مؤلفههاي تفسير عقلي اجتهادي قرآن
علي اصغر چراغيعضو هيات علمي دانشگاه پيامنور قزوين چکيده
در اين نوشتار، پس از اشاراتي کوتاه و گذرا به تعريف و مباني تفسير اجتهادي قرآن و بيان تفاوتهاي آن با ساير شيوههاي تفسيري، سه مؤلفه مهم در تفسير عقلي - اجتهادي، بيان، شرح و نمونهيابي شده است، که عبارتند از: 1 . توسعه مفهومي و الغاي خصوصيت; 2 . تطبيق مصداقي ; 3 . تحليل گري و مفهوم شکافي . مراد از توسعه مفهومي، گسترش مفهوم آيه و سرايت آن از «مورد» به غير آن است . مفهوم شکافي نيز به معناي شکافتن مفهوم آيه به سمت عمق است، بر خلاف توسعه مفهومي که حرکت در سطح آيه و پيشروي عرضي است . براي هر يک از اين مؤلفهها، نمونههايي از روايات تفسيري و متون تفسيري ارائه شده است و به دليل وضعيتبهتر تفسير اجتهادي در تفاسير جديد، نمونهها بيشتر از تفاسير قرن حاضر، انتخاب شدهاند . کليد واژهها:
قرآن، علوم قرآني، تفسير، روشهاي تفسيري، تفسير عقلي - اجتهادي . پيشگفتار
از همان سالهاي نخست نزول قرآن مجيد، تفسير و معنايابي آيات، از دغدغهها و علايق مسلمانان بوده است . از هر سو سؤالي به عرض پيامبر صلي الله عليه و آله ميرسيد و در هر جا از آيه و يا تعبيري در قرآن سخن ميرفت . شرح و بيانهاي رسول الله صلي الله عليه و آله راه تفسير قرآن را گشود و مسلمانان دانستند که اين کتاب بزرگ با شرح و تفسيرهاي نبوي، بهتر و ژرفتر فهميده ميشود . پس از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله وظيفه تفسير آيات به جانشين و وارث علم نبي صلي الله عليه و آله، يعني حضرت علي عليه السلام سپرده شد و پارهاي از صحابه نيز هر از گاه اظهار نظرهايي ميکردند . (1) هنوز يک قرن از نزول قرآن نگذشته بود که جامعه ديني آن روز دريافت که ميان تفسيرها و مفسران اختلافهاي ريز و درشتي وجود دارد که همگي آنها به سطح معلومات يا مقدار آشنايي آنان با قرآن بر نميگردد، بلکه بخش مهمي از اين چندگانگيها در فهم و تفسير قرآن، بازگشتبه شيوه مفسر دارد . از اين رو، آشکار شد که غير از تفسير قرآن، شيوههاي فهم، تفسير و تاويل نيز موضوعهاي حساسي هستند که بايد بدانها پرداخت و آنها را از هم تميز داد . گرچه اصطلاح «شيوههاي تفسيري» قرنها بعد بر سر زبانها افتاد و موضوع تحقيقات و گفت وگوهاي بسيار شد، از همان قرنهاي نخست، ضرورت کشف و اعلان روشهاي فهم قرآن بر همگان آشکار شد . نخستين تفسيرهاي بزرگ و جامع، بر پايه «نقل» و «اثر» پديد آمدهاند که بيترديد، مهمترين آنها تفسير بزرگ طبري، موسوم به جامع البيان عن تاويل آي القرآن (2) است . در همين شمار است چندين تفسير مهم شيعي به نامهاي تفسير القمي (3) نوشته علي بن ابراهيم; تفسير عياشي (4) ، نوشته محمد بن مسعود سلمي سمرقندي; نور الثقلين (5) نوشته عبد علي بن جمعه عروسي حويزي و تفسير صافي (6) به قلم مرحوم فيض کاشاني . اين روش تفسيري که مفسر، خود را به نقل و اخبار محدود کند، مزايا و کاستيهايي داشت که تفصيل آنها از اين مختصر بيرون است . تنها به اين اشاره اکتفا ميکنيم که در زمان ما ديگر نميتوان قرآن را به آن سبک و اسلوب تفسير کرد، زيرا همه احاديث تفسيري به نوعي در اين تفاسير آمده و چون روايات همگي به کار گرفته