تعلق به دنیا، انسان را از توجه به آخرت بازمی دارد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعلق به دنیا، انسان را از توجه به آخرت بازمی دارد - نسخه متنی

محبوبه خواجوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تعلق به دنيا، انسان را از توجه به آخرتبازميدارد

محبوبه خواجوي

سوره مباركه اعلي در آيات 11 تا 15 به افرادي اشارهدارد كه از رحمت خداوند به دور و مدام بدبختند و آنانكساني هستند كه از راه خداوند تعالي روي برگردانيدهباشند، افراد مؤمن و موحد هميشه ذكر خدا به لب دارند، نمازبرپا ميدارند و زكات ميدهند و اين، مقدمهاي برايورودشان به بهشت است و هم، آنان رستگارانند. اما كسيكه از خدا روي بتابد، علاوه بر اينكه در دنيا بدبخت و شقياست در آخرت نيز، در آتش كبري و پستترين دركات جايدارد. در اين آيات دليل ترجيح دادن دنيا بر آخرت، چنينذكر شده كه آنها منفعت دنيا را ميبينند و چون از آخرتچيزي نميدانند و لحظهاي نيز تفكر نميكنند كه دنيا فانيو آخرت باقي و پايدار است.

در شروع آيه 11، (وَيَتَجَنَّبها الاَشْقي) ضمير «هاء» بهكلمه «ذكري» برميگردد. و منظور از كلمه «اشقي» به قرينةمقابلهاش با جمله «من يخشي» كسي است كه در دل هيچدلواپسي و خشيتي از عذاب خدا نداشته باشد، اما فعل«يَتَجَنُّب» از مصدر جنب به معناي دور شدن از چيزي استو معناي آيه اين است كه به زودي، همانطور كه «منيخشي» از تذكرة تو متذكر ميشود. «اشقي» هم كه از خدانميترسد از تذكرة تو دور ميگردد.

در آيه 12 (الَّذِي يَصْلِيَ النَّار الكُبْري) از ظاهر آيهبرميآيد مراد از آتش كبري، آتش دوزخ باشد كه در مقايسةبا آتش دنيا بزرگتر و سوزندهتر است. بعضي گفتهاند منظوراز آن پايينترين دركات دوزخ است كه عذابش از هر جايديگر دوزخ سختتر است.

در آيه 13 (ثُمَّ لايموتُ فيها وَلايَحْييَ) كلمة «ثم» كهبراي تأخير چيزي ديگر استعمال ميشود، براي تأخير رتبيكلام و مراد از نمردن و زنده نشدن در آتش اين است كه تاابد كسي از آن نجات نمييابد. چون نجات به معناي قطعشدن عذاب به يكي از دو راه است، با اينكه شخصي معذببميرد و هستي او فاني شود، و يا زندگي شقاء و بدبختيش رامبدل به سعادت و عذابش را مبدل به راحت كند، پسمنظور از حيات در اين آيه، حيات طيبه و سعادتمندانه و آيهشريفه نظير تعبيري است كه معمولاً دربارة بيمار ميكنيم وميگوييم نه زنده است كه آدمي اميدي به او داشته باشد، نهمرده كه اميد از او برداريم و فراموشش كنيم.

در آيه 14 (َقَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّي) كلمة «تزكي» به معنايپاك شدن از لوث آن گروه تعلقات مادي دنيوي است كهآدمي را از امر آخرت منصرف و مشغول ميكند، به دليلاينكه در دنباله آن «بَلْ تُؤْثِرُونَ الحَيوةِ الدُّنيا...» آمده و نيز،منظور از تزكي برگشتن به خدايتعالي و توبه كردن است وچون يكي از وسايلي كه دل انسان را از فرورفتگي درماديات حفظ ميكند توبه و انفاق در راه خدا است كه دل رااز لوث تعلقات مادي پاك ميكند و اگر دستور آن است كهقبل از نماز وضو بگيريم و وضو گرفتن را هم تطهيرخواندهاند دليل آن است كه طهارت از قذارتهايي كه صورتو دست و پاي انسان در اشتغال به امور دنيا به خود ميگيرد،مجسم و ممثل شود.

در آيه 15 (وَذَكَر اسمَ رَبِّه فَصَلَّي) ظاهراً مراد از ذكر نامخدا، ذكر زباني و مراد به صلوة همان نماز معمولي و توجهخاص عبودي است كه در اسلام تشجيع شده و اين دو آيهبرحسب ظاهر مدلولي خود، نسبت به همة مصاديقطهارت عموميت دارد ولي از نظر روايات وارده از ائمه اهلبيت(ع)، تنها دربارة زكات فطره و نماز عيد نازل شده وروايات وارده از طريق اهل سنت هم دلالت بر همين معنادارد.

