از هاجر تا زینب (س) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

از هاجر تا زینب (س) - نسخه متنی

اردشیر گراوند

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



از هاجر تا زينب(س)

زنان اسوه

اردشير گراوند

قيام، مرد و زن نمى‏شناسد و سازندگى مرزى ندارد، غيرت را در جنسيت‏حبس نكرده‏اند واين حصار و حايل نمى‏تواند چشم‏پوشى از رسالت‏بزرگى كه بر دوش انسان است را توجيه كند. و به آن امانت‏بزرگ نمى‏توان خيانت كرد.

نيمى از بشر را براى زندگى در جهل و بى‏خبرى نساخته‏اند و بار سنگين مسؤوليت را از آنان برنگرفته‏اند و «زن‏» بودن نبايد پوشيدن ترمه تساهلى باشد براى توجيه به عزلت كشيدن زنان.

هيچ‏كس اين ظلم را روا نمى‏دارد كه چنين ادعا كند: شريفترين موجودات خلقت را براى استثمار ساخته‏اند، و اينكه، «بشويند» و «برويند» و «بپرورند» و در جهل فرو برند و حول خود ننگرند، و خود را حلقه‏اى گسسته بدانند كه اتصالى به سلسله‏اى ندارد و اگر ارتباطى هست‏براى توليد نسل است و ابقاى نسل بشر.

در اجتماع زيستن يعنى «متاثر شدن‏» و «مؤثر بودن‏». و اين براى همه آدميان است و هر كس به مقتضاى توانش بهره‏اى از آن مى‏گيرد و يا ديگرى را بهره‏مند مى‏كند.

زن به عنوان انسان يا اشرف مخلوقات گاه «هاجرى‏» مى‏شود رسول صبور و تنهاى خداوند در آن عطشناكترين سرزمين دنيا، تشنه و تنها و سرگردان و سخت مى‏گريزد براى آب، و از سراب به سراب مى‏جهد. هيچ گاه مايوس نمى‏گردد، هروله‏اى براى شكستن عطش داغ اسماعيل اميدش، خود فدا كردن براى نجات «ديگرى‏» كه از اوست، و خدا مى‏خواهد بر شانه‏هاى او خانه‏اش را بنا كند و جمعى و اجتماعى را قرنها از آنسوى عالم، گرد آن خانه بگرداند.

و گاه «آسيه‏اى‏» مى‏شود كه بايد موساى سرگردان و گريزان از قتل را از نيل برگيرد و از او عصادارى بسازد كه از چوبى خشك، اژدهايى از عصيان خلق كند و در شام تاريك بنى‏اسرائيل يد بيضايى بپرورد و آنگاه مطمئن از خداى خود خانه‏اى را نزد او بخواهد.

و بار ديگر «مريمى‏» حامله عيساى «حيات‏» و «هستى‏» كه در هجوم جهل و تهاجم لكه‏هاى ننگ اجتماعى بر دامن خويش به درگاه خدايش پناه مى‏برد و قباى قضاوت را بر تن نوزادش مى‏پوشد تا خود را روح خدا بنامد از دامن پاك مريم براى اصلاح امتى جاهل و فردا حيات مى‏بخشد مردگان متعفن قومى را كه مى‏بايست از دامن پاك زنى به سعادت رسند.

و يك بار ديگر تاريخ «خديجه‏اى‏» را مى‏طلبد كه تكيه‏گاه مطمئن و حريرين محمد(ص) شود و زندگانى شيرين خود را در رسالتى ببازد كه بايد جهانى نو بسازد. سروش رسالت را بشنود و اولين مؤمن هنجارشكن مكه شود، روى از همه خدايان برتابد و خود را از راستاى «هبل‏» در خم ركوع خدا بپيچاند، تنهاييهاى حرانشينى محمد(ص) را تحمل كند و خار از علم مى‏كارد و خود را حبس ديوارهاى بى‏تفاوتى نمى‏كند.

هر دردى كه بر جان زنى دردمند نشسته، تلخيش مذاق زينب را آزرده.

سال ششم هجرى چشم به روى تيغ تيز بيداد مى‏گشايد و جنگى چند ساله بين جهل و علم و كفر و ايمان را به نظاره مى‏ايستد.

پنج‏سال بعد دستان كوچك و معصومش تب داغ قيام و عدالت محمد را در آب سرد ملاطفت مى‏شويد.

زينب، خاكسپارى «مهربانى‏» را به گريه مى‏نشيند و بعد از او چله‏نشينى سكوت اسفبار على مظلوم و كوتاه شدن دست او از آنچه حقش بود.

زينب امروز مى‏چشد طعم تلخ محروميت را، از آنچه كه مى‏بايست داشته باشد و با انحراف تاريخ، در درد جانكاهى كه مادر لاى چوبه‏هاى در ظلم مى‏كشد زينب بايد بسوزد و در آغاز حيات و بلوغ بى‏عدالتيهاى اجتماعى و به هم خوردن تعادل ترازوى عدالتى كه طرفة‏العينى آويزان بود، باز او شعله‏ور شود. و فردا به جاى مهر گرم مادر بر جسدى سرد كه جز او مويه‏گرى ندارد اشك ريزد.

زينب، ناظر سكوت مرگبار پدر و گريه‏هاى نيمه‏شبش در حلقوم چاه‏هاى غربت است.

زينب پاره‏هاى جگر برادر دردمندش را در تشت جور مى‏بيند و آنگاه است كه‏زهر سياست و جنگ بر سر دنيا را در تار و پودش حس مى‏كند و اينگونه چهارمين تكيه‏گاه او نيز فرو مى‏ريزد.

زينب فريادگر عاشوراست، خشت‏خشت مناره وجودش از خون عزيزترين‏هايش ساخته شد. حلقومش پر از فريادهاى خونين و دلش مالامال درد ظلم است، و هر آنچه از درد شنيده به عيان ديده است!

