پرسش و پاسخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پرسش و پاسخ - نسخه متنی

علی امیر خانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پرسش و پاسخ قرآن و تفسير

عزت و افتخار حسينى

عزت و ذلت از ديدگاه قرآن

بى شک عزت و افتخار حسينى در پرتو فرهنگ انسان ساز قرآنى، دست يافتنى است و دور ماندن از قرآن، زمينه ساز ذلت و خوارى فرد و جامعه به شمار مى رود.

آن چه در پى مى آيد، نگاهى است به ديدگاه قرآن درباره ى عوامل عزت و ذلت به همراه بررسى عوام زدگى ـ يکى از مهم ترين عوامل ذلت ساز ـ که رسالت خواص در پيشبرد جامعه ى اسلامى را نيز بررسى مى کند.

عوامل عزت و ذلت از ديدگاه قرآن

على اميرخانى

«عزت» به معناى حالتى است که از شکست انسان پيش گيرى مى کند و «ذلت» همان نبود عزت و شرافت در انسان است. به همين دليل، انسان ذليل شکست را به راحتى مى پذيرد.[1] علاقه مندى به «عزت» و تنفر داشتن از «ذلت»، امرى فطرى است که در نهاد همه ى انسان ها وجود دارد. شکوفايى«عزت» به پيدايش عواملى نياز دارد که بى توجهى به آن ها سبب پذيرش ذلت و شکست در انسان مى شود.

انسانى که طعم شيرين عزت را بچشد، هيچ گاه به ننگ ذلت و خوارى، تن در نمى دهد. حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:

کسى که نفس عزيز و شريفى دارد، آن را با پليدى گناه، خوار نمى سازد.[2]

اينک به عوامل عزت از ديدگاه قرآن کريم و روايات اسلامى مى پردازيم:

1ـ عزّت خواهى از خداوند

خداوند متعال، سرچشمه ى عزت به معناى واقعى است و ديگر آفريده ها در ذات خود، فقير و ذليل هستند. آنان به خداوند نيازمندند و خداوند عزيز مالک همه ى آن ها است. قرآن کريم مى فرمايد:

(مَنْ کانَ يُريِدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً)[3]

کسى که خواهان عزت است [بداند]عزت يکسره از آن خداست.

سخن اصلى اين آيه آن است که عزت جويان بايد عزت را از خداوند متعال بخواهند; زيرا عزت در ملک خداوند است و انسان در پرتو پرستش خدا و تسليم شدن در برابر او به عزت مندى مى رسد. پرستش خداى يگانه و کردار شايسته دو بال آدمى براى رسيدن به عزت است. خداوند متعال مى فرمايد:

(اِلَيهِ يَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّيِبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالُحَ يَرْفَعُهُ)[4]

سخنان پاکيزه (باورهاى درست) به سوى او بالا مى رود و کردار شايسته آن را در بالاتر رفتن کمک مى رساند.

حضرت على(عليه السلام) نيز فرموده است:

العزيز بغير الله ذليل.[5]

عزيزى که عزتش از غير خدا باشد، ذليل است.

2ـ پاى بندى به قرآن کريم و دين مقدس اسلام

پاى بندى به قرآن کريم و يارى جستن از آن عامل عزت و سربلندى است. خداوند مى فرمايد:

(تَنْزِيلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَکِيمِ)[6]

اين کتابى است که از سوى خداوند عزيز و حکيم فرو فرستاده شده است.

چون خداوند متعال سرچشمه ى عزت و بزرگى است، پيروى از قرآن کريم که سخن اوست، در بردارنده ى عوامل عزت و بزرگوارى انسان است.

خداوند متعال مى فرمايد:

(فَاستَمْسِکْ بِاَّلذِى اُوحِىَ اِلَيْکَ اِنَّکَ عَلي صِراط مُسْتَقِيمَ وَ اِنَّهُ لَذِکْرُ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوفَ تُسْئَلُون)[7]

آن چه را بر تو وحى شده محکم بگير; زيرا تو بر صراط مستقيم هستى و اين، مايه ى يادآورى (و بزرگى) تو و قوم تو است و به زودى از شما پرسش خواهد شد.

3 ـ پيروى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و اهل بيت(عليهما السلام)

رسول گرامى اسلام و اهل بيت عزيز آن حضرت(عليه السلام) مصداق کامل پيوند يافتن با خدا به وسيله ى ايمان آوردن و انجام کردار شايسته و عزت آفرينى هستند. پيامبر اسلام در مقام راه يافتن به سرچشمه ى کمال الهى به جايى رسيد که خداوند درباره ى او فرمود:

(وَاِنَّکَ لَعلى خُلُق عَظِيم)[8]

و تو اخلاق بزرگ و برجسته اى دارى.

از جمله فضايل برجسته ى اخلاقى آن حضرت، عزت و شرافت نفس است. قرآن کريم با تاکيد بر پيروى از پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) مى فرمايد:

(يا أيُهَا الَّذِينَ آمَنُوا اطِيعُوا اللّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى الاَمْرِ مِنْکُمْ فَانْ تَنازَعْتُم فِى شَىْء فَرُدُّوهُ الَى اللّهِ والرَّسُولِ إنْ کُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخَر ذلِکَ خَيْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأوِيلاً)[9]

اى کسانى که ايمان آورده ايد! از خدا و پيامبر خدا و اولوالامر، پيروى کنيد. پس اگر در امرى، اختلاف داشتيد، آن را به داورى خدا و رسول بگذاريد اگر به خدا و قيامت، ايمان داريد، اين کار نيکو و پايانش نيکوتر است.

بدين ترتيب، پيروى از پيامبر و جانشينان آن حضرت که هر کدام به سرچشمه ى عزت، پيوسته اند، مايه ى عزت مندى است.[10]

پيامبر گرامى هيچ گاه از خود ذلت نشان نداد و از مؤمنان نيز خواست به ذلت تن درندهند. ايشان مى فرمايد:

هيچ مؤمنى نبايد نفس خود را خوار بشمارد.[11]

هنگامى که از حضرت امام حسين(عليه السلام) درخواست شد سخنى را که خود از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)شنيده است، بازگويد، ايشان اين گفته را فرمود:

خداوند کارهاى بزرگ و با شرافت را دوست دارد و کارهاى پست و ذليل را خوش نمى دارد.[12]

4ـ پيوند با مؤمنان

پيوند يافتن با مؤمنان که افتخار بندگى خدا را دارند و عزت خويش را از سرچشمه ى اصلى ـ خداوند عزيز ـ گرفته اند، عامل عزت و مانع ذلت پذيرى است. قرآن کريم مى فرمايد:

(وَللهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلکِنَّ الْمُنافِقيِنَ لا يَعْلَمُونَ)[13]

و عزت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است، ولى منافقان نمى دانند.

