تأملی در بررسی های ذهبی درباره سه تفسیر: مرآة الانوار، صافی، حقائق التفسیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تأملی در بررسی های ذهبی درباره سه تفسیر: مرآة الانوار، صافی، حقائق التفسیر - نسخه متنی

علی‌اکبر بابایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تأملي در بررسي‌هاي ذهبي درباره سه تفسير (مرآةالانوار، صافي، حقائق‌التفسير)

حجت‌الاسلام والمسلمين علي‌اكبر بابايي

عضو هيأت علمي پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.

چكيده

ذهبي تمام تفسير‌هاي شيعه را تفسير به رأي مذموم بشمار آورده و شيعه را به اموري مانند تعطيل عقل در تفسير و تحريف قرآن متهم كرده است وي شش كتاب از كتاب‌هاي تفسيري شيعه را مورد بررسي قرار داده و در بررسي‌هاي خود مطالبي غير علمي و قابل تأمل ارائه نموده است. ايشان مرآة‌الانوار را در شمار مهم‌ترين تفاسير شيعه ذكر كرده است و حال آن‌كه هيچ شيعه‌اي آن را از تفاسير مهم خود نمي‌داند؛ اين تفسير بخش اندكي از قرآن را در بر دارد و آن مقدار هم مخطوط مانده و فقط مقدمة آن به چاپ رسيده است. ايشان تمام رواياتي را كه فيض در تفسير صافي از اهل بيت‌(ع) نقل كرده است، در بررسي«حقائق التفسير» گفته است: بيشتر آن‌چه در اين تفسير از امام صادق(ع) روايت شده از افترائات شيعه بر او است و حال آن‌كه نه تنها شاهد و دليلي بر آن وجود ندارد بلكه مطابقت نداشتن عقائد شيعه با مطالبي كه در اين كتاب از امام صادق(ع) نقل شده دليل آشكار بر بطلان آن مدعا است در اين مقاله سخنان و ديدگاه‌هاي ذهبي دربارة شيعه و سه تفسير ياد شده كالبد شكافي و نقد مي‌شود.

واژه‌هاي كليدي:

ذهبي، مفسران نخستين، تفاسير شيعه، مرآةالانوار، تفسير صافي، حقائق‌‌التفسير.

ذهبي تفسير را به تفسير مأثور(نقل شده) و تفسير به رأي را به دو گونه جايز و مذموم تقسيم كرده و كتابهاي تفسيري اشعري مذهبان، مانند تفسير فخر رازي و تفسير بيضاوي و روح‌المعاني را از قسم «تفسير به رأي جايز» دانسته و كتابهاي تفسيري فرقه‌هاي ديگر از جمله شيعه را از قسم تفسير به رأي مذموم به شمار آورده است.1 وي ضمن بيان موقف اماميّه اثنا عشريه درباره قرآن كريم، آنان را متهم كرده كه چون محتواي قرآن را با اميال و اغراضشان مساعد نيافته‌اند، اولاً ادعا مي‌كنند قرآن ظاهر و باطن بلكه باطنهاي فراوان دارد و علم قرآن نزد امامان است و عقل‌ها را تعطيل كرده و مردم را از تفسير قرآن بدون شنيدن رأي امامان خود باز دشته‌اند؛ و ثانياً مدعي‌اندكه همه قرآن يا بيشترش درباره امامان و دوستان و دشمنان آنان وارد شده است و ثالثاً برآنند كه قرآن از آنچه در زمان پيامبر(ص) بوده تحريف و تبديل شده است....2در اين قسمت از مطالب وي خطاهايي وجود دارد كه براي اختصار فقط به آنها اشاره مي‌شود:

1. وي در اين بيان«رأي» را به معناي«اجتهاد» تصور كرده و تفسير به رأي را تفسير اجتهادي دانسته و از اين رو هر تفسير غير مأثور را تفسير به رأي به شمار آورده است. ولي حق اين است كه رأي به معناي ديدگاه و نظريه است نه اجتهاد. تفسير به رأي نيز با تفسير اجتهادي فرق دارد3 و تفسير اجتهادي‌اي كه با رعايت اصول و قواعد عقلايي تفسير انجام گيرد، تفسير به رأي نيست.42. وي تفسير به رأي را به دو گونه تفسير به رأي جايز و مذموم تقسيم كرده و اين با ظاهر و اطلاق روايات تفسير به رأي كه مطلق تفسير به رأي را نكوهش كرده‌اند مخالف است.

3. اينكه وي كتابهاي تفسيري هم مذهبان خود را تفسير به رأي جايز و كتابهاي تفسيري پيروان مذاهب ديگر را تفسير به رأي مذموم معرفي كرده، برخوردي تعصب‌آميز و روشي غير علمي است.

4. نسبتهايي كه وي به شيعه داده خلاف واقع است و نشان مي‌دهد كه او از عقايد و افكار شيعه بي اطلاع بوده و درباره شيعه ذهنيت نادرست داشته است. نادرستي گفتار وي در نزد شيعه معلوم و بي‌نياز از بيان است، ولي براي آگاهي اهل تسنن به نكاتي اشاره مي‌شود:

الف ـ وجود باطن و معاني باطني براي قرآن مورد اتفاق شيعه و سني است و اختصاص به شيعه ندارد. اشاره برخي از دانشمندان شيعه به باطنهاي فراوان براي قرآن، مستند به پاره‌اي از روايات است كه برخي از آنها در مصادر روايي اهل تسنن نيز آمده است.5ب ـ شيعه به استناد ادله قطعي از كتاب و سنت، دوازده امام معصوم را جانشين رسول خدا(ص) و همانند آن حضرت آگاه به همه معاني و معارف قرآن و توانا بر تفسير و تبيين آن مي‌دانند، ولي تدبر در قرآن و تفسير آيات در چارچوب قواعد ادبي و اصول عقلاني محاوره را ممنوع نمي‌شمارند و شاهد آن نيز تفاسير اجتهادي فراواني است كه دانشمندان شيعه براي قرآن نوشته و در توضيح و تبيين آيات بدون روايت نيز سخن گفته‌اند. البته برخي معتقد بوده‌اند كه در تفسير آيات بايد به آنچه در روايات آمده اكتفا كرد، ولي اين ديدگاه برخي از شيعه است و مورد قبول همه دانشمندان شيعه نيست. نظير اين گونه افراد در بين اهل تسنن نيز بوده‌اند و اين عقيده اختصاص به شيعه ندارد.6ج ـ اين نكته كه بيشتر آيات قرآن درباره امامان و دوستان و دشمنان آنان(ثلث يا ربع درباره امامان و دوستان و ثلث يا ربع درباره دشمنان) باشد، مستند به رواياتي است كه برخي از آنها در كتابهاي اهل تسنن نيز ديده مي‌شود7 و استبعادي نيز ندارد؛ زيرا بيشتر آيات قرآن در مدح مؤمنان و پرهيزگاران، و نكوهش كافران، منافقان، ظالمان، فاسقان و فاجران است و مصداق كامل و آشكار مؤمنان و پرهيزكاران امامان و پيروان و دوستان آنان‌اند و مصداق كامل و آشكار كافران، منافقان و ستمكاران دشمنان و مخالفان آنان‌اند.

دـ نسبت ادعاي تحريف به شيعه نيز اتهامي است كه از جانب برخي اهل تسنن به شيعه وارد شده و ديگران نيز بدون تحقيق آن را تكرار مي‌كنند شاهد آنان تصريح‌ها و تأليف‌هاي فراوان دانشمندان شيعه در نفي تحريف و اثبات صيانت قرآن كريم است.8 البته برخي نيز به استناد روايات به نوعي تحريف قايل شده‌اند. ولي اوّلاً اين سخن برخي از شيعه است و ثانياً همين اعتقاد به تحريف، به گونه‌اي است كه با اعجاز و اعتبار قرآن موجود منافات ندارد و لذا اينان نيز قرآن موجود را معجزه و معتبر و قابل استدلال مي‌دانند9 و ثالثاً روايات دال بر تحريف در كتابهاي اهل تسنن حتي صحاح آنان نيز وجود دارد و اختصاص به كتابهاي شيعه ندارد.1

تفاسير شيعه از ديدگاه ذهبي

ذهبي سيزده كتاب از كتابهاي تفسيري شيعه را با عنوان«مهم‌ترين كتابهاي تفسير نزد اماميه اثنا‌عشريه» به اختصار ياد كرده و از ميان آنها شش كتاب تفسير را براي بررسي تفصيلي برگزيده است. نخستين كتابي كه وي بررسي مي‌كند، مرآة الانوار و مشكاة الاسرار تأليف ابوالحسن عاملي، از دانشمندان شيعي قرن دوازدهم، است.11وي اين تفسير را از مهم‌ترين كتابهاي تفسيري شيعه به شمار آورده و در معرفي و بررسي مقدمه آن حدود 33صفحه سخن گفته است. ذهبي تمام مطالب اين تفسير را به صورت مختصر گزارش كرده و سيزده قاعده از آن تلخيص نموده و آنها را اهم قواعدي دانسته كه مؤلف در اين تفسير بر اساس آن سير كرده، است.12گزارش وي از مطالب اين تفسير جامع و نسبتاً مطابق با واقع است، ولي برخي از سخنان وي در معرفي اين تفسير نادرست است كه به آن اشاره مي‌شود:

1. ذهبي مؤلّف اين تفسير را مولي عبداللطيف، محل تولد او را كازران و محل سكونت وي را نجف دانسته‌ است.13 ولي همان‌گونه كه در مجله معرفت بيان كرده‌ام،14 مؤلف اين تفسير ابوالحسن عاملي است و نسبت دادن آن به عبداللطيف، ناشي از اشتباه برخي از ناشران بوده است. بنابراين، معرفي ذهبي از مؤلف اين تفسير نادرست است و اين نشان مي‌دهد كه وي در شناخت كتب تفسيري شيعه تتبع كافي نداشته و اطلاعات وي دقيق نبوده است.

