سعيد رضوي - نگاهی به تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی به تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (علیه السلام) - نسخه متنی

سعید رضوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پژوهشهاي قرآني ـ شماره5و6، بهار و تابستان 1375

سعيد رضوي

تفسير منسوب به امام حسن عسكري (ع)، با ديدگاههاي گوناگون و متضاد علما و محققان رو به رو شده است. برخي با ديد اعتماد به آن نگريسته و در آثار خود از آن نقل كرده‌اند و دسته‌اي هم با ناباوري و ترديد به آن نگاه كرده و آن را ساختگي دانسته‌اند. در اين نوشتار، ديدگاههاي ارائه شده، مطرح خواهد شد.

سبك تفسير

تفسير منسوب به امام حسن عسكري (ع)، تفسير روايي است كه سوره فاتحه و بخشي از سوره بقره را دربردارد.

سبك نگارش آن را در ويژگيهاي زير مي‌توان برشمرد:

1. شيوه پردازش آن، در برخي موارد، ساختار روايي خود را از دست داده است. البته اين سخن، بر عدم صدور آن از معصوم دلالت ندارد؛ زيرا در روايتها، نقل به مضمون رواست. همچنين با توجه به اين كه راويان اهل گرگان بودند و به زبان عربي تسلط كامل نداشتند، از اين رو در مواردي روايتها را از امام (ع) دريافته و مضمون را نقل كرده‌اند و اين تغيير و تبديل، آشفتگيها و اضطرابهايي را در متن پديد آورده است.

2. تفسير آيات گاه به صورت تأويل انجام شده، بيشترين تأويلها در معجزات پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) نقل شده است.

3. به اسباب نزول آيات، كمتر توجهي شده است، هر چند به مصاديق آيات تأكيد شده است.

4. از ابزار تفسيري چون: صرف، نحو، معاني، بيان، بديع، لغت و... در تبيين كلمات و جملات، استفاده نشده است.

5. بحثهاي فقهي، اصولي، كلامي، فلسفي و ديگر علومي كه به گونه‌اي با تفسير و آيات قرآن ارتباط پيدا كرده‌اند، در اين تفسير مطرح شده است.

6. تفسير چنان نشان مي‌دهد كه به فرض درستي انتساب به امام (ع)، به انگيزه نگارش تفسير نوشته نشده است، بلكه هدف، برگزاري كلاس قرآني و تربيت و آشنا ساختن شاگردان مهاجر، كه بعداً راويان تفسير قرار گرفتند، با معارف قرآن و آگاهي دادن آنان به جايگاه اهل بيت در قرآن بوده است.

7. روايتها، بيشتر طولاني و مفصل ذكر شده‌اند، گاه يك روايت، چندين صفحه را در بر مي‌گيرد.

بررسي سند تفسير

مرحوم شيخ صدوق، اين تفسير را از محمد بن قاسم جرجاني معروف به مفسر استرآبادي و او از ابويعقوب، يوسف‌بن محمدبن زياد و ابوالحسن علي‌بن محمدبن سيار، و آنان از امام حسن عسكري (ع) روايت كرده‌اند.

شخصيت ممتاز و برجسته صدوق در ميان رجال فقهي – روايي جهان تشيع چنان درخشش ويژه‌اي دارد كه بر كسي پوشيده نيست و هيچ نيازي به معرفي ندارد. از اين رو به راويان ميان صدوق و امام (ع) خواهيم پرداخت.

مفسر استرآبادي

پس از شيخ صدوق، نخستين راوي تفسير، محمدبن قاسم جرجاني معروف به مفسر استرآبادي است و شخصيت او جنجال برانگيز شده است. برخي زبان به مدح او گشوده و يا عملاً به او اعتماد ورزيده‌اند و گروهي هم او را تكذيب كرده و جاعل خوانده‌اند و در نتيجه تفسير را تفسيري جعلي و بي‌اساس دانسته‌اند.

در بررسي شخصيت او، سخن را در سه مرحله عنوان مي‌كنيم:

الف. ياد كرد نظريات كساني كه به وي اعتماد ورزيده و يا او را ستوده‌اند.

ب. بيان اظهار نظرهاي مخالفان توثيق وي.

ج. تأثير اعتماد موافقان و از جمله شيخ صدوق، در ارتباط با وثاقت او.

الف. تأييد كنندگان مفسر جرجاني گويند:

شيخ صدوق، به مفسر استرآبادي اعتماد داشته و از وي افزون بر تفسير منسوب به امام حسن عسكري(ع) در من لا يحضره الفقيه و ديگر كتابهاي خويش، نقل حديث كرده است، چنانكه گويد:

«روايتهايي كه در اين كتاب (من لا يحضره الفقيه) از محمدبن قاسم استرآبادي نقل شده است، من خودم از وي روايت كرده‌ام.»[1]

علامه مجلسي در كتاب وجيز مي‌نويسد:

«شيخ صدوق، مفسر استرآبادي را مدح كرده است.»[2]

مرحوم شعراني، در تعليقه كتاب وسائل الشيعه مي‌نويسد:

«محمدبن قاسم استرآبادي، مفسر و راوي تفسير امام عسكري (ع)، شيخ (راوي) مصنف (صدوق) است. شيخ صدوق در كتابهاي فقيه، توحيد، عيون اخبار الرّضا (ع) و ديگر كتابهاي خويش ا ز او روايات فراوان نقل كرده است و براي او، رضايت و رحمت الهي را طلبيده است.»[3]

آيت‌الله خويي مي‌نويسد:

«محمدبن قاسم استرآبادي، از مشايخ صدوق بوده است و صدوق خود اين مطلب را در كتاب مشيخه باب تلبيه ذكر كرده است و در كتاب فقيه، جزء 2 ح 967 نيز ياد كرده است و نيز در عيون جزء 1 باب 28 ح 19 از او نام برده و براي او رضاي الهي را خواسته است.»[4]

شيخ صدوق در كتابهاي گوناگون روايي خود، از وي به عناوين مختلف، از جمله مفسر، خطيب و... كه هر يك بر بزرگداشت او دلالت مي‌كند، ياد كرده و در بسياري موارد تعبير «رضي‌الله» و «رحمه‌الله» را در مورد وي به كار برده است.

