درآمدی بر ساختار معنی‏شناسی قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درآمدی بر ساختار معنی‏شناسی قرآن - نسخه متنی

اعظم پرچم

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



درآمدى بر ساختار معنى‏شناسى قرآن

معنى‏شناسى قرآن

از ابتداى پيدايش علم تفسير، فهم مفردات و تك واژه‏هاى قرآن براى مسلمانان امرى مهم و ضرورى به‏شمار مى‏رفته است و مفسران صدر اسلام از جمله ابن عباس ضرورت آن را درك نموده و براى فهم آن مسافرتها و تلاشها داشته‏اند. عمر مى‏گفت: من معناى «أبّا» را در «فَاكِهَةً وَ أَبّا» (1) نمى‏دانم و يا ابن عباس مى‏گفت: معناى «فاطر» را در «فَاطِرِ السَّموَاتِ وَ الاَْرْضِ» (2) نمى‏دانم (3) .

اين عبارتها نشان مى‏دهد كه برخى از كلمات قرآن در دايره «غريب» جاى مى‏گيرد و مسلمانان براى فهم آن تلاشها مى‏كردند و در قرون بعد كتابهاى مختلفى در اين زمينه نگاشته شد و برخى ديگر از دانشمندان مسلمان در مورد وجوه مختلف معانى واژگان، كتابهايى نوشتند؛ چنان كه برخى همانند راغب به صورت الفبايى، مفردات قرآنى را شرح دادند.

امروزه بحثى كه در معنى‏شناسى قرآنى اهميت دارد، اين است كه ما نبايد فقط به واژه‏هاى غريب، وجوه و نظاير و يا سير الفبايى واژه‏ها بپردازيم، بلكه بايد به تمام نظام هماهنگ قرآنى روى آوريم؛ يعنى جهان‏بينى قرآنى از ارتباط درونى و انسجام كلمات كليدى قرآنى و ارتباط ميدانهاى معنى‏شناسى كلمات استخراج مى‏شود. محورى‏ترين و كانونى‏ترين واژه‏ها اللّه‏ است كه بر تمام واژه‏ها سيطره و چيرگى دارد و اين مبيّن ديدگاه اللّه‏ مركزى و خدامحورى جهان‏بينى قرآنى است؛ يعنى حضور اللّه‏ در قلمرو فردى و اجتماعى در روابط ميان اعضاى جامعه و از آنجا كه خداوند داراى صفات اخلاقى است، روابط اجتماعى انسان نيز بازتاب صفات الهى است و در جامعه كنونى كه موضوع جهانى شدن در حوزه فرهنگ و اقتصاد و سياست مطرح است، قرآن در روابط اجتماعى مردم و ملل جهانى، همين انديشه را ارائه مى‏دهد كه اللّه‏ ناظر بر روابط مختلف انسان با خدا و خلق است؛ چرا كه از نظر معنى‏شناسى قرآنى هيچ مفهوم مهمّى جدا از مفهوم خدا وجود ندارد و در قلمرو اخلاقيات انسانى، هر يك از صفات پسنديده بشرى، بازتابى ضعيف و رنگ باخته و يا تقليدى ناقص از صفات بارى تعالى است، يا به واكنش خاصى كه از اعمال الهى سرچشمه مى‏گيرد، اشاره دارد.

در ديدگاه معنى‏شناسى، زبان تنها ابزارى براى سخن گفتن يا انديشيدن نيست، بلكه وسيله‏اى است براى تصور كردن و تفسير كردن جهانى كه آن قوم را احاطه كرده است (4) . از اين رو در معنى‏شناسى قرآن بايد تحقيق و مطالعه‏اى تحليلى درباره زبان آن، يعنى واژگان عربى داشت، تا بتوان به بطون آيات و كلمات راه پيدا كرد و بسته به وسع و طاقت بشرى بتوان از زلال معارف آن نوشيد.