شدهاند، تفسير نقلي به شيوهاي که در قرنهاي گذشته بود، ديگر امکان عادي ندارد، مگر آن که نويسندهاي به رواياتي جديد دسترسي پيدا کند! از طرفي، آنچه اکنون بدان سخت احساس نياز ميشود، فهم درست روايات تفسيري است که خود آنها اساس فهم قرآن قرار گرفتهاند; يعني نخستبايد وضعيت تعامل و مواجهه مفسر با روايات روشن شود، آن گاه از آنها براي فهم قرآن سود برد . (7) به فرموده امام صادق عليه السلام: «عليکم بالدرايات لا بالروايات» . پس از اوجگيري تفسير قرآن بر اساس نقل که در تاريخ علوم ديني به «تفسير ماثور» شهرت پيدا کرد، مفسراني پيدا شدند که با تمسک به سيره نبوي و شيوه امامان عليهم السلام و يا حتي صحابه، قرآن را به روشهاي ديگري نيز تفسير کردند . همه مفسراني که بنا و اهتمام خود را در تفسير، بر نقل و اخبار نگذاشتهاند، همچنان به شيوه پيامبر صلي الله عليه و آله و حضرت علي عليه السلام تمسک ميکنند و اعتقاد دارند که آن بزرگواران نيز در تبيين کلام الهي، گاه به روشهايي عمل ميکردند که اگر ما نيز به همان روشها عمل کنيم ، قرآن را تفسير نقلي نکردهايم; مانند استناد به شعر عرب جاهلي در فهم واژگان و تعابير قرآني و يا آنچه امروزه به تفسير موضوعي يا تفسير قرآن به قرآن يا تحليل آيات، شهرت يافته است . يکي از همان روشهايي که در فهم قرآن، رواج و شيوع دارد و به دعوي بسياري از مفسران، ريشه آن در سيره و سخن معصومان است، شيوه «عقلي - اجتهادي» است که در اين تحقيق بدان خواهيم پرداخت . پيشتر نکاتي را يادآور ميشويم: 1 . از آن جا که موضوع و مقصود اين نوشتار، بررسي مؤلفههاي تفسير عقلي - اجتهادي است، نگارنده خود را از بيان و ذکر مقدمات فارغ ميبيند; مقدماتي مانند اثبات اين که «قرآن نياز به تفسير دارد» ، «انسانها اجازه خردورزي در آيات قرآن را دارند» ، «عقل در تفسير، غير از عقل در فلسفه و کلام و حتي علم اصول است» ، «فوايد تفسير عقلي - اجتهادي» ، «خطرات و آفات اين نوع تفسير قرآن» ، «ادوار تفسيري عقلي - اجتهادي» ، «شناختنامه مفسراني که قرآن را به اين روش، تفسير کردهاند» ، «انواع، تنوع و نحلههاي تفسير عقلي - اجتهادي» ، «تفاوت اين شيوه تفسيري نزد فرق بزرگ اسلامي» و . . . . روشن است که اين مباحث همگي در خور تامل و بررسيهاي ژرفاند، ليکن در اين نوشتار، تنها به اين مسئله پرداخته ميشود که پايهها و مؤلفههاي اين شيوه تفسيري چيست، البته با رعايت اختصار و اجمال . 2 . شيوه عقلي - اجتهادي در تفسير قرآن، هماره در معرض آلودگي به «تفسير به راي» است که در اين جا به تفاوتها و مرزهاي آن دو پرداخته نميشود . از اينرو، بايد بنا را بر اين گذاشت که مراد نگارنده «تفسير صحيح قرآن به شيوه عقلي» است . همچنين نبايد تفسير عقلي، درايي يا اجتهادي قرآن را با تفسير فلسفي، از نوع تفسير کساني مانند ملاصدرا در تفسير سوره نور و . . . خلط و اشتباه کرد . تفسير فلسفي قرآن، ممکن استيکي از شاخههاي نحيف تفسير اجتهادي باشد، ولي با آن مترادف و همسان نيست . 3 . به هيچ روي قادر به گفت وگو درباره ديگر شيوههاي تفسير در اين مختصر نيستيم، زيرا هر يک از انواع و روشهاي تفسيري قرآن، حرف و حديثهاي بسياري دارند که بايد در جاي خود از آنها بحث کرد . 