آنچه ياد شد، از اعتماد شيخ صدوق به مفسر استرآبادي حكايت دارد، امّا اين كه آيا اعتماد صدوق به وي، توثيق او را دلالت مي‌كند يا نه، سخني است كه در جاي خود، بررسي خواهد شد.

ب. نظر مخالفان مفسر استرآبادي

ابن غضايري، از دانشمندان نيمه نخست قرن پنجم هجري مي‌نويسد:

«محمدبن قاسم استرآبادي كه ابوجعفر ابن‌بابويه از او روايت كرده است، ضعيف و دروغ‌گو است. ابن‌بابويه، تفسيري را از او روايت كرده است كه او از دو شخص مجهول، روايت كرده است.

يكي از آن دو به نام يوسف‌بن محمدبن زياد و ديگري به نام محمدبن يسار، شناخته مي‌شود.

آن دو مرد، تفسير را از پدرانشان از ابوالحسن الثالث (ع) روايت كرده‌اند و تفسير، از سهل ديباجي، از پدرش، با آن مضامين ناپسندي كه دارد، جعل شده است.[5]

از گفته‌هاي ابن غضايري نكته‌هاي زير به دست مي‌آيد:

1. مفسر استرآبادي،ضعيف و دروغ‌گوست.

2. راويان تفسير، ابويوسف و علي، تفسير را از پدرانشان از ابوالحسن ثالث، يعني امام هادي (ع) روايت كرده‌اند.

3. تفسير، از سوي سهل ديباجي، جعل شده است.

مرحوم بلاغي، پس از ياد كردن اظهارات ابن غضايري، در مورد مفسر استرآبادي، زبان به ستايش ابن غضايري مي‌گشايد و مي‌گويد: «در جلالت ابن غضايري، گواهي شيخ طوسي به اين كه وي عارف به رجال است. (رجال طوسي/ 470) بسنده مي‌كند و گواهي علامه حلي، تأكيد بر اين مطلب است (خلاصه الاقوال/ 50) و نيز اينكه وي از مشايخ اجازه شيخ طوسي است، گواه بر جلالت اوست...»[6]

نقد اظهارات ابن غضايري:در بررسي سخنان ابن غضايري، مطالب زير يادكردني مي‌نمايد:

1. در كتابهاي رجالي در مورد توثيق و يا تضعيف احمد بن حسين بن غضائري سخن به ميان نيامده است و گواهي شيخ طوسي، كه مرحوم بلاغي مدعي آن شده است، در مورد حسين بن غضايري، پدر «احمد»، صاحب رجال است، چنانكه برخي از محققان، يادآور شده‌اند:

«اقول: هو والد ابن‌الغضايري صاحب الرّجال، فراجع.»[7]

2. كتاب رجالي كه به ابن غضايري منسوب است و استرآبادي در آن تضعيف شده است، تاكنون ثابت نشده است كه حقيقتاً نوشته حسين بن غضائري است.

آيت‌الله خويي مي‌نويسد:

«وقد عرفت غير مرّه انّ نسبه الكتاب اليه لم تثبت.»[8]

مكرراً گفته شد كه نسبت اين كتاب به او، ثابت نشده است.

3. ترديدي نيست كه تفسير ياد شده، مشهور به تفسير «امام حسن عسكري (ع)» و منسوب به آن حضرت است و نه امام هادي (ع).

4. در عبارت ابن غضايري آمده است:

«والتّفسير موضوع عن سهل الديباجي عن ابيه...»

با توجه به اين كه از سهل ديباجي و پدرش نامي در سند تفسير نيامده است، شائبه چنين احتمالي از كجاست؟ و چگونه «ابن غضايري» آن دو را به جعل اين تفسير متهم مي‌كند؟

قابل توجه آن كه سهل ديباجي، معاصر مرحوم صدوق بوده و يك سال پيش از رحلت مرحوم صدوق، وفات كرده است و دور مي‌نمايد كه مفسر استرآبادي كه از مشايخ مرحوم صدوق است، از سهل ديباجي نقل حديث كند، آن هم در حد يك تفسير! علاوه آن كه اگر مفسر استرآبادي، تفسير را از سهل ديباجي شنيده باشد، چرا به خود از نسبت ندهد و آن را از دو مرد به نامهاي يوسف و علي نقل كند.

شيخ حر عاملي، در مورد تفاوت و تمايز اين تفسير با تفسير ديگري كه منسوب به امام (ع) است و از سوي سهل ديباجي روايت شده، مي‌نويسد:

«اين تفسير غير از آن تفسيري است كه بعضي علماي رجال، طعن بر آن وارد كرده‌اند. آن تفسير، از ابوالحسن الثالث روايت شده و اين تفسير، از ابو محمّد (ع) و آن تفسير را سهل ديباجي از پدرش روايت كرده و حال آنكه آن دو در سند اين تفسير، نيستند. آن تفسير، روايات ناهمخوان با باورها و عقايد شيعه را دربردارد ورئيس محدثان، ابن‌بابويه، به اين تفسير، اعتماد كرده و در كتاب «فقيه» و ديگر كتابهايش، از آن احاديث فراوان نقل كرده است و نيز طبرسي و ديگر علما، به آن اعتماد كرده‌اند.»[9]

آيت‌الله خويي نيز در بحثي گسترده ثابت كرده‌اند كه سهل ديباجي در سند تفسير قرار نگرفته است.[10]

آنچه ياد شد، مروري گذرا بر گفته‌هاي «ابن غضايري» در مورد مفسر استرآبادي بود و اينك به ياد و بررسي اظهارات يكي ديگر از دانشمندان رجال (علامه حلي) كه بر گرفته از مطالب ابن غضايري است، مي‌پردازيم.

علامه حلي مي‌نويسد:

«محمد بن القاسم و قيل ابن ابي القاسم المفسر الاسترآبادي، روي عنه ابو جعفر ابن بابويه ضعيف كذاب، يروي عنه ابو جعفر ابن بابويه تفسيراً يرويه عن رجلين مجهولين، احد هما يعرف بيوسف بن محمّد بن زياد و الآخر: علي بن محمّد ابن يسار، عن ابيهما، عن أبي الحسن الثّالث (ع) و التّفسير موضوع عن سهل الديباجي عن ابيه باحديث من هذه المناكير.»[11]

اظهار نظر اين پژوهشگر رجالي، بسيار نزديك به عبارات ابن غضايري است و تمامي اشكالاتي كه بر سخن ابن غضايري طرح شد، سخن او را نيز در بر مي‌گيرد.

