اسباب نزول درتفسير كشاف
سيد حسين هاشمى تفسير كشاف, از جمله تفاسير مشهور است كه به جنبه ادبى و بلاغى قرآن, رويكردى ويژه دارد.ابوالقاسم جاراللّه زمخشرى (27 رجب 467 ـ 9ذيحجه 538 هـ) نويسنده تفسير كشاف, بهره وافرى از لغت, اشعار, اشارات, كنايات, اسرار و رموز زبان عرب داشته است وبر علوم بلاغت و بيان, اعراب و ادب, مسلط بوده و با اين دستمايه به تفسير قرآن پرداخته است.محمدحسين ذهبى در باره تفسير كشاف مى نويسد:(اين تفسير, صرف نظر از گرايش اعتزالى آن, تفسيرى است كه پيش از زمخشرى, كسى مانند آن را ننوشته است, زيرا در اين تفسير, وجوه اعجاز قرآن درآيات, فراوان مورد تذكر قرار گرفته و جمال نظم و بلاغت قرآنى ترسيم شده است.كسى به پايه زمخشرى نتوانسته است جمال قرآن و سحر بلاغت آن را براى ما بنماياند, زيرا زمخشرى در علم بلاغت و بيان به مرتبه بلندى نسبت به ساير علوم دست يافته است .)1درجايى ديگر مى نويسد:(هنگامى كه انسان نظر جست وجوگرانه به روش تفسيرى علامه زمخشرى در كشاف مى اندازد, درهمان نگاه نخست درمى يابد كه گرايش و جهت عالى در تلاش تفسيرى زمخشرى, بيان و بلاغت قرآن است; بلاغتى كه تأثير بزرگى در عجز عرب داشت كه نتوانست با قرآن معارضه كند و همانند كوتا هترين سوره آن بياورد.)2ابن خلدون ضمن تقسيم تفاسير قرآن به تفسير نقلى, بيانى و لغوى, درباره تفسير كشاف چنين اظهار نظر كرده است:(تفسير بر دوگونه تقسيم شد: يكى تفسير روايتى مستند به آثار و روايات نقل شده از سلف .گونه دوم تفسير, به زبان باز مى گردد; مانند شناختن لغت و اعراب و بلاغت در اداى معنى برحسب مقاصد واسلوبها .وبهترين تفسيرهايى كه مشتمل براين فن مى باشد, كتاب كشاف زمخشرى است كه مؤلف آن از مردم خوارزم عراق (ايران) است. ولى زمخشرى, پيرو عقايد معتزله مى باشد و در نتيجه هر جا در آيات قرآن, به شيوه هاى بلاغت برمى خورد, از مذاهب و معتقدات فاسدايشان استدلال مى كند؟ ب ه همين سبب اهل سنّت از آن دورى مى جويند وهرگاه كسى آن را مى خواند در صورتى كه كاملاً به مذاهب سنت آگاه باشد وراه استدلال را نيك بداند, از بدفرجاميهاى آن مصون خواهد ماند. پس بايد مطالعه آن را مغتنم شمرد, چه كتاب مزبور در انواع فنون زبان, داراى شگفتيهايى است.)3جايگاه اسباب نزول در كشاف
زمخشرى در تفسير خويش, اعتبار چندانى براى اسباب نزول قائل نيست. از مجموع موارد آيات وسوره هاى داراى سبب نزول, حدود سيصد مورد سبب نزول را متعرض شده است و چنانكه در جاى خود خواهيم گفت, در مواردى كه به عنوان سبب نزول نقل كرده, واژه ها و كلماتى را به كاربرده است كه نشانگر تضعيف و بى اعتبارى آن روايات از ديدگاه وى است. علت بى توجهى زمخشرى به اسباب نزول, چه بسا معلول يكى از اين عوامل باشد:الف. عقل گرايى زمخشرى
پيروى زمخشرى از مذهب معتزله, سبب شده است در تفسير قرآن, نقش مهم واساسى را برعهده عقل بگذارد وبه عنوان ابزار كار آمد درفهم كلام الهى از آن استفاده كند.مؤلف كتاب منهج الزمخشرى فى التفسير, در اين زمينه مى نويسد:(نزد زمخشرى, عقل, ابزارى است كه به وسيله آن دركار تفسير به كاوش و پرده برداشتن از نصوص قرآنى مى پردازد. زمخشرى به ظاهر قرآن (كه در برابر تدبر معانى و بطون قرآن,بسيار ناچيز است) قناعت نمى كند, از اين روى, مى بينيم كه در موارد بسيار, در برابر نصوص قرآن, در نگ مى كند و عقل خويش را به كار مى اندازد و نصوص قرآنى را به صورت سؤال و جواب روشن مى كند, چنانكه به روشنى تلاش و كوشش عميق وى در اين زمينه مشهود است.)4گرايش عقلانى زمخشرى در كليت تفسير قرآن به گونه طبيعى سبب شده است كه در روايات تفسيرى و از جمله روايات اسباب نزول نيز, عقل به عنوان ملاك و معيار اساسى قلمداد گردد كه نتيجه آن,استفاده كمتر از روايات است و مردود شمردن بيشتر روايات و اسباب نزول, چنانكه خود د ر اين مورد مى نويسد:(در مسيردين خويش, زير پرچم سلطان عقل حركت كن و به نقل روايت از اين وآن, قناعت نكن.)5ب. اعتبار عموم نص در باور زمخشرى
زمخشرى از جمله مفسّرانى است كه عموم نص را در عين خصوصيت سبب, معتبر مى داند. وى در ذيل آيه: (و من أظلم ممن منع مساجد اللّه ) (بقره/ 114) آورده است:(سبب نزول آيه اين است كه نصارا مردم را از نماز خواندن در بيت المقدس منع مى كردند و يا اين كه روميان بر اهل بيت المقدس هجوم آوردند و ساكنان آن را كشتند و اسير گرفتند و تورات را سوزانيدند.وگفته شده است كه سبب نزول آيه, جلوگيرى مشركان از ورود رسول خدا (ص) به مسجد الحرام درسال صلح حديبيه است.اگر گفته شود: چرا واژه مسجد در آيه به صورت جمع (مساجد) آمده, با اين كه منع و تخريب در يك مسجد, بيت المقدس و يامسجد الحرام صورت گرفته است؟در جواب مى گوييم: باكى نيست كه حكم, عام آورده شود با اين كه سبب خاص است, چنانكه درباره كسى كه يك فرد صالح را آزار داده است, مى گويى: كيست ستمكارتر از كسى كه صالحان را مى آزارد.و چنانكه خدوند عزّوجلّ درسوره همزه فرموده است: (ويل لكل همزة) .لفظ آيه و مفهوم آن, عام است در حالى كه سبب نزول آن, فرد واحدى: [اخنس بن شريق] بوده است.)6معتبرشمردن عموم نص از عوامل بى توجهى مفسّر به اسباب نزول به شمار مى آيد, زيرا سبب نزول در تبين معنى و مفهوم آيه كاربرد دارد وچنانچه آيه بدون سبب نزول, مفهوم و معناى روشن داشته باشد, احتياجى به سبب نزول احساس نمى شود.موارد استفاده زمخشرى از سبب نزول