2. ذهبي اين تفسير را در شمار مهم‌ترين تفاسير شيعه ذكر كرده است،15 و با اين‌كه لازم ندانسته همه تفاسير شيعه حتي همه تفاسيري را كه نام برده معرفي و بررسي كند.16 و تفسيري مانند تبيان شيخ‌ طوسي را كه قديمي‌ترين تفسير اجتهادي جامع شيعه است و تفسير همه سوره‌هاي قرآن را در بردارد، بررسي نكرده، اما اين تفسير را كه خود آن چاپ نشده و فقط مقدمه آن به چاپ رسيده، براي معرفي و بررسي اختيار كرده و بر اساس مطالب مقدمه‌اش درباره آن سخن گفته و در بين تفاسيري كه معرفي و بررسي كرده نيز اين تفسير را مقدم داشته و در رتبه نخست قرار داده است.

بر تفسير شناسان خبره و دانشمندان با اطلاع پوشيده نيست كه اين تفسير از تفاسير مهم شيعه نمي‌باشد و هيچ شيعه‌اي نيز آن را از تفاسير مهم خود نمي‌داند، زيرا اوّلاً اين تفسير تمام قرآن را شامل نيست و بخش كوچكي از آن(در يك نسخه تا اواسط سوره بقره و در نسخه ديگر تا آيه4سوره نساء) را دربر دارد، ثانياً‌ در آن بخش كوچك نيز به تأويل و ذكر معاني باطني آيات بر اساس روايات اكتفا شده و ظاهر آيات تفسير نشده است و ثالثاً اين تفسير چاپ نشده و مخطوط باقي مانده است و اگر شيعه آن را از مهم‌ترين تفاسير خود مي‌دانست چاپ مي‌كرد و مورد استفاده قرار مي‌داد. بنابراين ذكر اين تفسير در شمار مهم‌ترين تفاسير شيعه نادرست است. همچنين از اينكه ذهبي از ميان تفاسير مهمّ شيعه اين تفسير مخلوط را كه در آن به تأويل روايي بخش كوچكي از قرآن اكتفا شده، براي معرفي و بررسي اختيار كرده و در صدر همه تفاسير به معرفي آن پرداخته، مي‌توان پي‌برد كه وي در معرفي تفاسير شيعه بي‌طرف نبوده است. وي اين تفسير را نه از آن جهت كه مهم‌ترين تفاسير شيعه مي‌دانسته، بلكه از آن جهت كه با طرح آن بهتر مي‌توانسته ديدگاه نادرست خود را در مورد تفاسير شيعه و روش تفسيري آنان17 صحيح جلوه دهد، معرفّي كرده و بررسي آن را در صدر همه تفاسير قرار داده است. به تعبير ديگر، اين تفسير براي اثبات غرض ذهبي مهم‌ترين تفسير بوده و در رتبه نخست قرار داشته است و گرنه بر هيچ كس و حتي بر خود ذهبي پوشيده نيست كه اين تفسير نه از جهت سبقت زماني، نه از جهت جامعيّت و كمال و نه از جهت كثرت توجّه و استفاده شيعه از آن، از مهم‌ترين تفاسير شيعه نيست و در رتبه نخست قرار ندارد.

3. وي در معرفي اين تفسير گفته است:«اين تفسير در حقيقت مرجع مهمي از مراجع تفسير در نزد شيعه دوازده امامي به شمار مي‌آيد.» وي سپس در ادامه اين سؤال را طرح كرده است: چگونه به اهميت اين تفسير در نزد شيعه دوازده امامي حكم مي‌كنيم، حال آنكه در هيچ يك از كتابخانه‌هاي مصر به آن دست نيافته‌ايم؟ آيا اين از قبيل حكم كردن به چيزي كه نمي‌دانيم و سخن گفتن درباره چيزي كه به آن علم نداريم نيست؟ ذهبي در پاسخ پرسش خود گفته است: نه، زيرا هر چند به خود آن تفسير دست نيافته‌ايم و از آن اطلاع نداريم، ولي مقدمه‌اي را كه مؤلف بر تفسير خود نوشته و در آن روش تفسيري و بسياري از آراي وي در فهم كتاب خدا بيان شده و تأثير عقيده مؤلف در تفسير با صراحت آشكار گرديده، را به دست آورده و خوانده‌ايم.18نادرستي اين سخن نيز آشكار است، زيرا چگونه ممكن است تفسيري كه چاپ نشده و در دسترس نيست مرجع تفسيري مهم باشد. اگر مرجع بودن بخش چاپ شده اين كتاب، يعني مقدمات اين تفسير، نيز منظور وي باشد، افزون بر اينكه سخن او گويا نيست، هيچ دليل و شاهدي هم بر آن وجود ندارد. نه در درون آن مقدمات دليلي بر مرجع بودن آن وجود دارد، نه در خارج نشانه‌اي از رجوع شيعه به اين كتاب به عنوان مرجع تفسيري ديده مي‌شود، نه در كتابهاي تفسير به آن مقدمات و مطالب آن استناد شده و نه در محافل و دروس تفسير ذكر اين كتاب و استناد به مطالب آن شايع و رايج است. حتي چه بسا چاپ نشدن اين تفسير نشانه آن باشد كه اين تفسير و شيوه تفسيري آن مورد اعتناي شيعه نبوده است. ذهبي در بيان اينكه مدّعاي وي سخن بدون علم و داوري بر اساس جهل نيست، به دست يافتن خود به مقدّمه اين تفسير و بيان روش تفسيري و ديدگاههاي مؤلف در آن اشاره كرده است ولي آنچه در آن مقدمه بيان شده است روش و مكتب تفسيري مؤلف و ديدگاههاي وي درباره قرآن است و هيچ نكته‌اي دالّ بر اينكه اين تفسير يا مقدمات آن، مرجع تفسيري مهم شيعه باشد، در آن وجود ندارد.

4. ذهبي رواياتي را كه مؤلف اين تفسير دليل دعاوي خود قرار داده، ساخته و بي‌اساس دانسته است.19 اين گفته وي نيز ادعايي بدون دليل است. زيرا همچنان كه براي احتجاج و اعتماد به روايات لازم است صحت آنها اثبات شود، در حكم به مجعول بودن روايات نيز بايد ساختگي بودن آنها اثبات شود، اما ذهبي هيچ‌گونه دليلي براي اثبات موضوع بودن آن روايات ذكر نكرده است. شايد وجود آن روايات در منابع شيعي يا مخالفت آنها با ديدگاه خود را براي حكم به ساختگي بودن آن روايات كافي دانسته باشد، ولي معلوم است كه هيچ يك از اين دو، دليل ساختگي بودن روايات نيست. آيا امكان ندارد روايتي در منابع شيعه و مخالف با ديدگاه ذهبي باشد و با اين حال معتبر باشد؟ آيا وي به شيعه حق مي‌دهد هر روايتي را كه در منابع اهل تسنن آمده و مخالف با ديدگاه شيعه است ساختگي بداند و او نيز ساختگي بودن آن را مي‌پذيرد؟ پس اين گفته وي نيز براي شيعه بي‌اعتبار و غير قابل قبول است. آري، اگر او مي‌گفت: صحت اين روايات براي من و يا براي اهل تسنن ثابت نيست، اشكالي بر او وارد نبود، ولي حكم مطلق به ساختگي بودن روايات نياز به اثبات دارد و او اين نكته را اثبات نكرده است.

5. ذهبي مؤلّف اين تفسير را به تفسير به رأي و تحميل عقيده بر قرآن و تطبيق قرآن بر معاني موافق رأي خود متهم كرده است وي در يك جا اين تفسير را نمايانگر تأثير عقيده مؤلف و همفكرانش در فهم كتاب خدا و تطبيق نصوص قرآن بر طبق ميلهاي مذهبي و خواست شيعي‌اش معرفي كرده2 و در جاي ديگر ديدگاه او را ديدگاه شخصي دانسته كه از خلال عقيده‌اش به قرآن مي‌نگرد و موضع او را موضع كسي به شمار آورده كه مذهبش او را برانگيخته و هواي نفسش او را فريفته است.21 ذهبي در جاي ديگر گفته است: مبالغه در تشيّع، مؤلف اين تفسير را وادار كرده است كه بر كتاب خدا معنايي را كه بر نمي‌تابد تحميل كند و آن را بين دعوت حق و دعوت باطل پخش كند: دعوت حق با ظاهر قرآن و دعوت باطل با باطن آن.22 و در جاي ديگر نيز گفته است: مؤلف اين تفسير قرآن را تابع رأي خود قرار داده و آن را بر معاني موافق رأيش تنزيل كرده است.23ولي اگر ذهبي ذهن خود را از بدبيني به شيعه و پيش داوري درباره تفاسير شيعه خالي مي‌كرد و منصفانه به آنچه مؤلف در بيان روش تفسيري خود در اين تفسير ذكر كرده توجه مي‌نمود چنين نسبتهاي نادرستي را به مؤلف روا نمي‌داشت. مستند مؤلف اين تفسير در تأويل آيات و كلمات، همه‌ جا روايت يا دعا و زيارت است24 و خود وي نيز در فايده هفتم خاتمه تصريح كرده است كه هيج تأويلي در اين كتاب بدون مستندي از امامان‌(ع) نيست؛ هر چند گاهي به خاطر ظهور حال و ضيق مجال يا براي اينكه تكرار لازم نيايد و كلام از سلاست و رواني ساقط نشود، به مستند آن اشاره نشده باشد.25 وي در فايده اول خاتمه نيز گفته است: بيشتر تأويلها و بطوني كه براي آيات ذكر مي‌كنم احتمالي است و حتي تأويلاتي كه بدون تصريح به احتمالي بودن آن بيان كرده‌ام نيز احتمالي است و اين تأويلات تنها در مواردي كه تصريح به قطعي بودن آن كرده‌ام يا به حسب قرائن دليلهاي قطعي روشني بر آن باشد قطعي است و احتمالي نيست.26 بنابراين، چگونه مي‌توان او را آماج نسبتهاي ياد شده قرار داد؟ تفسير به رأي و تحميل عقيده بر قرآن در صورتي است كه شخص بدون هيچ مستندي به صورت قطعي آيات قرآن را طبق عقيده و ديدگاه خود تفسير كند. مؤلف اين تفسير هيچ تأويلي را بدون مستند ذكر نمي‌كند و در همه موارد جز در مواردي كه دليل قطعي بر تأويل آيات باشد، تأويلها را به صورت احتمالي و با تعبير«ممكن است» ذكر مي‌كند. از اين رو نمي‌توان اتهام تفسير به رأي و تحميل عقيده بر قرآن و تطبيق آيات بر آرا و خواسته‌هاي خود را بر او وارد كرد. هر چند ذكر تأويل بدون روايتي كه سند آن معتبر و دلالت آن بر تأويل آشكار باشد، كار پسنديده‌اي نيست و ما نيز آن را از ضعفهاي روش تفسيري وي به شمار آورده‌ايم.27 ولي ذكر تأويل به صورت احتمال و به استناد روايات؛ هر چند از نظر سند يا دلالت قابل مناقشه باشد، تفسير به رأي نيست و تفسير به روايت است؛ زيرا به همان ميزان كه صحت و تمام بودن دلالت روايت احتمال داده مي‌شود، صحت آن تأويل و مراد بدون آن معنا از آيات نيز احتمال داده مي‌شود.