علاوه بر آن كه مفسر استرآبادي را با عنوان «قيل ابن ابي القاسم» ياد كرده‌اند كه دليل آن روشن نيست؛ زيرا در هيچ يك از روايات مرحوم صدوق، چنين تعبيري در مورد وي، نيامده است.

آيت‌الله خويي در مورد تعبير علامه حلّي از مفسر استرآبادي به «ابن ابي القاسم» مي‌نويسد:

«...نام محمّد بن قاسم در روايات صدوق، فراوان تكرار شده است و در هيچ يك از موارد ياد شده، تعبير به محمّد بن ابي القاسم، ديده نمي‌شود. پس دليل علامه حلي كه ابن ابي القاسم گفته است، روشن نيست.»[12]

نتيجه بحث

از مجموع گفتته‌ها و اظهار موافقان و مخالفان مفسر استرآبادي، تاكنون به اين نتيجه مي‌رسيم كه دليلي بر تضعيف وي وجود ندارد. همچنين دليل منصوصي بر توثيق وي وجود ندارد. بنابراين، مفسر استرآبادي مجهول الحال است، جز اين كه گروهي از رجال نامدار شيعه به وي اعتماد كرده‌اند.

آيت‌الله خويي پس از ياد كرد نظريات ابن غضايري و علامه حلي در تضعيف مفسر استرآبادي، گويد:

«... محمّد بن قاسم مورد بحث، نصي بر توثيق وي از متقدمان وجود ندارد، حتي صدوق كه بيش‌ترين روايتها را از وي بدون واسطه داشته است، باز هم او را توثيق نكرده است.

همچنين بر تضعيف وي، كلام روشني از پيشينيان، جز آنچه به ابن غضايري نسبت داده مي‌شود، وجود ندارد. مكرراً بيان شد كه نسبت كتاب الضعفا به ابن غضايري ثابت نشده است.

در ميان پسينيان، علامه و محقق داماد و جماعتي او را تضعيف كرده‌اند و عده ديگري هم بنابر آنچه كه به آنان نسبت داده مي‌شود، توثيق كرده‌اند. صحيح اين است كه اين مرد، مجهول الحال است، نه وثاقت وي ثابت شده و نه ضعف او و كثرت روايت صدوق از وي، دلالت بر توثيق او نمي‌كند، بويژه كثرت روايت در غير كتاب «فقيه»؛ زيرا صدوق در غير اين كتاب، ملزم نشده است كه جز از ثقات روايت نكند...»[13]

ج. تأثير اعتماد صدوق

اينك اين پرسش، مطرح است كه آيا اعتماد شيخ صدوق به اين مفسر، با توجه به روايات فراواني كه از وي دارد و با توجه به اين كه هماره براي وي طلب رحمت كرده و رضايت الهي را طلبيده است، سبب توثيق وي خواهد شد؟

در پاسخ اين پرسش، محققان ديدگاههاي متفاوتي را ابراز كرده‌اند كه پاره‌اي از آنها، ياد مي‌شود:

الف. مرحوم بلاغي، اعتماد شيخ صدوق به او را دليل بر توثيق نمي‌داند و مي‌نويسد:

«و امّا اعتماد الصدوق، فبعد النظر في بعض مروياته (قدس سره) يهون الامر فانه (روي) في آخر المجلس الرابع و الأربعين من اماليه في شأن اطعام اميرالمؤمنين (ع) للمسكين و اليتيم و الأسير، شعراً لأميرالمؤمنين (ع) و الزّهرا عليها‌السلام عند سؤال المسكين.»[14]

وي پس از ياد كردن اشعار، به نادرستي شعر و ناهمسازي آن با شأن اهل بيت پرداخته و از اين جهت كه مرحوم صدوق آن را در كتاب امالي (چاپ سنگي ص 155) نقل مي‌كند، نتيجه مي‌گيرد كه اعتماد صدوق (ره) شايسته اتّكا نيست! و برخي محققان چنين پاسخ داده‌اند:

«نقل آن شعر در امالي، بر اعتماد صدوق دلالت ندارد، بر خلاف نقل از مفسر استرآبادي كه بر اعتماد به او دلالت دارد.»[15]

آيت‌الله خويي از زاويه‌اي ديگر به نقد توثيق پرداخته و اعتماد مرحوم صدوق را كافي براي اثبات توثيق ندانسته‌اند:

«بعيد نيست بگوييم كه صدوق به وي اعتماد داشته است؛ زيرا روايتهاي او را در «فقيه» نقل كرده و با دعاي رضايت و رحمت حق براي او بارها تأييدش كرده است، ولي اعتماد صدوق نشان وثاقت وي نيست؛ زيرا شايد از جهت اصاله العداله براي او اعتماد حاصل شده است.»[16]

ب. برخي از دانشوران، بيانات و اعتماد صدوق را براي اثبات وثاقت او كافي دانسته‌اند.

مجلسي اوّل مي‌نويسد:

«اعتماد شاگردي چون صدوق، در وثاقت وي كافي است.»[17]

همو، در رابطه با شخصيت ابن غضايري مي‌نويسد:

«بي ترديد شيخ صدوق آگاه‌تر به حال راويان تفسير از ابن غضايري است كه هيچ يك از علما به روشني او را توثيق نكرده و خود مجهول است، بلكه ظاهر اين است كه او ورع ندارد.»[18]

مشايخ مفسر استرآبادي

نكته‌اي كه در تبيين چهره مفسر استرآبادي بي تأثير نمي‌نمايد، اين است كه آيا از مفسر استرآبادي، روايات ديگري غير از اين تفسير نقل شده است؟ همچنين آيا غير از دو راوي تفسير، مشايخ روايي ديگري نيز براي او ياد شده است؟

آقا بزرگ تهراني در الذريعه، تحقيقات مفيد و مفصلي در زمينه تفسير و راويان آن انجام داده و از ديگر مشايخ و روايتهاي او نام برده است كه در زير ياد مي‌كنيم:

1. احمد بن حسن حسيني، از محمد بن قاسم استرآبادي و او از امام عسكري (ع) بيش از ده روايت نقل كرده كه در تفسير نيامده است. (به نقل از صدوق درعيون اخبار الرضّا)

2. در كتاب امالي، مجلس «58» عبدالملك بن احمد بن هارون از مفسر استرآبادي روايت كرده است.

