بررسي ديدگاههاي فريقين درباره آية تبليغ
حجتالاسلام دكتر فتحالله نجارزادگان*
چكيده
آيه « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِإِنَّ اللَّهَ لايَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ» شصت و هفتمين آيه از سوره مائده به آيه تبليغ يا عصمت نامبردار است.
نقطه اصلي بحث در بين فريقين درباره اين آيه، در تعيين مصداق مأموريتي است كه از ناحيه خداوند بر پيامبر اكرم (ص) نازل، و ابلاغ آن ـ همراه با لحني تهديد گونه ـ درخواست شده است. شيعه به اتفاق ميگويد: اين مأموريت، ابلاغ رسمي ولايت و پيشوايي امام علي (ع) است و اين آيه يكي از ادله نصب امامت به شمار ميآيد و قرينه قطعي بر تعيين معناي زعامت از واژه «مولي» در حديث غدير است. نصوص روايي شيعه بدون هيچ اختلافي در اين باره همداستان اند. شيعه در اين باره با استناد به آيات ديگر قرآن و با شواهدي متعدد، اين قول را استوار ساخته است. اهل سنت درباره تفسير آيه مذكور اختلاف نظر دارند. مشهور آنان؛ مورد نزول خاصي براي آيه قائل نيستند و از اين روست كه تفسير آنان از اين آيه با رواياتي كه درباره مورد نزول آن نقل كردهاند، يكسان نيست. ديدگاههاي تفسيري اهل سنت در اين زمينه با مناقشههاي جدي رو به رو است.
واژههاي كليدي: آيه تبليغ، فريقين، مفسرين، تفسير، روايات
مقدمه
فريقين درباره تفسير آيه تبليغ (يا عصمت) نقاط مشترك متعددي دارند كه به عنوان مبنا در تفسير درست اين آيه مؤثرند. از جمله آنها ميتوان به اين نقاط اشاره كرد:
الف. «سوره مائده از آخرين سورههاي نازل شده و به اتفاق سورة مدني است». (1)
ب. «آيه مورد بحث از سورههاي ديگر (از جمله سورههاي مكي ـ پيش از هجرت) نيست» تا به حساب استثناها در اين سوره قرار گرفته باشد، بلكه اين آيه مدني و جزو آخرين آيات نازله بر رسول خداست(2) و بر اين قول ادعاي اجماع شده است. (3)
ج. «تحليل يكسان از شرط و جزا». تمام مفسران فريقين ميگــويند بايد شرط و جزا در اين آيه را به گــونهاي معنا كرد كه لغو و بيهوده گويي در كلام خدا پديد نيايد؛ چون در بدو امر چنين به ذهن ميرسد كه آيه ميگويد: «إذا لم تبلغ ما أنزل إليك لم تكن بلغت رسالته»؛ اگر آن چه بر تو نازل شده را تبليغ نكني و نرساني، آن را تبليغ نكردهاي و نرساندهاي. و اين گــزاره بيمعنا و لغو خواهد بود.
د. «اتفاق در تعيين مورد نزول آيه از ناحيه اهل بيت و صحابه». تعبير «بلغ ما أنزل إليك؛ آنچه را بر تو نازل شده برسان» مجمل است و فريقين در جست و جوي كشف معناي «ما أنزل»، مباحث متعددي مطرح كردهاند. روايات اهل بيت بدون استثنا بر اين قول متفقاند كه آنچه بر رسول خدا (ص) نازل شده و مأمور به ابلاغ آن بوده است، ولايت امام علي(ع) است. آن دسته از روايات اهل سنت نيز كه در مقام بيان معناي اين تعبير و مورد نزول آيه است، بدون استثنا در همين مورد است. اين احاديث از جمعي از صحابه همچون عبداللَّه بن مسعود، عبداللَّه بن عباس، ابو سعيد خدري و ... نقل شده كه به زودي تفصيل آن را خواهيد ديد. تنها به ابن عباس قولي ديگر نسبت دادهاند كه گفته است: مراد از «ما أنزل» در اين آيه، اظهار بت معبودهاي مشركان، عيب جويي بر آيين ايشان، قتال با آنان و دعوتشان به اسلام است. اين قول كه خبري واحد است در تفسير تنوير المقباس آمده(4) و به لحاظ سند دچار ضعف جدي است.
هـ. «دل نگراني و بيم رسول خدا از ابلاغ پيام مورد نظر آيه». سبك و سياق آيه نشان ميدهد كه رسول خدا (ص) مأمور به ابلاغ پيامي شد كه نوعي دل نگراني و بيم در ايشان ايجاد ميكرد. از اين رو، خداوند وعده به حفظ داد و فرمود: «… وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاس …»؛ خداوند تو را از گزند مردم حفظ ميكند. از نظر شيعه اين مأموريت، ابلاغ ولايت امام علي(ع) بود كه امكان داشت با ترديد و حتي انكار و تكذيب برخي رو به رو شود و بر اثر دسيسههاي منافقان وتبليغات آنان، اين پيام به حساب شخص رسول خدا (ص) و نه خداوند نهاده شود و از اين رو، زنگ خطر اضمحلال دين به صدا در آيد. كساني از اهل سنت نيز كه در پي شناسايي مورد نزول آيه اند. مواردي را نقلميكنند كه جملگي از مواردي است كه به نوعي دل نگراني و ترس از تكذيب و... را به همراه خود دارد. فخر رازي و بدر الدين عيني كه در اين زمينه اقوال اهل سنت را تا حدودي استقصا كردهاند، ده وجه درباره سبب نزول اين آيه نقل ميكنند كه تقريباً جملگي داراي اين خصيصه اند. (5)
و. «عدم ارتباط آيه مذكور با آيات ماقبل و مابعد آن». اساساً شأن نزولهايي كه فريقين براي اين آيه ذكر كردهاند و ديدگاههاي تفسيري فريقين و نيز روايات اهل سنت كه از صحابه و تابعين نقل شده، جملگي نشان ميدهد كه اين آيه با بحث درباره يهوديان كه پيش از اين آيه و پس از آن آمده، ارتباطي ندارد تنها مقاتل بن سليمان (م 150 ق) از تابعين، آيه مورد بحث را درباره يهوديان ميداند.(6) پس از وي برخي از مفسران اهل سنت اين قول را پذيرفتهاند.(7) فخر رازي (م 606 ق) نيز ضمن بيان اقوال ديگر در اين زمينه، همين قول را پذيرفته و دليل خود را سياق يا تناسب آيات قبل و بعد با اين آيه ميداند.(8) اين قول استنباط تفسيري است بدون آنكه به روايتي از رسول خدا يا صحابه استناد شده باشد.
الف ـ بررسي ديدگاه شيعه در تفسير آيه
مفسران و متكلمان شيعه، آيه عصمت را درباره ابلاغ ولايت امام علي(ع) ميدانند و در اين قول همداستانند. براي احراز صحت و سقم اين ديدگاه، ابتدا بايد بنيانهايي كه اين ديدگاه بر آن متكي است تحليل و بررسي شوند. اين بنيانها عبارت اند از:
يك: عدم ارتباط آيه مذكور با اهل كتاب
آيه مورد بحث با آيه قبل و آيه بعدي خود، هيچ ارتباطي ندارد. خطاب در آن دو آيه درباره اهل كتاب است. قرآن در آيه قبل از اين آيه ميفرمايد: « و لو أنّهم أقاموا التوراة و الانجيل و ما أنزل إليهم من ربّهم لاكلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم ...» (مائده، 66)؛ «بگو اگر آنان تورات و انجيل و هر آنچه را از ناحيه پروردگارشان بر ايشان نازل شده است، بر پا كنند، از بالاي خود و زير پاهايشان (نعمتها فراوان ميشود و) ميخورند.»
و در آيه بعد از آن ميفرمايد: « قل يا أهل الكتاب لستم علي شيء حتي تقيموا التوراة و الانجيل و ما أنزل إليكم ...»؛ «بگو اي اهل كتاب، شما بر چيزي نيستيد تا آنكه تورات و انجيل و آنچه را بر شما نازل شده بر پا داريد.» علت ناسازگاري اين آيه، عبارت «... وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ...» است كه نشان ميدهد حكمي كه رسول خدا (ص) متصدي بيان آن است و مأمور به تبليغ آن شده است، امري مهم است كه بيم خطر بر جان ايشان يا بر پيشرفت دين ميرود. ولي اوضاع و احوال اهل كتاب در آن روزي كه پيامبر مأمور به ابلاغ اين دستور بود، يعني در حجة الوداع و آخرين روزهاي عمر حضرت، چنان نبود كه از ناحيه آنان خطري متوجه رسول خدا شود تا خداوند بر اساس آن حفظ و حراست پيامبر از خطر دشمن را تضمين كند چون مسئله يهود و نصارا در سال دهم هجرت حل شده بود و قبايل گوناگون يهوديان؛ مانند بني قريظه، بني نضير، بني قينقاع، يهوديان خيبر و سايرين، يا تسليم مسلمانان شده بودند و جزيه ميپرداختند و يا ترك وطن كردند. نزول سوره مائده هم در اواخر عمر شريف پيامبر و پس از سال دهم هجري بوده و در آن زمان همه اهل كتاب در گوشهاي غنوده بودند. افزون بر آن در اين آيه و پس از آن تكليفي طاقت فرسا براي اهل كتاب نبود تا در ابلاغ آن خطري متوجه رسول خدا شود. پس اين آيه با آيات قبل و بعد خود در يك سياق نيست و پيامي مستقل ارائه ميكند.
دو: عدم تهديد از ناحيه كفار و مشركان
اين آيه از امر خطيري كه به تمام دين وابسته است، سخن ميگويد؛ آن هم به گونهاي كه رسول خدا (ص) از تبليغ آن نگران است و آن را به تأخير مياندازد تا در شرايطي مناسب ابلاغ كند. چون اگر نگراني آن حضرت و تأخير او نبود، قرآن با تهديد نميفرمود: «... و إن لم تفعل فما بلغت رسالته ...»؛ «اگر انجام ندهي پيغام پروردگار را نرساندهاي.» از اين تهديد استفاده ميشود حكمي كه در اين آيه دستور به تبليغ آن داده است، به گونهاي است كه ممكن است برخي از مردم عليه آن شورش كنند و اصل دين را منكر شوند و اين مربوط به مشركان و ساير كفار نيست.
قرآن انواع كار شكنيها، تبليغات سوء و افتراهاي دروغين كفار و مشركان را نقل كرده است. گاهي به حضرت ميگفتند: « ... معلَّم مجنون» (دخان / 14)؛ «جن زدهاي است كه (از همان جن) تعليم ديده است.» گاهي ميگفتند: « ... إنّما يعلِّمه بشر ...» (نحل / 103)؛ «انساني او را تعليم ميدهد.» گاه شاعرش ميخواندند و چنين افترا ميزدند: «شاعر نتربص به ريب المنون» (طور/ 30)؛ «شاعري است كه منتظريم (همانند ساير شاعران) دستخوش حوادث روزگار شود و خودش و نام و نشانش از ميان برود.» اين نوع برخوردها از كافران و مشركان تازگي نداشت و باعث وهن و سستي در اركان دين نشد و حضرت نيز از سخن آنان دلواپس نبود. نقشه قتل رسول خدا (ص) از ناحيه مشركان نيز در همان اوايل بعثت و در ليلة المبيت سابقه داشته است. افزون بر آن، اين افتراها و تهمتها و توطئهها براي قتل و غير آن، مختص به اسلام و پيامبر بزرگوار آن نيست. ساير انبيا نيز همواره به همين گونه ابتلاها گرفتار بودند، بدون آنكه در ابلاغ پيام خدا كوچكترين قصور يا تقصيري كنند. بنابر اين، خطر محتمل را نميتوان از ناحيه مشركان و ساير كفار دانست و آن را از قبيل افتراها و توطئههاي اوايل بعثت به حساب آورد. اين خطر بايد پس از هجرت و پس از پاي گرفتن دين در جامعه اسلامي، احساس شود.
سه: تهديد و خطر از ناحيه منافقان
پس از آنكه روشن شد خطر از ناحيه اهل كتاب و مشركان و كافران متوجه سازمان دين و جامعه اسلامي نيست، بايد به خطر منافقان انديشيد. آن روزها افراد جامعه اسلامي تازه به اسلام گرويده بودند و هنوز تعاليم اسلام در بين آنان رسوخ نكرده بود. از اين رو، احتمال آن ميرفت منافقان كه تعدادي قابل ملاحظه در صفوف مسلمين بودند، با انكار و تكذيب آنچه رسول خدا مأمور به ابلاغ آن شده بود، دسيسه نمايند و در اذهان چنين القا كنند كه رسول خدا (ص) از پيش خود حكمي صادر ميكند و آن را به اسم دين خدا منتشر ميسازد. پيشينة توطئه گري منافقان و به پيروي از آنان افراد بيمار دل، در قضايايي مانند جريان «افك»(9) در جامعه اسلام نشان ميدهد كه زمينه براي پذيرش فتنه گريهاي منافقان وجود داشته است و عدهاي ساده دل شايعههاي دروغين آنان را درست ميپنداشتند.
اعتراض گروهي از اصحاب به برخي از كارهاي پيامبر خدا كه پيش از اين نيز سابقه داشت، به نوبة خود به اين زمينه كمك ميكرد. داستان «سد الابواب» و بستن درهاي مسجد كه با ترديد و عكس العمل منفي برخي از صحابه رو به رو شد، از آن جمله است. احمد بن شعيب نسائي (م 305ق) كه از محدثان نامور اهل سنت است، با سند خود از زيد بن ارقم (از اصحاب رسول خدا (ص)) چنين ميآورد:
درهاي خانه گروهي از ياران رسول خدا صلي الله عليه (و آله) و سلم به مسجد گشوده ميشد. پس رسول خدا صلي الله عليه (و آله) و سلم فرمود: «تمام اين درها جز در (خانه) علي را ببنديد.»
برخي از مردم در اين باره به بگو مگو پرداختند. پس رسول خدا صلي الله عليه (و آله) و سلم به پا خاست و حمد و ستايش خدا را به جاي آورد و سپس فرمود: اما بعد، من دستور دارم تمام اين درها جز در خانه علي را ببندم. برخي از شما زبان به اعتراض گشودهايد. به خدا سوگند، من از پيش خود، دري را نبستم و نگشودم، بلكه (از ناحيه خدا) دستور گرفتم و پيروي كردم. (10)
همين اعتراض از عباس، عموي پيامبر، نيز نقل شده است. او به حضرت ميگويد:
اي رسول خدا، ياران و عموهايت را بيرون ميكني و اين جوان را جاي ميدهي؟! رسول خدا صلي الله عليه (و آله) و سلم فرمود: «من از ناحيه خود به اخراج شما و جاي دادن اين جوان دستور ندادم. خداوند، خود، به اين كار دستور داد.» (11)
نمونههاي ديگر نيز در لا به لاي مدارك تاريخي فراوان اند.(12) كافي است روحيات قريش(13) ، توطئههاي منافقان در قتل رسول خدا (ص)(14) و مخالفتهايي كه برخي از صحابه با پيامبر خدا (ص) ميكردند، مانند مخالفت با «نگاشتن وصيت نامه»(15) ، «عدم همراهي با سپاه اسامه»(16) مطالعه شود، آنگاه درك فضاي نزول آيه و دل نگراني پيامبر خدا، آسانتر خواهد شد.