4 . همه شيوههاي تفسير قرآن، ميان خود اشتراکها و اختلاف هايي دارند; مثلا توجه به الفاظ، واژگانشناسي، شان نزول، اعراب، تاريخ، لحاظ روايات تفسيري، تمييز محکم از متشابه و ناسخ از منسوخ و مکي از مدني و . . . همگي در شمار پيشفرضها و قواعد تفسيري نزد همه مفسران با هر شيوه تفسيري است . وقتي سخن از مؤلفههاي تفسير اجتهادي قرآن ميرود، مسلما مراد گروهي از مؤلفههاست که مجموع آنها - نه جميع يا تکتک آنها - ويژه و اختصاصي همين شيوه است و در ديگر روشهاي تفسيري، يا غايباند و يا کمرنگ . آري، ممکن است پارهاي از پايههاي روش اجتهادي با روش - مثلا - معناشناختي يکي باشد، ولي بهحتم جايگاه آنها در اين دو روش يکسان نيست; مثلا در شيوه اجتهادي، گاه به «قراين غير لفظي» ، مانند فضاي نزول، ويژگيهاي مخاطب و معرفتهاي بديهي، بيشتر توجه ميشود تا روشهاي ديگر . از اين رو، پس از مقدمهاي کوتاه درباره تبارشناسي و تعريف تفسير اجتهادي - عقلي، به سراغ آن مؤلفهها رفته، هر يک را بهاختصار برميرسيم . تفسير اجتهادي در يک نگاه
درباره روايي يا ناروايي تفسير اجتهادي، همه سخنها و چالشها به اين نکته بر ميگردد که قوه عاقله انسان چه اندازه در فهم شريعت و دين بر صواب و معتبر است . جايگاه اين بحث در علم کلام يا اصول فقه است و در همان جا، اين نتيجه حاصل شده است: و قد اعتبر الامامية و المعتزلة العقل بماهو طريق موصل الي العلم القطعي، مدرکا للحکم و طريقا له، ولکن لايذهبان الي تحکيم العقل مطلقا (8) ; نزد علماي اماميه و معتزله، عقل از آن جهت که عقل است راهي معتبر براي رسيدن به علم يقيني است; چه مدرک آن باشد و چه طرقي براي رسيدن به آن . اما هيچ يک از دانشمندان شيعه و معتزله عقل را عليالاطلاق، معتبر ندانستهاند . حتي کساني معتقدند که پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله به اصحاب خود، طريقه فهم اجتهادي را ميآموخت و آنان رابه اين شيوه درک و فراگيري، ارشاد ميفرمود . ولو درسنا سيرة رسول الله صلي الله عليه و آله و فقهناها بتفاصيلها لقطعنا الراي في ان رسول الله صلي الله عليه و آله قد حول التوجيهات القرآنيه الي واقع ملموس و علم صحابته کيفيه الاحتهاد العقلي في فهم الشرعية سواء اکان ذلک في القرآن او في السنه; (9) اگر ما در سيره نبوي بينديشم و آن را درست و دقيق دريابيم، قطع مييابيم که آن بزرگوار آيات قرآن را بر اساس ملموسات و وقايع پيراموني تفسير و توجيه ميکردند و به اصحاب خود ميآموختند که چگونه عقل اجتهادي خود را در راه فهم دين به کار گيرند; چه قرآن باشد و چه سنت . مفسراني که به عقل اجازه دخالت در تفسير دادهاند، عموما چهار نقش عمده براي او در نظر گرفتهاند: 1 . نقش سلبي: گاه عقل، تنها ميتواند بگويد که کدام معنا مراد نيست، اما اين که مراد آيه چيست، از منبع ديگري بايد جست وجو کرد; مثلا علامه طباطبائي در ذيل تفسير آيه «الي ربها ناظرة» (10) ; «به سوي پروردگار خويش نگرندهاند» ، مينويسد: مراد از نظر کردن به خدا، نظر حسي نيست که مربوط به چشم جسماني و مادي است، زيرا برهانهاي قطعي بر ناممکن بودن آن دلالت دارند . (11) 2 . نقش ايجابي: مانند جايي که ظهور آيهاي، عقلپسند است و بر آن خدشه عقلي نميتوان وارد کرد . مثال روشن آن آيه «لم يلد و لم يولد» است که چنانچه خداوند نيز در قرآن نميفرمود، عقل بدان راه مييافت، اما ذکر آن در قرآن فوايد ديگري دارد که در جاي خود مطرح شد . 