پژوهشي در تاريخ علم تفسير
عليرضا ميرزا محمد هرچند ميزان درك و شناخت مسلمانان در عهد پيامبر متفاوتبود، اما فهم قرآن با ذوق و فكر و عقل و فطرت آنان ارتباطي نزديك داشت وهمين امر سبب شد كه رهيافتگان به سهولت با ارزشهاي متعالي كلام اللّهمجيد آشنايي حاصل كنند و در پرتو تعاليم سعادتآفرين آن رهتوشهاي مناسببراي خويش فراهم آورند. تفسير در لغت به معناي كشف و ايضاح و تبيين است (1) كه هرچندمصدر ثلاثي مزيد از باب تفعيل است، امّا همان معني مجرّد خود را تأكيد وتقرير ميكند؛ (2) و در اصطلاح، علمي را گويند كه حقيقت معاني و مفاهيم آيات قرآن كريم را بيان كند و مضمونو مقصود و مدلول آنها را روشن گرداند. اين علم شريف كه از ديرباز تاكنونمطمح نظر بسياري از دانشپژوهان مسلمان بوده است، در صدر اسلام چندانموردنياز نبود، زيرا وجود مبارك رسول اكرم(ص) كه خود قرآن ناطق و مهبط وحيالهي بود، به حكم آيات كريمهِ: (و انزلنا اًليك الذّكر لتبيّن للناس مانزّل اًليهم لعلّهم يتفكّرون)(3) (وما انزلنا عليك الكتاب اًلاّ لتبيّن لهم الّذي اختلفوا فيه و هديًو رحمه`ً لقوم يؤمنون)(4) يگانه مرجع قويم و متين در فهم صحيح معاني ومقاصد آيات بيّنات به شمار ميرفت. در اين راستا، كيفيّت تبيين و تفسير قرآنبه اهتمام آن حضرت را از منطوق آياتي ديگر نيز ميتوان دريافت، كه در آنهاتلاوت آيات وحي الهي بر مردمان و تزكيهِ نفوس آنان و تعليم كتاب و حكمتبديشان از وظايف مهم رسالت و بعثت به شمار آمده است؛ چنانكه خداي تعاليفرمايد: (كما ارسلنا فيكم رسولاً منكم يتلو عليكم آياتنا و يزكيّكم ويعلّمكم الكتاب والحكمه` و يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون)(5) و (هو الّذيبعث في الامّيّين رسولاً منهم يتلو عليهم آياته و يزكيّهم و يعلّمهمالكتاب والحكمه و اًن كانوا من قبل لفي ضلال مبين)(6). پيدايش چنين وضعيتي را بايد در دو مسألهِ اساسي جستجو كرد: نخست اينكه مسلمانان ميبايست با تدبر و تفكر در قرآن، معاني و مفاهيمحياتبخش آن را نيك بشناسند، تا بتوانند طبق دستورات دقيق و جامع آن عملكنند و راه هدايت و سعادت را بازيابند؛ و ديگر اينكه مقام رسالت حضرت ختميمرتبت ايجاب ميكرد كه وي عهدهدار مسؤوليّت خطير تفسير كلام اللّه مجيدباشد تا از طريق وحي، مسلمين را با فرامين الهي آشنا كند و افقي روشن ازتعاليم مترقي قرآن را فرا روي آنان بگسترد و بدينوسيله روش صحيح و اصوليزندگي را در نيل به كمال مطلوب بديشان بياموزد و به تنوير عقول و افكار وقلوب توفيق يابد. طبيعي بود كه در اين رهگذر به شرح و تبيين شأن نزولآيات بپردازد و مقولاتي از قبيل ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و ديگر مسائلقرآني را بيان فرمايد و در تفسير مباحث اعتقادي و احكام عبادي - سياسي نيزاهتمام بليغ روا دارد. البتّه، اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه هرچندميزان درك و شناخت مسلمانان در عهد پيامبر متفاوت بود، اما فهم قرآن با ذوقو فكر و عقل و فطرت آنان ارتباطي نزديك داشت و همين امر سبب شد كه رهيافتگان،به سهولت با ارزشهاي متعالي كلام اللّه مجيد آشنايي حاصل كنند و در پرتوتعاليم سعادتآفرين آن، رهتوشهاي مناسب براي خويش فراهم آورند.
تفسير در عهد صحابه
پس از رحلت رسول اكرم(ص)، جمعي از صحابه كه در درك مفاهيمقرآني بيش از ديگران استعداد و بصيرت داشتند و از خرمن فضل و دانش مصطفويبهرهمند بودند، به عنوان مراجعي شاخص در تفسير و تبيين آيات كتاب الهيشناخته شدند كه مشهورترين آنان عبارت بودند از: ابن مسعود (م32) ابنعباس(م68) ابي بن كعب بن قيس انصاري (م19)(7). پس از اين سه صحابي بزرگواركه به كسب فيض از محضر حكمت آثار امام همام، علي بن ابيطالب مفتخر بودندو از شيعيان آن حضرت به شمار ميرفتند.(8) كساني چون زيد بن ثابت (م45) ابوموسي اشعري (م44) و عبدالله بن زبير (م73) نيز در تفسير شهرت داشتند.(9) جز اينها، از جمعي ديگر از صحابه نيز اندكي از تفسير بر جاي مانده است كهطبق نظر دانشمندان علوم قرآني: انس (م93)ابوهريره (م57)عبدالله بن عمر(م74)جابر بن عبدالله (م78)ابوسعيد خدري (م74)عبدالله بن عمرو بن عاص(م65)و عايشه (م57)همگي جزو اين گروه به شمار آمدهاند.(10) تفسير قرآن در اين دوره به روشي ساده صورت ميپذيرفت و درگستردهِ آن جز به بحثهاي لغوي و ادبي در الفاظ قرآن و بيان شأن نزولآيات و بعضاً ايضاح مضمون آيهاي با استشهاد به آيات ديگر و سرانجام،استفاده از اخبار و احاديث مروي از رسول اكرم(ص) كه غالباً به مباحث تاريخيو اعتقادي قرآن ارتباط داشت، پرداخته نميشد، چنانكه علامه طباطبائي در اينباره فرمايد: (و كان البحث يومئذ لا يتجاوز عن بيان ما يرتبط من الاياتبجهاتها الادبيّه` و شأن النزول و قليل من الاستدلال بآيه` علي آيه` وكذلك قليل من التّفسير بالرّوايات المأثوره` عن النبيّ(ص) في القصص ومعارف المبدء و المعاد و غيرها).(11) البتّه، برخي از صحابه در تفسير قرآن و بيان معاني آيات از حدنقل و روايت فراتر رفته و به شعر عرب استشهاد ميجستند و بر اين باور بودندكه چون قرآن عربي است، شناخت الفاظ آن در زبان عربي نيز الزامي است،همانطوركه ابنعباس شعر را ديوان عرب دانسته و بر شناخت واژگان غريب قرآناز طريق جستجو كردن آنها در شعر عرب تأكيد كرده و گفته است: (الشعر ديوان العرب، فاذا خفي، علينا الحرف من القرآن الّذي انزلهاللّه بلغه` العرب رجعنا اًلي ديوانها فالتمسنا معرفه` ذلك منه).