منافقان كه از هر فرصتي براي ضربه زدن به اسلام كوتاهي نكرده بودند، ولي نقشههايشان به ثمر نمينشست، تنها اميدشان به وفات رسول خدا بود. آنان تصور ميكردند پس از پيامبر خدا ميتوانند ضربه جدي بر پيكر اسلام وارد كنند. از اين رو مسئله جانشيني حضرت رسول اكرم (ص) ميتوانست تمام نقشههاي آنان را نقش بر آب كند. بنابر اين طبيعي بود كه آنان با مسئله جانشيني از ناحيه خدا مخالفت كنند و در ميان مردم چنين شايع سازند كه پيامبر از ناحيه خود به اين كار، اقدام كرده و داماد و پسر عموي خود را بر مسند خلافت پس از خويش نشانده است. هنگامي كه پيامبر خدا (ص) امام علي(ع) را در مدينه، جانشين خود ساخت و به جنگ تبوك رفت نيز منافقان شايع كردند كه پيامبر (ص) از علي (ع) به ستوه آمده، همراهياش را نميپسندد. و حال آنكه پيامبر (ص) به علي (ع) فرمود: تو براي من به منزله هارون براي موسي هستي.(17) پس معلوم است اگر چنين توهم و شبههاي در بين مردم پاي گيرد و در دلها بنشيند، تا چه اندازه در از بين بردن دين و ناكام گذاشتن رسالت پيامبر تأثير دارد. از جمله شواهدي كه اين مطلب را تأييد ميكند، مطالعه در نصوصي است كه جريان نزول آيه مورد بحث را تشريح ميكند. در متن برخي از آنها كه با سند صحيح از طريق شيعه از امام باقر (ع) نقل شده، چنين آمده است:
... فأمر الله محمداً (ص) أن يفسر لهم الولاية كما فسّر لهم الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج، فلمّا أتاه ذلك من الله ضاق بذلك صدر رسول الله و تخوّف أن يرتدّوا عن دينهم و أن يكذّبوه فضاق صدره وراجع ربه عزّ و جل فأوحي الله عزّ و جل إليه: «يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك...» فصدع بأمر الله تعالي ذكره؛ خداوند به محمد (ص) فرمان داد، ولايت را براي آنان تفسير كند، همان گونه كه احكام نماز و زكات و روزه و حج را تفسير ميكند. چون اين فرمان رسيد، حضرت دلتنگ شد و نگران بود نكند مردم از دينشان برگردند و ايشان را تكذيب كنند. حضرت به پروردگارش رجوع كرد (و چاره خواست). پس خداوند چنين وحي فرستاد: «اي رسول آنچه را بر تو نازل شده ابلاغ كن...» پس حضرت به فرمان خدا، امر ولايت را آشكار ساخت. ... (18)
همين مضمون نيز از قول ابن عباس در مصادر فريقين يافت ميشود. وي ميگويد:
چون اين آيه درباره علي نازل شده و در آن خداي سبحان دستور داده بود پيامبر ولايت را به مردم اعلان كند، رسول خدا (ص) نگران بود كه آنان (منافقان و بيمار دلان) بگويند وي اين مقام را از ناحيه خود به پسر عمويش بخشيد و در اين باره طعنه زنند. پس خداوند اين آيه را بر پيامبر وحي كرد. پس حضرت براي ابلاغ ولايت امام علي(ع) در روز غدير خم برخاست و دست وي را گرفت و فرمود: « هر كس من مولاي اويم، پس علي مولاي اوست.» (19)
اين حديث از طريق ابن عباس اسانيد گوناگوني دارد، ابن طاووس به برخي از آنها اشاره كرده است. (20)
حديث ديگري نيز از قول امام علي(ع) آمده است:
...حيث نزلت «يا أيّها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الامر منكم» ... فأمر الله عزّ و جل نبيّه أن يعلمهم ولاة أمرهم و أن يفسّر لهم من الولاية ما فسر لهم من صلاتهم و زكاتهم و حجهم فنصبني الناس بغدير خم، ثم خطب و قال: أيّها الناس إنّ الله أرسلني برسالة ضاق بها صدري، و ظننت أنّ الناس مكذبي فأوعدني لابلغها أو ليعذبني، ثم أمر فنودي بالصلاة جامعة ثم خطب فقال ...؛ چون آيه اطاعت از اولي الامر نازل شد، خداوند به پيامبرش دستور داد تا حاكمان و واليان آنان را به آنان بشناساند و براي آنان همان گونه كه نماز و زكات و حجشان را تفسير ميكند، ولايت را نيز تفسير كند. پس پيامبر خدا من را در غدير خم جانشين خود كرد و خطبهاي خواند و فرمود: مردم خداوند من را مأموريت داده، رسالتي را برسانم. من به واسطه آن دلتنگ شده، گمان بردم مردم مرا تكذيب كنند. پس خداوند مرا تهديد كرد كه يا آن را برسانم و يا مرا عذاب ميكند. پس فرمان داد تا مردم گرد آيند و سپس خطبهاي خواند و فرمود... (21)
ابوالعباس بن عقده(22) شبيه همين حديث را از امام علي در احتجاج با معاويه آورده كه خطاب به دو پيك معاويه، يعني ابا الدرداء و اباهريره، ميفرمايد:
چون آيه «وليّ شما خدا و رسول او و مؤمناني هستند كه نماز به پا ميدارند و در حال ركوع، زكات ميدهند» بر رسول خدا (ص) نازل شد، خداوند به پيامبرش دستور داد ولايت كسي را كه خداوند (در اين آيه) به مردم دستور داده ولايتش را گردن نهند، بشناساند و براي آنان معناي ولايت (در اين آيه) را تفسير كند، همان گونه كه نماز و زكات و... آنان را تفسير ميكند. پس علي(ع) فرمود: رسول خدا (ص) بر اساس اين دستور مرا در غدير خم به ولايت نصب كرد و فرمود: خداوند براي ابلاغ پيامي به من مأموريت داد كه از آن دلتنگ شدم و گمان بردم مردم مرا تكذيب كنند. پس خداوند تهديدم كرد كه يا آن پيام را برسانم و يا مرا عذاب خواهد كرد. از اين رو، رسول خدا (ص) به من فرمود: برخيز يا علي، و ولايت مرا در غدير خم اعلان كرد…. (23)
ابن طاووس نيز به نقل از كتاب تفسير ابو العباس بن عقده (كه هم اكنون مفقود است) مضمون همين حديث را آورده و گفته است: «وي با سندهاي متعدد آن را نقل كرده است.»(24) نصوص و اخبار متعدد ديگر در تأييد اين مطلب در بحث «استناد به روايت فريقين» خواهد آمد.
خداوند در چنين فضايي كه بيم و نگراني رسول خدا (ص) كاملاً قابل درك است، به پيامبرش به طور اكيد امر ميكند كه بدون هيچ ترسي آن مأموريت را به انجام رساند و ولايت امام علي(ع) را ابلاغ كند و به ايشان ميفرمايد: « ...انّ الله لا يهدي القوم الكافرين»؛ «خداوند گروه كافران را هدايت نميكند.» خداوند مخالفاني را كه در صدد كفر ورزيدن به اين دستور برآيند و به كار شكني و مخالفت و شايعه سازي براي تكذيب اين پيام همت گمارند، هدايت نميكند، يعني توطئه آنان را به ثمر نميرساند.
چهار: تحليل خوف رسول خدا درباره ابلاغ مأموريت
رسول خدا (ص) از ابلاغ اين مأموريت خوف داشت و نگران بود، ليكن اين خوف هرگز به خاطر جان خود او نبود. تضمين الهي در اين آيه كه ميفرمايد: «و الله يعصمك من الناس»؛ «خداوند تو را از گزند مردم حفظ ميكند.»، ضمانت براي حفظ جان حضرت نيست، بلكه اين تضميني براي برداشتن خوف پيامبر از تكذيب مردم و دسيسههاي فتنه گران است كه ممكن بود اثر كند و به انكار اصل رسالت بينجامد و دين خدا به نتيجه مطلوب خود نرسد. اين مطلب با سه دليل قابل اثبات است:
الف: بررسي فضاي نزول سوره مائده و آيه مورد بحث كه در بررسي نقاط مشترك ديدگاه شيعه و اهل سنت گذشت.
ب: بررسي نصوصي كه در منابع فريقين درباره آيه مورد نظر به چشم ميخورد. در آن نصوص علت نگراني پيامبر خدا از تبليغ اين پيام، اساساً تكذيب رسالت شمرده شده است، بدون آنكه در آنها سخني از خوف از قتل به ميان آمده باشد. پيش از اين تعدادي از اين نصوص را ملاحظه كرديد و پس از اين نيز تعدادي ديگر بيان خواهد شد.
ج: بررسي سيره پيامبر خدا در امر تبليغ دين. با بررسي اجمالي در آيات قرآن خواهيم ديد كه رسول خدا ميثاق بر نبوت داشته(25) و از ناحيه خدا مأمور به استقامت و صبر شده است.(26) از اين رو، او در تبليغ دين خدا و رساندن پيامها هيچ كوتاهي نكرده و در برابر درخواستهاي غير معقول و بهانه جوييها هرگز سر تسليم فرود نياورده است.(27) پيامبر خدا در ابلاغ پيامها، حتي در مواردي كه به نوعي تحمل آن براي ديگران سنگين بود؛ مانند داستان زينب ـ همسر زيد(28) ـ استحيا از مؤمنان،(29) ابلاغ همين آيه مورد بحث و...، چيزي را به دليل ترس و يا امر ديگر فروگذار نكرده است. براي نمونه، در آيه 53 سوره احزاب ميفرمايد: « ...پيامبر از شما حيا ميكند، ولي خداوند از حق حيا ندارد... » اعلان اين پيام و نظاير آن، بدون هيچ مجاملهاي صورت گرفته است.(30) قرآن در برخي از آيات اشاره ميكند كه اگر پيامبر (بر فرض محال) گذاشتن برخي از آيات را فرو گذارد و احساس دلتنگي كند، نه به دليل آن است كه از قتل خود ميترسد، بلكه براي جهالت و حماقت عدهاي است كه نميتوانند مقام نبوت را درك كنند و آن را با معيارها و ارزشهاي مادي دنيوي، ميسنجند. (31)
از نظر قرآن، پيامبر مأمور به قتال در راه خداست و تنها او مكلف به اين امر است. قرآن ميفرمايد: « فقاتل في سبيل الله لا تكلّف إلاّ نفسك و حرّض المؤمنين علي القتال...» (نساء/ 84)؛ «در راه خدا پيكار كن. جز خود تو بر اين كار مكلّف نيستي و مؤمنان را براي قتال تشويق كن... »(32) بنابر اين، حضرت از اينكه جان خود را در راه خدا قرباني كند، دريغ نداشت. پيش از ماجراي مأموريت در آيه مورد بحث نيز نقشه قتل رسول خدا در بازگشت از جنگ تبوك توسط منافقان طراحي شد، ولي به نتيجه نرسيد. رسول خدا نيز هرگز از اين توطئه ترسي به خود راه نداد تا خداوند تضمين به حفظ جان او دهد و ترس از قتل را از وي بزدايد.
قرآن كريم نيز بر طهارت دامن انبيا از اين گونه ترسها شهادت ميدهد و ميفرمايد: «الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون أحداً إلاّ الله و كفي بالله حسيباً» (احزاب / 39)؛ «آنان (انبياي الهي) كه پيامهاي خدا را ابلاغ ميكنند و از او ميترسند و از هيچ كس جز خدا هراسي ندارند خداوند براي (حفظ و پاداش) آنان بس است.» و نيز عدهاي از بندگان را در شرايطي كه دشمن آنان را تهديد ميكند، با اين ويژگي ميستايد و ميفرمايد:«الذين قال لهم الناس إنّ الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايماناً و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل» (آل عمران / 173)؛ «كساني كه مردم به آنان گفتند زنهار كه دشمن افرادي زياد عليه شما جمع آوري كرد، پس از آنان بترسيد (ليكن اين تهديد به جاي آنكه در اراده آنان خللي ايجاد كند، ايمانشان را محكمتر كرد و) گفتند: ما را بس است و او نيكو وكيلي است.»
امير مؤمنان نيز درباره ويژگيهاي رسول خدا در امر تبليغ دين ميفرمايد:
پس پيامهاي پروردگارش را بدون هيچ سستي و كوتاهي تبليغ كرد و در راه خدا با دشمن او جهاد كرد، بدون آنكه ضعف و ناتواني بر او راه يابد و يا آنكه عذر و بهانه آورد. (33)
حضرت درباره شجاعت رسول خدا و عدم ترس او از مرگ نيز ميفرمايد:
چون (در معركه جنگ) كار دشوار ميشد، ما خود را به رسول خدا (ص) نگاه ميداشتيم، چنان كه هيچ يك از ما از وي به دشمن نزديكتر نبود. (34)
بنابر اين، دليل نگراني پيامبر خدا (ص) را بايد در جاي ديگر (نه از ترس قتل) جست و جو كرد و آن پيامدهاي وخيم تكذيب منافقان و عكس العمل منفي برخي از ياران حضرت در برابر اين پيام بود كه منجر به حبط عمل آنان و شدت نفاق و كفر منافقان ميشد. قرآن اين نكته را با صراحت چنين بيان كرده است: «فلا و ربّك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في إنفسهم حرجاً ممّا قضيت و يُسلّموا تسليماً» (نساء / 65)؛ «پس چنين نيست، به پروردگار تو سوگند، آنان ايمان ندارند جز آنكه تو را در اختلافشان داور قرار دهند و سپس از حكمي كه تو كردهاي در خود هيچ احساس دلتنگي نكنند و تسليم محض تو شوند.» قرآن در اين آيه تسليم قلبي محض به پيامبر را ايمان ميشناسد. اين تسليم اختصاصي به داوري حضرت ندارد و در همه موارد اين حكم جاري است. قرآن در آيه 36 سوره احزاب نيز ميفرمايد: « و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضي الله و رسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم...»؛ « براي هيچ مرد و زن مؤمن در برابر امري كه خدا و رسولش حكم كرده، انتخابي نيست تا از ناحيه خود آن را برگزينند.» با اين حال، بر فرض كه هراس رسول خدا (ص) از كشته شدن ميبود، هرگز اين هراس به خاطر شخص خود او نبود، بلكه به دليل پيامدهاي بسيار وخيم اين قتل بود كه از يك سو دامنگير امت در قتل پيامبر خود ميشد، همان گونه كه درباره امتهاي پيشين رخ داد،(35) و از سوي ديگر با تكذيب و قتل، ادامه رسالت و حتي اصل رسالت ناكام ميماند و موجب هدم دين ميشد. نمونه اين مطلب در ماجراي جنگ احد اتفاق افتاد كه عدهاي پس از آنكه گمان كردند پيامبر خدا در جنگ كشته شده، دست از نبرد كشيدند و همه چيز را پايان يافته تلقي كردند. قرآن در برابر اين تلقي خطرناك، عكس العمل نشان ميدهد و ميفرمايد: «و ما محمّد إلاّ رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم علي أعقابكم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضر الله شيئاً...» (آل عمران / 144)؛ «محمد جز رسول خدا نيست كه پيش از وي نيز انبيايي بودهاند. پس آيا اگر از دنيا رود يا كشته شود، بر آيين قبلي خود بر ميگرديد و هر كس برگردد، هرگز به خدا زياني نميرساند....»
استناد به روايات فريقين
گفتيم كه ديدگاه شيعه در تفسير اين آيه بر چه بنيانهايي متكي است. اكنون بايد ديد چه مقدار از روايات فريقين اين ديدگاه را تاييد ميكند. اين روايات را به دو دسته كلي ميتوان تقسيم كرد:
الف ـ روايات در مصادر شيعي: رواياتي كه در مصادر شيعه درباره مورد نزول آيه تبليغ وارد شده، جملگي پيرامون اعلان ولايت امام علي(ع) است و آن را مربوط به روز غدير خم ميداند. اين روايات و آيه مذكور از يك سو با آيات، ولايت (آيه 55 سوره مائده)، اولي الامر (آيه 59 سوره نساء) و اكمال (آيه 3 سوره مائده) و از سوي ديگر با حديث ثقلين پيوند خورده است.
