حیات سیاسی امام رضا (علیه السلام) (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حیات سیاسی امام رضا (علیه السلام) (2) - نسخه متنی

عسکری اسلامپور کریمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حيات سياسى امام رضا(عليه السلام)
(قسمت دوم)

حيات سياسى امام
رضا(عليه السلام) (قسمت دوم)

عسكرى
اسلام پور كريمى‏



رابطه ولايت و توحيد


پس از خواندن حديث توحيد، ناقه
امام به راه افتاد؛ ولى هنوز ديدگان
هزاران انسان شيفته به سوى او بود.
همچنان كه مردم غرق در افكار خويش بودند
و يا به حديث توحيد مى‏انديشيدند،
ناگهان ناقه ايستاد و امام سر از عَمارى
بيرون آورد و با صداى رسا فرمود:


«كلمه توحيد شروطى هم دارد، و آن از
جمله من هستم.»در اين‏جا، امام يك
مسئله بنيادين ديگرى را عنوان كرد؛
يعنى «ولايت» كه همبستگى شديدى با
«توحيد» دارد؛ چرا كه اگر ملّتى خواهان
زندگى با فضيلت است، پيش از آنكه مسئله
رهبرى حكيمانه و دادگرانه برايش حلّ
نشود، هرگز امورش به سامان نخواهد رسيد.
اگر مردم به ولايت نگروند، جهان صحنه
تاخت و تاز ستمگران و استعمارگران
خواهد بود كه براى خويش حقّ قانونگذارى
- كه مختصّ خداست - قائل شده و با اجراى
احكامى غير از حكم خدا، جهان را به وادى
بدبختى، شقاوت، سرگردانى و بطالت
خواهند كشاند.اگر به راستى رابطه ولايت
با توحيد را درك كنيم، درخواهيم يافت كه
فرموده امام «و آن شرط، من هستم» يك
مسئله شخصى نبوده است. هدف امام اين بود
تا يك موضوع اساسى و كلّى را خاطر نشان
سازد. بنابراين پيش از قرائت حديث
مزبور، سلسله آن را هم ذكر مى‏كند و به
مخاطب مى‏فهماند كه اين حديث، كلام
خداست كه از زبان پدرانش نقل شده و آنان
نيز از رسول خدا صلى الله عليه وآله
وسلم شنيده‏اند. چنين شيوه‏اى در نقل
حديث، از امامان ما بسيار كم سابقه است؛
مگر در موارد بسيار نادرى مانند اين‏جا
كه امام مى‏خواست «رهبرى امّت» را به
مبدأ اعلى‏ و خدا پيوند دهد.


امامت، مقام الهى‏


امام در نيشابور از فرصتِ به دست
آمده
براى بيان اين حقيقت سود جست و در برابر
صدها هزار نفر، خويشتن را به حكم خدا،
«امام مسلمانان» معرّفى كرد.بنابراين،
امام بزرگ‏ترين هدف مأمون را با آگاهى
بخشيدن به توده‏هاى مردم، درهم كوبيد؛
زيرا مأمون مى‏خواست با كشاندن امام به
مرو، از وى اعتراف بگيرد كه بنى‏عباس و
حكومتش قانونى است.


نكته
مهم‏


امامان عليهم
السلام در هر مسئله‏اى كه ممكن بود
«تقيّه» را روا بدانند، در مسئله امامت
هرگز تقيّه نمى‏كردند. روشن است كه
تقيّه نكردن در بيشتر موارد، برايشان
خطرناك بود و اين، خود حاكى از اعتماد و
اعتقاد عميق امامان عليهم السلام به
حقّانيت ادّعايشان بود. از باب مثال، در
زندگى امام كاظم عليه السلام مشاهده
مى‏كنيم كه آن حضرت با ستمگرى چون
هارون‏الرشيد برخورد مى‏كند؛ ولى
بارها و در فرصت‏هاى گوناگون حقّ خويش
را براى رهبرى و امامت به رخ او مى‏كشد
و خود را امام و جانشين پيامبرخدا صلى
الله عليه وآله وسلم مى‏داند. (6)
هارون نيز در مواردى به حقّانيّت امام
عليه السلام اعتراف مى‏كند.


موضع چهارم‏


امام
عليه السلام چون به مرو رسيد، ماه‏ها
گذشت و او همچنان از موضع منفى با مأمون
سخن مى‏گفت. او نه پيشنهاد خلافت و نه
پيشنهاد ولايت‏عهدى؛ هيچ كدام را
نمى‏پذيرفت تا اينكه مأمون با
تهديدهاى پى‏درپى قصد جان حضرت را
كرد.امام با موضع خود، زمينه را طورى
آماده كرد تا مأمون را روياروى حقيقت
قرار دهد. امام فرمود: «مى‏خواهم كارى
كنم كه مردم نگويند على بن موسى به دنيا
چسبيده؛ بلكه اين دنياست كه از پى او
روان شده است». حضرت با اين شگرد، به
مأمون فهماند كه نيرنگش موفّقيت‏آميز
نبوده و در آينده نيز همين گونه خواهد
بود.


