اصول تفسيري و هرمنوتيك قرآني نزد ملاصدر
مقاله حاضر بنابدعوت دانشگاه لندن در همايشي بعنوان: «قرآن - متن و تفسير» در تاريخ 19 - اكتبر 1999، 27 مهرماه 1378 در مركز مطالعات اسلامي مدرسه شرقشناسي (SOAS) آن دانشگاه توسط آيت الله سيد محمد خامنه اي ارائه و قرائت گرديده است.تعبيرات و مطالب فشرده مقاله مطابق مقتضيات و مخاطبان همايش تهيه گرديده است.
مقدمه
با آغاز وحي و بلافاصله پس از نزول پاره اي از آيات قرآن پرسشها آغاز شد و همين سبب گرديد كه پيامبر اكرم(ص) به پاسخ سئوالات و شرح آيات قرآن بپردازد و از همان زمان نخستين مراحل تفسيري قرآن كه - بعدها بنام «احاديث تفسيري» خوانده شد - قدم به عرصه وجود گذاشتپس از پيامبر (ص) احاديث نبوي از دو راه بدست مردم مي رسيد:
اول - از طريق «اهل بيت» (يعني خاندان مخصوص پيامبر) كه عمدتا بوسيله اميرالمؤمنين علي عليه السلام داماد پيامبر و حضرت فاطمه زهرا (س) دختر پيامبر و همسر علي(ع) بيان مي گرديد و تا ده نسل بعد در ميان امامان شيعه دست بدست مي شد.
دوم - از طريق اصحاب پيامبر (ص) و تفسير قرآن كه در آن زمان محدود به نقل و روايات همان احاديث تفسيري پيامبر بود.
در قرون بعد، تفسير نويسي بصورت فني و تحليلي يا ادبي رواج يافت و در اين ميان سه مكتب يا روش عمده تفسيري (تفسير كلامي شيعه، معتزله، اشعري) ظاهر گرديد و مكاتبي مانند مكتب تفسيري مدينه، مكه، كوفه و بصره مشهور شدند كه برخي از آنها بمسائل اعتقادي و كلامي و برخي ديگر به موضوعات فقهي و حقوقي و عده اي بمطالب بلاغتي و ادبي يا عرفاني آن مي پرداختند.
در دوره معاصر برخي حتي آنرا از ديدگاه علوم تجربي و اكتشافات جديد بررسي نمودند و البته هرچه تفاسير به دوره معاصر نزديكتر شده شيوه هاي تفسيري نسبتا كاملتر گرديده و نمونه برجسته از تفسير كامل قرآن تفسير «الميزان في تفسير القرآن» تأليف علامه طباطبائي فيلسوف و مفسر نامي معاصر است كه بروش تفسير قرآن با قرآن بطور علمي و فني پرداخته و بيست جلد تفسير او علاوه بر داشتن نكات ادبي داراي مطالب فلسفي و اجتماعي و روائي نيز هست.
بررسي شيوه هاي تفسيري قرآن بدون اشاره به مفسر بزرگ قرآن ملاصدرا شيرازي بررسي ناقصي خواهد بود زيرا شيوه او در تفسير، در واقع، بيان يكي از بهترين روشهاي تفسيري قرآن مي باشد.
ملاصدرا (979-1050 ه/ 16401571 م) صدرالدين محمد شيرازي ملقب به «صدرالمتألهين(ره)» و معروف به ملاصدرا، يكي از بزرگترين فلاسفه اسلامي و ايراني نظير ابن سيناست كه در عهد صفويه مي زيسته و نزديك به پنجاه جلد كتاب در فلسفه و تفسير و حديث نوشته است كه معروفترين آنها كتاب «الاسفار الاربعه» يك دوره فلسفه جامع در 9 جلد مي باشد و كتاب درسي محسوب مي شود.
او در فلسفه داراي مكتبي معروف بنام «حكمت متعاليه» است كه در آن تمام عناصر مهم مكتب مشائي و اشراقي و فلسفه قديم ايران باستان و تصوف و فلسفه اسلامي را بصورت يك مكتب در آورده و در عين حال در آن از قرآن و حديث نيز الهام گرفته و فلسفه اسلامي را به اوج خود رسانده است.
تفسير ملاصدرا مركب از پاره هاي تفسيري است كه بترتيب متناسب حالات روحاني خود از تفسير آية الكرسي (در حدود سال 1025 ق - 1615 م) و تفسير آيه نور (در سال 1030 قمري - 1620 م) آغاز نموده و به تفسير سوره هاي يس، الحديد، الواقعه، الاعلي، الطارق و الزلزال پرداخته و سرانجام در سالهاي آخر عمر خود تصميم به تفسير كامل قرآن گرفته و سوره فاتحه و مقداري ازسوره بقره راتفسيرنموده ولي مرگ مانع انجام آن شده است.
روش تفسيري ملاصدرا يكنواخت نيست، در تفاسيري كه در دوران جواني نوشته تكيه او بيشتر بر مطالب عرفا و صوفيه، در عين توجه به حديث مي باشد و چندان به نكات ادبي و لفظي توجه ندارد، مانند تفسير آيه نور (نوشته در 1030 ه) و آية الكرسي (نوشته حدود 1025 ه) امّا آنجا كه، پس از استقرار در شيراز، تصميم به نوشتن تفسيري جامع و كامل از اول تا آخر قرآن مي گيرد روش اندكي شتابزده او در تفاسير ديگر جاي خود را بروش معمول مفسران قرآن مي دهد، يعني اول به بحث در لغت و ظاهر لفظ و معنا و معاني آن و مشتقات آن مي پردازد و بدون اعتنا به بيشتر مطالبي كه در ميان مفسران و متكلمان آنروز و پيش از آن معمول بود؛ براساس مكتب خاص خود و مكاشفات شخصيش معناي عرفاني و قرآني آنرا شرح مي دهد.