تفسير صافي از ديدگاه ذهبي

يكي ديگر از كتابهاي تفسيري شيعه كه ذهبي با تفصيل معرفي و بررسي كرده، تفسير الصافي، تأليف فيض‌كاشاني، است. وي در آغاز مهم‌ترين ديدگاههاي فيض را اينگونه معرفي كرده است:

1. تنها اهل بيت‌(ع) مفسران قرآن‌اند نه ديگران. ايشان كساني هستند كه همه دانش قرآن را جمع آورده‌اند و به معاني و اسرار آن احاطه دارند و به رمزها و اشارتهاي آن آگاه‌ند، زيرا قرآن در خانه آنان ـ خانه نبوّت ـ فرود آمده و صاحب خانه به آنچه در آن است آگاه‌تر است. وي در اين عقيده تنها نيست، بلكه اين ديدگاه همه اين طايفه(شيعه) است و فرقي ميان تندروها و ميانه‌روها نيست....ذهبي سپس مي‌نويسد: فيض اين سخن خود را با احاديثي كه همه آنها را از اهل‌بيت روايت كرده، تأييد مي‌كند؛ احاديثي كه به اعتقاد من و همان گونه كه از سبك آنها پيداست از ساخته‌ها و بافته‌هاي شيعه و دروغهاي آنان است.282. مؤلف فهم معاني قرآن و شناخت اسرار آن را به اهل بيت(ع) اختصاص نمي‌دهد و براي صاحبان فهم از غير اهل بيت نيز در باب معاني قرآن مجال گسترده‌اي قائل است. اما صاحبان فهمي كه به كار گرفتن خرد در فهم معاني قرآن و استنباط احكام آن برايشان جايز است چه كساني هستند؟ مؤلف آنان را به حدود و قيودي محدود و مقيّد كرده كه ارتباط محكمي با مذهب شيعي او دارد، زيرا مي‌گويد: هر كس در برابر خدا و رسول و اهل بيت(ع) انقياد خالص داشته و تسليم محض باشد و علمش را از آنان فراگرفته و با تتبع در آثار آنان و آگاه شدن به بخشي از اسرار آنان به رسوخ در علم و اطمينان در شناخت دست يافته و چشم دلش باز شده و دانش حقيقت اشيا به او روي آورده و به روح يقين پيوسته باشد…، برايش ممكن است كه بعضي از غرائب (معارف پنهان) قرآن را به دست آورد و بخشي از شگفتيهاي آن را استنباط كند. اين از كرم خدا دور نيست....293. مؤلف بر اين باور است كه تفسير وي از قرآن به استناد آنچه از اهل‌بيت(ع) رسيده، (همان) تفسير كامل (و نمونه) است و در باقي صحابيان و تفسيرهايشان خدشه مي‌كند... گويا عقلهاي صحابيان همه عقيم و تباه گشته، جز عقلهاي اهل‌بيت(ع) و پيروانشان.3 4. فيض معتقد است كه بيشتر قرآن درباره اهل‌ بيت(ع) و دوستان و دشمنانشان نازل شده و آنچه آية مدح است درباره اهل‌بيت(ع) و شيعيانشان و آنچه آيه نكوهش يا وعيد و تهديد است درباره مخالفان آنهاست.315. ذهبي در ذيل عنوان «رأي المصنف في تحريف القرآن و تبديله؛ ديدگاه مصنّف درباره تحريف و تبديل قرآن» چنين مي‌گويد: ملاّ‌محسن معتقد است كه علي(ع) اولين كسي است كه قرآن را گردآوري كرد و قرآني كه ايشان گرد آورده همان قرآن كاملي است كه تحريف و تبديلي در آن راه نيافته است. وي رواياتي را از اهل بيت به عنوان مستند اين رأي نقل مي‌كند و پس از نقل تعدادي از آن روايات اشكالي را كه فيض در مورد روايات تحريف مطرح كرده و دو پاسخ به آن داده، آورده است.32ذهبي در اين قسمت از كتاب به بيان ديدگاههاي فيض اكتفا كرده و به نقد آنها نپرداخته است، ولي از لحن كلام و نحوه بيان وي پيداست كه در پندار او نادرستي اين ديدگاهها آشكار و بي‌نياز از بيان بوده و از اين رو به ذكر اين ديدگاهها اكتفا كرده است. بنابراين لازم است به مقداري كه صحت و سقم اين ديدگاهها و پندار ذهبي درباره آنها روشن شود، اين ديدگاهها را مطالعه و بررسي كنيم:

ديدگاه اول

در مورد اين ديدگاه و پندار ذهبي دو نكته در خور توجه است:

1. آنچه از كلام فيض(ره) بر مي‌آيد آن است كه وي فهم معاني قرآن را مخصوص پيامبر(ص) نمي‌داند، اما در نظر وي مفسّر جامع و آگاهي كه به همه ابعاد معارف و احكام و آداب و قصص قرآن در ظاهر و باطن، احاطه داشته و شارح و بيانگر آن باشد، كسي جز پيامبر(ص) و خاندان معصوم وي(ع) نيست.

ديگران هر چند معارف، احكام و اندرزهاي فراواني را از قرآن دريافت مي‌كنند، ولي اين در مقايسه با درياي معارف قرآن اندكي از بسيار و قطره‌اي از درياست. اين ديدگاه، مطلب حقي است كه در جلد اول مكاتب تفسيري تأليف نگارنده، تحقيق شده و آشكار گرديده است كه آيات و حديث متواتر ثقلين و ساير روايات شيعه و سنّي بر آن دلالت آشكار دارد.33 پس پندار ذهبي درباره نادرستي اين ديدگاه خلاف تحقيق است.

2. ذهبي تمام رواياتي را كه فيض در اين تفسير از اهل‌بيت(ع) نقل كرده از ساخته‌ها و بافته‌هاي شيعه دانسته است، ولي هيچ شاهد و دليلي بر اين مدعاي خود ارائه نكرده است. وي فقط گفته است از سبك آن روايات پيداست كه از ساخته‌ها و دروغهاي شيعه است و پس از آن، دو روايت را كه مأخذ اصلي آنها اصول و روضه‌ كافي است به عنوان نمونه آورده است.

آن دو روايت، يكي روايت سليم‌بن‌قيس از امير مؤمنان علي(ع) است كه مي‌فرمايد: هر آيه‌اي كه بر رسول خدا(ص) نازل شد، وي قرائت را به من آموخت و آن را بر من املا كرد و آن را با خط خود نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه آن را به من ياد داد و دعا كرد كه خدا فهم و حفظ آن را به من عطا فرمايد. پس هيچ آيه‌اي از كتاب خدا و هيچ علمي را كه بر من املا نمود و نوشتم فراموش نكردم34 وي در ادامه سخن گفته است: اين روايت را عياشي در تفسيرش و صدوق در كمال‌الدين با اندكي اختلاف در الفاظ نيز روايت كرده‌اند و در آخر آن افزوده شده كه]پيامبر(ص) به علي(ع) فرمود:[ پروردگارم به من خبر داده است اين دعاي مرا درباره تو و شريكهاي تو كه بعد از تو مي‌باشند مستجاب كرده است. گفتم: اي رسول خدا، شريكان من بعد از من چه كساني هستند؟ فرمود: كساني كه خدا آنان را قرين خودش و من قرار داده و فرموده است: اطيعواالله و اطيعوا الرسول و اولي‌الامر منكم. گفتم: آنان كيستند؟ فرمود: اوصياي من...، و در ادامه نام دوازده امام و بعضي از فضايل آنها ذكر شده است.

روايت دوم نيز روايت زيد شحّام است كه در جلد نخست مكاتب تفسيري، ضمن ادله مكتب روايي محض، متن كامل آن ذكر و دلالت آن بررسي شده است35 در اين روايت، در گفت‌گويي كه قتاده با امام باقر(ع) داشته، ناتواني وي از تفسير همه قرآن ثابت شده و در پايان با تعبير«انما يعرف القرآن من خوطب به»، شناخت همه معارف قرآن به پيامبر و اوصياي آن حضرت اختصاص داده شده است. معلوم نيست كجاي اين دو حديث در نظر ذهبي نشان مي‌دهد كه اين روايات از ساخته‌هاي شيعه است، آيا اين حديث از اين جهت موضوع است كه خبر مي‌دهد حضرت علي(ع) به تمام آيات قرآن، تفسير و تأويل، ناسخ منسوخ، محكم و متشابه آن آگاه است؟ و يا به اين دليل كه به نام اوصياي پيامبر(ص) اشاره دارد و از علم آنان به همه معارف قرآن و عصمت آنان از فراموشي خبر مي‌دهد؟ و يا به اين سبب كه ناتواني افرادي مانند قتاده را از تفسير كامل قرآن بيان كرده و علم كامل قرآن را به پيامبر(ص) و اهل‌بيت آن حضرت(ع) اختصاص داده است؟ آيا اين امور مخالف قرآن يا برهان عقلي قطعي است تا دليل ساختگي بودن اين احاديث باشد؟ همان‌گونه كه در مكاتب تفسيري تحقيق شده است اين امور نه تنها با قرآن و برهان عقلي مخالفتي ندارد، بلكه دلايل قطعي و آشكار از آيات و روايات بر آن دلالت دارد و حتي بخشي از اين مطالب در روايات اهل تسنن نيز ديده مي‌شود.36 براي اينكه ذهبي اين روايات را ساخته شيعه دانسته وجهي به نظر نمي‌رسد جز اينكه مفاد بخش عمده‌اي از اين روايات با مذهب ذهبي مخالف است. ولي آيا اينكه مفاد روايتي با مذهب شخصي مخالف باشد براي ساختگي دانستن آن روايت كافي است؟

ديدگاه دوم

سخن ذهبي در بيان اينكه مؤلف، فهم معاني قرآن و شناخت اسرار آن را به اهل‌بيت(ع) اختصاص نمي‌دهد درست است. ولي اينكه گفته است فيض به كار گرفتن خرد در فهم معاني قرآن و استنباط احكام آن را براي كساني جايز مي‌داند كه به حدود و قيودي كه ارتباط محكم با عقايد شيعي وي دارد محدود و مقيد باشند، از دو جهت درست نيست.