3 . نقش تفسيري يا توضيحي: عقل در اين نقش مهم خود معاني آيات قرآن را از طريق ابزارهاي فهم روشن ميکند وبه مثابه منبعي از منابع تفسير، خصوصا در شيوه اجتهادي است . اين نقش عقل، مصداق روشن و بارز «تدبر در قرآن» است و عمدهترين کار کرد او در فهم کلام الله به حساب ميآيد . مشهورترين مثال براي اين نقش عقل، آيه «لوکان فيهما آلهة لفسدتا» (12) است . عقل تفسيري و تفسير عقلي به نيکي باز ميگويد که چرا چندين خدا به فساد در آسمانها و زمين ميانجامد . (13) 4 . کشف و بيان ملازمات: عقل در اين نقش راهگشاي خود، پيامدها و لوازم مفهومي را بيان ميکند; يعني از دل آيهاي به چندين پيامد و لازمه و حلقه ديگر ميرسد; مثلا مفسر را قانع ميکند که اگر مفاد آيات خلقت (14) را پذيرفت، همچنين بايد بپذيرد که مقام آدمي برتر از فرشتگان است و آدمي در کارها و تصميمهاي خود مختار است و . . . ، زيرا وقتي آدم عليه السلام به گناه خوردن از درخت ممنوع از بهشت اخراج ميشود، لازمه عقلي آن، اين است که او در کار خود مختار بوده است . چنانچه به اين کاراييهاي عقل در تفسير، گردن نهيم و آن را به شمار منابع تفسير بيفزاييم و در هر جا که نياز و ممکن بود، راي او را لحاظ کنيم، عمدهترين عناصر تفسير اجتهادي را پذيرفتهايم . فقط ميماند اين که حوزه عملکرد عقل تا کجاست و تا چه لايههايي از قرآن ميتوان او را پيش برد . تفصيل اين مباحث از اين مختصر بيرون است . (15) پس از اين توضيحات، اکنون ميتوان تعريفي نسبتا جامع و مانع از تفسير اجتهادي به دست داد . زرقاني در مناهل العرفان، اين روش تفسيري را اين گونه تعريف ميکند: هر گونه عمليات عقلاني و کاربست قوه فهم و درک و درايت که آيات قرآن را مفهومتر و مقاصد آن را روشنتر کند، تفسير عقلي يا اجتهادي است . (16) و نيز گفتهاند: تفسير عقلي، شيوهاي است اجتهادي بر پايه قواعد قطعي عقل که به شرح معاني قرآن و تدبر در مضامين آن و کشف ملازمات آيات ميانجامد . (17) يا اين که: تفسير اجتهادي آن است که در آن، مفسر بيشتر بر عقل و نظر تکيه دارد تا نقل و اثر . (18) از مقدمات، پيشفرضها، سيره مفسران و تعريف تفسير اجتهادي، چنين بر ميآيد که در اين روش، مفسر علاوه بر احاطه بر قواعد ادبي، اعراب، بلاغت و علم به معاني حقيقي و مجازي کلمات و عبارات، بايد به چندين مؤلفه ديگر نيز توجه کند که فهرست آشفته آنها بدين قرار است: 1 . اسباب نزول; 2 . تناسب آيات و سور; 3 . سياق آيات و فضاي نزول آنها; 4 . جري و تطبيق; 5 . توسعه مفهومي; 6 . تعيين مصداقهاي متناسب با الفاظ و سياق و سازگار با قراين; 7 . علوم جديد; 8 . خردورزيهاي سنتي و مدرن; 9 . فرهنگ زمان نزول; 10 . الغاي خصوصيت; 11 . قراين ناپيوسته لفظي و غير لفظي; 12 . حديثشناسي (روايت و درايت) ; 13 . تحليل قضايا و بررسي احتمالات معنايي; 14 . تفسير تقارني (نظرداشت متون و کتب مقدس ديگر اديان آسماني) ; 15 . تحليلگري و تبيين دقيق بر اساس عقل اجتهادي . پيش از برشمردن پارهاي از تفاسير که به گمان نگارنده به مدرسه