اقتباس از درس تفسير قرآن
و اذ قلنا ادخلوا هذه القريه فكلوا منها حيث شئتم رغداً وادخلوا الباب سجّداً وقولوا حطّة نغفرلكم خطاياكم و سنزيد المحسنين. «و به ياد آوريد زماني را كه گفتم داخل اين قريه شويد و هرچه ميخواهيد با كمال آسايش بخوريد و سجدهكنان از دروازه مخصوص وارد شويد و بگوييد حطه (ريزش) تا خطاهاي شما را ببخشيم و نيكوكاران را فزوني خواهيم داد».
فبدّل الذين ظلموا قولاً غيرالذي قيل لهم فانزلنا عليالذين ظلموا رجزاً من السماء بما كانوا يفسقون. «پس آنان كه ظلم كردند آن را به قولي غير از آنچه به آنها گفته شده بود تبديل كردند در نتيجه بر ظالمين عذاب نكبتباري از آسمان فرو فرستاديم به علت آنكه رو به فسق ميرفتند».
اين آيه از هر جهت بسيار مجمل است و مفسران هم بيشتر در نام شهر و خصوصيات دروازه بحث كردهاند. ولي بايد دانست قرآن قصد وقايعنگاري ندارد تا نام شهر و خصوصيات دروازه را ذكر كند و اگر ميخواست از بيان آن خودداري نميكرد. چون بنياسرائيل از چنگ فرعون نجات يافتند مدت مديدي در بيابان زندگي كردند تا از طرفي قواي بدني و نيروي جسماني آنها تقويت شود و از طرف ديگر نسل نوي بهوجود آورند كه قادر به تشكيل جامعه و مدينه فاضله باشند، زيرا در مدت سكونت در مصر بهواسطه تعدي و جور فراعنه روح آزادگي و انسانيت را از دست داده، به تحمل زور و ستم عادت كرده بودند و گويا ذلت و زبوني جزو سرشت آنها شده بود، از اينرو يا بر اثر اتفاق يا خواست خدا يا در نتيجه تعمد سرپرستان خود مدتي دراز در بيابان زندگي كردند تا نسل جديدي به وجود آورده، خاطرات زمان اسارت را فراموش كنند. اما از آنجا كه آدمي احتياج به زندگي اجتماعي دارد نتوانستند در بيابان بهسر برند و اجازه خواستند تا به شهري داخل شوند. خدا هم اجازه داد كه به قريهاي وارد گردند.
معناي قريه در فارسي ده و دهكده است ولي قرآن بر آن نبوده كه اجتماعات كمجمعيت را به قريه و پرجمعيت را به مدينه نام برد و چهبسا كه اين هر دو نام را به شهري داده است. اما آنچه ميتوان از تطبيق اين دو اسم دريافت شايد آن باشد كه اگر جامعهاي داراي تشكيلات و قوانين صحيح باشد و اخلاق فاضله در آن حاكم باشد قرآن به آن مدينه نام ميدهد، اما هنگامي كه اجتماعي پراكنده باشد و اخلاق فاضله در آن حكومت نكند، به قريه نام برده ميشود. اينكه خدا ميگويد گفتم داخل اين قريه شويد، براي بنياسرائيل اجازه ورود به شهر است و چنين مينمايد كه اين ورود به شهر نتيجه چندان خوبي ندارد.
همانطور كه قبلاً در مورد هبوط آدم ذكر شد، هبوط در شهر خروج از بهشت فطرت است. واقعاً جاي بسي تأسف است كه كسي بهشت فطرت را رها كرده و دنبال جهنم و نكبت بدود و از مناظر زيباي طبيعت چشم بپوشد و خواهان بلاي جمعيت شود. شهري كه در آن هر زشتي به صورت زيبا جلوه كرده و هر نابهجايي در جامهاي فريبنده درآمده، شهري كه شهوات كاذب و سمومش جسم را ضعيف كند و آلام روحياش فكر و اراده را بميراند! قدري بينديشيد و ببينيد يكنفر زارع چون به شهر وارد شود در چه دامي ميافتد؟
اين فرد قوي و نيرومند با جسم سالم و فطرت پاك دربرابر چه مناظري قرار ميگيرد؟ شخصي كه دزدي، خيانت، جنايت نديده در مقابل هزاران صحنه جنحه و جنايت، دزدي و خيانت قرار ميگيرد. فكر وسيع و فطرت خود را در چهارديواري بسي كوچك محدود مييابد. دشمني و كينه، بخل و حسد، سستي و بطالت را از افراد شهري ميآموزد و در نتيجه، فطرت پاك و وجدان بيآلايش خود را از دست داده، غرق در گرداب نكبت و ذلت شده نه جسم سالم براي او باقي ميماند، نه روح سالم.
