدر فضل بر دست مهدي اسلام اختيار کرد و يحيي بن خالد برمکي، فضل را براي خدمتبه مامون انتخاب کرد و به مامون نزديکش ساخت. پس از مدتي فضل بر يحيي برتري يافت و خود همه امور را بر عهده گرفت.از اين جهتبه وي ذو الرياستين ميگفتند که هم وزارت داشت و هم فرمانده سپاه بود. پس يک روز که مامون در پي تعيين جانشين از ميان معاشرانش بود فضل به او گفت: کار من در آنچه انجام دادهام کجا و کار ابو مسلم در آنچه انجام داد کجا؟ مامون گفت: ابو مسلم خلافت را از قبيلهاي به قبيلهاي ديگر انتقال ميداد و تو از برادري به برادر ديگر و بين اين دو تفاوت همان است که خود ميداني. فضل گفت: من نيز آن را از قبيلهاي به قبيلهاي ديگر انتقال ميدهم. سپس به مامون پيشنهاد کرد که علي بن موسي الرضا را ولي عهد خود قرار دهد. پس مامون با آن حضرت بيعت کرد و بيعت برادرش موتمن را لغو کرد. چون اين خبر به گوش بني عباس در بغداد رسيد ناخشنود شدند و ابراهيم بن مهدي را به خلافت برگزيدند و با وي بيعت کردند. چون مامون از اين امر آگاه شد دانست که فضل بن سهل خطا کرده و او را به امري ناصواب واداشته است. پس از مرو به قصد عراق خارج شد و بر فضل بن سهل حيله کرد تا او را کشت و نيز علي بن موسي را در بيماريي که به وي عارض شده بود، مسموم ساخت تا او نيز بمرد. سپس صدوق بعد از ذکر اين مطلب مينويسد: اين حکايتي بود که ابو علي حسين بن احمد سلامي در کتاب خود آورده است. اما قول صحيح آن است که مامون به خاطر نذري که ذکر آن گذشت، آن حضرت را به ولي عهدي خود برگزيد و فضل بن سهل پيوسته با امام رضا (ع) دشمني ميکرد و به او کينه ميورزيد و از ولايت عهدي آن حضرت ناخشنود بود زيرا او نيز از دست پروردگان آل برمک بود.