تفسير اجتهادي تعلق دارند، دو نکته ديگر شايان ذکر است: 1 . تفسير عقلي - اجتهادي قرآن غير از گرايشهاي عقلاني است که کمابيش در بسياري از تفاسير مهم شيعه و سني به چشم ميخورد . اساسا فرق است ميان «شيوه» و «جهتگيري» . چهبسا مفسراني که قرآن را به يک شيوه تفسير کردهاند، اما با جهتگيريهاي متفاوت; مثلا ميتوان قرآن را با جهتگيري سياسي به هر شيوهاي تفسير کرد . همچنين چنانچه شيوه مفسري، تفسير قرآن به قرآن باشد، لزوما جهتگيري او همان نيست که مفسر ديگري قرآن را به همان شيوه تفسير کرده است . جهتگيري ميتواند اجتماعي، سياسي، عرفاني، ذوقي و . . . باشد و اينها البته هيچ يک روش تفسيري نيستند . از اين رو، نميتوان سخن کساني را که روشهاي تفسير قرآن رابه عدد پانزده رساندهاند، (19) پذيرفت . روشها، شماري بس اندک دارند، اما گرايشها و جهتگيريها بسيارند . (20) در واقع، روشها، راههاي کشف معاني و الفاظ و آيات قرآني است که مفسر از طريق آنها به فهم بهتر نايل ميشود، اما گرايشها و اتجاهات تفسيري، بيشتر در حوزه مقاصد و انگيزههاي تفسيرند . (21) 2 . تفسير عقلي، همان استدلال عقلي مصطلح نيست که مفسر با آن به سراغ آيات برود . تفسير عقلي از منابع گوناگوني آب ميخورد که برخي از آنها، اساسا در معرض داوري عقل نيستند، مانند ادبيات و شان نزول و . . . از اين رو، ميتوان گفت آنچه مثلا در تفاسير مرحوم ملاصدرا به چشم ميخورد، تفسير قرآن بر اساس استدلالهاي عقلاني و برهان است، (22) اما در تفسيري مانند الميزان، شيوه مؤلف، اجتهادي - عقلي است، بدون اين که به دام براهين خاص فلسفه گرفتار آيد . اما شناختنامه مختصري از پارهاي تفاسير اجتهادي، بدين قرار است: 1 . مفاتيح الغيب، محمد بن عمر، مشهور به فخر رازي (606- 554 ه . ق) 2 . روح المعاني في تفسير القرآن و السبع المثاني، محمود بن عبدالله آلوسي (1270- 1217 ه . ق) 3 . تنزيه القرآن عن المطاعن، قاضي عبدالجبار همداني (415- ه . ق) 4 . التبيان، شيخ طوسي (460- 385 ق) 5 . لطائف الاشارات، عبدالکريم قشيري (465- 386 ق) . 6 . الکشاف . . . ، محمود بن عمر زمخشري (538- 467 ق) . 7 . مجمع البيان، فضل بن حسن طبرسي (548- 468 ق) . 8 . روح البيان في تفسير القرآن، اسماعيل حقي (م ق) . 9 . الميزان، علامه طباطبائي (1360- 1281 ش .) 10 . البيان في تفسير القرآن، ابوالقاسم خوئي . 11 . في ظلال القرآن، سيد قطب . 12 . الجواهر، طنطاوي . 13 . تفسير المنار، عبده و رشيد رضا . 14 . تسنيم (23 ) ، عبدالله جوادي آملي . مؤلفههاي تفسير عقلي - اجتهادي
تفسير اجتهادي قرآن، به مثابه يک روش که هم سابقه تاريخي دارد و هم آثار بسياري بر پايه آن تاليف شده است، چندين آبشخور و منشا و منبع دارد که در اين جا از آنها به «مؤلفه» ياد ميشود . مراد از مؤلفه، عناصر، منابع و رويکردهاي اساسي در اين تفسير روشمند است . به سخن ديگر، آنچه تفسير عقلي - اجتهادي، بر پايه آنها بنا ميشود و بر اساس آنها از ديگر روشهاي تفسيري جدا ميگردد، مؤلفههاي آنهستند . نگارنده نميتواند دعوي حصر عقلي و يا حتي استقرا در اين باره کند، اما ميتواند مدعي شود آنچه در ذيل ميآيد، از مهمترين مؤلفههاي تفسير اجتهادي است که مجموعه آنها وجه مميز