الف ـ حدود و قيودي كه در عبارت فيض آمده است براي فهم مطلق معاني قرآن و استنباط احكام آن نيست، بلكه براي به دست آوردن غرائب (معاني باطني و دور از ذهن) قرآني و استنباط شگفتيهاي آن است. فيض استنباط احكام قرآن و فهم هر معنايي از آن را مخصوص كسي كه داراي اوصاف ياد شده باشد نمي‌داند، بلكه فهم غرائب و استنباط شگفتيهاي آن را ويژه چنين كسي مي‌داند.

ب ـ با دقت در عبارت فيض به دست مي‌آيد كه غرائب و شگفتيهايي كه وي فهم و استنباط آن را ويژه چنين كسي دانسته، همان تأويل قرآن است كه خود قرآن دانش آن را به خدا و راسخان در علم اختصاص داده است و ارتباطي به عقايد خاص شيعه ندارد. البته شيعه افزون بر پيامبر(ص)، اهل‌ بيت خاص آن حضرت، يعني دوازده امام معصوم(ع)، را نيز از مصاديق قطعي راسخان در علم مي‌داند. از اين عبارت فيض استفاده مي‌شود كه وي علاوه بر پيامبر و اهل‌بيت آن حضرت، كساني را كه داراي صفات ياد شده باشند نيز از راسخان در علم مي‌داند كه در نظر ما اين ديدگاه مورد تأمل است و نياز به تحقيق دارد.

ديدگاه سوم

در مورد سومين ديدگاه نيز به نظر مي‌رسد هم برداشت و بيان ذهبي از ديدگاه فيض اشتباه است و هم پندار وي درباره بطلان آن، زيرا اولاً فيض در اين ديباچه نمي‌خواهد بگويد هر تفسيري كه از غير اهل‌بيت(ع) باشد يكسره باطل و مخدوش است، بلكه مي‌خواهد نشان دهد هر تفسيري كه از پيامبر و اهل‌بيت آن حضرت باشد حق و قابل اعتماد است، ولي تفاسيري كه نه از آنان باشد و نه با توجه به تفاسير آنان استنباط و بيان شده باشد، چون حق بودن آن معلوم نيست، غير قابل اعتماد است و استفاده از آن نيازمند بررسي است. شاهد اين معنا سخني است كه وي درمقدمه دوازدهم در بيان روش تفسيري خويش آورده و در آنجا گفته است هرگاه در تفسير آيات به حديثي از معصومان(ع) دست نيافتيم، مطالبي را كه از دانشمندان تفسير به ما رسيده، در صورتي كه موافق قرآن و فحواي آن و در معنا مشابه روايات آنان باشد، مي‌آوريم، زيرا اگر از جهت استناد به آن اعتماد نكنيم، از جهت موافقت و مشابهت و استواري مطلب به آن اعتماد مي‌كنيم.37 ثانياً حق و قابل اعتماد بودن تمام تفسيرهايي كه از پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) باشد، و نياز به بررسي داشتن و غير قابل اعتماد بودن تفاسيري كه از غير آنان باشد نه تنها بطلان آن آشكار نيست بلكه با توجه به آنچه كه در مكاتب تفسيري، بحث مفسران نخستين، تبيين شده است،38 حق بودن آن آشكار و غير قابل ترديد است.

به عبارت ديگر، فيض براي تفسير پيامبر و امامان اعتبار مطلق قائل است و دليل آن نيز علم كامل و عصمت آنان است. وي تفاسير ديگر را خطاپذير و نيازمند بررسي و احراز مخالفت نداشتن آنها با قرآن و روايات مي‌داند، نه آنكه اين گونه تفاسير را مطلقا بي‌اعتبار و خطا بشمارد.

ديدگاه چهارم

پذيرش چهارمين ديدگاهي كه ذهبي از فيض نقل كرده ممكن است براي افرادي مانند وي سنگين باشد. ولي روايات بسياري بر آن تصريح مي‌كند و آن روايات افزون بر اينكه در بسياري از كتابهاي شيعه ذكر شده39 و در بين آنها روايت صحيح و معتبر نيز وجود دارد،4 در برخي از كتابهاي اهل تسنن مانند مناقب‌ابن‌مغازلي،41 ما نزل من القرآن في علي(ع)، تأليف ابونعيم،42 و شواهد التنزيل حسكاني نيز ديده مي‌شود از باب نمونه، در كتاب شواهد التنزيل حسكاني از ابن‌عباس روايت شده كه پيامبر(ص) فرمودند:

ان القرآن اربعة ارباع فربع فينا اهل البيت خاصّة و ربع في اعدائنا و ربع حلال و حرام و ربع فرائض و احكام و ان الله انزل في عليّ كرائم القرآن؛43 همانا قرآن چهار قسمت است: يك چهارم آن در خصوص ما اهل‌ بيت است، يك‌ چهارم درباره دشمنان ماست يك‌ چهارم آن حلال و حرام و يك‌ چهارم آن واجبات و احكام است و تحقيقاً خدا كريمه‌هاي قرآن(آيات ممتاز آن) را درباره ]حضرت[ علي(ع) نازل كرده است.

همچنين از اصبغ‌بن‌نباته نيز روايت كرده است كه حضرت علي(ع) فرمود:

نزل القرآن ارباعا فربع فينا و ربع في عدوّنا و ربع في تفسير سنن و امثال و ربع فرائض و احكام فلنا كرائم القرآن؛44 قرآن در چهار قسمت نازل شده است: يك‌ چهارم آن درباره ما و يك‌ چهارم درباره دشمنان ما و يك چهارم در تفسير سنّت‌ها و مَثَل‌ها و يك ‌چهارم درباره واجبات و احكام است پس كريمه‌ها (آيات ممتاز) قرآن از آنِ ما (درباره ما) است.

همان مأخذ روايات ديگري نيز آورده است كه به ذكر نشاني آنها اكتفا مي‌شود.45 نكته ديگر اين است كه بخش عظيمي از آيات قرآن در مدح مؤمنان، متقيان، نيكان، بندگان شايسته خدا، افرادي كه به كارهاي خير پيشي مي‌گيرند، نمازگزاران خاشع و مانند آنان است و اهل‌بيت پيامبر و دوستان واقعي آنان، از آشكارترين مصاديق اين عناوين‌اند. همچنين بخش وسيعي از آيات در نكوهش و بيان كيفر كافران، منافقان، ظالمان، متكبران، فاجران، فاسقان و مانند آنان است و دشمنان اهل‌بيت پيامبر از مصاديق بارز اين گروه‌ها به شمار مي‌آيند. حتي آياتي كه در بيان پاداش و مدح پيامبران و مؤمنان پيشين و نكوهش و بيان كيفر كافران و ظالمان نخستين است با الغاي خصوصيت و تنقيح مناط قابل تعميم به مدح و پاداش اهل‌ بيت و دوستان واقعي آنان و نكوهش و كيفر دشمنان آنان است.

بنابراين جاي هيچ‌گونه استبعاد و استيحاشي نيست كه گفته شود بيشتر آيات قرآن در شأن اهل‌بيت، دوستان و دشمنان آنان است. از حذيفه نقل شده كه گفته است: هر«يا ايها الذين امنوا» كه در قرآن نازل شده است، لبّ و لباب(مغز، جوهر و زبده) آن براي علي(ع) است.46 همچنين از ابن‌عباس نقل شده كه گفته است: در هر جاي قرآن كه «يا ايها الذين امنوا» نازل شده است، علي(ع) امير و شريف آن است.47 نظير اين كلمات را از مجاهد و عيسي‌بن‌راشد نيز نقل كرده‌اند.48

ديدگاه پنجم

ذهبي در بيان اين ديدگاهِ فيض به سه مطلب اشاره كرده است: 1. اعتقاد فيض به اينكه حضرت علي(ع) اول كسي بوده كه قرآن را جمع كرده و قرآني كه جمع كرده، قرآن كاملي است كه هيج تحريف و تبديلي به آن راه نيافته است. 2. رواياتي كه فيض به عنوان مستند مطلب اول در تفسير خود آورده است. 3. اشكالي كه فيض در مورد روايات تحريف مطرح كرده و به آن دو پاسخ داده است.

مطلب اول مورد اتفاق دانشمندان علوم قرآني است و افزون بر دانشمندان شيعه جمعي از دانشمندان اهل تسنّن نيز از آن خبر داده‌اند49 و روايات فراواني نيز بر آن دلالت دارد و از اين رو قابل انكار و اشكال نيست. در مطلب دوم نيز با توجه به اينكه فيض به علاج آن روايات و پاسخ به اشكالي كه از آن روايات پديد مي‌آيد پرداخته، موردي براي اشكال و خرده‌گيري وجود ندارد. با توجه به اينكه فيض در پاسخهاي خود به اشكالي كه مطرح كرده، روايات تحريف را در فرض صحت به تحريف معنوي يا تغييري كه به مقصود قرآن خللي نرسانده حمل كرده در مطلب سوم نيز اشكالي وجود ندارد. اگر اشكالي باشد در عنواني است كه ذهبي براي اين ديدگاه اختيار كرده است، زيرا با اينكه فيض روايات تحريف را پاسخ داده و با صراحت تحريف لفظي و تغييري را كه مخل به مقصود قرآن باشد نفي كرده است ذكر عنوان«رأي المصنف في تحريف القرآن و تبديله» براي ديدگاه وي مناسب نيست.