حدود استفاده كشاف از سبب نزول, منحصر به توضيح و تفسير آيه است. اين استفاده به دو صورت واقع شده است: گاهى با توجه به مفاد سبب نزول, آيه اى را كه سبب نزول دارد, تفسير مى كند و گاهى نيز از سبب نزول به عنوان مؤيّد تفسير منتخب خود از آيه بهره مى گيرد. مورد نخ ست مانند:(ياايها الذين آمنوا لاتقولوا راعنا ) بقره/ 104( روايت شده است كه سعدبن معاذ مشاهده كرد كه يهوديان خطاب به پيامبر(ص) مى گويند: (راعنا)..سعد به يهوديان گفت: لعنت خدا بر شما باد, اگر پس از اين بشنوم كه فردى از شما اين جمله را به پيامبر (ص) مى گويد, به خدا سوگند كه او را گردن خواهم زد.ييهوديان در جواب سعد گفتند: مگر شما اين جمله را به پيامبر نمى گوييد؟ آن گاه اين آيه نازل گرديد.)7زمخشرى در ادامه مى نويسد:((و للكافرين) براى يهوديانى كه به پيامبر اهانت مى كنند و ناسزا مى گويند, عذابى دردناك است.)چنانكه روشن است, تفسير كافران به يهوديان و نيز باقى مفاد آيه, نكته هايى است كه زمخشرى از سبب نزول برگرفته است.دراين زمينه, زمخشرى گاه چنان متكى به سبب نزول است كه آيه را كلمه به كلمه باسبب نزول تفسير مى كند و ذره اى پا فراتر نمى گذارد كه به مواردى از اين قبيل اشاره مى كنيم:1. پس از ذكر آيه: (وعلى الثلاثة الذين خلّفوا حتى اذا ضاقت عليهم الارض ) (توبه/ 118) به تفسير آيه برابر سبب نزول مى پردازد و مى نويسد:(اين سه نفر عبارتند از: كعب بن مالك, مرارةبن ربيع و هلال بن امية.(خلّفوا) از جنگ تخلّف كردند .(بما رحبت), در عين گستردگى زمين, [زمين برآنان تنگ گرديد]. اين تعبير, بيانگر حيرت آنان است. گويى آنان در نتيجه نگرانى و اضطراب روحى خود, در زمين مكانى را نمى يافتند كه قرار گيرند.(وضاقت عليهم انفسهم) قلبهاى آنان ضيق گرديد, به گونه اى كه آرامش و سرورى در آن راه نمى يافت, زيرا آنان از فرط وحشت و غم, دچار دلتنگى شده بودند.(و ظنوا ); دانستند كه ملجأى از غضب و خشم خدا نيست, جز پناه بردن به استغفار و طلب بخشايش از خداوند.(ثم تاب عليهم ليتوبوا) پس از توبه آنان, خداوند توبه آنان را پذيرفت و رحمت پياپى خويش را بر آنان ارزانى داشت, تا اين كه برتوبه خويش, مستقيم و پا برجا بمانند.)82. در تفسير آيه: (انّ الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدّوا عن سبيل اللّه ) (انفال/ 36) مى نويسد:(گفته شده كه آيه در باره ابوسفيان نازل شده است, زيرا كه وى در روز جنگ اُحد اضافه بر لشكرى كه از عرب گردآورده بود, دو هزار تن از حبشيها را نيز اجير كرد و به هريك, چهل اوقيه بخشيد. [هراوقيه, چهل و دومثقال طلا وزن دارد.](ليصدّوا عن سبيل اللّه) غرض ابوسفيان در بخشش, اين بود كه از پيروى محمد(ص) باز دارد و راه محمّد و پيروى از او, همان راه خداست, هر چند كافران اين را باور نداشتند.(ثم تكون عليهم حسرة) عاقبت بخشش آنان, پشيمانى و حسرت خواهد بود. گويى خداوند با اين تعبير مى خواهد بگويد كه ذات بخشش آنان, پشيمانى مى شود و تبديل به حسرت مى گردد.(ثم يغلبون) سپس در آخر كار مغلوب خواهند شد, اگر چه جنگ بين آنان و مسلمانان قطعى است, ولى پس از جنگ و پيروزى مسلمانان, آنان آزادشدگانى خواهندبود.)9همان گونه كه مشاهده مى شود, زمخشرى جزنقل سبب نزول و برابركردن واژه هاى آيه بر آن, معنى و مفهوم ديگرى را براى آيه نقل نمى كند.3. در ذيل آيه: (واذ تقول للّذى انعم اللّه عليه وانعمت عليه امسك عليك زوجك ) (احزاب/ 37), بدون ذكر هيچ مطلبى, جمله هاى آيه را جداگانه تفسير مى كند:(للّذى انعم اللّه عليه) كسى كه خداوند نعمت اسلام را به او داده است كه ارزشمندترين نعمتهاست و نيز به پيامبر توفيق داد تا وى را آزاد كند و مورد محبت خويش قرار دهد.(وانعمت عليه) خداوند به توى پيامبر (ص) توفيق داد كه به وسيله آنچه ياد گرديد, بر وى انعام بدهى. پس اين شخص, هماره متنعّم به نعمتهاى الهى است و آن شخص, زيدبن حارثه است.(امسك عليك زوجك ) زينب دختر جحش را نگهدار. علت اين دستور, اين است كه رسول خدا (ص) پس از اين كه زينب را به نكاح زيدبن حارثه در آورد, روزى چشمش به زينب افتاد و در قلب پيامبر, چيزى خطور كرد. بى درنگ اين جمله را خواند: (سبحان اللّه مقلّب القلوب).علت اين سخن, اين است كه پيامبر (ص) پيش از اين در قلب خويش علاقه اى نسبت به زينب نمى ديد وگر نه با او ازدواج مى كرد.