در آيه 16 (بَلْ تُؤثِرُنَ الحَيوةِالدُّنياَ) مصدر «ايثار» كهفعل «توثرون» از آن مشتق شده به معناي برگزيدن وانتخاب كردن و ترجيح دادن است. در اين آيه، از مطلبقبلي اعراض و خطاب به معصوم بشر كرده و ميفرمايدحقيقت همان است كه گفتيم كه رستگاري در تزكيه و يادپروردگار است ولكن شما انسانها در پي پاك شدن نيستيدو براساس دعوتي كه طبع بشري شما دارد شما را به تعلقتام دنيا و اشتغال به تعبير آن و ترجيح آن بر زندگي آخرتميخواند. بعضي از مفسرين گفتهاند: خطاب در آيه بهخصوص كفار است، و به هر حال چه به معصوم بشر باشد وچه بخصوص كفار، سياق كلام سياق عتاب است و التفاتاز غيب «هر كسي تزكي كند رستگار ميشود» به خطاب«شما چنين و چنان ميكند براي تأكيد به مطلب و رودرروسخن گفتن است».

در آيه 17 (وَالاخِرَةُ خَيرٌ اَبْقيَ) كلمة «ابقي» به معنايباقيتر. معمولاً در مقايسه بين دو چيز استعمال ميشود كهعمر يكي بلندتر از ديگري باشد ميگويند اين باقيتر وبادوامتر است. اما زندگي آخرت از زندگي دنيا با دوامترنيست. بلكه تا الي الابد باقي است لذا، اين سؤال پيشميآيد كه چرا در اين آيه زندگي آخرت باقيتر و بهتر قلمدادشده؟ جواب اين است كه مقام آيه، ترجيح دادن يكي ازدو زندگي دنيا و آخرت، بر ديگري است و در اين ترجيحهمين مقدار كافي است كه آخرت خوبتر و باقيتر استدنيا باشد، و براي ترجيح لازم نيست كه زندگي آخرت ابديهم باشد (و براي) هرچند كه ابدي و باقي هم هست.

درآيه 18 (انَّ هذاَ لَفيِ الصُّحُف الاُولي) كه اشارت بهصحف ابراهيم و موسي دارد، كلمه «هذا» اشاره است بهمطلبي كه از آيه «قدافلح» تا تمام چهار آيه بيان شده وميفرمايد آنچه گفته شد، در صحف اولي هم گفته بوديمولي بعضي مفسران گفتهاند اين كلمه اشاره به مضمون آيهآخري دارد كه: «آخرت بهتر و باقيتر است».

محمدبن سيرين به دو طريق از ابراهيم نخعي روايتآورده، و همچنين عمرو بن عوف از رسولخدا(ص) روايتكرده و در خصال از عتبه بن عمروليثي از ابيذر روايت استكه گفت: از رسولخدا(ص) پرسيدم يا رسولخدا از آنچهخدايتعالي درباره دنيا بر تو نازل كرده كدامش در صحفابراهيم و موسي بوده است؟ فرمودند: اي اباذر بخوان«فَذْاَفْلَحَ مَنْ تَزكَي، وَذَكَر اسْمَ رَبّه فَصَلّي بَلْ تُؤثِرُونَالحَيوةالدُّنيا، وَالاخِرَةُ خَيرٌ وَاَبْقيَ، اِنَّ هذا لَفيِ الصُّحُفالاولَي، صُحُفِ اِبراهيم وَ مُوسَي» و خلاصه اينكه آنچه درصحف ابراهيم و موسي بوده، مضمون همين چهار آيهاست كه ميفرمايد: هركس زكات دهد و نماز بخواندرستگار شده است، ولي شما مردم زندگي دنيا را بر آخرتترجيح ميدهيد، با اينكه آخرت بهتر و باقيتر است.

همين حديث مؤيد آن است كه كلمه «هذا» به مجموعچهار آيه و در بصائر به سند خود از ابي بصير نقل كرده كهگفت: حضرت امام صادق(ع) فرمود آن صحفي كهخدايتعالي در آيه: «صحف ابراهيم و موسي...» نام بردهنزد ما است، پرسيد: صحف نامبرده به صورت الواح است؟فرمود: آري. اين روايت به طريقي ديگر نيز، ابيبصير ازآنجناب نقل كرده و ظاهراً مراد از به الواح بودن صحف اينباشد كه صحف نامبرده همان تورات است كه قرآن كريم درچندجا از آن تعبير به الواح كرده است.

