آيه نور در چشمانداز عالمان اسلامى (قسمت چهارم)
نقد طرق سهگانه
مرحوم صدرالمتألهين پس از طرح سه وجه ياد شده، در تبيين نخستين بخش آيه، طرق سهگانه را در تفسير «اللّهُ نُورُ السَّمـوَاتِ وَالاَْرْضِ» جايز نمىشمارد و آن را به طريق توحيد نمىداند(77)؛ زيرا ناميدن نور بر خدا به طريق تشبيه و مجاز نه جايز است و نه معقول و با منظومه انديشه ملاصدرا ناسازگار است؛ زيرا نور در وادى تفكر صدرا مساوق و رمزى از وجود اصيل است؛ يعنى آنچه براى وجود جارى و ثابت است، درباره نور نيز گفته مىشود. ملاصدرا در تفسير خود بر اين آيه، طبق مبانى حكمت متعاليه اين گونه نوشته است: «مَن تأمّل علم أنّ الوجود و النور متّحدان فى المعنى و الحقيقة و متغايران فى اللفظ، و لا شكّ أنّ الوجود خير و كمال لكلّ موجود من حيث هو موجود، و الواجب بحت الوجود، فيكون محض النور، فقد ثبت و تحقّق أنّ النور نفس حقيقة الواجب الوجود، جَلّ مجده»(78). كسى كه تأمل و انديشه كند مىداند كه وجود و نور از نظر معنى و حقيقت يكى هستند و از جهت لفظ فرق مىكنند، و ترديدى نيست كه وجود، براى هر موجودى از حيث موجود بودنش، خير است و كمال، و خداوند، صرف و محض وجود است؛ لذا نور محض است. بنابراين ثابت و محقق شد كه نور عبارت از خود حقيقت واجب الوجود، يعنى خداوند تعالى است. وجه اين همانى وجود با نور اين است كه نورانيت نور به نور آن است؛ لذا اگر نورانيت و روشنايى را از نور بگيريم ديگر نور نيست؛ يعنى الظاهر بذاته، المظهر لغيره نخواهد بود. بنابراين نور دو جنبه دارد؛ يكى جنبه ظاهر بودن به خود، و ديگرى جنبه ظاهركنندگى آن است چيزهاى ديگر را. در بحث وجود نيز تمايز و ظهور اشياء به واسطه اصل وجود است؛ يعنى اگر اصل وجود از يك موجود گرفته شود چيزى باقى نمىماند تا مايه تمايز آن از ساير اشياء باشد. بر اين اساس، وجود، مصداقى كامل براى نور است؛ چنان كه ملاصدرا مىگويد: «إنّ حقيقة النور و الوجود شىء واحد، و وجود كل شىء هو ظهوره، فعلى هذا يكون وجود الأجسام ايضا من مراتب النور»(79). حقيقت نور و وجود يك چيز است. و وجود هر چيزى عبارت است از ظهور آن چيز؛ بنابراين وجود اجسام نيز از مراتب نور به شمار مىرود. همچنين نور و وجود يك حقيقتاند؛ حقيقتى بسيط كه داراى مراتب است. يك مرتبه آن، يعنى مرتبه اكمل و اتم آن، وجود و نور خداوند است كه مطلق و ازلى و ابدى و قيّوم و واجب بالذات است و مراتب ديگر آن را ساير موجودات دارند. و وجودشان و وجوبشان بالغير است و به غير خود برپا هستند(80). بر اين اساس تفسير «اللّهُ نُورُ السَّمـوَاتِ وَالاَْرْضِ» طبق تعاليم حكمت متعاليه، اللّه نور الأنوار يا هستىبخش موجودات است. صدرا در نقد صورتهاى سهگانه ضمن پذيرش قرائت اميرالمؤمنين عليهالسلام يادآور مىشود كه اينان اگر در كلمه نور به معناى روشنكننده (= مُنوِّر) تأمل و دقت مىكردند، مىبايست نور را حقيقتا به خداوند اطلاق نمايند؛ چون خداوند وجودش به حقيقت نوردهنده است و چيزى كه خود، نوردهنده باشد لازمهاش آن است كه خود نيز در حقيقت و ذات خويش نور باشد و اين معنى هم وجدانى و فطرى است و هم برهانى؛ زيرا طبق قاعده «معطى الشىء لا يكون فاقدا له»، بخشنده، هميشه چيزى را مىبخشد كه خود آن را داراست؛ زيرا اعطاى شىء از روى فقدان، هرگز امكانپذير نيست. در صدق اين قاعده، در مورد اينكه در او نور است هيچ گونه ترديدى نيست. حال كه اثبات شد در او نور است، از دو حال خارج نيست؛ يا اين معنى عين و همانند ذات اوست، يا زائد بر ذات اوست. قسم اخير قطعا صحيح نيست؛ چون موجب نياز حق تعالى به واسطهاى مىشود كه آن واسطه معناى نور را بر او افاضه نمايد. لذا بايد يا ذات او ذاتش را نور دهد، كه در اين صورت لازم مىآيد ذات حق هم قابل باشد و هم فاعل و اين محال است. يا ذات او از ذاتش نورانىتر باشد و اين نيز هم محال است و هم غير ممكن. اگر گفته شود اصل و مبدأ نورانيت او غير ذات اوست احتياج واجب به ممكن در يك صفت كمالى لازم مىآيد؛ زيرا غير ذات حقيقى او ممكنى از ممكنات است. پس نور عين حقيقت واجب الوجود است و اطلاق نور به خداوند به نحو حقيقت است نه از باب مجاز و تشبيه و مانندنمايى. و اطلاق اسم نور بر ساير انوار به نحو مجاز است(81). بخش دوم آيه نور (بيان مثالهاى آيه نور)
صدرا در پاسخ به اين سؤال كه چرا خداوند اين همه مثال در قرآن كريم آورده است، حكمت كثرت و فراوانى اين مثالها در قرآن به ويژه در آيه نور چيست، و به عبارتى، چرا حقيقت به صورت صريح و آشكار بيان نشده و در قالب مثال ارائه گرديده است، مىگويد: «ان الناس نيام فى هذا العالم، و النائم لم ينكشف له غيب من اللوح المحفوظ الاّ بالمثال دون الكشف الصريح، و ذلك ممّا يعرفه من يعرف العلاقة بين عالمى كل أحد بعد الموت الى تعبير رؤياه»(82). انسانها در اين عالم در خواب هستند و شخصى كه در خواب است نمىتواند حقايق امور را جز از طريق مثال دريافت كند. و با پديده موت، شخص نائم بيدار مىگردد و آنگاه حقايقى را كه در قالب مثال شنيده بود براى او آشكار مىشود و بعينه مشاهده خواهد نمود. صدرا فراوانى مثالهاى قرآن را ناشى از همين اصل مىداند و با استناد به آيه «وَ تِلْكَ الاَْمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَآ اِلاَّ الْعَالِمُونَ»(83) ـ اكثر آيات قرآن براى مردم به صورت مثال است، چون به واسطه انس با دنيا و عالم محسوسات از درك حقيقت آن عاجزند. و فقط اهل بصيرت و اهل شهود و راسخان در علم مىتوانند به حقيقت آيات نايل آيند ـ به رمزگشايى مثالهاى آيه نور روى مىنهد و طبق روش تفسيرى خويش، پس از تبيين و تحليل ظاهرى آيه به تحقيق در حقيقت باطنى آيه مىپردازد و در اين بررسى سه تأويل براى آيه نور ارائه مىدهد. اين سه تأويل عبارتاند از: 1ـ تأويل آيه در عالم انسانى بدنى (عالم صغير جسمانى)؛ 2ـ تأويل آيه در عالم آفاق (جسمانيات)؛ 3ـ تأويل آيه در عالم انفس (تأويل روحانى). 1ـ صدرا در تأويل آيه نور در عالم انسانى ابتدا به تفسير مفسّران روى مىآورد و منظور از مشكوه، صدر و زجاجه، قلب و مصباح، روح انگاشته مىشود. سپس براى هر يك از اين مفاهيم سهگانه، سه مرتبه وجودى قائل مىگردد: الف ـ در مرتبه اول كه مرتبه حسى است، براى هر فردى ظاهر و مكشوف است؛ چون مراد از صدر و قلب و روح همان معناى ظاهرى است كه عبارت است از: صدر (سينه) مركب از استخوان و پردههايى كه اطراف كبد است. قلب همان گوشت مخروطى شكل است و روح نيز همان جسم لطيف و نرم است؛ چيزى كه نفس حيوانى بر او سوار