تسبيح پيامبر(ص) را زينب شنيد و هنگامى كه زيد آمد, جريان را براى او نقل كرد. زيد متوجّه موضوع گرديد و خداوند در قلب زيد, كراهت زندگى با زينب را وارد كرد و تمايل پيدا كرد كه زينب با رسول اللّه (ص) زندگى كند. از اين روى به پيامبر(ص) اظهار داشت كه مى خواهد ا ز زينب جدا شود. پيامبر (ص) فرمود: چه شده است, مگر چيزى در زينب ديده اى كه مورد پسند تو نيست؟زيد گفت: يا رسول اللّه (ص)! من جز نيكى از زينب نديده ام, لكن شرافت زينب كه منسوب به خاندان بزرگى است, برمن سنگينى مى كند و مرا مى آزارد.پيامبر (ص) به زيد فرمود: همسرت را نگهدار و تقواى الهى پيشه كن.بالاخره زيد, زينب را طلاق گفت. وقتى عدّه زينب به سر رسيد, پيامبر (ص) فرمود: من كسى را نمى يابم كه به او اعتماد كنم و زينب را به عقد وى درآورم.زيد مى گويد: به طرف زينب رفتم و او را در حالى ديدم كه مقنعه خويش را بر سر مى انداخت. هنگامى كه چشمم به زينب افتاد, اُبهت مخصوصى از وى در دل خويش احساس كردم, به گونه اى كه توان نگاه كردن به وى از من سلب گرديد. هنگامى كه متوجه شدم رسول اللّه (ص) اظهار تماي ل كرده است كه با زينب ازدواج كند, روبرگرداندم و گفتم: بشارت باد تو را يا زينب كه رسول اللّه (ص) مى خواهد تو را عقد كند. پس زينب, خوشحال گرديد و گفت: من كارى را بدون اين كه پروردگارم فرمان دهد انجام نمى دهم. اين را گفت و به نماز ايستاد. دراين زمان, آيه نا زل گرديد.)10استفاده از سبب نزول در تأييد تفسير برگزيده(ومن الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا ويشهد اللّه على ما فى قلبه و هو ألدّ الخصام) بقره/ 204اى رسول! از مردم, كسى را خواهى ديد كه چنان در وصف ايمان و تقوا سخن مى گويد كه تو را به شگفت مى آورد, خدا را گواه مى گيرد كه از جان و دل, اخلاص وصفا دارد,با اين كه دردشمنى, سرسخت ولجوج است.دو قول درمقصود آيه وجود دارد: بعضى گفته اند: مراد از (من يعجبك),شخص معيّن است. بعضى را عقيده اين است كه مراد, مطلق منافقانند. زمخشرى طرفدار نظر نخست است و از قول دوم با تعبير (قيل) كه نشانگر بى اعتبارى آن در نظر اوست, ياد مى كند. تكيه گاه زمخشرى در انتخا ب نظر نخست, سبب نزول آيه است. وى پس از نقل آيه يادشده, مى نويسد:(اين شخص, اخنس بن شريق است كه مردى خوش برخورد و شيرين سخن بود. هنگامى كه با رسول خدا (ص) روبه رو مى شد, سخنان نرم بر زبان مى آورد وادّعا مى كرد آن حضرت را دوست دارد و مسلمان است و مى گفت: خدا مى داند من راستگو هستم.گفته شده است: مراد مطلق منافقان هستند.)چنانكه گفتيم, نظريه دوم را تحت عنوان (گفته شده) آورده و قول اوّل را قوى تر دانسته است, با اين كه براى برترى قول نخست غير از سبب نزول, در كلام زمخشرى چيزى ديده نمى شود.تقطيع آيات با اسباب نزول
درميان اسباب نزول,روايات و اسباب نزولى وجود دارد كه مربوط به بخشى از آيه مى شود, نه تمام آن. اين نوع از اسباب نزول را بسيارى از مفسّران يا نقل نمى كنند و يا اگر نقل كنند, به عنوان سبب نزول تمام آيه ذكر مى كنند, نه سبب نزول قسمتى از آيه, زيرا به نظر اين م فسّران, نمى شود بخشهاى يك آيه, جداجدا نازل شده باشد و سپس كنار هم قرار بگيرد و آيه اى را به وجود آورده بياورد.ولى زمخشرى, رواياتى از اين گونه را آورده است و گويى از ديد ايشان, مشكلى وجود نداشته است كه بخشى ازيك آيه به دنبال سبب, نازل گردد و باقى آيه,سبب نزول نداشته و يا اين كه جداگانه نازل شده باشد. از اين قبيل است موارد زير:1. درپى تفسير قسمت نخست آيه 23 سوره شورى, اين بخش از آيه را مى آورد : (ومن يقترف حسنة) و سبب نزول آن را نقل مى كند:(از سدّى نقل شده كه مراد از اين (حسنة), مودّت آل پيامبر (ص) است كه درباره ابوبكر صديق , نازل شده است, به علت دوستى وى نسبت به اهل بيت پيامبر(ص).)112. در سبب نزول قسمت آخر آيه 218 سوره بقره: (اولئك يرجون رحمة اللّه ) مى نويسد:(روايت شده است هنگامى كه عبداللّه بن جحش و اصحاب وى, حضرمى را به قتل رساندند, قومى گمان كردند كه عبداللّه و اصحاب وى, اگر گناهكار نباشند, دست كم پاداشى در اين كار نخواهند داشت. پس آيه نازل گرديد: (اولئك يرجون رحمة اللّه)12.3. روايتى را كه مربوط است به سبب نزول جمله: ( ان اللّه كان عليماً) (احزاب/1) بدين شرح نقل مى كند:(روايت شده است كه اهل مكه به پيامبر (ص) پيشنهاد كردند كه از دين خود برگردد و آنان بخشى از اموال خود را در عوض, به پيامبر (ص) بدهند و شيبة بن ربيعه, دختر خويش را به عقد آن حضرت درآورد و منافقان مدينه گفتند: اگر از دين خود برنگردى, مشركان مكه تو را خواهند كشت, پس نازل شد: (ان اللّه كان عليماً)13.نقل روايات ضعيف اسباب نزول در كشافزمخشرى در درستى و سستى سند روايات اسباب نزول, توجّه جدّى از خود نشان نداده است. از اين رو, در موارد بسيارى, به روايات ضعيف استناد كرده است.