موضع پنجم‏


امام رضا عليه السلام به همين جا
بسنده نكرد؛ بلكه در هر فرصتى تأكيد
مى‏كرد كه مأمون او را به اجبار و با
تهديد، به ولايت‏عهدى رسانده است.
امام، مردم را در فرصت‏هاى مناسب آگاه
مى‏نمود كه مأمون به زودى دست به نيرنگ
زده، پيمان خود را خواهد شكست. حضرت به
صراحت مى‏فرمود كه به دست كسى جز مأمون
كشته نخواهد شد و كسى جز او، امام را
مسموم نخواهد كرد و اين موضوع را حتى
پيش روى مأمون هم فرموده بود.امام تنها
به گفتار بسنده نمى‏كرد؛ بلكه رفتارش
در طول مدّت ولايت‏عهدى، همه از عدم
نارضايتى و مجبور بودنش حكايت
مى‏كرد.


موضع
ششم‏


امام عليه السلام
از كوچك‏ترين فرصت‏ها سود مى‏جُست تا
به ديگران يادآورى كند كه مأمون در
اعطاى سِمت ولايت‏عهدى كار مهمّى
نكرده، جز آنكه در راه برگرداندن حقّ
مسلّم و غصب شده او، گام برداشته است.
امام قانونى نبودن خلافت مأمون را
پيوسته به مردم خاطر نشان مى‏ساخت.نخست
در شيوه اخذ بيعت مى‏نگريم كه امام،
جهل
مأمون نسبت به شيوه رسول خدا صلى الله
عليه وآله وسلم را كه مدّعى جانشينى‏اش
بود، برملا ساخت. مردم براى بيعت با
امام
آمده بودند، كه امام دست خود را به
گونه‏اى نگاه داشت كه پشت دست در برابر
صورتش و روى دست رو به مردم قرار
مى‏گرفت. مأمون به وى گفت: چرا دستت را
براى بيعت پيش نمى‏آورى؟ امام فرمود:
«تو نمى‏دانى كه رسول خدا به همين شيوه
از مردم بيعت مى‏گرفت؟» (7)


از نكات قابل توجه ديگر، اين است كه
در
مجلس بيعت، امام به جاى ايراد سخنرانى
طولانى، عبارات كوتاه زير را بر زبان
جارى ساخت:«ما به خاطر رسول خدا بر شما
حقّى داريم و شما نيز به خاطر او بر ما
حقّى.هرگاه شما حقّ ما را در نظر
بگيريد، بر ما نيز واجب است كه حقّ شما
را منظور بداريم.»اين جملات، ميان
مورّخان و سيره نويسان، معروف است و غير
از آن نيز چيزى از امام عليه السلام در
آن مجلس نقل نشده است.امام حتى از
كوچك‏ترين سپاسگزارى از مأمون خوددارى
كرد و اين، خود موضع سرسختانه و قاطعى
بود كه ماهيّت بيعت را در ذهن مردم، به
خوبى ترسيم مى‏كرد و در ضمن، موقعيّت
امام را نسبت به زمامدارى در همان مجلسِ
حسّاس مى‏فهماند.


اعتراف


روزى مأمون خواست از امام اعتراف
بگيرد كه علويان و عباسيان در درجه
خويشاوندى با پيامبر، با هم يكسانند؛
تا به گمان خويش ثابت كند كه خلافتش و
خلافت پيشينيانش همه بر حقّ بوده
است.مأمون و امام رضا عليه السلام با هم
قدم مى‏زدند كه مأمون به حضرت گفت: اى
ابوالحسن! من پيش خود انديشه‏اى دارم
كه سرانجام به درست بودن آن
پى‏برده‏ام. آن، اينكه ما و شما در
خويشاوندى با پيامبر، يكسان هستيم؛
بنابراين، اختلاف شيعيان ما همه ناشى
از تعصّب و سبك انديشى است.امام فرمود:
«اين سخن تو پاسخى دارد كه اگر بخواهى،
مى‏گويم و گرنه، سكوت مى‏كنم.» مأمون
اصرار كرد كه: نه، نظر خود را بگوييد تا
ببينم شما در اين باره چگونه
مى‏انديشيد.