زينب، از آنانى زجر ديده كه ديروز جدش را مى‏آزردند; از ابوسفيان و آنانى كه در رداى كفر بودند و امروز در قباى پيامبر و كسوت رسالت‏به نام دين بر ريشه دين تيغ مى‏زنند.

زينب، ديروز در آن مستورى و امروز در كويرى از همه كس و همه چيز حيران و سرگردان. دستانى را مى‏جويد كه از آستين برادر بريده. و حلقومى را كه بوسه‏گاه پيامبر بود.

او برادرش را از زهرا، اينگونه امانت نگرفته، او بايد به زهرا بگويد كه حسين را چه كردند.

او در آن قلزم پر خون و قحطسالى انسانيت دنبال حسينش مى‏گردد و آنگاه كه جسد بى‏سرش را مى‏يابد رگهاى بريده‏اش را بوسه‏باران مى‏كند و از دل مى‏نالد و مى‏گويد: خدايا! اين قربانى كوچك را از ما بپذير!

زينب قافله‏سالار اسيران سيلى خورده است، فرزندان پيامبر را اينگونه به زنجير كشيده و شهر به شهر مى‏گردانند و از پرده عفافشان بيرون مى‏كشند. زينب كوفيان بى‏وفايى را نفرين مى‏كند.

زينب، امروز فرياد و خون و اشك را به هم مى‏آميزد و راز عداوت فرزندان زر و زور و تزوير را بر ملا مى‏كند كه اگر اينان رداى پيامبر را نيز بپوشند رذالتشان پوشانده نخواهد شد.

زينب، از محمد تا حسين را فرياد مى‏كشد، روز شمار جور شمشيرها را از «ليلة المبيت‏» تا حلقوم حسين باز مى‏گويد.

او قاصد خوب برادر است و پيامبر بزرگ رسالت وى، از بيتوته حرا تا سينه شكافته حمزه تا مظلوميت على اصغر.

زينب، براى بودن حركت كرد. و براى «بودن‏» بايد از هر آنچه تعلق است‏برهد.

«نخواهى‏» تا دامى برايت نتند و «نداشته باشى‏» تا نهراسى و اگر دارى بر باختنش مضطرب نگردى.

پاى در بندى نداشته باشى و براى خود خدا نتراشى و هر روز عبد معبودى نگردى.

«بودن‏» مكه و مدينه و كوفه و كربلا و دمشق نمى‏شناسد. «بودن‏» مقامى است كه فقط از «رهيدن‏» نصيب انسان مى‏گردد.

زينب الگويى است از «بودن‏» از «زندگى‏» از «سيلان‏» از «حركت‏» از «ماندن‏» از «عشق‏» از «ايثار» از «عفت‏» از «مسؤوليت‏پذيرى‏» از «قيام‏» از «هجرت و فرياد» و از «تاثير بر خلق‏»!

اين الگو، پولادين زنى است آتش ديده درد، و پتك خورده رنج، زينب درسى است‏براى تمام زنان تاريخ كه بايد رسالتى اين چنين داشته باشند.

او مى‏آموزد كه بايد «ماند» و براى «ماندن‏» بايد كوله‏بار آتش درد نسلها را بر دوش كشيد.

اين تلاش براى «بودن‏» را بايد زنده كرد، اين آلت لهو و لعب بودن زن را بايد در هم شكست، آن كنج‏هاى عزلت را بايد فرو ريخت تا «زن بودن‏» «عزلت نشينى‏» معنى نگردد.

زنان براى يافتن هويت‏خود راهى بس طولانى در اين تنگناى تار تاريخ دارند. بايد بجويند خود را، و اين «جستن‏» سرمايه مى‏طلبد «دردمندى‏» «صبر» «عفت و پاكى‏» «حركت‏» «پيام و فرياد» و تلاش پاك و پايدار و ديروز خاك زنده بگورى بر سرش مى‏ريختند و امروز مرده «رنگش‏» كرده‏اند و سرگردان بين دو بى‏انتهاى «بى خودى‏» و «خدايى بودن‏»، و زينب از هاجر بود تا زهرا.

زنان بايد با تولد «زينب‏» خود را تولد يافته بدانند، پيامبر نجات از زنده بگورى باشند. بر كوفيان پيمان‏شكن لعنت كنند و هيچگاه از فرياد بر سر كاخ‏نشينان فرو ننشينند و در هر كوى و برزن پيام خون برادرانشان را به پژواك بنشانند.

و اينگونه است كه زنى هماره خواهد ماند و زينبى خواهد شد در تاريخ.

تولد زينب تولد رسالت زنان است، رسولى كه در كوتاهترين مقطع تاريخ و در خاموش‏ترين بيابان و در مسمومترين فضا به يك واقعه خونين حيات بخشد و پژواك اين پيام تا ابد مناره به مناره مى‏گردد و گنبد به گنبد طنين مى‏افكند و سينه به سينه همراه دستها و دوش به دوش همراه زنجيرها مى‏گردد.

بايد به زينب، دو ركعت «فرياد» اقتدا كرد، بايد همسفره صبرش شد و در سايه عفافش عفت را آموخت و بايد از مدينه تا كربلا و كوفه و دمشق همراهش كوله‏بار مسؤوليتهاى اجتماعى را حمل كرد و از اين كنج تاريكى كه تاريخ براى زنان برگزيده بيرون جهيد و اينگونه است كه زنان «بودن‏» را تجربه مى‏كنند. كه جز اين نيستى و نابودى است و گم شدن در لاى رنگها.

و زينب مى‏زيد و نمى‏ميرد بى آنكه لحظه‏اى در تاريخ بماند!

/ 1