نظير آيه: «و كتباله في الالواح من كل شي»؛ برايموسي در الواح از هر چيزي مقداري را نوشتيم.(1)

و نيز آيه: «والتي الالواح»(2) و آيه «أخذالالواح»(3). و درمجمعالبيان است كه از ابيذر نقل شده كه گفت: بهرسولخدا(ص) عرض داشتيم: يا رسولالله(ص) انبياء چندتن بودند؟ فرمود: صدوبيستوچهارهزار تن، عرضه داشتممرسلين از آنان چند تن بودند؟ فرمود: آري كلمه الله بود كهاو را بهدست قدرت خود بيافريد. اي اباذر چهار تن از انبياءعرب بودند، هود و صالح و شعيب و پيامبر خودت. عرضهداشتم يا رسول خدا، خداوند چند كتاب نازل كرده؟ فرمود:صدوچهار كتاب، كه ده صحيفه از آن بر آدم، و پنجاهصحيفه بر شعيب، و سي صحيفه اخنوخ كه همان ادريساست و او اولين كسي است كه با قلم خط نوشت و ده صحيفهابراهيم، چهار صحيفه باقي تورات و انجيل و زبور و فرقاناست. اين معنا را سيوطي هم در منثور از عبدبن حميد، وابن مردويه و ابن عساير از ابيذر نقل كردهاند. با اين تفاوتكه در نقل آنان صحف آدم را نشمرده و بهجايش قبل از ذكرتورات، دو صحيفه براي موسي شمرده است.

بعضي از مفسران در باب اين آيه گفتهاند قرآن كريمنخست فرموده اين مطالب در صحف اولي بوده و بعد آن رابيان كرده، ميفرمايد: منظورم صحف ابراهيم و موسياست، و اينكه اين اجمال و تفضيل احترام و بزرگداشتي ازآن صحف است كه بر كسي پوشيده نيست.

در تفسير عياشي از عقبةبن عامر حنبي روايت شده كهگفت: وقتي آيه «وسبح اسم ربك العظيم» نازل شد،رسولخدا(ص) فرمود: اين ذكر را در ركوع خود بگوييد وچون آيه: «سبح ربك الاعلي» نازل شد فرمود اين ذكر را درسجده خود بگوييد.

اين روايت را سيوطي هم در منثور از احمد و ابي داوود وابن ماجه و ابن منذر، و ابن مردويه، از عتبه از آنجناب نقلكرده است.

و در تفسير قمي ذيل آيه شريفه: «وَالذي أَخرَجَالمرعيَ» كه منظور از مرعي نبات است، و منظور از جمله«غثاءَ أَحَويَ» اين است كه همان نبات بعد از رسيدن به حدبلوغش خشك و سياه ميشود. و در منثور آمده كهابنمردويه از ابنعباس روايت كرده كه گفت:رسولخدا(ص) دايماً قرآن را به ياد ميآورد، از ترس اينكهمبادا فراموشش كند، تا آنكه به او وعده داده شد كه ما حلاين مشكلت را عهدهدار شديم و اين آيه نازل شد:«سنقرئكَ فَلاتَنْسيَ» و در كتاب فقيه آمده كه شخصي ازامام صادق(ع) پرسيد معناي آيه: «قَدْاَفْلَحََ مَنْ تَزَكَّي»چيست؟ فرمود: اين كه هر كس زكات فطره بدهد رستگارميشود. پرسيد معناي آية: «وَذَكَر اسْم رَبِّهِ فَصلَّي» چيست؟آن حضرت فرمود اين كه براي نماز عيد، به سوي جبانه برودو نماز بخواند. منظورم از جبانت محيرا است.

اين معنا از حماد جرير از ابيبصير و زراره از آنجناب نيزنقل شده و قمي آن را ذكر سند و بدون نام آنجناب بلكه بهتعبير «از آنجناب» آورده است.

و در منثور است كه ابن مردويه از ابيسعيد خدري روايتكرده كه گفت: رسولخدا(ص) همواره در روزهاي عيد فطرقبل از رفتن به مصلي فطره را تقسيم ميكرده، و آيه«قَدْاَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّي وَ ذَكَرَ اسْم رَبِّهِ فَصَلَّي» را ميخواند و نيزروايت شده در اين معنا دو آيه مورد بحث است. دربارة زكاتفطر و نماز عيد نازل شد، به دو طريق از ابيسعيد روايتآمده، البته روايتي موقوف به اين معني كه نام معصوم در آنذكر نشده است.

در «وَيَتَجنبها الاَشْقي» لغت «اشقي: شقيترين»،«يَتَجَنَّبُ: كناره ميگيرد»، (و بدبختترين مردم آن باشد كهسربتابد)، مردم در مقابل ابلاغ رسالت سه دستهاند:

الف- گروه خداترس و آگاه و حقجو كه پند را ميگيرند.