اگر چند روزي به دامنه كوهي قدم نهيد، روزها مناظر زيباي طبيعت را ببينيد و معني آزادي را دريابيد و از دور، شهر پردود و آلوده خود را بنگريد و شبها از ديدار آسمان و ستارگان و يادآوري عظمت جهان لذت بريد، به جاي ساز و آواز مطربان نغمه روحپرور بلبلان را بشنويد و مدتي با افراد بيآلايش صحرانشين بهسر بريد و سپس مراجعت كنيد با چه ديدهاي شهر پرهياهو را مينگريد و با چه نظري فجايع مردم دوروي جنايتپيشه را ميبينيد و قضاوت شما درباره اين زندگي چه خواهد بود؟
... به بنياسرائيل دستور داده شد كه به قريهاي داخل شوند اما از باب سجده؛ و سجده هم يعني خضوع و خشوع و اينكه ما در نماز سجده ميكنيم علامت همان خضوع باطني است كه اينطور آشكار ميكنيم. سرمان را به خاك ميگذاريم يعني همانطور كه خاك استعداد آن را دارد كه به هر شكلش درآورند ما هم دربرابر صانع خود خاضع محضايم و در برابر عظمتش سر به خاك مينهيم تا مستعد هر كمال شويم.
گذشته از انسان تمام موجودات دربرابر قوانين خلقت سجده و خضوع ميكنند حتي سايه هم در دراز و كوتاهشدن تابع قواعد و قوانين طبيعت است. حيوانات هم دربرابر فطرت و غرائز خويش خاشعاند يعني از حدود، خارج نگشته و پا از گليم خويش بيرون نمينهند. انسان هم به علت آنكه مثل حيوانات و گياهان و جمادات تابع قوانين طبيعت است بايد دربرابر قوانين و حقايق عالم وجود خضوع و خشوع كند اما فرقي كه انسان با ساير موجودات دارد اين است كه انسان داراي عقل و فكر هم هست اما با اين فكر و عقل اولاً هدف نهايي خود را نميتواند درست تشخيص دهد ثانياً به فرض اينكه بعضي از وظايف خود را تشخيص دهد قادر به انجام آنها نيست. بههمين دليل خدا قوانين تشريعي را براي بشر فرستاد تا او را بهمنظور نهايي هدايت كند پس انسان براي اينكه بتواند به سعادت برسد ناچار است گذشته از قوانين طبيعي در مقابل قوانين تشريعي هم كه از طرف فكري عاليتر و كاملتر از او آمده سجده كند يعني خاضع و خاشع باشد. از اينروست كه خدا به بنياسرائيل گفت وارد قريه شويد ولي از باب سجده. هر كار راه و دري دارد. اگر كسي بخواهد دانشي بياموزد بايد از راهش وارد شود. خدا به بنياسرائيل گفت از در سجده وارد شويد يعني در تمام شئون و اعمال در برابر قوانين تشريعي خاشع و خاضع باشيد و خدا را فراموش نكنيد. بهعلاوه دائماً بگوييد: "حطه" يعني ريزش اما مقصود از حطه لفظ آن نيست بلكه معناي آن منظورنظر است. در شهر و اجتماعات همانطور كه وسايل كسب فضايل مهياتر و آمادهتر است اسباب آلودگي به گناهان هم بيشتر موجود است. بدينجهت خداوند دستور داد كه دائماً غبار مفاسد را از دامن خود بتكانند و بريزند. در اينصورت لغزشهاي جزئي كه در ناحيه عمل پيشآيد بخشيده ميشوند و لغزشها از اين جهت مضرند كه به روح سرايت ميكنند.
مفسران ميگويند كه بنياسرائيل لفظ حطه (ريزش) را به حنطه (گندم) تبديل كردند. ممكن است مقصود اين باشد كه بهجاي اينكه به فكر بركناري از مفاسد اخلاق باشند گفتند اين حرفها به چه درد ما ميخورد، ما بايد به فكر نان و تأمين آتيه باشيم.
ظلم به معني تاريكي نفس است و اين غلط است كه در فارسي به ستم ترجمه ميشود. اگر عواطف كسي خاموش شود تعدي ميكند و اين تعدي و تجاوز به معني ستم است. كساني كه فطرت خود را كشتند حطه را فراموش كردند تا چه رسد به سجده و به اين سبب دچار عذاب نكبتبار آسماني شدند. ابرهاي تيره پرآب را راجز ميگويند و رجز هم به همين معناست. بنياسرائيل در اثر آلودگي به مفاسد و فراموشي ياد خدا دچار عذاب و بيچارگي سخت و وحشتناكي شدند.
واذ استسقي موسي لقومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منهاثنتا عشرة عينا قدعلم كل اناس مشربهم كلوا واشربوا من رزقالله ولاتعثوا فيالارض مفسدين: «و به ياد آريد آنگاه را كه موسي براي قوم خود طلب آب نمود، پس به او گفتيم كه عصاي خود را بر سنگ زن، پس دوازده چشمه از آن جوشيد بهطوري كه هردسته مردم موضع آبخور خود را دانستند. از روزي خدا در زمين بخوريد و بياشاميد و در زمين به سركشي و فساد نپردازيد».