با توجه به اين كه زمخشرى در بيشتر مواردى كه سبب نزول را نقل كرده, آيه را برابر آن, تفسير و معنى كرده است, اين امر (استناد به روايات ضعيف) ارزش و اعتبار تفسير وى را زير سؤال مى برد.روايات ضعيف موجود در تفسير كشاف, بر دودسته تفسيم مى شوند: رواياتى كه از نظر معنى و محتوا ضعيف هستند, و رواياتى كه از نظر سند, ضعف دارند. به نمونه هايى از هر دو نوع, اشاره مى كنيم:* (وما ارسلنا من قبلك من رسول ولانبيّ الا اذا تمنّى القى الشيطان فى امنيّته)حج/52 زمخشرى در سبب نزول اين آيه مى نويسد:(سبب نزول آيه اين است كه رسول اللّه (ص) زمانى كه روى گردانى قوم خود را از پذيرش اسلام و دعوت خويش ديد, از بس كه اشتياق به ايمان آوردن آنان داشت واز روى گرداندن آنان از اسلام ناراحت بود, آرزو كرد خداوند براو آيه اى كه موجب دورى و تنفر مشركان قريش مى گردد, نازل نكند, تا بدين وسيله رضايت خاطر مشركان جلب گردد و آنان از عناد و مخالفت در برابر پيامبر(ص) و اسلام دست بردارند.هنگامى كه سوره (نجم) برآن حضرت نازل گرديد, رسول خدا به خواندن سوره پرداخت تا به آيه: (ومناة الثالثة الاخرى), رسيد. در اين لحظه,شيطان در قلب پيامبر(ص) وسوسه كرد و آن آرزو را در دل وى تشديد كرد و پيامبر(ص) را به سوى آن آرزو سوق داد, تا حدى كه ناخودآگاه از روى سهو و غلط, زبان پيامبر(ص) به خواندن اين جمله گوياشد: (تلك الغرانيق العلى وان شفاعتهن لترتجى) وطبق روايت ديگر گفت: (تلك الغرانقة العلى).پيامبر(ص) به گفته خود توجه نداشت, تا هنگامى كه عصمت وى را فرا گرفت وبه خود آمد.گفته شده است كه جبرئيل آن حضرت را متوجّه موضوع ساخت.)14چنانكه از گفته هاى خود زمخشرى به گونه روشن استفاده مى شود, پذيرش روايت يادشده, مستلزم پذيرفتن امورى چند است:1. امكان سهو پيامبر(ص).2. امكان خطا و اشتباه پيامبر(ص).3. امكان نفوذ و وسوسه شيطان درقلب پيامبر(ص).4. تسليم نبودن پيامبر به آنچه خداوند بر او نازل مى كند, چه اين كه اگر پيامبر(ص) رضايت و تسليم محض داشت, آرزو نمى كرد خداوند آيه و يا سوره اى مخالف ميل مشركان فرو نفرستد, بلكه كار را به مشيّت و اراده الهى واگذار مى كرد.5. امكان جدايى عصمت از پيامبر (ص) واين كه در لحظه هايى از زندگى, پيامبر (ص) داراى عصمت نبوده است, آن هم پس از زمان بعثت و رسالت.قبول هريك از مسائل ياد شده, پيامدهاى غيرقابل قبولى را به همراه دارد كه عامّه مذاهب اسلامى آن را نمى پذيرند و بنيان ديانت اسلامى و وحى الهى و صيانت قرآن از تحريف را مورد ترديد قرار مى دهد. با وجود اين, زمخشرى روايت را به عنوان سبب نزول, بدون هيچ نقد و اير ادى نقل كرده است.* (انّك لاتهدى من احببت ولكنّ اللّه يهدى من يشاء ) قصص/56بيقين تو نمى توانى كسى را كه مايل باشى, به راه درست هدايت كنى. اين خداوند است كه هركس را بخواهد, هدايت مى كند .وى دراين مورد مى نويسد:(زجاج گفته است: به اجماع مسلمانان, اين آيه در باره ابوطالب نازل شده است, زيرا هنگامى كه مرگ ابوطالب فرا رسيد, گفت: اى گروه بنى هاشم! محمّد را اطاعت و تصديق كنيد, تا به فلاح و رستگارى و رشد, دست يابيد. پيامبر (ص) اظهار داشت: چگونه آنان را دعوت به چيزى مى كنى كه تو خود آن را ترك كرده اى؟ ابوطالب گفت: پسر برادرم! از من چه مى خواهى؟پيامبر (ص) فرمود: اكنون تو در آخرين روز زندگى دنيا قرار دارى. من از تو يك كلمه بيشتر تقاضا ندارم و آن اين كه بگويى: لااله الا اللّه . در اين صورت در روز قيامت و در محضر الهى به ايمان تو شهادت مى دهم.ابوطالب گفت: پسر برادرم! من مى دانم كه تو صادق و راستگويى [در ادّعاى نبوّت], ولكن يك چيز مانع مى گردد كه من اين كلمه را بر زبان جارى كنم و آن اين كه دوست ندارم پس از مرگ من, بگويند:ابوطالب هنگام مرگ خود از ترس مرگ, چيزى را اختراع كرد. اگر نبود كه پس از من بر تو و فرزندان پدرت طعنه مى زنند و مايه ننگ و عار شما مى شود, من اين كلمه را مى گفتم و در وقت فراق, روشنايى چشم تو را فراهم مى آوردم,چون مى بينم كه خيلى به اين مطلب اشتياق دارى و مرا نصيحت مى كنى, ولى من به همين زودى مى ميرم درحالى كه بر دين بزرگان و آباء خويش عبدالمطلب, هاشم و عبد مناف هستم.)15علامه طباطبايى با اشاره به روايتى نزديك به همين مضمون كه از الدر المنثور نقل مى كند, آورده است:(روايات مستفيض از ائمه اهل بيت وجود دارد كه دلالت بر ايمان ابوطالب مى كند, چنانكه اشعار برجاى مانده از ابوطالب پراست از مطالبى كه دلالت بر اقرار وى به صداقت پيامبر (ص) و حقانيت دين وى دارد.واين ابوطالب بود كه پيامبر(ص) را در كوچكى پرورش داد وپس از برانگيخته شدن و پيش از هجرت, به حمايت وى برخاست, تا جايى كه مى توان گفت اثر و ارزش مجاهدت وى به تنهايى در ده سال پيش از هجرت, با تلاش و مجاهدات تمام انصار و مهاجران در ده سال پس از هجرت پيامبر (ص ), برابر است.)16اكنون به نمونه اى از رواياتى كه از ناحيه سند ضعف دارند و در عين حال زمخشرى آنها را درتفسير خويش آورده است, مى پردازيم:(و لاتتمنّوا مافضّل اللّه به بعضكم على بعض للرجال نصيب ممّا اكتسبوا و للنساء نصيب ممّا اكتسبن ) نساء /32