ب- گروه ناآگاه و بيغرض كه در صورت هدايت وراهنمايي غالباً به راه راست ميآيند.

ج- گروه معاند و شقي كه آگاهانه از قبول حق سربازميزنند و آنان اشقيا هستند و در آتش دوزخ ميسوزند.

اَشْقي يعني شقيترين. اَشْقي اسم تفضيل است يعنياز شقي خيلي شقيتر و در ميان اشقيا سرآمد است! حالسؤال اين است كه: چه شد، در اين آيه فرمود: اگر كسي ازپند و تذكر قرآن روبرتابد، او نهتنها شقي بلكه شقيترينانسان است؟

به اين سؤال دو پاسخ ميتوان داد:

1ـ در اين آيه طرف مقابل اشقي، انسان خداترس است.آنجا كه فرمود اين تذكر قرآن به حال كسي مفيد است كهخداترس باشد (من يخشي). پس نتيجه اينكه اَشْقي يعنيكسي كه در دلش خشيت خدا نباشد. پس آنچه درجةشقاوت انسان را به نقطة نهايي ميرساند، خالي بودن كاملدل از خوف خداست. در مقابل اگر در دل كسي خوفي از خداباشد پس او درجه و سهمي از تقوي دارد و اگر اين خشيت وخوف به حد نهايي رسيد، او نهتنها متقي، بلكه اَتقي است.

در سوره ليل براي مقام اتْقي عامل ديگري هم ذكر شدهو آن انفاق است؛ انفاق خالصانهاي كه مشكل نيازمند رابرطرف سازد.

2ـ كسي كه به قرآن و پيام آن گوش فرا دهد احتمالدارد قرآن بر او تأثير كند و به واسطه عمل به آن سعادتمندشود و ممكن است آن را پشت گوش انداخته و عمل نكندكه در آنصورت شقي است. ولي اَشْقي كسي است كه ازشدت غرور و بياعتنايي به كلام خدا حتي حاضر به شنيدنآن نيز نيست و خود را از هدايت و مواهب آن محرومميسازد. اين فرد از كسي كه ميشنود و از كسي كه روميگرداند بدبختتر است. زيرا فرد اول احتمال دارد باشنيدن كلام خدا تأثير بپذيرد، ولي اَشْقي به اين احتمال راهندارد. زيرا به شنيدن هم تن نميدهد و از «ذِكْري» دوريميكند.

مرحوم ملاصدرا در معناي سعادت و شقاوت گفته: دردنيا بعضي سعيد و خوشبخت و برخي شقي و بدبخت و درآخرت نيز عدهاي سعيد و عدهاي شقي هستند. سعادتدنيايي دو قسم است: سعادت داخلي كه عبارت از صحت وسلامت تن است و انسان با تن سالم ميتواند از نعمتهابهره ببرد و ديگري سعادت خارجي مانند فراهم بودنوسايل زندگي و مال و جاه و امنيت است.

سعادت اخروي هم به همين ترتيب است: قسم اولسعادت اخروي سعادت داخلي و عبارتست از سلامت روح ومجهز بودن آن به توانمنديهاي مخصوص خودش كه بهمنزلة اعضاي آن است و اين تجهيز شدن روح، تنهابهوسيله معارف حقه، مانند معرفت خدا و معاد و نبوت و اموراعتقادي بهدست ميآيد؛ به گونهاي كه برايش يقين باشد تابا ذاتش عجين شود. اگر روح انسان به اين معارف مجهزنباشد مانند بدني است كه اعضاء و جوارح ندارد. قسم دوم ازسعادت آخرت، سعادت خارجي است مانند بهشت ونعمتهاي آن كه بهوسيله طاعت و عبادات حاصلميشود.(4)

خداوند فرموده پس بدانيد مردم در سه دسته مشخصشدهاند: عارفان، متقين و معاند كه از فرمان خدا سربازميزنند.

به خوبي روشن است كه دو دسته اول از خدا خوف وخشيت دارند و از خدا ميترسند كسي كه از خداي بترسد،دعوت خداوند را ناگزير ميپذيرد و بهوسيله آن نفع ميبرد.پس، بدبخت كسي است كه از خدا روي ميگرداند ولجبازي ميكند. او كسي است كه نداي پروردگارش رانميشنود و سود و منفعتي هم به او نخواهد رسيد.(5)