ولي براي جلوگيري از تكرار مطالب عرفاني و كشفي خود، پيش از شروع به تفسير، دست به نگارش كتاب مفاتيح الغيب زده (كه مقصود از «غيب» غيب جهان و معاني غيبيه قرآن است) تا بعنوان مقدمه يا فلسفه تفسير قرآن به آن استناد كند و برخي مطالب مجمل خود را به آن استناد دهد.
وي با آنكه بنظر مي رسد كه به بيشتر تفاسير قرآن اعتماد و توجهي نداشته ولي از برخي تفاسير مانند مجمع البيان طبرسي و گاهي بدون تعصب نسبت به علماي غير شيعه از تفسير فخررازي و نيشابوري و زمخشري نام برده ومطالب آنهارابراي تكميل مطالب آورده است. (تفسيرج 11، ص 176) و گاهي نيز آنها را ردّ كرده است (همان ص 191).
تفسير ملاصدرا اصولاً يك تفسير عرفاني است ولي چون خود او در همه علوم زمان خود مسلط و ماهر بوده طبعا در تفسير خود گاهي نسبت به موضوعات ديگري كه مفسران ديگر به آن پرداخته اند توجه نموده است، و چون به ادبيات عرب تسلط كافي داشته گاهي درباره نكات ادبي نيز بحث نموده است.
ملاصدرا معتقد است كه آيه «قل اُنظروا ماذا في السماوات و الارض»1 چون يك امر است پس يك تكليف است، پس از اينرو جهانشناسي و شناخت حقايق آشكار و پنهان جهان شرعا واجب است بنابراين تفسير قرآن بايستي بدنبال كشف حقايق جهان و مسائل روح انسان باشد و مفسراني كه در قرآن بجستجوي نكات ادبي و معاني ظاهري هستند در واقع قرآن را تا سطح يك اثر ادبي محض پائين مي آورند. (اسرار الآيات ص 6)
از طرفي ديگر، همانگونه كه جهل بحقايق عالم سبب جهل به خدا و خالق آنها مي شود، جهل به خدا نيز در واقع جهل به همه اشياء است و خروج از نظرات و طبيعت انساني شمرده مي شود (اسرار الآيات ص 5 و 8)
ملاصدرا تفسير قرآن را از حيث روش تفسيري به چند دسته تقسيم مي كند:
اول - تفاسيري كه بكار صنايع ادبي و معاني لغوي و هنرهاي كلامي و بياني قرآن پرداخته اند.
دوّم - تفاسيري كه از ظواهر قرآن براي درك معارف و استخراج احكام فقهي و اخلاق استفاده و به آنها اكتفا نموده اند.
سوّم - تفاسيري كه با اعراض از ظاهر كلمات قرآن، آنچه را كه خود آنها مي پسنديده اند بر قرآن تحميل نموده و نام آنرا تأويل يا تفسير عرفاني نهاده اند.
چهارم - تفاسيري كه براساس قبول ظواهر قرآن بجستجوي اسرار و رموز پنهان آن باشد و بياري عقل و مكاشفه و اشراق الهي حقايق زير پرده ظواهر قرآن را بدست آورد. ملاصدرا خود از دسته چهارم است و فقط اينگونه تفسير را پذيرفته و صحيح مي داند.
اصول تفسيري - ملاصدرا براي تفسير قرآن، اصولي دارد كه آنرا مي توان هرمنوتيك صدرائي ناميد. براي رسيدن به عمق مكتب تفسيري او نخست بايد به تعاريف فني و انتولوژيك او از وحي و قرآن و جهان پرداخت.
اول: مراتب جهان؛
ملاصدرا جهان هستي را به سه جهان:1- مادي و فيزيكي2- جهان غير مادي و مثالي3- جهان عقلاني يا فوق مثالي تقسيم مي كند.
همانگونه كه در اين مقاله خواهيم گفت، هر آنچه كه در جهان مادي وجود دارد، در واقع مثال و نمادي است از جهان غير مادي كه جاي «حقايق» است و حقيقتي كه در جهان غير مادي وجود داشته باشد در جهان ماده مثال و نمادي دارد مثلاً كلمه «قلم» كه در آيه «علّم بالقلم» آمده، در اين جهان مادي بگونه اي است و در جهان ماوراي ماده «آخرت» بگونه اي ديگر و حال آنكه در هر دو جهان، قلم همان قلم و در واقع يك چيز است.(مفاتيح الغيب ص95).
دوم - مراتب انسان
انسان نيز علاوه بر حواس پنجگانه، مراتب و عوالم ديگري دارد كه آنرا بايد بر سه دسته تقسيم كرد:1- مرتبه حس و احساس با ابزار حواس پنجگانه 2- مرتبه خيال يا مثال كه در آنجا نيز همان حواس ولي بدون ابزار مادي وجود دارد و انسان مي تواند بدون چشم، ببيند و بدون گوش، بشنود.
3- مرتبه عقلاني يا كلي (در اصطلاح افلاطوني آن) كه در آن حقايق اشياء بدون تقيد به ماده و زمان و مثال وجود دارند و بالاترين مراتب نفس انساني و هم مرز با عالم عقول آسماني مي باشد.