از سوى ديگر واژگان قرآنى، اصطلاح تازه وضع شده قرآنى نبودند، بلكه در ادبيات پيش از اسلام وجود داشتند و قرآن در اين زمينه، تغييرى ريشه‏دار در نظام تصورى و ادراكى جاهليت قبل از اسلام ايجاد كرد. برخى از معانى واژه‏هاى جاهلى را كه با فرهنگش مطابقت داشت، پذيرفت، ولى در يك نظام تازه و يك انديشه نوين، معانى والا را به كلمات مستقل در ارتباط با همديگر بخشيد. به عنوان مثال واژه «اللّه‏» در ادبيات جاهلى و اعتقادات مردم آن زمان وجود داشت و قرآن از قول مشركان نقل مى‏كند كه علت بت‏پرستى آنان به جهت تقرب جستن به «اللّه‏» است.

«مَا نَعْبُدُهُمْ اِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا اِلَى اللّه‏ِ زُلْفى» (5) .

از ديدگاه مردم جاهلى، اللّه‏ خالق جهان، بخشنده باران و كسى است كه بر تشريفات و مقررات سوگند ياد كردن حكومت دارد و بالاخره ربّ كعبه است (6) . در حالى كه آنان با اين اعتقاداتشان، حضور اللّه‏ و تدبير او را در امور زندگى قبول نداشتند و مى‏گفتند: «وَ مَا يُهْلِكُنَا اِلاَّ الدَّهرُ» (7) و تدبير امور را به بتها نسبت مى‏دادند، پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اظهار داشت كه اللّه‏ خداى مطلق و يگانه است و خدايان ديگر باطل و چيزى جز نام نيستند و هيچ واقعيتى ندارند و تنها محصول وهم و خيال‏اند (8) . با اين جهان‏بينى نظام ارزشهاى كهن دينى سخت در معرض خطر قرار گرفت و براى نخستين‏بار در تاريخ اعراب نظامى مبتنى بر يكتاپرستى و خدا مركزى استقرار يافت؛ نظامى كه در مركز آن، خداى احد واحد به عنوان تنها سرچشمه همه اشكال وجود و هستى قرار داشت و همه اشياء و ارزشهاى موجود از آن پس تنظيم و ترتيب يافت. از اينجا به بعد مفهوم شكرگزارى و ايمان به خدا وارد مى‏شود؛ زيرا از ديدگاه قرآن هر آنچه پيرامون آدمى است آيات و نشانه‏هاى خداست و سزاوار است كه انسان در برابر آنها سپاسگزار باشد. قرآن پيوسته تأكيد مى‏كند كه همه چيزهاى نيكو در اين دنيا، بخششهاى الهى است و انسان نيازمند به خداست و بايد نسبت به او شكرگزار باشد. اين ديد و آگاهى انسان، خود آغاز ايمان و اعتقاد واقعى به اوست. از همين جا واژه «كفر» از معناى اصلى خود منحرف گشت و به معناى «بى‏باورى» و «بى اعتقادى» نزديك شده و مقابل ايمان قرار گرفته و اسم فاعل آن «كافر» در اين تطور معنى، معناى «غير مؤمن» را پيدا كرد كه در طول تاريخ در انديشه‏هاى كلامى سياسى نقش برجسته‏اى داشت. به همين ترتيب شكر به مفهوم ايمان نزديك شد و تقريبا مترادف آن قرار گرفت و در برخى از آيات «شاكران» به معناى «مؤمنون» به كار رفت.

از سوى ديگر «امن» كه به معناى طمأنينه و وثوق و ضد خوف بود و اعراب در حالت ضد جنگ آن را احساس مى‏كردند، قرآن آن واژه را به باب اِفعال برد و آرامش واقعى و اطمينان عميق را در ارتباط با اللّه‏ قرار داد: «اَلا بِذِكْرِ اللّه‏ِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (9) ؛ اللّه‏ مركز اطمينان و وثوق و آرامش است و ظهور اين آرامش در حالت و ديدگاهى است كه اختصاص به اللّه‏ داشته باشد.