است و به واسطه حركات شهوى و غضبى، جزئيات را ادراك مىكند. ب ـ در مرتبه دوم از حس ظاهرى پنهان، و براى حس درونى ظاهر و مكشوف است. منظور از صدر، روح طبيعى؛ و قلب، روح حيوانى؛ و روح، روح نفسانى بشرى است كه نفس انسانى متفكر در اهداف حيوانى و در كارهاى روزمره از آن استفاده مىكند. ج ـ اما در مرتبه سوم از هر دو حس پنهان است و فقط عقل نظرى آن را ادراك مىكند. اين مفاهيم معنايى ويژه دارند كه در اين مرتبه صدر (مشكوة) عبارت از نفس حيوانى است كه آن را قلب انسانى (زجاجه) مورد استفاده قرار مىدهد، و در اين مقام همان نفس ناطقه و عقل عملى است. و روح (مصباح) همان عقل مستفاد است كه در اتصال با عقل فعال، معقولات را مشاهده مىكند. و اين همان فرشته مقدسى است (قلم الهى) كه حقايق ايمانى را در الواح دلهاى ما مىنگارد. اين سه روح (روح حيوانى، طبيعى و انسانى) در اين مرتبه از جهان آخرت، عالَم غيب و عالَم ملكوت است، ولى در مرتبه اول از عالم دنيا و عالَم شهادت و عالم ملك و در مرتبه دوم ميان اين دو عالم برزخ (اعراف) كه به منزله جهان افلاك است مىباشد(84). صدرا آن گاه به تأويل واژگان آيه و تطبيق آن با مفاهيم سهگانه دست مىيازد. مشكوة در حكم بدن انسانى (روح طبيعى) است؛ چون در ذات خويش تاريك است و قابليت پذيرش نور را به صورت مساوى ندارد. شيشه (قلب) به دليل ميان تهى بودنش جايگاه روح حيوانى است و در حكم روغن زيتون است و چراغ (مصباح) عبارت است از روح نفسانى كه به نور نفس ناطقه انسانى روشن گرديده است. و اين روح به جهت نزديكىاش به عالم غيب و جهان ملكوت نزديك است كه روشنى دهد، اگر چه آتشى از خارج بدان نرسيده باشد(85). 2ـ ملاصدرا در تفسير عالم آفاقى، مشكوة را عالم اجسام؛ زجاجه را عرش و مصباح را روح اعظم برمىشمرد. و شجره، هيولاى كلى است كه اصل حقايق، جسم و صور متفاوت آن است كه در حكم شاخههاى آن هستند. هيولى در ذات خود علاوه بر ملكوتى و عقلانى بودن پايينترين جواهر ملكوتى است كه منسوب به شرق عالم عقول و غرب عالم اجسام نيست و زيت كه حاصل درخت مبارك است و عبارت از عالم ارواح نفسانى، به انوار عقول فعال نزديك است و روشنى مىگيرد. «فالمشكوة عالم الأجسام، و الزجاجة العرش، و المصباح الروح الأعظم، و الشجرة هى الهيولى الكلّيّة التى مادة حقايق الأجسام، و صورها المختلفة التى بمنزلة الأعضاء و الأوراق، و هى فى نفسه أمر ملكوتى عقلى، إلاّ أنّها أخسّ الجواهر الملكوتية و أدناها و هى نهاية عالم الأرواح و بداية عالم الأجسام، فيكون غير منسوبة الى شرق عالم العقول و الأرواح، و لا الى غرب عالم الأجسام و الأشباح»(86). 3ـ ملاصدرا تأويل روحانى را متعلق به ابن سينا و شارح مكتب او خواجه نصيرالدين طوسى برمىشمرد. در اين تأويل، مشكوة، عقل هيولانى؛ زجاجه، عقل بالملكه و شجره زيتونة عبارت است از فكر. نه شرقى و نه غربى بودن اين شجره مباركه بدان دليل است كه انديشه در معانى كلى جارى است؛ يعنى نه از غرب موجودات محسوس هيولانى است و نه از شرق عقول فعال، كه قائم به ذاتاند. زيت اين شجره مباركه روشنى بخش است؛ اگر چه متصل به آتش نباشد؛ زيرا كه نزديك به انديشيدن بالفعل و در مرحله تبديل به عقل بالفعل است. نور على نور، عقل مستفاد، مصباح