(12) همين مضمون باعبارتي ديگر از وي نيز روايت شده است كه گفت: (اًذا سألتموني عن غريب القرآن، فالتمسوه في الشّعر، فاًنّالشعر ديوان العرب).(13) بر اين اساس، در روايتي ابنعباس ضمن پاسخ دادن به سؤالهاينافع بن ارزق پيرامون غريب و مشكل قرآن، به شعر عرب استدلال و تمثّلكرده است. تعداد مسائل نافع دويست و اندي بوده كه سيوطي صد و نود مورد ازآنها را بيان داشته است.(14) بيترديد، ابنعباس و امثال او در اتخاذ چنينشيوهاي قطعاً بايد آياتي چون (اًنّا انزلناه قرآناً عربيّاً...)؛ (وكذلكاوحينا اًليك قرآناً عربيّاً...)؛ (اًنّا جعلناه قرآناً عربياً...) و(...هذا كتاب مصدّق لساناً عربيّاً...) بوده باشد كه بر عربي بودن زبانقرآن دلالت ميكند.(15)نقدي بر روش تفسيري صحابه
در اينجا لازم است خاطرنشان شود كه صحابه هرچند اهتمام به نقلاحاديث نبوي در تفاسير خود داشتند و گاهي هم شنيدهها و آموختههاي خويش ازپيامبر را راجع به معاني آيات در قالب روايت مسند يا مرفوع(16) بيان ميكردند،(17)اما نميتوان تمام رواياتي را كه در تفسير داخل كردهاند، به قطع و يقينجزو احاديث نبوي به حساب آورد و القاء راي و اعمال نظر را به كلّي از آناننفي كرد و ايشان را در ايراد تفسير بدون اسناد دادن به قول رسول اكرم(ص)دخيل ندانست. بر اين مدّعا ميتوان سه دليل به شرح زير اقامه كرد: 1- قلّت احاديث نبوي كه مسنداً يا مرفوعاً در معاني آيات بيّناتروايت شده است. اين احاديث از اول تا آخر قرآن جمعاً دويست و چهل و چندحديث است كه سند بسياري از آنها ضعيف و متن برخي از آنها منكر است.(18) مضافاً بر اينكه طبق گفتهِ شافعي، از مفسّر معروفي چون ابنعباس، در تفسيرقرآن قريب صد حديث به ثبوت رسيده است.(19) 2- راه يافتن اخباري از علماي يهوديتازهمسلمان در موضوع اسباب نزول آيات و قصص انبيا و حوادث تاريخي و ملاحمو امور غيب. اين اخبار كه به دست كعبالاخبار و امثال او ساخته و پرداختهشده بود و جز روايات اسرائيلي نامي بر آنها نميتوان نهاد، مشتمل بر انواعخرافات و مفترياتي بود كه مورد تصديق مفسّران و راويان و حتّي برخي ازصحابه قرار گرفت،(20) چنانكه در اتقان سيوطي آمده است:نقل كردن صحابه ازاهل كتاب كمتر از نقل تابعين است.(21) 3- اعمال نظر و دخالت راي در تفسير. رويّهِ منع ثبت و كتابت حديث و جواز نقل به مشافهه نزد اهلتسنّن به استناد روايت (لا تكتبوا عنّي شيئاً اًلاّ القرآن و من كتب عنّي شيئاً غيرالقرآن فليمحه...)(22) و اخبار مشابه منقول از صحابه،(23) زمينهِ نقل بهمعنا را پيش روي راويان و محدّثان آنچنان گشود كه سبب بروز اختلاف درروايات تفسيري صحابه شد و بالمآل بازار جعل و وضع حديث رواج يافت، آنسانكه افرادي چون ابوهريره اخبار موضوع و مجعول فراواني را نشر دادند(24) وهمين امر سبب شد كه برخي از دانشمندان مسلمان در سدههاي بعد به جمع وتدوين احاديث ساختگي بپردازند. پيدايش كتاب (اللالي المصنوعه` فيالاحاديث الموضوعه`) تأليف جلالالدين سيوطي (م911) و كتاب (اللؤلؤالمرصوع فيما قيل لا اصل له او بأصله موضوع) اثر سيدمحمّد ابوالمحاسن قاوقجي(م1305) و نظاير آنها نيز تأييدي بر اين امر است.كيفيت تدوين حديث از ديدگاه فريقين
از آنجا كه تفسير يكي از فروع علم حديث است و احاديث نبوي وروايات معصومين به منظور تبيين مدلول و مفهوم كتاب خدا همواره در طولتاريخ مورد استفاده و استناد مفسّران فريقين بوده است، بحث در كيفيت ثبت وضبط حديث امري است اجتنابناپذير. گفتيم كه جمع و كتابت حديث و حتّيمطالب مربوط به علوم ديگر به بهانهِ التباس و اختلاط با قرآن از ديدگاهاهل سنّت و جماعت(25) مكروه و ممنوع بود تا هنگامي كه دريافتند با درگذشتحافظان و راويان ممكن است احاديث محفوظ در سينهها محو و به بوتهِ نسيانسپرده شود. از اين رو، در اواسط قرن دوم هجري احاديث را ثبت و ضبط كردندو به قيد كتابت درآوردند. گويند عمر بن عبدالعزيز (م99) نخستين كسي بود كهامر به تدوين حديث كرد و اين امر مهم را بر عهدهِ ابوبكر بن حزم انصاري(م120) نهاد.(26) صحّت اين قول محلّ اشكال است، زيرا اثري از اين تدوين دردست نيست. بنا بر قولي ديگر، اولين كسي كه از اهل سنّت به تدوين حديث اهتمامورزيد، ابن جُرَيج (م149) بود.(27) هرچند كه اكثر محققان بر اين نظر اتّفاقدارند، ليكن نخستين مؤلّف دورهِ اسلامي بودن او دور از تحقيق است و بامختصر مراجعه به كتب رجال و تراجم احوال فساد آن واضح ميگردد.(28) بعضيهم از موطّأ مالك بن انس (م179) به عنوان نخستين جامع حديثي مدوّن ومكتوب ياد كردهاند؛ چنانكه ابن خلدون گفته است: (دانش شريعت در آغاز كار نقل صرف بود كه سلف بدان قصد كردندو صحيح آن را جستند تا آن را تكميل كردند و مالك، كتاب الموطّأ را تدوينكرد و در آن اصول احكام صحيحي را كه همه بر آنها همراي و متّفق بودند،بنوشت و آن را برحسب ابواب فقه مرتّب كرد.)