3. در كتاب امالي، مجلس «69» جعفر بن احمد از مفسر استرآبادي نقل حديث كرده است.[19]

4. در اجازه نامه علامه حلي در سند دعاي ندبه، عبدالملك بن ابراهيم از مفسر استر آبادي روايت دارد.

از آنچه ياد شد، به خوبي روشن مي‌شود كه مفسر استرآبادي معروف به خطيب، غير از يوسف و علي كه تفسير را از آنان روايت كرده است، مشايخ روايي ديگر هم داشته و غير از تفسير ياد شده، روايتهاي ديگري نيز از وي نقل شده است.

راويان تفسير

بنابر سند تفسير، نخستين كساني كه تفسير را از امام حسن عسكري (ع) استماع كرده‌اند و براي مفسر استرآبادي روايت كرده‌اند، «ابو يعقوب يوسف بن محمد بن زياد» و «ابوالحسن علي بن محمد بن يسار» هستند. اين دو نفر بنا به گفته خودشان در اوّل تفسير از استرآباد بوده‌اند و چون فرقه زيديه در آن مكان كثرت و قدرت داشتند و به اماميه ستم روا مي‌داشتند، پدران آنان كه از شيعه اماميه بودند، به دليل ترس از جان و مال از محل متواري شده و به مقر زندگي امام عسكري (ع) پناه بردند. در نتيجه اين دو شخص به مدّت تقريباً هفت سال، تفسير قرآن را از امام عسكري (ع) فرا گرفتند و پس از بازگشت براي مفسر استرآبادي، روايت كردند.[20]

اكنون بايستي ملاحظه كرد كه اين دو، در وثوق و اعتبار، از چه موقعيت و جايگاهي برخوردارند؟

پيشينيان آگاه به دانش رجال، چونان شيخ طوسي، نجاشي و عمر كشي در كتابهاي رجال خويش از اين دو، نامي نبرده‌اند، تنها در مطلب نقل شده از كتاب الضعفا، كه منسوب به ابن غضايري است، از آنان به «رجلين مجهولين» (دو مرد مجهول) تعبير شده است.

پس از او، پژوهشيان ديگر چون علامه حلي، ابن داود حلي و محقق داماد و ديگر كساني كه اين تفسير را مردود شمرده‌اند، عبارت ياد شده را ذكر كرده‌اند.

رجال شناسان متأخر نيز نظريات گوناگوني ابراز كرده‌اند.

آيت‌الله خويي مي‌نويسد:

«تفسير منسوب به امام عسكري (ع) به روايت وي (محمد بن قاسم) ثابت نمي‌شود؛ زيرا او تفسير را از دو مرد مجهول الحال روايت كرده است.»[21]

همچنين در بررسي علي بن محمّد يسار، يكي از دو راوي تفسير، مي‌نويسد:

«تفسير منسوب به امام حسن عسكري (ع) به روايت اين مرد (علي بن محمّد) و دوستش يوسف‌بن محمدبن زياد، نقل شده و هر دو نفر مجهول هستند.»[22]

اين سخن مطرح است كه آيا روايت آنان از شخص امام، عظمت و علوّ شأن آنان را نتيجه نمي‌دهد؟

آيت‌الله خويي در پاسخ اين ديدگاه مي‌نويسد:

«روايت آنان از شخص امام (ع) نشان ارجمندي‌شان نزد امام نيست و اين كه امام، ماندن آن دو را از پدرانشان خواسته براي علم آموزي آن دو بوده است (و دليل وثاقت ايشان نيست).»[23]

در ميان متأخران، جمعي از پژوهشيان، «ابو يعقوب يوسف» و «ابوالحسن علي» را توثيق كرده‌اند. از جمله شيخ عبدالله مامقاني، در كتاب تنقيح المقال مي‌نويسد:

«ابو يعقوب يوسف‌بن محمدبن زياد و ابوالحسن علي بن محمّد بن يسار» [كساني هستند كه] امام عسكري (ع) به پدرانشان فرمود:

«فرزندانتان را نزد من بگذاريد، تا دانشي به آنان بياموزم كه شرف و عزت الهي‌شان در آن باشد.»

از اين كلام، وثاقت و منزلت آنان به خوبي آشكار مي‌شود.» [24]

افزون بر اين، در سند تفسير به روايت شيخ صدوق چنين آمده است:

«آن دو مرد، از طريق پدر، شيعه امامي بودند...»[25]

بسياري از محققان موافق با اين تفسير، تعبير ياد شده را حكايتگر اعتماد صدوق به آن دانسته‌اند.

مرحوم سيد حسين بروجردي، نويسنده كتابهاي نخبه المقال و الصراط المستقيم مي‌نويسد:

«در ارتباط با آن دو (نخستين راويان تفسير) شيخ صدوق، داناتر به حال آنان است، چنانكه شيخ ما طبرسي، در آغاز كتاب احتجاج، به نقل از صدوق گويد... آن دو از شيعه اماميه بودند.

بر اين اساس و بنابر دليلهاي ديگر، گروه زيادي از اماميه، اين تفسير را صحيح دانسته و به آن اعتماد كرده‌اند. از اين روي، تمامي اين تفسير را در تفسير خودم (الصراط المستقيم) آورده‌ام.»[26]

نكته ديگري كه به شناخت ابو يعقوب يوسف و ابوالحسن علي بن يسار، كمك مي‌كند اين حقيقت است كه آيا غير از مفسر استرآبادي (محمد بن قاسم جرجاني) راوي ديگري هم از اين دو روايت كرده است؟ اگر روايت اين دو نفر منحصر به اين تفسير و راوي آنان فقط محمد بن قاسم جرجاني باشد، مي‌توان گفت: از معروفيت كافي برخوردار نبودند. در اين مجال، فرصت تتبع همه جانبه نيست، امّا از پژوهش در برخي متون چنين به دست مي‌آيد كه راويان ديگري نيز از وي، نقل روايت كرده‌اند و اينك به دو مورد اشاره مي‌شود:

1. شيخ صدوق در امالي از محمد بن علي استرآبادي از اين دو نفر، نقل حديث كرده است.

