امّا در روزگار مأمون
در اين ايّاممسأله بسى بزرگ، حسّاس و مهمتر گشته بود. قيامها و آشوبهاى بسيارى
ايالات و شهرها را پوشانده بود به گونه اى كه مأمون نمىدانست از
كجا شروع كند و چگونه به مقابله با آنها برخيزد. خلاصه آن كه
دستگاه خلافت خود را سخت در معرض تندباد حوادث خردكننده، مىيافت.
عقده حقارت عبّاسيان
اين جريانات همهوحشت روزافزون عبّاسيان را طبيعىمىنمود. پيوسته عوامل نگرانى را
برايشان مىافزود، بويژه آن كه خود از عقده حقارت بسى رنج مىبردند.ابومسلم در يكى از نامه هاى خود به منصور نوشت: «... خداوند پس از
گمنامى و حقارت و خوارى، شما را بالا آورد، سپس مرا نيز با توبه
نجات بخشيد....». (61) منصور هم اين موضوع را نزد عمويش، عبدالصمد بن على، به صراحت
بازگفته بود كه ما در ميان مردمى هستيم كه مىدانند ديروز رعيّت
بوده و امروز به خلافت رسيده ايم. بنابراين بايد گذشته را فراموش
كرد و دستگاه مجازات را بكار انداخت تا بدين وسيله هيبت خود را بر
دلهايشان چيره سازيم.
چون عباسيان مىدانستند كه خطر واقعى از سوى
عموزادگان علويشان پيوسته ايشان را تهديد مىكند، بنابراين بر خود
لازم مىديدند كه تكانى بخورند وچاره اى بينديشند و به هر وسيله كه
شده و با هر شيوه ممكن با خطر مواجه شوند. بويژه چون از نزديك
مشاهده مىكردند كه مردم خيلى زود علويان را اجابت و تأييد و حمايت
مىكنند.اكنون ببينيم عباسيان چگونه اين وضع را چاره جويى كردند؟و در اين چاره جويى تا چه حدّ پيروز شدند؟