(29) به هر حال، با وجود اختلافنظرميان دانشمندان اهل تسنّن راجع به نخستين گردآورندهِ حديث، به قطعيّت ميتوانگفت كه در سدهِ اوّل هجري كتابي از آنان در حديث تدوين نيافته است، زيراابن جريج و مالك بن انس و ديگر محدّثاني چون ربيع بن صبيح و ابن ابيعروبه همگي در قرن دوم هجري ميزيستهاند. اما شيعه برخلاف اهل سنّت وجماعت از همان صدر اسلام به استماع و حفظ و نقل و جمع حديث پرداختند و بااقتدار به پيشواي بزرگ خود، امام علي بن ابي طالب(ع) آثار و روايات نبويرا مدوّن ساختند. امام علي(ع) نه تنها شخصاً بدين مهم عنايتي خاص داشت،بلكه سخنان پيامبر اكرم را هرگاه استماع ميفرمود، مينوشت، و در پارهايمواقع هم مطالبي را كه آن حضرت بر وي املا ميفرمود، به قيد كتابت درميآورد؛چنانكه از عذافر صيرفي روايت شده است كه گفت: (كنت مع الحكم بن عيينه` عند ابي جعفر [محمّد بن عليالباقر](عليهالسّلام)، فجعل يسأله و كان ابوجعفر له مكرماً فاختلفا في شيِ، فقالابوجعفر: يا بنّي؛ قم فأخرج كتاب عليّ، فأخرج كتاباً مدرجاً عظيماً ففتحه وجعل ينظر حتّي اخرج المسأله`، فقال ابوجعفر: هذا خطّ عليّ و اًملاء رسولاللّه صلّي اللّه عليه وآله...)(30) در اين باره نيز روايتي است از ابوبصير كه گفت: (اخرج اًلينا ابوجعفر (عليهالسّلام) صحيفه` فيها الحلال والحرام والفرائض، قلت: ما هذه؟ قال: هذه املاء رسول اللّه(ص) و خطّ عليّبيده.)(31) همچنين امام علي را در باب ديات صحيفهاي بوده است كه آنرا به نيام شمشيرش ميآويخت و بخاري نيز به نقل مطالبي از آن پرداختهاست.(32) انگيزه و اهتمام وابتكار شيعيان امام علي(ع) نيز در جمع و تبويب و تدوين حديث مبتني بررواياتي مؤكّد از رسول اكرم و ائمّهِ اطهار در اين باب بود كه ذيلاً بهنقل نمونههايي از جوامع حديثي فريقين ميپردازيم: رسول اكرم(ص) فرمود: 1- اكتبوا العلم قبل ذهاب العلماء و اًنّما ذهاب العلم بموتالعلماء:(33) دانش را پيش از وفات دانشمندان به زيور تحرير بياراييد كه بامرگ دانشمندان، علم از ميان خواهد رفت. 2- قيّدوا العلم بالكتاب:(34) دانش را به قيد كتابت درآوريد. 3- قيّدوا العلم. قيل: وما تقييده؟ قال: كتابته:(35) دانش را مقيّدكنيد. گفتند: چگونه؟ فرمود: با نگارش. 4- من كتب عنّي علماً او حديثاً لم يزل يُكتب له الاجر مابقي ذلك العلم والحديث:(36) هر كس علم يا حديث مرا بنگارد، همواره تا وقتيكه آن علم و حديث باقي است، براي او پاداش نوشته شود. امام حسن مجتبي(ع) فرمود: 5- يا بنيّ و بني اخي، اًنّكم صغار قوم، و يوشك ان تكونوا كبارقوم آخرين، فتعلّموا العلم، فمن يستطع منكم ان يحفظه فليكتبه و ليضعه فيبيته:(37) اي فرزندان و اي برادرزادگان، اكنون شما نوباوگان اين قوم هستيدو ديري نميپايد كه بزرگان قومي ديگر خواهيد شد. تا ميتوانيد دانش بياموزيدو هريك از شما كه بتواند به حفظ آن پردازد، آن را بنگارد و در خانه نگهدارد. امام جعفر صادق(ع) فرمود: 6- اًحتفظوا بكتبكم فاًنّكم سوف تحتاجون اليها:(38) نوشتههايخود را محفوظ داريد كه بدان نياز پيدا خواهيد كرد. 7- اكتبوا فاًنّكم لا تحفظون اًلاّ بالكتاب:(39) (احاديث را)بنويسيد كه بدون نگارش حفظ نتوانيد كرد. 8- اكتبوا فاًنّكم لا تحفظون حتّي تكتبوا:(40) (احاديث را)بنويسيد، زيرا تا ننويسيد حفظ نميتوانيد كرد. 9- اكتب و بُثّ علمك في اًخوانك، فاًن متّ فأورث كتبك بنيكفاًنّه يأتي علي النّاس زمان هَرج لا يأنسون فيه اًلاّ بكتبهم:(41) بنويس و دانش خود را در ميان دوستانت منتشر ساز، و چون مرگت فرا رسد،كتابهايت را براي پسرانت به ميراث گذار، زيرا روزگار فتنه و آشوب بر مردمخواهد گذشت كه در آن هنگام جز با كتاب انس و الفت نگيرند. بنابراين، شيعيان با توجّه به سخنان رسول اكرم(ص) و به پيروياز پيشواي خود امام علي(ع) به اهميّت جمع و ضبط احاديث و آثار پي بردند وبيدرنگ بدين كار عظيم اهتمام ورزيدند كه در حفظ و حراست از دستاوردهايوحي و نبوّت و احياي تفكّر و معارف قرآني و نشر و ترويج علوم و فنون بشريدر قلمروي فرهنگ و تمدّن اسلامي نقشي بسزا داشت. نخستين كسي كه از شيعهِصحابه بدين مهم توفيق يافت، ابو رافع قبطي (م35) است كه كتاب السّننوالاحكام والقضايا را تدوين كرد.(42) همزمان با ابورافع، بزرگاني چون سلمانفارسي (م35) و ابوذر غفاري (م31) بدين مهم پرداختند و آنگاه فقها و محدّثانيدر اين ميدان گام نهادند كه جمعاً طبقات چهارگانهِ پيشوايان علم حديث راتشكيل ميدهند و پس از اين طبقات است كه طبقهِ مؤلّفان جوامع حديثيمتقدّم آغاز ميشود.(43)تفسير در عهد تابعين
دوّمين طبقه از مفسران بعد از صحابه، جماعت تابعين هستند كهشاگردان مفسران صحابه بودهاند و به سه طبقهِ اهل مكّه، اهل مدينه و اهلعراق تقسيم شدهاند. ابن تيميه طبقهِ اهل مكّه را از آن جهت كه همگيشاگرد ابنعبّاس بودهاند، داناترين مردم در تفسير معرفي كرده است. مجاهد بنجبر(م101-104) و عطاء بن ابيرباح (م114) و عكرمه (م105) و سعيد بن جبير (م95) وطاووس بنكيسان اليماني (م96) در اين طبقه قرار داشتهاند. تابعان اهلمدينه نيز كساني چون زيد بن اسلم عدوي (م136) و ابوالعاليه، رفيع بن مهرانرباحي (م93) و محمد بن كعب قرظي (م108 يا 117) بودهاند. همچنين مسروق بناجدع (م63)، قتاده` بن دعامه` السدوسي (م117)، حسن بصري (م110)، عطاء بنابيمسلم خراساني (م135) و مرّه`الهمذاني الكوفي (م76) به طبقهِ اهل عراقاشتهار يافتهاند.