2. در اجازه علامه حلي به بني زهره در سند دعاي ندبه آورده است:

«عن الحاكم ابي القاسم عبدالله بن عبيدالله حسكاني، عن ابي القاسم علي بن محمد العمري، عن ابي جعفر محمد بن بابويه، عن ابي محمد بن القاسم بن محمّد الاسترآبادي عن عبدالملك بن ابراهيم و علي بن محمّد بن يسار عن ابي يحيي بن عبدالله بن زيد العمري...»[27]

آقا بزرگ تهراني در الذريعه نتيجه مي‌گيرد كه غير از «محمّد بن قاسم جرجاني» دو نفر ديگر به نامهاي: محمد بن علي استرآبادي و ابو محمّد بن القاسم بن محمد الاسترآبادي نيز از علي بن يسار نقل حديث كرده‌اند.[28]

تفسير در باور محققان

شيخ صدوق از فقيهان و محدثان متقدم شيعي، به اين تفسير اعتماد داشته و در كتابهاي مختلف خود چون: من لا يحضره الفقيه، امالي، توحيد، عيون اخبار الرضا (ع)، معاني الاخبار و... از اين تفسير، فراوان نقل حديث كرده است.

شيخ حر عاملي مي‌نويسد:

«رئيس محدثان ابن بابويه به اين تفسير اعتماد كرده و حديثهاي زيادي از آن در كتاب من لا يحضره الفقيه و ديگر كتابهاي خود، نقل كرده است. همچنين طبرسي و ديگر علماي ما نيز به آن اعتماد ورزيده‌اند.»[29]

شيخ حر عاملي در وسائل الشيعه از اين تفسير مكرراً نقل روايت كرده است.

او سند خود را به تفسير امام چنين ياد مي‌كند:

«تفسير امام عسكري را با سلسله سند از شيخ ابو جعفر طوسي از شيخ مفيد از صدوق از محمد بن قاسم استرآبادي از يوسف بن محمّد بن زياد و علي بن محمّد بن يسار، روايت مي‌كنم...»[30]

از سخن او مي‌توان فهميد كه مرحوم شيخ طوسي و شيخ مفيد نيز اين تفسير را نقل كرده‌اند.

بدين سان نقل شخصيتهاي برجسته‌اي چونان طوسي و مفيد، بيانگر اهميت تفسير است.

همچنين ابو منصور طبرسي در احتجاج مي‌نويسد:

«سند بيشتر اخباري كه روايت مي‌كنم، ذكر نمي‌كنم، زيرا آن روايت يا مورد اجماع علماست يا عقل بر آن دلالت دارد يا در كتابها و نقلهاي تاريخي دوست و دشمن، مشهور است. جز آنچه را كه از تفسير ابو محمد حسن عسكري (ع) نقل كرده‌ام؛ زيرا اگر چه مشتمل بر ديگر اوصاف ياد شده است، ولي در اشتهار در حدّ ديگران نيست و به اين جهت در آغاز كتاب (احتجاج) سند آن را ذكر كرده‌ام.»[31]

از سخن ياد شده، به دست مي‌آيد كه در زمان نگارش كتاب احتجاج، تفسير منسوب به امام عسكري (ع) از شهرتي همسان با ديگر منابع برخوردار نبوده، هر چند از ديدگاه او با مدلولات عقلي و نقلي هماهنگي كامل داشته است و بر اين اساس، او پس از ياد سند كامل آن، بخش قابل توجهي از كتاب احتجاج را به روايات تفسير اختصاص مي‌دهد، چنانكه از صفحه 15 جلد اوّل كتاب تا صفحه 55 روايتهاي كتاب، از تفسير نقل شده است.

او اظهار مي‌كند:

«روايات پيامبر را در اين كتاب، به سند واحد، از اين تفسير روايت كرده‌ام.»[32]

شهيد ثاني در منيه المريد و اربعين، روايات بسياري را از اين تفسير، نقل مي‌كند. علامه مجلسي نيز در بحارالانوار در حدود سيصد مورد، از تفسير روايت كرده است، گاه به صورت يك روايت مستقل و در بعضي موارد، در ضمن روايت ديگر. همچنين در بعضي موارد از تفسير روايت را دريافته و روايت مي‌كند و در مواردي از كتابهاي معتبر ديگر، به استناد به اين تفسير، نقل حديث كرده است.

سيد محسن امين در اعيان الشيعه، اين تفسير را از تفاسير معروف شيعي و مورد اعتبار رئيس محدثان صدوق دانسته و طعن و تضعيف آن را مردود شمرده است. [33]

شيخ انصاري در فرائد الاصول، روايتي را از تفسير امام عسكري - به نقل احتجاج - ذكر مي‌كند و سپس مي‌نويسد:

«اين خبر شريف (فأمّا من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه...) كه آثار راستي از آن مي‌تراود، بر جواز پذيرش قول كسي كه بر پرهيز از كذب، شهره است، دلالت دارد و اگر چه ظاهر اين خبر، معتبر بودن عدالت و بلكه بالاتر از آن است، ولي آنچه از مجموع خبر استفاده مي‌شود، اين است كه معيار در تصديق، پرهيز راوي از دروغ است.» [34]

از مخالفان تفسير، عمده‌ترين محققي كه به شيوه پردازش، بيان و عبارت تفسير، اشكالات نسبتاً مفصلي دارد، مرحوم محمد جواد بلاغي نويسنده تفسير آلاء الرحمن است. موارد بسياري از تفسير مطابق برداشت او، از نظر ادبيات و شيوه بيان، ضعيف است و به سبك سخن و نگارش امام معصوم (ع) شباهتي ندارد و آن را دليل انتساب نداشتن واقعي تفسير به امام معصوم (ع) مي‌شمرد. به گونه‌اي گذرا، به گوشه‌اي از نقدهاي او اشارت مي‌شود:

1. او در تبيين اضطراب و تناقض در عبارات كتاب، چنين مي‌نويسد:

2. در ابتداي تفسير، آمده است:

«قال: حدثنا ابو يعقوب، يوسف بن محمد بن زياد و ابوالحسن علي بن محمد بن يسار: و كانا من الشيعه الاماميه، قالا : كان أبوانا اماميين و كانت الزيديه هم الغالبون في استرآباد – الي قولهما – و انزلنا عيالنا بعض الخانات ثمّ استأذنا علي الامام الحسن بن علي (ع) فاما رأنا، قال مرحباً بالآوين الينا الملتجئين الي كنفنا قد تقبّل الله سعيكما و آمن روعتكما و كفاكما اعدائكما فانصرفا آمنين علي انفسكما و اموالكما الي قولهما فقلنا: ماذا تأمرنا ايها الامام ان نصنع الي قولهما – فقال (ع): خلفا علي ولديكما هذين لا فيدهما العلم.»

مرحوم بلاغي، پس از ياد كرد عبارت بالا مي‌نويسد:

«اين قسمت از عبارت اقتضا دارد كه مهاجراني كه مخاطب امام (ع) بوده و از سوي امام به بازگشت به وطنشان مأمور گرديده‌اند، فرزندانشان را نماينده خود نزد امام گذارده‌اند. ابو يعقوب، يوسف و ابوالحسن علي بوده و آن دو نفري كه در حضور امام – ماندند و تفسير را از امام آموختند، فرزندان آنان بوده‌اند كه پس از آموختن تفسير پيش پدرانشان، بازگشتند.

امّا در متن تفسير، پس از چند سطر ديگر آمده است:

«قال ابو يعقوب و ابوالحسن: فأتمر الما امر و خرجا و خلفا هناك... قال (ع): حدثني ابي...»

اين عبارت اقتضا دارد كه ابو يعقوب و ابوالحسن، خود نزد امام (ع) تفسير فرا گرفتند و نه فرزندان ايشان و در اين عبارتها، تناقض و اضطراب كاملاً هويداست و دفاع از آن ناممكن است.»[35]

سپس بلاغي مي‌نويسد:

«با توجه به عبارت اخير و فراموش شدن عبارت اوّل، در اثناي كتاب به گونه‌اي مرتب، تفسير از ابو يعقوب يوسف و ابوالحسن علي نقل شده است.»

در نقد و بررسي سخن بلاغي، بايستي گفت:

نخست اين كه، اضطراب ياد شده در عبارت راويان تفسير است و نه متن روايات تفسير و با توجه به اين كه آنان عرب زبان نبودند، چنان اضطراب و آشفتگي در كلام طبيعي به نظر مي‌رسد و اين نكته بر تسلط نداشتن ايشان بر زبان عربي حكايت دارد و نه ضعف ايشان.

دو اين كه، با توجه به كهن بودن نسخه و فراواني كاتبان و اختلاف سواد و توانايي هر يك بر كتابت، افتادن يا زياد شدن يك كلمه كه خود تغيير فاحشي در جمله مي‌آفريند، دور نيست.

از اين روي، برخي محققان در نقد نظر مرحوم بلاغي مي‌نويسند:

«لا يخفي سهوله عفع هذا الاضطراب بالتّصرف اليسير في العباره الاولي و العبارات التاليه الذّي يشير اليها المؤلف تكفي قرينه لهذا التّصرف.»[36]

2. مرحوم بلاغي مي‌گويد در متن تفسير آمده است:

«الامر الثالث: ذكر في قوله تعالي: «و اذا اخذنا ميثاق بني اسرائيل ...» (بقره/83) عند كلام الامام (ع) علي قوله تعالي: «و قولوا للنّاس حسناً» و ذكر مروياته في ذلك عن آبائه (ع) انّه قال: و كنّا عند الرضا (ع).»[37]

پس از عبارت تفسير مي‌نويسد:

«كاش مي‌دانستم چه كسي مي‌گويد: نزد امام رضا بوديم! آيا امام حسن عسكري (ع) است؟! آن دو كه تفسير را از امام مي‌آموخته‌اند، اگر آن دو بوده‌اند چگونه توانسته‌اند شاگرد امام عسكري هم باشند؟ آيا اين دو شاگرد امام عسكري با قدرت تمييز و توان استماع روايت، حضرت رضا (ع) را هم درك كرده‌اند؟

يا اين كه ذكر روايات طولاني بر نيروي حافظه نويسندگان تفسير تأثير گذاشته و عنوان كتاب خود را فراموش كرده‌اند.[38]

در نقد و بررسي اين اشكال، مي‌توان گفت كه در اين مورد، شايد واژه‌هايي افتاده باشد و مؤيد آن اين است كه، در كتاب احتجاج مرحوم طبرسي، چنين آمده است:

«و بالاسناد الّذي تكرّر عن أبي الحسن العسكري (ع)، قال: دخل علي أبي الحسن الرّضا (ع) رجل...»[39]

علامه مجلسي در بحارالانوار نيز اين عبارت را از احتجاج نقل كرده است.

محتوا‌شناسي

بعضي از مخالفان انتساب تفسير به امام (ع) گفته‌اند: تفسير مطالبي را دربردارد كه مغاير با باورهاي مسلمانان و موجب هتك حرمت مقدّسات ديني است و اين احتمال را مي‌پرورد كه اين تفسير از غير مسلمانان، جعل شده باشد.

مرحوم بلاغي مواردي را از متن تفسير، برمي‌شمرد كه چند مورد برجسته آن را ياد مي‌كنيم:

يك. در تفسير آيه شريفه: «و بالوالدين احساناً» (بقره/82) در ذيل اين حديث پيامبر: «أنا و علي ابوا هذه الامّه» روايتي را از امام علي بن موسي الرّضا (ع) با بيان زير نقل مي‌كند: «قال علي بن موسي الرّضا (ع): اما يكره احدكم أن ينتفي من أبيه و امّه الّذين ولداه؟ قالوا بلي قال فليجتهد أن لا ينتفي من ابيه و امه الّذين هما افضل من ابوي نفسه. انتهي»

«آيا اگر از پدر و مادر خود كه شما را به دنيا آورده‌اند، بريده شويد ناخوشايند نيست؟

گفتند: چرا.

