منصور - زندگی سیاسی امام هشتمین (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگی سیاسی امام هشتمین (ع) - نسخه متنی

سید خلیل خلیلیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

منصور

اين خليفه نيز خود را به صورت مهدى آشكار ساخته
بود. اين مطلب از ابيات « ابو دلامه » خطاب به ابومسلم كه به دست
وى كشته شده بود، برمىآيد. وى خطاب به ابومسلم مىگويد:

«
اى ابو مجرم، خدا هرگز
نعمتش را بر بنده اى تغيير نداده، مگر آن كه بنده خود آن را دگرگون
سازد آيا در حكومت مهدى خواستى نيرنگ بكار برى نيرنگباز همانا پدران كرد تو هستند. »(117)

منصور آنقدر آدم كشت تا امر خلافت برايش هموار
شد. (118)

دستورهايى كه براى ظلم و جور وهتك حرمت صادر كرده
مشهورتر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد. روزى يكى از بزرگان
خاندان عباسى بر اين رويّه خرده گرفت. وى ابوجهم بن عطيّه بود كسى
بودكه سفّاح را ازمخفيگاهش نجات داد و برايش بيعت براى خلافت گرفت،
يعنى همان مخفيگاهى كه ابوسلمه و حفص بن سليمان خلال و پاسدارانش
برايش ساخته بودند. ابوالعبّاس از اين مخفيگاه اطلاع داشت و
ابومسلم نيز به او اعتماد مىكرد و برايش نامه مىنوشت.

چون ابوجعفر منصور به خلافت رسيد و در
فرمانهاىخود ظلم را پيشه كرد. ابوجهم گفت: ما براى اين با شما بيعت
نكرده بوديم، بلكه بيعت ما بر سر عدالت بود. منصور اين گفته را در
سينه پنهان نگاه داشت تا روزى كه او را به صرف شام دعوت نمود. در
اين ميهمانى شربتى تهيّه شده از آردبادام به او خورانيد. اين شربت
چنان او را به دل درد انداخت كه پنداشت مسمومش كردهاند. از جا
پريد. منصور گفت كه كجا ابوجهم؟ و او پاسخ داد: به همان جا كه مرا
فرستادى. پس از يكي دو روز از دنيا رخت بربست.

علاوه بر عموى منصور، گروهى از فرماندهان نيز بر
رويّه او خرده گرفتند، بر ضدّش بپاخاسته مردم را به دوستى با اهل
بيت فراخواندند. آنگاه عبدالرحمن ازدى در سال140 به نبرد با آنان
برخاست و عدهّاى را كشت و بقيه را به زندان افكند. (119) طبرىدر
حوادث سال 140 اين مطلب را نيز نوشته: « منصور، عبدالجبار بن
عبدالرحمن را والى خراسان كرد. به مجرّد ورود، عدهاى از فرماندهان
را به اتّهام دعوت به نفع فرزندان على عليهالسلام دستگير نمود،
مانند مجاشع بن حريث انصارى، ابوالمغيره يا خالد بن كثير،حريش بن
محمدذهلى، و عموزاده داود كه اينان همه به قتل رسيدند. اما جنيد بن
خالد بن هريم تغلبى ومعبد بن خليل مزنى پس از كتك خوردن شديد همراه
با برخى از فرماندهان موّجه خراسان، به زندان رفتند. (120)

شايد از امور شايان ذكر در اينحا يكى هم اين باشد
كه منصور با راوندّيه كه او را خدا مىشمردند، معاشرت داشت و هرگز
آنان را از اين اعتقاد نهى نمىكرد. وقتى يكى از مسلمانان ايران در
اين باره از وى سئوال كرد ـ چنانكه در تاريخ طبرى آمده ـ پاسخ
داد: « آنان بر خدا عصيان مىورزند ولى ما را كه اطاعت مىكنند،
اين در نزد من بهتر از آن است كه خدا را اطاعت كنند ولى بر ما
عصيان ورزند .»

ولى همين گروه وقتى در هاشميّه برضدّش شوريدند،
بدنشان را آماج شمشيرها كرد، ولى نه براى اعتقاد فضاحت بارشان، بلكه
براى نافرمانيى كه در برابر منصور مرتكب شده بودند!!

منصور روزى از دوست ايّام كودكيش عبدالرحمن
آفريقايى پرسيد: « قدرت مرا در مقايسه با قدرت بنى اميّه چگونه
يافتى ؟ »پاسخ داد: « در سلطنت ايشان هيچ ستمى نبود كه آن را در
سلطنت تو نديده باشم. » (121)

همين عبدالرحمن بود كه وقتى براى ديدار منصور از
آفريقا آمده بود، مدت يك ماه بر در كاخش به انتظار بماند تا بدو
دسترسى پيدا كرد.بدو گفت:

« ستمگرى در هر گوشه از
كشورمان پديدار گرديده، از اين رو آمدهام تا تو را بدان آگاه
كنم. اين همه ستمها از خانه تو برمىخيزد. من از دور كه ظلم و
كارهاى زشت را مى ديدم مىپنداشتم كه به علّت بعد مسافت از تو
مىبود. ولى هر چه به كاخ تو نزديك شدم ديدم كه فجايع هم بزرگتر
مىشوند.»

منصور از شنيدن اين سخنان برآشفت و دستور به
اخراجش داد. (122)

سديف شاعر كه قبلأ يكي از شيفتگان حكومت عباسى
بود، به منصور چنين نگاشت:

در كشتن رعيّت اى ظالم بسى زيادهروى كردى پس دست نگاه بدار كه رعّيت را« مهديش » در پناه
بگيرد. (123)

و ظاهرأ منظورش از « مهديش » محمد بن عبدالرحمن
بن حسن مىبود .

اين داستان نيز مشهور است كه كارگزار منصور
مىخواست ثروت يك مرد همدانى را از چنگش درآورد، ولى چون او امتناع
مىكرد، دست و پايش را به زنجير بست و نزد منصورش فرستاد. چهار سال
در زندان بخفت بى آن كه كسى در اينباره حرفى بزند. (124)

اگر باز هم مىخواهيد در وصف منصور بشنويد ببينيد
بيهقى درباره وى چه گفته: « مردم را به پا مىآويخت تا عليه خود
چيزى را اقرار كنند..» (125)

/ 101