پاسخ به سؤال دوّم - زندگی سیاسی امام هشتمین (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگی سیاسی امام هشتمین (ع) - نسخه متنی

سید خلیل خلیلیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پاسخ به سؤال دوّم

سؤال اين بود:

اگر امام پيشنهاد مأمون را جدّى تلقى كرده خلافت
را مى پذيرفت، در آن صورت مأمون چه موضعى اتّخاذ مى كرد؟ ممكن است
پاسخ اين گونه دهيم كه مأمون به خوبى خود را آماده مقابله با هر
گونه رويداد از اين نوع كرده بود، و اساسأ مى دانست كه براى امام
غير ممكن است كه در آن شرايط پيشنهاد خلافت را بپذيرد، چه هرگز
آمادگى براى اين كار را نداشت و اگر هم تن به آن درمى داد عملى
اقتخارآميز و غير قابل توجيه بود.

امام مى دانست كه اگر قرار باشد زمام خلافت را
خود به دست بگيرد بايد به عنوان رهبر راستين ملّت، حكومت حق و عدل
را برپا كند، يعنى احكام خدا را مانند جدّش پيامبر (ص) و پدرش على
(ع) مو به مو به مرحله اجرا درآورد. ولى چه بايد كرد كه مردم توان
پذيرفتن چنان حكومتى را نمى داشتند. درست است كه به لحاظ احساسات
همراه اهل بيت بودند، ولى هرگز تربيت صحيح اسلامى نيافته بودند تا
بتوانند احكام الهى را به آسانى پذيرا شوند. ملتى كه به زندگى
در حكومت عباسى و پيش ازآن به شيوه حكومت بنى اميّه خو گرفته
بودند، اجراى احكام خداوند امرى نامأنوس برايش به شمار مى رفت و از
اين رو به زودى سر به تمرّد برمى آورد.

مگر على (ع) نبود كه مى خواست احكام خدا را بر
مردمى اجرا كند كه خودشان آن ها را از زبان پيغمبر (ص) شنيده
بودند، ولى به جاى حرف شنوى با آن همه تمرّد و مشكل برخورد كرد؟
اكنون پس از گذشتن دهها سال و خو گرفتن مردم با كژى و انحراف و
عجين شدن سنّت هاى ناروا با روح و زندگى مردم، چگونه امام رضا (ع)
مى توانست به پيروزى خود اميدوار باشد؟

همچنين ، در جايى كه ابومسلم جان شصت هزار نفر را
در زندان ها گرفته بود و اين قربانيان افزون بر صدها هزار قربانى
ديگرش بود كه در ميدان هاى جنگ طعمه شمشيرهاى سپاهيانش گرديده
بودند.

در جايى كه شورش «ابوالسّرايا» مأمون را به تحمل
هزينه و ضايعات دويست هزار سرباز مجبورساخته بود.

و در جايى كه هر روز از هر گوشه اى عليه حكومتى
كه درست در مسير شهوات مردم گام برمى داشت. ندايى به اعتراض برمى
خواست.

در چنين شرايطى آيا امام مى توانست خود را مصون
از تمرّد هواپرستان ـ كه بيشتر مردم بودند ـ ونيز كيد دشمنان
بداند. شكى نبود كه تعداد اين گروه افراد پيوسته رو به افزونى مى
نهاد و در برابر امام به خاطر حكومت و روشى كه با آن بيگانگى
داشتند، صف آرايى مى كردند.

درست است كه دل هاى مردم با امام رضا (ع) بود،
ولي شمشيرهايشان به زودى عليه خود از نيام ها در مى آمد و درست همان
گونه كه با پدران وى اين چنين كردند. يعني هر بار كه حكومتى از نظر
شهوات و خواهش هاى صرف مادى خوشايند مردم نبود چنين عكس العمل شومى
در برابرش ابراز مى كردند.

حكومت امام رضا اگر مى خواست كارى اساسى انجام
دهد بايد ريشه انحراف و فساد را بخشكاند. و براى اين منظور بيش از
هر چيز بايد دست غاصبان را از اموال مردم كوتاه كرده، زورگويان را
به جاى خودشان بنشاند. همچنين بايد هر صاحب مقامى را كه به ناحق بر
مسندى نشسته بود، از جايگاهش پايين بكشد.