قرآن مطرح كرد كه جوهر و اصل و اساس آرامش واقعى در فرو نشستن جنگها نيست؛ بلكه در ذكر الهى است. بدين‏سان قرآن بين اطمينان در عميق‏ترين صورتهايش و ذكر الهى ارتباط داده است؛ در نتيجه لفظ «امن» در ساخت جديدش «ايمان» نسبت به اللّه‏، دلالتى جديد پيدا كرد. ايمان يعنى اطمينان عميق همراه با شكرگزارى در برابر نعمتهاى او كه تصديق قلبى و زبانى را نيز به همراه دارد و عمل انسان مؤمن كاشف از تصديق اوست (10) .

در هر مورد مى‏بينيم كه چگونه معانى كلمات در مجاورت با كلمات ديگر تغيير مى‏پذيرد، واژه «شكر» با قرار گرفتن در ميدان معنى‏شناسى، به معناى ايمان شد و ايمان به معناى آرامش و اطمينان به اللّه‏.

در بررسى حلقوى واژه‏ها، اين نكته روشن مى‏شود كه تحقيق بر روى واژه‏هاى قرآنى به صورت الفبايى، پژوهشى دقيق و عميق نيست؛ زيرا واژگان قرآنى، حاصل جمع كلمات يا يك مجموعه اتفاقى و تصادفى از شماره‏هاى زيادى از كلمات جمع شده بدون نظم نيست، بلكه واژگان قرآنى يعنى كلمات پيوسته با هم از جهات گوناگون و متعدد كه پهنه‏هاى مختلف را تشكيل مى‏دهند و در جاهاى متعدد بر روى يكديگر قرار مى‏گيرند و پهنه‏هايى از ارتباطات گوناگون را تشكيل مى‏دهند.

مقاله حاضر به چند نمونه از واژگان قرآنى مى‏پردازد تا مرزهاى متداخل واژگانى را نشان دهد و روشن سازد كه شبكه مفاهيمى كه از اصطلاحات اخلاقى تشكيل مى‏شود، يكى از اين واژگانهاى فرعى مستقل است كه خود بر تعدادى از بخشهاى نسبتا مستقلى از مفاهيم كه هر يك جهان‏بينى خاص خود را دارند، اشتمال دارد.

اكنون نمودار واژه ايمان ترسيم مى‏شود:

1ـ در اين ترسيم، ارتباط واژه ايمان با واژه‏هاى زير مجموعه‏اش از نظر لغوى و تقابلهاى ضدى آن آمده است:

در اين نمودار، هر يك از واژه‏هاى مختلف جايگاهى در معناى ايمان دارد و هر يك مى‏تواند به مركز دايره بيايد و با واژه‏هاى ديگر ارتباط داشته باشد. در حقيقت هر يك از آنها ميدان معنى‏شناسى مخصوص به خود دارد كه مجموعه اين ميدانهاى معنى‏شناسى، دستگاه واژگان قرآنى را تشكيل مى‏دهد.

وجوه معانى ايمان در قرآن

در قرآن آمده است:

«هُوَ اللّه‏ُ الَّذى لاَآ اِلـهَ اِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللّه‏ِ عَمَّا يُشْرِكُونَ» (11) .

آيه مذكور صفات خداوند را برشمرده است. در معنى‏شناسى واژه ايمان، هسته مركزى، طمأنينه، وثوق و اعتماد است. منابع تفسيرى «مؤمن» را به معناى امنيت بخشنده، ايمن گردانيده و شخصى كه بندگان و اوليائش را از عذاب ايمنى مى‏دهد، آورده‏اند (12) .

اين معناى تفسيرى در ارتباط با بحث لغوى و معنى‏شناسى آن است و واژه «مؤمن» از باب اِفعال، عمق بيشترى به اطمينان و وثوق داده است. قبل از واژه «مؤمن»، واژه «سلام» آمده است. سلام به معناى برائت از هر عيب و نقص و به معناى عافيت و حفظ و نگهدارى است (13) .

ابن منظور آورده است كه سلام به عنوان اسم خدا داراى دو ويژگى است. يكى اينكه او از هر عيب و نقص سالم است و ديگر اينكه آفاتى كه به ديگران مى‏رسد به او ملحق نخواهد شد (14) .