عقل بالفعل و نار عقل فعال است(87). ملاصدرا در تببين بخش بعدى آيه آوره است: «هرگاه نفس انسان به مرتبهاى برسد كه متمايز از ساير نفوس به جهت كثرت معقولات اوليه و شدت استعداد و سرعت قبول انوار عقايد كه ذاتا درخشنده و تابان است و موجب بارور شدن ديگر نفوس مىشود، اين چنين قوهاى كه نياز به كسب علم از محضر معلم بشرى ندارد، نفس قدسيه نبويه است»(88) كه به «يَكَادُ زَيْتُهَا يُضىآءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ» همانند شده است. و درباره بخش پايانى آيه «يَهْدِى اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَآءُ» مراد از نور كه فرمود خداوند به نور خود هر كه را خواهد هدايت كند، همان نورمحمّد صلىاللهعليهوآله است كه حقيقت اشياء را مشخص مىكند(89). «وَ يَضْرِبُ اللّهُ الاَْمْثَالَ لِلنَّاسِ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَليمٌ» اشارهاى زيبا به روش الهى در بيان حقايق عالم هستى دارد و مطابق با حكمت الهى است كه حقايق را متناسب با فهم و ادراك مردم بيان مىكند. و مردم به جهت اُنس به جهان محسوس، حقايق را به وسيله مثالهاى محسوس ادراك مىكنند و خداوند اين مثالها را براى مردم مىزند تا در آن انديشه كنند و پند گيرند. تكمله و نتيجه
در اين مقاله چندين احتمال و گمانه، بازخوانى و واگويى شده است كه به دلايلى چند، تبيين و تأويل مرحوم صدرالمتألهين عميقترين و تأثيرگذارترين تفسير درباره آيه نور است: 1ـ گر چه همه گمانههايى كه مفسّران در تفسير آيه داشتهاند صحيح است، ولى مفهوم آيه گستردهتر از اين گمانههاست. آيه با توجّه به تمثيلهاى آن، بزرگترين حقيقت هستى و در واقع اساس هستى را در خود جاى داده است. از اين رو، توجّه به جنبهاى خاص از آن، نمىتواند تفسيرگوى تمام حقيقت آن باشد و به ژرفاى فهم مطلبى كه آيه درصدد تبيين آن است نايل آمد. لذا اگر به حقيقت نور توجّه شود نيازى نيست خود را به وادىمجازگويى و مانندنمايى بكشانيم. 2ـ در تفسير فلسفى به ويژه نسبت به اين آيه از دو منظر نگريسته شده است: الف ـ شرح آيات قرآن كريم و حقايق دينى با الفاظ فلسفى؛ يعنى تحكيم مبانى دينى به واسطه تحكيم مبانى فلسفى. ب ـ تأويل آيات قرآن كريم و حقايق دينى به آراء و مبانى فلسفى؛ يعنى تطبيق حقايق دينى با حقايق فلسفى. دسته اول، آيه را بنا بر مبانى فلسفى يونان و حكماى ايران، تفسير و تبيين و تحليل كردهاند؛ فلاسفهاى چون ابن سينا، شيخ اشراق سهروردى و خواجه نصيرالدين طوسى از اين دستهاند. اينان فهم آيه را منحصر به تحليل فلسفى دانسته و بيشتر بر فرضيات نجوم بطلميوس در تنظيم حركات كرات و افلاك سماوى اعتماد كردهاند. لذا مفاهيم قرآن چون: لوح، كرسى، قلم و عرش را با آنها تطبيق دادهاند. در تفسير ابن سينا اشاره شده است كه وى كل آيه را به مراتب عقل به تأويل برده است، ولى به نظر مىرسد اگر آيه در مقام نزول فيض وجود باشد تفسير وى با مفاد آن سازگار نيست. در تفسير شيخ اشراق نيز به رغم اينكه اساس فلسفهاش را نور تشكيل مىدهد و كتب و رسائل وى عمدتا تفسيرگوى نور است كمتر به آيه نور توجّه شده است. نور گر چه در نظر ايشان حقيقتى بسيط است، ولى به حسب ذات آن حقيقت، تفاوت به شدت و ضعف است و تعدد و