سوم - مراتب وحي
چون قرآن وحي و كلام خدا مي باشد بايد معني وحي را نيز دانست. وحي براساس تعريف خود قرآن كريم (قرآن - 42/51) تكلم مستقيم و بلاواسطه خداوند تعالي با پيامبر است از اينرو «وحي» را «كلام خدا» نيز مي گويند وكلام خدابرابر همان آيه گذشته،منحصر در سه گونه است.بايد دانست كه «كلام» خداوند براي پيامبر از «فهم» آن جدا نيست و «كلام» با «روح» پيامبر متحد مي شود (ملاصدرا - اسفار - 7/8) ولي براي غير پيامبر، كلام خدا همواره غير مستقيم و بوسيله الفاظ و كتابت است و ميتوان گفت كه مردم فقط با كتاب خدا مي توانند تماس و سر و كار داشته باشند نه با كلام او.
ملاصدرا مي گويد: «كلام خدا غير از كتاب اوست» بنظر مي رسد كه مقصود او غير از آن چيزي است كه امروز برخي از علماي هرمنوتيك مي گويند و بدلايلي نوشتار را با گفتار فرق مي گذارند.
بعقيده ملاصدرا، كلام خدا بسيط و دور از تركيب است و از «عالم أمر» (مرحله اي از آفرينش كه ماده مطلقا در آن وجود و دخالت ندارد) و آني است نه تدريجي، و زمان ندارد؛ ولي نوشتار يا كتاب الهي برعكس از عالمي پايين تر و مادي و بصورت مركب و بتدريج صادر و نازل مي شود و آنچه در قرآن هست كتاب خداست نه كلام الهي (اسفار - 7/10).2
ملاصدرا با وجود اين اظهار نظر، نهايتا وحدت كتابت و كلام را مي پذيرد و مي گويد اين دو گانگي ظاهري و اعتباري و نتيجه تحليل ذهني است نه آنكه واقعي باشد همانگونه كه در واقع، در انسان نيز فرقي ميان گفتار و نوشتار او نيست.
توضيح او براي وحدت يا جدائي كلام و نوشتار آن است كه از آن نظر كه يكسو و يكسر نوشتار همواره به نويسنده و گوينده كلام مربوط مي شود، گفتار از گوينده و نوشتار از نويسنده جدا نيست و بتعبير فلسفي مرتبه «وجوب» را دارد ولي بلحاظ آنكه سو و سر ديگر آن به غير نويسنده و گوينده (مثلاً كاغذ و كتاب و خواننده آن) مربوط مي شود بنابراين مي توان آنرا جداي از نويسنده دانست و بتعبير فلسفي فقط داراي مرتبه «امكان» مي باشد و اين رابطه را هم در ذات الهي و هم در انسان صادق مي داند.3 و اضافه مي كند كه وحدت كلام و كتابت در عين ثنويت آندو از مكاشفات شخصي او مي باشد.
وحي پديده اي پيچيده و غير مادي است و مراحلي را طي مي كند تا بصورت قرآن در برابر مردم ظاهر شود. ملاصدرا مي گويد: (اسفار - 7 ص 25-24) پيامبر (ص) هنگامي كه باتوجه به مراتب نفس انسان و جهان، با روح و قلب خود ازمرحله مادي و حسي، و همچنين از مرتبه خيال و عالم مثال بگذرد و پس از «تجرّد» از ماده و دور شدن از زمان و ماديات و ابعاد، بمشاهده آيات و سير در ملكوت خداوند متعال بپردازد، نور معرفتي در دل او خواهد درخشيد كه صورت مجّسم آن همان «روح القدس» يا جبرئيل شرايع و اديان است و در سوره النجم (قرآن مجيد - 53/ آيه 2 تا 18) به معرفي و شرح آن پرداخته و او را «شديد القوي» (بسيار نيرومند» ناميده و او همان است كه در فلسفه به آن نام «عقل فعّال» داده اند».
پيامبر پس از مشاهده جبرئيل يا روح القدس (و بتعبير فلاسفه: با اتحاد با عقل فعال)، كلام الهي و وحي را با كلماتي كه شنيدن آن از راه گوش ظاهري و توسط امواج هوا نيست، دريافت مي كند و مي شنود و سپس از همان راهي كه به عالم عقول رفته به عالم ماده باز مي گردد و با گذر از عالم مثال بجهان مادي منتقل مي شود. كلماتي كه پيامبر شنيده نيز در هر مرحله از مراحل عالم مثال و عالم ماده بشكل مناسب با آن مرحله در مي آيد و با رسيدن به عالم حس و محيط فيزيكي جهان، تمام آن وحي و بررسي شيوه هاي تفسيري قرآن بدون اشاره به مفسر بزرگ قرآن ملاصدرا شيرازي بررسي ناقصي خواهد بود زيرا شيوه او در تفسير، در واقع، بيان يكي از بهترين روشهاي تفسيري قرآن مي باشد.
كلمات معنوي، صورت الفاظ بشري و شكل كتابت بخود مي گيرد و به چشم و گوش مردم مي رسد.
اين كلام الهي، همانگونه كه در سوره النجم آمده و پيامبر با چشم و گوش باطن آنرا مشاهده مي كند و مي شنود تماما حقيقت محض است و گمان و اشتباه و وهم در آنراه ندارد.