و فصل مقوم اين نوع تفسيرند . گفتني است، بسياري از مؤلفههاي تفسير اجتهادي، در ديگر روشها نيز وجود دارند و ويژه هيچ روشي به حساب نميآيند، مانند دادههاي علوم ادبي، ارشادهاي شان نزول، قراين پيوسته لفظي و . . . . بنابراين، در اين جا تنها به مؤلفهها و پايههايي اشاره ميشود که يا ويژه تفسير اجتهادياند و يا در روشي ديگر به چشم خورند، اما کم رنگ و در حاشيه و اجتنابپذير . پيشتر چهارده مؤلفه را بر شمرديم که البته پارهاي از آنها از سر تسامح و آسانگيري به آن فهرست وارد شدهاند . بررسي و تفصيل و تبيين يک يک آنها، به مجال و توفيق ديگر محتاج است . در اين فرصت، سه پايه از پايههاي تفسير عقلي - اجتهادي را تحت عنوان «مؤلفه» شرح و توضيح ميدهيم . 1 . توسعه مفهومي و الغاي خصوصيت
يکي از پايههاي تفسير اجتهادي، گستراندن مفهوم قرآن تا بيرون از مرزهاي لفظ و شان نزول است . توجه به تنگي ظرف الفاظ و ناکرانمندي معارف قرآن، اين گسترش را توجيه ميکند . اگر بپذيريم که قرآن مجيد، حاوي همه پاسخها و حقايق هستي و زندگي ساز است، همچنين اگر بپذيريم که الفاظ بشري - که قرآن در قالب آنها ريخته شده است - گنجايش آن همه معارف و حقايق را ندارد و اگر بپذيريم که دانشمندان مسلمان، مجاز به الغاي خصوصيت از آياتند - که همه اينها پذيرفتني است - چارهاي جز توسعه دادن در مفاهيم الفاظ قرآن نداريم . در سيره و شيوه تفسير معصومين عليهم السلام توسعه مفهومي قرآن که باالغاي خصوصيت همراه است، فراوان به چشم ميخورد . در اين شيوه، گاه لفظ يا عبارتي که کاربرد لغوي و عرفي آن محدود است، چنان گسترش معنايي مييابد که مرزهاي لفظ و حتي گاه سياق و شان نزول را در هم ميشکند و جهانهاي ديگري را نيز تسخيري ميکند . مباني نظري اين عمليات فکري، بسيار روشن و مقبول است، چنان که در مبحث الفاظ در علم اصول به نيکي و تفصيل بررسي شدهاند . در اين جا تنها يادآور ميشويم که قيود و صفات ذکر شده در کلام به اين دليل که براي همان مورد ذکر شدهاند، خصوصيتي ندارند . اين اصل چنان مسلم است که در قواعد تفسيري به «عدم تخصيص مورد» نامبردار است . بنابراين، مثلا نميتوان شان نزول را مخصص عموم و يا مقيد اطلاق لفظي که در قرآن به کار رفته، دانست، زيرا خصوصيت واقعهاي که سبب نزول شده (شان نزول) با عموميت عبارات و الفاظ منافات ندارد تا از آن دستبرداريم . عموميتي که در آيات است، حکم کبراي قضيه را دارند که به انضمام صغرا (مثلا شان نزول) نتيجه ميدهند . زرکشي در البرهان في علوم القرآن، بابي را به اين موضوع اختصاص داده است (24) و ديگران نيز کمابيش به اين مسئله مهم تفسيري پرداختهاند . صاحب التمهيد، عنوان بحث را چنين ميآورد: العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص المورد (25) ; يعني اعتبار به عموميتي است که در لفظ است نه خصوصيتي که در مورد است . (26) چنين فرايندي را در تفسير، «جري و تطبيق» نيز ميگويند; يعني اجرا و تطبيق آيه بر غير مورد و معناي خاص آن . از امام باقر عليه السلام نقل شده است: و لو ان القرآن نزلت في قوم ثم مات اولئک القوم ماتت الايه لما بقي من القرآن شيء ولکن القرآن يجري اوله علي آخره ما دامت السمرات و الارض; (27) اگر قرآن بر قومي [خاص] نازل شده است; آن گاه که آن قوم از ميان بروند، آيات خدا نيز خواهد مرد و چيزي از اين کتاب باقي نخواهد ماند . اما قرآن جاري است آغاز آن بر پايانش تا آن گاه که آسمانها و زمين بر پايند . الغايخصوصيت از آيه، از طريق تنقيح مناط است که در مقدمات تفسير و همچنين مباحث اصولي، از آن بهتفصيل سخن ميرود . «تنقيح مناط» ، يعني يافتن و آشکار کردن ملاک حکم و تعميم آن به غير مورد مربوط . همان گونه که پيداست، في الواقع، تنقيح مناط نيز نوعي يا همان الغاي خصوصيت است; منتها از منظر و جهت ديگر . بنابراين، اگر معلوم شود که مناط و ملاک حکمي در قرآن چيست، هر گاه همان حکم در جايي ديگر بود، حکم مربوط نيز در همان جا ميآيد; از باب مثال ميتوان گفت: وقتي خداوند پرداخت اجرت کارگزاران زکات را، توصيه و الزام کرده است: «انما الصدقات للفقراء و المساکين و العاملين عليها» (28) ; پرداخت اجرت به ديگر کارگزاران نيز الزامي است، زيرا خصوصيتي در پرداخت اجرت کارگزاران زکات نيست و به هر دليلي (مناط) که بايد به کارگزاران زکات، دستمزد داد، حقالزحمه ديگر کارگزاران را نيز بايد پرداخت . از طريق تنقيح مناط، شعاع آيات قرآني تا همه زوايا و اضلاع زندگي مادي و معنوي انسان ميگسترد که از آن ميتوان به توسعه مفهومي ياد کرد . سه مثال از توسعه مفهومي که در روايات تفسيري آمده است، بدين قرارند: 1 . امام علي عليه السلام آيه «و لا تنس نصيبک من الدنيا» (29) (بهره خود را از دنيا، فراموش مکن) را که درباره قارون و سفارش قومش به اوست، عام گرفته و «نصيب» را در اين آيه «سلامتي و توانايي و فراغت و جواني و نشاط» معنا کردهاند . (30) فراموش نشود که بني اسرائيل اين سخن را به قارون از آن رو گفتند که او از تمکنات دنيوي خويش (نصيب) براي آخرتش سود برد . 2 . در روايتي آيه «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله» (31) که درباره امام علي عليه السلام است، بر آمران به معروف و ناهيان از منکر تطبيق شده است . در اين روايت، حضرت علي عليه السلام ميفرمايند: آنان که جان خود را با خداي خويش سودا ميکنند، همانانند که در راه امر به معروف و نهي از منکر، جان خود را در معرض خطرها قرار ميدهند و به قتل ميرسند . (32) 3 . در روايتي ديگر، امام معصوم عليه السلام سفارش خداوند را به سپاسگزاري از والدين (33) توسعه داده، والدين را هر توليدکنندهاي دانستهاند . بدين ترتيب، اگر بايد از والدين که توليد مثل کردهاند، سپاس گزاري کرد، از توليد کنندگان علم و حکمت نيز بايد قدرداني کرد . رد پاي اين گونه توسعه دادن در معناي آيه يا لفظي از قرآن در تفاسير مهم - اعم از شيعي و سني - ديده ميشود . يک . علامه طباطبائي معتقد است که قرآن نظام علي و معلولي را ميپذيرد و هماره توجه ما را به اسباب جلب ميکند، اما شيوه بيان قرآن به گونهاي است که گاه واسطهها را حذف ميکند و اين پديدهها را يک راستبه خداوند متصل ميکند; (34) مثلا در آيه 79 از سوره نحل که خداوند ميفرمايد: «آيا به پرندگان ننگريستهاند که در فضاي آسمان رام و مسخرند [و ] کسي جز خداوند آنها را در آن حال نگه نميدارد» ، علل طبيعي «بيان» نشده است، نه اين که «انکار» شده است . وي اين اسقاط را براي