در خصوص ارتباط واژه سلام با واژه مؤمن مى‏توان گفت كه امنيت واقعى و آرامش و اطمينان حقيقى در وجود شخصى است كه اولاً از هر عيب و نقص مبرا باشد و ثانيا خود نيز معدن عافيت به‏شمار آيد. صاحب عافيت مى‏تواند بندگان را ايمنى بخشد. ترتيب صفات خداوند در آيه، مبيّن معنى‏شناسى واژگان آن است.

يكى از معانى ايمان در قرآن، اسلام آوردن است (15) . كلمه اسلام و تسليم خود نيز داراى مراتبى است. پايين‏ترين مرتبه آن اقرار به شهادتين است كه به واسطه آن مال و جان شخص حفظ مى‏شود و نكاح و ارث بردن جايز مى‏گردد.

«قَالَتِ الاَْعْرَابُ امَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوآ اَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الاْءيمَانُ فى قُلُوبِكُمْ» (16) .

در اين آيه خداوند اعراب باديه‏نشين را سرزنش مى‏كند كه اقرار به شهادتين، به تنهايى عملى پسنديده نيست، مگر آن كه به اسلام اخص بينجامد و آن عبارت است از اطاعت خدا و رسول و جهاد با مال و جان در راه خدا (17) .

مفسران مراتب اسلام را در پنج مرحله تقسيم بندى كرده‏اند تا به درجه اخص برسد. آنها عبارت‏اند از:

1ـ اقرار لسانى بدون ايمان قلبى؛ مثل ايمان منافقان

2ـ اسلام همراه با ايمان قلبى، در صورتى كه هنوز ايمان در قلب رسوخ نيافته است.

3ـ ايمان عاريتى؛ يعنى ايمانى كه در معرض زوال است.

4ـ ايمان ملكه شده، ولى آلوده به معاصى است.

5ـ اسلام اخص، كه نسبت به جميع واردات و بليات و مشكلات تسليم خداوند است (18) .

از ديدگاه عرفان اسلامى ايمان از روى دليل، ايمان نظرى است كه در معرض شك و شبهه قرار دارد، ولى ايمان ضرورى به قلب رسيده و در آن استحكام يافته است و طالب علم يقينى به وسيله تقوا و طاعات و نوافل خود را محبوب حق تعالى كرده، تا اينكه نور ايمان در قلبش نفوذ كند (19) .

آيه 15 حجرات معيارهاى قرآنى را براى اسلام اخص و ايمان واقعى ارائه مى‏دهد كه عبارت‏اند از: ثبات و ايستادگى، شك و ترديد نداشتن و ايثار مال و جان كه در پايان، آنها را «صادقون» (راستگويان) ناميده است.

ساختار آيه 14 و 15 حجرات مبيّن معنى‏شناسى واژگان ايمان است. مردم جاهلى كه از امنيت و آرامش جاهلى ـ كه تنها در چهار ماه حرام بوده ـ به مرحله آرامش عميق‏ترى كه در ارتباط با خداست رسيده‏اند، آنان اين حالت را به واسطه اعمال و رفتارى تثبيت مى‏كنند كه آينه ايمان قرار گيرند و متفرعات آن ايمان و آرامش كه تصديق قلبى و زبانى است، آن را محكم كرده و با اعمال و رفتار خويش و بستن راه وهم و شياطين بر عقل و دل خويش، حقيقت آرامش را به طور كامل در وجود خود هويدا كردند.

يكى ديگر از وجوه معانى ايمان در قرآن توحيد است (20) :

«مَنْ كَفَرَ بِاللّه‏ِ مِنْ بَعْدِ ايمَانِهِ اِلاَّ مَنْ اُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَـئِنٌّ بِالاْءيمَانِ» (21) .