خداوند فرموده «بدبخت است آنكه از خدا رويميگرداند و او در نظر خدا بدبختترين مردم محسوبميشود»(6) (اَلذي يَصْلِيَ النَّار الكُبْري)- يصلي (صَلْي): درآتش ميسوزد يعني اين پند تو را مؤمن با ميل ميگيرد وشقي طرد ميكند. (النار الكبري) يعني آتش بزرگتر. (و اوهمان كسي است كه در آتش بزرگ دوزخ سرنگون خواهدشد). صفت كبري نشان ميدهد كه منظور از آتش، آتشمعنوي است كه كيان روحي انسان را سراپا مشتعلميسازد. رنجي كه انسان از جراحتهاي بدني ميكشد، بهخاطر اين است كه در مركب روح (نه در خود روح) اختلال وكمبودها بهوجود آمده و اين اختلال در ذات خود روح پديدبيايد، البته ميزان رنج بسيار بالاتر خواهد بود! و قسم دومشقاوت عبارت از عذابهايي است كه از بيرون بر انسانتحميل خواهد شد مانند جهنم. نكته مهم اين كه شقاوت(كه مربوط به معيوب بودن خود روح است)، جاودانه و ابدياست و اينگونه اشخاص در عذاب مخلد خواهند بود. زيراملكات نفس از آنها جدا نميشود.(7) و او كسي است كه درآتش بزرگ است و در آن دو مسأله ميباشد: مسأله اول: درتفسير آتش بزرگ آمده، يك وجه آن آتش جهنم بزرگاست و صغري آتش دنيا است. دوم اينكه در آخرت آتشهاو دركاتي است كه آنرا دربر ميگيرد. براي هر آتشي دركيهست. همانگونه كه در دنيا گناهان و معاصي زيادي هستهمانگونه كافر بدبختترين مردم است به خاطر آن دربزرگترين و پستترين آتشهاست (پست از نظر مقام) وسوم اينكه آتش بزرگ همان آتش سفلي است و آن نصيبكفار ميشود بر آنچه قول خداوند متعال است. مسأله دوم-نازل اين آيه براي وليد و عتبه و ابي و تو ميداني كه عبرتعموم به لفظ است نهخصوص به سبب. به تحقيق روشنشده درستي اين ترتيب با برهان عقلي.

مسأله سوم: براي گوينده اين است كه ميگويد هماناخداوند ذكر كرده اين را بر دو قسم يكي از آنها اين است كهيادآوري شود و بترساند شخص شقي و بدبخت كسي استكه در پايين آتش و قعر آن جاي دارد. وجود (اشقي) دلالتميكند بر وجود «شقي» پس اين قسم چگونه است؟ وجواب آن به درستي كه لفظ اشقي مقتضي وجود اشقينيست هنگامي كه جاري ميشود مثل اين لفظ از غيرمشاركت مانند قول خداوند متعال: كسي كه از خداوند رويبگرداند بدبخت و شقي است و چنين كسي جايگاه او آتشكبري يا پستترين دركات است وجود داشتن فرد شقيدلالت بر قرارگرفتن او در آتش بزرگ است.(8) كسي كه درآتش بزرگ قرار دارد او در پايينترين طبقه آتش است بهقول حسن: كبري آتش جهنم است و صغري آتش دنيااست.(9)

«ثُمَّ لايَمُوتُ فيهَا وَلايَحْيِيَ» مفسرين دو وجه را در آنآوردهاند اينكه (يكي از آنها) مرگ نيست پس استراحتميكند و زنده نميشود زندگي كه بانفع است همانطور كهگفته شد (سيري نميشود بر آنها پس ميميرند و تخفيفداده نميشود از عذابها بر آنها و اين در مذهب عرب استميگويد براي مبتلا به بلا شديد زنده شدن نيست و مردهشدن نيست و معناي آن يكي از آنها، در آتش ميشود درحلقهاي كه خارج نميشود پس ميميرد.(10)

يا نميميرد پس استراحت مي كند از عذاب و زندگيندارد زندگياي كه همراه با سود و منفعت است و كساني كهموحد هستند از مؤمنين هنگامي كه داخل جهنم شوندنميسوزند در آن به آنچه شفاعت داده شدهاند و خارجميشوند درحاليكه مسلمانند و مؤمنند و اما گفته شده اهلشقاوت و بدبختي ميميرد در شقاوت و بدبختيهايشان واين وعده براي بدبختي آنهاست، به درستي كه بدبخت ازاين مرتبه بالاتر نميرود(11). (قَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّي)- لغتاَفْلَحَ: رَست، رشد كرد، فلاح: كشاورز.

يعني كسي كه خود را تزكيه كرد حقا كه رستگار شدهاست. اين رستگاري با سه عامل صورت ميگيرد:

الف: ذكر نام خدا به پاكي از هر گونه آلودگي شرك

ب: نماز خواندن.(12)

«قدافلح» مصادف ميشود با بقاء در بهشت يا پاككردن از شرك با ايمان، كسي كه عملش را پاك گرداند سودميبيند. «تَزَكَّي» به عمل صالح گفته ميشود. گفته شده كه:نازل ميشود در صدقه فطر. و از ابنسيرين است كه آن درصدقه فطر و نماز عيد است.