عزت و سعادت هيچ گاه با ولايت کافران و منافقان به دست نمى آيد و خداوند هرگونه ولايت کافران و مشرکان را بر مؤمنان نفى کرده است. خداوند در قرآن مى فرمايد:

(وَلَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبيلاً)[14]

و خداوند هرگز براى کافران، راهى (براى چيرگى) بر مؤمنان ننهاده است.

در جايى ديگر مى فرمايد:

همانانى که کافران را به جاى مؤمنان، دوست خود برمى گزينند، آيا مى خواهند از آنان عزت و آبرو بجويند، با اين که همه ى عزت ها از آنِ خداست.[15]

از آيات ياد شده برمى آيد که کافران و مشرکان در منطق و گفتوگو و روابط نظامى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى و... هيچ گونه برترى و ولايتى نسبت به مؤمنان و مسلمانان نخواهند داشت و حق هيچ گونه سلطه اى بر امور مسلمانان را ندارند.[16]

5ـ روزى حلال

پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) به دست آوردن روزى حلال را جهاد مى داند و مى فرمايد:

خداوند دوست دارد بنده اش را در تلاش براى به دست آوردن روزى حلال ببيند.[17]

انسان عزيز و شکست ناپذير بر سر سفره هاى حلال پرورش مى يابند. امام حسين(عليه السلام)مى فرمايد:

... سينه هاى پاکيزه اى که ما از آن شير نوشيده ايم، ذلت را بر ما روا نمى داند.[18]

از سخن امام حسين(عليه السلام) چنين برمى آيد که به دست آوردن روزى حلال در عزت مندى انسان ها تاثير دارد. لقمه ى حلال، آدمى را از مفاسد و خوارى هاى بسيارى، دور نگاه مى دارد و او را به انسانى شجاع و با شرف بدل مى کند. انسان شرافت مند باور دارد که بايد با کوشش و توکل بر خداوند، روزى خويش را به دست آورد:

(هَلْ مِنْ خالِق غَيْرُ اللهِ يَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَالْاَرضِ)[19]

آيا جز خدا آفريدگارى است که شما را از آسمان و زمين، روزى دهد؟

انسانى که با عزت نفس، روزى خود را تنها از خدا درخواست کند، همواره شرافت و عزت خويش را حفظ خواهد کرد. قرآن کريم مى فرمايد:

(وللّهِ الْعِزَّةُ وُ لِرُسولِه وَلْلِمومِنِيِنُ...)[20]

و عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است.

پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد:

اگر به ديگران نياز داريد، با عزت نفس از آنان بخواهيد.[21]

بنابراين، تلاش براى به دست آوردن روزى حلال، داشتن عزت نفس و توکل کردن بر خداوند متعال، عزت و شرافت مندى را براى انسان به ارمغان مى آورد.

مؤمنان و زمام داران اسلامى نيز در امور حکومتى و اجتماعى نبايد چيرگى بيگانگان را در عرصه هاى سياسى، فرهنگى، اقتصادى و... بپذيرند. آنان بايد با الگوپذيرى از قيام امام حسين(عليه السلام)اصل عزت و افتخار را در همه ى امور کشوردارى اجرا کنند و در برابر ستم گران و سلطه جويان جهان، عزت نفس نشان دهند.[22] حضرت امام حسين(عليه السلام) که الگوى عزت و شرافت در جهان است، در اين باره مى فرمايد:

موت فى عزّ خير من حياة فى ذل.[23]

مرگ با عزت و شرف از زندگى همراه با خوارى، بهتر است.

هم چنين ايشان فرموده است:

هيهات منا الذلة.[24]

خوارى از ما اهل بيت(عليه السلام) بسيار به دور است.

اين فرياد پرخروش از حنجره اى برمى آيد که در همه ى عمر، با قلبى سرشار از ايمان به خدا و کارنامه اى درخشان، با رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و مؤمنان در پيوند بوده و همواره از روزى حلال برخوردار گشته است. قرآن کريم درباره ى چنين افرادى که نَفسى با شرف و عزت دارند، مى فرمايد:

يا أَيَّتهُاَ النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى الى رَبِّک راضِيةً مَرْضِيَّه فَادْخُلِى فِى عِبادِى وَ اْدخُلِى جَنَّتىِ.[25]

تو اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت بازگرد، در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است. پس در سلک بندگانم و در بهشتم، وارد شو.

امام حسين(عليه السلام) مصداق روشن «نفس مطمئنه» است که خداوند او را عزيز دانسته و به سوى خويش فراخوانده است. بنابراين، هر فرد يا اجتماع و حکومتى اگر بخواهد در دنيا و آخرت، با عزت زندگى کند، بايد به عوامل ياد شده چنگ زند. در غير اين صورت، به خوارى تن درخواهد داد. هر عامل ديگرى که با اين عوامل در تقابل باشد، عامل خوارى به شمار مى آيد.[26]

پى آمدهاى عوام زدگى و راه کارهاى مبارزه با آن از ديدگاه قرآن و حديث

سيد جواد حسينى

هم چنان که فرد دچار آفت مى شود ممکن است جامعه نيز به چنين مشکلى دچار گردد. آفت هر جامعه اى ويژه ى آن جامعه است و با ويژگى هاى آن جامعه، تناسب دارد. آفت فلج کننده اى که جامعه ى دينى دانشمندان به ويژه روحانيت ما را در هر زمان تهديد مى کند، «عوام زدگى» است. گفتنى است عوام زدگى با مردم دارى و با مردم بودن، تفاوت دارد. مردم دارى امرى است لازم و وظيفه اى است واجب، ولى اين همراهى نبايد رنگ و بوى عوام بودن به خود بگيرد.

