چگونه مأمون به عرب اعتماد كند؟!
بنابراين روشن گرديد كه روى آوردن مأمون بهايرانيان ناشى از سياست و زيركى بود. او از اين موقعيّت بهترين
سودها را برگرفت تا توانست به حكومت دست يابد. او پس از كشته شدن
برادرش ( كه بسيار در چشم عباسيان و عربها عزيز مىنمود ) و تار و
مار كردن طرفداران و وى به كمك شمشيرهاى عجم بر تخت خلافت تكيه زد.
تازه اين خود جنايتى بود كه هرگز آسان نبود عرب از آن بگذرد.آن گاه بر حكمرانى بغداد شخصى غيرعرب را گماشت.
يعنى حسن بن سهل، برادر فضل بن سهل، كه هم مردم بغداد و هم عربها
شديدأ از او متنفّر بودند.سپس مقرّ حكومت خود را در سرزمين پارسيان، يعنى
مرو، قرار داد. اما بغداد نخستين پايتخت عربى را به ويرانه
تبديل كرد. مأمون اين كارها را براى ايجاد رعب در دل عربها مىكرد
تا بترسند از روزى كه امپراتورى عرب به امپراتورى فارسى مبدّل گردد،
به ويژه آن كه اين پارسيان بودند كه او را به حكومت رسانيده، به
علاوه، شايستگى و كاردانى خود را نيز در صحنههاى گوناگون سياست و
حكومت ثابت كرده بودند.
كشتن امين و شكست آرزو
كشتن امين به ظاهر يك پيروزى نظامى براى مأمونبشمار مىرفت. ولى در واقع عكسالعمل و نتايجى منفى بر ضدّ مأمون،
هدفها و نقشههايش، به دنبال داشت. به ويژه شيوههايى كه مأمون
براى تشفّى خاطر خود اتّخاذ كرده بود، به طاهر دستور قتل امين را
صادر كرده بود... (48) به كسى كه سر امين را به حضورش آورد ـ پس از
سجده شكر ـ يك ميليون درهم مىبخشد، (49) سپس دستور داد كه سر
برادرش را روى تخته چوبى در صحن بارگاهش نصب كنند تا هر كس كه براى
گرفتن مواجب مىآيد، نخست بر آن سر نفرين بفرستد و سپس پولش را
بگيرد.اى كاش مأمون به همين چيزها بسنده مىكرد. دستور
دادتا سر امين را در خراسان بگردانند (50) و سپس آن را نزد ابراهيم
بن مهدى فرستاد و او را سرزنش كرد كه چرا بر قتل امين سوگوارى
مىكنند!! (51) پس از اين رويدادها ديگر از عباسيان و عربها و
حتى ساير مردم چه انتظارى مىتوان برد، و چه موضعى مىتوانستند در
برابر مأمون اتّخاذ كنند!كمترين چيزى كه مىتوان گفت اين است كه امين با
كشتن برادرش و ارتكاب چنان كردارهاى زنندهاى، اثر بدى بر روى شهرت
خويش نهاد، اعتماد مردم را نسبت به خود متزلزل نمود و نفرت آنان ـ
چه عرب و چه ديگران ـ را برانگيخت.اثر سوء اين اعمال سالهاى طولانى حتى پس از
فروكش كردن شورش مردم و بازگشت به بغداد، همچنان ادامه يافت.فضل بن سهل، هنگام حركت به سوى بغداد مأمون را
خطاب كرده گفت: « اين كار هرگز درست نيست،ديروز برادرت را كشتى و
خلافت را از چنگش درآوردى؛ اكنون فرزندان پدرت با تو دشمنند، افراد
خانوادهات و عربها نيز همچنين ... . بنابراين بهتر آن است كه در
خراسان اقامت كنى تا دلهاى جريحهدار مردم اندكى آرام گيرد، و
ماجراى برادرت فراموششان شود...» (52)