آيه مذكور در مورد عمار ياسر نازل شده كه به هنگام اجبار از سوى مشركان، وحدانيت خدا را انكار كرده به پرستش بتها اقرار نمود. وى ناراحت و پريشان نزد رسول خدا آمد تا از نتيجه عملش آگاه شود. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از او پرسيد كه قلبش در آن موقع چه حكم مى‏كرده است. او تأكيد كرد كه من قلبا به خدا و رسول او ايمان داشتم؛ يعنى همان توحيد. در آن زمان آيه مذكور براى برائت او از كفر نازل شد و در طول تاريخ، علماى اسلامى حكم آيه را عام دانسته، به گونه‏اى كه در موارد تقيه افراد بتوانند به زبان چيزى را انكار كنند در حالى كه مرتد حساب نشوند (22) .

از اينجا روشن مى‏شود كه واژه‏هاى اسلام، توحيد و هدايت و مقابلهاى آن، يعنى كفر، شرك و ضلالت، در معنى‏شناسى ايمان هر يك نقش معنايى ايفا مى‏كنند و ارتباط زنجيره‏اى دارند. همان‏طور كه در ترسيم ارتباط ايمان با واژه‏هاى ديگر آمد، شناخت دايره ايمان با ديگر واژه‏هاى كليدى مثبت و منفى است و چند معنايى كه ذكر شد، همانند نگاه كردن از يك پنجره به ايمان بود، در حالى كه از پنجره‏هاى مختلف؛ يعنى واژه‏هاى مثبت و منفى، نظير: هدايت، شكر، خلص، جاهليت، كفر، ظلم و شرك و... معناى ايمان را كامل‏تر ترسيم كرده بطون قرآنى را آشكار مى‏كند و دستاوردش براى جوانان، آن است كه حضور ملموس حقايق قرآن را در جامعه امروز مى‏يابند؛ زيرا قرآن حقيقتى تغييرناپذير براى ذات بشرى است و زيرساختهاى بشرى و اصول تكامل آن كه در قرآن آمده است با گذشت زمان تغيير نمى‏كند و هر فرهنگى را كه خداوند در قرآن بنيان نهاده بر اساس فطرت و خلقت بشرى است. اوست كه تمام توانمنديهاى بشرى را اندازه‏گيرى نموده و اصول تكامل او را تكوين كرده و در كتاب آسمانى‏اش آن را به بشر هديه نموده است. در اين صورت، اگر زيرساختهاى فرهنگ قرآنى كه در ارتباط زنجيره‏اى با يكديگر هستند به‏طور كامل شناخته و در نهاد هر شخصى پى‏ريزى شوند، بشر را در عصر تكنولوژى و پيشرفت با انگيزه و قدرت فراوان به پيش مى‏برند. فرهنگ قرآنى نشان مى‏دهد كه هر چه جداى از خدا باشد، جاهليت است، حتى اگر در جوامع مدرن و امروزى باشد؛ زيرا جاهليت فقط به معناى دوره‏اى تاريخى قبل از اسلام نيست. از ديدگاه قرآن، جاهليت يك فرهنگ و شخصيت است كه مى‏تواند در هر دوره‏اى حضور داشته باشد. در اينجا مى‏توان اندكى به معنى‏شناسى جاهليت در برابر اسلام پرداخت.

جاهليت و اسلام

در لغت و ادبيات قبل از اسلام، «جهل» در برابر صفت «حلم» بوده است. «جهل» در آن روزگاران، الگوى برجسته رفتار مرد تندخوى بى‏پروايى بود كه با اندك تحريكى، قدرت تسلط بر نفس را از كف مى‏داد و هوس كور او محرّكش بود و به پيامد عمل توجّه نمى‏كرد. در مقابلش حليم كسى است كه مى‏داند چگونه بر احساسات و عواطف خود غلبه كند و بر هواها و هوسهاى كور خود پيروز شود و هر اندازه هم كه تحريك گردد، آرام و مطمئن و خالى از پريشانى و آشفتگى باقى بماند. حلم آرامش و توازن عقلى و تسلط بر نفس و استقامت رأى است (23) .