امام پرسيد: «بگو
ببينم اگر هم اكنون خداوند، پيامبرش
محمّد صلى الله عليه وآله وسلم را بر ما
ظاهر گرداند و او به خواستگارى دختر تو
بيايد، آيا موافقت مى‏كنى؟»مأمون پاسخ
داد: سبحان‏اللّه! چرا موافقت نكنم؟
مگر
كسى از رسول خدا روى برمى‏گرداند!امام
بى‏درنگ افزود: «بسيار خوب! حالا بگو
ببينم آيا رسول خدا مى‏تواند از دختر
من هم خواستگارى كند؟» مأمون در دريايى
از سكوت فرو رفت و سپس بى‏اختيار چنين
اعتراف كرد: آرى، به خدا سوگند! كه شما
در خويشاوندى به مراتب به او نزديك‏تر
هستيد تا ما! (8)


موضع
هفتم‏


آنچه امام در سند
ولايت‏عهدى نوشت، از موضع‏گيرى‏هاى
ديگرش مؤثّرتر بود. در هر سطر و هر كلمه
كه به خطّ امام نوشته شده، معنايى عميق
نهفته و به وضوح بيانگر برنامه‏اش براى
مواجه شدن با توطئه‏هاى مأمون است.
امام
با توجه به اين نكته كه سند ولايت‏عهدى
در سراسر قلمرو اسلامى منتشر مى‏شود،
آن را وسيله ابلاغ حقايقى مهم به امّت
اسلامى قرار داد. حضرت با اين كار از
مقاصد و اهداف باطنى مأمون پرده برداشت
و بر حقوق علويان پافشرد و توطئه‏اى را
كه براى نابودى آنان انجام مى‏شد،
آشكار كرد.امام در اين سند، نوشته خود
را با جمله‏هايى آغاز مى‏كند كه به
ظاهر تناسبى با موارد مشابه
ندارد.«ستايش براى خداوندى است كه هرچه
بخواهد، همان كند. هرگز چيزى بر فرمانش
نتوان افزود و از تنفيذ مقدّراتش نتوان
سر باز زد...»آنگاه به جاى آنكه خداوند
را در برابر مقامى كه به او بخشيد (ولايت
عهدى) سپاس بگويد، با كلماتى كه در ظاهر
بى‏تناسب با آن مقام است، پروردگار را
چنين توصيف مى‏كند:


«او از
حقّانيت چشم‏ها و از آنچه در سينه‏ها
پنهان است، آگاهى دارد.»


امام
عليه السلام با انتخاب اين جملات
مى‏خواهد مردم را به خيانت‏ها و
نقشه‏هاى پنهانى توجّه دهد. سپس چنين
ادامه مى‏دهد: «و درود خدا بر پيامبرش
محمّد، خاتم پيامبران، و بر خاندان پاك
و مطهّرش باد...»


در آن عصر هرگز
روش نگارش، چنين نبود كه در اسناد رسمى
پس از درود بر پيغمبر، كلمه «خاندان پاك
و مطهّرش» را نيز بيفزايند؛ اما امام
مى‏خواست با آوردن اين كلمات، به پاكى
اصل و دودمان خويش اشاره كند و به مردم
بفهماند كه اوست كه به چنين خاندان
مقدّس و ارجمندى تعلّق دارد؛ نه مأمون.
امام در ادامه مى‏نويسد: «...
اميرالمؤمنين حقوقى از ما مى‏شناخت كه
ديگران بدان آگاه نبودند».


حال مى‏پرسيم: اين چه حقّى است كه
مردم، حتّى عباسيان به جز مأمون، آن را
درباره امام نمى‏شناختند؟آيا مگر ممكن
است امّت اسلامى منكر آن باشند كه وى
فرزند دختر پيغمبر صلى الله عليه وآله
وسلم بود؟! بنابراين، آيا گفته امام
اعلانى به امّت اسلامى نبود كه مأمون
چيزى را در اختيارش قرار داده كه حقّ
خود حضرت بوده؟! حقّى كه پس از غصب،
دوباره به دست اهلش بر مى‏گشت. آرى،
حقّى كه مردم آن را نمى‏شناختند، «حقّ
طاعت» بود. البته امام عليه السلام در
برابر هيچ كس، حتى مأمون و دولتمردان،
در اظهار اين حقيقت تقيّه نمى‏كرد.


از عبارات ديگر، امام رضا عليه
السلام كه در سند ولايت‏عهدى آمده،
چنين است:«و او (مأمون) ولايت‏عهدى خود
و فرمانروايى اين قلمرو بزرگ را به من
واگذار كرد، البته اگر پس از وى زنده
باشم...»!