ابوجعفر كليني (م 328 ق) با سند صحيح از زراره، فُضيل بن يسار، بكير بن اعين، محمد بن مسلم، بريد بن معاويه و ابي الجارود جملگي از امام باقر (ع) چنين نقل ميكند:
امر الله عز و جل رسوله بولاية علي (ع) و أنزل عليه «إنما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون» و فرض ولاية اولي الامر فلم يدروا ما هي، فأمر الله محمّداً صلي الله عليه و سلم أن يفسّر لهم الولاية كما فسّر لهم الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج فلمّا أتاه ذلك ضاق بذلك صدر رسول الله (ص) و تخوّف أن يرتدوا عن دينهم و أن يكذبوه فضاق صدره و راجع ربه عز و جل فأوحي الله عز و جل إليه «يا أيها الرسول بلّغ ما أنزل إليك من ربّك فإن لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله يعصمك من الناس...» فصدع بأمر الله تعالي ذكره، فقام بولاية علي (ع) يوم غدير خم... و أمر الناس أن يبلغ الشاهد الغائب...؛ خداوند پيامبرش را به ولايت علي (ع) فرمان داد و بر او چنين نازل كرد: «تنها ولي شما خدا و رسول و مؤمناني هستند كه نماز به پا ميدارند و در ركوع زكات ميدهند.» و (نيز) خداوند ولايت اولي الامر را واجب كرد. آنان نميدانستند كه اين ولايت چيست. پس خداوند به محمد (ص) فرمان داد ولايت را براي آنان تفسير كند، همان گونه كه احكام نماز و زكات و روزه و حج را تفسير ميكند. چون اين فرمان رسيد، حضرت دلتنگ شد و نگران بود كه نكند مردم از دينشان برگردند و ايشان را تكذيب كنند. حضرت به پروردگار خود رجوع كرد (و چاره خواست) پس خداوند چنين وحي فرستاد: «اي رسول، آنچه را بر تو نازل شد ابلاغ كن، اگر نكني رسالت خدا را به انجام نرساندهاي و خدا تو را از مردم نگه ميدارد....» پس حضرت به فرمان خدا امر ولايت را آشكار ساخت و به معرفي ولايت علي (ع) در روز غدير خم پرداخت... و به مردم فرمان داد تا حاضران به غايبان اطلاع دهند...» (36)
اين حديث مأموريتي را كه خداوند در آيه تبليغ به عهده پيامبر نهاده، به خوبي تبيين ميكند و آن را با آيه ولايت و اولي الامر و اكمال پيوند ميدهد. ابوجعفر كليني مضمون اين حديث را از طرق ديگر نيز نقل كرده است.(37) ابن طاووس نيز آن را از « الرسالة الواضحة» با سند مؤلف آن ـ مظهر بن جعفر بن حسن ـ از امام رضا (ع) از جدشان امام صادق (ع) نقل كرده است. (38)
محمد بن مسعود عياشي نيز از ابن عباس، جابر بن عبدالله،(39) امام صادق (ع)(40) و امام باقر (ع)(41) (با چند طريق)، از مورد نزول آيه مذكور در حجة الوداع درباره ولايت امام علي، احاديثي متعدد نقل كرده است.
در تفسير منسوب به علي بن ابراهيم نيز همين مضمون با طرق گوناگون آمده و در برخي از آنها به پيوند آيه مذكور با حديث ثقلين اشاره شده است.(42) شيخ صدوق (م 386 ق) نيز در ذيل روايتي دراز دامن از پيامبر خدا (ص) و عبدالله بن عباس(43) به مورد نزول اين آيه درباره ولايت امام علي تصريح ميكند.(44) شيخ طوسي (م 460 ق) نيز از امام صادق (ع) دعاي پس از نماز غدير را ذكر ميكند كه در آن به تفسير آيه اشاره شده است.(45) طبرسي، صاحب كتاب الاحتجاج، هم در ضمن گزارش واقعه غدير و خطبه آن، مورد نزول اين آيه را يادآوري ميكند. (46)
ب ـ روايات در مصادر اهل سنت: روايات اهل سنت در اين باره دو گروه اند: برخي در بيان مورد نزول آيه درباره امام علي و روز غدير صريح اند و برخي نيز غير صريح اند، با قرائن و شواهد ميتوان آنها را با گروه اول يكسان دانست. در برخي از اين روايات، آيه تبليغ با آيه اكمال پيوند خورده است.
دانشمندان اهل سنت به نقل از صحابه و تابعين، رواياتي متعدد را از گروه اول ذكر كردهاند. در اين ميان، تعداد قابل ملاحظهاي روايت از صحابه به چشم ميخورد كه از جمله آنها ميتوان به اين افراد اشاره كرد:
1. زيد بن ارقم
ابن جرير طبري (م 310 ق) به نقل از زيد بن ارقم مينويسد:
لمّا نزل النبيّ بغدير خم في رجوعه من حجة الوداع... خطب خطبة بالغة ثم قال: إنّ الله تعالي أنزل إليّ: «بلّغ ما أنزل إليك من ربّك...»؛ پيامبر پس از آنكه در بازگشت از حجة الوداع، در غدير خم فرود آمد… خطبهاي غرّا خواند و سپس فرمود: خداوند بلند مرتبه بر من چنين نازل كرد: «آنچه را بر تو از جانب پروردگارت نازل شده، برسان». (47)
2. ابوسعيد خدري
ابن ابي حاتم رازي (م 327 ق) از ابوسعيد خدري چنين ميآورد:
نزلت هذه الاية «يا أيها الرسول بلّغ ما أنزل إليك من ربّك...» في عليّ بن أبي طالب. (48)
ابن مردويه(49) (م 410 ق)، واحدي نيشابوري(50) (م 468 ق)، ابونعيم اصفهاني(51) (م 430 ق)، حاكم حسكاني(52) (از دانشمندان قرن پنجم)، ابن عساكر(53) (م 571 ق)، نظام الدين قمي نيشابوري،(54) هر كدام با سند خود از ابوسعيد خدري اين حديث را نقل كردهاند.
3. عبدالله بن عباس
ابو عبدالله محاملي (م 320 ق) در كتاب امالي خود به نقل از ابن عباس مينويسد:
...حتي إذا كان رسول الله بغدير خم أنزل الله: «يا أيها الرسول بلّغ ما أنزل إليك...» فقام منادٍ فنادي الصلاة جامعة. (55)
تا آنكه رسول خدا در غدير خم آمد، خداوند چنين نازل كرد: «اي رسول، آنچه را بر تو نازل شده برسان...» پس منادي صدا زد: مردم گرد هم آييد....
ابوبكر فارسي شيرازي(56) (م 407 يا 411 ق)، ابن مردويه(57) (م 410 ق)، ابو اسحاق ثعلبي(58) (م427 ق)، ابو سعيد سجستاني(59) (م 477 ق)، حاكم حسكاني(60) (از دانشمندان قرن پنجم) با چند سند و عزالدين الرَّسعَني(61) (م 441 ق) نيز از ابن عباس اين حديث را نقل كردهاند.
4. عبدالله بن مسعود
ابن مردويه (م 410 ق) به نقل از عبدالله بن مسعود چنين ميآورد:
كنا نقرأ علي عهد رسول الله: «يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك من ربّك ـ أن عليّاً مولي المؤمنين ـ و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته…»؛ (62)
ما در عهد رسول خدا اين آيه را چنين قرائت ميكرديم: «اي رسول، آنچه را بر تو از پروردگارت نازل شده برسان ـ به اينكه علي مولاي مؤمنان است ـ و اگر چنين نكني، رسالت پروردگارت را نرساندهاي....»
5. جابر بن عبدالله انصاري
حاكم حسكاني (از دانمشندان قرن پنجم) به نقل از ابن عباس و جابر بن عبدالله ميگويد:
أمر الله محمداً أن ينصب علياً للناس ليخبرهم بولايته فتخوف رسول الله (ص) أن يقولوا حابي ابن عمه و ان يطعنوا في ذلك عليه، فأوحي الله إليه: «يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك...» فقام رسول الله بولايته يوم غدير خم؛ (63)
خداوند به پيامبرش محمد (ص) دستور داد علي را براي مردم منصوب كند و آنان را از ولايتش آگاه سازد. پس رسول خدا نگران بود كه مردم بگويند وي اين مقام را از ناحيه خود به پسر عمويش بخشيد و در اين باره طعنه زنند. پس خداوند به ايشان وحي كرد: «اي رسول، آنچه را بر تو نازل شده برسان....» پس رسول خدا به اعلان ولايت علي (ع) در روز غدير پرداخت.
6. ابو هريره
حاكم حسكاني مذكور به نقل از ابو هريره نيز روايت را بدين گونه آورده است:
فأنزل الله عزّ و جل «يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك من ربّك ـ في عليّ بن أبي طالب ـ و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته...»؛ (64)
خداوند عز و جل چنين نازل كرد: «اي رسول، آنچه را بر تو از پروردگارت نازل شده ـ درباره علي بن ابي طالب ـ برسان و اگر چنين نكني، رسالت پروردگارت را نرساندهاي.»
ابواسحاق حموئي (م 722 ق) نيز از سه استاد خود، به نقل از ابو هريره، اين حديث را نقل كرده است. (65)
7. عبدالله بن ابي اوفي أسلمي
باز همان حاكم حسكاني با سندي ديگر از عبدالله بن ابي اوفي مينويسد:
سمعت رسول الله (ص) يقول يوم غدير خم و تلا هذه الاية «يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك...» ...ثم قال: ألا من كنت مولاه فعليّ مولاه...؛ (66)
از رسول خدا (ص) در روز غدير خم شنيدم كه اين آيه را تلاوت كرد: «اي رسول، آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده برسان...» سپس پيامبر فرمود: آگاه باشيد هر كس من مولاي اويم، پس علي مولاي اوست.
8. بُراء بن عازب انصاري
فخر رازي (م 606 ق) پس از آنكه اقوال گوناگون را در تفسير آيه مذكور ذكر ميكند، در همين وجه مينويسد:
نزلت الاية في فضل عليّ و لمّا نزلت هذه الاية أخذ بيده و قال: «من كنت مولاه فعليّ مولاه... اللّهم والِ من والاه...» و هو قول ابن عباس و البراء بن عازب و محمد بن علي؛ (67)
اين آيه در فضل علي نازل شده و چون اين آيه نازل شد، (پيامبر خدا) دست علي را گرفت و فرمود: «هر كس من مولاي اويم، پس علي مولاي اوست... خدايا، هر كس را كه دوستدار اوست دوست بدار...»، و اين قول ابن عباس، بُراء بن عازب و محمد بن علي (امام باقر (ع)) است.
سيد علي همداني(68) (م 786 ق) و سيد عبدالوهاب بخاري (م 922 ق) نيز از براء بن عازب همين مضمون را آوردهاند. (69)
تابعيني كه نزول آيه را درباره امام علي(ع) و روز غدير ميدانند عبارت اند از:
1. ابوجعفر امام باقر (ع)
ابو اسحاق ثعلبي (م 427 ق) از امام باقر (ع) درباره معناي آيه چنين نقل مي كند:
إن معناها: بلغ ما أنزل إليك من ربّك في فضل عليّ فلما نزلت أخذ رسول الله (ص) بيد عليّ فقال: من كنت مولاه فعليّ مولاه؛ (70)
معناي آيه اين است: آنچه را از پروردگارت درباره فضل علي بر تو نازل شده برسان. پس رسول خدا (ص) دست علي (ع) را گرفت و فرمود: هر كس من مولاي اويم، پس علي مولاي اوست.
حاكم حسكاني نيز به نقل از امام باقر (ع) چنين ميآورد:
... جبرئيل به پيامبر خدا گفت: خداوند به تو دستور ميدهد امت خود را در مورد پيشوايشان (پس از خود) راهنمايي كني، همان گونه كه آنان را به نماز و زكات و روزه و حجشان راهنمايي كردهاي، تا حجت بر آنان در تمام اين امور، تمام شود. پس رسول خدا فرمود: پروردگارا! قوم من به عصر جاهليت نزديك اند (هنوز در آنان انديشههاي جاهلي زنده است)، براي رسيدن به رياست تلاش ميكنند و فخر ميفروشند. هيچ كدام از آنان نيست جز آنكه وليّ آنان (امام علي) دوست و يار او را كشته است و من نگرانم؛ پس خداوند چنين نازل كرد: «اي رسول، آنچه را بر تو نازل شده برسان. اگر نرساني رسالت پروردگارت را انجام ندادهاي.» يعني رسالت پروردگارت را به طور كامل و تمام به انجام نرساندهاي… پس چون خداوند، حفظ پيامبرش را تضمين كرد...، پيامبر (ص) دست علي بن ابي طالب را گرفت و فرمود: اي مردم! هر كس من مولاي اويم، پس علي مولاي اوست. (71)
فخر رازي نيز چنان كه پيش از اين ملاحظه كرديد، همين مضمون را از امام باقر نقل كرده است.(72) بدر الدين عيني (م 855 ق) نيز همان معنايي را كه ثعلبي نقل كرده، آورده است.(73) احمد بن محمد الطبري معروف به خليلي نيز از امام باقر(ع) اين مضمون را نقل كرده است.(74) ابوالفتح نطنزي (م حدود 550 ق) نيز با سند خود به نقل از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) همين قول را آورده است. (75)
2. ابو عبدالله امام صادق (ع)
ابي بكر محمد بن ابي الثلج به نقل از امام صادق (ع) چنين ميآورد:
...انزل الله تبارك و تعالي عليه نبيّه (ص): «يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك من ربّك ـ في علي ـ و إن لم تفعل...»؛ (76)
خداوند تبارك و تعالي بر پيامبر خود چنين نازل كرد: «اي رسول، آنچه را از پروردگار تو، درباره علي نازل شده، برسان و اگر انجام ندهي....»
3. عطيه بن سعد العوفي
حافظ ابو نعيم اصفهاني (م 430 ق) از قول عطيه عوفي مينويسد:
نزلت هذه الاية علي رسول الله في عليّ يوم غدير خم؛ (77)
اين آيه درباره علي و در روز غدير خم بر رسول خدا نازل شده است.
4. زيد بن عليّ
ابن مردويه (م 410 ق) از زيد بن علي چنين نقل ميكند:
لما جاء جبرئيل بأمر الولاية ضاق النبيّ بذلك ذرعاً و قال: «قويم حديثوا عهد بجاهلية» فنزلت؛ 78
چون جبرئيل امر ولايت را آورد، پيامبر احساس دلتنگي كرد و فرمود: «قوم من تازه روي به اسلام آوردهاند و به عصر جاهلي نزديك اند (و ممكن است اعلان ولايت امام علي را بامعيارهاي عصر جاهلي بسنجند و تكذيب رسالت كنند)». پس آيه عصمت (تبليغ) نازل شد.
در تفسير «غريب القرآن» منسوب به زيد بن علي نيز ميگويد: «اين آيه تنها درباره علي بن ابي طالب نازل شده است.» (79)
5. ابو حمزه ثمالي
ابن مردويه از ابو حمزه چنين ميآورد:
قال: «يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك من ربّك» نزلت في شأن الولاية؛ (80)
آيه «اي رسول، آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده برسان»، در شأن ولايت نازل شده است.