(44) غير از طبقات مزبور، ضحّاك بن مزاحم هلالي (م102) وعطيّه` بن سعد عوفي كوفي (م111) و ابومالك(45) و يحيي بن يعمر (م129) وابوصالح، ميزان بصري (م بعد از 100) و محمّد بن سائب بن بشر كلبي (م146) وجابر بن يزيد جعفي (م127 يا 132) و اسماعيل سدّي (م127)(46) و ابن ابيليلي(م81-83) و شعبي (م103-107)(47) جزو تابعاني شمرده شدهاند كه به تفسيراشتغال داشتند. تفسير قرآن در اين دوره نيز به روش صحابه صورت ميگرفت، بااين تفاوت كه دامنهِ تفسير به روايت بيش از پيش بسط و گسترش يافت، و بههمان ميزان اخبار غير مسند به رسول اكرم يا صحابه كه حاكي از القاء رايو اعمال نظر مفسران بود، در حيطهِ تفسير رو به فزوني نهاد؛ مضافاً بر اينكهبازار جعل و وضع حديث كماكان رواج داشت و اسرائيليّات و مسيحيّات ومجوسيّات به عنوان رواياتي در باب قصص پيامبران، آفرينش جهان، اخبار غيبي،مسائل مربوط به قيامت و ديگر وقايع تاريخي به وفور در حوزهِ تفسير قرآنراه يافت، تا آنجا كه احمد حنبل در اين خصوص گفت: (سه چيز را اصلي نباشد:كتب مغازي و ملاحم و تفسير).(48) البتّه، منظور وي نفي كلي قضيّه نيست،بلكه ميخواهد اذهان را بدين امر معطوف دارد كه احاديث صحيح نسبت بهروايات ناصحيح كمتر است، و بنا به گفتهِ سيوطي: (آنچه از اين احاديث صحيحاست، جدّاً كم است، بلكه اصولاً حديث مرفوع در اين زمينه بسيار اندكاست).(49) هرچند كه اقوال مزبور بيانگر ندرت و قلّت اسناد صحيح و كثرتروايات موضوع است، اما از اين نكته غافل نبايد بود كه وضع و جعل حديثبعضاً با حسننيّتي جاهلانه همراه بود و غالباً با سوءنيّتي مغرضانه كه ريشهدر تضادي اعتقادي - سياسي داشت؛ خواه احاديث مجعول عموميّت داشته باشد ياخصوصيّت، و خواه به امر كفّار و مشركين وضع شده باشد يا با دسيسهِ منافقينو معاندين؛ چنانكه معاويه گروهي از همين صحابه و تابعين را مأمور جعلاخباري قبيح در طعن و شتم عليّ بن ابيطالب(ع) كرد كه ابوهريره و عمروعاص ومغيره` بن شعبه و عروه` بن زبير در زمرهِ آنان بودهاند.(50) بنابراين، دورافتادن تابعين از عهد رسول اكرم و عدم درك محضر مبارك آن بزرگوار، بهانضمام افزايش مقاصد شوم دشمنان اسلام و مطامع دنيوي جاهمندان و دنيادارانو اغراض فاسد شهرتطلبان و داستانسرايان و دلسوزيهاي غيرمعقول دوستان نادانو نيز تعصبات فرقهاي و قبيلهاي موجب بروز اختلالات و اختلافاتي در نقل وروايت حديث گشت كه ناگزير به حوزهِ تفسير قرآن راه يافت، و حال آنكه درعصر صحابه، مشكلاتي از اين قبيل كمتر وجود داشت و بالعكس، با گذشت زمان، ايناختلافات رو به تزايد نهاد و به افتراقات مذهبي و بالمآل اختلاف در روشتفسيري انجاميد. البته، علل مزبور، احساس نياز به تزكيه و نقد حديث را چندانشدّت و قوّت بخشيد كه در نهايت به پيدايش علم درايه`الحديث منجر شد.تفسير در عهد اتباع تابعين
سومين طبقه از مفسران را شاگردان تابعين تشكيل ميدهند كه بهطبقهِ اتباع تابعين معروف است. ربيع بن انس و عبدالرّحمن بن زيد اسلم(م182) و ابوصالح كلبي(51) و ابوحمزهِ ثمالي (م150) و ابوبصير، يحيي بن قاسماسدي (م150) و علي بن ابيحمزهِ بطائني و حصين بن مخارق و ابوعلي وهيببن حفص جريري و يونس بن عبدالرحمن(م208) و حسين بن سعيد اهوازي(52) از جملهمفسّران اين طبقه به شمار آمدهاند. از آنجا كه مفسّران اين سه طبقه، در واقع مصادر يا راوياناخبار و روايات تفسيري طبقات بعدي بودهاند و مفسران متأخّر اقوال آنان رامورد اعتماد قرار داده و در تفاسير خود آوردهاند، ناگزير از بيان نكاتيدر باب ميزان صحّت و سقم روايات ايشان خواهيم بود. ميدانيم كه عبداللّهبن مسعود (م32) و عبداللّه بن عبّاس (م68) دو تن از بزرگان صحابه در تفسيربودهاند، كه اوّلي يكي از عشرهِ مبشره بود و دوّمي به ترجمان القرآنشهرت داشت، و هر دو جليلالقدر و اهل فضل و كمال بودند. معالوصف، پارهاي ازروايات ابنمسعود مورد نقد و جرح محقّقان و مفسّران قرار گرفت(53) و كثرتروايات منقول از ابنعبّاس نيز ترديد دانشمندان علوم قرآني را نسبت بهراويان او و منقولات ايشان برانگيخت؛ چنانكه گفتهاند: (اين تفسيرهايطولاني كه به ابنعبّاس نسبت دادهاند، پسنديده نيست و در راويان آنهامجهولهايي ديده ميشود).(54) از ديگر صحابه هم معدود رواياتي در تفسير نقلشده است كه يا معتني به نيست و يا اگر هست، مورد ظن و محلّ تأمّل است،زيرا از عبداللّه بن عمرو بن عاص مطالبي مربوط به قصّهها و اخبار فتن وآخرت و مانند اينها رسيده كه چقدر شباهت دارد به اينكه آنها را از اهل كتابگرفته باشد.(55) مفسراني چون ابن ابيطلحه، ضحّاك، ابنجريح، اسباط بن نصر،مقاتل بن سليمان، اسماعيل سدّي، كلبي، ابوصالح، سدّي صغير، بشر بن عماره،ابوروق، جويبر و عوفي نيز كه از تابعين يا اتباع آنان بودهاند، همگي جزو آندسته از راوياني به شمار آمدهاند كه رواياتشان ضعيف و متروك و غيرقابلاعتماد است(56) و به همين منظور مورد نكوهش واقع شدهاند. بنابراين، باانباشته شدن تفاسير از روايات ضعيف توام با اخبار موضوع و مجعول و خرافاتو اسرائيليّات و اقوال ناشي از اجتهاد به راي و مطالب منقول از كتب اهلكتاب، بيم آن ميرفت كه اهداف و اغراض تعاليبخش و هدايتگر قرآن به بوتهِنسيان سپرده شود و حقايق سعادتآفرين آن در حجاب اينگونه مجعولات وموهومات پوشيده ماند. ابن خلدون دربارهِ علل اشتمال روايات تفسيري برغثّو سمين و مقبول و مردود گويد: (قوم عرب، اهل كتاب و دانش نبودند، بلكه خوي باديهنشيني وبيسوادي بر آنان چيره شده بود و هرگاه آهنگ فراگرفتن مسائلي ميكردند كهنفوس انساني به