كثرت به جهت هيأت و تشخصات است و اختلاف به واجب بودن و ممكن بودن و جوهر بودن و عرض بودن و بىنيازى و احتياج است. ولى در نظر ملاصدرا اين امور در حد ذات نور عارض نمىشود، بلكه به واسطه تجليات و ظهورات و تعيّنات و اعتبارات نور، اين تعدد و كثرت عارض مىگردد؛ پس حقيقت واحد بوده و تعدد و كثرت به جهت اختلاف مظاهر و آينهها و قابليتهاست. اما دسته دوم، بر اساس مبانى فلسفى و عدم توجّه به حكمت يونانيان و ايرانيان به تفسير آيه نور پرداختهاند. غزالى، ملاصدرا و علامه طباطبايى از اين دستهاند. ابو حامد غزالى گر چه به فلسفه يونانى توجّهى ندارد و تفسير خويش را منحصر به دريافتهاى فلسفى نمىكند، ولى بيشتر به جنبه انسانشناختى آيه توجّه دارد و تمام آيه را تفسيرگوى مراتب انسانى دانسته، به آن تطبيق مىنمايد. علامه طباطبايى در تفسير آيه نور بيشتر تحت تأثير انديشه ملاصدرا و غزالى است. وى نور را با وجود هممعنى مىداند و براى خداوند دو نور قائل است؛ يكى نور عام و ديگرى نور خاص. به تعبير علامه، نور عام همه موجودات و ممكنات را دربر مىگيرد و نور خاص به مؤمنان اختصاص دارد و تنها اين گروهاند كه از اين نور بهرهمند خواهند شد. چون نور مايه ظهور ساير اشياء است و بر اين اساس خداوند نورى است كه آسمانها و زمين به سبب تابش آن بر آنها ظهور مىيابند(90). مرحوم صدرالمتألهين وجوه و گمانههاى ارائه شده درباره آيه نور را اقناعى و اطمينانبخش نمىداند. لذا در تفسير آيه همه را از مجازگويى و تشبيهنمايى بر حذر داشته و خود نيز آيه را محدود به دريافتهاى فلسفى نكرده است. صدرا كوشيده است با توجّه به انديشههاى هستىشناختى خود به يافتن پايههاى متافيزيكى آيه روى آورد و به نكاتى كه با اسلاف خود موافق يا با آن مخالف بوده توجّه نموده است. وى بر اساس روش تفسيرى خويش ضمن قبول ظواهر آيه به جست و جوى اسرار و رموز پنهان آن مىپردازد و به يارى مبانى فلسفى و مكاشفه و اشراق الهى حقايق زير پرده آيه را آشكار مىسازد. در پايان، جمله آغازين ملاصدراى شيرازى را كه در وصف آيه نور نگاشته است مىآوريم، تا فتح بابى باشد براى آن دسته از دانشيانى كه در اين باره قلمفرسايى خواهند نمود: «دهان روزگار از كلمات و نكات پر نغز آن، لبخند تحسين بر لب است. و سينه دانشيان به زيبايى نظم آن گشوده، و هدايت به بيّناتش آشكار، و حقيقت از بيانش روشن است. و سزاوار است در فراگيرى شعاع انوار آن، و به دست آوردن پنهانهاى اسرار آن، عمر انسان بگذرد و دوران او به سر آيد. و شگفتآور نيست كه كسى بر آنچه كه غير او بر آن آگاهى نيافته، واقف و آگاه گردد؛ چون براى هر فردى كه طالب نور الهى باشد بهرهاى است»(91). اميد آنكه اين مختصر توانسته باشد گوشهاى از نقابى را كه بر حقيقت و معارف والاى آيه افتاده، كنار زده، شعاعى از نور زيباييهاى آيه نور را بنماياند. 1 ـ نور / 35. 2 ـ به عنوان نمونه بنگريد به: الوجوه و النظائر فى القرآن، ص 802-798؛ ابوالفضل حبيش بن ابراهيم تفليسى، وجوه قرآن، ص 294-291؛ دامغانى، قاموس القرآن او إصلاح الوجوه و النظائر، ص 468-466. 3 ـ توبه / 32. در سوره مباركه صف، آيه 8 نيز به همين معنى آمده است. 4 ـ مائده / 15. 5 ـ بقره / 257؛ نيز سوره مباركه انعام / 122؛ حديد / 28. 