فرمود: بكوشيد از پدر و مادري كه از پدر و مادر نسبي هم برترند، فاصله نگيريد.» محمد جواد بلاغي در اين روايت با اشاره به اشكال زير مي‌نويسد:

«بعضي از معاصران، رساله‌اي در ردّ شيخيه نوشته و خرافات شيخيه را در اين كه علي (ع) در قيامت، همسر رسول خداست يادآور شده‌اند. اين خرافه را بعضي از شيخيه در تأويل حديث پيامبر (ص) «أنا و علي أبوا هذه الامّه» گفته‌اند.

[40]مردم بر اين خرافه مي‌خنديدند، ولي اين تفسير، كار آنان را آسان كرد. هر گاه اين تفسير، كار را به جايي رساند كه اميرالمؤمنين (ع) را مادر بنامد، براي رسيدن به اين خرافه يك گام بيش باقي نخواهد بود.»[41]

اينك آيا به راستي روايتي كه در تفسير، نقل شده است از خرافات است؟ مصحح تفسير در پاورقي، در پاسخ اين اشكال، بررسي تفصيلي دارد كه خلاصه آن را ياد مي‌كنيم:

«ترديدي نيست كه «اب»و «ام» سبب ولادت انسان است و بر آن دو (كلمه) «الابوان» و «الوالدان» اطلاق مي‌شود.»[42]

آن گاه به بررسي كلمه «اب» و «ام» در لغت مي‌پردازد و مي‌نويسد:

«راغب اصفهاني در مفردات گويد: ... هر كس سبب ايجاد، اصلاح و يا ظهور چيزي گردد، «اب» ناميده مي‌شود و از اين جهت پيامبر پدر مؤمنان، ناميده شد... و پيامبر به علي (ع) فرمود: «أنا و أنت يا علي ابوا هذه الامّه» و براي صاحب خانه به دليل تفقّد و نوازش او از مهمان «ابو الاضياف» گفته مي‌شود و به فرمانده لشكر، «ابوالحرب» گفته مي‌شود. عمو و پدر انسان، «ابوان» ناميده مي‌شود. پدر و مادر، پدر بزرگ و مادر بزرگ، نيز «ابوان» ناميده مي‌شوند. معلم انسان نيز پدر ناميده مي‌شود...»[43]

مصحح ياد شده در ادامه مي‌نويسد:

«نزد شيعه و سني به تواتر ثابت شده است كه پيامبر (ص) فرمود: «انا و علي ابوا هذه الامّه». گذشته از برادري

ديني علي (ع) و پيامبر (ص)، كه پيامبر (ص) بارها تكرار كرده بودند و روايت متواتر بر آن رسيده است، پيامبر (ص) و علي (ع) در احيا و هدايت امّت، همسان بودند.[44]

دو. از اشكالات ديگري كه مخالفان تفسير مطرح كرده‌اند، ناهمسازي برخي از مطالب تاريخي تفسير با گفته‌هاي مورخان و سيره نويسان است.

از جمله در تفسير، چنين نقل شده است:

«مختار در زندان حجاج بود، روزي حجاج او را طلبيد و تهديد به قتل كرد.

مختار گفت: تو هرگز به كشتن من موفق نمي‌شوي؛ زيرا پيامبر هرگز دروغ نمي‌گويد. پيامبر فرمود: من آن قدر زنده مي‌مانم كه 83300 تن از شما را بكشم. حجاج به هر وسيله كه متوسل شد، نتوانست او را بكشد.»[45]

مورخان اتفاق دارند كه مختار را مصعب كشت و مصعب را عبدالملك به قتل رساند و عبدالملك پس از قتل مصعب، حجاج بن يوسف ثقفي را والي عراق تعيين كرد.

اين نقد را بسياري از مخالفان تفسير، از جمله مرحوم محمد جواد بلاغي، طرح كرده‌اند.

«به روايت تاريخ، امارت حجاج بر كوفه از سال 75 هـ . ق آغاز شد و قيام مختار به خونخواهي امام ابوعبدالله حسين بن علي (ع) در سال 64 هـ . ق اتفاق افتاد و مختار دو سال پيش از ولايت حجاج، كشته شد.»[46]

مرحوم مامقاني، در پاسخ گويي از اين نقد، مي‌نويسد:

«هر چند داستان مختار، با آنچه در تاريخ و كتابهاي سيره آمده، سازگار نيست، ولي دليل بر بي اعتمادي به تفسير نخواهد بود، چون در كافي، روايتي از امام باقر (ع) نقل شده است كه حضرت فرمود:

«يزيد بن معاويه وارد مدينه شد و او قصد حج داشت. [با آن كه يزيد در ايام خلافت به مكه و مدينه نيامد]»[47]

سه. بعضي از مخالفان تفسير، اظهار كرده‌اند اين تفسير از سوي غاليان جعل شده است؛ زيرا مطالب آن بر غلو دلالت دارد. در ميان اين صاحب نظران، هاشم معروف الحسني را مي‌توان نام برد.

اينان نمونه‌اي خاص از متن تفسير كه دلالت بر غلو كند، ياد نكرده‌اند. شايد عمده‌ترين استناد آنان، اين نكته باشد كه مقامات و معجزات اهل بيت در اين تفسير، فراوان نقل شده است.

براي بررسي و سنجش اين ديدگاه، مطالبي را از متن تفسير، ياد مي‌كنيم:

1. روايتي از امام رضا (ع) نقل كرده است:

«هر كه در حق اميرالمؤمنين (ع) از حدّ بندگي او تجاوز كند، از مغضوبان و گمراهان است.»[48]

2. روايتي از اميرالمؤمنين (ع) در موضوع ياد شده، آورده است:

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «در حق ما از حد بندگي (عبوديت) تجاوز نكنيد. هر چه مي‌خواهيد [از اوصاف ما] بگوييد، ولي مبالغه نكنيد. از غلو مانند غلو نصاري بپرهيزيد، همانا من از غلو بيزارم.»[49]

3. به امام رضا (ع) گفته شد:

«گروهي از دوستان شما با من هستند و گمان مي‌كنند همه اوصافي كه شما براي خداوند ياد كرديد، صفات علي (ع) است و او پروردگار جهانهاست.»