شناختن آنها همّت ميگمارند از قبيل تكوينشدهها و آغاز آفرينشو رازهاي جهان هستي، آنوقت اينگونه موضوعات را از كساني ميپرسيدند كهپيش از آنان اهل كتاب بودهاند و آنها اهل تورات از يهوديان و كساني ازمسيحياناند كه از كيش آنها پيروي ميكردند و بيشتر پيروان تورات را حميريانيتشكيل ميدادند كه به دين يهودي گرويده بودند و چون اسلام آوردند، بر همانمعلوماتي كه داشتند باقي بودند، مانند اخبار آغاز خلقت و آنچه مربوط بهپيشگوييها و ملاحم بود و نظاير آنها. اين گروه عبارت بودند از كعب الاخبار ووهب بن منبّه و عبداللّه بن سلام و مانند ايشان. از اين رو، تفسيرها در اينگونهمقاصد از روايات و منقولات موقوف بر ايشان، انباشته شد و آنها از مسائلي بهشمار نميرفت كه با احكامي بازگردد تا در صحتي كه موجب عمل به آنهاستتحرّي شود).(57) به نظر ميرسد كه يكي از علل مؤثّر در پيدايش چنين نقيصهاي،اعتماد بيش از اندازه به اقوال صحابه و تابعين بوده باشد، زيرا مفسّرانعامّه، خصوصاً متأخرانشان روايات منقول از صحابه و تابعين را به مثابهاحاديث مرفوع به رسول اكرم(ص) دانسته و قائل به حجيّت آنها بودهاند،درحاليكه خاصّه، تنها قول آن حضرت و ائمّهِ معصومين در تفسير كلاماللّهمجيد را - بنا به نصّ صريح حديث ثقلين كه متّفق عليه فريقين است -(58)حجّت ميدانند و استناد به روايات غيرمرفوع بديشان را جايز نميشمرند؛ اگرچهتفاسير شيعي هم از گزند اخبار ضعيف و روايات روات مجهولالهويّه مصون ومحفوظ نمانده است.عصر تدوين تفسير
چهارمين طبقه از مفسران، كساني بودند كه به تأليف كتاب درتفسير پرداختند و به طبقهِ مؤلّفان تفسير شهرت يافتند. جماعتي از اينمفسّران صاحب اثر، عبارتاند از: سفيان بن عيينه (م198)، وكيع بن جراح (م197)، شعبه` بنحجّاج (م160)، يزيد بن هارون (م206)، عبدالرزّاق (م221)، آدم بن ابياياس(م220)، اسحاق بن راهويه (م238)، روح بن عباده (م205)، عبد بن حميد (م249)،ابوبكر بن ابيشيبه (م235)، عليّ بن ابيطلحه، بخاري (م256)(59) عبداللّه بنصلت، عبدالعزيز جلودي (م332)، احمد بن صبيح، عليّ بن اسباط، عليّ بن مهزيار،عليّ بن حسن بن فضال، ابراهيم بن محمد ثقفي (م283)، محمدبن خالد برقي وحسن بن خلاد برقي.(60) روش طبقهِ اخير در تفسير قرآن، مبتني بر نقل اقوال صحابه وتابعين و اتباع تابعين بود، منتهي وجه تمايز مفسّران طبقهِ چهارم از طبقاتپيشين در اين است كه آنان به ضبط و كتابت اقوال مزبور در قالب رواياتمعنعن پرداختند و آثاري مكتوب در تفسير پديد آوردند، بيآنكه از نقل محضفراتر روند و در بيان صحّت و ضعف اخبار منقول، نظري استقلالي ابراز دارند. البته، تنها مفسري كه در اين مقطع از روش ديگر مفسران تبعيّت نكرد و پس ازنقل اخبار و اقوال مختلف، در حدّ لزوم به نقد و تحليل آنها اهتمام ورزيد وقول مرجح را برگزيد، مفسر بزرگ، ابوجعفر محمّد بن جرير طبري بود كه تفسيرشبه جهاتي از امتيازاتي برخوردار است. لازم به يادآوري است كه پس از اين طبقه، طبقهاي ديگر ازمفسران روي كار آمدند كه روايات را با حذف و قصر اسانيد در تفاسير خود نقل وضبط كردند و آنها را به طور ناقص بيان داشتند. در نتيجه، اخبار صحيحالاسناد وموثق با اقوال سست و مجهولالسّند بهم آميخت؛ چنانكه بعضي از علما گفتهاند: (اختلال نظم تفسير از همينجا شروع گرديده و اقوال زيادي دراين تفاسير بدون مراعات صحت و اعتبار نقل و تشخيص سند به صحابه و تابعيننسبت داده شده و در اثر اين هرج و مرج، دخيل بسياري به وجود آمده واعتبار اقوال متزلزل شده است).(61) آخرين طبقهِ مفسران را كساني تشكيل ميدهند كه با پيدايش علوممختلف، به تفسير از دريچهِ تخصصي نگريستند، و با توجّه به ذوق و تبحّر خويشتفاسيري با سبكهاي مختلف پديد آوردند. به تعبير ديگر، پس از گسترش فتوحاتاسلامي، بحثهاي كلامي، فلسفي، عرفاني، و رواني در فهم عقايد مذهبي و حقايقديني آنچنان رواج يافت كه مآلاً به اختلاف در روش تفسيري انجاميد. مافعلاً قصد آن نداريم كه دربارهِ اين فرق علمي و تأثير و تأثّر آنها درگسترهِ فرهنگ و تمدن اسلامي به بحث و گفتگو بپردازيم، اما لازم است بدانيمكه فنّ تفسير هرچند از ركود و جمود قبلي خارج شد و به مرحلهِ پوياي بحث ونقد و نظر درآمد، معالوصف اشكالاتي از اين رهگذر در حوزهِ تفسير بروز كرد كهميتوان به عنوان نقيصهاي بزرگ از آن ياد كرد. اين نقيصه را مجملاً بايددر تحميل بحثهاي علمي، كلامي، فلسفي و جز آنها بر مضمون آيات كلاماللّهمجيد جستجو كرد كه نه تنها در كشف حقايق قرآني مؤثر نيفتاد، بلكه بسيارياز اين حقايق به صورت مجاز جلوهگر شد و در نهايت، تبيين مضامين و مفاهيمآيات جاي خود را به تأويل داد و تفسير به تطبيق گراييد.كتابشناسي
