بيم مهدى از علويان
اين ديگر ازروشنترين مسايل است كه مهدى ـ فرزند منصور ـ نيز از علويان بسى
بيمناك بود. لذا هنگامى كه امام كاظم عليه السلام را از زندان آزاد
مىكند از او مىخواهد كه بر ضدّش قيام نكند و نه بر ضدّ يكى از
اولاد وى. (55)«عيسى بن زيد» و «حسن بن ابراهيم» پس از فرار از زندان مدّتها تحت
تعقيب مهدى بودند و او روزى به همصحبت هاى خود گفت: «اگر روزى به
مرد دانايى از زيديان برخورد كنم كه خاندان حسن و عيسى بن زيد را
بشناسد، حتماً او را به بهانه استفاده از معلوماتش به استخدام
خواهم گرفت تا ميان من و خاندان حسن و عيسى بن زيد واسطه شود. به
همين منظور، ربيع آمد و يعقوب بن داود را به وى معرفّى كرد. منزلت
يعقوب پيوسته در نزد خليفه مهدى اوج مىگرفت تا به وزارت خويش
منصوبش كرد و تمام شؤون خلافت را به وى تفويض نمود. »(56)همه اينها به منظور آن بود كه مهدى از طريق يعقوب به حسن بن
ابراهيم و عيسى بن زيد دست بيابد. در حالى كه همين يعقوب كسى بود
كه به جرم قيام عليه منصور به همداستانى با ابراهيم بن عبدالله بن
حسن به زندان افتاده بود كه بعداً مهدى او را آزاد مىكند.يعقوب چون مخفيگاه عيسى بن زيد را به مهدى نشان داد، به اتّهام
همكارى با طالبيان به زندان رفت (57) و تا زمان رشيد در آنجا باقى
ماند. ولى چه سود كه هنگام خروج از زندان بينايى خود را از دست
داده بود.
بيم رشيد از علويان
در زمان رشيدآشوبهاى بسيار ميان اهل سنّت و رافضيان برپا شد. (58)البته آماج اين
شورشها خاندان على عليه السلام و هر فرد شريف و ارجمندى از اين
خاندان بود.داستان رشيد با «يحيى بن عبدالله بن حسن» كه در ديلم قيام كرده و
پريشان احوالى و اندوههاى فراوانى براى رشيد آفريده بود، مشهورتر
از آن است كه نياز به بازگويى داشته باشد. چرا رشيد اندوهگين و
دستپاچه نباشد كه يحيى را مردم بسيارى حمايت و پيروى مىكردند. دسته
دسته از هر آبادى و شهرى به سويش روان مىشدند و چنان قدرتش بالا
گرفته بود كه رشيد را به شدّت دغدغه خاطر دست داد و كار را بر او
بسى دشوار نمود. كسى كه ميان وى و يحيى ميانجى شد، فضل بن يحيى بود
و چون توانست سرانجام آتش اين نهضت را فرونشاند، مقامى شامخ نزد
رشيد يافت و اين آشتى شادى فراوانى بر دل و روحش فروريخت. (59)البته همان گونه كه مشهور و معروف است بعداً رشيد به يحيى نيز
نيرنگ زد.روزى كه رشيد به مدينه ورود كرد، فقط دويست دينار به امام موسى بن
جعفر عليه السلام تقديم نمود، در حالى كه به كسانى كه مزاحمش
نبودند، هزاران دينار مىبخشيد. علّت اين كار را براى پسرش مأمون
چنين مىگفت كه اگر پول بيشترى در اختيار وى قرار دهد چه بسا كه
فردا صدهزار شمشير از سوى شيعيان و دوستان امام به رويش آخته شود. (60)آنگاه طولى نكشيد كه امام را به اتّهام اين كه ماليات براى خود جمع
آورى مىكند، به زندان فرستاد و بعد هم مسموش كرد و بدين وسيله
خويشتن را از وى برهانيد. البتّه اين سرنوشت بيشتر امامان شيعه بود.