و گفته شده به درستي كه اهل مدينه صدقهاي برتر ازآن نديدند و از سيراب كردن آب و روايت شده است ازعبدالله از ابيه از جده از رسولاكرم(ص) در سخنش گفت:«قَداَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّي» گفت «خارج ساختن زكات فطر»،«وَذَكَراسْمَ رَبَّهِ فَصَلَّي» گفت: نماز عيد است. مراد از آيه «قدافلح من تزكي» زكات تمام اموال است.

و روايت شده است از ابنجريح گفت بگو عطاء: (قدافلحمن تزكي) براي فطر است گفت: آن براي تمام صدقاتاست و آن زكات اعمال است نه زكات اموال؛ يا پاكگردانيدن اعمال از ريا و كمكاري است و بيشتر در مورد مالگفته شده زكّي (بكار برده شده) نه «تَزَكَّي» و روايت شدهجابر عبدالله گفت پيامبر(ص) فرمود: «قَد اَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّي»يعني كسي كه شهادت ميدهد كه خدائي جز خداي متعالنيست و شهادت به اينكه رسول براي خداست و از سويخداست. و از ابنعباس است كه: «تَزَكَّي» يعني خدايي جزخداي يگانه نيست. به طور كل زكي در مورد اموال گفتهميشد و تزكي در اعمال، يعني پاك گردانيدن اعمال بهخاطر خداوند و به تحقيق ذكر شده اين سخن در زكات فطردر سوره بقره.(13)

فلاح و رستگاري در مقابل پاكي و خالصبودن بهكاربرده ميشود همانگونه كه در سوره بقره آمده مؤمنينرستگارند «و اولئك همالمفلحون» و قبل از آن آمده كهكافرين در آتش و در جايگاه پست هستند، مراد انواع تزكيهاست، تزكيه قلب از ظلمت كفر. تزكي (لااله الاالله) مرادزكات مال نيست زكاة اعمال است و بيان ميكند كه كفرچيزي است كه قبل از اين آيه تكرار شده به درستي كه اسممطلق منصرف است.(14)

«وَذَكَر اسْمَ رَبَّه فَصَلَّي» در اين تفسير مراتب اعمالمشخص شده است اول برطرف كردن و از بين بردن عقايدباطل از قلب، دوم حضور و درك معرفت خداي تعالي به ذاتو صفات و اسماء او و سوم مشغول شدن به خدمت.

«فصلي» نماز عبارت از خشوع و خضوع است كه براعضاء و جوارح انسان تأثير ميگذارد. (و نام پروردگارش رابه ياد آورد و نماز بر پا دارد). و ذكر نميكنند خداوند را جزعدهاي قليل و نمازي كه منافقين ميخوانند از حيث اينكهريا است جز نماز محسوب نميشود.(15)

منظور از صلاة راه نماز است يا نماز عيد است و گفتهشده است كه: «و ذكر اسمَ رَبِهِ فَصَلَّي» و اين به درستييادآوري آن در قلب است هنگام نماز پس بترسد از عقابشو اميد داشته باشد به ثوابش. بدون شك براي هر نمازي كهپنج نماز هست دعا نيز هست و دعا خواستن حاجات دنيا وآخرت از خداوند است. و نماز عيد هم ذكر شده است و ذكرشده است كه كسي كه نماز را برپاي دارد و زكات ندهد پسنمازش قبول نيست.(16)

«بَلْ تُؤْثِرُونَ الحيَوةَ الدُّنيَا»- لغت «تُؤثِر» (اثر): مقدمميداري، ترجيح ميدهي (ولي شما زندگي دنيا را ترجيحميدهيد). در اين آيه آفتهاي تزكيه نفس بيان شده استزيرا كسي كه زندگي دنيا را بر تكاليف ديني مقدم بدارد،بهطوريكه از رده اهل سعادت بيرون رفته است. لذافرمودهاند حُبُّالدُّنيا رَأسُ كُلَّ خطيئة.(17)

حديث: امام زينالعابدين(ع) فرمود: (برترين اعمال نزدخدا بعد از شناخت خدا و رسول، بغض و تنفر ازدنياست».(18) البته معلوم است كه تنفر از دنيايي توصيهشده كه انسان را از ياد خدا و عمل به اوامر او دور ميكند نهآن دنيايي كه در حد متعادل زندگي عادي را براي انسانميسر ميكند.