6 ـ اعراف / 157؛ شورى / 52؛ تغابن / 8 . 7 ـ مائده / 44؛ انعام / 91. 8 ـ انعام / 1. 9 ـ نوح / 16؛ فرقان / 61. 10 ـ زمر / 69. 11 ـ حديد / 13 و تحريم / 8 . 12 ـ زمر / 69. 13 ـ اعراف / 157؛ مائده / 15. 14 ـ توحيد صدوق، ص 128. 15 ـ همان، ص 140. 16 ـ بحارالانوار، ج 14، ص 390. 17 ـ الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 354، ح 25. 18 ـ بحار الانوار، ج 78، ص 112، ح 6. 19 ـ همان، ج 23، ص 325-304. 20 ـ همان، ج 67، ص 73، ب 2، ح 1. 21 ـ العقد الثمين، ج 2، ص 145. 22 ـ فرائد السمطين، ج 1، ص 40؛ نيز بنگريد به: تفسير القمى، ج 2، ص 105. 23 ـ زيارت جامعه كبيره. 24 ـ مصباح الشريعة، ص 16. 25 ـ بحارالانوار، ج 67، ص 74، ح 3. 26 ـ الكافى، ج 1، ص 115؛ توحيد صدوق، ص 155؛ نورالثقلين، ج 3، ص 603. 27 ـ بنگريد به: بحارالانوار، ج 23، ص 325-304؛ تفسير القمى، ج 2، ص 105-103. 28 ـ شرح توحيد الصدوق، شرح و تعليق نجفقلى حبيبى، تهران، وزارت ارشاد اسلامى، ج 2، ص 626. 29 ـ تفسير القمى، ج 2، ص 103؛ نور الثقلين، ج 3، ص 606-605. 30 ـ رازى، فخرالدين محمّد بن عمر، شرح اسماء اللّه الحسنى (لوامع البينات فى الأسماء و الصفات)، مقدمه و تحقيق طه عبدالرؤوف سعد، منشورات مكتبة الكليات الازهرية، 1396ق، ص 346؛ نيز بنگريد به: فخر رازى، تفسير كبير، ج 23، ص 223. 31 ـ همان. 32 ـ زمخشرى، جار اللّه محمود بن عمر، الكشّاف، بيروت، دارالكتاب العربى، ج 3، ص 240. 33 ـ هروى، محمّد شريف نظام الدين احمد، انواريه، به اهتمام حسين ضيايى، چاپ دوم: تهران، انتشارات اميركبير، 1363ش، ص 45. 34 ـ از جمله در اين باره بنگريد به: توحيد صدوق، ص 137 و 140. از امام رضا عليهالسلام روايت شده است كه فرمود: «واللّه نور لا ظلام فيه و حىّ لا موت له و عالم لاجهل فيه... ربنا نورى الذات، حىّ الذات، عالم الذات»؛ خداوند نورى است كه هيچ تاريكى در آن نيست و زندهاى است كه مرگى براى او نيست و دانايى است كه هيچ نادانى در آن نيست. پروردگار ما ذاتش نور است، ذاتش حيات است، و ذاتش دانايى است. و نيز در روايتى به همين مضمون از امام صادق عليهالسلام نقل شده است كه فرمود: «ان اللّه علم لاجهل فيه، حياة لا موت فيه، نور لا ظلمة فيه»؛ خداوند علمى است كه هيچ جهلى در آن راه ندارد و حياتى است كه هيچ مرگى در آن نيست و نورى است كه هيچ ظلمتى در آن نيست. 35 ـ فيض كاشانى، ملا محسن، علم اليقين، انتشارات بيدارفر، 1400ق، ص 147. 36 ـ طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، منشورات مكتبه آية اللّه مرعشى نجفى، 1403ق، ج 4، ص 142. نيز به عنوان نمونه، بنگريد به: طبرى، جامع البيان فى تفسير القرآن، ج 18، ص 104؛ تفسير ابوالفتوح رازى، ج 4، ص 41-40؛ فخر رازى، تفسير كبير، ج 23، ص 223؛ سيوطى، الدرّ المنثور فى تفسير المأثور، ج 6، ص 180؛ شيخ طوسى، التبيان، ج 7، ص 386؛ فخر رازى، شرح اسماء الحسنى، ص 347؛ زمخشرى، الكشّاف، ج 3، ص 240؛ تفسير كاشفى، ج 3، ص 236-231. 37 ـ همان. 38 ـ همان. 39 ـ طوسى، محمّد بن حسن، التبيان فى تفسير القرآن، تحقيق و تصحيح حبيب قصير العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى، ج 7، ص 386. 