چهارم - مراتب قرآن
قرآن - يعني كلام و كتابت الهي - نيز براساس تعريف جهان و انسان و پديده وحي، فقط آنچه كه ديده يا شنيده مي شود نيست بلكه بتناسب همان مراتب سه گانه جهان هستي و درون انسان و سير وحي در منازل معنوي تا رسيدن بجهان مادي، او هم داراي درجات و مراحل است و همانگونه كه انسان جسم و روحي دارد، قرآن نيز علاوه بر عبارات و كاغذ و جلد آن، داراي روحي است كه مي توان گفت همان بطن يا بطون هفتگانه آن است (كه در حديث از پيامبر وارد شده كه قرآن داراي لايه هاي تو در تو و بتعبير خود حديث داراي بطنها يا باطنهائي است. (ملاصدرا - مفاتيح الغيب - ص 41)ظاهر قرآن را ظاهر و جسم انسان مي تواند درك كند ولي باطن آنرا (همانطور كه خواهيم گفت) فقط با ماوراء حسّ بشري و بعبارت ديگر: يا باطن انسان مي توان فهميد. توجه سطحي به الفاظ و معاني ظاهري آن، همان «ظاهر» قرآن است كه البته بجاي خود داراي اعتبار حقوقي و فقهي است و باصطلاح فقها «حجت» است ولي در قرآن، در وراء اين ظاهر، مفاهيمي هست كه درك آن براي هر آشنا به زبان عربي ممكن نيست و مخصوص كساني است كه بتوانند از مرز الفاظ و حواس ظاهري (حواس پنجگانه) بگذرند.
ملاصدرا معتقد است كه همانگونه كه جهانها سه درجه مادي - اخروي - فوق اخروي دارند قرآن نيز چون «مَظهَر» همه آن عوالم ثلاثه است داراي درجات يا طبقات معنائي و مفهومي است. درجه اول آن از مقوله الفاظ است و تمام كساني كه با زبان عربي آشنا هستند آنرا مي فهمند ولي درجات ديگر آن، معنوي و نهفته يا «باطن» است ودرك آن درفضاي ديگري غيرازالفاظ ميسر مي باشد.
ملاصدرا براي آنكه درجات و طبقات معنائي قرآن را نشان بدهد با استفاده از آيه «و في السماء رزقكم...»، (تفسير سوره سجده - ص 58) قرآن را به سفره غذا و مائده اي تشبيه مي كند كه از آسمان نازل شده باشد؛ و در اشعار خود آنرا اينگونه بيان مي كند:
گشته نازل از براي اغتذا
گاو و خر را خوش نيامد جز كه،
تِبن و قِشرش بهر حيوان ني
حبوب هست بر آدمي دُهن و لُبوب
هست قرآن چون طعامي كز سماء
كَهْ چون غذا با مغتذي دارد شبه
حبوب هست بر آدمي دُهن و لُبوب
حبوب هست بر آدمي دُهن و لُبوب
روش تفسيري ملاصدرا
پس از آشنايي با چهار پديده جهان و انسان و وحي و قرآن، نوبت بروش تفسيري ملاصدرا مي رسد. وي معتقد است كه بهترين روش تفسير قرآن آن است كه همانگونه كه قرآن بصورت وحي بر پيامبر (ص) نازل شده و مراحل و درجاتي را طي كرده و از جهان عقول بجهان نفوس و مثال و سپس بجهان مادي (فيزيكي) آمده و معاني آسماني چهره عوض كرده و بصورت الفاظ زميني درآمده است، مفسرّ نيز براي درك اعماق قرآن بايد از همان راه برود، يعني نخست از معاني ظاهري آغاز و معاني ظاهري را دريافت كند و سپس با ترك حواس جسماني و استمداد از حواس باطني و روح انسان - و حتي با رها كردن موقت كالبد (خلع بدن) و استفاده از قدرت روح - به ملكوت سفر كند و معاني قرآن را از راه مكاشفه و بصورت زلال و بدون حجاب بدست بياورد.بيشتر موجودات جهان فيزيكي و مادي را با حواس پنجگانه مي توان درك و احساس كرد ولي با اين حواس نمي توان به طبقات ديگر رفت. درك هر يك از سه جهان مادي و ماوراء طبيعي راهها و ابزارهائي دارد. حقايق مادي و غير مادي با هم تناظر و تطابق يك بيك دارند - و بتعبير ملاصدرا: «متطابقند» ولي مانند هم نيستند و فرق آنها بسيار است.
پس بنابراين اين مقدمه، براي درك همه حقايق قرآني و يا بتعبير معروف و مصطلح: براي «تفسير» قرآن نبايد
بمعناي ظاهري و لفظي آن قناعت كرد بلكه بايستي به عمق بي انتهاي اين معاني فرو رفت زيرا همانطور كه جهان غير مادي براي عامه مردم پنهان است، قرآن نيز كه تجلي و ظهور همان جهانهاست معقولات و معاني و باطني عميق دارد كه بر حواس ظاهري انسان پوشيده است و لذا درك و تفسير ظاهر محض قرآن را نمي توان درك و تفسير حقيقي و جامع قرآن دانست.