آقا بزرگتهراني، محمّد محسن. الذريعة الي'' تصانيف الشيعة، چ3، بيروت، دارالاضواء،1403ق 1983م. آملي، شمسالدينمحمّد بن محمود. نفائس الفنون في عرائس العيون، با مقدّمه و تصحيح وپاورقي ميرزا ابوالحسن شعراني، چ1، تهران، كتابفروشي اسلاميّه، 1377-1379ق. ابن ابيالحديد.شرح نهجالبلاغة، به تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، چ1، قاهره، دارالاحياءالكتب العربيّة، 1378ق 1959م. ابن خلدونمغربي، عبدالرّحمن. مقدّمة ابن خلدون، ترجمة محمّد پروين گنابادي، چ4،تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1359ش. ابن خلكان،ابوالعبّاس شمسالدين احمد بن محمّد بن ابيبكر. وفيات الاعيان و أنباءأبناء الزّمان، حقّقه و علّق حواشيه و صنع فهارسه محمّد محييالدينعبدالحميد، چ1، مصر، مكتبة النّهضة المصريّة، 1367ق 1948م. ابن العمادالحنبلي، ابوالفلاح عبدالحيّ. شذرات الذّهب في أخبار من ذهب، چ1، قاهره،مكتبة القدسي، 1350ق. ابن فارس،ابوالحسين احمد بن فارس بن زكريّا. معجم مقاييس اللغة، تحقيق و ضبطعبدالسّلام محمّد هارون، قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1404ق. ابوريّه،محمود. ابوهريرة، چ3، مصر، دارالمعارف، 1969م. الامين،الامام السيّد محسن. اعيان الشيعة، حقّقه و أخرجه حسن الامين، چ5، بيروت،دارالتعارف للمطبوعات، 1403ق 1983م. اوليائي،مصطفي. تحوّل علم حديث، چ1، تهران، 1361ش. جرجي زيدان.تاريخ التمدّن الاسلامي. چ2، بيروت، دار مكتبة الحياة، [ بيتا ]. الخوانساريالاصبهاني، الميرزا محمّدباقر الموسوي. روضات الجنّات في احوال العلماءوالسّادات، قم، مكتبة اسماعيليان، 1390-1392ق. الخوريالشرتوني اللبناني، سعيد. اقرب الموارد في فصح العربيّة والشوارد، بيروت،مطبعة مرسلي اليسوعيّة، 1889 م. الدّاودي،شمسالدين محمّد بن علي بن احمد. طبقات المفسّرين، به تحقيق علي محمّدعمر، چ1، قاهره، مكتبة وهبة، 1392ق 1972م. الزرقاني،محمّد عبدالعظيم. مناهل العرفان في علوم القرآن، چ1، بيروت، دارالاحياءالتّراث العربي، 1362ق 1943م. سجّادي،سيّدجعفر. فرهنگ علوم، چ1، تهران، علمي، 1344ش. سلطانالواعظين شيرازي. شبهاي پيشاور، چ4، تهران، دارالكتب الاسلاميّة، 1378 ق. سيوطي، جلالالدينعبدالرحمن. الاتقان في علوم القرآن، تصحيح محمّد ابوالفضل ابراهيم، ترجمةسيّد مهدي حائري قزويني، چ1، تهران، اميركبير، 1363ش. __ألفيّة السيوطي في علم الحديث: به تصحيح و شرحاحمد محمّد شاكر، بيروت، دارالمعرفة، 1353ق 1943م (تاريخ تصحيح). شعراني،ميرزا ابوالحسن و محمد قريب. نثر طوبي'' (دائرةالمعارف لغات قرآن مجيد)،تهران، كتابفروشي اسلاميّه، 1353ش 1396ق. صحيفةالرّضا: أخرجها الدكتور حسين علي محفوظ، تهران، چاپخانه حيدري، 1377ق. الصدر،السيّد حسن. تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام، تهران [ بيتا ] ، منشورات الاعلمي. الصّدوق،شيخ ابوجعفر محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي. عيون اخبار الرضا،عني بتصحيحه و تذييله السيّد مهدي الحسيني اللاجوردي، تهران، انتشاراتجهان، 1378ق (تاريخ تصحيح). طباطبائي،سيّد محمّد حسين. قرآن در اسلام، مشهد [ بيتا ] ، انتشارات طلوع. __الميزان في تفسير القرآن، چ2، بيروت، موسسةالاعلمي للمطبوعات، 1390-1394 1970-1974م. فوادعبدالباقي، محمّد. معجم غريب القرآن (مستخرجاً من صحيح البخاري)، چ2،بيروت [ بيتا ] ، دارالمعرفة. __المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، قاهره،دارالكتب المصريّة، 1364ق 1945م. الفيّومي،احمد بن محمّد بن علي المقري. المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، صحّصهمحمّد محييالدين عبدالحميد، مصر، مطبوعات محمّدعلي صبيح و اولاده، 1347ق1929م. القرآنالكريم. ترجمة مهدي الهي قمشهاي، زير نظر حسين الهي قمشهاي، به خطحامد الا´مدي، چ1، تهران، بنياد نشر و ترويج قرآن، 1363ق. القمي،الشيخ عبّاس. الكني والالقاب، تقديم محمّدهادي الاميني، چ4، تهران، مكتبةالصّدر،1397ق. القندوزي،الشيخ سليمان بن ابراهيم الحسيني البلخي. ينابيع المودّة، چ2، بيروت [ بيتا ] ، موسّسة الاعلمي للمطبوعات. القهپائي،عنايةاللّه علي. مجمعالرجال، صحّحه و علّق عليه السيّد ضياءالدين الشهيربالعلاّمة الاصفهاني، چ2، قم، موسّسة اسماعيليان، 1364ش. الكلينيالرازي، ابوجعفر محمّد بن يعقوب بن اسحاق. الكافي، صحّحه و علّق عليه علياكبرغفّاري، با مقدّمة حسين علي محفوظ، چ4، بيروت، دار صعب و دارالتعارفللمطبوعات، 1401ق. المتّقيالهندي، علاءالدين علي المتّقي بن حسامالدين الهندي البرهان فوري. كنزالعمّالفي سنن الاقوال والافعال، ضبطه و فسّر غريبه الشيخ بكري حيّاني و صحّحهو وضع فهارسه و مفتاحه الشيخ صفوة السقا، چ5، بيروت، موسّسة الرّسالة،1405ق 1985م. مدرّس،ميرزا محمّدعلي. ريحانةالادب في تراجم المعروفين بالكنية واللّقب، چ2،تبريز، خيّام، 1349ش. محمّديالرّيشهري. ميزانالحكمة، چ1، قم، مكتبالاعلام الاسلامي، 1362-1363ش1403-1405ق. مطهري،مرتضي. خدمات متقابل اسلام و ايران، چ10، قم، انتشارات صدرا، 1359ش. النّجاشي،ابوالعبّاس احمد بن علي بن العبّاس النّجاشي. رجال النّجاشي (فهرست اسماءمصنّفي الشيعة و مصنّفاتهم)، قم، مكتبةالدّاوري، 1398ق. نمازيالشاهرودي، علي. مستدرك سفينةالبحار، تهران، موسّسة البعثة، 1404-1409ق. الوشنوي،محمّد قوامالدين. حديث الثقلين، قاهره، دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميّة،1374ق 1995م. ونسنك ولفيف من المستشرقين. المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النّبوي، چ1، ليدن،مكتبة بريل، 1936-1969م. يعقوبي،احمد بن ابييعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح. تاريخ اليعقوبي، بيروت [ بيتا ] ، دار صادر.1- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، احمد بن علي فيّومي،ج2، ص146؛ معجم مقاييس اللّغه`، احمد بن فارس بن زكريّا، ج4، ص504؛ اقربالموارد في فصح العربيّه` والشوارد، سعيد خوري شرتوني لبناني، ج2، ص925. 