در حقيقت حلم، صفت انفعالى است كه برخاسته از قدرت است و هر جا كه قدرت نباشد، حلم نيز وجود ندارد. همچنين مفهوم حلم ارتباط نزديكى با وقار داشته، به معناى سنگينى، متانت، ادب و سلوك است؛ در حالى كه تجلى خارجى جهل عبارت است از ظلم. در اغلب موارد ظلم، جهل به شكل انفجارى قابل رؤيت از لحاظ بدنى و ظاهرى در ايستار مى‏آيد. در اسلوب قرآنى «حميّة الجاهليه» حقيقتى است كه به ايستار اعتراض در برابر لگدمال شدن عِرض و شخصيت آدمى اطلاق مى‏شود. مشركان عرب احساس مى‏كردند كه سر فرود آوردن در برابر قدرت مطلق خدا براى ايشان اهانتى غير قابل تحمل است؛ يعنى انديشه تسليم شدن در برابر قدرت برتر يعنى تحقير و اهانت و لگدمال شدن عرض و شخصيت آدمى و آنان به اين معناى خاص، جاهل بودند. طبيعت جهل نيز هرگاه فعال شود از قدرت تعقل دماغ انسان مى‏كاهد و آن را سست مى‏كند و عقل براى رسيدن به فهم عميق چيزها، ناتوان مى‏شود و در نتيجه داورى سطحى و ناسنجيده انجام مى‏دهد. از اين رو، از ديدگاه قرآن جاهل كسى است كه نمى‏تواند اراده خدا را در آن سوى حجاب اشياء و حوادث مرئى ببيند. براى چنين انسانى، چيزهاى طبيعى نشانه‏ها و آيات الهى نيستند، بلكه فقط چيزهاى طبيعى هستند و نمادهايى براى چيز ديگر نمى‏باشند. جاهل شخصى است كه نمى‏تواند حتى حقيقت دينى به خود آشكار و آسان‏ترين بخش وحى الهى را دريابد. قرآن مى‏گويد:

«وَلَوْ اَنَّنَا نَزَّلْنَآ اِلَيْهِمُ الْمَلـئِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَحَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَىْ‏ءٍ قُبُلاً مَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوآ اِلاَّآ اَنْ يَشَآءَ اللّه‏ُ وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ» (24) .

بنابراين جاهل شخصى است كه داراى بينش سطحى است و درايت صحيح در زندگى ندارد. چنين اشخاصى رفتارى از نوع طغيان و بغى (تجاوز از حد) دارند و قرآن رفتار و انديشه‏اى را مطرح مى‏كند كه انسان بايد در حضور پروردگار بزرگ چنان عمل كند كه شايسته عبد است و اين حالت با جهل سازگارى ندارد. كافر از روى گستاخى، جهل را اختيار نموده، مؤمن ايستار حلم را برمى‏گزيند. يك مؤمن واقعى يا عبد واقعى بايد در جهت خضوع و فروتنى نسبت به خدا از درجه حلم فراتر رود و از درجه غرور و قدرت فردى رها شود و به اطاعت مطلق از خدا در آيد كه اين حالت، اسلام است. از ديدگاه قرآنى، اسلام به معناى فرمانبردارى و اطاعت مطلق از خداوند است و در حقيقت ادامه و گسترش حلم است و از اينجاست كه واژه‏هاى اطاعت، دين و خضوع با هسته‏هاى درونى معنى‏شناسى خويش وارد اين شبكه مى‏گردند و معنى را زيباتر و دقيق‏تر نشان مى‏دهند و بطون آيات قرآن را به ظهر تبديل مى‏نمايند.

يكى از واژه‏هاى مترادف اسلام كلمه دين است كه داراى ميدان معنى‏شناسى است. اين واژه در جاهيلت بار مثبت و منفى داشت و قرآن محتواى آن را عميق‏تر ساخت.

عمرو بن كلثوم شاعر قبيله تغلب گويد:




  • ورثنا مجد علقمة بن سيف
    اباح لنا حصون المجد دينا(25)



  • اباح لنا حصون المجد دينا(25)
    اباح لنا حصون المجد دينا(25)



شرف و بزرگى (يكى از نياكان ما) علقمة بن سيف را به ميراث برديم. او بود كه براى ما دژهاى بزرگى را با نيرو (دين به معنى قهر) مباح ساخت، يعنى براى ما آنها را فتح كرد، يا آنها را به اطاعت مطلق وا داشت.

