عبد الله (مأمون) و محمد (امين) فرزندان هارون پنجمين خليفه عباسي بودند. عبداللّه اگر چه حدود 6 ماه از محمد بزرگتر بود و داراي ويژگيهاي شخصي برتري نسبت به برادرش بود، اما وضعيت موجود باعث شد كه محمد به عنوان اولين وليعهد پدر مطرح شود و پس از او به خلافت برسد و عبد الله عنوان وليعهدي برادر را بپذيرد. مادر مأمون كنيزي خراساني بود كه در روزهاي پس از تولد مأمون در گذشت و مأمون در طول زندگي خويش از نعمت مادر محروم بود. مربي مأمون، جعفر بن يحيي برمكي خراساني بود. وجود چنين راهنمايي در زندگي مأمون هر چند باعث رشد قواي فكري و روحي او شد و توانست از او دانشمندي بزرگ و انساني بسيار سياستمدار بسازد، اما وجود اين مربي ايراني كه سرانجام هم مورد خشم و غضب هارون قرار گرفت، موقعيت او را بيشتر در ساختار قدرت دربار به ضعف كشاند.از سوي ديگر، مادر محمد (امين) مقتدرترين زن از طايفه بني هاشم در دربار هارون بود. زبيده، امين را غرق در خوشگذراني و تفريح بار آورد. وي در حد افراط به لهو و لعب ميپرداخت و حتي در حساسترين لحظات نيز حاضر نبود دست از عادت خود بردارد و در پناه مادر، داييها و مربي عربش آينده خود را تضمين ميديد.مأمون كه از اصالت برادر برخوردار نبود نه تنها به آينده خود مطمئن نبود بلكه اين نكته را مسلم ميپنداشت كه عباسيان به خلافت او تن در نخواهند داد. وي چون خود را فاقد پايگاهي قابل اعتماد ميديد با آينده نگري در شكل دادن به شخصيت خود كوشيد. وي در مقابل بيبند و باريهاي برادرش از خود چهرهاي پارسا به نمايش گذاشت. هارون به برتري عبد الله اعتراف كرده و گفته است:... تصميم گرفتهام ولايتعهدي را تصحيح كنم و به دست كسي بسپارم كه بيشتر رفتارش را ميپسندم و خط مشيش را ميستايم؛ به حسن سياستش اطمينان دارم؛ از ضعف و سستيش آسوده خاطرم و او كسي جز عبدالله نيست. اما بني عباس به پيروي از هواي نفس خويش، محمد را ميطلبند؛ چه در او يكپارچه متابعت از خواهشهاي نفساني است. دستش به اسراف باز است؛ زنان و كنيزان در رأي او شريك و مؤثر واقع ميشوند؛ در حالي كه عبدالله شيوهاي پسنديده و رأيي اصيل دارد و براي چنين امري بزرگ قابل اطمينان است. اگر به عبدالله روي آوردم بني هاشم (يعني بنيعباس) را به خشم آوردهام و اگر اين مقام را تنها به دست محمد بسپارم از تباهي كه بر سر ملت خواهد آورد ايمن نيستم ...7وي همچنين گفته است:... در عبدالله دورانديشي منصور، عبادت مهدي و بزرگي هادي را ميبينم، ولي من محمد را بر او پيش انداختم در حالي كه ميدانستم محمد تابع هواي نفسش است. هر چه به دست ميآورد به اسراف از دست ميدهد. زنان و كنيزان را در تصميمهاي خود شركت ميدهد. اگر امّ جعفر [زبيده [نبود و بني هاشم هم اصرار نميكردند حتما عبدالله را بر او مقدم ميداشتم.8هارون در جانشيني، امين را مقدم داشت و حكومت قسمت غرب قلمرو خود را به او واگذار كرد و پس از او مأمون را وليعهد قرار داد و حكومت خراسان را براي او تعيين كرد. در اين خصوص متني نوشته از هر دو امضا گرفت و عدهاي از بزرگان را بر آن شاهد قرار داد و آن متن را در كعبه آويخت.هارون در سال 193 ه··. فوت كرد و امين بر مسند خلافت تكيه زد. وي در سال 194 ه··. مأمون را از ولايتعهدي عزل كرد و پسرش موسي را به وليعهدي برگزيد و نامه رشيد را از كعبه پايين آورد و پاره كرد9 و برادرش مأمون را به عراق احضار كرد، اما چون به اين طريق نتوانست برادرش را به بغداد آورد، علي بن عيسي بن ماهان را كه از فرماندهان بزرگ پدرش بود با 50 هزار سپاه به سمت خراسان گسيل داشت. طاهر بن حسين فرمانده مأمون با 5 هزار سپاه در ري علي بن عيسي را شكست داد. با رسيدن نيروهاي كمكي به فرماندهي هرثمة بن اَعْيَن به سمت بغداد پيشروي، و پس از محاصره بغداد، امين را اسير كردند و به قتل رسانيدند و سر او را به مرو نزد مأمون فرستادند.چگونگي به قدرت رسيدن مأمون، پيامدهايي چند را به دنبال داشت: اولاً با به قتل رسانيدن خليفه محبوب اشراف عرب و بني هاشم، موقعيت خود را نزد اعراب كاملاً متزلزل كرد. همانطور كه ذكر شد، وي قبل از اين حادثه نيز چون زاده كنيزي ايراني بود از موقعيت مناسبي در بين اشراف عرب برخوردار نبود. نكته ديگر اينكه تشكيلات دولتي وي به سرپرستي ايراني تازه مسلمان شدهاي به نام فضل بن سهل ذوالرياستين اداره ميشد كه علاوه بر مقام وزارت، فرماندهي كل لشكريان را نيز بر عهده داشت و از اقتدار بسياري برخوردار بود. در صورتي كه تشكيلات دولتي بغداد در دست فضل بن ربيع و ديوانيان عرب بود كه بعد از قلع و قمع برمكيان به قدرت رسيده بودند. اين موضوع به تزلزل بيش از پيش موقعيت مأمون نزد عربها انجاميد.