در آنچه خداوند به برخى از شما بيش از ديگران ارزانى داشته است, چشم طمع مدوزيد. براى مردها از دستاوردشان بهره اى است و براى زنان نيز از آنچه به دست آورند, نصيبي .در كشّاف پس از تفسير آيه, مى نويسد:(گفته شده است كه در صدر اسلام, مردان مى گفتند: خداوند در دنيا ما را بر زنان برترى داده است, زيرا براى ما دو سهم وبراى آنان يك سهم قرار داده است, آرزو داريم كه در آخرت نيز چنين باشد و در برابر اعمال صالحِ مردان, دو برابر ثواب نسبت به عملهاى صالحِ زنان, ثو اب و پاداش داده شود. امّ سلمه و زنانى كه با او بودند, گفتند: كاش خداوند بر ما جهاد را واجب مى كرد كه همچون مردان و به اندازه آنان, اجر و پاداش مى گرفتيم. دراين هنگام آيه يادشده نازل گرديد.)17آلوسى در تفسير روح المعانى, ذيل همين آيه مى نويسد:(شيخ الاسلام نقل كرده است, زمانى كه براى مردان دو سهم و براى زنان يك سهم از ناحيه خدا جعل گرديد, زنان گفتند: ما نيازمندتر از مردان هستيم, بايد براى ما دو سهم و براى مردان يك سهم قرار داده شود, زيرا ما ناتوانيم و مردان تواناترند در تأمين معاش . در اين هنگ ام نازل شد: (ولاتتمنّوا ما فضّل اللّه ).سپس اضافه كرده است:(اين قول,با توجه به علت نهى كه درآيه ذكر شده, مناسب تر است: (للرجال نصيب ممّا اكتسبوا و للنساء نصيب ممّا اكتسبن ). اين دو جمله صراحت دارند كه آرزو و تمنّى بين دو گروه زنان و مردان صورت گرفته است.)آن گاه آلوسى خود چنين اظهار نظر مى كند:(معنايى را كه شيخ الاسلام نقل كرده, از ابن عباس نيز روايت شده است, لكن نقلى را كه شيخ الاسلام به پيروى از زمخشرى در سبب نزول ياد كرده است, براى آن سندى پيدا نكردم.)18از كلام آلوسى به دست مى آيد كه روايت موجود در تفسير كشاف, در كتابهاى روايى و تفسيرى پيش از او نشانى نداشته است.
نقل روايات متعارضِ سبب نزول
اگر در باره آيه و يا آياتى, چند سبب نزول وارد شده باشد و از ديد زمخشرى, هيچ يك بر ديگرى ترجيح نداشته باشد, همه آن روايات رابدون نقد و بررسى نقل مى كند, چنانكه در سبب نزول آيه نخست سوره احزاب مى نويسد:(روايت شده است كه وقتى رسول خدا (ص) به مدينه هجرت كرد, دوست داشت كه يهود مدينه, همچون بنى قريظة, بنى قينقاع و بنى نضير, اسلام اختيار كنند. جمعى از آنان منافقانه به اسلام گرويدند. پيامبر (ص) با آنان نرمى و تواضع نشان مى داد و كوچك و بزرگ ايشان را گرامى مى داشت, هرگاه عمل زشتى از آنان سر مى زد, چشم پوشى مى كرد و به گفته هاى آنان گوش مى داد. سپس اين آيه نازل گرديد:(يا ايّها النبيّ اتق اللّه ولاتطع الكافرين والمنافقين ) احزاب/ 1اى پيامبر, تقواى الهى پيشه كن و از كافران و منافقان پيروى نكن .روايت شده است كه ابوسفيان بن حرب و عكرمة بن ابوجهل و ابو اعور سلمى, براساس قرار و وعده اى كه باپيامبر (ص) داشتند, نزد حضرت آمدند. عبداللّه ابيّ و معتب بن قشير و جدبن قيس نيز آنان را همراهى مى كرند.آنان به پيامبر پيشنهاد كردند كه دست از رفض وردّ خدايان اي شان بردارد, درعوض آنان نيز به پيامبر و خداى وى كارى ندارند. اين پيشنهاد بر پيامبر و مؤمنان دشوار آمد و تصميم گرفتند آنان را بكشند, آيه نازل گرديد: (يا ايّها النبيّ اتّق اللّه )روايت شده است كه اهل مكه به رسول اللّه (ص) گفتند كه اگر از دين خويش برگردد, آنان بخشى از اموال خود را در اختيار آن حضرت قرار مى دهند, سپس آيه نازل شد: (يا ايّها النبيّ اتّق اللّه )19تنافى و اختلاف روايات سبب نزول,باعث آن شده است كه زمخشرى درصدد جمع يا ترجيح و تحليل آنها برنيايد, بلكه بدون اظهار نظر روايات را نقل كند و بگذرد.مورد دوم در بحث از آيه نخست سوره حجرات است كه مى نويسد:(گفته شده است كه رسول اللّه (ص) سريه اى را متشكّل از هفده نفر به سرپرستى منذربن عمرو ساعدى به تهامه فرستاد. بنى عامر به فرماندهى عامربن طفيل با مسلمانان درگير شدند و همه آنان را كشتند, جز سه نفر كه نجات يافتند و فرار كردند. اين سه تن هنگام بازگشت, در نزد يكيهاى مدينه به دو نفر از بنى سليم برخوردند. آن دو نفر به دروغ, خود را به بنى عامر نسبت دادند, چون بنى عامر از بنى سليم عزيزتر و محترم تر بودند. مسلمانان آن دو تن را كشتند و اثاث آنان را به غنيمت گرفتند.وقتى خدمت رسول خدا (ص) آمدند, پيامبر (ص) فرمود: كار بدى كرديد, آن دو نفر از بنى سليم بودند. من از مالى كه به غارت گرفته ايد, استفاده نمى كنم. پس از آن, پيامبر(ص) ديه آن دو نفر را پرداخت كرد. وآيه نازل گرديد:(يا ايهّا الذين آمنوا لاتقدّموا بين يدى اللّه و رسوله ) حجرات/ 1اى مؤمنان بر خدا ورسول او پيشى نگيريد .مسروق روايت كرده است كه در يوم الشكّ بر عايشه داخل شدم. عايشه به خدمتكار خود دستور داد برايم عسل بياورد.