بخش دوم اين روايات كه تصريح نميكنند مورد نزول اين آيه درباره امام علي است، از اين افراد (از صحابه و تابعين) نقل شده است:
1. عبدالله بن عباس
اين حديث از ابن عباس نقل شده است:
قوله «يا أيّها الرسول...» يعني: إن كتمت آية ممّا أنزل إليك من ربك لم تبلغ رسالتي؛ (81)
تفسير آيه مذكور بدين شرح است: اگر تو (اي پيامبر) آيهاي را از آياتي كه پروردگارت بر تو نازل كرده كتمان كني، رسالت مرا انجام ندادهاي.
اين قول ابن عباس تنها از يك طريق نقل شده بر فرض صحت صدور در صدد تفسير آيه است و نه بيان مورد نزول آن. از اين رو، با روايات ديگر، از جمله رواياتي كه از خود ابن عباس نقل شد (كه مورد نزول آيه را درباره امام علي و روز غدير ميدانست)؛ منافاتي ندارد و قابل جمع است، چون ابلاغ ولايت امام علي يكي از مصاديق اين برداشت از آيه به شمار ميآيد.
2. مجاهد بن جبر
از قول مجاهد با سند مقطوع درباره اين آيه چنين نقل شده است:
لمّا نزلت «بلّغ ما أنزل إليك...» قال: يا رب إنّما أنا واحد كيف أصنع ليجتمع عليّ الناس؟ فنزلت «و إن لم تفعل فما بلغت رسالته»؛ (82)
چون آيه «برسان آنچه را بر تو نازل شده...» نازل شد، پيامبر فرمود: پروردگار من، من تنهايم. اگر مردم عليه من شورش كنند، چه كنم؟ پس چنين نازل شد: «اگر انجام ندهي، رسالت پروردگارت را انجام ندادهاي.»
تعبير «أنا واحد؛ من تنهايم» با اوايل بعثت پيامبر خدا (ص) سازگار است، ليكن پيش از اين ملاحظه شد كه اين آيه در سوره مائده و در اواخر بعثت بر پيامبر خدا نازل شده و كسي در اين ترديد نكرده است. از اين رو، شايد تعبير «من تنهايم» براي مبالغه به كار رفته باشد. اين مطلب با بررسي سيره تبليغي پيامبر خدا كه به تفصيل بحث شد، قابل درك خواهد بود. بنابر اين، در اينجا نيز نگراني پيامبر خدا بر اساس نصوص متعددي كه گذشت، در مورد ابلاغ ولايت امام علي است.
3. حسن بصري
سيوطي (م 911 ق) در اين باره مينويسد:
أخرج أبو الشيخ عن الحسن أن رسول الله (ص) قال: «إنّ الله بعتثني برسالة فضقت بها ذرعاً و عرفت أن الناس مكذِّبي فوعدني لاُبلِّغنَّ او ليعذبني» فأنزل «يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك...»؛ (83)
ابوالشيخ از قول حسن بصري مينويسد: پيامبر خدا فرمود: خداوند مرا به رسالتي برانگيخت و من از آن دلتنگ شدم و دانستم مردم مرا تكذيب ميكنند. پس خداوند مرا تهديد كرد كه يا آن را برسانم و يا عذابم خواهد كرد و چنين نازل كرد: «اي رسول، آنچه را بر تو نازل شده برسان...»
ثعلبي(84) و واحدي نيشابوري(85) نيز اين حديث را به طور مرسل از حسن بصري نقل كردهاند. با توجه به مفاد روايات ديگر كه پيش از اين گذشت، آنچه رسول خدا را نگران كرده بود، ابلاغ ولايت امام علي بود كه احتمال تكذيب مردم را در پي داشت (و اين آيه در همين باره نازل شد). بنابر اين، پيام اين روايت نيز ميتواند همسان با روايات پيشين باشد.
به نظر ميرسد تمام احاديثي كه اهل سنت نقل ميكنند كه حضرت رسول پس از نزول اين آيه، نگهبانان خود را مرخص كرد و فرمود: «خداوند من را حفظ خواهد كرد»(86) در صورتي كه با شرايط نزول اين آيه كه در اواخر بعثت نازل شده منافات نداشته و از نظر خود اهل سنت نيز اعتبار سندي داشته باشد، ميتواند با مورد نزول آيه درباره ابلاغ ولايت پيوند خورد. چون نوع اين احاديث در صدد تفسير عبارت « ...و الله يعصمك من الناس...»؛ «خداوند تو را از مردم حفظ ميكند» است، نه آنكه به مورد نزول و بيان بخش اول آيه كه ميفرمايد: «بلّغ ما أنزل إليك...»؛ «آنچه را بر تو نازل شده تبليغ كن»، نظر داشته باشد. از اين رو، پس از ابلاغ ولايت، چون خداوند ضمانت به حفظ پيامبرش داده بود، حضرت دستور به ترك نگهباني داد.
برخي از مفسران و متكلمان شيعه(87) در تأييد نزول آيه مورد بحث درباره ولايت امام علي، به شأن نزول آيات اول و دوم سوره معارج تمسك كردهاند. بخشي از رواياتي كه درباره شأن نزول اين آيات وارد شده، به طور خلاصه چنين است:
اعلان ولايت امام علي در روز غدير به حارث بن نُعمان فِهري رسيد. وي سوار بر مركب شد و رسول خدا را در ابطح ملاقات كرد. او به پيامبر گفت: تو ما را به توحيد و نماز و روزه و حج دعوت كردي و ما پذيرفتيم. هم اكنون به ما ميگويي «هر كس من مولاي اويم، پس علي مولاي اوست...» آيا اين امر از خود توست يا از ناحيه خدا؟ حضرت فرمود: از ناحيه خدا... وي كه خشمگين شده بود گفت: خدايا، اگر آنچه محمد ميگويد راست باشد، پس بر ما سنگي از آسمان فرود آر... ، و بر ناقه خود سوار شد. همين كه اندكي دور شد، سنگي از آسمان بر سر او فرود آمد و او را از پاي در آورد و در پي آن آيات «سأل سائل بعذاب واقع* للكافرين ليس له دافع* من الله ذي المعارج» نازل شد. (88)
البته رواياتي درباره اين جريان در مصادر فريقين يافت ميشود، ليكن قلت طرق و اضطراب در متن آنها از اعتبار اين روايات ميكاهد. علامه طباطبايي روايات اين حادثه را آحاد ميداند و ميگويد:
قرينه قطعيه اين روايات را همراهي نميكند. از اين رو، نميتوان به آنها در تفسير آيه تبليغ استناد كرد. (89)
آنان كه اين حديث را با سند نقل كردهاند، جملگي به نقل از سفيان بن عيينه از امام صادق (ع) آوردهاند.(90) تنها حاكم حسكاني به سه سند ديگر از امام باقر(ع)،(91) حذيفة بن يمان(92) و ابو هريره(93) آن را آورده است. در برخي از نصوص به جاي حارث بن نعمان، جابر بن نضر بن حارث(94) و در برخي نعمان بن المنذر الفهري(95) نقل شده و درباره محل حادثه و انگيزه آن نيز اختلاف در نقل به چشم ميخورد. طبق روايت كليني از ابي بصير (و وي با سند مقطوع) در جلسهاي كه رسول خدا (ص) در ميان برخي از اصحاب خود در مدينه حضور داشته است، حارث بن عمرو فهري درباره مناقب امام علي از زبان رسول خدا (ص) خشمگين ميشود و بر خود نفرين ميكند و همين كه از مدينه بيرون ميرود، گرفتار عذاب ميگردد و در پي آن آيات «سأل سائل بعذاب واقع...» بر پيامبر خدا نازل ميشود.(96)بر همين اساس، در برخي از اين احاديث در مورد اين آيات چنين وارد شده است: «سأل سائل بعذاب واقع * للكافرين ـ بولاية علي ـ ليس له دافع».(97) روشن است كه اين احاديث در مقام تأويل آيه اند نه آنكه بخواهند شأن نزول آيه را بيان كنند. همان گونه كه پس از آنكه حقانيت توحيد و رسالت براي معاندان رسالت كشف شود، اگر به آنان نفرين شود يا درخواست عذاب كنند،(98) عذاب خدا در دنيا يا آخرت دامنگير آنان خواهد شد، درباره ولايت امام علي نيز به همان معيار گرفتار عذاب خواهند شد.
ب ـ بررسي ديدگاههاي اهل سنت
چنان كه پيش از اين نيز ملاحظه كرديد، اهل سنت (بر خلاف شيعه) درباره تفسير اين آيه همداستان نيستند. جمهور آنان بر اين باورند كه اين آيه مورد نزول خاصي ندارد و خداوند به پيامبرش دستور ميدهد هر چه را بر او نازل ميكند ابلاغ كرده، از هيچ چيزي احساس ترس و خطر ننمايد و خداوند وعده داده او را در برابر خطرات حفظ كند.
برخي از اهل سنت به اين اجمال درباره اين آيه بسنده نكردهاند و در پي شناسايي مورد نزول آيه، اقوالي را ذكر ميكنند. اين ديدگاهها به دو دسته كلي تقسيم ميشوند. برخي از آنها به استناد رواياتي است كه در مصادر آنان در اين باره رسيده است و برخي استنباط شخصي مفسران است. دسته اول عبارت اند از:
مورد نزول آيه درباره علي بن ابي طالب
خداوند به پيامبرش دستور داده فضيلت و يا ولايت امام علي را براي همگان آشكار ساز. از اين رو، رسول خدا (ص) پس از اين دستور درباره علي بن ابي طالب فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.» اين قول همان قول شيعه است و در مصادر اهل سنت، احاديثي متعدد از صحابه و تابعين به چشم ميخورد كه پيش از اين ملاحظه شد. در منابع اهل سنت در مورد شأن نزول آيه به اندازه اين مورد، روايت نرسيده است.
مفسران اهل سنت، چه آنان كه متعرض اين قول شده و چه آنان كه آن را مسكوت گذشتهاند، در صدد رد و ايراد يا انكار اصل اين مسئله، يعني ارتباط آيه مذكور با امام علي (ع) بر نيامدهاند. براي نمونه، فخر رازي اين قول را به عنوان يكي از احتمالها در مورد نزول آورده و با آنكه شيوه او همواره نقد و رد است، در اين باره (مانند ساير احتمالهاي ديگر) نقدي ندارد. (99)
مورد نزول آيه درباره حراست پيامبر خدا (ص)
اهل سنت بر اساس رواياتي متعدد كه در صحيحين و كتابهاي روايي ديگر نقل شده، ميگويند: پيامبر خدا (ص) پيش از نزول اين آيه از ناحيه اصحاب خود حراست ميشد، ولي پس از نزول آن و تضمين خداوند بر حفظ جان ايشان، عذر نگهبانان را خواست و فرمود: «برويد، خداوند من را حفظ خواهد كرد.» اين روايات بر فرض احراز صدور، در صدد بيان مورد نزول آيه نيست و با آن منافاتي ندارد، بلكه در آنها تنها استناد پيامبر خدا را به بخشي از اين آيه نشان ميدهد و چون در متن برخي از روايات تصريح شده اين ترخيص از ناحيه رسول خدا در مدينه بوده است، احتمال دارد اين امر در فاصله غدير خم تا وفات پيامبر خدا باشد. در اين ميان، احاديثي ديگر به چشم ميخورد كه از حراست ابوطالب، عموي پيامبر، خبر ميدهد و در آنها پيامبر خدا پس از نزول اين آيه، به عموي خود خبر ميدهد كه نيازي به نگهباني نيست. اساساً مفسران اهل سنت اين روايات را غريب ميدانستند و بر اين قول متفقاند كه چون آيه مذكور مدني است و در اواخر بعثت نازل شده است، با حراست ابوطالب در مكه ناسازگار خواهد بود. برخي ديگر در حل اين معضل ميگويند: اين آيه دو بار، يك بار در مكه در اوايل بعثت و بار ديگر در مدينه در اواخر بعثت، نازل شده است. ليكن اين پاسخ مشكلي را حل نميكند؛ چون بر فرض كه اين آيه در اوايل بعثت نازل شده باشد،(100) در آن تضمين خداوند برحفظ پيامبر خود در اوايل بعثت مطرح است و نيازي به نگهباني رسول خدا در مدينه توسط يارانشان نخواهد بود تا دوباره حضرت آنان را ترخيص كنند و بگويند خداوند من را حفظ خواهد كرد. البته حراست ابوطالب از رسول خدا مسئلهاي غير قابل انكار است،(101) ولي نزول آيه در اين باره قابل اثبات نيست.
در برخي از مصادر اهل سنت، روايتي ديگر از قول ابن عباس به چشم ميخورد كه در آن از رسول خدا پرسيدهاند:
كدام آيه بر شما گران آمد؟ حضرت فرمود: در ايام حج در منا بودم و مشركان عرب و ساير مردم در آنجا بودند. جبرئيل بر من نازل شد و گفت: «يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك...»؛ «اي رسول، آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده، برسان...» من برخاستم و ندا دادم: اي مردم، چه كسي من را ياري ميكند تا پيام پروردگارم را برسانم و براي او بهشت باشد؛ اي مردم بگوييد لا اله الا الله و من رسول خدايم تا رستگار شده، نجات يابيد و به بهشت رويد. پس هيچ كس از مرد و زن و كودك نبود جز آنكه مرا با خاك و سنگ هدف قرار داد و به صورتم آب دهان انداخت و گفتند دروغگوست... پس عباس عموي او آمد و حضرت را از دست آنان نجات داد و آنان را به عقب راند. (102)
اعمش ميگويد: به همين دليل بني العباس افتخار ميكنند و گويند: اين آيه كه ميفرمايد: «إنك لا تهدي من أحْبَبْتَ و لكنّ اللهَ يهدي مَن يشاء....» (قصص/ 56)؛ «تو آن كس را كه دوست داري نميتواني هدايت كني، بلكه خداوند هر كس را بخواهد هدايت ميكند...»درباره بني العباس نازل شده است؛ چون پيامبر ميخواست ابوطالب هدايت شود، ولي خداوند عباس را هدايت كرد.
آثار وضع و جعل در اين حديث به خوبي نمايان است. در واقع اين حديث ساخته دست افرادي است كه ميخواهند براي بني العباس در برابر علويان فضيلتي بسازند؛ چون:
اولاً: آيه مذكور به اتفاق فريقين در اوايل بعثت در مكه نازل نشده است و تكرار نزول نيز همان محذور قبلي را خواهد داشت.
ثانياً: اين حديث كه خبر واحد است، مخالف با تمام احاديثي است كه در آنها حضرت دستور ميدهد نگهبانان به خاطر وعده و تضمين خداوند بر حفظ او بروند، ولي در اين روايت بر حفظ و نگهباني عباس تأكيد ميورزد.
ثالثاً: اگر بر فرض، عباس حضرت را از دست مشركان نجات داده باشد، دليل ايمان وي به اسلام نيست. وي در اوايل بعثت به پيامبر ايمان نياورده و در جنگ بدر در صف مشركان بوده است. (103)
دسته ديگري از اين روايات به مورد نزول آيه اشاره دارد. اين روايات تنها از دو نفر صحابي، يعني جابر بن عبدالله و ابو هريره، نقل شده است.