پى آمدهاى عوام زدگى

1. سطحى انديشيدن

عوام زدگان هنگام طرح مسايل اجتماعى مى کوشند براى حفظ جايگاه خود و به دليل اثرپذيرى از عوام، به مسايل سطحى و غير اصولى بپردازند و از مسايل اصولى چشم بپوشند.[27]

2. واپس گرايى

عوام زدگى سبب مى شود روحانيت و بزرگان جامعه به جاى در دست گرفتن زمام کاروان، پيرو کاروان باشند. عوام هميشه با گذشته و آن چه بدان خو گرفته، پيوند دارد. از اين رو، حق و باطل را تميز نمى دهد و هر تازه اى را بدعت يا هوا و هوس مى خواند. عوام، ناموس خلقت و مقتضاى فطرت و طبيعت را نمى شناسد و هميشه از حفظ وضع موجود، هوادارى مى کند.[28]قرآن در آيات بى شمارى، اين حالت را نکوهش کرده است. از جمله مى فرمايد:

و هنگامى که به آنان گفته مى شود از آن چه خداوند فرو فرستاده است، پيروى کنيد، مى گويند: بلکه ما از آن چه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروى مى کنيم. آيا جز اين است که پدران آنان چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند؟[29]

اصولاً پيروى بى چون و چرا از پيشينيان پى آمدى جز واپس گرايى نخواهد داشت; زيرا معمولاً نسل هاى پسين از نسل هاى پيشين، باتجربه تر و آگاه ترند. عوام زدگى بزرگان دينى و اثرپذيرى آنان از عوام در مخالفت با تجددگرايى، اين واپس گرايى را دو چندان خواهد ساخت.

براى روشن شدن بحث، به يک نمونه ى تاريخى بنگريد. آيت الله حاج شيخ عبدالکريم حائرى يزدى(رحمه الله); بنيان گذار حوزه ى علميه ى قم تصميم گرفت تا شمارى از طلاب را براى فراگيرى زبان خارجى و برخى علوم مقدماتى بسيج کند. هدف ايشان از اين کار، بهره گيرى از علوم جديد براى تبليغ درست اسلام در محيط هاى آموزشى جديد و حتى کشورهاى خارجى بود.

هم زمان با پخش شدن اين خبر، گروهى از عوام و شبه عوام تهران به قم رفتند و به ايشان هشدار دادند که پول پرداختى مردم به شما به نام سهم امام براى اين نيست که طلّاب، زبان کافران را ياد بگيرند. آنان هم چنين تهديد کردند که اگر اين وضع ادامه يابد چنين و چنان خواهيم کرد... آن مرحوم نيز چون دريافت پى گيرى اين کار به نابودى اساس حوزه ى علميّه خواهد انجاميد، از منظور عالى خود چشم پوشيد تا در فرصتى ديگر بدان جامه ى عمل بپوشاند.[30]

3. سکوت و سکون

عوام زدگى سبب مى شود گاه بزرگان و رهبران دينى جامعه، سکوت را بر منطق، سکون را بر تحرک و نفى را بر اثبات ترجيح دهند; زيرا اين کار با طبيعت عوام، موافق است.

براى نمونه، در زمان زعامت و رياست مرحوم آيت الله آقا سيد ابوالحسن اصفهانى، گروهى از علما و فضلاى برجسته ى نجف ـ که اينک بعضى مرجع تقليدند ـ در نشستى مشترک به اين نتيجه رسيدند که بايد در برنامه ى دروس طلاب، بازنگرى شود. آنان بر آن بودند تا نيازهاى روز مسلمانان را در نظر بگيرند و مسايلى مانند اصول عقايد را در شمار برنامه ى درسى طلاب قرار دهند.[31] چون اين خبر به آيت الله اصفهانى رسيد، معظّم له با فرا ياد آوردن جريان آيت الله حائرى پيغام داد که تا من زنده هستم، کسى حق ندارد به ترکيب اين حوزه دست بزند. ايشان افزود: سهم امامى که به طلاّب داده مى شود تنها براى فقه و اصول است، نه چيز ديگر.[32]

4. افزايش روح مسامحه کارى

حکومت عوام به گسترش روزافزون رياکارى، تظاهرآرايى، سرپوش نهادن بر حقايق و رونق بازار عنوان و لقب هاى بلند بالا انجاميده که در دنيا بى نظير است.[33]

5. دل خون شدن آزادمردان و اصلاح طلبان

حکومت عوام، آزادمردان و اصلاح طلبان روحانيت هم چون آيات عظام حائرى، بروجردى، امام خمينى(رحمه الله) و ديگران را دل خون کرده است و مى کند:




  • شرح اين هجران و اين خون جگر
    اين زمان بگذار تا وقت دگر



  • اين زمان بگذار تا وقت دگر
    اين زمان بگذار تا وقت دگر



اين بخش را با خاطره اى از استاد شهيد مرتضى مطهرى(رحمه الله) پى مى گيريم که خود از پيش گامان اصلاح حوزه و سازمان روحانيت بود و از عوام زدگى، به شدت نفرت داشت. ايشان مى گويد:

در سال هاى اقامتم در حوزه ى علميه ى قم که افتخار شرکت در محضر درس پرفيض مرحوم آيت الله بروجردى ـ اعلى الله مقامه ـ را داشتم، يک روز در ضمن درس فقه، حديثى به ميان آمد به اين مضمون که از حضرت صادق(عليه السلام) سؤالى کردند و ايشان جوابى دادند. شخصى به آن حضرت مى گويد: قبلاً همين مسأله از پدر شما امام باقر(عليه السلام) سؤال شده، ايشان طور ديگر جواب دادند، کدام يک درست است؟ حضرت صادق فرمود: آن چه پدرم گفته، درست است. بعد اضافه کردند: شيعيان آن وقت که سراغ پدرم مى آمدند، با خلوص نيّت مى آمدند و قصدشان اين بود که حقيقت را بفهمند، بروند و عمل کنند و او هم عين حقيقت را به آن ها مى گفت، ولى اين ها قصدشان هدايت يافتن و عمل نيست، بلکه مى خواهند ببينند از من چه مى شنوند تا به اين طرف و آن طرف بازگو کنند و فتنه به پا کنند. من ناچارم که با تقيه به آن ها جواب بدهم. چون اين حديث متضمن تقيه از خود شيعه بود، نه از مخالفين، فرصتى به دست آن مرحوم داد که درد دل خود را بگويند. گفتند: «تعجب ندارد» تقيه از خودى ها مهم تر و بالاتر است. من خودم در اول مرجعيت عامه، گمان مى کردم که وظيفه من استنباط (و فتوا دادن) است و از مردم عمل. هر چه من فتوا بدهم، مردم عمل مى کنند، ولى در جريان بعضى فتواها (که برخلاف ذوق و سليقه عوام بود) ديدم مطلب اين طور نيست.[34]