ملاصدرا معتقد است كه كسي كه در تفسير قرآن به الفاظ يا جنبه اي ادبي و هنري آن قناعت مي كند فقط مي تواند زيبائي و موسيقي كلمات و هنرهاي ادبي و لفظي آنرا درك كند يا حداكثر، از ظواهر الفاظ جنبه هاي حقوقي و فقهي آنرا براي كشف احكام فقهي و عملي بدست بياورد، يا مانند متكلمان اشعري و معتزلي و برخي از فقهاي حنبلي براي خدا دست و چشم و تخت و سرير و مانند آن فرض نمايد. (اسفار 9/299)
ملاصدرا - بپيروي از مكتب اشراق ايراني - «نور»4 را حقيقتي غير مادي و همان «وجود» مي داند و مي گويد: (اسرار الآيات ص 35) «نور و وجود يك چيزند و فرق آنها در مفهوم است و چون قرآن نيز نور است (قرآن: 7/157 - 5/15 - 4/74) پس اين كتاب مظهر و جلوه گاهي از جهان وجود و حاوي غيب و شهود آن مي باشد (قران - 6/59) و بعبارتي ديگر هرمنوتيك ملاصدرا چهار قرن جلوتر از هرمنوتيك جديد اروپا تفسير متن (و قرآن مجيد) را از عرصه الفاظ به متن موجودات و پديده هاي عالم كشانده همانگونه كه امروز برخي تفسير متون را معادل شناخت پديده هاي روانشناختي و جامعه شناختي و تاريخي مي دانند، او نيز تفسير قرآن را معادل تفسير از جهان و انسان و حقايق پنهاني و آشكار دانسته است. عرفاي مسلمان و از جمله ملاصدرا، معتقدند كه عالم وجود تمام هستي خود را براساس (آيه قرآن) از اَمرالهي با لفظ كُن گرفته وبه اين كلمه،«كُن وجودي»مي گويند،يعني با يك ربط ساده، «وجود» و «كلام الهي» يك چيز مي شوند و «وجود» را با «نور» بمعناي فلسفي آن برابر مي گيرند.بنابراين كلام الهي، نوري است كه بر معدومات خارجي (ولي معلومات الهي) مي تابد و آنها را روشن و مجسم و موجود مي كند.
ابن عربي «وجود» را كه هم خانواده «وجدان» يعني يافتن و معرفت است گاهي با آن، هم معنا مي داند، ملاصدرا نيز «معرفت و شناخت قرآن» را روزنه اي بجهان واقعيات مي شمرد و از اينجاست كه معتقد است هر موجودي باندازه وجود خود معرفت دارد و هر معرفتي چيزي بر ماهيت انسان مي افزايد و هرچه معرفت داشته باشد در قيامت محشور خواهد شد بنابراين همه اشياء حتي جمادات محشور خواهند شد (رسالة الحشر).
معرفتي كه مفسر به باطن قرآن مي يابد در واقع ديدن آنها با حواس باطن و بتعبيري ديگر نوعي اتحاد و يا اتصال با عالم وجود است كه عرفاي قديم از عالم بلفظ «كاسموس» و از كلام الهي با كلمه «لوگوس» تعبير مي نمودند.
شايد بنظر عرفا و ملاصدرا هر يك از افراد حق دارند از قرآن معنائي جداي از ديگران بدانند زيرا درجات وجودي آنها يكسان نيست و هركس بقدر ظرفيت و توانائي خود از قرآن چيزي را مي يابد. اين همان چيزي است كه برخي از علماي هرمنوتيك نيز معتقد به آن هستند تنها فاصله اي كه ميان ملاصدرا و علماي هرمنوتيك است آنستكه علماي هرمنوتيك به كشف و اشراق بمعنائي كه ملاصدرا معتقد است اعتقاد ندارند و ملاصدرا با وجود آنكه به عقل اعتقاد دارد ولي به برداشتهاي شخصي مفسر كه نام آنرا عقل مي گذارد چندان اعتقادي ندارد مخصوصا اگر از اصل متن بيگانه و بدور باشد.
خوب است دوباره به اصل «تأويل» در نظر ملاصدرا بپردازيم:
تأويل قرآن:
كلمه «تأويل» - كه در قرآن چند بار آمده است در لغت بمعناي بازگشت به معنا و اصل كلمه است. 5 در علم هرمنوتيك معاصر، كار تأويل متن -يافهم مقصودازمتن- كه نوعي تفسير است، گاهي تا بجائي مي رسد كه معناي لفظ از حوزه اراده گوينده بدر آمده و در اختيار خواننده قرار مي گيرد.مسلما تأويل باين معنا در نزد ملاصدرا و مفسران مسلمان درست نيست و خواهيم گفت كه او خروج از محدوده الفاظ متن را در قران جايز نمي شمرد و تفسير بنظر او، بايد بگونه اي باشد كه معنا از دايره لفظ و ولي براي جلوگيري از تكرار مطالب عرفاني و كشفي خود، پيش از شروع به تفسير، دست به نگارش كتاب مفاتيح الغيب زده تا بعنوان مقدمه يا فلسفه تفسير قرآن به آن استناد كند و برخي مطالب مجمل خود را به آن استناد دهد.
محدوده آن بيرون نيفتد و ذوق سليم، آنرا بمثابه معنائي متناسب با آن لفظ بپسندد. بتعبيري ديگر مفسّر قرآن (و شايد هر متن ديگر ديني) امين آن است و بايد شرط و رسم امانت را نگهدارد و رعايت كند.