امام با جمله «البته
اگر پس از وى زنده باشم»، بدون شك اشاره
به تفاوت فاحش سنّى خود با مأمون داشت و
در ضمن مى‏خواست توجه مردم را به غير
طبيعى بودن آن ماجرا و بى‏ميلى خودش
جلب كند. امام نوشته خود را چنين ادامه
مى‏دهد:«هركس گرهى را كه خدا، بستنش را
امر كرده، بگشايد و ريسمانى كه همو
استوارى‏اش را پسنديده، قطع كند، به
حريم خداوند تجاوز كرده است؛ چه او با
اين عمل، امام را تحقير نموده و حُرمت
اسلام را دريده است...»امام با اين جملات
به حقّ خود اشاره داشت كه توسّط مأمون و
پدرانش غصب شده بود.پس منظور وى از گره و
ريسمانى كه نبايد هرگز گسسته شود،
خلافت
و رهبرى است، كه نبايد پيوندش را از
خاندانى كه خدا مأمور اين امر كرده است،
جدا نمود.


امام در ادامه
مى‏فرمايد:«... در گذشته كسى اين چنين
كرد؛ ولى براى جلوگيرى از پراكندگى در
دين و جدايى مسلمانان، اعتراضى به
تصميم‏ها نشد و امور تحميلى به عنوان
راه گريز، تحمّل گرديد...». (9)


در اين كلام، گويا امام به مأمون
كنايه
مى‏زند و به او مى‏فهماند كه بايد به
اطاعت وى در آيد و بر تمرّد و توطئه عليه
وى، علويان و شيعيان اصرار نورزد. امام
با اشاره به گذشته، دورنماى زندگى على
عليه السلام و خلفاى معاصرش را ارائه
مى‏دهد كه چگونه او را به ناحق از صحنه
سياست و خلافت كنار زدند و او نيز براى
جلوگيرى از تشتّت مسلمانان، بر
تصميم‏هايشان گردن مى‏نهاد و
اشتباهاتشان را نيز تحمّل مى‏نمود.


امام سپس مى‏افزايد:«... خدا را بر
خويشتن گواه مى‏گيرم كه اگر رهبرى
مسلمانان را به دستم دهد، با همه؛ به
ويژه بنى‏عباس به مقتضاى اطاعت از خدا
و سنّت پيامبرش عمل كنم؛ هرگز خونى را
به ناحق نريزم و ناموس و ثروتى را از چنگ
دارنده‏اش به در نياورم، مگر در آنجا
كه
حدود الهى مرا دستور داده است...»اينها
همه كنايه و تعرّض به جنايات بنى‏عباس
است؛ زيرا آنها چه نابسامانى‏ها كه در
زندگى علويان پديد نياوردند و چه
جان‏ها و خانواده‏هايى كه به دست آنان
تار و مار و آواره نگرديدند؟


امام، تعهّد مى‏كند كه به مقتضاى
اطاعت از خدا و سنّت پيامبر صلى الله
عليه وآله وسلم با همه و به ويژه با
عباسيان رفتار مى‏كند و اين، درست همان
خطّى است كه على عليه السلام خود را
بدان
ملزم كرده بود. پيروى از خطّ و برنامه
على عليه السلام براى مأمون و عباسيان
نيز قابل تحمّل نبود و آن را به زيان خود
مى‏ديدند.


امام همچنين
مى‏افزايد:


«اگر چيزى از پيش
خود آوردم، يا در حكم خدا تغيير و
دگرگونى نمودم، شايسته اين مقام نبوده،
خود را مستحقّ كيفر نموده‏ام و من به
خدا پناه مى‏برم از خشم او...»


طرح اين جمله، براى مبارزه با عقيده
رايج در ميان مردم بود كه عالمانِ
دربارى و فاسد چنين به ايشان فهمانده
بودند كه: خليفه يا هر حكمرانى، مصون از
هرگونه كيفر و بازخواستى است؛ چه او در
مقامى برتر از قانون قرار گرفته و دست
به هر جرم و انحرافى بيالايد، كسى نبايد
بر او اشكال بگيرد، تا چه رسد به قيام بر
ضدّ او!


امام عليه السلام با
توجه به شيوه مأمون و ساير خلفاى عباسى
مى‏خواست اين معنا را به همگان تفهيم
كند كه فرمانروا بايد پاسدار نظام و
قانون باشد، نه آنكه برتر از آن
قرارگيرد؛ از اين رو هرگز نبايد از كيفر
و بازخواست مصون بماند.


امام
عليه السلام در پايانِ دست نوشته خويش
در پشت سند ولايت‏عهدى، تنها خداوند را
بر خويشتن شاهد مى‏گيرد و هرگز مأمون
يا
افراد ديگر حاضر در آن مجلس را به عنوان
شهود بر نمى‏گزيند؛ چون مى‏دانست كه
در دل‏هايشان نسبت به وى چه مى‏گذرد.
اهميّت اين نكته آنجا روشن مى‏شود كه
مى‏بينيم مأمون با خطّ خويش سند مزبور
را مى‏نويسد، آن هم با متنى بسيار
طولانى و بعد به امام مى‏گويد: «موافقت
خود را با خطّ خويش بنويس و خدا و حاضران
را نيز شاهد بر خويشتن قرار بده.»


/ 1