در قرآن، كلمه «دين» در آيه 52 نحل به معناى «اطاعت از روى خضوع» و هم به معناى «فرمانروايى مطلق» است: «وَ لَهُ مَا فِى السَّمـوَاتِ وَ الاَْرْضِ وَ لَهُ الدّينُ وَاصِبًا» و در ترازى رسمى‏تر، همين كلمه دين نيز در قرآن با كلمه اسلام همراه است؛ زيرا تصور و مفهوم اسلام، لااقل در آغاز، مبتنى بر طرز تصور بنده «فرمانبردار» خدا بودنِ انسان بوده است: «اِنَّ الدِّينَ عِنْدَاللّه‏ِ الاِْسْلاَمُ» (26) .

در ديدگاه قرآنى «دين» مشترك معنوى است؛ يعنى يك مفهوم عام و كلى است كه معانى ديگر در آيات مختلف قرآن از آن تبعيت كرده و آن مفهوم كلّى طاعت است كه مفاهيم و معانى مختلف نظير: تسليم شدن محض، آيين، تلافى، شريعت، روز جزا را در برگرفته و به معناى مجموعه اصول عقايد و اعمال مخصوص اجتماعى است؛ يعنى دين از يك «اطاعت» شخصى محض سرچشمه گرفته و رفته رفته هر چه بيشتر حالت تجسم يافته پيدا كرده و به صورت عينى استقرار يافته، به عنوان دين نصارى و دين يهود درآمده است؛ يعنى مجموعه اصول و عقايد و اعمال شعائرى كه جامعه مسيحيان در آنها با يكديگر اشتراك دارند و هر چه در جهت تجسم پيشتر برويم، به صورت «ملّه» درمى‏آيد؛ يعنى يك نظام رسمى از اصول عقايد و شعائر كه اساس وحدت و يگانگى را در يك جامعه دينى مى‏سازد: «وَ لَنْ تَرْضى عَنكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصَارى حَتّى تَتَّبِـعَ مِلَّتَهُمْ» (27) و در جايى ديگر در قرآن، دين با ملت مترادف است: «اِنَّنى هَدينى رَبِّىآ اِلى صِرَاطٍ مُسْتَقيمٍ دينًا قِيَمًا مِلَّةَ اِبْرهيمَ حَنِيفًا» (28) .

در اين آيه سه مفهوم با هم مساوى شده‏اند: راه مستقيم، دين درست و ملّت ابراهيم.

در پايان بايد گفت معنى‏شناسى قرآنى با ابزار مشترك معنوى متدلوژى جديدى است كه قابليت بررسى و پژوهش لايه‏هاى معنايى زيادى از آيات و كلمات را دارد و مى‏تواند در عصر جهانى شدن، فرهنگ جهانى قرآنى را به تصوير بكشد.

سخن پايانى

معنى‏شناسى قرآن، تحقيق و مطالعه‏اى تحليلى درباره واژگان عربى است، كه به وسيله آن بطون آيات و واژه‏ها با توجّه به توان علمى و اطلاعات بشرى استخراج مى‏شود.

در اين ميان، به عنوان نمونه، واژه «أمن» كه در لغت عرب به معناى ضد خوف بوده؛ يعنى آرامش و طمأنينه آن هم در چهار ماه حرام و به صورت امنيت دنيايى، فرهنگ قرآن بر روى اين واژه بدين‏گونه استوار شد كه آرامش و اطمينان حقيقى در ارتباط با «اللّه‏» است و هر آنچه پيرامون آدمى است، آيات و نشانه‏هاى خدا و مستلزم سپاسگزارى بشر است. اين ديدگاه، آغاز ايمان است و از همين جاست كه واژه «كفر» كه مقابل واژه «شكر» است در سير تطور معانى خويش، معناى جديد يافت و آن عبارت بود از: «بى‏باورى» و «بى اعتقادى». به همين ترتيب واژه‏هاى مثبت و منفى دخيل در يكديگر پهنه‏هاى مختلف معنايى را ساختند و انواع ارتباطات را فراهم كردند.