2- نثر طوبي، ميرزا ابوالحسن شعراني و محمّد قريب، ج2، ص259. واژهِتفسير تنها يكبار در قرآن كريم به كار رفته است. بنگريد: سورهِ فرقان (25)آيهِ 33. 3- سورهِ نحل (16) آيهِ 44. 4- همان سوره، آيهِ 64. 5- سورهِ بقره (2) آيهِ 151. 6- سورهِ جمعه` (62) آيهِ 2. 7- مناهل العرفان في علوم القرآن، شيخ محمّد عبدالعظيم زرقاني،ج1، ص483 و 484. 8- رجوع كنيد به تأسيس الشيعه` لعلوم الاسلام، سيّدحسن صدر،ص322-324؛ الكني والالقاب، محدّث قمي، ج1، ص216 و 217؛ خدمات متقابل اسلام وايران، مرتضي مطهري، ص54. 9- مناهل العرفان، ج1، ص484. 10- همان كتاب و قرآن در اسلام، علاّمه سيّد محمّدحسينطباطبائي، ص64. تاريخ وفات صحابهِ پيامبر اكرم(ص) مأخوذ است از جلد اولشذرات الذهب، ابن عماد حنبلي، بدينترتيب: ابن مسعود ص38-39، ابنعباسص75-76، ابيّ بن كعب ص31، زيد بن ثابت ص54، ابوموسي اشعري ص53، عبداللّه بنزبير ص79، عبداللّه بن عمر ص81، جابر بن عبداللّه ص84، ابوسعيد خدري ص81،عبداللّه بن عمروعاص ص73 و عايشه ص61. 11- الميزان في تفسير القرآن، علاّمه سيد محمد حسين طباطبائي،ج1، ص4. 12- معجم غريبالقرآن (مستخرجاً من صحيح البخاري)، محمّد فؤادعبدالباقي، ص234. 13- همان مأخذ. 14- رجوع كنيد به: الاتقان في علوم القرآن، جلالالدين سيوطي،ترجمهِ سيّدمهدي حائري قزويني، ج1، ص413-454؛ معجم غريب القرآن، ص238-292. 15- مأخذ اين آيات به ترتيب عبارت است از: سورهِ يوسف (12)آيهِ2؛ سورهِ شوري (42) آيهِ7؛ سورهِ زخرف (43) آيهِ 3 و سورهِ احقاف(46) آيهِ 12. براي اطلاع بيشتر از اينگونه آيات رجوع كنيد به: المعجمالمفهرس لالفاظ القرآن الكريم، محمّد فؤاد عبدالباقي، ص456، ذيل واژهِ (عربيّ)و (عربيّا). 16- حديث مسند آن است كه سند آن متّصل باشد از راوي تا انتها،و بعضي ديگر گفتند: آن است كه مرفوع شود با نبي(ص)، و حديث مرفوع آن استكه اضافهِ آن خاصّه با پيغمبر(ص) كرده باشند از قول يا فعل يا تقرير او -متّصل يا منفصل. نفائس الفنون في عرائس العيون، شمسالدين محمد بن محمودآملي، ج1، ص397-398؛ نيز رجوع كنيد به: الفيه` السيوطي في علم الحديث، تصحيحاحمد محمد شاكر، ص21 و 22؛ فرهنگ علوم، دكتر سيّد جعفر سجّادي، ص486، 495. برخيدر تعريف حديث مرفوع، شرط اتّصال سند به پيامبر را، به معصوم نيز تعميمدادهاند. تحوّل علم حديث، دكتر مصطفي اوليائي، ص57. 17- الاتقان في علومالقرآن، ج2، ص 557-558 و 565؛ مناهلالعرفان، ج1، ص481. 18- قرآن در اسلام، ص64 19- مناهل العرفان، ج1، ص485. 20- همان مأخذ، ص482. 21- الاتقان في علوم القرآن، ج2، ص562؛ مناهل العرفان، ج1، ص492. 22- الفيه` السيوطي في علم الحديث، ص45؛ مناهل العرفان، ج1،ص285، 361. اين خبر را مسلم در صحيح خود از ابوسعيد خدري روايت كرده است. 23- همانند روايت (اًنّما ضلّ من كان قبلكم بالكتابه`) از ابنعبّاسدر نهي از كتابت، و اين خبر كه مردي نزد ابنعبّاس آمد و نوشتهِ خويش را بروي عرضه داشت. ابن عباس نوشته را گرفت و با آب محو كرد و چون از اوپرسيدند كه چرا چنين كردي، در پاسخ گفت: براي اينكه هرگاه بنويسند، بر نوشتهاعتماد ميكنند و دست از حفظ بازميدارند، آنگاه با پديد آمدن عارضهاي برنوشته، علمشان به بوتهِ فراموشي سپرده ميشود. ديگر اينكه مكتوب ممكن استزيادت و نقصان و تغيير پذيرد، ولي محفوظ را امكان تغيير و تبديل نيست. تاريخالتمدّن الاسلامي، جرجي زيدان، ج2، ص56. قتاده (م118) نيز كه يكي از تابعينبود، كتابت را مكروه و منكر ميشمرد؛ چنانكه در صفحهِ 42 از سنن ابوداودسجستاني آمده است: (كان قتاده` يكره الكتابه` فاًذا سمع وقع الكتاب انكره).المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوي، ونسنك، ج5، ص538. 24- در اتهام ابوهريره به جعل حديث و نسبت ناروا دادن بهرسول اكرم(ص) همين بس كه امام علي(ع) فرمود: الا اًنّ اكذب النّاس - اواكذب الاحياء - علي رسول اللّه (صلّي الله عليه وآله) ابوهريره` الدوسي.شرح نهجالبلاغه`، ابن ابيالحديد، ج4، ص68. استاد مصطفي صادق الرافعي نيز درهمين معني گويد: (كان ابو هريره` اكثر الصّحابه` روايه` - و لهذا كانعمرو عثمان و عليّ و عائشه` ينكرون عليه و يتّهمونه - و هو اوّل راويه`اتّهم فيالاسلام...). ابو هريره`، محمود ابوريّه، ص154. 25- مناهل العرفان، ج1، ص285. 26- ابوهريره`، ص20؛ تأسيس الشيعه` لعلوم الاسلام، ص278. 27- وفيات الاعيان، ابن خلّكان، ج2، ص338؛ خدمات متقابل اسلام وايران، ص474. شمسالدين محمد داودي در طبقات المفسّرين، ج1، ص335 از احمد بنحنبل نقل كرده است كه گفت: ابن جريج و ابن ابيعروبه` اوّلين كسانيبودند كه دست به تأليف زدند. همچنين علاّمه سيّد حسن صدر به نقل از شيخالاسلامگويد: نخستين كساني كه به جمع و تدوين حديث اهتمام ورزيدند، عبارت بودنداز: ابن جريح [ابن جريج] در مكّه، ابن اسحاق يا مالك در مدينه، ربيع بنصبيح يا سعيد بن ابيعروبه` يا حماد بن سلمه` در بصره، سفيان ثوري در كوفه،اوزاعي در شام، هيثم در واسط، معمر در يمن، جرير بن عبدالحميد در ري و ابنالمباركدر خراسان. طيّبي هم در اين خصوص ابراز داشته است: نخستين كس از پيشينيانكه به كتابت و تصنيف پرداخت، ابن جريح [ابن جريج] بود، و نيز بنا به قوليمالك و بنا به قولي ديگر ربيع بن صبيح بود. تأسيس الشيعه`، ص278، ص279.