اضافهشدن "ك" به عصا نشان ميدهد كه عصاي مخصوص حضرت موسي(ع) مقصود است. در سوره اعراف در آيهاي مشابه لفظ انبجست به جاي انفجرت به كار رفته است. فرق انبجاس و انفجار اين است كه انبجاس ظهور ابتدايي آب و ترشح آن است و انفجار جاريشدن آب با شدت است. پس با جمعشدن دو آيه شايد اين نتيجه بهدست آيد كه ابتدا آب كمي آشكار شد و پس از آن جاري گرديد. عثو سركشي يا فساد شديد است.
با آن كه قرآن اين داستان را يكي از مواضع عبرت و تنبيه بنياسرائيل قرار داده، در تورات تفصيلي از آن ذكر نشده و قرآن هم بهطور اجمال آن را تذكر داده است. مفسران براي تحقيق آن كه اين پيشامد چگونه و در كجا بوده احتمالاتي دادهاند بعضي الف و لام را اشاره به سنگ معيني دانستهاند و گفتهاند كه سنگي بوده كه هميشه همراه موسي(ع) بوده است. يكي از مفسران عصري كه از دانشمندان و مصلحان اسلامي هند است در تفسير اين آيه ميگويد مقصود از ضرب عصا همان است كه در فارسي كنايه از حركت و پيجويي است و مراد اين است كه عصازنان حركت كن و با عصاي خود بين سنگهاي دامنه كوه پيجويي كن تا به آب برسي. آيه، مقدمات كشف آب و بيرونآوردن آن را ذكر نكرده بلكه نتيجه يعني جريان آب را تذكر داده است، ولي ظاهر آيه اين است كه اين، يكي از معجزات حضرت موسي(ع) بوده و از راهي غيرعادي براي آنها آب بيرون آورده و از ذيل آيه معلوم ميشود كه آب مستمري بوده كه از آن براي كشت و زرع استفاده ميكردند و بر سر آن نزاع و كشمكش بوده است. پس اين داستان پس از استقرار دائم يا موقت بنياسرائيل بوده است و احتمال آنكه در مدت راهپيمايي و بيابان تيه رخ داده باشد بعيد است. بههرحال چون نظر قرآن از ذكر اين قضيه و مانند آن استفاده و نتيجه توحيدي و اجتماعي و اخلاقي است وقايعنگاري فقط به صورت اجمال و با ذكر بعضي قسمتها انجام شده است.
حقيقتاً بيرونآمدن آب از ميان سنگ و صخرهها و شكافتهشدن آنها كه پيوسته دربرابر چشم انسان است از معجزات بزرگ جهان و آيه بزرگ حكمت و تدبير است اما بيشتر مردم توجهي ندارند. اين معجزه بزرگ اگر بهصورت كوچك درآمد خاطر عموم را جلب ميكند و ذهنها را بيدار مينمايد. معجزات نمونههاي كوچك قدرت و تصرف است كه بزرگ آن در سراسر عالم آشكار است و اينگونه معجزات براي مردمي است كه استعداد تعقل و تفكر در عالم بزرگ را ندارند. زندهشدن مردگان و تبديلشدن صور موجودات و شكافتهشدن سنگها بهوسيله عصاي قدرت پيوسته در عالم جاري است و قرآن هم كه كتاب نهايي تربيت الهي است به تعقل و تفكر در مخلوقات و معجزات بزرگ عالم دعوت ميكند اما براي بنياسرائيل اين معجزه به صورت كوچكتري بهوسيله موسي(ع) آشكار شد.
نكته ديگر آن كه آيه بيان ميكند كه هر دسته و قبيله بنياسرائيل براي خود سرچشمه جدايي داشتند يعني به خاطر شدت حرص و طمع نميتوانستند با هم سازش داشته باشند و از يك سرچشمه استفاده كنند و به حق زيردستان و ضعفا تعدي ميكردند. با آن كه براي هر قبيله چشمه جداگانهاي ظاهر شد، بازهم خدا توصيه فرمود كه مبادا غفلت كنيد و سركشي نماييد و حقوق ديگران را از بين ببريد و سرگرم فساد شويد. اين فساد و سركشي و غفلت از خدا و عنايات او زماني ظاهر ميشود كه منابع ثروت به جريان افتد، در اين وقت براي مردمي كه فضيلت اخلاقي ندارند و در انديشه اجراي قوانين نيستند بزرگترين خطر پيش ميآيد يعني طبقات بلاي جان يكديگر ميشوند و براي فناي يكديگر ميكوشند. پس در آيه، سه نكته مهم توحيدي و اجتماعي و اخلاقي است كه با كمال اختصار و با بيان سحرآسايي تذكر داده شده است.