عدهاي گفتهاند بلكه ايثار ميكند عمل دنيا را در برابرعمل آخرت، دنيا حاضر است، غذا، آب و نوشيدني و غيره وآخرت براي ما غايب است و آن را نميبينم حال راميگيريم و آينده را رها ميكنيم چون نفع حال را ميبينم ونفع آينده پديدار نيست. و در جايي ابوعمرو «يوثرون» با ياءبكار برده.(19)

بيشتر عامه با تاء بهكار ميبرند و قرائت كردند آن راابوعمرو و نصربن عاصم «بل يؤثرون» با ياء غايب، تقديرآن: بلكه ايثار ميكنند بدبختها زندگي دنيا را يعني ترجيحميدهند.

و گفته شده كهاي مسلمانان ترجيح ندهيد زندگي دنيا رابر آخرت هرچند كه اكنون نفعي از آن نبينيد. به خاطر چهترجيح ميدهند دنيا را بر آخرت؟ گفته شده چون دنيا حاضراست و خوردنيها، نوشيدنيها، لذتها و خوشيها همهحاضرند و آخرت غايب است براي ما پس حال را ميگيريمو آينده را رها ميكنيم. خداوند هميشه براي ما ذكر ميكند ويادآوري مينمايد پس چرا خيلي از مردم غافلند و عبرتنميگيرند؟ آنچه كه انسانها بهوسيله آن كند و تنبلميشوند؛ دنيا، شيطان و شهوات است.(20)

در آيه «والاخرة خير و ابقي» كلمه «ابقي» به معناي:پايدارتر، باقيتر. (در حاليكه آخرت بهتر و پايدارتر است).آنچه در آخرت است تمام خيرات و خير است و آن باقياست و آنچه باقي است پس اثر ميدهد، پس لازم استآخرتي باشد كه اثر دنيا در آن نمايان شود، آخرت تمامشخير و رحمت است و تمام آنها ماندگار است. به درستيكهآخرت مشتمل بر سعادت جسماني و روحاني است و دنيااينگونه نيست، دنيا فاني است، آخرت باقي است و باقيبهتر از فاني است آنچه كه فاني است اثري ماندگارندارد.(21)

دارآخرت كه تا ابد ماندگار است و اثر ميدهد يعنيبهشت. خير يعني برتر است و ابقي بيانگر اين است كهآخرت بادوامتر و باقيتر است نسبت به دنيا. و پيامبر فرمود:آنچه از دنياست در آخرت هست مگر آنچه ضايع كنداحدي از شما و آنچه هر كس از پيش فرستاده است بهطوركامل و صحيح دريافت ميكند به صورت پاداش يا عقاب وعذاب الهي.

و مالكبن دنيار گفت: اگرچه دنيا از طلا باشد فاني استو آخرت از خرف باشد باقي است پس واجب است ترجيحدادن خرف باقي بر طلاي فاني.(22)

«ان هذا لفي الصحف الاولي»- (اين در كتابهايپيشينيان ذكر شده است).

و در اشاره به لفظ هذا اختلاف هست از قول تمام سوره وآن بهدرستي كه سوره مشتمل است بر توحيد و نبوت ووعدهدادن بر اطاعت كردن خدايتعالي و كفرورزيدن نسبتبه خداوند. «هذا» اشاره به سخن خدا «قدافلح من تزكي»اشاره به پاككردن نفس از تمام آنچه كه شايسته نيست وپاكگردانيدن نيت از تمام عقيدههاي باطل.

(ذكر اسم ربه)اشاره به كامل كردن روح از معرفت خدايتعالي است و اما سخن او (فصلي) اشاره به تكميل جوارح واعضاء و زينت دادن به طاعت خداوند تعالي است، اما سخناو (بل تؤثرون الحيوة الدنيا) اشاره به تشويق و ترغيب درآخرت و در ثواب خدا است، اين اموري است كه تخلف بر آنبرخلاف شريعتهاست به خاطر همين گفتهاند «ان هذالفي الصحف الاولي» گفته شده آيا در دنيا هست آنچه درصحف ابراهيم و موسي است؟

و گفته شد بگو اي ابوذر «قدافلح من تزكي» «والاخرةخيرٌ وابقي».(23)

بهدرستي كه آنچه در قرآن است در صحف اولي ياكتابهاي پيشين هست. اين آيه مربوط به چهار آيه پيشاز آن است.(24)

«صحف ابراهيم و موسي» (كتابهاي ابراهيم و موسي)و براي آن دو سخن گفته شده است يكي از آن بيان برايسخن او در صحف اولي و دوم: مراد به درستي كه آن ذكر نامتمام انبيا در صحف است كه از جمله آنها صحف ابراهيم وموسي است.