40 ـ طبرسى، مجمع البيان، ج 4، ص 145. 41 ـ طباطبايى، سيد محمّد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان، 1392ق، ج 15، ص 123. 42 ـ طبرسى، مجمع البيان، ج 4، ص 143-142. 43 ـ همان، ج 4، ص 144-143. 44 ـ سلسله جبالى است ميان دو كشور فرانسه و اسپانيا. 45 ـ نصر، سيد حسين، معارف اسلامى در جهان معاصر، شركت سهامى كتابهاى جيبى، 1371ش، ص 29. 46 ـ ابن سينا، حسين بن عبداللّه، تسع رسائل، با شرح مصطفى نورانى، به تصحيح م. حبيبى، مؤسسه مكتب اهل البيت عليهالسلام ، 1370ش، ص 268. 47 ـ ذهبى، محمّد حسين، التفسير و المفسرون، دارالكتب الحديثة، 1976م، ص 426. 48 ـ ابن سينا، رسائل، ص 270؛ نيز بنگريد به: همو، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 357-356؛ همو، الشفاء، ج 1، ص 396. 49 ـ همان. 50 ـ بنگريد به: شرح الاشارات و التنبيهات، الاشارة السادسة، المنط الثالث، ج 2، ص 304. 51 ـ بنگريد به: حاج ملا هادى سبزوارى، شرح منظومه، چاپ قدم، ص 312؛ شرح الاسماء و شرح دعاء الجوشن الكبير، تحقيق و تصحيح نجفقلى حبيبى، انتشارات دانشگاه تهران، 1375ش، ص 213 و 479-469. 52 ـ غزالى، محمّد، مشكاة الانوار، با مقدّمه و تعليقه دكتر ابوالعلاء عفيفى، قاهره، الدار القومية للطباعة و النشر، 1383ق، ص 20. 53 ـ همان، با ترجمه دكتر زينالدين كيانى نژاد، شركت سهامى انتشار، 1363ش، ص 13-12. 54 ـ همان، ص 49. 55 ـ همان، ص 41-40 و 50-49. 56 ـ همان، ص 53-52. 57 ـ همان، ص 54. 58 ـ همان، ص 65-64. 59 ـ همان، ص 65. 60 ـ همان، ص 66-65. 61 ـ همان، ص 66. 62 ـ سهروردى، شهاب الدين، مجموعه مصنّفات شيخ اشراق، تصحيح سيد حسين نصر، چاپ سوم: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380ش، ص 492-488. 63 ـ همان، ص 33. 64 ـ همان، ص 182. 65 ـ همان، ص 189-182. 66 ـ همان، ص 188. 67 ـ برداشتى از حكمة الاشراق و بعضى از رسائل شيخ اشراق. 68 ـ صدرالمتألهين، محمّد بن ابراهيم شيرازى، مفاتيح الغيب، تصحيح محمّد خواجوى، مؤسسه مطالعات تحقيقات اسلامى، 1363ش، ص 36-33. 69 ـ همان، ص 41-39. 70 ـ همان، ص 87-82. 71 ـ همان، ص 93. 72 ـ صدرالمتألهين، تفسير القرآن الكريم، قم، انتشارات بيدار، 1403ق، ج 3، ص 298. 73 ـ همان، ج 4، ص 349، نيز بنگريد به: شيخ ابوالفتوح رازى، تفسير روح الجنان و روح الجنان، انتشارات كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى، 1404ق، ج 4، ص 41. 74 ـ همان، ج 4، ص 349. 75 ـ همان، ج 4، ص 351. 76 ـ همان، ج 4، ص 355-354. 77 ـ همان، ج 4، ص 357. 78 ـ همان، ج 4، ص 356. 79 ـ همان، ج 4، ص 353. 80 ـ همان. 81 ـ همان، ج 4، ص 358-357. 82 ـ همو، مفاتيح الغيب، ص 96. 83 ـ عنكبوت / 43. 84 ـ صدر المتألهين، تفسير القرآن الكريم، ج 4، ص 369-368. 85 ـ همان، ج 4، ص 378. 86 ـ همان، ج 4، ص 379. 87 ـ همان، ج 4، ص 380. 88 ـ صدرالمتألهين، الحكمة المتعالية فى الاسفار الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربى، ج 3، ص 420 و ج 9، ص 87. 89 ـ همو، تفسير القرآن الكريم، ج 4، ص 383. 90 ـ علامه طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 15، ص 121-120. 91 ـ صدر المتألهين، تفسير القرآن الكريم، ج 4، ص 345.