شيعهگري ايرانيان
قبلاً توضيح داده شد كه عباسيان به قدرت نرسيدند مگر بر اثر عشق و علاقهاي كه مردم خراسان به اهل بيت داشتند. وقتي يحيي بن زيد پس از شهادت پدرش، زيد بن علي بن حسين (ع) به دست هشام بن عبد الملك به خراسان پناه برد، اهل خراسان به حمايت از او با لشكريان نصر بن سيّار درگير شدند. همراهان يحيي آنقدر در درگيري با سپاهيان مجهز اموي پايداري كردند تا همگي به شهادت رسيدند. يحيي نيز به شهادت رسيد و جنازه او بر دروازه جوزجان بر دار بود تا اينكه ابومسلم قيام كرد و جنازه او را پايين آورد.10 در سال شهادت يحيي هر بچهاي كه در خراسان متولد ميشد نام او را زيد يا يحيي ميگذاشتند.11 اين موضوع از مهمترين حوادثي بود كه باعث استقبال مردم خراسان از داعيان عباسي شد؛ چه مسعودي مينويسد: وقتي جسد يحيي را فرود آورده و دفن كردند و حال كه از جور و خفقان بنياميه رها شده بودند، هفت شبانه روز در سوگ يحيي به عزاداري پرداختند. مأمون به حمايت از كساني پشتگرم بود كه اولاً از محبت سرشاري نسبت به خاندان رسول اكرم (ص) بهرهمند بودند و ثانيا چون قبلاً بنيعباس از اين اعتقاد آنها سوء استفاده كرده بودند نسبت به اشراف بنيعباس بدبين بودند؛ بويژه اينكه بنيعباس پس از به قدرت رسيدن به وسيله افرادي همچون علي بن عيسي و ديگر فرماندهاني كه دست كمي از فرماندهان بنياميه نداشتند، نسبت به آنها ظلم و جور بسياري روا داشته بودند.
قيامهاي علويها در عصر مأمون
در سال 199 ه··. ابو عبدالله محمد بن ابراهيم از اعقاب امام حسين (ع) معروف به ابن طباطبا در كوفه قيام، و دعوت به «الرضا من آل محمد(ص) و عمل به قرآن و سنّت» رسول اكرم(ص) 12 كرد. فرماندهي لشكر او را ابوالسرايا السري بن منصور، كه قبلاً خود از فرماندهان مأمون بود، به عهده گرفت. از اين قيام، استقبال بينظيري شد. علت اين قيام عمومي برخوردي بود كه مأمون با فرمانده فاتح خود طاهر بن حسين كرد. مأمون تحت تأثير فضل بن سهل، طاهر را از حكومت بغداد عزل، و برادر فضل، حسن بن سهل را به جاي او منصوب كرد. كمكم در عراق شايعاتي پخش شد مبني بر اينكه فضل بن سهل، مأمون را حبس كرده است و خود مستبدانه حكمراني ميكند. اين مسأله باعث خشم و غضب بيش از پيش بنيهاشم شد و به حسن بن سهل شوريدند و فتنه از آنجا شروع شد و تقريبا سراسر قلمرو خلافت شرقي و حجاز را در بر گرفت.13 سپاهيان ابوالسرايا به هر لشكري كه برميخوردند آن را تار و مار، و شهرها را يكي پس از ديگري تسخير ميكردند.14 در نبرد ابوالسريا دويست هزار نفر از سپاهيان مأمون كشته شد؛ در حالي كه مدت قيام بيش از ده ماه طول نكشيد.در بصره برادر امام رضا(ع) به نام زيد معروف به زيد النار قيام كرد. وي خانههاي تمام افراد منصوب به عباسيان را به آتش كشيد و اموال آنها را غارت كرد.15 در مكه و نواحي حجاز محمد بن جعفر ملقب به ديباج قيام كرد و به خود لقب «امير المؤمنين» داد.در يمن محمد بن سليمان بن داود از اعقاب امام حسين (ع) قيام كرد و بر سرزمين يمن تسلط يافت.در واسط، كه بخش عمده آن عثماني بودند، جعفر بن زيد بن علي (ع) و حسين بن ابراهيم بن حسن (ع) قيام كردند. در مدائن محمد بن اسماعيل بن محمد قيام كرد.در مجموع، سرزميني نبود كه در آنجا يكي از علويان به ابتكار خود و يا به خواست مردم به شورش بر ضد عباسيان اقدام نكرده باشد. سر انجام، كار به جايي كشيد شد كه اهالي بين النهرين و شام نيز كه به طرفداري از امويان معروف بودند به محمد بن محمد علوي يار ابوالسرايا گرويده، ضمن نامهاي نوشتند كه در انتظار پيكش هستند تا فرمان او را ابلاغ كند.16