بنظر ملاصدرا، تأويل - بمعناي مورد نظر او - يك ضرورت در تفسير است، زيرا در ماوراء معناي لغوي و ظاهري قرآن بنابر آنچه گفته شد كه با جهان هستي ارتباط دارد، اسرار و رموز و معاني بسياري هست كه با شيوه تفسير لفظي نمي توان آنرا فهميد يا بيان نمود و معاني ظاهري لغات از عهده تفسير آن حقايق پيچيده و مرموز بر نمي آيند (تفسير آية الكرسي / 176)، پس، يك مفسر واقعي، ناگزير است كه بتأويل آن الفاظ بپردازد يعني به عمق معاني و «بطن»هاي آن فرو برود و حتي گاهي بايد پرده دنياي مادي و حواس ظاهري را بكناري بزند و از راه عقل يا شهود و مكاشفه يا تجربه هاي ديگر، آن معاني مهم يا مهمتر را بدست بياورد، معاني دقيق و ظريفي كه اهل بيت پيامبر (ص) (امير المؤمنين علي عليه السلام و فرزندانش) آنها را فقط براي محرمان راز و عارفان حقيقي بيان كرده اند.
تأويل قرآن مخالف ظاهر آن نيست بلكه مكمّل آن است و معاني قرآن مانند مغز دانه و الفاظ و معاني ظاهري مانند پوسته دانه مي باشند. (تفسير آية الكرسي / 176)
مسلما تأويل، بر اين اساس، شامل هر تفسير و برداشت آزاد و سليقه اي يا خروج از ظواهر الفاظ قرآن يا «تفسير برأي» نخواهد بود بلكه تفسير حقيقي و عمقي كلمه يا جمله است. قرآن كريم مي گويد كه قرآن همه چيز را براي ما بيان مي كند: «تبيان لكل شي ء» (سوره نحل 16 - آيه 89) و حال آنكه اگر در تفسير قرآن فقط بمعناي لغوي و ظاهري آن اكتفا شود همه چيز يا «كلّ شي ء» از آن فهميده نمي شود پس قرآن واقعي، تفسير واقعي - يا همان تأويل - را مي خواهد.
خود قرآن كريم نيز كساني را كه مدعي تأويل مي باشند ولي راه به حقيقت نمي برند نكوهش كرده است (آل عمران - 7/ يونس - 39). قرآن در آيات بسياري به تأويل اشاره نموده و گفته است كه روش درست تأويل آن است كه از خدا و پيامبر گرفته باشند (نساء - 59)
يكي از صحنه هاي آشكار شدن حقايق و معاني پنهان قرآن، در روز قيامت است و بتعبيري ديگر، روز قيامت، روز تأويل قرآن نيز هست. (اعراف /53)
تأويل - براساس تعريف قرآن - بر دو نوع است:1- تأويل صحيح2- تأويل باطل.
تأويل باطل نه فقط مفسر را از معناي واقعي متن قرآن دور مي سازد بلكه حتي ممكن است منشأ مفاسد و نابسامانيهائي در جامعه شود همانگونه كه در قرآن آمده است كه فتنه جويان همواره از راه تأويل آيات «متشابهات»، بدنبال فتنه و فساد در جامعه هستند.(آل عمران - آيه 7/ اعراف - 53)
اما تأويل بمعناي صحيح، بيشتر نزديك شدن به قرآن وفرو رفتن در عمق ولايه هاوبطون مختلف معاني آن است.
تأويل صحيح، همانگونه كه قبلاً اشاره كرديم، عبور از ظاهر الفاظ بمعاني بيشتري در پشت پرده معناي ظاهري آن، بياري عقل يا اشراق است.
تأويل و تفسير باطني نوعي اهتمام و بها دادن به عقل است.
نقش عقل در تأويل
معنايابي يا كشف مقصود از متن قرآني سه راه دارد:اول - رجوع به لغتنامه و دستور زبان.
دوم - شهود و معرفت مستقيم بدون واسطه.
سوم - درك معاني متن به كمك عقل و قدرت راهيابي آن.
بنابراين، تأويل در قرآن نه بمعني اعراض از لفظ است و نه تكيه بر غيب محض و بي اعتنائي به عقل، بلكه حتي كساني - مانند ملاصدرا - كه كشف و اشراق را عامل عمده معرفت يا مهمترين آنها، مي دانند باز به عقل بعنوان نعمتي الهي (كه مي تواند چراغ راه معرفت باشد) بها مي دهند بدون آنكه عقل را برتر از وحي بدانند و آنرا مطلق بشمارند.
مكتبهاي هرمنوتيك جديد با تمام سر و صدايي كه براه انداخته اند كاري بيشتر از اين نكرده اند و در واقع در مقايسه با عرفاي مسلمان، هنوز در اوائل راه مي باشند.
ملاصدرا معتقد است كه آيه «قل اُنظروا ماذا في السماوات و الارض» چون يك امر است پس يك تكليف است،
وحي پديده اي پيچيده و غير مادي است و مراحلي را طي مي كند تا بصورت قرآن در برابر مردم ظاهر شود.
نقش ظاهر لفظ
پيش از اين به نظريه ملاصدرا نسبت بمعاني ظاهر قرآن اشاره كرديم توضيح بيشتر آنكه ملاصدرا مي گويد: نقطه حركت در هر تفسير تأويلي، همان الفاظ متن و معاني ظاهري آن است. وي بر خلاف برخي از اهل تأويل بظاهر الفاظ قرآن اهميت بسيار مي دهد و مي گويد: مقتضاي دين و دينداري آن است كه كسي بدون سبب از ظاهر قرآن اعراض نكند همانگونه كه از عقل نبايد اعراض كرد و هر كشف معنوي يا عقلي و هر گونه تفسير و تأويل بايد با قواعد حاكم بر زبان متن، هماهنگ باشد.كشف و شهود قلبي الهي (غير شيطاني) مسلما معتبر است ولي هنگامي قابل اطمينان است كه مكمل معناي ظاهري قرآن باشد، زيرا الفاظ قرآن را همواره بايد بر معاني حقيقي آن حمل كرد نه بر استعاره و مجاز. در اينجاست كه وي به عوالم سه گانه وجود و انطباق و تناظر آنها با هم اشاره مي كند و مي گويد هر چيزي كه در اين عالم محسوسات وجود داشته باشد قطعا در عالم مثال و ملكوت هم نظير و نمادي دارد و اين معناي ظاهري با آن حقيقت باطني اخروي، همانند و شبيه و منطبق مي باشد.