روايت شده كه ابيذر از رسول اكرم(ص) پرسيد: خداوندچند كتاب نازل كرد؟ پس فرمودند 104 كتاب، بر آدم دهصحف، بر شيث 50 صحيفه، بر ادريس 30 تا و بر ابراهيم10 تا و چهار صحيفه تورات، انجيل، زبور و فرقان و گفتهشد در صحف ابراهيم: شايسته است براي عاقل كه حافظزبانش باشد، بر زمانش آگاهي داشته باشد و شأن و مقام اوپذيرفته شده باشد و خداوند پاك و برتر است.(25)

صحف ابراهيم و موسي يعني كتابهائي كه براي آنهامنزلتي است و آورده نشده است الفاظ نامربوط در آنها (دراين صحف)، روايت شده كه ابوذر پرسيد از رسولاكرم(ص): كه صحف ابراهيم چه بود؟ فرمودند: تمام آنمثل بود مانند اين جمله: اي ملك مسلط مغرور من تو راقرار ندادم براي جمعآوري مال دنيا و ترجيح دادن بعضي بربعض ديگر. ولي قرار دادم كه دعوت مظلوم راپذيرا باشي وآنچه از زبان كافر ميشنوي قبول نكني و در آن امثالي استبه اين صورت: براي عاقل واجب است 3 ساعت و وقتداشته باشد ساعتي كه در آن با خدا مناجات كني، ساعتيبراي محاسبه نفس و تفكر در مخلوقات خداوند تعالي وعزيز و گرامي و ساعتي كه از خوردن و نوشيدن بياسايد. وبايد كه شخص عاقل از لذتهاي غيرحرام دوري كند.

و عاقل واجب است كه آگاه به زمانش باشد و حافظزمانش باشد و عمل كند به آنچه ميگويد بيشتر عمل كند تااينكه بيشتر سخن بگويد. و در آنچه به او ربطي نداردسخن نگويد.

گفت اي رسول خدا صحف موسي چيست؟ فرمودند:تمامش عبرت بود، مانند اين: عجيب است براي كسي كهدنيا و دغلبازيهايش را ميبيند و عبرت نميگيرد و كسيكه ميداند فردا حسابي در كار است ولي عمل نميكند. گفتيا رسولالله آيا از آنچه دردست ابراهيم و موسي بود چيزيدر دست ما هست، كه خداوند بر تو نازل كرد؟ گفت بلهبخوان اي اباذر؛ «قدافلح من تزكي». (و ذكر اسم ربهفصلي). «بل توثرون الحيوة الدنيا» «والاخرة خير و ابقي انهذا لفي الصحف الاولي، صحف ابراهيم و موسي.(26)

منابع

1ـ جامعالاحكام القرآن، تفسير عربي، جلد 20، تأليف؛ابوعبدالله محمد انصاري قرطبي.

2ـ تفسير كبير- عربي، امام فخر رازي.

3ـ تفسير جزء 30 قرآن كريم، ابوالفضل بهرامپور.

4ـ تفسير الميزان، فارسي، استاد علامه محمد حسينطباطبائي.



1ـ اعراف- 145.

2ـ اعراف- 150.

3ـ همان سوره- 154.

4ـ تفسير قرآن كريم، ج 30، ابوالفضل بهرامپور.

5ـ تفسير كبير، امام فخررازي.

6ـ تفسيرالجامعالاحكام القرآن. قرطبي.

7ـ تفسير قرآن كريم ج 30ـ بهرامپور.

8ـ الجامعالاحكام القرآن.

9ـ تفسير كبير، امام فخررازي.

10ـ تفسير كبير، امام فخررازي.

11ـ الجامعالاحكام القرآن، ابوعبدالله محمدانصاري قرطبي.

12ـ تفسير قرآن كريم، جزء 30 ابوالفضل بهرامپور.

13ـ الجامعالاحكام القرآن، ابوعبدالله محمد انصاري قرطبي.

14ـ تفسير كبير، امام فخررازي.

15ـ تفسير كبير، امام فخر رازي.

16ـ الجامعالاحكام القرآن، ج 20.

17ـ فخررازي. ج 31، ص 52.

18ـ نمونه، ج 26، ص 408، به نقل از اصول كافي.

19ـ تفسير كبير، جزء 32ـ31.

20ـ امام فخررازي.

21ـ تفسير كبير، امام فخررازي.

22ـ الجامعالاحكام القرآن، جزء 32ـ31.

23ـ تفسير كبير، جزء 32ـ31.

24ـ امام فخررازي، جامعالاحكام القرآن.

25ـ تفسير كبير، جزء 32ـ31.

26ـ امام فخررازي، جامعالاحكام القرآن.



/ 1