6. به رنج افتادن مردم

قرآن مى فرمايد:

بدانيد رسول خدا در ميان شما است. به يقين، اگر در بسيارى از امور، از شما پيروى کند، به مشقت خواهيد افتاد.[35]

همان گونه که برخى مفسران گفته اند اين آيه نشان مى دهد پس از خبر دادن «وليد» از مرتد شدن طايفه ى «بنى المصطلق»، گروهى از مسلمانان ساده دل و ظاهربين به پيامبر فشار مى آوردند که با اين طايفه بجنگد. در اين باره قرآن مى فرمايد که او رهبر است. پس انتظار نداشته باشيد که (عوام زده باشد) و از شما پيروى کند. براى تحميل افکار خود بر او فشار نياوريد; زيرا اين به زيان شما است.

7. از دست دادن يارى خداوند و ولايت الهى[36]

جلب رضايت ديگران (عوام) اندازه اى دارد که اگر از مرز خود گذشت، يارى خدا و ولايت او را از دست خواهد داد. خداوند در قرآن کريم مى فرمايد:

اى پيامبر ما! اگر از هوا و هوس هاى آنان (يهود...) پيروى کنى پس از آن که آگاه شده اى، هيچ سرپرست و ياورى از ناحيه خدا براى تو نخواهد بود.[37]

8. تباهى جهان

در قرآن آمده است:

]او[ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) حق را براى آنان آورده است، ولى بيشتر آنان از حق کراهت دارند و اگر حق از هوس هاى آنان پيروى کند، آسمان ها و زمين و همه ى کسانى که در آنان هستند، تباه مى شوند.[38]

اين آيه به رهبران دينى جامعه گوشزد مى کند که رها کردن حق و پيروى از خواسته ى ديگران (و عوام زدگى) چه خطر بزرگى در پى دارد.

پيش زمينه هاى عوام زدگى

1. وابستگى مالى

گاهى عوام زدگى انديشمندان جامعه در وابستگى نظام مالى آنان به عوام ريشه دارد.

2. حفظ جايگاه اجتماعى

گاهى حفظ جايگاه اجتماعى (اداره ى بيت، مرجعيت، حفظ مقام يا به دست آوردن رأى و...) سبب شده است افراد به عوام زدگى روى آورند.

3 . سستى اراده

گاهى آن چه حق تشخيص داده مى شود، به دليل سستى اراده، با صراحت در ميان، عوام بيان و اجرا نمى شود. قرآن با صراحت به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دستور مى دهد:

(فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّه)[39]

هنگامى که تصميم گرفتى (قاطع باش و...) بر خدا توکل کن.

4 . سستى اخلاص

اخلاص، راه را بر اثرگذارى وسوسه ها و وسوسه گران مى بندد; «اِلاّ عبادک مِنهُمُ الُمخْلَصين».[40] اخلاص مراجع تقليد گذشته هم چون آيت الله العظمى بروجردى و امام راحل(رحمه الله) در دوران مرجعيّت از نمونه هاى عالى مبارزه با عوام زدگى است. به خاطره اى از آيت الله العظمى بروجردى (رحمه الله)اشاره مى کنيم:

معظم له در اوايل مرجعيت خويش براى اداى نذر خود تصميم مى گيرند به مشهد مقدس مشرف شوند. اين مسأله را با اطرافيان خويش مطرح مى کند. اطرافيان بعد از جلسه ى مشورتى به اين نتيجه مى رسند که فعلاً رفتن آقا به مشهد مقدس صلاح نيست، بيشتر روى اين جهت که ايشان تازه به مرجعيت رسيده و هنوز مردم ايران مخصوصاً مردم تهران و مشهد که در مسير و مقصد مسافرت ايشان هستند، ايشان را درست نمى شناسند. بنابراين، تجليلى که شايسته ى مقام ايشان هست، از ايشان به عمل نخواهد آمد. لذا تصميم به انصراف ايشان گرفتيم. عذرهايى آورديم، ولى پذيرفته نشد. يکى از حضار آن چه ما در دل داشتيم، اظهار داشت و وقتى ايشان فهميدند، ناگهان تغيير قيافه دادند و با لحنى جدى و روحانى فرمودند: من هفتاد سال از خداوند عمر گرفته ام و خداوند تفضلاتى به من فرموده است که هيچ کدام از آن ها تدبير خود من نبوده است... حالا بعد از هفتاد سال شايسته نيست خودم به فکر خودم باشم و براى شؤونات خود بيانديشم.[41]

5. ناآگاهى از زمان

آگاه نبودن از نقشه هاى شوم بيگانگان و بى خبرى از مصالح جهان اسلام، يکى ديگر از عوامل عوام زدگى است. على(عليه السلام) فرمود:

آن کس که زمان را بشناسد، از برخورد با رويدادهاى آن غافل (و عاجز) نمى ماند، بلکه براى رويارويى با آن ها، آمادگى پيدا مى کند.[42]

راه کارهاى مبارزه با عوام زدگى

در اين بخش، راه کارهاى مبارزه با عوام زدگى را از ديدگاه قرآن و روايات بررسى مى کنيم.

