رابطه قيام عبّاسى با اهل بيت
ارتباط قيام عباسيان با تبليغ به نفع اهل بيت درسه يا چهار مرحله كه مقتضاى شرايط آن روزها بود، صورت پذيرفت. هر
چند اين مراحل در بسيارى از موارد چنان با هم درمى آميخت كه قابل
بازشناسى نبود، ولى همه تابع شرايط مكانى، زمانى و اجتماعيى بود كه
سخت دستخوش دگرگونى مى بود.مراحل مزبور بدين قرارند:مرحله نخست: دعوت عباسيان در آغاز كار به نفع
«علويان»مرحله دوم: فراخوانى عباسيان به سوى «اهلبيت» و
«عترت»مرحله سوم: دعوت به جلب «رضا و خشنودى آل محمّد».مرحله چهارم: دعوى ميراث خلافت براى خويشتن در
عين آن كه رابطه انقلاب خود را با اهلبيت نگاه مى داشتند، يعنى
مى گفتند: ما به خونخواهى علويان قيام كرده ايم و عليه ظلمى كه بر
فرازمان سايه گسترده، نبرد مى كنيم.
نخستين مرحله
چون دانستيم كه دعوت عباسيان در آغاز به سودعلويان صورت مى گرفت ديگر نبايد تعجب كنيم اگر بشنويم كه تمام
عباسيان حتى ابراهيم امام، سفّاح و منصور مكرّر در مكرّر و به
انگيزه هاى گوناگون، براى علويان بيعت مى گرفتند. اين عمل چيزى
نبود جز تضمين موفقيت براى نقشه هايشان كه با دقت فوق العاده اى پس
از بررسى موقعيّتشان در برابر علويان و مردم ترسيم كرده بودند.اين گونه اخذ بيعت را مى توان نخستين مرحله از
مراحل چهارگانه اى كه قبلاً اشاره شد بدانيم.از اين رو مى بينيم كه علاوه بر همكاريشان با
عبداللَّه بن معاويه، با محمّدبن عبداللَّه بن حسن نيز چند بار
بيعت كردند.روزى خاندان عباس و خاندان على عليه السلام در
«ابواء» كه بر سر راه مكّه قرار داشت، گرد هم آمدند. در آنجا صالح
بن على گفت: «شما گروهى هستيد كه چشم مردم به شما دوخته است. اكنون
كه خداوند شما را در اين موضع گرد هم آورده، بياييد و با يك نفر از
ميان خود بيعت كرده و سپس در افقها پراكنده شويد. از خدا بخواهيد
تا مگر گشايشى در كارتان بياورد و شما را پيروز بگرداند.»در اينجا ابوجعفر، يعنى منصور، چنين گفت: «چرا
خود را فريب مى دهيد؟ به خدا سوگند كه خود مى دانيد كه مردم از همه
بيشتر به اين جوان تمايل دارند و از همه سريعتر دعوتش را
مى پذيرند»، و منظورش محمد بن عبداللَّه علوى بود. ديگران او را
تصديق كرده و همه دست بيعت به سويش گشودند، حتى ابراهيم امام،
سفاح، منصور، صالح بن على بجز امام صادق عليه السلام.بيعت كنندگانى كه هم اكنون ذكرشان به ميان آمد
ديگر تا روزگار مروان بن محمّد گرد هم نيامدند. سپس موقعيتى ديگر
دست داد و آنان به مشورت با هم نشستند. شخصى نزد ابراهيم امام آمد
و چيزى به او توصيه كرد كه ابراهيم بيدرنگ از جاى برخاست و عباسيان
نيز او را همراهى كردند. علويان ماجرا را جويا شدند و آن شخص
ناگهان به ابراهيم چنين گفت: «در خراسان براى تو بيعت گرفته شد و
ارتش در آنجا همه منتظر ورود تواند....منصور با محمد بن عبداللَّه علوى چند بار بيعت
كرد: يكى در ابواء در مسير مكّه، و ديگر در مدينه و بار سوم نيز در
خود مكّه در مسجدالحرام بيعت خود را تجديد كرد.در اينجا درمى يابيم كه چرا سفّاح و منصور حريص
بر پيروزى محمد بن عبداللَّه علوى بودند. چه به موجب بيعت او
مسايلى گردن گيرشان شده بود. (21)به روايت «ابن اثير» عثمان بن محمد بن خالد بن
زبير، پس از كشته شدن محمد به بصره گريخت. او را دستگير نموده نزد
منصور آوردند. منصور به او گفت: اى عثمان آيا تو بودى كه بر محمّد
شوريدى؟!. عثمان پاسخ داد: من و تو هر دو با او در مكّه بيعت
كرديم. من بيعت خود را پاييدم، ولى تو بدان خيانت كردى، منصور او
را دشنام داده، دستور قتلش را صادر كرد. (22)بيهقى مى نويسد: چون سر بريده محمد بن عبداللَّه
را از مدينه نزد منصور آوردند، وى با من بيعت كرده بود؟» مطير پاسخ
داد: «به خدا گواهى مى دهم كه تو روزى مى گفتى كه تو خود با او
بيعت كردى.» منصور فرياد برآورد كه هان! اى زنازاده... و سپس دستور
داد كه در چشمانش ميخ فرو كنند تا ديگر از اين مقوله سخن نگويد.
(23)از اين قبيل روايات آنقدر زياد آمده كه ديگر جاى
هيچ شكّى براى ما در اين باره باقى نمى گذارد كه دعوت عباسيان فقط
براى علويان و به نام ايشان آغاز شده بود، ولى بعداً آن را در راه
مصالح خودشان به كار گرفتند.