كشف و شهود
در اينجا لازم است نگاهي كوتاه به كشف و شهود در تفسير و نظريه ملاصدرا در اينباره بيندازيم: انعكاس حقايق در قلب انسان، يا بتعبيري ديگر، ديدن حقايق غير مادي با چشم غير مادي همان كشف يا مكاشفه و شهود است. ملاصدرا كشف و شهود را نيز بر دو دسته كلي تقسيم مي كند:اول - كشف رمزي (سمبوليك Symbolic) - كه وي نام آنرا «كشف صوري» مي گذارد. كشف رمزي بمعني درك صورت نمادين (سمبوليك) حقايق (حقايق غير محسوس) است ولي با حواس باطني (نه ظاهري).
وي مي گويد همانگونه كه بدن انسان داراي اندام حسي است و مي تواند اشياء مادي را ببيند يا بشنود يا لمس كند، روح انسان نيز داراي همان حواس است (ص 49 - مفاتيح الغيب)
اينگونه كشف و مشاهده با حواس باطني معمولاً بصورت نمادين (سمبوليك) انجام مي شود. مثلاً پيامبر اكرم(ص) گاهي علم و معرفت را در حالت مكاشفه بصورت آشاميدن شير مي ديد. بهمين سبب ملاصدرا مي گويد: تأويل مانند تعبير رؤياست؛ و نبايد از اين تشبيه تعجب كرد زيرا زندگي مادي اين جهاني در مقايسه با زندگي در آخرت در حكم رؤياست. (ص 94 - مفاتيح) و اميرالمؤمنين علي (ع) فرمود: «الناس نيام فإذا ماتوا إنتبهوا»( ) (مردم در خوابند و زمان مرگ بيدار مي شوند).
دوم - كشف عيني و شناختي (Cogative) - كه ملاصدرا نام آنرا «كشف معنوي» مي گذارد و كشفي است كه نمادين (سمبوليك) نيست بلكه ذهن و روح انسان از يك پديده يا يك جمله حقايقي را دريافت مي كند كه در حال عادي دريافت آن ميسر نيست، مانند آنكه با كليدي درب باغي گشوده شود و با چرخاندن كليد ناگهان حقيقتي بر ناظر، ظاهر و هويدا گردد (مفاتيح / ص 151) و اين نوع كشف همان است كه«الهام»و«قوّه قدسيه» ناميده شده است.
ملاصدرا - بپيروي از مكتب اشراق ايراني و سقراط و افلاطون - معتقد به عالم مثال است و بر آن اساس در اينجا نيز مي گويد، سبب رسيدن به اينگونه «كشف حقايق» آن است كه هر پديده و هر چيز كه در اين جهان مادي موجود باشد، يك «مثال روحاني» در جهان ديگر (آخرت) دارد؛ يا بهتر بگوئيم، عالم مادي، مثال و سايه هائي براي آخرت است و چيزي در اين جهان نيست كه مثال آن «ذات روحاني اخروي» نباشد (مفاتيح - ص 94) و همانگونه كه در انواع كشف گفتيم، آخرت هم بر دو گونه است: يكي عالم «صُوَر اخروي» است كه ما آنرا در يك دستگاه تبديل، بصورت سمبوليك يا نمادين مي بينيم و ديگر عالم «معناي عقلي خاص» كه بصورت واقعي خود پديدار مي شود (همان منبع).
ملاصدرا مي گويد از كلمه «جهان ديگر» يا «آخرت» نبايد گمان كرد كه آنجا فضا و جاي ديگري دور از جهان ما است زيرا «حقايق عقلي خاص» در همينجا و در جهان ما و در نزديك و كنار ما هستند و بهيچوجه پوشيده و فراري و پنهان نمي باشند؛ سبب پنهان بودن آنها از ديده و حواس ما، آنستكه ما ابزار لازم ادراك آن (يعني قلب و روحي صاف و آئينه اي صيقلي) را نداريم.
تشبيه روح و قلب انسان به آينه، در ادبيات فارسي و مخصوصا ادبيات عرفاني سابقه بسيار دارد. ملاصدرا در جاهاي ديگري نيز از «آئينه دل» (يا ابزار شفاف ادراكات غير حسي) نام برده و گفته است كه، قلب انسان پاك و با فضيلت مانند آينه اي است كه صاف و بدون زنگار و كدورت باشد، چنين قلبي است كه وقتي در برابر حقايق جهان قرار بگيرد آنها را باندازه ظرفيت و قدرت يافت و انعكاس خود مي گيرد (تفسير ملاصدرا - 1/299) و اين انعكاس و دريافت حقايق جهان همان است كه ما نام آنرا كشف يا مكاشفه مي گذاريم.