گفتم: من روزه دارم.عايشه گفت: خداوند از روزه گرفتن در اين روز منع كرده و در اين باره نازل شده است آيه: (يا ايّها الذين آمنوا لاتقدّموا ).حسن روايت كرده است كه بعضى در روز عيد قربان پيش از اين كه نماز بگذارند قربانى كردند, اين آيه نازل گرديد: (يا ايّها الذين آمنوا )20با وجود اختلاف سه روايت مزبور در سبب نزول, زمخشرى بدون اظهار راى و تحليل و ترجيح, آنها را نقل كرده است.از كل موارد سبب نزول تا آن جا كه تحقيق به عمل آمد, تنها در يك مورد زمخشرى يكى از روايات سبب نزول را بر ديگرى ترجيح داده است. آنچه باعث ترجيح روايت از ديد زمخشرى شده است, شهرت يكى از دو روايت است.وى در ذيل آيه: (أفرأيت الذى كفر بآياتنا ) (مريم/ 77 ـ 80) مى نويسد:(از حسن, روايت شده است كه اين آيه در باره وليدبن مغيره نازل شده, ولى نظر مشهور اين است كه آيه در باره عاص بن وائل نازل گشته است.خباب بن ارت گفته است: من بر ذمّه عاص بن وائل قرضى داشتم, طلب خويش را به او ياد آورى كردم.او در جواب من گفت: سوگند به خدا طلب تو را پرداخت نمى كنم تا زمانى كه به محمّد (ص) كافر شوى.گفتم: من به محمّد كافر نمى شوم نه در زندگى, نه در مرگ و نه هنگامى كه تو در قيامت مبعوث شوى, در حالى كه مديون من هستى.عاص گفت: من هرگاه مُردم, دوباره زنده خواهم شد؟گفتم: آرى.گفت: پس آن زمان نزد من بيا. آن زمان من مال و فرزندان فراوان خواهم داشت و دين تو را مى دهم.)21ملاكهاى نقد اسباب نزول در كشاف
از ميان تمامى موارد روايات اسباب نزول, زمخشرى دو مورد را نپذيرفته و در هر دو مورد, تمسك به ظاهر قرآن كرده و سبب نزول را با ظاهر قرآن نقد كرده است.1. (و اذا طلّقتم النساء فبلغن اجلهنّ فلاتعضلوهنّ ) بقره/ 232هرگاه زنان خويش را طلاق گفتيد وعدّه آنان پايان يافت, مانع ازدواج آنان نگرديد زمخشرى در سبب نزول اين آيه مى نويسد:(روايت شده است كه اين آيه در باره معقل بن يسار نازل شده است, هنگامى كه مانع شد خواهرش به شوهر نخست خويش برگردد.نيز گفته شده است آيه در باره جابربن عبداللّه نازل شده است پس از اين كه وى مانع ازدواج دختر عموى خويش گرديد.)پس از طرح اين دو سبب نزول, زمخشرى نظر خويش را چنين اعلام مى دارد:(بهتر اين است كه آيه خطاب براى همه مردم باشد.)22چنانكه از ظاهر كلام زمخشرى بر مى آيد, دو روايت سبب نزول را نپذيرفته و ظاهر عام آيه را معتبر دانسته است, هر چند درواقع منافاتى ندارد كه سبب نزول, خاص باشد, ولى حكم در آن, شامل همه موارد و مصاديق بشود.2. ( و من يقترف حسنة ) شورى / 23درسبب نزول آيه مى نويسد:(از سدى روايت شده كه مراد از اين (حسنة), مودت و دوستى آل پيامبر (ص) است. آيه در باره ابوبكر صديق نازل شده است به علت دوستى وى نسبت به اهل بيت پيامبر (ص).ولى ظاهر اين است كه آيه را عام بدانيم و شاملِ هر حسنه اى كه از انسان صادر مى شود. نهايت, چون آيه پس از ذكر محبت ذوى القربى ذكر شده است, مودت اهل بيت را به طريق اولى شامل مى شود. گويا آيه مى خواهد بگويد ساير حسنات, تابع مودت و دوستى اهل بيت پيامبر(ص) هستن د.)23چگونگى نقل اسباب نزول
شيوه نقل روايات اسباب نزول در كشاف, تحت عنوانهاى زير بررسى مى شود:1. موقعيت اسباب نزول در سير مباحث.2. بى توجهى به ذكر سلسله سند روايات.3. تعابير كشاف در نقل اسباب نزول.4. اجمال گرايى درنقل اسباب نزول.5. منابع كشاف در نقل اسباب نزول.موقعيت اسباب نزول در سير مباحث
در تفسير كشاف, ترتيب و مشى ثابت و منظمّى براى طرح بحثهاى تفسيرى وجود ندارد. دربيشتر موارد پس از ذكر آيه يا آيات, معناى لغات مشكل و نا آشنا را مى آورد و آن گاه به اختلاف قراءت (اگر وجود داشته باشد) اشاره مى كند. در مرحله سوم, سبب نزول را مى آورد و پس از آ ن, مطالب مربوط به معانى و بيان و بلاغت و معتقدات اعتزالى را كه قابل استفاده از آيات است, ذكر مى كند و در نهايت, معناى آيه را مى آورد, چنانكه در تفسير آيه ذيل, همين ترتيب مشاهده مى شود:(ولقد خلقنا السموات و الارض و ما بينهما فى ستّة ايّام و ما مسّنا من لغوب)ق/ 38(اللغوب: به معناى سستى است. لغوب, به فتح نيز قراءت شده است: (لغوب) بر وزن (قبول) و (ولوع).گفته شده كه اين آيه در باره يهود و تكذيب آنان نازل گرديده است كه مى گفتند: خداوند آسمان و زمين را در شش روز آفريد, نخستين روز آفرينش, يكشنبه و آخرين روز آن جمعه بود. روز شنبه خداوند به استراحت پرداخت و برعرش خويش, به پشت دراز كشيد!علما گفته اند: آنچه از تشبيه درباره خدا ميان امت اسلامى رواج يافته, از يهود سرچشمه گرفته و از آنان اخذ شده است.)24زمخشرى اين روش را درهمه جا رعايت نكرده است, لذا گاه پس از ذكر آيه معناى آن را مى آورد, گاه پس از آيه, لغت, گاه اعراب, گاه قراءت و را مى آورد. از اين رو در مجموع مى توان گفت, زمخشرى روش معينّى در تنظيم مباحث و از جمله اسباب نزول ندارد.