1 . اصلاح معاش انديشمندان جامعه

در اين زمينه به طرحى که شهيد مطهرى ارايه داده است، مراجعه شود.[43]

2 . سامان دهى پايگاه هاى فکرى جامعه

برخوردارى از نظم و انضباط تشکيلاتى يکى از اصول مقدس زندگى بشريت است. بى نظمى کارى، ايمان و معنويت را متزلزل مى سازد و به پيدايش محيطى فاسد مى انجامد.[44]

3 . تقويت معنويت و خداباورى

على(عليه السلام) فرمود:

پرهيزکاران کسانى هستند که خدا در جان شان، بزرگ و ديگران، کوچک مقدارند.[45]

بايد اين باور پديد آيد که واقعاً خداوند براى پشتيبانى و اداره ى زندگى انسان، کافى است: «اليس الله بکاف عَبْدَهُ».[46]

امام خمينى(رحمه الله) نيز مى فرمايد:

مربى مردم بايد خودش منزّه و مهذّب باشد.[47]

4 . دورى از ستايش گران سودجو

على(عليه السلام) مى فرمايد:

آن که تو را بستايد، سرت را بريده است...[48] هر کس در معايب تو با تو مداهنه کند (و آن ها را به تو نگويد)، دشمن است...[49] هر گاه يکى از آنان (پرهيزکاران) را بستايند، از آن چه در تعريف او گفته شود، در هراس مى افتد و مى گويد: من، خود را از ديگران بهتر مى شناسم و خدا مرا بهتر از من مى شناسد. بار خدايا! مرا بر آن چه مى گويند، محاکمه نکن و بهتر از آن قرارم ده که مى گويند...[50] مى توانى با پرواپيشه گان و راست گويان بپيوندى و آنان را چنان پرورش ده که تو را فراوان نستايند و تو را براى کردار زشتى که انجام نداده اى، تشويق نکنند; زيرا ستايش بى اندازه، خودپسندى مى آورد و انسان را به سرکشى وا مى دارد.[51]

اين سخنان بايد درباره ى افراد بيوت و اطرافيان مراجع رعايت شود.

5 . پرهيز از زودباورى

على(عليه السلام) فرمود:

ولا تعجلنّ الى تصديق ساع....[52]

در تصديق سخن شتاب مکن; زيرا سخن چين گرچه در لباس اندرزدهنده ظاهر مى شود ولى خيانت کار است.

6 . نهراسيدن از روى گردانى مردم[53] و سرزنش سرزنش کنندگان[54]

7 . حق محورى، نه مريد بازى

امام على(عليه السلام) فرموده است:

پروا پيشه گان در باطل، وارد نمى شوند و از محور حق، بيرون نمى روند.[55]

8 . حضور آگاهانه در صحنه

امام خمينى(رحمه الله) فرموده است:

شما روحانيون همان طورى که بايد علم را بياموزيد و تقوا در رأس برنامه هاى شما باشد، در مهيا بودن از براى دخالت در امور سياسى و اجتماعى و دخالت در مشکلات و حاضر بودن براى دفع از کشور اسلامى بايد کوشش کنيد.[56]

حضور در صحنه هاى سياسى کشور در دورى از عوام زدگى، نقش مؤثرى دارد. در گذشته، همين عوام زدگى ها، کار را به آن جا رسانده بود که به گفته ى امام راحل:

طورى تبليغ شده بود که همه باورشان آمده بود، تقريباً دخالت در سياست يک فحشى بود براى اهل علم، مى گفتند: فلان آخوند سياسى است![57]

نتيجه

عوام زدگى يکى از مهم ترين آفت هاى جامعه ى دينى و روحانيت است که پى آمدهاى زيان بارى دارد. مهم ترين عوامل پيدايش آن عبارت است از: وابستگى مالى، حفظ پايگاه اجتماعى، دور بودن از صحنه ى سياسى و اجتماعى.... راه مبارزه با آن نيز اصلاح معاش حوزه ها، آگاهى بخشيدن و تقويت معنويت... است.[58]

ويژگي هاي وآسيب شناسي خواص از ديدگاه قرآن و مکتب حسينى

محمد رضا هفت تنانيان

خواص در عزّت بخشيدن به جامعه يا به ذلّت کشيدن آن، نقش بسيار مهمى دارند. اگر نخبگان و فرهيختگان جامعه به وظايف خود عمل کنند، جامعه اى ارزش مدار و حق گرا تشکيل خواهد شد و با دارا بودن جايگاه ويژه اى نزد خداوند، جامعه نيز به عزت خواهد رسيد، خداوند مى فرمايد:

(يَرْفَع اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِينَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتِ)[59]

خداوند ايمان آورندگان و دانشمندان را به حسب درجات بلند گرداند.

در مقابل، اگر خواص به وظايف خود عمل نکنند، خود را خوار مى کنند و جامعه را نيز به ذلّت مى کشانند.

ويژگى هاى خواص

خواص به گروهى گفته مى شود که دانا و بينا هستند و مى توانند مسايل اجتماعى و سياسى را به درستى ارزيابى کنند. تصميم گيرى خواص براساس آگاهى و بصيرت است و در جامعه اثرگذار هستند. البتّه لازم نيست کسى که اين ويژگى ها را دارد حتماً از قشر تحصيل کرده باشد.

1 . پرهيزکارى

هر کس پرهيزکار باشد، خداوند نيز عنايت خود را شامل حال او خواهد کرد. خداوند در آيات بسيارى، پرهيزکارى را در شمار ويژگى هاى مؤمنان آورده است:

(يا ايُّهَا الَّذيِنَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِکُمْ کِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ)[60]

اى کسانى که ايمان آورده ايد! از خدا پروا کنيد و به پيامبر او بگرويد تا از رحمت خويش شما را دو بهره عطا کند و براى شما نورى قرار دهد که به (برکت) آن راه سپريد و بر شما ببخشايد... .

يا فرموده است:

(يا ايُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً)[61]

اى کسانى که ايمان آورده ايد! اگر از خدا پروا داريد براى شما تشخيص (حق از باطل) قرار مى دهد.

2 . بصيرت

خواص، اهل بصيرت، تحليل و ژرف نگرى هستند. قرآن درباره ى کافران و دنياپرستان ظاهربين مى فرمايد:

(يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنيا وَ هُمْ عَنِ الآخرة هُمْ غافِلُونَ)[62]

آنان تنها ظاهرى از زندگى دنيا را مى بينند و از آخرت غافلند.

امام صادق(عليه السلام) درباره ى عمويش، ابوالفضل العباس(عليه السلام) فرموده است:

کان عمنا العباس نافذ البصيرة.[63]

عموى ما، ابوالفضل(عليه السلام)، بصيرتى ژرف داشت.