شرايط تأويل
در اينجا مناسب است كه به اصل ديگري در هرمنوتيك قرآني ملاصدرا اشاره بكنيم، وي مي گويد «تأويل» و دريافت عمق معاني قرآن مجيد شروطي دارد و كار همه كس نيست، شرط آن يكي پشت كردن بجهان ماديات و لذات آن و تمرين و تربيت روحي و ديگر داشتن استعداد ذاتي است.فقط چنين كساني مي توانند با ارتباط با روح جهان يا روح القدس كه ملاصدرا از آن به «پدر مقدس» تعبير مي كند) بحقايق تأويلي برسند و اگر كسي مرد اين ميدان نيست و نمي تواند اهل رياضت باشد نبايد پا را از «ظاهر» قرآن فراتر بگذارد. (تفسير ملاصدرا - 3/298)
شايد يكي از معاني در «لايمسّه الاّ المطهّرون» (واقعه - 79) همين نكته اي باشد كه ملاصدرا مي گويد؛ زيرا كلمه «مسّ» (در عربي بمعناي لمس كردن) در معناي وسيع خود، مي توان به فراتر از لمس كردن خود قرآن و بمعناي تفسير حقايق قرآن معني نمود.
اين موضوع اخير ما را به اصل ديگر هرمنوتيكي در مكتب تفسيري ملاصدرا آشنا مي كندوآن اين است كه متن قرآن اگر چه پيام الهي است ولي درك آن با شخصيت مفسّر و درجات روحي و همچنين با تسلط به رموز ادبي زبان،مي تواند درجات بسيار تابينهايت راداشته باشد زيرا پيام قرآن نيز محدود به حدي نيست،نظيرآنچه امروز علماي هرمنوتيك درباره پيام نامتناهي متن و هنر مي گويند.
خلاصه
در يك جمعبندي درباره اصول تفسير ملاصدرا در قرآن مي توان نتيجه گرفت:1- متن قرآن حاوي پيامها و معاني است كه برخي از ظاهر لفظ و برخي بكمك آيات ديگر يا روش عقلي يا از راه كشف بدست مي آيند و انتخاب معنا از پيش خود يا تحميل معاني دلخواه بر قرآن ناروا و دور از امانتداري است و تفسير صحيح قرآن شمرده نمي شود بنابراين در هرمنوتيك ملاصدرا خواننده در تحميل سليقه اي معنا بر متن، آزاد نيست و بايد بدنبال مقصود گوينده باشد.
2- متن قرآني كه برگرفته از كلام الهي است، در نهايت با علم الهي و با أمر الهي كه منشأ جهان و موجودات آن است، متحد مي باشد و مظهر آن است زيرا صفات الهي از يكديگر و از ذات الهي جدايي ندارند، از اينرو قرآن آينه جهان مادي و جهانهاي غير مادي ديگر است و تفسير واقعي قرآن بايستي به شناخت واقعي جهان هستي بيانجامد و هرمنوتيك قرآني بمعناي اتصال و ارتباط با حقايق هستي از انسان گرفته تا دورترين پديده هاي جهان است و بُعد انتولوژيك دارد.
3- متون معتبر ديني مانند قرآن را نبايد فقط از ديد الفاظ و معاني ظاهري نگريست بلكه بايد ابعاد ديگر آن - كه بفراخور ابعاد ديگر و نيروهاي نهفته ديگر در انسان قابل درك است - پرداخت، بنابراين براي هرمنوتيك واقعي و نهائي يك متن قرآني نبايد به حواس ظاهري اكتفا نمود و بايد براي استقبال از كلام و كتاب الهي از نيروي معنوي خود كمك گرفت.
4- شخصيت مفسر در عمق برداشت و تفسير قرآن مؤثر است و بخصوص پاكي روحي و رياضتهاي بدني او در آن دخالت دارد.
5- هرمنوتيك قرآني ملاصدرا بر خلاف بيماري روند ناخوشايند هرمنوتيك معاصر، مخالف نسبيت و بالعكس بر پايه مطلق گرائي و قبول يك مركز ثقل و جاذبه ثابت معنوي و معرفتي بنا شده است مركزي كه، در عرش الهي قرار دارد، و همچنانكه بيمحوري و بيمداري و پوچگرائي هرمنوتيك جديد پيام مرگ خود را مي دهد، هرمنوتيك عميق اسلامي ملاصدرا مي تواند بكمك پايه استوار خود و ريشه عميقي كه در نهاد طبيعت و بشريت، دارد مژده رشد و بالندگي خود را بدهد.
اين بود نگاهي كوتاه و سريع به هرمنوتيك قرآني ملاصدرا كه با اندكي اختلاف در ميان عرفاي مسلمان و مفسرين شيعه پذيرفته شده است و مي تواند راهگشاي مباحث هرمنوتيك جديد باشد و همانگونه كه قرآن وعده داده «هديَ و بشريً للمؤمنين» گردد
1- به آسمانهاو زمين نگاهي بيندازيد.(سوره يونس،آيه 101)
2- در جاي ديگر مي گويد قرآن كلام خداست ولي كتابهاي آسماني ديگر فقط كتاب خدا هستند. (اسرار الآيات/ صص 16-20).
3- ملاصدرا همانند عرفا و صوفيه تكلّم بشر را (صداي ناشي از برخورد نَفَس به مانند تكلم الهي مي داند كه عبارت است از برخورد نَفَس رحماني يا وجود منبسط در ماهيات بلاوجود.
4- مقصود نور محسوس مادي نيست كه در فيزيك از آن بحث مي شود.
5- بعضي آنرا «صرف اللفظ عن المعني الرجح الي المعني المرجوع» تعريف كرده اند و تعريفهاي ديگري هم شده ولي ملاصدرا تعريف در متن مقاله را قبول دارد.