بى توجهى به ذكر سلسله سند روايات
زمخشرى به هنگام نقل روايات اسباب نزول, هيچ گاه سلسله سند روايت سبب نزول را ياد نمى كند. در بيشتر موارد حتى نام نخستين راوى را كه از اصحاب و تابعان است نيز نمى آورد, تنها در چند مورد انگشت شمار, راوى نخست را نام برده است.افرادى را كه وى به عنوان راوى اسباب نزول در تفسير خويش آورده است, عبارتند از:ابن عباس, ابن مسعود, عايشه, جابربن عبداللّه, سدّى, انس بن مالك, رفاعة ابن قرظه, يزيدبن شجره و على (ع):1. در سبب نزول آيه 274 سوره بقره: (الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار ) آورده است:(از ابن عباس روايت شده كه اين آيه در باره على[ع] نازل شده است, زيرا وى در حالى كه بيشتر از چهار درهم نداشت, يكى را در روز و ديگرى را در شب, سومى را آشكارا و چهارمى را در نهان صدقه داد.)252. براى سبب نزول آيه 215 سورة بقره, روايتى را از ابن عباس چنين مى آورد:(از ابن عباس روايت شده است كه گفت: عمروبن جموح كه مردى معروف و داراى ثروت فراوان بود آمد و گفت: چه بخش از اموال خود را انفاق كنيم و آن را به چه كسى بدهيم؟ پس نازل شد: (يسألونك ما ذا ينفقون) 26تعابير كشاف در نقل اسباب نزول
در كشاف در برخى موارد, روايت سبب نزول تحت عنوان: (قيل), در بعضى موارد تحت عنوان: (روى) و در بعض موارد تحت عنوان: (نزلت) و گاه بدون هيچ يك از عناوين, ذكر شده است كه به ذكر يك نمونه براى هريك از اين موارد, اكتفا مى كنيم:1. (قل للذين آمنوا يغفروا للذين لايرجون ايام اللّه ) جاثية/ 14براى آنان كه ايمان آورده اند بگو: از خطاى كسانى كه به روز قيامت و بعث ايمان ندارند, بگذريد و آنان را ببخشيد.درباره اين آيه, زمخشرى مى نويسد:(گفته شده (قيل) كه اين آيه در باره عمر نازل شده است, زيرا مردى از بنى غفار به وى دشنام داد و او خواست كه مشتى بر او زند و او را تنبيه كند.)272. درسبب نزول آيه 44 سوره دخان (ان شجرة الزّقّوم طعام الاثيم) مى نويسد:(روايت شده (روى) هنگامى كه آيه 63 سوره صافات: (اذلك خير نزلاً ام شجرة الزّقّوم) نازل گرديد, ابن زبعرى گفت: مردم يمن, از خوردن كشمش و خرما به تزقّم, نام مى برند. پس ابوجهل گفت: كشمش و خرما بياوريد. وقتى كشمش و خرما آوردند, ابوجهل گفت: (تزقّموا) و گفت: ا ين چيزى است كه محمّد(ص) شما را از خوردن آن مى ترساند. پس نازل شد: (ان شجرة الزّقّوم طعام الاثيم).283. در سبب نزول آيه 33 سوره مائده: (انّما جزاء الذين يحاربون اللّه ورسوله ) نوشته است:(نازل شده است (نزلت) درباره قوم هلال بن عويمر, زيرا بين آنان و پيامبر, عهد و پيمان بود. قومى به سراغ رسول اللّه مى آمدند, تا خدمت وى مشرف شوند, ولى قوم هلال بن عويمر را ه را بر آنان بسته, مانع شدند.)294. درمواردى بدون اين كه از عناوين ياد شده استفاده كند, روايت سبب نزول را نقل مى كند; از جمله در ذيل آيه 6 سوره حجرات چنين آورده است:(رسول خدا (ص) وليدبن عقبه را [كه برادر مادرى عثمان بود و عثمان او را پس از سعدبن وقاص در كوفه والى قرار داد و در حال مستى بر مردم نماز خواند و نماز صبح را چهار ركعت گزارد و گفت: آيا مى خواهيد بيشتر از چهار ركعت بخوانم, و در پى اين قضيه, عثمان او را عزل ك رد], در ميان قوم بنى مصطلق فرستاد تا صدقات را جمع آورى كند. هنگامى كه وليد وارد منطقه آنان شد, بنى مصطلق به پيشواز او شتافتند. وليد گمان كرد كه آنان به جنگ او مى آيند, زيرا كه بين او و بنى مصطلق كدورتى وجود داشت. وليد باز گشت و نزد پيامبر (ص) آمد و گفت: بنى مصطلق مرتد شده اند و زكات خود را ندادند.رسول خدا (ص) خشمگين شد و تصميم گرفت به جنگ آنان رود. اين خبر به بنى مصطلق رسيد, نزد پيامبر(ص) آمدند و گفتند: به خدا پناه مى بريم از خشم خدا و رسول وى.پيامبر(ص) فرمود: يا از كرده خود پشيمان شويد و دست برداريد, يا اين كه شخصى را به سوى شما خواهم فرستاد كه نزد من به منزله جان من است, با شما خواهد جنگيد و فرزندان شما را به اسارت خواهد گرفت. آن گاه دست خويش را برشانه ٌعلى (رض) گذاشت.)30ديگر مفسّران اين داستان را به عنوان سبب نزول آيه: (ان جائكم فاسق بنبأ فتبيّنوا ) (حجرات/6) نقل كرده اند, ولى زمخشرى بدون هيچ اشاره اى به اين كه اين داستان, سبب نزول آيه است, آن را نقل كرده است.اجمال گرايى در نقل اسباب نزول