نظر ابن حجر نيز بر اين بوده است كه ربيع بن صبيح (م160 ه-.) و سعيد ابنعروبه` (م 156 ه-.) قبل از ديگران مشغول جمعآوري حديث شدند و بعد مالك درمدينه و عبدالملك بن جريح در مكّه اقدام به جمع حديث كردند. فجرالاسلام،احمد امين، ص266 و 267، به نقل از: تحوّل علم حديث، دكتر مصطفي اوليائي،ص14. 28- ريحانه`الادب، ميرزا محمدعلي مدرّس، ج7، ص439. 29- مقدمهِ ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون، ترجمهِ محمد پروينگنابادي، ج2، ص898؛ و نيز رجوع كنيد به ابوهريره`، ص20؛ خدمات متقابل اسلام وايران، ص474. 30- رجال النجاشي، ابوالعباس احمد بن علي نجاشي، ص255؛ مجمعالرجال،عنايه`اللّه علي قهپايي، ج5، ص260؛ تأسيس الشيعه، ص279: اخبرنا محمد بنجعفر قال اخبرنا احمد بن محمد بن سعيد عن محمد بن احمد بن الحسن عن عبادبن ثابت عن ابيمريم عبدالغفّار بن القاسم عن عذافر الصيرفي قال:... 31- اعيانالشيعه، سيّد محسن الامين، تصحيح حسن الامين، ج1، ص93:البصائر عن احمد بن محمد عن علي بن الحكم عن علي بن ابيحمزه` عن ابيبصير قال:... 32- تأسيس الشيعه`، ص279؛ عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، تصحيحسيدمهدي حسيني لاجوردي، ج2، ص40؛ صحيفه`الرضا، تصحيح دكتر حسين علي محفوظ،ص14. 33- كنزالعمّال في سنن الاقوال والافعال، متّقي هندي، تصحيحصفوه`السقا، ج10، ص144. 34- همان كتاب، ج10، ص249؛ مستدرك سفينه`البحار، علي نمازيشاهرودي، ج9، ص26. 35- مستدرك سفينه`البحار، ج9، ص26؛ ميزانالحكمه`، ج8، ص324. 36- كنزالعمّال، ج10، ص183. 37- بحارالانوار مجلسي، ج2، ص152 - به نقل از: ميزانالحكمه`، ج8،ص324. (عن الامام الحسن بن علي (عليهماالسّلام) انّه دعا بنيه و بنياخيهفقال:...). اين حديث با اندك اختلاف نيز روايت شده است. رجوع كنيد بهتاريخ اليعقوبي، ابن واضح يعقوبي، ج2، ص227. 38- الكافي، شيخ كليني، ج1، ص52. 39- بحارالانوار، ج2، ص153 - به نقل از: ميزان الحكمه`، ج8، ص324. 40- الكافي، ج1، ص52. حديث مزبور بدين صورت نيز روايت شده است:(عن ابي بصير قال: دخلت علي ابي عبداللّه (عليهالسّلام) فقال: دخل عليّاناس من اهل البصره` فسألوني عن احاديث و كتبواها، فما يمنعكم منالكتاب؟ اما اًنّكم لن تحفظوا حتّي تكتبوا...) بحارالانوار، ج2، ص153 - بهنقل از: ميزان الحكمه`، ج8، ص324. 41- الكافي، ج1، ص52. 42- رجال النجاشي، ص2-4؛ تأسيس الشيعه`، ص280؛ اعيانالشيعه`، ج1،ص139؛ الذريعه` اًلي تصانيف الشيعه`، آقا بزرگ تهراني، ج12، ص238. 43- رجوع كنيد به: تأسيس الشيعه` لعلوم الاسلام، ص278-291. 44- مناهل العرفان، ج1، ص487، 489. 45- الاتقان في علوم القرآن، ج2، ص597؛ قرآن در اسلام، ص65 و 66.تاريخ وفات تابعين مأخوذ است از جلد اوّل شذرات الذهب، ابن عماد، بدينترتيب،مجاهد ص125، عطاء بن ابيرباح ص147، عكرمه ص130، سعيد بن جبير ص108، طاووسيماني ص133، زيد بن اسلم ص194، ابوالعاليه ص102، قرظي ص136، مسروق ص71،قتاده ص153-154، حسن بصري ص136-138، عطاء بن ابيمسلم ص192-193، ضحّاكص124-125، عطيّهِ عوفي ص144 و مرّهِ همداني: طبقات المفسّرين، شمسالدينداودي، ج2، ص317-318. 46- تأسيسالشيعه`، ص65-67 و 325-326. 47- الميزان في تفسيرالقرآن، ج1، ص4؛ و نيز رجوع كنيد به ريحانه`الادب،ج7، ص364 و ج3، ص222. 48- مناهل العرفان، ج1، ص482. 49- الاتقان في علوم القرآن، ج2، ص565. 50- شرح نهجالبلاغه`، ابن ابيالحديد، ج4، ص63. 51- قرآن در اسلام، ص66؛ الاتقان في علوم القرآن، ج2، ص597.تاريخ وفات و شرح حال عبدالرحمن بن زيد اسلم نيز در شذرات الذهب، ج1، ص297آمده است. 52- تأسيس الشيعه`، ص327-329. تاريخ وفات برخي از مفسران مأخوذاست از جلد چهارم الذريعه` الي تصانيف الشيعه`، شيخ آقا بزرگ تهراني، بدينترتيب: ابوحمزهِ ثمالي ص252، ابوبصير اسديص251 و يونس بن عبدالرحمن ص322. 53- مناهل العرفان، ج1، ص486. 54- الاتقان في علوم القرآن، ج2، ص593. 55- همان مأخذ، ص595. 56- همان مأخذ، ص593-595. 57- مقدّمهِ ابن خلدون، ج2، ص891 و 892، به تلخيص. 58- رجوع كنيد به حديث الثقلين، محمد قوامالدين وشنوي، ازانتشارات دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميّه`؛ شبهاي پيشاور، سلطان الواعظينشيرازي، ص224-226؛ ينابيع المودّه`، شيخ سليمان قندوزي، ج1، ص20، 27، 28، 29،30، 31، 33، 34،35، 36، 37، 38، 39، ج 2 ، ص 65، 69. 59- مناهل العرفان، ج1، ص496؛ ترجمة الاتقان في علومالقرآن، ج1، ص597. تاريخ وفات مفسّران مأخوذ است از شذرات الذهب، جلداوّل: سفيان بن عيينه ص354، وكيع بن جراح ص349، شعبة بن حجّاج ص347و جلد دوّم: يزيد بن هارون ص16، عبدالرزاق ص27، آدم بن ابياياس ص47،اسحاق بن راهويه ص89، روح بن عباده ص13، عبد بن حميد ص20، ابوبكر بنابيشيبه ص85 و بخاري ص134-136. 60- تأسيسالشيعة، ص329-330. در مورد تاريخ وفات جلودي و ثقفي به ترتيب بنگريد به:الذريعة الي' تصانيف الشيعة، ج4، ص268، 270. 61- قرآن دراسلام، ص68. و نيز رجوع كنيد به مناهل العرفان، ج1، ص500؛ ترجمة الاتقانفي علوم القرآن، ج2، ص597.Golestan Quran Weekly,Serial 136, No 92 هفته نامه گلستان قرآن سال چهارم شمارهپياپي 136 دوره جديد شماره 92 شنبه 3 آذر ماه 1380