بصيرت ابوالفضل(عليه السلام)، او را واداشت تا هنگام يورش همه جانبه ى دشمن، از پشتيبانى امام خويش دست برندارد و بگويد:

من از امامم که به يقين راست گو و فرزند پيامبرامين(صلى الله عليه وآله وسلم) است، پشتيبانى مى کنم.[64]

در مقابل، يکى از کاستى هاى عمر سعد، نداشتن تيزبينى و بصيرت بود. ابن زياد با بهره بردارى از اين کمبود فکرى، فردى فرومايه و هزار چهره; يعنى شبث بن ربعى را با او همراه ساخت تا او را توجيه کند. شبث کوشيد به عمر سعد القا کند که حسين، کافر حربى است که قتلش واجب مى شود و به همين دليل، قتل او در ماه حرام، اشکالى ندارد.[65]

بدين ترتيب، در کربلا گروهى که داراى بصيرت و تيزبينى بودند، بهترين راه را برگزيدند و با عزت مندى، راه شهادت و آزادگى را پيمودند. در مقابل، گروهى ديگر چون اين ويژگى را نداشتند، راه هوا و هوس را برگزيدند. پس خواصى که داراى اين خصلت باشند، در مقابل، هم مى توانند خود را به اوج عزّت و سربلندى برسانند و هم جامعه را به سوى اين راه بکشانند.

3 . تصميم گيرى بجا[66]

تصميم گيرى بى موقع هيچ اثر ندارد يا اثرى ناچيز خواهد داشت. در داستان موسى(عليه السلام)، هنگامى که عصاى موسى به صورت اژدهايى بزرگ درآمد و همه ى مارهاى جادوگران را بلعيد، تازه باور کردند که کار موسى، معجزه اى خدايى است. بدين گونه بود که با شجاعت تصميم گرفتند ايمان بياورند:

(فَالْقِىَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَمُوسى)[67]

پس ساحران به سجده افتادند و گفتند: به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم... .

اميرالمؤمنين على(عليه السلام) درباره ى تصميم گيرى بجا و مناسب مى فرمايد:

من الخُرق المعالجةُ قبل الامکان و الاناهُ بعد الفرصة.[68]

اقدام کردن پيش از امکان و کوتاهى ورزيدن هنگام فرصت، نادانى است.

در جريان کربلا، گروهى از خواص نتوانستند به درستى و بجا تصميم بگيرند. آنان، مسلم بن عقيل را در محاصره کردن کاخ عبيدالله بن زياد يارى نرساندند و در کربلا نيز حاضر نشدند. اينان که پس از پايان حادثه ى کربلا، به اشتباه خود پى برده بودند، جنبش توابين را تشکيل دادند و قيام کردند. با اين حال، اثرگذارى قيام توابين در تاريخ به مراتب از قيام کربلا کم تر بود; زيرا بهنگام تصميم نگرفتند. چون در اين زمان، فرزند پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)شهيد شده، تاريخ به سراشيبى افتاده و قيام آنان بسيار کم اثرتر از قيام عاشورا بود. قيام عاشورا در طول تاريخ، سرمشق همه ى جنبش هاى آزادى بخش است و مردم به قيام امام حسين(عليه السلام) و ياران او، عشق مىورزند، ولى قيام توابين از چنين جايگاهى برخوردار نيست.

4 . حق گويى بدون هراسيدن از سرزنش ديگران

گاهى خواص، حق را تشخيص مى دهند، ولى به دليل ترس از رسوايى ظاهرى دنيا، راه سکوت را در پيش مى گيرند. خواص نبايد، از هيچ چيز و هيچ کس، هراس داشته باشند، بلکه در تصميم گيرى هاى خود بايد رضاى خدا را در نظر بگيرند و از تن دردادن به خوارى بپرهيزند. چون جامعه پيرو خواص است، ذلت پذيرى خواص نيز جامعه را به ذلت مى کشاند. بنابراين، خواص بايد در برابر انحراف هاى موجود در جامعه، بايستند و از گسترش آن، پيش گيرى کنند: «ولا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمِ».[69]

در تاريخ آمده است که گروهى از بنى اسراييل در مخالفت با فرمان الهى، با حيله گرى به ماهى گيرى مشغول شدند. گروهى از مردم در مقابل آنان ايستادند و مخالفت کردند، ولى گروهى ديگر ساکت ماندند. خداوند نيز بر پايمال کنندگان فرمان الهى و گروهى که آنان را نهى نکردند، عذاب فرستاد:

(وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذاب بَئِيس بِما کانُوا يَفْسُقُونَ فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عُنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ).[70]

و کسانى را که ستم کردند، به سزاى نافرمانى شان، به عذابى شديد گرفتار کرديم. چون از آن چه نهى شده بودند، سرپيچى کردند، به آنان گفتيم: بوزينگانى باشيد رانده شده.

اميرالمؤمنين على(عليه السلام) درباره ى پرهيزکاران مى فرمايد:

و لا يدخل فى الباطل و لا يخرج من الحق.[71]

پرهيزکاران به دايره ى باطل ، گام نمى نهند و از حق، بيرون نمى روند.

به نمونه ى ديگرى بنگريد: شريح قاضى، حق را مى شناخت و از جايگاه اجتماعى بالايى برخوردار بود. هنگامى که هانى بن عروة با تن مجروح به زندان عبيدالله بن زياد افتاد، جنگ جويان قبيله اش، کاخ عبيدالله بن زياد را محاصره کردند. ابن زياد ترسيد و به شريح گفت: به اينان بگو که هانى زنده است. شريح ديد هانى مجروح است. هانى به شريح گفت: «اين چه وضعى است؟ پس قوم من کجايند؟ چرا به سراغ من نمى آيند؟» شريح گفت: «مى خواستم بروم و اين حرف ها را به مردم بزنم، ولى افسوس که جاسوس عبيدالله آن جا ايستاده بود و من جرأت نکردم. به همين دليل به مردم گفتم: هانى زنده است.» با اين کار، مردم پراکنده شدند و تاريخ دگرگون شد.[72]

5 . آموزش عوام

يکى از رسالت هاى خواص، مبارزه با نادانى و عوام زدگى مردم است. چون گروهى، بقاى خود را در نادانى مردم مى بينند، خواص بايد در راه آموزش مردم بکوشند:

(وَ اِذْ اخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ الَّذِينَ اُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکتُمُونَهُ)[73]

و ]ياد کن[ هنگامى را که خداوند از کسانى که به آنان کتاب داده شده، پيمان گرفت که حتماً بايد آن را براى مردم بگوييد و کتمان مکنيد.

بيمه کردن اجتماع در برابر انحراف ها تنها با آگاهى بخشيدن به مردم امکان پذير است. هر اندازه مردم آگاه تر باشند، احتمال انحراف جامعه، کمتر خواهد شد. پس خواص بايد معيارهاى حق را براى مردم بازگو کنند.