اتهام تعصّب و نقل روايات دروغ و ساختگي

ذهبي پس از ذكر اهمّ ديدگاههاي فيض، روش تفسيري او را با استفاده از مقدمه دوازدهم تفسير وي بيان كرده و او را به تعصب زشت و منفور متهم كرده و گفته است: فيض به هر آيه‌اي كه مي‌رسد، كوشش مي‌كند از آن شاهدي براي مذهبش يا دفعي براي مذهب مخالفش به دست آورد.5

ذهبي سپس براي اينكه خواننده اين تعصب را به روشني لمس كند، نمونه‌هاي مختلفي از آن تفسير را با عناويني مانند « القرآن و اهل‌البيت»، «طعن المؤلف علي الصحابه»، «طعنه علي عثمان»، «طعنه علي ابي‌بكر»، «طعنه علي ابي‌بكر و عمر و عائشة و حفصة»، «‌صرفه لآيات العتاب عن ظاهرها»، «دفاع المؤلف عن اصول مذهبه»، « ولاية علي»، «اولي الامر الذين تجب طاعتهم»، «الامام يوصي لمن بعده»، «استدلاله علي الرجعة»، «الايمان بالرجعة و قيام القائم من الايمان بالغيب»، «التقية»، «تأثره في تفسيره بالفروع الفقهية للامامية»، «نكاح الكتابيات»، «فرض الرجلين في الوضو و حكم المسح علي الخفين»، «الغنائم»، «الاستنباط»، «موقف المؤلّف من مسائل علم الكلام»، «افعال العباد»، «رؤية الله»، «الشفاعة» و «السحر» در كتاب خود آورده است.51

وي ذيل عنوان اول(القرآن و اهل‌البيت) گفته است: بسياري از آيات قرآن با اهل‌بيت و فضايل آنان ارتباطي ندارد، ولي صاحب اين تفسير با تأثر از مذهب شيعي‌اش تلاش مي‌كند آن آيات را به معنايي كه بي‌ارتباط با لفظ آن آيات است بپيچاند؛ معناهايي كه در لابه‌لاي آنها نشانه تعصب مذهبي به صورتي آشكار و رسوا حمل مي‌شود. به عنوان مثال، در تفسير آيه 34 سوره بقره(و اذ قلنا للملئكة اسجدوا لادم…) مي‌گويد: اين به خاطر آن است كه انوار پيامبر ما و اهل‌بيت معصوم وي در صلب آدم بوده و آنان به خاطر تحمل اذيت در راه خدا بر ملائكه برتري داده شده‌اند؛ پس سجده براي آنان تعظيم و اكرام و براي خدا بندگي و براي آدم اطاعت و فرمانبري بوده است. علي‌بن‌الحسين(ع) فرموده است: پدرم از پدرش از رسول خدا(ص)52 روايت كرده كه فرمود: اي بندگان خدا، وقتي آدم نور درخشاني را در پشت خود ديد ـ چون خدا اشباح ما را از بالاي عرش به پشت او نقل داده بود و آدم نور را ديد، ولي اشباح نمايان نبود ـ گفت: خدايا اين نورها چيست؟ خداي عزوجل فرمود نورهاي اشباحي است كه آنها را از شريف‌ترين بقعه عرشم به پشت تو منتقل كرده‌ام و به خاطر همين فرشتگان را به سجده براي تو فرمان دادم، زيرا تو ظرف آن اشباح بودي. آدم عرض كرد: پروردگارا، كاش آنان را براي من بيان مي‌كردي...».

در تفسير آيه 2 و 3 سوره بلد مي‌گويد: در مجمع از امام صادق(ع) روايت شده: مراد آدم و فرزندان وي از پيامبران و اوصيا و پيروان آنان‌اند53 به همين منوال، وي در ذيل هر يك از عناوين ياد شده، مطلبي را كه فيض در ذيل آيات با استناد به روايات بيان كرده آورده و پيش از نقل مطلب وي، آن را بدون هيچ استدلالي به تعصب مذهبي او، ارتباط داده و آن را متأثر از مذهب شيعي‌اش دانسته است و در پايان او را به نقل روايات دروغ و ساختگي متهم كرده و گفته است كتابش را از اول تا آخر با رواياتي كه به دروغ به رسول خدا(ص) و اهل‌ بيت آن حضرت(ع)، نسبت داده شده، سياه كرده است.54

بررسي

ذهبي در نقد اين مطلب هيچ‌گونه بررسي و استدلال علمي ارائه نداده است و همان‌‌گونه كه كلام وي در ذيل عنوان«القرآن و اهل البيت» ملاحظه شد، در ذيل هر يك از آن عناوين ابتدا داوري خود را درباره مطلبي كه مي‌خواهد از فيض نقل كند بيان مي‌كند، سپس مطلب تفسيري او را مي‌آورد، اما دليلي براي نظر خود و نادرستي مطلبي كه از وي نقل كرده بيان نمي‌كند. به عنوان مثال، در تفسير آيه 34 سوره بقره كه فيض به استناد روايتي از امام علي‌بن‌الحسين(ع)، سجده ملائكه براي حضرت آدم را به خاطر تعظيم و اكرام اهل‌بيت معصوم پيامبر بيان كرده است.55 توضيح نداده و دليل نياورده كه چرا اين مطلب، باطل و متأثر از مذهب شيعي فيض است. به نظر مي‌رسد چون اين مطالب با مذهب ذهبي مطابقت نداشته، بطلان آنها را مسلّم و قطعي دانسته است. ولي از او سؤال مي‌شود چه دليلي بر بطلان اين مطلب وجود دارد. آيا برهان عقلي بر بطلان اين مطالب وجود دارد و يا آيه و روايت معتبري بر بطلان آن دلالت دارد؟ چه محذور عقلي وجود دارد كه سجده ملائكه براي آدم به احترام نور پيامبر و امامان معصوم در صلب وي باشد؟

ممكن است گفته شود چون صحت روايتي كه مستند اين مطلب است براي ذهبي ثابت نبوده، نمي‌توانسته به‌درستي اين مطلب معتقد شود. ولي در اين صورت نمي‌بايست اين مطالب را باطل مسلّم و متأثر از مذهب شيعي فيض بپندارد و فيض را به تعصب مذهبي و ساختن حديث به نفع مذهب خود متهم كند. مطالبي كه فيض بيان كرده مستند به روايات است و احتمال صحت آن منتفي نيست. البته اثبات صحت آن مطالب، به بررسي و اثبات اعتبار آن روايات بستگي دارد. ممكن است در مواردي بيان فيض براي اثبات صحت مطالبي كه بيان كرده كافي نباشد و يا صحت برخي از آن مطالب قابل اثبات نباشد و يا حتي بطلان برخي از مطالب وي ثابت شود، ولي صحت بسياري از آن مطالب را مي‌توان با تتبّع و تحقيق اثبات كرد.

ممكن است گفته شود بسياري از اين مطالب با ظاهر آيات مطابقت ندارد و همين دليل بطلان آنهاست، هر چند روايت معتبري نيز بر آن دلالت كند. ولي اين گفته صحيح نيست، زيرا اولاً روايت معتبري كه از پيامبر يا يكي از امامان معصوم(ع) بر خلاف ظاهر آيه‌اي با دلالت صريح يا آشكارتر رسيده باشد، دلالت مي‌كند كه ظاهر آن آيه مراد نيست و قرينه‌اي است كه معنا و مراد آن آيه را بايد با توجه به آن روايت به دست آورد. ثانياً اين گفته در صورتي مي‌تواند صحيح باشد كه فيض اين مطالب را به عنوان تفسير و بيان ظاهر آيات آورده باشد اما با توجه به اينكه قرآن ظاهر و باطن دارد و فيض نيز در اين تفسير كار خود را به شرح و تفسير ظاهر آيه‌ها محدود نكرده و درصدد بوده معاني باطني آيات را نيز با استفاده از روايات مفسران واقعي قرآن(پيامبر و امامان معصوم) بيان كند، وجهي براي صحت اين گفته باقي نمي‌ماند؛ زيرا ممكن است مطالبي را كه وي به استناد روايت بيان كرده معاني باطني آيات باشد و مطابقت نداشتن آن با ظاهر آيات و دلالت آشكار نداشتن آيات بر آن دليل نادرستي آن نباشد.

البته اگر روايتي با دلالت صريح يا آشكار آيات در تعارض و تباين صددرصد باشد، نمي‌توان آن را پذيرفت و بايد آن را واگذاشت، زيرا از مصاديق آشكار «ما خالف القرآن فدعوه؛ هر چه را كه مخالف قرآن است واگذاريد» خواهد بود و در بطلان آن ترديدي نيست. ولي اين‌گونه مطالب در اين تفسير يا وجود ندارد و يا بسيار كم است و به هر حال مطالبي را كه ذهبي به عنوان نمونه‌هاي متأثر از تعصب مذهبي فيض در كتاب خود آورده از اين گونه مطالب نيست.