ابن ابي حاتم به نقل از جابر بن عبدالله انصاري ميگويد:
در جنگ پيامبر خدا با بني انمار، حضرت بر سر چاهي نشسته بود. پس مردي به نام «وارث» يا «غورث بن الحارث» از بني نجار قصد كشتن حضرت را كرد... وي نزد پيامبر آمد و گفت: شمشيرت را بده تا بو كنم. حضرت آن را به وي داد. آن گاه دستش لرزيد و شمشير افتاد. حضرت به او فرمود: خداوند بين تو و آنچه ميخواستي انجام دهي، مانع شد. آن گاه اين آيه نازل شد «يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك...». (104)
اين داستان را تنها ابن ابي حاتم به اين شكل نقل كرده است. از اين رو، ابن كثير در تحليل اين ماجرا ميگويد: «حديث جابر بدين صورت غريب مينمايد.» (105)
ابن حبان و ابن مردويه به نقل از ابو هريره همين داستان را به صورتي ديگر نقل كردهاند. در اين نقل ابو هريره ميگويد:
در يكي از سفرها پيامبر اكرم براي استراحت در زير سايه درختي نشست و شمشير خود را بر درخت آويزان كرد. مردي ـ كه گفته ميشود غورث بن حرث بوده ـ با استفاده از فرصت شمشير حضرت را بر گرفت و با اشاره به پيامبر خدا گفت: اي محمد! چه كسي تو را از دست من نجات ميدهد. حضرت فرمود: خداوند مانع اين كار تو خواهد شد؛ شمشير را بينداز! او نيز شمشير را انداخت و آنگاه چنين نازل شد: «و الله يعصمك من الناس»؛ «خداوند تو را از مردم حفظ خواهد كرد.» (106)
همين مضمون از محمد بن كعب القرظي از تابعين نيز نقل شده است. (107)
اولاً: اختلاف در نقل اين داستان كه گفتيم تنها از دو نفر از صحابي رسيده، از اعتبار آن ميكاهد.
ثانياً: اين داستان با متن آيه ناسازگار است كه در آن بر ضمانت حفظ پيامبر خدا به خاطر ابلاغ پيامهاي خدا به طور عام (آن گونه كه جمهور اهل سنت بر آن اند) و يا پيامي خاص (آن گونه كه شيعه بر آن متفقاند) تأكيد شده است. حضور پيامبر خدا در جنگ و استفاده يكي از دشمنان از فرصت به مسئله تبليغ احكام خدا ارتباطي ندارد.
ثالثاً: توطئه براي قتل پيامبر خدا پيش از اين توسط مشركان در ليلة المبيت در مكه، و نيز در هنگام بازگشت از جنگ تبوك از ناحيه منافقان صورت گرفت. پس اين توطئه تازگي نداشته تا بر اثر آن در اواخر بعثت (با توجه به زمان نزول آيه)، خداوند طبق آيه مذكور ضمانت خود را بر حفظ پيامبر(ص) اعلان كند.
رابعاً: اين جريان با تمام رواياتي كه از طريق اهل سنت و شيعه نقل شده منافات دارد. چون در آنها نگراني حضرت رسول اكرم (ص) به خاطر تبليغ دستوري بود كه بر ايشان نازل شده بود.
احتمال دارد پيامبر خدا كه سر تا پاي وجودش را باور به خدا گرفته بود و توكل بي مانندي به خدا داشت، در برخورد با آن مرد، بدون آنكه كوچكترين هراسي به خود راه دهد، فرموده باشد: «خداوند مرا حفظ خواهد كرد» و خداوند هم در تأييد اين انديشه، تعبير «و الله يعصمك من الناس» را نازل كرده باشد. اين تعبير كه (ممكن است وحي غيرقرآني بوده باشد)، با بخشي از آيه تبليغ در الفاظ همسان است و موجب شده تا ديگران چنين پندارند كه تمام آيه تبليغ درباره اين ماجرا نازل شده است. شاهد اين مطلب دقت در متن گزارشهايي است كه در اين باره رسيده است و در تمام آنها تنها عبارت «فانزل الله و الله يعصمك من الناس» به چشم ميخورد.
مفسران اهل سنت به دليل همين ضعفها در اين روايات، در مقام تفسير اين آيه و بيان نزول آن به اين داستان اكتفا نكردهاند و در جست و جوي مورد نزول آيه و آنچه حضرت رسول (ص) مأمور به تبيلغ آن شد بر آمدهاند. اين موارد مبتني بر استنباطهاي اهل سنت بدون استناد به روايات است كه تحت عنوان دسته دوم، بدين شرح مورد بررسي قرار ميگيرند.
مورد نزول درباره رجم و قصاص
برخي از دانشمندان اهل سنت ميگويند: خداوند به پيامبرش دستور داد آنچه را كه درباره حكم رجم و قصاص بر وي نازل شده است اعلان كند. در واقع اين اعلان برخوردي در برابر موضع يهود بود(108) كه ميخواستند به نحوي از حكم رجم زناي محصنه كه در كتاب تورات بود، سر باز زنند. آنان افرادي را نزد رسول خدا فرستادند تا از ايشان حكم زناي محصنه را جويا شوند و به خود گفتند اگر دستور به شلاق داد بپذيريد و اگر امر به رجم كرد زير بار نرويد. چون از حضرت حكم پرسيدند، جبرئيل بر ايشان نازل شد و حكم آن را از ناحيه خدا، رجم اعلان كرد، و حضرت هم حكم خدا را گفتند...
همين ماجرا را درباره قصاص نيز گفتهاند. برخي از يهوديان ميخواستند كه از حكم قصاص كه در تورات آمده، فرار كنند و براي اين كار نزد رسول خدا آمدند و ايشان نيز حكم به قصاص كردند... اين عده از اهل سنت ميگويند آيات 41 تا 43 كه پيش از آيه مورد بحث در همين سوره مائده قرار دارد، در اين باره است. قرآن ميفرمايد:
« يحرفون الكلم من بعد مواضعة يقولون إن اوتيتم هذا فخذوه و إن لم تؤتوه فَاحذَروا... فإن جاءوك فاحكم بينهم أو أعرض عنهم و إن تُعرض عنهم فلن يَضرُّوك شيئاً و إن حكمت فاحكم بينهم بالقسط إنّ الله يحب المقسطين* و كيف يحكّمونك و عندهم التوراة فيها حكم الله ثُمّ يتولّون من بعد ذلك و ما أُولئك بالمؤمنين»؛
آنان (يهوديان) كلام را از جاي خودش منحرف ميكنند (شلاق زدن را به جاي رجم قرار ميدهند) و به خود ميگويند اگر (رسول خدا) اين را (حكم به شلاق را) داد بگيريد و اگر اين (حكم) را نداد (امر به رجم را) زير بار نرويد... پس (اي رسول ما) اگر نزد تو آمدند بين آنان (طبق حكم خدا) داوري كن و يا از آنان دوري گزين. اگر از آنان اعراض كردي هيچ ضرر و زياني به تو نميرسانند و اگر ميان آنان حكم كردي به عدالت حكم كن خداوند افراد عادل را دوست دارد، و چگونه تو را داور قرار ميدهند در حالي كه تورات نزد آنان است و در آن حكم خدا هست؛ آنگاه از آن حكم سر ميپيچند و آنان مؤمن نيستند.
اين قول بدون دليل و مخالف با اقوال تمام صحابه است و متن اين آيات در ردّ آن كافي است؛ چون بيان حكم خدا درباره رجم و قصاص كه در تورات آمده، پيش از آية مورد بحث (در آيات 45 تا 50) مطرح شده است. يهود هم در زمان نزول اين سوره در اواخر بعثت تار و مار شده بودند و در موقعيتي نبودند كه بخواهند به حضرت زياني برسانند تا خداوند وعده به حفظ ايشان دهد.
مورد نزول درباره عيب جويي يهود و استهزاي اسلام
احتمال ديگري كه در مورد نزول آيه مورد بحث مطرح شده آن است كه رسول خدا تا پيش از نزول اين آيه از يهود عيب جويي نميكرد و خيانتها و لغزشهاي آنان را بر ملا نميساخت؛ هر چند يهوديان از عيب جويي از مسلمين و استهزاي اسلام كوتاهي نميكردند. پس از نزول اين آيه، پيامبر خدا سكوت را شكست و فضايح يهود و نصاري را بر ملا كرد.
مقاتل بن سليمان (م 150 ق) نخستين كسي است كه اين قول را مطرح ساخته است. وي ميگويد:
پيامبر خدا يهود را بارها به اسلام فرا خواند، اما آنان مسخره ميكردند و ميگفتند: «أتريد يا محمد أن نتخذك حناناً، كما اتخذت النصاري عيسي ابن مريم حناناً؛ آيا تو ميخواهي، تو را محبوب و مورد علاقه خود قرار دهيم، همان طور كه نصارا، عيسي بن مريم را محبوب و معشوق خود قرار دادند؟!» پس چون پيامبر چنين ديد، ساكت شد. آنگاه خداوند پيامبر را وا داشت تا باز هم آنان را به سوي خدا فرا خواند و تكذيب و استهزاي آنان، مانع از ادامه كار نشود و چنين نازل كرد: «يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك... و الله يعصمك من الناس»؛ يعني خداوند تو را از يهود حفظ ميكند تا تو را نكشند. پس چون اين آيه نازل شد، پيامبر از قتل و ترس، ايمني يافت و فرمود: باكي بر من نيست كه چه كسي مرا خوار كند و چه كسي مرا ياري كند. چون حضرت پيش از آن ميترسيد يهوديان ايشان را فريب دهند و به قتل رسانند. (109)
پس از وي، طبري(110) (م 303 ق)، بغوي(111) (م 516 ق) و محمد بن ابي بكر رازي(112) (م660ق) نيز همين قول را اختيار كردهاند. فخر رازي نيز پس از ارائه احتمالهاي گوناگون در مورد نزول آيه مورد بحث، همين قول را برگزيده است. تنها دليل اين افراد، سياق يا تناسب آيات قبل و بعد از اين آيه است كه جملگي درباره يهوديان است. براي نمونه، فخر رازي مينويسد:
سزاوارتر است كه بگوييم خداوند تعالي، پيامبر را از مكر يهود و نصارا، ايمني داد و به وي دستور داد بدون دلهره از آنان تبليغ خود را آشكار سازد؛ چون آيات زيادي پيش از اين آيه و پس از آن درباره يهود و نصاراست و ممكن نيست اين آيه بدون ارتباط با آنها در بينشان قرار گيرد... از اين رو، خداوند به پيامبرش دستور داد اين سخن را كه براي اهل كتاب به شدت گران تمام ميشود، ابلاغ كند و بگويد: «قل يا أهل الكتاب لستم علي شيء حتي تقيموا التوراة و الانجيل و ما أنزل إليكم من ربّكم و ليزيدن كثيراً منهم ما أنزل إليك من ربّك طغياناً و كفراً...»؛ بگو اي اهل كتاب، شما بر چيزي از دين نيستيد (در دست شما حق و صوابي نيست) تا آنكه تورات و انجيل و آنچه را از ناحيه پروردگارتان بر شما نازل شده، بر پا كنيد و بسياري از ايشان بر اثر آنچه از ناحيه خدا بر تو نازل شده، بر طغيان و كفرشان افزوده ميشود.
فخر رازي روايتي را از حسن بصري بدين صورت نقل ميكند تا تأييدي بر اين قول به حساب آيد:
إن الله بعثني برسالته فضقت بها ذرعاً و عرفت ان الناس يكذبوني و اليهود و النصاري و قريش يخوفوني فلما أنزل الله هذه الـآية زال الخوف بالكلية؛
خداوند مرا براي رسالت خود برانگيخت. من از اين مأموريت دلتنگ بودم و ميدانستم مردم مرا تكذيب ميكنند و يهود و نصارا و قريش مرا تهديد ميكنند. پس چون اين آيه نازل شد، تمام ترسها و نگرانيها از ميان رفت.
سخن فخر رازي و به پيروي از وي رشيد رضا(113) بر خلاف ادعاهاي او با ضعفهاي جدي رو به روست. تنها نقطه قوت كلام او، وحدت سياق و تناسب آيه مورد بحث با آيات قبل و بعد آن است كه موجب دلالت سياق ميشود و به آيه ظهوري خاص ميبخشد؛ ليكن:
اولاً: سياق قرينه مقامي است و در برابر نص روايات و قرينههاي ديگر، ظهوري نخواهد داشت؛ زيرا هيچ نصي در دست نيست كه دلالت كند مورد نزول آيه مذكوردرباره يهود است.
ثانياً: فخر رازي اذعان دارد كه آيه مورد بحث در غايت تهديد و وعيد است.(114) از اين رو، جاي اين پرسش از رازي هست كه بپرسيم: چگونه ممكن است در زمان نزول سوره مائده كه پس از در هم شكستن شوكت يهود در جنگهاي خيبر و... است و يهوديان پس از آن، تن به ترك وطن يا جزيه دادهاند و تحت سيطره اسلام بر سر جايشان نشستهاند، با اين اوصاف پيامبر باز هم از ايشان دلهره داشته باشد و از اظهار حكم خدا بترسد و خداوند هم پيامبرش را در اين باره تهديد كند؟! آيا پيش از اين يهوديان، پيامبر خدا را تكذيب نكرده بودند تا هم اكنون حضرت از اين تكذيب بهراسد؟
ثالثاً: بنا به گفته فخر رازي، حكمي كه خداوند درباره يهود نازل كرد و به قدري بر آنان گران تمام ميشد كه موجب تأخير در ابلاغ آن از سوي رسول خدا ميگرديد، اين بود: «اي اهل كتاب، شما هيچ چيز نيستيد تا آنكه…»؛ در حالي كه قرآن پيش از اين آيه، در آيه 64 همين سوره، خطاب به يهود ميفرمايد:
«و قالت اليهود يد الله مغلولة غلّت أيديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء و ليزيدن كثيراً منهم ما أنزل إليك من ربّك طغياناً و كفراً و ألقينا بينهم العداوة و البغضاء إلي يوم القيامة كلّما أوقدوا ناراً للحرب أطفاها الله و يسعون في الارض فساداً و الله لا يحب المفسدين». (115)
فخر رازي اذعان ميكند بخشي از آيهاي كه تبليغش بر يهود گران ميآمد (يعني آيه 68)، در اين آيه (يعني آيه 64) هست؛ يعني اين بخشي كه ميگويد: «… و ليزيدن كثيراً منهم ما أنزل إليك من ربّك طغياناً و كفراً» و در آن آيه (يعني آيه 68) تنها تكرار صورت گرفته كه آن هم براي تأكيد است. بنابر اين، از نظر فخر رازي، اصل ابلاغ اين آيه موجب دلهره و نگراني براي رسول خدا نبود، ليكن در تكرار تبليغ آن، دلهره و ترس داشت. آيا اين سخن معقول است؟! مگر فخر رازي به صدر آيه استناد كند و بگويد تنها ابلاغ اين بخش از آيه كه ميفرمايد: «يا أهل الكتاب لستم علي شيء حتي تقيموا التوراة و الانجيل إليكم من ربّكم...»، موجب نگراني و خوف رسول خدا بوده است. پيش از آيات اين سوره، دهها آيه به اهل كتاب خطاب شده است. خداوند در سوره آل عمران ميفرمايد: «قل يا أهل الكتاب لم تكفرون بآيات الله و الله شهيد علي ما تعلمون* قل يا أهل الكتاب لم تصدون عن سبيل الله من آمن تبغونها عوجاً...»؛(116) «بگو اي اهل كتاب، چرا به آيات خدا كفر ميورزيد و خداوند بر آنچه ميكنيد گواه است، بگو اي اهل كتاب، چرا راه خدا را (بر) كسي كه ايمان آورده ميبنديد و آن را كج ميخواهيد...» در همين سوره مائده فرموده است:
« قل يا أهل الكتاب هل تنقمون مِنّا إلاّ أن آمَنّا بالله و ما أنزل إلينا و ما أنزل من قبل و إن أكثركم فاسقون»؛(117) «بگو اي اهل كتاب، آيا از ما انتقام ميگيريد جز آنكه (جرم ما آن است كه) ما به خدا و آنچه بر ما نازل شد و آنچه پيش از اين نازل شده، ايمان آورديم و بيشتر شما فاسق هستيد.» آيا در برابر اينها، تنها مسئلهاي كه ميتوانست درباره اهل كتاب نگراني براي پيامبر ايجاد كند، همين بود كه حضرت از جانب خدا به آنان بگويد: «شما بر چيزي نيستيد جز آنكه تورات و انجيل و آنچه را از ناحيه پروردگارتان بر شما نازل شده است بر پا كنيد»؟ آيا ميتوان پذيرفت كه اين مسئله آن قدر براي اهل كتاب گران تمام ميشده كه موجب پرهيز رسول خدا از گفتن آن ميشد؟! به نظر ميرسد اگر فخر رازي متوجه سخن خود بود و به لوازم آن ميانديشيد، چنين نميگفت.