آسيب شناسى خواص

در طول تاريخ، برخى خواص با فراموش کردن وظيفه ى خود، از حق دورى گزيدند. قرآن در اين باره مى فرمايد:

(الَمْ تَرَ اِلَى الَّذِينَ اوُتُوا نَصِيباً مِنَ الْکِتابِ يُدْعَوْنَ اِلى کِتابِ اللَّهِ لِيَحْکُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ)[74]

آيا نديدى کسانى که بهره اى از کتاب (آسمانى) داشتند، به سوى کتاب الهى فراخوانده شدند تا در ميان آنان داورى کنند. پس گروهى از آنان (با آگاهى داشتن از پذيرش حق) روى گردان هستند.

اينک به آفت هاى دورى خواص از حق مى پردازيم. اين آفت ها بدين قرار است:

1 . دنياگرايى

خواص نبايد دنياگرا و دنيا زده باشند. اين ويژگى بايد در همه ى دوره هاى زندگى آنان تبلور داشته باشد. دورى از دنيا به ويژه در لحظه هاى حساس تاريخ بسيار با اهميت تر است.

(قُلْ مَتاعُ الدُّنيا قَلِيلٌ وَالاخرةُ خَيْرُ لِمَنِ اتَّقى وَلا تُظْلَمُونَ فَتِيلاً)[75]

اى پيامبر! به مردم بگو: کام يابى دنيا اندک است و آخرت براى پرهيزکاران بهتر است و به اندازه هسته ى خرمايى به شما ستم نمى شود.

دنيا وسيله است، ولى گاهى برخى افراد، آن را هدف و معبود خود قرار مى دهند. در چنين حالتى، همه ى خوبى ها و ارزش هاى الهى از بين مى رود و ضد ارزش ها جاى گزين آن مى شود. روى گردانى از حق در همين دل بستگى به دنيا ريشه دارد و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) آن را اساس و اصل همه ى نافرمانى ها ناميده است.[76] پيامبر نيز از پيدايش همين معضل در ميان امتش نگران بود:

اَخْوَفُ ما اَخافُ عَلى اُمَّتى زَهْرَةُ الدُنيا وَ کَثْرَتُها.[77]

بيشتر ترس من براى امتم، جلوه هاى دنيا و زياده خواهى آن است.

پى آمدهاى دنياگرايى

الف ـ رياست طلبى

رياست طلبى يکى از پى آمدهاى دنياطلبى و دور شدن از حق است. براى نمونه، جاه و مقام و رياست چنان عمر سعد را مست کرده بود که حتى در ديدار خويش با امام حسين(عليه السلام) در روز عاشورا، از آن حضرت روى گردانيد. هنگامى که امام حسين(عليه السلام) ديد سخنان ايشان در قلب سنگى او اثر نمى کند، در برگشت به خيمه گاه فرمود:

چه شد تو را؟ خدا تو را در رختخواب بکشد و در روز رستاخيز تو را نيامرزد. به خدا سوگند اميدوارم جز اندکى از گندم عراق نصيب تو نشود. عمر سعد از روى تمسخر گفت: جو به جاى گندم براى من کفايت مى کند.[78]

ب ـ ثروت اندوزى

گاهى ثروت دنيايى آن چنان انسان را اسير مى کند که به قتل امام معصوم(عليه السلام) دست مى زند. براى نمونه، شمربن ذى الجوشن براى رسيدن به پاداش يزيد، امام حسين(عليه السلام) را به شهادت مى رساند. شريح قاضى نيز از جمله بزرگان کوفه بود که براى امام نامه نوشت. او و ديگر بزرگان کوفه سوگند خورده بودند که حسين را يارى کنند. شريح با وعده ى 100 هزار دينار نپذيرفت که به حلال بودن ريختن خون امام حسين(عليه السلام) فتوا دهد. با اين حال، ابن زياد با ترفند شوم خود، وى را فريفت. او دستور داد 50 هزار دينار به خانه ى شريح ببرند. خود نيز به خانه ى او رفت و پول ها را در برابر چشمان شريح به نمايش درآورد. بدين گونه، ابن زياد، روح شريح را تسخير کرد. شريح با ديدن پول ها، تسليم شد و فتواى قتل امام را صادر کرد.[79]

2 . بى طرفى در برابر جريان حق و باطل

خواص نبايد در برابر انحراف ها و منکرهاى موجود در جامعه، بى تفاوت باشند. جامعه اى عزيز خواهد ماند که شهروندان آن در برابر جريان حق و باطل، احساس وظيفه کنند. در اين ميان، وظيفه ى خواص سنگين تر است:

(کُنْتُمْ خَيْرَ اُمَّة اُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ)[80]

شما بهترين امتى هستيد که از ميان مردم پديد آمده و امر به معروف و نهى از منکر کرده ايد و به خدا ايمان داريد.

هرثمه بن سليم از ياران على(عليه السلام) بود که همراه لشکر عمر سعد به کربلا آمد، ولى در روز عاشورا از لشکر کفر جدا شد و به ديدار امام حسين رفت. هرثمه با بيان خاطره اى براى امام حسين (عليه السلام) گفت: «هنگامى که همراه على(عليه السلام) از صفين برمى گشتيم، در همين جا، امام پس از نماز صبح، مشتى از خاک برداشت و با صداى بلند فرمود: «واهاً لک ايتها التربة ليحشرن منک اقوام يدخلون الجنه بغير حساب.» من آن روز چيزى نفهميدم، ولى امروز آگاه شدم.»

امام حسين(عليه السلام) فرمود: «فرجام کار بر من پوشيده نيست. چه مى کنى؟ از هواداران عمر سعدى يا از ياران ما؟» هرثمه گفت: «هيچ کدام. اکنون در انديشه ى اهل و عيال خود هستم.» امام فرمود: «پس با شتاب از اين سرزمين بيرون برو; زيرا کسى که در اين جا باشد و صداى ما را بشنود و ما را يارى نکند، در دوزخ است».[81]

3 . از ياد بردن خدا

فراموش کردن خدا به دورى از حق خواهد انجاميد. خداوند، پى آمد خدا فراموشى را خود فراموشى قرار داده است:

(وَلا تَکُونُوا کَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَانْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ)[82]

شمامؤمنان مانند آنان نباشيد که خدا را فراموش کردند. خدا نيز خود آنان را از يادشان برد.