يكي از آن مطالب، حكايتي است كه فيض پس از تفسير آيات84 ـ 86 سوره بقره56 از قمي نقل كرده57 و ذهبي آن را به عنوان «طعن مؤلف بر عثمان» در كتاب خود آورده است58 در آن حكايت گفت وگوي ابوذر با عثمان و داستان تبعيد ابوذر بيان شده و در پايان آن آمده است: ابوذر پس از آنكه عثمان فرمان تبعيدش را صادر كرد، به او گفت: اگر مرا با اصحابت به سوي مشركان مي‌فرستادي و مرا اسير مي‌كردند و مي‌گفتند او را جز با فديه دادن ثلث داراي‌ات آزاد نمي‌كنيم] چه مي‌كردي[؟ عثمان گفت: آن فديه را مي‌دادم و تو را آزاد مي‌كردم. ابوذر گفت: الله‌اكبر! حبيبم رسول خدا مرا از اين قضيه خبر داد و فرمود: خدا آيه‌اي را درباره تو و خصمت عثمان نازل كرده است. عرض كردم: كدام آيه؟ فرمود: قول خداي متعال و اين آيه را تلاوت كرد.59

گرچه بر حسب سياق، مخاطب مستقيم اين آيات بني‌اسرائيل است، ولي با الغاي خصوصيت و تنقيح مناط زشتي و ناروا بودن شمشير كشيدن مسلمانان به روي يكديگر و تبعيد و بيرون كردن همديگر از خانمان خود را نيز مي‌توان از آن به‌دست آورد. جاوداني بودن قرآن و رواياتي نيز كه مي‌فرمايد اگر آيه‌اي كه درباره قومي نازل مي‌شود ]به آن قوم اختصاص مي‌داشت و در نتيجه[ با مردن آن قوم آيه نيز مي‌مرد از قرآن چيزي باقي نمي‌ماند،6 مؤكّد اين مطلب است. بنابراين تطبيق آيه با داستان تبعيد ابوذر، با اصول عقلايي محاوره و روش عقلا در فهم معناي كلام مطابقت دارد و هيچ محذور عقلي يا عقلايي ندارد. حكايتي را كه فيض از قمي نقل كرده نيز هيچ مخالفتي با ظاهر آيه كريمه ندارد؛ هر چند قبول آن براي امثال ذهبي كه به عثمان علاقه‌مند و به خلافت وي معتقدند سنگين است و به همين جهت آن را نمونه‌اي از مطالب تعصب‌آميز فيض به شمار آورده و ناشي از گرايش شيعي و خصومت مذهبي فيض دانسته است.61 آنچه وي به عنوان طعن مؤلف بر ابوبكر، عمر، عايشه و حفصه از تفسير صافي در كتاب خود نقل كرده و آن را ناشي از خصومت مذهبي فيض دانسته، از اين قبيل است كه با دقت و تدبّر در آيات، مخالف نبودن آن مطالب با ظاهر آيات بلكه هماهنگي آنها معلوم مي‌شود.

يكي ديگر از آن مطالب، تفسير آيات اول سوره عبس است. فيض عتاب در اين آيات را مناسب شأن پيامبر اكرم(ص) ندانسته و از تفسير قمي روايت كرده كه اين آيات درباره عثمان و ابن ام‌مكتوم نازل شده و از مجمع البيان نقل كرده كه درباره مردي از بني‌اميه نازل شده است.62 ذهبي اين سخن را با عنوان «صرفه لآيات العتاب عن ظاهرها»‌در كتاب خود آورده و آن را نيز نمونه‌اي ديگر از مطالب نشأت گرفته از خصومت مذهبي و تعصب شيعي فيض به شمار آورده است.63 اما اين تفسير طبق قاعده‌اي است كه در روش‌شناسي تفسير قرآن، عقلايي بودن آن بيان شده است.64 آن قاعده اين است كه در تفسير بايد به قرائن كلام و از جمله به ويژگي مخاطب توجه شود و ظاهر آيات با در نظر گرفتن آن به دست آيد. در اين آيات، با در نظر گرفتن عصمت و خُلق عظيم پيامبر كه قرآن درباره‌اش فرموده است «و انّك لعلي خُلُق عظيم»،65 ترديدي نمي‌ماند كه شخص عبوس، غير آن حضرت بوده و نادرستي رفتار و پندار او در قالب خطاب به نبيّ‌اكرم(ص) از باب «اياك اعني و اسمعي ياجارة» بيان شده است.

به همين روش با دقت در آيات و توجه به قواعد تفسير، بطلان پندار ذهبي در مورد مطالب ديگري كه از نمونه‌هاي تعصب مذهبي فيض به شمار آورده، روشن مي‌شود كه براي پرهيز از اطاله كلام، بررسي تفصيلي آن مطالب را به خوانندگان واگذار مي‌كنيم. نكته آخر اينكه ذهبي گفته است غالب رواياتي كه مؤلف به عنوان شاهد گفته‌هايش از رسول خدا(ص) و اهل‌بيت آن حضرت روايت كرده، دروغ و بي‌اساس است و خود آن روايات گوياي ساختگي بودن آنهاست و نيازي به بررسي آنها با معيار نقد راويان نيست. ذهبي رواياتي را كه فيض در فضيلت سوره‌ها و قرائت آنها ذكر كرده، مانند روايات منسوب به ابيّ و ابن‌عباس دروغ دانسته است.66به نظر مي‌رسد اين داوري كلي ذهبي درباره روايات صافي بر اين اساس بوده كه آن روايات را با مذهب خود مخالف ديده است و معلوم است كه اين، معيار صحيحي براي سنجش و ارزيابي روايات نيست. حتي اگر از باب اينكه هر شخصي به سبب يقين به مذهب خود(هر چند به صورت جهل مركّب)، به نادرستي هر چيزي كه مخالف مذهبش باشد يقين پيدا مي‌كند، ذهبي به كذب و ساختگي بودن غالب روايات اين تفسير يقين پيدا كرده باشد، اين يقين فقط براي خود او اثر دارد و براي ديگران، به خصوص كساني كه هم مذهب او نيستند اثري نخواهد داشت. آيا ذهبي مي‌پذيرد كه مخالفان مذهب وي، غالب رواياتي را كه در كتاب‌هاي هم‌مذهبان اوست، به دليل اينكه با مذهب آنان مخالف است ساختگي بدانند؟ بنابراين، اين سخن ذهبي ارزش علمي ندارد تا نيازي به پاسخ و بررسي علمي باشد. آري، روايات اين تفسير نيز مانند روايات ساير تفاسير آميخته به ضعاف است و از جهت سند، متن، دلالت و مبتلا نبودن به معارض، به تحقيق و بررسي نياز دارد. نمي‌توان گفت همه يا غالب روايات اين تفسير صحيح است و نيز نمي‌توان گفت همه يا غالب روايات آن دروغ و ساختگي است.

بررسيهاي ذهبي درباره ساير تفاسير شيعه مانند التفسير المنسوب الي الامام العسكري(ع)، مجمع‌ البيان، تفسير القرآن‌ شبرّ و بيان‌ السعادة نيز به همين صورت قابل نقد است، ولي در اين مقال بيش از اين مجال نيست. اميد است محققان و انديشمندان بررسي‌هاي وي در باب آن تفاسير را نيز نقد كنند.

تفسير سلّمي از ديدگاه ذهبي

نكته قابل توجه اين است كه بررسيهاي ذهبي درباره تفاسير غير شيعي نيز خالي از خطا و اشكال نيست. به عنوان نمونه، وي در معرفي و بررسي حقائق التفسير سُلَمي، آراي برخي از علما را در مورد آن تفسير بيان و بررسي كرده است كه در بررسي وي اشكالهايي به نظر مي‌رسد. در اينجا براي روشن شدن آن اشكالها ابتدا آراي دانشمندان را در مورد آن تفسير ذكر مي‌كنيم و سپس بررسي ذهبي درباره آن انديشه‌ها را نقل و به اشكالات آن اشاره مي‌نماييم.

آراي دانشمندان

ذهبي(محمد‌بن‌احمد) در سير اعلام‌ النبلاء در شرح حال سُلَمي گفته است:

در حقايق تفسير او چيزهايي وجود دارد كه اصلاً جايز نيست. بعضي از پيشوايان آنها را از كفرگوييهاي باطنيه به شمار آورده‌اند و برخي آن را عرفان و حقيقت پنداشته‌اند. از گمراهي و سخن بر‌اساس هوي به خدا پناه مي‌بريم، زيرا كه خير، همه خير در پيروي از سنت و تمسك به هدايت صحابه و تابعين است.67

وي از فتاوي ابن‌صلاح نقل كرده كه واحديِ‌مفسّر گفته است: ابوعبدالرحمن سُلَمي حقائق‌ التفسير را تأليف كرده است پس اگر معتقد بوده كه آن تفسير است، تحقيقاً كافر است.68 همچنين در تذكرة الحفاظ آمده است: «در حقائق‌ التفسير مصائب و تأويلات باطنيه را آورده است. از خدا عافيت درخواست مي‌كنيم.»69 سَبْكي از ذهبي نقل كرده كه او(سلمي) كتابي دارد كه آن را حقائق‌ التفسير ناميده، اما كاش آن را تأليف نكرده بود، زيرا كه آن كتاب تحريف(معنوي قرآن) و قرمطه(سخنان گروهي از باطنيه) است. خود او نيز گفته است: در باب اين كتاب سخن بسيار است، زيرا در آن به ذكر تأويلها و محملهاي صوفيّه كه ظاهر لفظ با آن سازگار نيست اكتفا كرده است.7 داوودي در طبقات‌ المفسرين نيز همين عبارت سبكي را آورده است.71سيوطي در طبقات‌ المفسرين ابوعبدالرحمن سلمي را ذكر كرده و گفته است: او را در اين قسم آوردم زيرا كه تفسير آن پسنديده نيست.72 ابن تيميه هم گفته است: آنچه در حقائق سُلَمي از ]امام[جعفر‌ صادق(ع) نقل شده، همه‌اش نسبت دروغ به جعفر است، همچنان كه در غير اين كتاب نيز بر او دروغ بسته‌اند.73

بررسي ذهبي

ذهبي در بررسي اين آرا گفته است:

كلام ذهبي (محمد‌بن‌احمد) كه گفته است آنچه در حقائق است تحريف و قرمطه است و مرادش اين است كه مانند تفسير قرمطه از باطنيه است، صحيح نيست، زيرا سلمي ظواهر (آيات) را بر ظاهرشان ثابت مي‌داند و قرامطه مخالف آن هستند. اما سخن سبكي كه گفته است: سلمي در كتاب خود بر تأويلاتي از صوفيه كه لفظ با آن سازگار نيست، اكتفا كرده است، حق آشكار است. اما در مورد سخن واحدي كه گفته: اگر سلمي به تفسير بودن آنچه در حقائق است معتقد بوده كافر است، مي‌گوييم كه وي به تفسير بودن آن اعتقاد نداشته است و همان‌گونه كه در مقدمه حقائق به آن تصريح كرده، تنها آن را اشاراتي مي‌دانسته كه جز بر صاحبانش پنهان است. اما سخن ابن‌تيميه كه آنچه در اين تفسير از جعفر(ع)، نقل شده همه‌اش دروغ به اوست، كلمه حقي است، زيرا بيشتر آنچه در اين تفسير از جعفر‌صادق(ع) نقل شده، از افترائات شيعه بر اوست و نمي‌دانم چگونه سلمي با اينكه عالم محدّثي است، به اين‌گونه روايات دروغ و ساختگي فريفته شده است.74

اشكالهاي بررسي ذهبي

1. وي درباره اينكه ذهبي(احمد‌بن‌محمد) مطالب اين تفسير را قرمطه دانسته، اشكال كرده كه سلمي ظواهر قرآن را نيز معتبر مي‌داند، ولي قرامطه برخلاف آن هستند. اين اشكال وي ناتمام است، زيرا از ملاحظه مجموع كلمات ذهبي در سِيَر و تذكره و غير آن به دست مي‌آيد كه منظور وي اين است كه مطالب اين تفسير از نوع مطالبي است كه قرامطه در معاني باطني قرآن گفته‌اند و چون آن مطالب نه مطابق با ظاهر قرآن است و نه به سنت رسول خدا(ص) و تفسير صحابه و تابعين مستند است، ضلالت و سخن گفتن براساس هوي است كه بايد از آن به خدا پناه برد. اختلاف وي با قرامطه در معتبر دانستن ظواهر قرآن نيز بطلان مطالب اين تفسير را بر طرف نمي‌كند.