در بررسى حلقوى واژه‏ها روشن مى‏شود كه تحقيق بر روى واژه‏هاى قرآنى به صورت الفبايى پژوهشى عميق و دقيق نيست؛ زيرا واژگان قرآنى كلمات پيوسته با هم از جهات مختلف و متعدد مى‏باشند كه پهنه‏هاى مختلف معنايى را تشكيل مى‏دهند تا جهان‏بينى و فرهنگ قرآن را برسانند.

منابع و مآخذ

1ـ قرآن كريم.

2ـ ابى عبداللّه‏ الحسين بن احمد الزوزنى، شرح المعلّقات السبع، بيروت، دارالقلم.

3ـ امين اصفهانى، مخزن العرفان، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361ش.

4ـ ايزوتسو، توشيهيكو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1373ش.

5ـ تفليسى، حبيش، وجوه قرآن، تهران، بنياد قرآن، 1360ش.

6ـ جوهرى، اسماعيل بن حمّاد، الصحاح، مصر، دارالكتاب العربى.

7ـ ديوان الهذليين، قاهره، دارالكتب المصرية، 1995م.

8ـ الراغب، حسين بن محمّد، المفردات فى غريب القرآن، تهران، المكتبة المرتضويه.

9ـ زكريا، احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغه، قم، مركز النشر مكتب الاعلام الاسلامى، 1404ق.

10ـ سيوطى، جلال الدين، الإتقان فى علوم القرآن، ترجمه مهدى حائرى، تهران، انتشارات اميركبير، 1363.

11ـ طباطبايى، محمّد حسين، الميزان، ترجمه محمّد باقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين قم، 1363ش.

12ـ طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، گروه مترجمان، تهران، انتشارات فراهانى، 1360ش.

13ـ طيب، عبدالحسين، اطيب البيان فى تفسير القرآن، تهران، انتشارات اسلام، 1366ش.

14ـ فخر رازى، محمّد، التفسير الكبير و مفاتيح الغيب، بيروت، دارالفكر، 1415ق.

15ـ گروه قرآن بنياد پژوهشهاى اسلامى، المعجم فى فقه لغة القرآن و سرّ بلاغته، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، 1379ش.

16ـ المصرى، ابن منظور، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه، 1405ق.

1 ـ عبس / 31.

2 ـ انعام / 14.

3 ـ سيوطى، الإتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 368.

4 ـ ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، ص 4.

5 ـ زمر / 3.

6 ـ عنكبوت / 63 و 61؛ فاطر / 40؛ قريش / 3.

7 ـ جاثيه / 24.

8 ـ يوسف / 40.

9 ـ رعد / 28.

10 ـ المعجم فى فقه لغة القرآن و سرّ بلاغته، ج 3، ص 678.

11 ـ حشر / 23.

12 ـ طبرسى، مجمع البيان، ج 24، ص 348؛ طباطبايى، الميزان، ج 19، ص 382؛ طيب، اطيب البيان، ج 12، ص 484.

13 ـ لسان العرب؛ صحاح اللغة؛ معجم مقاييس اللغة؛ مفردات، ريشه سلم.

14 ـ لسان العرب، ريشه سلم.

15 ـ تفليسى، وجوه قرآن، ص 40.

16 ـ حجرات / 14.

17 ـ حجرات / 15.

18 ـ طيب، اطيب البيان، ج 12، ص 232.

19 ـ امينى، مخزن العرفان، ج 6، ص 255.

20 ـ تفليسى، وجوه قرآن، ص 41.

21 ـ نحل / 106.

22 ـ فخر رازى، التفسير الكبير، ج 20، ص 124.

23 ـ ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ص 264.

24 ـ انعام / 111.

25 ـ معلقه عمرو بن كلثوم، بيت 61.

26 ـ آل عمران / 19.

27 ـ بقره / 120.

28 ـ انعام / 161.

/ 1