مردم زمانه ى امام حسين(عليه السلام) چنان در زندگى دنيايى فرو رفته بودند که اهداف والاى دين، ارزش هاى متعالى مکتب و رسالت خود در برابر دين خدا را از ياد بردند. دشمن نيز با بهره گيرى از غفلت مردم، آنان را از گرد امام حسين(عليه السلام) پراکنده ساخت.

[1]. مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، تهران، مکتبة المرتضوية، صص 344 ـ 345.

[2]. غرر الحکم، عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، ص 231.

[3]. فاطر، 10.

[4]. فاطر، 10، نک: تفسيرنمونه، ناصر مکارم شيرازى و همکاران، تهران، دارالکتب الاسلاميه، ج 18، صص 187 ـ 198.

[5]. بحارالانوار، علامه مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، ج 75، ص 10.

[6]. زمر، 1.

[7]. زخرف، 43 ـ 44.

[8]. قلم، 4.

[9]. نساء، 59.

[10]. تفسير نمونه، ج 3، ص 434.

[11]. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، قم مؤسسه ى آل البيت(عليه السلام)، ج 16، ص 158.

[12]. غوالى اللئالى، ابن ابى جمهور احسائى، قم، سيدالشهداء، ج 1، ص 67.

[13]. منافقون، 8.

[14]. نساء، 141.

[15]. نساء، 139.

[16]. تفسيرنمونه، ج 4، ص 173.

[17]. جامع الاخبار، تاج الدين شعيرى، قم، انتشارات رضى، ص 139.

[18]. بحارالانوار، ج 45، ص 7.

[19]. فاطر، 3.

[20]. منافقون، 8.

[21]. شرح نهج البلاغه، عبدالحميد، ابن ابى الحديد، قم، کتاب خانه ى آيت الله مرعشى نجفى، ج 20، ص 317.

[22]. تعليم و تربيت در اسلام، مرتضى مطهرى، قم، انتشارات صدرا، صص 211 ـ 224.

[23]. المناقب، محمدابن شهر آشوب، قم، انتشارات علامه، ج 4، ص 68.

[24]. لهوف، سيدبن طاووس، تهران، انتشارات جهان، ص 97.

[25]. فجر، 27 ـ 30.

[26]. الميزان فى تفسير القرآن، محمد حسين طباطبايى، تهران، دارالکتب الاسلامية، ج 20، صص 413 ـ 416; تفسير نمونه، ج 26، ص 438. براى آگاهى بيش تر نک: انسان کامل، مرتضى مطهرى، قم، انتشارات صدرا، ص 242; و فلسفه ى اخلاق، مرتضى مطهرى، قم، انتشارات صدرا، ص 190.

[27]. روحانيت، مرتضى مطهرى، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1365، چ 1، ص 128.

[28]. همان، صص 127 ـ 128.

[29]. بقره، 170.

[30]. روحانيت، ص 130.

[31]. به لطف خدا، پس از پيروزى انقلاب اسلامى، اين کار به برکت وجود امام خمينى(رحمه الله) انجام گرفت.

[32]. روحانيت، ص 131.

[33]. همان، ص 128.

[34].روحانيت، مرتضى مطهرى، ص 130.

[35]. حجرات، 7.

[36]. بقره، 120; رعد، 37.

[37]. بقره، 120.

[38]. مؤمنون، 70 ـ 71.

[39]. آل عمران، 159.

[40]. حجر، 40; ص 83.

[41]. داستان هاى استاد، على رضا مرتضوى کرونى، کانون و فرهنگ هنر اسلامى، ج 1، صص 26 و 162.

[42]. تحف العقول، على بن شعبه، ص 98.

[43]. ده گفتار، مرتضى مطهرى، ص 271; روحانيت، صص 133 ـ 139.

[44]. همان.

[45]. نهج البلاغه، برگردان: محمد دشتى، خطبه ى 193، ص 402.

[46]. زمر، 36.

[47]. خط امام از زبان امام، ص 18.

[48]. الحياة، محمدرضا حکيمى، ج 1، ص 173.

[49]. همان، ص 174.

[50]. نهج البلاغه دشتى، ص 404.

[51]. همان، نامه ى 53، ص 570.

[52]. نهج البلاغه دشتى، ص 570.

[53]. همان، ص 600.

[54]. مائده، 55.

[55]. نهج البلاغه، خطبه ى 193، ص 406.

[56]. خط امام از زبان امام، ص 19.

[57]. همان.

[58]. براى آگاهى بيشتر نک: روحانيت، مرتضى مطهرى، صص 127 ـ 144; تفسير نمونه، ناصر مکارم شيرازى، ج 22، صص 133 ـ 163; عبرت هاى عاشورا، سيداحمد خاتمى، صص 192 ـ 196; نهج البلاغه، عهدنامه ى مالک اشتر، نامه ى 53.

[59]. مجادله، 11.

[60]. حديد، 28.

[61]. انفال، 29.

[62]. روم، 7.

[63]. نفس المهموم، شيخ عباس قمى، تهران، کتاب فروشى علميه اسلاميه، 1374 هـ ، ص 176.

[64]. نفس المهموم، شيخ عباس قمى، تهران، کتاب فروشى علميه اسلاميه، 1374 هـ ، ص 177.

[65]. جام عبرت، سيدحسين اسحاقى، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1381، چ 2، ص 104.

[66]. همان، ص 76.

[67]. طه، 70.

[68]. نهج البلاغه، حکمت 363.

[69]. مائده، 54.

[70]. اعراف، 165 ـ 166.

[71]. نهج البلاغه، خطبه ى 193.

[72]. جام عبرت، ص 107.

[73]. آل عمران، 187.

[74]. آل عمران، 23.

[75]. نساء، 77.

[76]. رسالت خواص و عبرت هاى عاشورا، سيد احمد خاتمى، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1375، ص 244.

[77]. ميزان الحکمه، محمد محمدى رى شهرى، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1362 هـ ، ج 1، ص 155.

[78]. زندگى خامس آل عبا، ابوالقاسم سحابى، انتشارات ابن سينا، ج 2، ص 129.

[79]. ره توشه ى راهيان نور، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1376، چ 1، ص 226.

[80]. آل عمران، 110

[81]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، بيروت، داراحياء الکتب العربيه، ج 23، ص 169.

[82]. حشر، 19.

/ 1