2. ذهبي در رفع اشكال واحدي از سلمي گفته است: سلمي به تفسير بودن مطالب اين كتاب اعتقاد نداشته و تنها آنها را اشاراتي دقيق و پنهان مي‌دانسته است. اين گفته وي نيز نادرست است، زيرا مقدمه اين كتاب75 گوياي آن است كه سلمي براي قرآن كريم دو لسان قائل بوده است: لسان ظاهر و لسان اهل حقيقت و چون تا زمان وي كسي به گردآوري فهم خطاب قرآن بر لسان اهل حقيقت اقدام نكرده بوده وي به تأليف اين كتاب پرداخته است و از اين مطلب مقدمه بخوبي استفاده مي‌شود كه در نظر وي آن چه در اين كتاب آورده مطالبي است كه خطاب قرآن به لسان اهل حقيقت، بر آن دلالت و اشارت دارد و تفسير به معناي عام نيز چيزي جز بيان آنچه قرآن بر آن دلالت دارد نيست و انتخاب نام حقائق‌ التفسير براي اين كتاب76 نيز مؤيّد بلكه مؤكد آن است كه مطالب اين كتاب را تفسير، بلكه حقيقت تفسير مي‌دانسته است. اشارات دقيق و پنهان دانستن مطالب اين كتاب نيز منافاتي با تفسير دانستن آن ندارد، زيرا بيان اشارات پنهان قرآن كريم نيز نوعي تفسير است.

3. در توجيه كلام ابن‌تيميه، بدون هيچ دليل و شاهدي گفته است: بيشتر آنچه در اين تفسير از جعفرصادق(ع) نقل شده، از افترائات شيعه بر اوست. نه تنها دليل و شاهدي براي اين سخن وي وجود ندارد، بلكه مطابقت نداشتن مطالبي كه در اين كتاب به امام صادق(ع) نسبت داده شده با عقايد شيعه، دليل آشكار بر بطلان اين ادعاست. به عنوان نمونه: در پايان تفسير سوره حمد روايتي از امام جعفرصادق(ع) در بيان معناي «آمين» آورده است77 و حال آنكه به اعتقاد شيعه ذكر «آمين» بعد از سوره حمد جايز نيست؛ چه رسد به اينكه حديثي در معناي آن جعل كند و به امام صادق(ع) نسبت دهد. در تفسير جمله «اليوم اكملت لكم دينكم»78 از آن حضرت نقل كرده كه «اليوم» اشاره به بعثت رسول خدا(ص) است79 و حال آنكه به اعتقاد شيعه، «اليوم»‌ در اين آيه روز عيد غدير است. در ذيل آيه «الله نور السموات و الارض...»8 از آن حضرت نقل كرده كه نور زمين به ابوبكر و عمر و عثمان و علي است و به خاطر آن پيامبر(ص) فرمود: «اصحابي كالنجوم بايّهم اقتديتم اهتديتم»،81 و معلوم است كه هيچ شيعه‌اي چنين روايتي را جعل نمي‌كند. اگر روايات منسوب به آن حضرت در اين تفسير مخالف با عقايد اهل تسنن و مطابق با عقيده شيعه مي‌بود، مجعول بودن آن توسط شيعه محتمل بود؛ گرچه حتي در آن صورت هم از نظر منطقي نمي‌شد آن را از افترائات شيعه به شمار آورد، زيرا نسبت افترا به شخص بايد مستند به دليل قطعي باشد.

بنابراين هر چند كتاب التفسر والمفسرون از جهت موضوع و نوع مطالبي كه در آن مطرح شده، كتابي مورد نياز است؛ به خصوص كه در زمان تأليف اين كتاب، در زمينه تاريخ تفسير و معرفي و بررسي روشها و كتابهاي تفسيري كتابي به جامعيت آن وجود نداشت، ولي در موارد بسياري استدلالهاي آن ضعيف و نتيجه‌گيريها و ‌آراي مؤلف آن قابل اشكال است. ازاين رو استفاده از اين كتاب نيازمند دقت بيشتري است.


1. ر.ك: التفسير والمفسرون، ج1521،ص255، 284، 288، 363؛ ج2، ص321 323.

2. ر.ك: همان، ج2، ص27.

3. براي اطلاع از معناي لغوي «رأي» و معناي اصطلاحي تفسير به رأي ر.ك: روش‌شناسي تفسير قرآن، ص57 و 58.

4. تفسير اجتهادي به معناي صحيح را در جلد دوم مكاتب تفسيري كه انشاءالله در آينده نزديك چاپ و منتشر مي‌شود بيان كرده‌ام.

5. به عنوان نمونه ابونعيم اصفهاني و ابن عساكر از ابن مسعود نقل كرده‌اند: «ان القرآن نزل علي سبعة احرف ما منها حرف الّا و له ظهر و بطن و انّ عليّ‌بن‌ابي‌طالب(ع) عنده علم الظاهر و الباطن.» حليةالاولياء، ج1، ص65؛ تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص4 . نظير آن را قندوزي (سليمان بن ابراهيم) نيز در ينابيع المودة، ج1، ص72، آورده است.

6. به عنوان شاهد، راغب اصفهاني كه از دانشمندان اهل تسنن است، در بيان ديدگاه برخي از اهل تسنن چنين خبر داده است:«اختلف الناس في تفسير القرآن هل يجوز لكل ذي علم الخوض فيه؟ فبعض تشدّد في ذلك و قال لايجوز لاحد تفسير شيء من القرآن و ان كان عالما اديباً متّسعا في معر فة الادلة و الفقه و النحو و الآثار و انّما له ان ينتهي الي ما روي له عن النبي و عن الذين شهدوا التنزيل من الصحابة رضي الله عنه او عن الذين اخذوا عنهم من التابعين و….» مقدّمه جامع‌ التفاسير، ص93. گفته نشود شايد منظور وي از «بعض» برخي از مفسران شيعه باشد، زيرا منتهي شدن به روايت صحابه و تابعين از ويژگيهاي اهل تسنن است نه شيعه.

7. ر.ك: شواهد التنزيل، ج1، ص43، حديث75؛ ابن مغازلي، علي‌بن‌محمد، مناقب اميرالمؤمنين علي‌بن‌ابي‌طالب(ع)، ص328، حديث375؛ قندوزي، سليمان‌بن‌ابراهيم، ينابيع المودة، ج1، ص126.

8. به عنوان نمونه ر.ك: خويي، سيدابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن، ص259؛ ميلاني، سيدعلي‌حسيني، التحقيق في نفي التحريف عن القرآن الشريف، ص13 ـ 35؛ معرفت، محمدهادي، تحريف ناپذيري قرآن، ص64 ـ 85؛ رضوي، سيدمرتضي، البرهان علي عدم تحريف القرآن، ص239 ـ 261.

9. به عنوان نمونه ر.ك: مرآة العقول، ج12، ص525.

1 . به عنوان نمونه در صحيح بخاري از عمربن‌خطاب روايت شده كه گفت:«ان الله بعث محمداً بالحق. انزل عليه الكتاب فكان مما انزل الله آيه الرجم فقرأناها و عقلناها و وعيناها....» بخاري، محمدبن‌اسماعيل، صحيح البخاري، جلد4، جزو 8، ص586، (كتاب المحاربين من اهل الكفر و الردّة، باب رجم الجُبْلي من الزنا اذا زنت، حديث1674.) مالك‌بن‌انس از عمر نقل كرده كه گفت: قسم به آن كسي كه جان من به دست اوست، اگر مردم نمي‌گفتند عمر به كتاب خدا افزوده است،«الشيخ و الشيخه فارجموها البتة» را در آن مي‌نوشتم. مالك‌بن‌انس، الموطأ، ج2، ص824. اين روايت و امثال آن گوياي آن است كه قسمتي از قرآن ساقط شده است. البته اهل تسنن مي‌گويند اين قسمت منسوخ شده، ولي افزون بر اينكه نسخ ناسخ مي‌خواهد و ناسخي براي آن وجود ندارد متن روايت نيز با نسخ سازگار نيست. براي توضيح بيشتر ر.ك: التحقيق في نفي التحريف، ص157ـ 259. شيعه اين‌گونه روايات را به دليل معتبر نبودن سند، مردود مي‌داند.

11. براي آشنايي بيشتر با اين كتاب ر.ك: مجله معرفت، شماره83، ص1 5ـ 116، مقاله «تفسير مرآةالانوار و مشكاةالاسرار»، به قلم نگارنده.

12. ر.ك: التفسير والمفسرون، ج2، ص46 ـ 78.