علاوه بر اين اگر مى خواست افراد را بر پست ها و
مقام هاى مملكتى بگمارد هر گونه عزل و نصبى را طبق مصالح امّت
اسلامى انجام مى داد و نه مصلحت شخص فرمانروايان يا قبيله ها. در
آن صورت طبيعى بود كه قبايل بسيارى را بر ضدّ خود مى شورانيد. چه
رهبرانشان ـ چه عرب و چه فارس ـ نقش مهمّى در پيروزى هر نهضتى بازى
كرده تداوم و كاميابى هر حكومتى را نيز تضمين مى كردند.

بنابراين اگر قرار بود امام در پاسدارى از دين
خود ملاحظه كسى را نكند، و از سوى ديگر موقعيّت خود را نيز در
حكومت اين گونه ضعيف مى يافت و خلاصه نيرو و مدد كافى براى انجام
مسئوليّت ها براى خويشتن نمى ديديد، پس حكومتش چه زود با نخستين
تندبادى كه برمى خاست، از هم فرو مى ريخت. مگر آنكه مى خواست نقش حاكم مطلق را بازى كند كه براى سلطه و
قدرت خويش هيچ قيد و حدّى را نشناسد.

اين ها كه گفتيم رويدادهاى احتمالى در زمانى بود
كه فرض مى كرديم امام رضا در آن شرايط خلافت را مى پذيرفت و مأمون
وديگر عباسيان هم ساكت نشسته، نظاره گر اوضاع مى شدند. در حالى كه
اين فرض حقيقت ندارد، چه آنان در برابر از دست دادن قدرت و حكومت،
به شديدترين عكس العمل ها دست مى يازيدند.

اكنون پاسخ ديگرى براى سؤال عنوان شده بيابيم.
مأمون در آن زمان همه قدرت را قبضه كرده بود و عملأ همه گونه وسايل
و امكانات را در اختيار داشت. حال اگر شيوه حكمدانى امام را رضايت
بخش نمى ديد، به راحتى مى توانست حساب خود را تصفيه كند و وسايل
سقوط امام را فراهم آورد. بنابراين مى بينيم كه امام بيش از دو راه
نداشت: يا بايد به مسئوليت واقعى خود پايبند باشد و همه
اقدامات لازم را در جهت اصلاحات ريشه اى در تمام سطوح انجام بدهد و
مأمون و دارودسته اش را نيز همينگونه تصفيه كند. يا آن كه مسئوليت
فرمانروايى را تنها در حدود اجراى خواست هاي مأمون بپذيرد، و
درواقع اين مأمون و دارودسته فاسدش باشند كه حكمران حقيقى بشمار
روند. در صورت اوّل، امام خويشتن را در معرض نابودى قرار مى داد، چه
نه مردم و نه مأمون و افرادش هيچ كدام تاب تحمّل چنان نظامى را
نداشتند و به همين بهانه كار امام را مى ساختند.

در صورت دوّم، جريان امر بيشتر به زيان امام و
علويان وتمام امّت اسلامى تمام مى شد.

علاوه بر اين ها، اين كه مأمون خلافت را به امام
رضا (ع) عرضه مى داشت معنايش آن نبود كه خود از هر گونه امتيازى
چشم پوشيده بود، و ديگر هيچ گونه سهمى در حكومت نمى طلبيد. بلكه
برعكس براى خود مقام وزارت يا وليعهدى امام رضا را در نظر گرفته
بود. مأمون مى خواست امام را بر مسند يك مقام ظاهرى و صورى بنشاند
و خود در باطن تعزيه گردان صحنه ها باشد. در اين صورت نه تنها ذرهّ
اى از قدرتش كم نمى شد كه موقعيّتى نيرومندتر هم مى يافت.مأمون در
زيركى نابغه بود و نقشه تفويض خلافت به امام به منظور رهانيدن مقام
خود از هر گونه آسيب پذيرى، طرح شده بود. او مى خواست از علويان
اعتراف بگيرد كه حكومتش قانونى است و بزرگ ترين شخصيّت در ميان
آنان را در اين بازى و صحنه سازى وارد كرده بود.

/ 101