با حجم اندك تفسير كشاف, بيش از سيصد مورد سبب نزول در آن آمده و اين بدان جهت است كه در بيشتر موارد, اسباب نزول به طور اجمال نقل شده و تنها در چند مورد به تفصيل آمده است:1. ( از ابن عباس روايت شده است: حسن و حسين(ع) مريض شدند. رسول خدا (ص) به عيادت آن دو آمد. در حالى كه جمعى از مردم آن حضرت را همراهى مى كردند, به حضرت على پيشنهاد كردند كه براى فرزندان خود نذر كند.براين اساس, على و فاطمه و خدمتكار آنان فضّه, نذر كردند كه اگر حسن و حسين از مرض شفا پيدا كنند, آنان سه روز, روزه خواهند گرفت. حسنين شفا يافتند و اثرى از بيمارى در وجود آنان باقى نماند.على (رض) از شمعون يهودى سه پيمانه جو به قرض گرفت و يك پيمانه از آن را فاطمه (رض) دستاس كرد و پنج قرص جو از آن پخت به عدد افراد خانواده, قرصهاى نان جو را در سفره گذاشت تا افطار كنند.در اين هنگام, سائلى بر در ايستاد و گفت: سلام بر شما اهل بيت محمد(ص), مسكينى از مساكين مسلمانان هستم, مرا اطعام كنيد تا خداوند شما را از مائده هاى بهشتى اطعام كند. قرصها جوين را به سائل دادند و آن شب را گرسنه خوابيدند و جز آب چيزى ننوشيدند. فرداى آن روز ر ا نيز روزه گرفتند. شامگاه كه سفره افطار پهن كرده بودند, يتيمى بر در ايستاد, قرصهاى جوين افطار را به يتيم بخشيدند. شامگاه روز سوم, اسيرى بر در خانه آنان اظهار گرسنگى كرد. همچون روزهاى قبل, غذاى افطار خويش را به او دادند. فرداى روز سوم, على دست حسنين را گر فت و به خدمت رسول اكرم شرفياب گرديد. چشم رسول خدا بر حسنين افتاد كه آن دو مانند جوجه مرغ از شدّت گرسنگى بر خود مى لرزند.فرمود: چه بر شما آمده است كه به اين حال افتاده ايد و مرا نگران ساخته ايد؟ پس برخاست و با آنان راهى خانه فاطمه (رض) شد.فاطمه را ديد كه در محراب عبادت ايستاده, در حالى كه چشمهاى او به گودى نشسته است. اين حالت به رسول خدا گران آمد, جبرئيل نازل شد و گفت:ييا محمد! خداوند به خاطر اهل بيت تو به تو تبريك مى گويد. سپس سوره (هل اتى على الانسان حين من الدهر ) در شأن ايشان نازل گرديد.) 312. مورد دوم سبب نزول آيه 61 سوره نساء است كه به گونه مفصل, نقل كرده است:(روايت شده است كه بشر منافق با مردى يهودى نزاع داشت. يهودى گفت: بيا نزد رسول خدا برويم تا بين ما داورى كند.بشر منافق گفت: نزد كعب بن اشرف يهودى برويم تا بين ما قضاوت كند.به هر صورت آنان نزد پيامبر (ص) آمدند. پيامبر به نفع يهودى قضاوت كرد. بشر منافق به داورى پيامبر (ص) قناعت نكرد و گفت: بيا پيش عمربن خطاب برويم. وقتى نزد عمربن خطاب آمدند, يهودى به عمر گفت: ييامبر بين ما داورى كرد, ولى اين شخص به قضاوت ايشان راضى نگرديد.عمر كه اين جمله را شنيد, گفت: همين جا باشيد تا من بر گردم بين شما قضاوت كنم. پس عمر داخل شد و باشمشيرى از خانه خارج شد و با آن شمشير گردن منافق را زد. سپس افزود: كسى كه به قضاوت خدا و رسول او قناعت نكند, من در باره او چنين قضاوت مى كنم. سپس اين آيه نازل گرديد: (الم تر الى الذين يزعمون انّهم آمنوا بما انزل اليك )32منابع تفسير كشاف در نقل اسباب نزول
با توجه به اين كه زمخشرى در هيچ مورد, به منابع رواياتى كه در تفسير خويش آورده است, اشاره اى نمى كند, به طور يقين نمى توان گفت وى از چه منابعى بهره جسته است, ولى از پاورقيهاى تفسير كشاف چنين بر مى آيد كه منابع روايى تفسير كشاف عبارتند از:صحيح بخارى, صحيح مسلم, مسند احمدبن حنبل, صحيح ترمذى, اسباب النزول واحدى, تفسير ثعلبى و كتابهاى ديگر.1. ذهبى, التفسير و المفسّرون,1/433.2. همان, 1/443.3. ابن خلدون, مقدمه ابن خلدون, ترجمه محمد پروين گنابادى, (چاپ هفتم: تهران, شركت انتشارات علمى و فرهنگى, 1369ش), 2/893.4. مصطفى صاوى, جوينى, منهج الزمخشرى فى التفسير, (قاهرة, بى تا)/ 95.5. همان.6. زمخشرى, كشاف, 1/179.7. همان, 1/175.8. همان, 2/318.9. همان, 2/219.10. همان, 3/540.11. همان, 4/221.12. همان, 1/259.13. همان, 3/519.14. همان, 3/164.15. همان, 3/422.16. علامه طباطبائى, الميزان فى تفسير القرآن, 16/57.17. زمخشرى, كشاف, 1/504.18. آلوسى, روح المعانى, 5/20.19. زمخشرى, كشاف, 3/519.20. همان, 4/350.21. همان, 3/39.22. همان, 1/132.23. همان, 4/221.24. همان, 4/392.25. همان, 1/319.26. همان, 1/251.27. همان, 4/288.28. همان, 4/281.29. همان, 1/628.30. همان, 4/359.31. همان, 4/670.32. همان, 1/525.