رابعاً: روايتي كه فخر رازي از حسن بصري نقل ميكند، در هيچ يك از منابع فريقين بدين صورت كه او نقل كرده، نيامده است. تمام كساني كه اين حديث را نقل كردهاند، بدين صورت آوردهاند:
إنّ رسول الله قال إنّ الله بعثتني بالرسالة ـ أو برسالته ـ فضقت بها ذرعاً و عرفت أن الناس مكذبي فأوعَدَني فيها لا بلغها أو ليغذبني؛
خداوند مرا براي رسالت خود بر انگيخت من از اين مأموريت دلتنگ بودم و ميدانستم مردم مرا تكذيب ميكنند. پس خداوند مرا تهديد كرد آن را تبليغ كنم يا مرا عذاب خواهد كرد. (118)
در متن اين روايت، همان گونه كه ملاحظه ميكنيد، بر خلاف ادعاي فخر رازي سخن از يهود و نصارا نيست. اساساً در تمام احاديثي كه اهل سنت درباره نزول اين آيه ذكر كردهاند (چه درست و چه نادرست)، سخني از يهود و نصارا در ميان نيست.
اهل سنت اقوال و احتمالاتي ديگر در مورد نزول اين آيه ذكر كردهاند كه به نظر ما ضعيف و از واقعيت دورند و نيازي به طرح و نقد گسترده آنها نيست؛ چون افزون بر آنكه دليلي از روايات و قرينهاي از آيات براي آنها ندارند، بطلان آنها با توجه به سبك و سياق آيه مورد بحث و جايگاه سوره مائده و نزول آن در اواخر بعثت، خود به خود روشن ميشود؛ به ويژه اگر به شأن و ويژگيهاي رسول خدا (ص) كه در قرآن ذكر شده و پيش از آن در بحث بررسي ديدگاه شيعه گذشت، دقت كنيم. اين اقوال عبارت اند از:
الف. چون آيه تخيير نازل شد و در آن خداوند فرمود: «يا أيّها النبيّ قل لـأزواجك إن كنتن تردن الحيوة الدنيا و زينتها فتعالين أمتعكنّ و أُسرحكُنَّ سراحاً جميلاً»؛(119) «اي پيامبر، به همسران خود بگو اگر زندگي دنيا و زينت آن را ميخواهيد، پس بياييد تا شما را بهرهمند كنم و به صورت زيبا شما را رها سازم»، پيامبر آيه را براي آنان عرضه نكرد؛ چون ميترسيد آنان حيات دنيا را انتخاب كنند. (120)
ب. اين آيه درباره زينب، همسر زيد، پسر خوانده پيامبر خدا، نازل شده است كه داستان آن در سوره احزاب آمده است. (121)
ج. آيه در مورد جهاد و پيكار در راه خدا نازل شده است؛ چون منافقان از پيكار در راه خدا ناخشنود بودند و حضرت رسول (ص) نيز برخي اوقات از تشويق به جهاد، امساك ميكرد. (122)
د. چون اين آيه نازل شد كه «لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدواً بغير علم»؛(123) «آنان كه غير خدا را ميخوانند دشنام ندهيد كه (ممكن است) آنان نيز از دشمني بدون علم، خدا را دشنام دهند»، رسول خدا از عيب جويي از معبودهاي مشركان چشم پوشيد، ولي پس از نزول آيه مورد بحث، آن را پنهان نكرد و به عيب جويي معبودهاي آنان پرداخت و خدا هم وعده به حفظ حضرت داده بود. (124)
هـ. آيه درباره حقوق مسلمانان نازل شد و آن گاه كه پيامبر خدا در حجة الوداع شرايع و مناسك را اعلان كرد فرمود: «آيا رساندم؟» گفتند: آري و حضرت فرمود: «خدايا، گواه باش.» (125)
و. خداوند پيامبرش را به شتاب در رساندن پيامي كه بر او نازل شده، امر ميكند. از اين رو، حضرت تصميم داشت هر آنچه را بر او نازل شده برساند، ليكن برخي از پيامها را به تأخير انداخت؛ چون بر خويش ميترسيد. ادامه آيه اين احتمال را تقويت ميكند(126) و ميفرمايد: «و الله يعصمك من الناس».
ز. برخي ديگر ميگويند: چون مكه فتح شد و اسلام گسترش يافت، خداوند به حضرت (ص) دستور داد هر آنچه را كه براي آن فرستاده شده، آشكار و بيپرده، بدون هيچ ترسي و خود نگهداري، ابلاغ كند كه اگر به اين صورت ابلاغ نكند، رسالت پروردگارش را نرسانده است.(127) يا آيه خطاب به حضرت ميگويد: آنچه را بر تو نازل شد، بدون ترس از هيچ كس، برسان و اگر با ترس تبليغ كني، گويي كه تمام رسالت پروردگارت را نرساندهاي. (128)
ابن انباري ميگويد:
پيامبر برخي از آيات قرآن را در زماني كه در مكه بود، آشكارا ابلاغ كرد و برخي را به خاطر ترس از هجوم مشركان به يارانش پنهان كرد. ولي پس از آنكه خداوند اسلام را با مؤمنان عزيز كرد، به حضرت دستور داد: هر چه را بر تو نازل شده، آشكار كن. (129)
اين اقوال و نظاير آن چيزي جز استنباطها و به عبارت درستتر استحسانهاي اين افراد نيست و شواهدي ندارد و با دشواريهاي جدي رو به روست. به طور نمونه، آنچه ابن انباري ميگويد با متن آيه ناسازگار است، چون در شرايطي كه پس از فتح مكه و يا فتوحات ديگر، اسلام، عزيز شده و گسترش يافته است، ابلاغ پيامهايي كه پنهان ماندهاند، نياز به تهديد و تضمين ندارد؛ يعني نيازي به اين نيست كه خداوند بفرمايد: «و ان لم تفعل فما بلغت رسالته»؛ «اگر انجام ندهي، رسالت خدا را انجام ندادهاي» و چنين ضمانت كند: «و الله يعصمك من الناس»؛ «خداوند تو را از گزند مردم حفظ ميكند.» از سوي ديگر، توطئه مشركان براي قتل حضرت در ليلة المبيت در مكه صورت گرفت. بنابر اين، حضرت بر خود نترسيده و ابلاغ پيام خدا را پنهان نكرده است. همچنين بايد پس از نزول اين آيه آياتي در همين سوره يا سوره توبه كه پس از اين سوره نازل شده، وجود داشته باشد كه درباره مشركان باشد ـ آن هم با سبك و سياقي كه احتمال نزول آنها در اوايل بعثت معقول بوده، ولي ابلاغ آنها به تأخير افتاده باشد ـ تا در اين آيه حكم به ابلاغ آن شود.
در پايان لازم است به نكتهاي اشاره شود. عدهاي از اهل سنت در برخي از اسناد احاديثي كه آيه تبليغ را در مورد امام علي و روز غدير ميداند، ترديد كردهاند و حكم به ضعف سند دادهاند،(130) ليكن جز ابن تيميه، كسي در ميان آنان ـ تا آنجا كه ميدانيم ـ حكم به جعل و كذب اين احاديث نكرده است. وي به شدت بر اين احاديث خرده گرفته و حكم به وضع و جعل و كذب آنها داده است. ابن تيميه ابتدا عبارت علامه حلي را نقل ميكند. علامه حلي ميگويد:
همه اتفاق دارند كه آيه تبليغ درباره علي نازل شده است. ابونعيم با سند خود از عطيه چنين ميآورد: اين آيه بر رسول خدا (ص) درباره علي نازل شد، و ثعلبي نيز در تفسيرش ميگويد: معناي آيه اين است: آنچه را از پروردگارت درباره فضل علي نازل شد، برسان. پس چون آيه نازل شد، رسول خدا (ص) دست علي را گرفت و فرمود: هر كس من مولاي اويم، پس علي مولاي اوست. و چون پيامبر خدا با اجماع همه، مولاي ابوبكر و عمر و ساير صحابه است، پس علي هم مولاي آنان است؛ پس او امام و پيشواست. (131)
آن گاه ابن تيميه طبق شيوه معمول خود، سيل اتهامات را همراه با تعابير ركيك روانه شيعه ميكند و در همين نقد بارها شيعه را با خوارج ميسنجد و ميگويد:
از اهل هوي هيچ كس مانند رافضه دروغگو نيست. خوارج هرگز دروغ نگفتهاند، بلكه آنان با آنكه به بدعت و گمراهي دچار شدند راستگوترين مردماند... اما رافضه دروغگويند.
آنان كه حديث شناسند بر اين مطلب متفق اند كه بسياري از منقولاتي كه در كتابهاي حلية الـأولياء ابونعيم، فضائل خلفا، تفسير نقاش، ثعلبي و واحدي است، احاديثي دروغين و جعلي است... و مرجع تمييز منقولات و شناخت سره از ناسره، علم حديث و عالمان حديث، همانند احمد بن حنبل، اسحق بن راهويه، ابو زرعه، بخاري، مسلم، نسائي و غيره اند. آنان در اين فن خُبره اند(132) و از اين رو هرگز اين احاديث موضوعه را نياورده و بدانها گردن ننهادهاند.
ابو نعيم و امثال وي نيز به صحت هر آنچه در كتابهايشان ذكر كردهاند باور ندارند، بلكه با اعتقاد به ضعف آنها اين روايات را نقل ميكنند. آنان ميگويند: آنچه را ديگران نقل كردهاند ميآورم و مسؤليت آن بر گوينده است نه بر نقل كننده... . (133)
به هر حال هيچ كس از علماي حديث در كتابهايي كه نگاشتهاند و مورد رجوع مردم است ـ از صحاح و سنن و مسانيد و كتابهاي ديگر ـ چنين احاديثي را نقل نكردهاند؛ چون كذب اين نوع احاديث براي هر كس كه كمترين آگاهي به حديث داشته باشد، پنهان نيست... . (134)
البته ادعاي علامه حلي مبني بر اتفاق همگان در مورد نزول آيه تبليغ درباره علي (ع) قابل اثبات نيست (هر چند در اين باره احاديث از صحابه و تابعين بسيار است) و اقوال و احاديثي ديگر در اين زمينه مطرح اند كه پيش از اين ملاحظه كرديد، لكن ادعاهاي ابن تيميه هم چيزي جز تعصب و اتهام و ويرانگري شخصيتهايي همچون ابو نعيم، ثعلبي و... نيست؛ چون:
اولاً: تظافر طرق و تعدد اسانيد و نيز موافقت مضامين اين احاديث با آيه تبليغ، راه اين نوع اتهامات را ميبندد و ضعف احتمالي در اسانيد روايات را جبران ميكند.
ثانياً: ابن تيميه گمان كرده تنها ابو نعيم و ثعلبي اين احاديث را آوردهاند، در حالي كه محدثان اهل سنت كه اين حديث رانقل كردهاند، فراوان اند. اسامي برخي از آنها را پيش از اين آورديم.
ثالثاً: اگر از نظر ابن تيميه مرجع شناخت احاديث درست از جعلي امثال ابي حاتم باشند، فرزند ابي حاتم حديث موردِ نزول آيه را درباره امام علي(ع) با سند پدرش از ابو سعيد خدري صحابي نقل كرده است.(135) پس چگونه است كه ابن تيميه ميگويد: افرادي مانند ابي حاتم هرگز اين احاديث جعلي را نقل نميكنند يا چنين حكم كند: «كذب اين نوع احاديث براي هر كس كه كمترين آگاهي به حديث دارد، پنهان نيست».
رابعاً: رأي ابن تيميه درباره ابو نعيم و ثعلبي و ديگران كه ميگويد: آنان از صحت تمام احاديثي كه در كتاب خود آوردهاند مطمئن نيستند، بلكه باور به ضعف آنها دارند، اتهامي بيش نيست(136) و دليلي هم بر آن اقامه نكرده است. ابو نعيم و ديگران براي نقل احاديث ضعيف با باور به ضعف آنها، درباره موضوعي با اين اهميت چه انگيزهاي ميتوانند داشته باشند؟ ابن تيميه بايد به آن اتهام و اين پرسش پاسخ دهد.
ابن تيميه چنين پنداشته كه دست علامه حلي از روايات با اسانيد صحيح در منابع شيعي كوتاه است و ناگزير به روايت اهل سنت رو آورده است. از اين رو، شيعه را متهم به دروغگويي ميكند و ميگويد: «معيار رد و قبول روايات نزد شيعه تنها موافقت و مخالفت مدلول روايات با مذهب آنان است.» (137)
غافل از اينكه در مصادر شيعي رواياتي با سندهاي صحيح در اين زمينه هست و اگر امثال علامه حلي تنها به روايات اهل سنت در اين باره اكتفا ميكنند، تنها براي اتمام حجت و الزام مخالف است. اشكال ديگر ابن تيميه در اين زمينه چنين است:
اهل علم بدون هيچ اختلافي بر اين باورند كه اين آيه از جمله آياتي است كه در اوايل هجرت پيامبر به مدينه و يا فاصله زماني بسيار پيش از حجة الوداع نازل شده (هر چند اين آيه در سوره مائده است)؛ چون آيه درباره ابلاغ حكم رجم و يا درباره قصاص است كه از ناحيه يهوديان استفتا شده است و هر دو ماجرا در همان اوايل هجرت و پيش از فتح مكه اتفاق افتاده است. (138)
پيش از اين در بررسي ديدگاههاي اهل سنت ملاحظه كرديد اين قول كه گفته ميشود: آيه مذكور درباره بيان حكم رجم و قصاص نازل شده، ضعفهاي جدي دارد و كسي هم طرفدار آن نيست؛ جز نسبتي كه فخر رازي و عيني به برخي دادهاند و از آن با تعبير «قيل؛ گفته شده» ياد كردهاند. از ميان صحابه و تابعين نيز كسي قائل به اين قول نيست؛ چه رسد به اين ادعاي ابن تيميه كه ميگويد: اهل علم بدون اختلاف بر اين قول متفق اند... . افزون بر آن، حتي يك نفر هم چنين رأيي ندارد كه اين آيه در اوايل هجرت پيامبر به مدينه نازل شده است، بلكه ـ همان گونه كه پيش از اين گذشت ـ اجماع علما بر اين است كه آيه مذكور، جزو آخرين آيات نازل شده و بر رسول خداست. (139)
*. استاد مدرسه عالي امام خميني(ره) و عضو هيات علمي دانشگاه تهران
1. نك: طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان: ج 4، ص 231؛ قرطبي، احمد، جامع الاحكام: ج 6، ص 20؛
ابن كثير، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم: ج 2، ص 79؛ رازي، محمد، تفسير اسئلة القرآن المجيد و اجوبتها: ص 75؛ ابن قتيبة، عبدالله، كتاب المسائل و الاجوبة: ص 167؛ واحدي، الوسيط: ج 2، ص 210.
2. ابن كثير، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم: ج 2، ص 79.
3. فيروز آبادي، محمد، بصائر ذوي التمييز: ج 1، ص 178.