چون امام آن را شنيد، پيشانيش برافروخته شد و عرق از آن جاري گرديد و فرمود:

«آيا علي مانند ديگران خورد و نوش و نكاح و... نداشت؟ و نماز گزاري خاشع و خاضع در محضر پروردگار نبود؟ آيا اين اوصاف، صفات خداوند است؟»[50]

روايات ياد شده، گذشته از اين كه غلو را كفر مي‌شمارد و اوصاف خداوند را ياد مي‌كند، در سنخيت و دوري از غلو با روايتهاي «قطعي الصدور» تفاوتي ندارد. از اين روي، نمي‌توان تفسير را ساخته و پرداخته غاليان دانست.

سخن آخر

از مطالب ياد شده نتايج زير به دست مي‌آيد:

1. راويان تفسير، گر چه در كتابهاي چهارگانه رجالي (رجال نجاشي، كشي، شيخ طوسي و فهرست طوسي)، كه از آنها به اصول اربعه تعبير مي‌شود، توثيق نگرديده‌اند، ولي هيچ دليلي بر تضعيف آنان نيز وجود ندارد.

2. شيخ صدوق به راويان اعتماد كرده و در آغاز من لا يحضره الفقيه، روايت راويان تفسير را حجّت الهي، ياد كرده است.

3. روايتهاي تفسير، در بعضي موارد، اسلوب روايي خود را حفظ كرده، با عبارات شناخته شده از امامان (ع) نقل شده و در مواردي هم نقل به مضمون شده است كه گر چه عبارات راويان ضعيف است، ولي مطلب ادا گرديده است.

4. روايتهاي ضعيف و مغاير با واقعيت در تفسير، وجود دارد.

5. روايتهاي معتبر كه با قواعد، هماهنگ و با ديگر روايات همخوان است، در اين تفسير فراوان است.

[1] - حر عاملي، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، (بيروت، دارالاحياء التراث)، 19/414.

[2] - مجلسي، محمد باقر، الوجيز، چاپ سنگي/102.

[3] - شعراني، ابوالحسن، پاورقي وسائل الشيعه، 19/414 پاورقي شماره 290.

[4] - خويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، 17/155.

[5] - تفرشي، نقد الرجال/328؛ رك: شيخ علي قهپايي، مجمع الرّجال، 6/25.

[6] - بلاغي، محمد جواد، مجله نور علم، دوره دوّم، سال 1406، ش1/141.

[7] - استادي، رضا، مجله نور علم، دوره دوّم سال 1406، ش1/141، پاورقي.

[8] - خويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، 17/157.

[9] - حر عاملي، محمد حسن، وسائل الشيعه، 20/59.

[10] - خويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، 17/157.

[11] - علامه حلي، حسن بن يوسف، خلاصه الاقوال، (چاپ نجف)/256؛ رجال، (چاپ دوّم: قم، دارالذخائر)/256.

[12] - خويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، 17/156.

[13] - همان.

[14] - بلاغي، محمد جواد، مجله نور علم، دوره دوّم، سال 1406، ش1/141.

[15] - همان، پاورقي.

[16] - خويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، 17/156.

[17] - مجلسي، محمد تقي، روضه المتقين، 14/250.

[18] - همان.

[19] - تهراني، آغا بزرگ، الذريعه الي تصانيف الشيعه، (بيروت، دارالأضواء)، 4/283-285.

[20] - التفسير المنسوب الي الامام الحسن العسكري (ع)، (قم، مؤسسه الامام المهدي (ع) )/10-19، نقل به مضمون.

[21] - خويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، 17/157.

[22] - همان، 12/147.

[23] - همان.

[24] - مامقاني، محمد حسن، تنقيح المقال في ضبط اسماء الرّجال/305.

[25] - التفسير المنسوب/19.

[26] - بروجردي، حسين، صراط مستقيم/88..

[27] - تهراني، آغابزرگ، الذريعه، ج 4/283.

[28] - همان.

[29] - حر عاملي، محمد حسن، وسائل الشيعه، 20/59-60.

[30] - همان، 20/59.

[31] - طبرسي، الاحتجاج، (چاپ سنگي، بيروت)، 1/14.

[32] - همان.

- از جمله به موارد زير مي‌‌توان مراجعه كرد:

1/94؛ 2/84؛ 85؛ 4/303؛ 7/216؛ 8/44؛ 13/330، 14/128؛ 24/10؛ 25/273؛ 274؛ 26/274؛ 27/54؛ 47/238؛ 68/78؛ 70/69؛ 71/229؛ 74/227؛ 184؛ 85/59؛ 92/224؛ 227؛ 242؛ 244؛ 245؛ 250؛ 94/9؛ 99/185.

[33] - امين عاملي، محسن، اعيان الشيعه، (بيروت، دارالتعارف للمطبوعات)، 2/41.

[34] - شيخ انصاري، مرتضي، فرائد الاصول، (چاپ رحلي)/86.

[35] - بلاغي، محمد جواد، مجله نور علم، دوره دوّم، سال 1406، ش1/143.

[36] - استادي، رضا، مجله نور علم، ش1/143، پاورقي.

[37] - تفسير المنسوب/361.

[38] - بلاغي، محمد جواد، مجله نور علم، دوره دوّم، سال1406، ش1/145.

[39] - طبرسي، احتجاج، 2/235. ضمن حديث 2؛ مجلسي، بحارالانوار،75/405، ضمن حديث 42، 71/15، ح29.

[40] - تفسير امام حسن عسكري (ع)/341.

[41] - بلاغي، محمد جواد، مجله نور علم، دوره دوّم، سال 1406، ش1/150.

[42] - التفسير المنسوب/331 پاورقي.

[43] - همان.

[44] - همان.

[45] - التفسير المنسوب/587-589.

[46] - بلاغي، محمد جواد، مجله نور علم، دوره دوّم، سال 1406، ش1/150.

[47] - مامقاني، محمد حسن، تنقيح المقال/

[48] - التفسير المنسوب/50.

[49] - همان.

[50] - همان/51-52.

/ 1