13. ر.ك: همان، ص46. زرقاني نيز در معرفي مؤلف گفته است:«‌يدعي المولي عبدالطيف الكازراني من النجف. زرقاني، محمد عبدالعظيم، مناهل العرفان، ج2، ص77. ولي اشتباه وي نيز با توجه به آنچه در مجله معرفت در معرفي مؤلف بيان كرده‌ام آشكار است. ر.ك: مجله معرفت، همان، ص1 7.

14. ر.ك: مجله معرفت، همان، ص1 7.

15. ر.ك: التفسير والمفسرون، ج2، ص43.

16. گفته است:«و اظنني لست بحاجة الي ان اتكلّم عن كل كتاب اطلعت عليه من كتب هؤلاء القوم في التفسير بل يكفيني ان اتكلّم عن بعضها و هواهمّها» ر.ك: همان، ص44.

17. وي همه تفاسير شيعه را تفسير به رأي مذموم مي‌داند، زيرا فصل چهارم كتاب خود را در معرفي تفسير به رأي مذموم يا تفسير فرقه‌هاي بدعت‌گذار قرار داده است. ر.ك: همان، ج1، ص363. وي در اين فصل به معرفي تفاسير شيعه پرداخته است. ر.ك: همان، ج2، ص1ـ 232.

18. ر.ك: همان، ج2، ص46.

19. عبارت وي چنين است:«و هذه الدعاوي من المولي الكازراني لانكاد نسلّمهاله اذ انّها لاتقوم علي دليل صحيح و ما ادعاه من دلالة الاخبار المستفيضة و الاحاديث المتكاثرة علي ما ذهب اليه امر لا يلتفت اليه و لا يعوّل عليه لان ما يعنيه من الاخبار و الاحاديث لا يعدوا ان يكون موضوعاً لااصل له.» همان، ص47 و 48.

2 . ر.ك: همان، ص46.

21. همان، ص47.

22. همان، ص48.

23. همان، ص6 .

24. ر.ك: مجله معرفت، همان، ص1 9.

25. ر.ك: مرآة الانوار و مشكاة الاسرار، ص567.

26. ر.ك: همان، ص564.

27. ر.ك: مجله معرفت: همان، ص111و112.

28. التفسيروالمفسرون، ج2، ص149.

29. همان، ص151 و152.

3 . ر.ك: همان، ص152 و 153.

31. ر.ك: همان، ص155.

32. ر.ك: همان، ص156 ـ 159.

33. ر.ك: مكاتب‌تفسيري، ج1، ص31 ـ 34، 48ـ 54، 64ـ 75.

34. ر.ك: اصول‌كافي، ج1، ص116، كتاب فضل‌العلم، باب اختلاف الحديث، حديث1.

35. ر.ك: مكاتب‌تفسيري، ج1، ص296 ـ 392.

36. ر.ك: شواهدالتنزيل، ج1، ص43، حديث33، ص48 حديث41؛ تاريخ مدينه دمشق، ج4، ص386، حديث 8993؛ اسكافي، ابوجعفر، المعيار والموازنة، ص3 . همچنين برخي از اين روايات، از مصادر اهل تسنن در مكاتب‌ تفسيري، جلد اول، صص45 و46،5 و 51 و52 نقل شده است.

37. تفسير الصافي، ج1، ص75.

38. ر.ك: مكاتب‌ تفسيري، ج1، ص29 ـ 78، 141 و 142، 181 ـ 188.

39. ر.ك: اصول‌ كافي، ج3، ص599، كتاب فضل القرآن، باب النوادر حديث2 و4؛ بحارالانوار، ج92، ص114، حديث1، ص115، حديث4، ج24، ص3 5، حديث1، ج35، ص356، حديث6؛ بصائر الدرجات، ص121؛ نادر من الباب، حديث2؛ تفسير العيّاشي، ج1، ص9 و 1 ، حديث 1و3 و7.

4 . مانند موثقة ابو بصير در اصول كافي، ج2، ص599، كتاب فضل القرآن، باب النوادر، حديث4.

41. ر.ك: مناقب اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(ع)، ص328، حديث375.

42. اين كتاب در دسترس ما نيست، ولي در بحارالانوار، ج35، ص359 برخي از آن روايات را از اين كتاب نقل كرده است.

43. شواهد التنزيل، ج1، ص57، حديث57.

44. همان، ص57، حديث58.

45. ر.ك: همان، ص58، حديث59، ص59، حديثهاي6 ، 61، ص62، حديث65.

46. شواهد التنزيل، ج1، ص63، حديث67 و 68 و 69.

47. همان، ص64، حديث7 ـ 81 و 83.

48. ر.ك: همان، ص7 ، حديث 82، ص71 و 72 حديث‌هاي84 و 85.

49. ر.ك: ابن‌سعد، محمد، الطبقات‌ الكبري، ج2، ص338؛ البيان في تفسير القرآن، ص223؛ شرح نهج‌البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص27، ابن‌جوزي، محمد، التسهيل لعلوم التنزيل، ج1، ص6 و7؛ ابن نديم، محمد ابن اسحق، كتاب الفهرست، ص3 .

5 . ر.ك: التفسير و المفسرون، ج2، ص16 و 161.

51. ر،ك: همان، ص161 ـ 184.

52. در عبارت فيض كلمه«آله» نيز هست. ن.ك: تفسير الصافي، ج1، ص115. ولي ذهبي با اينكه اين عبارت را از فيض نقل كرده و امانت اقتضا داشته كه عبارت او را بدون كم و كاست بياورد، به اقتضاي مذهب خود كلمه«آله» را حذف كرده است.

53. ر.ك: التفسير و المفسرون، ج2، ص161 و162.

54. ن.ك: همان، ص185.

55. مأخذ اصلي اين روايت تفسير منسوب به امام حسن عسكري(ع) است. ر.ك: البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص88. ذيل آيه 34 سوره بقره، حديث13. در نورالثقلين، ج1، ص58. حديث1 1 نيز روايتي به اين مضمون از عيون اخبار الرضا(ع) نقل شده است.

56. «و اذ اخذنا ميثاقكم لاتسفكون دمائكم و لاتخرجون انفسكم من دياركم ثمّ اقررتم و انتم تشهدون ثمّ انتم هولاء تقتلون انفسكم و تخرجون فريقا منكم من دياركم تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان و ان يأتوكم اساري تفادوهم و هو محرّم عليكم اخراجهم افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض؛ و هنگامي كه از شما پيمان گرفتيم كه خونهاي يكديگر را نريزيد و همديگر را از خانه‌هايتان خارج نكنيد، پس اقرار كرديد و خود گواهيد. سپس همين شما يكديگر را مي‌كشيد و گروهي از خودتان را از خانه‌هايتان بيرون مي‌كنيد بر ضدّ آنان به گناه و ستمگري هم‌پشت مي‌شويد و حال آنكه اگر به صورت اسيران نزد شما آيند، براي آزادي آنان فديه مي‌دهيد و بيرون كردن آنان بر شما حرام شده است آيا به برخي از كتاب ايمان مي‌آوريد و به برخي ديگر كافر مي‌شويد….» بقره، آيه 84 86.

57. ر.ك: تفسير الصافي، ج1، ص154.

58. التفسير و المفسرون، ج2، ص165.

59. همان، ص165، تفسير الصافي، ج1، ص156.

6 . «و لو ان الاية اذا انزلت في قوم ثم مات اولئك القوم ماتت الآية لما بقي شيئ ولكن القرآن يجري اوله علي آخره مادامت السماوات و الارض و لكل قوم آية يتلونها و هم منها من خير او شر. تفسير العياشي، ج1، ص1 .

61. ذهبي گفته است:«نجد ملامحسن في تفسيره هذا يطعن علي ابي‌بكر و عمر و عثمان... و هو في جملته هذه مدفوع بدافع الخصومة المذهبية و النزعة الشيعية. التفسير والمفسرون، ج2، ص162.

62. ر.ك: تفسير الصافي، ج5، ص284 و 285.

63. ر.ك: التفسير و المفسرون، ج2، ص162 و 167.

64. ر.ك: روش‌شناسي تفسير قرآن، ص171 ـ 177.

65. قلم، آيه 4.

66. التفسير والمفسرون، ج2، ص185.

67. سيراعلام‌النبلاء،ج17، ص25268. همان، ص255.

69. تذكرة الحفاظ، ج3، ص1 46.

7 . طبقات‌ الشافعية الكبري، ج4، ص147.

71. ر.ك: طبقات‌ المفسرين‌ داوودي، ج2، صص138 و 139.

72. طبقات‌ المفسرين‌ سيوطي، ص85، رقم 94.

73. التفسير و المفسرون، ج2، ص386.

74. التفسير و المفسرون، ج2، ص386 و 387.

75. عبارت مقدمه وي چنين است: «و لما رأيت المتوّسمين بالعلوم الظواهر صنفوا في انواع فوائد القرآن من قرائات و تفسير و مشكلات و احكام و اعراب و لغة و مجمل و مفسّر و ناسخ و منسوخ و غير ذالك و لم يشتغل احد منهم بجمع فهم خطابه علي لسان ]اهل[ الحقيقة الّا آيات متفرّقة نسبت الي ابي العباس بن عطا و آيات ذكر انها عن جعفر بن محمد رضي‌الله عنهما علي غير ترتيب و كنت قد سمعت منهم في ذالك حروفا استحسنتها احببت ان اضم ذالك الي مقالتهم....» تفسيرالسلمي و هو حقائق التفسير، ج1، ص19 و2 .

76. تصريح نشده كه اين نام را چه كسي براي اين تفسير انتخاب كرده است، ولي ظاهر اين است كه انتخاب اين نام از جانب خود مؤلف بوده است، زيرا معمولاً نام كتاب را مؤلف آن انتخاب مي‌كند؛ به خصوص كه مؤلف در خطبه كتاب كلمه «حقايق» را ذكر كرده و از آوردن اقوال مشايخ اهل حقيقت در اين كتاب خبر داده است. ر.ك: همان.

77. ر.ك: تفسير السلمي و هو حقائق التفسير، ج1، ص45.

78. مائده، آيه 3.

79. ر.ك: تفسير السلمي و هو حقائق التفسير، همان، ص169.

8 . نور، آيه 35.

81. ر.ك: تفسير السلمي و هو حقائق التفسير، همان، ج2، ص52.

/ 1