4. ابن عباس، عبدالله، تنوير المقباس: ص 98.
5. نك: رازي، فخر الدين، مفاتيح الغيب: ج 12،ص 48؛ عيني، محمود، عمدة القاري: ج 8، ص 206. ثعلبي نيز احتمالهاي مذكور را درباره آيه نقل كرده است، نك: ثعلبي، احمد، الكشف و البيان: ج 4، ص 91.
6. مقاتل بن سليمان، تفسير مقاتل بن سليمان: ص 492.
7. نك: ابن جرير، محمد، جامع البيان: ج 4، ص 307؛ سمرقندي، بحر العلوم: ج 1، ص 448؛ بغوي، حسين، معالم التنزيل: ج 2، ص 51.
8. رازي، فخر الدين، مفاتيح الغيب: ج 12، ص 50.
9. قرآن اين ماجرا در سوره نور آيات 21 ـ 11 بيان كرده و ضمن آنكه با سازندگان اين توطئه به شدت برخورد كرده و وعده عذاب داده است، به افراد ساده دل زود باور و آنان كه ناخودآگاه تحت تأثير القاهاي شيطاني منافقان، آن را منتشر كردهاند، توصيه ميكند هوشيار باشند و هرگز به دامن اين نوع توطئهها نيفتند.
10. نك: نسائي، احمد، ص 68، ح 38 و نيز ر.ك: مسند احمد: ج 32، ص 41، ح 19287؛ مستدرك حاكم: ج 3، ص 125؛ مناقب خوارزمي: ص 327، ح 328؛ القول المسدّد: ص 28.
11. نك: نسائي، احمد، ص 70 ـ 71، ح 40 و نيز ر.ك: كتاب السنة لابن ابي عاصم: ص 595، ح 1384؛ مستدرك حاكم: ج 3،ص 116 ـ 117؛ مناقب كوفي: ج 2، ص 458، ح 954 و ص 461، ح 956؛ مسند شاشي: ج 1، ص 126، ح 63؛ امالي مفيد: ص 55، ح 2.
12. مانند اين ماجرا كه سعد بن ابي وقاص نقل ميكند: «نزد پيامبر خدا (ص) با گروهي نشسته بوديم. چون علي وارد شد، ديگران بيرون رفتند (يا حضرت رسول به ديگران فرمود: بيرون رويد). چون بيرون آمدند، يكديگر را سرزنش كردند و گفتند: به خدا سوگند روا نيست ما را بيرون كند و وي را بپذيرد. پس برگشتند و داخل شدند. پس رسول خدا (ص) فرمود: «به خدا سوگند من از پيش خود، او را وارد و شما را بيرون نكردم، بلكه خدا او را وارد و شما را بيرون كرد.» نك: نسائي، احمد، خصائص: ص 69، ح 39 و مسند بزار: ج 4، ص 34، ح 1195؛ تاريخ اصبهان ابونعيم: ج 2، ص 147، ح 1328.
13. بررسي روحيات قبيله قريش و در پي آن موضع گيريهاي آنان در عصر رسالت و پس از آن، براي درك بسياري از حوادث صدر اسلام كارساز خواهد بود و مجال ديگر ميطلبد. براي نمونه نك: نهج البلاغه، خطبه 172، 192 و نيز خصائص نسائي: ص 90، ح 60.
14. مانند توطئه قتل رسول خدا پس از بازگشت از غزوه تبوك، نك: بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح: كتاب فضائل الصحابه، باب مناقب عمار و حذيفه، رقم 2743 و نيز: رازي، فخر الدين، تفسير كبير: ج 2،ص 69 ـ 70.
15. بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري: ج 4، ص 39 و 85؛ مسلم بن حجاج، صحيح مسلم: ج 3، ص 1258 ـ 1259؛ طبري، ابن جرير، تاريخ الطبري: ج 3، ص 193؛ شهرستاني، عبدالكريم، الملل و النحل: ج 1، ص 29.
16. بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري: ج 5، ص 179؛ ابن اثير، الكامل: ج 2، ص 317؛ شهرستاني، عبدالكريم، الملل و النحل: ج 1، ص 29.
17. نك: نسائي، احمد، خصائص: ص 76، ح 44؛ كوفي، محمد بن سليمان، مناقب امير المؤمنين علي: ج 1، ص 518، ح 460؛ يحيي بن الحسين، تيسير المطالب في أمالي الامام ابي طالب: ص 67.
18. كليني، محمد بن يعقوب، الكافي: ج 1، ص 289، ح 4 و ص 292 ـ 295، ح 2 و نيز نك: عياشي، محمد بن مسعود، تفسير العياشي: ج 2، ص 64، ح 1315.
19. نك: حسكاني، عبيد الله، شواهد التنزيل: ص 255، ح 249؛ آلوسي، محمود، روح المعاني: ج 4، ص 282؛ صدوق، محمد، ترتيب الامالي: ج 4،ص 141، ح 1699.
20. ابن طاووس آن را از محمد بن اسحاق بن ابراهيم از ابن عباس چنين نقل ميكند: «لما أمر الله نبيّه صلي الله عليه و سلم بأن يقوم بغدير خم فيقول في علي ما قال، قال: «أيّ ربّ إن قريشاً حديثوا عهدٍ بالجاهلية و متي أفعل هذا يقولوا فعل بابن عمه كذا و كذا فلما قضي حجّه.» رجع إليه جبرئيل (ع) فقال: «يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك …» …؛ چون خداوند به پيامبرش دستور داد در غدير خم آنچه را درباره علي است بگويد، پيامبر به خدا عرض كرد: پروردگار من، قريش به زمان جاهليت نزديك اند و اگر به اين كار اقدام كنم ميگويند درباره پسر عموي خود چنين ميكند. پس چون رسول خدا حج گزارد، جبرئيل به نزد ايشان آمد و گفت: اي رسول، آنچه را بر تو نازل شده تبليغ كن ….» ابن طاووس، علي، سعد السعود: ص 142. ابن طاووس ميگويد: مسعود بن ناصر سجستاني در «كتاب الدراية» نيز با سند خود از ابن عباس اين حديث را نقل كرده است. وي در كتاب تفسير ابو اسحاق ابراهيم بن احمد فقيه قزويني نيز از محمد بن علي بن الحسين (امام باقر) اين روايت آورده است. نك: ابن طاووس، علي، سعد السعود: ص 143 ـ 145.
21. جوينى، فرائد السمطين: ج 1، ص 312، ح 250.
22. درباره شرح حال ابن عقده، نك: خطيب بغدادي، احمد، تاريخ بغداد: ج 5، ص 14 ـ 23.
23. ابن عقده، ابو العباس، كتاب الولاية: ص 198 ـ 199، ح 31، و به همين مضمون: ص 254 ـ 253، ح 95.
24. ابن طاووس، علي، سعد السعود: ص 144 ـ 145.
25. احزاب (33)، آية 7.
26. هود (11)، آية 12؛ شوري (42)، آية 43؛ احقاف (46)، آية 35.
27. يونس (10)، آية 15.
28. احزاب (33)، آية 37.
29. احزاب (33)، آية 53.
30. قلم (68)، آية 6.
31. هود (11)، آية 12 ـ 13.
32. امام صادق (ع) درباره اين آيه ميفرمايد: خداوند، براي پيامبرش وظيفهاي مقرر كرد كه براي هيچ كس مقرر نكرده است، خداوند بر ايشان تكليف كرد كه اگر كسي يافت نشود ايشان را همراهي كند، به تنهايي وارد كار شود و اين تكليفي است كه هيچ كس پيش از پيامبر و پس از ايشان، مكلف به آن نيست. كليني، محمد بن يعقوب، الكافي: ج 8، ص 274، ح 414.
33. نهج البلاغه: خطبه 116. و نيز نك: خطبه 1، قسمت 37.
34. همان، غريب كلامه، رقم 9 و نيز نك: خطبه 192، قسمت 26.
35. آل عمران (3)، آية 181؛ نساء (4)، آية 155.
36. كليني، محمد بن يعقوب، الكافي: كتاب الحجة، باب «ما نص اللَّه عز وجل و رسوله علي الائمة (ع) واحداً واحداً»، ج 1، ص 289، ح 4 و ص 290، ح 6 و نيز نك: ابن عقده، ابو العباس، كتاب الولاية: ص 198، ح 31 و به همين مضمون نك: حموئي (جويني)، ابراهيم، فرائد السمطين: ج 1، ص 314، ح 250، باب 58.
37. كليني، محمد بن يعقوب، الكافي: ج 1، ص 290، ح 6.
38. ابن طاوس، علي، اليقين: ص 372، باب 122.
39. عياشي، محمد بن مسعود، تفسير العياشي: ج 2، ص 62، ح 1312 و نيز نك: جوامع الجامع.
40. همان: ج 2، ص 63، ح 1314.
41. همان: ج 2، ص 62، ح 1313 و ص 64، ح 1315 و ص 65، ح 1316.
42. قمي، علي بن ابراهيم، تفسير القمي: ج 1، ص 171 ـ 175 و ص 289، ح 4، و ص 295 و ج 2، ص 201.
43. صدوق، محمد، ترتيب الامالي: ج 4، ص 141، ح 1699.
44. صدوق، محمد، الامالي: ص 400 و ترتيب الامالي: ج 4، ص 251، ح 1840 و نيز نك: فرات كوفي، ابراهيم، تفسير فرات كوفي: ص 180 ـ 181، ح 232 و كوفي، محمد بن سليمان، مناقب امير المؤمنين: ج 1، ص 139 ـ 141، ح 78.
45. طوسي، محمد، تهذيب الاحكام: ج 3، ص 144.
46. طبرسي، احمد، الاحتجاج: ج 1، ص 66 ـ 86.
47. به نقل از الغدير: ج 1، ص 424؛ ابن طاووس نيز از كتاب «نور الهدي» تأليف حسن بن ابي طاهر احمد جاوابي (كه نزد ابن طاووس بوده) چنين نقل ميكند: «ابو المفضل محمد بن عبد اللَّه الشيباني قال: اخبرنا ابو جعفر محمد بن جرير طبري… عن زيد بن ارقم: لما نزل النبى بغدير خم….» نك: ابن طاووس، علي، اليقين: ص 578، باب 29، باز قاسم بن ابراهيم الرّسّي از پيشوايان زيديه در قرن سوم با سند خود از زيد بن ارقم همين مضمون را آورده است. نك: الرّسّي، قاسم بن ابراهيم، الكامل المنير: ص 84.
48. رازي، ابن ابي حاتم، تفسير القرآن العظيم: ج 4، ص 173، ح 6609 و به نقل از وي، سيوطي، جلال الدين، الدرالمنثور: ج 3، ص 117. سيوطي آن را از قول ابن ابي حاتم چنين نقل كرده است: «نزلت هذه الـآية علي رسول اللَّه يوم غدير خم في علي بن ابي طالب» و نيز نك: نيشابوري، حسين، غرائب القرآن (حاشيه تفسير طبري): ج 6، ص 194.
49. ابن مردويه، احمد، مناقب علي بن ابي طالب: ص 239، ح 345، به نقل از: سيوطي، جلال الدين، در المنثور: ج 3، ص 117؛ شوكاني، محمد، فتح القدير: ج 2، ص 60؛ و آلوسي، محمود، روح المعاني: ج 6، ص 172.
50. واحدي، نيشابوري، علي: ص 204، ح 403 و به نقل از وي، نك: نصيبي شافعي، محمد، مطالب السؤول: ص 80؛ عيني، محمود، عمدة القاري: ج 18، ص 206؛ ابن صباغ، نور الدين، الفصول المهمة: ج 1،ص 245 و قندوزي، سليمان، ينابيع المودة: ج 1، ص 119، باب 39.
51. ابو نعيم، احمد: «ما نزل من القرآن في علي» به نقل از النور المشتعل: ص 86، ح 16.
52. حسكاني، عبيد اللَّه، شواهد التنزيل: ج 1، ص 250، ح 244.
53. ابن عساكر، علي، ترجمة الامام علي من تاريخ مدينة دمشق: ج 2، ص 85، ح 588 و ص 86، ح 589 و به نقل از وي: نك: سيوطي، جلال الدين، در المنثور: ج 3، ص 117؛ شوكاني، محمد، فتح القدير: ج 2، ص 60.
54. نيشابوري، نظام الدين، غرائب القرآن و رغائب الفرقان: ج 6، ص 194.
55. اين حديث در امالي محاملي به روايت ابن يحيي البيّع به صورت ناقص از عبد اللَّه بن ابي ليلي أنصاري، نقل شده است (محاملي، امالي: ص 162، ح 133)؛ علامه اميني به نقل از شيخ ابراهيم وصابي در كتاب «الاكتفاء» از محاملي اين حديث را از ابن عباس به طور كامل نقل كرده است (اميني، عبد الحسين، الغدير: ج 1، ص 426).
56. اميني، عبد الحسين، الغدير: ج 1، ص 426، به نقل از كتاب شيرازي: «ما نزل من القرآن في امير المؤمنين». حاكمحسكاني به اين كتاب سند داشته و از آن زياد نقل ميكند.
57. ابن مردويه، احمد، مناقب علي بن ابي طالب: ص 240، ح 349، به نقل از اربلي، علي بن عيسي، كشف الغمة: ج 1، ص 318.
58. ثعلبي، احمد، الكشف والبيان: ج 4، ص 92 و به نقل از وي: ابن طاووس، علي، الطرائف: ج 1، ص 152، ح 234.
59. سجستاني، ابو سعيد به نقل از ابن طاووس، علي، الطرائف: ج 1، ص 121، ح 184 و 185.
60. حسكاني، عبيد اللَّه، شواهد التنزيل: ج 1، ص 239، ح 240 و ص 251، ح 245 و ص 255، ح 249 و ح 250 به نقل از وي؛ طبرسي، فضل، مجمع البيان: ج 3، ص 344؛ فخر رازي و آلوسي نيز به «ابن عباس» اين نسبت را دادهاند، نك: رازي، فخر الدين، مفاتيح الغيب: ج 12، ص 49 ـ 50؛ آلوسي، محمود، روح المعاني: ج 4، ص 282 و ابنطاووس هم مضمون اين حديث را از محمد بن اسحاق بن ابراهيم و نيز مسعود بن ناصر سجستاني نقل كرده است، نك: ابن طاووس، علي، سعد السعود: ص 143 ـ 142 باز در «تفسير الحبري» (حسين بن حكم حبري م 286 ق) به نقل از ابن عباس اين حديث نقل شده است، نك: الحِبَري، حسين، تفسير الحبري: ص 262، ح 24 و يحيي بن حسين شجري هم از طريق حِبَري آن را نقل كرده است، نك: شجري، يحيي بن الحسين (م 479 ق)، كتاب الامالى (معروف به امالي خميسيّة): ج 1، ص 145.
61. الرَّسعني الحنبلي، عز الدين، به نقل از: اربلي، علي بن عيسي، كشف الغمة: ج 1، ص 325.
62. ابن مردويه، احمد، مناقب علي بن ابى طالب: ص 239، ح 346، به نقل از: سيوطي، جلال الدين، الدر المنثور: ج 3 ،ص 117؛ شوكاني، محمد، فتح القدير: ج 2، ص 60؛ آلوسي، محمود، روح المعاني: ج 4، ص 282؛ اربلي، علي بنعيسي، كشف الغمة: ج 1، ص 319 و حلي، حسن، كشف اليقين: ص 380، ح 361. شايان ذكر است تعبير «كنّا نقرأ كذا»، به معناي «چنين تفسير ميكرديم و تعليم ميداديم» است. براي توضيح بيشتر، نك: نجارزادگان (محمدي)، فتح اللَّه، سلامة القرآن من التحريف: 54 ـ 56.
63. حسكاني، عبيد اللَّه، شواهد التنزيل: ج 1، ص 255، ح 249.
64. حسكاني، عبيد اللَّه، شواهد التنزيل: ج 1، ص 249، ح 244.
65. حموئي، ابراهيم، فرائد السمطين: ج 1، ص 158، ح 120.
66. حسكاني، عبيد اللَّه، شواهد التنزيل: ج 1، ص 252، ح 247.
67. رازي، فخر الدين، مفاتيح الغيب: ج 12، ص 49 ـ 50؛ ثعلبي نيز بخشي از اين حديث را نقل كرده است، نك: ثعلبي، احمد، الكشف و البيان: ج 4، ص 92.
68. به نقل از: قندوزي، سليمان، ينابيع المودة:
69. به نقل از: اميني، عبد الحسين، الغدير: ج 1، ص 435.
70. ثعلبي، احمد، الكشف و البيان: ج 4، ص 92 و به نقل از وي: قندوزي، سليمان، ينابيع المودة: ج 1، ص 119، باب 39.
71. حسكاني، عبيد اللَّه، شواهد التنزيل: ج 1، ص 254، ح 248؛ محمد بن سليمان كوفى (از دانشمندان قرن چهارم) كه زيدي مذهب است با سندهاي متعدد مضمون اين حديث را نقل كرده است. نك: كوفي، محمد بن سليمان، مناقب الامام امير المؤمنين: ج 1، ص 163، ح 78 و ص 201، ح 101 و ج 2، ص 226، ح 866 و ص 228، ح 868 و ص270، ح 908. در خطبه مشهور زهراي مرضيه (س) نيز به اين نكته اشاره شده كه از امام علي به خاطر شمشير برندهاش و يورش سهمگين و خشم الهياش… انتقام گرفتند و وي را از حق خود محروم كردند. نك: ابن ابي طيفور، بلاغات النساء: ص 32.
72. رازي، فخر الدين، مفاتيح الغيب: ج 12، ص 49 ـ 50.
73. عيني، محمود، عمدة القاري: ج 18، ص 206.
74. به نقل از ابن طاووس، علي، اليقين: ص 349، باب 127.
75. نطنزي، محمد، خصائص العلوية علي جميع البرية: به نقل از: اميني، عبد الحسين، الغدير: ج 1، ص 430.
76. به نقل از ابن طاووس، علي، اليقين: ص 212، باب 58، از كتاب «التنزيل» تأليف ابو بكر محمد بن ابي الثلج. در «تفسير الحبري» نيز اين حديث با سند وي نقل شده است. نك: الحبري، حسين، تفسير الحبري: ص 285، ح 41.
77. ابو نعيم، احمد، النور المشتعل من كتاب ما نزل من القرآن في علي: ص 86، ح 16؛ يحيي بن الحسن معروف به ابن بطريق (م 600 ق) و علامه حلي (م 726 ق) به نقل از ابو نعيم اين حديث را نقل كردهاند. نك: حلي، يحيي بنالحسن، كتاب خصائص الوحي المبين: ص 53، ح 21؛ حلي، حسن بن يوسف، منهاج الكرامة: ص 117.
78. ابن مردويه، احمد، مناقب علي بن ابي طالب: ص 240، ح 348 به نقل از: اربلي، علي بن عيسي، كشف الغمة: ج 1، ص 317.
79. زيد بن علي، تفسير غريب القرآن: ص 183.
80. ابن مردويه، احمد، مناقب علي بن ابي طالب: ص 240، ح 347 به نقل از: شيرازي ايجي، احمد، توضيح الدلائل، مخطوط: ورق 157.
81. ابن جرير، محمد، جامع البيان: ج 4، ص 307؛ ابن ابي حاتم، عبد الرحمن، تفسير القرآن العظيم: ج 4، ص 1173، ح 6612.
82. ابن جرير، محمد، جامع البيان: ج 4، ص 307؛ ابن ابي حاتم، عبد الرحمن، تفسير القرآن العظيم: ج 4، ص 1173، ح 6612؛ و نيز نك: سفيان ثوري، تفسير سفيان ثوري: 1041، ح 256؛ سيوطي، جلال الدين، الدرّ المنثور: ج 3، ص117. در سند اين حديث در تمام مصادر آن، اين حديث را فردي مجهول از مجاهد نقل كرده است.
83. سيوطي، جلال الدين، الدر المنثور: ج 3، ص 116.
84. ثعلبي، احمد، الكشف و البيان: ج 4، ص 97.
85. واحدي، علي، اسباب النزول: ص 204، ح 402.
86. درباره مفاد اين احاديث، بحث بيشتري خواهيم داشت.
87. طبرسي، فضل، مجمع البيان: ج 5، ص 352.
88. طبرسي، فضل، مجمع البيان: ج 5، ص 352؛ حسكاني، عبيد اللَّه، شواهد التنزيل: ج 2، ص 381، ح 1030 و 1031 و مصادري ديگر كه پس از اين ملاحظه خواهيد كرد.
89. طباطبايي، الميزان: ج 6، ص 57.
90. حسكاني، عبيد اللَّه، شواهد التنزيل، ج 2، ص 381، ح 1030 ، 1031 و به نقل از وي، طبرسي، فضل، مجمع البيان: ج 10، ص 530 و نيز نك: ابن ماهيار، محمد بن العباس، به نقل از: بحراني، هاشم، البرهان: ج 4، ص 382؛ ثعلبي، احمد، الكشف و البيان: ج 10، ص 35.
91. حسكاني، عبيد اللَّه، شواهد التنزيل: ج 2، ص 382، ح 1032.
92. همان: ج 2، ص 383 ـ 384، ح 1033. بر اساس بررسي علامه اميني، سند اين حديث از نظر خود اهل سنت صحيح و تمام رجال آن ثقات ميباشند. نك: اميني، عبد الحسين، الغدير: ج 1، ص 463.
93. همان: ج 2، ص 385، ح 1034.
94. اميني، عبد الحسين، الغدير: ج 1، ص 460، به نقل از غريب القرآن ابو عبيد هروي. علامه اميني ميگويد: كراجكي اين شخص را به نام حسين بن محمد خارقي، معرفي كرده است.(همان.)
95. حسكاني، عبيد اللَّه، شواهد التنزيل: ج 2، ص 384، ح 1033.
96. كليني، محمد، كافي: ج 8، ص 57 ـ 58، ح 18. حلبي نيز در سيره خود از حضور اين شخص در مسجد مدينه خبرميدهد. نك: حلبي، علي، السيرة الحلبية: ج 3، ص 274، به نقل از اميني، عبد الحسين، الغدير: ج 1، ص 473 و همين طور سبط ابن جوزي نك: تذكرة الخواص: ص 30. برخي نيز از قتل وي در بطحاي مكه خبر ميدهند، نك: حسكاني، عبيد اللَّه، شواهد التنزيل، ج 2، ص 382، ح 1032. شايد برخورد حارث بن عمرو فهري با پيامبر خدا در مدينه بوده است، ولي پس از ارتداد و خروج از مدينه، در بطحاي مكه گرفتار عذابي ميشود.
97. كليني، محمد، كافي: ج 1، ص 422، ح 47؛ علامه مجلسي پس از آنكه سند اين حديث را ضعيف ميشمرد، اين روايات را از باب تأويل آيه ميشناسد: مجلسي، محمد باقر، مرآة العقول: ج 5، ص 61.
98. مانند نفرين پيامبر خدا درباره قريش كه فرمود: «خدايا، آنان را به قحطي هفت ساله مانند قحطي زمان يوسف گرفتار كن» و آنان هفت سال گرفتار گرسنگي و قحطي شدند، به گونهاي كه لاشهها را ميخوردند. نك: مسلم، حجاج، صحيح مسلم: ج 5، ص 342، ح 39، كتاب القيامة والجنة والنار؛ و نيز نك: بخاري، محمد، صحيح بخاري: ج 4، ص 173، ح 4416.
99. رازي، فخر الدين، مفاتيح الغيب: ج 12، ص 49 ـ 50 و نيز نك: آلوسي، محمود، روح المعاني: ج 6، ص 287.
100. مانند: آلوسي، محمود، روح المعاني: ج 4، ص 29.
101. نك: ابن كثير، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم: ج 2، ص 79.
102. سيوطي، جلال الدين، الدرّ المنثور: ج 3، ص 17؛ شوكاني، محمد، فتح القدير: ج 2، ص 61؛ آلوسي، محمود، روح المعاني: ج 4، ص 290.
103. نك: ابن حجر، احمد، الاصابة: ج 3، ص 631، رقم 4510.
104. رازي، ابن ابي حاتم، تفسير القرآن العظيم: ج 4، ص 1173، ح 6614. گفته شد اين جنگ، جنگ ذات الرقاع بوده كه در سال چهارم هجري اتفاق افتاده است.
105. ابن كثير، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم: ج 2، ص 79.
106. سيوطي، عبد الرحمن، اسباب النزول: ص 152؛ الدرّ المنثور: ج 3، ص 119 و نيز نك: ابن كثير، اسماعيل، تفسيرالقرآن العظيم: ج 2، ص 79.
107. همان، و نيز نك: ابن جرير، طبري، جامع البيان: ج 4، ص 308.
108. نك: بغوي، حسين، معالم التنزيل (تفسير بغوي): ج 2، ص 51؛ رازي، فخر الدين، مفاتيح الغيب: ج 12، ص 48 و جوزي، ابن القيم، به نقل از: عيني، محمود، عمدة القاري: ج 18، ص 206.
109. مقاتل بن سليمان، تفسير مقاتل بن سليمان: ج 1، ص 491 ـ 492.
110. ابن جرير، محمد، جامع البيان: ج 4، ص 307.
111. بغوي، حسين، معالم التنزيل: ج 2، ص 51.
112. رازي، محمد بن ابي بكر، تفسير اسئلة القرآن المجيد و اجوبتها: ص 74.
113. رشيد رضا نيز به اين سياق تمسك كرده و به عنوان احتمال، آيه را درباره تبليغ يهوديان ميداند و در جاي ديگر ميگويد: محتمل است آيه مذكور در اوايل بعثت نازل شده باشد، ليكن آيه در سياق تبليغ اهل كتاب قرار داده شد تا نشان دهد پيامبر (ص) در معرض اذيت و آزار آنان بودهاند.
114. رازي، فخر الدين، مفاتيح الغيب: ج 12، ص 50.
115. مائده (5)، آية 64.
116. آل عمران (3)، آيات 98 ـ 99.
117. مائده (5)، آية 59.
118. نك: حميدي، مسند: ج 2، ص 390؛ واحدي نيشابوري، الوسيط: ج 3، ص 208؛ بغوي، حسين، معالم التنزيل: ج2، ص 51؛ واحدي نيشابوري، اسباب النزول: ص 150؛ سيوطي، جلال الدين، اسباب النزول: ص 109 و الدر المنثور: ج 3، ص 117؛ شوكاني، فتح القدير: ج 2، ص 60.
119. احزاب (33)، آية 28.
120. نك: رازي، فخر الدين، مفاتيح الغيب: ج 12، ص 49؛ عيني، محمود، عمدة القاري: ج 18، ص 206.
121. نك: بغوي، حسين، معالم التنزيل: ج 2، ص 52؛ رازي، فخر الدين، مفاتيح الغيب: ج 12، ص 49؛ قرطبي، جامع الاحكام: ج 6، ص 242 و عيني، محمود، عمدة القاري: ج 18، ص 206.
122. همان مصادر قبلي.
123. انعام (6)، آية 108.
124. ابن عباس، تنوير المقباس: ص 98 و نيز نك: رازي، فخر الدين، مفاتيح الغيب: ج 12، ص 49.
125. عيني، محمود، عمدة القاري: ج 18، ص 206. ثعلبي نيز احتمالهاي مذكور را درباره آيه نقل كرده است. نك: ثعلبي، احمد، الكشف و البيان: ج 4، ص 91.
126. رازي، محمد بن ابي بكر، تفسير اسئلة القرآن المجيد و اجوبتها: ص 74.
127. ابن قتيبه، كتاب المسائل والاجوبة: ص 222.
128. بغوي، حسين، تفسير بغوي: ج 2، ص 52 و نيز، نك: نسفي، تفسير نسفي: ج 1، ص 293؛ واحدي نيشابوري، الوسيط: ج 2، ص 208؛ ابن عطيه، المحرر الوجيز: ج 1، ص 214؛ رازي، فخر الدين، مفاتيح الغيب: ج 12، ص 48؛ ابن قتيبه، كتاب المسائل و الاجوبة: ص 222.
129. به نقل از: واحدي نيشابوري، الوسيط: ج 2، ص 208؛ ابن عطيه، المحرر الوجيز: ج 1، ص 214؛ رازي، فخر الدين، مفاتيح الغيب: ج 12، ص 48.
130. به طور نمونه، محقق كتاب اسباب النزول واحدي درباره حديثي كه از طريق ابو سعيد خدري نقل شده، حكم به ضعف سند ميكند. نك: واحدي، علي، اسباب نزول القرآن: ص 204. افرادي ديگر مانند فخر رازي، ابن كثير و … كه همواره در اسناد يا دلالت احاديث تفسيري مناقشه ميكنند، در اين زمينه سخني نگفتهاند.
131. حلي، حسن، منهاج الكرامة، الفصل الثالث، ص 117 و نيز، ابن تيميه، احمد، منهاج السنة: ج 2، ص 9.
132. جالب است كه ابن تيميه در اينجا اين افراد را در حديث شناسي، خُبره و مرجع معرفي ميكند، ليكن بر خلاف نظر آنان در همين جا حكم به فضائل معاويه ميدهد و وي را امين رسول خدا (ص) ميشمرد. (نك: ابن تيميه، احمد، منهاج السنة: ج 2، ص 11)، در حالي كه احمد، اسحق بن راهويه، بخاري، مسلم، نسائي و …، هيچ فضيلتي براي معاويه نميشناسند. نك: ابن حجر، احمد، فتح الباري، كتاب فضائل الصحابة: ج 2، ص 104.
133. رازي، ابن ابي حاتم، تفسير القرآن العظيم: ج 4، ص 1172، ح 6609.
134. ابن تيميه، احمد، منهاج السنة: ج 2، ص 13 ـ 9.
135. تمام رجال در سند حديث ابن ابي حاتم مورد وثوق اند و يا صدوق شمرده شدهاند. (نك: رازي، ابن ابي حاتم، همان: ج 4، ص 1172، 6609) جز «علي بن عابس» كه برخي از رجال شناسان وي را تضعيف كردهاند و برخي ديگر ميگويند «با آنكه ضعيف است حديثش نگاشته ميشود.» نك: مزّي، يوسف، تهذيب الكمال: ج 20، ص 504 ـ 503، رقم 4093. البته چون راوي ـ اسماعيل بن زكريا ـ و مروي عنه ـ اعمش ـ از علي بن عابس، افرادي معتبرند، اينضعف جبران ميشود.
136. ابن خلكان درباره ثعلبي مينويسد: «كان اوحد زمانه في علم التفسير؛ وي در دانش تفسير يگانه زمان خود بود.» نك: وفيات الـأعيان: ج 1، ص 22. و در ذيل تاريخ نيشابوري ميگويد: «هو صحيح النقل، موثوق به؛ ثعلبي در نقل راستگو و مورد وثوق و اطمينان است.»
137. ابن تيميه، احمد، منهاج السنة: ج 2، ص 11 ـ 10.
138. همان: ج 2، ص 84.
139. نك: ابن كثير، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم: ج 2، ص 79؛ فيروز آبادي، محمد، بصائر ذوي التمييز: ج 1، ص 178.