نهيب زدن و بيدار کردن خواب آلودگان ميداند تا مردم خداوند را مسبب الاسباب بدانند . (35) از اين سخن بر ميآيد که در جاهاي ديگر نيز که خداوند واسطهها را نگفته، براي همين گونه امور بوده است نه انکار آنها و وصل همه امور بدون هيچ گونه واسطه و سببي به خداوند . (36) بدين ترتيب، ميتوان با پشتوانه قرآني، در هر مسئلهاي در پي اسباب و علل مادي بود و بر اثر انتساب و اتصال مستقيم آن مسئله به خداوند در قرآن، منکر تاثير اسباب و علل طبيعي نشد . از همين جاست که ميتوان - مثلا - نسبت «توفي» را به خدا در آيه 42 از سوره رمز، تفسيري اجتهادي کرد و نقش بيماريها و ديگر عوامل مرگ را در نظر گفت و در عين حال، خداوند را متوفي دانست: «الله يتوفي الانفس حين موتها» ; «خداوند جانها را هنگام مرگ، بهکمال ميگيرد .» بهويژه آن که در جايي ديگر، توفي را به يکي از واسطهها (فرشته مرگ) نسبت ميدهد . (37) به گفته علامه طباطبائي: اوهام عاميانه ميپندارند که تنها استثناها را که عللي براي آنها يافت نشده است، بايد به خدا منتسب کرد; (38) حال آن که چنين نيست . بازگشت همه چيز در نهايتبهخداست، اگرچه همه پديدهها، علل و اسباب نزديک دارند . (39) دو . طنطاوي ميگويد: خداوند در سوره غاشيه، مردم را به نظر کردن در شتر فرا خوانده است . علت انتخاب شتر، فرهنگ مخاطب اوليه قرآن است که عربها بودند . مراد نظر کردن در آثار صنع است; هندي ميتواند به فيل بنگرد و ديگري به عقاب و . . . (40) سه . نويسندگان تفسير المنار (عبده و رشيد رضا) کتاب خود را سرشار از اين نوع توسعه کردهاند و معتقدند که اساسا قرآن به اين شيوه سخن گفته است تا هميشه زنده و تازه باشد . از اين رو، هماره به الغاي خصوصيت دست ميزنند و حتي دامنه الغا را تا مخاطبان قرآن نيز ميکشانند; يعني هيچ خصوصيتي براي مخاطبان صدر اسلام قائل نميشوند; بدين بيان: خطابهاي خداوند در قرآن، اگر چه متوجه مردم آن روزگار است، اما آنان ويژگي و خصوصيتي نداشتند که مخاطب انحصاري قرآن باشند; تنها خصوصيتشان اين بودکه حيات آنان با نزول قرآن، همزمان شد . مخاطب قرآن، نوع بشر است از دوران بعثت تا قيامت . بنابراين، معارف قرآن، به معلومات زمان و عصر خاصي محدود نيست، بلکه مرزهاي کفر و ايمان را در مينوردد و بشر را بهرغم کفر و ايمانش مخاطب قرار ميدهد (41) . بر اساس اين نظريه، هر عامي و عالمي به قدر درک و اجتهادش، از قرآن سهم و نصيبي ميبرد و سعه علمي و وجودي انسان، به مفاهيم ظاهري قرآن توسعه ميدهد و هر قدر که ظرفيت فکري مفسر بيشتر باشد، در گسترش معنايي آيات، موفقتر است . (42) سه . مفسران از آياتي مانند آيه 182 سوره آلعمران استفاده کردهاند که انسانها مختارند و جبر و ظلمي در کار نيست . اين آيه که عين و مشابه آن، چهار بار در قرآن تکرار شده است (انفال/51، حج/10، فصلت/46 و ق/29) در ماجراي جنگ احد نازل شد، و در آن سخن از بازتاب اعمال انسانهاست: «ذلک بما قدمت ايديکم و ان الله ليس بظلام للعبيد» ; «اين به کيفر کار و کردار پيشين شماست و خداوند هرگز ستم نميکند .» تعميم آيهاي که درباره جنگ احد نازل شده، به همه افعال و اقوال انسانها، جز از طريق درهم شکستن مرزهاي تخصيص ممکن نيست . همچنين مرحوم علامه طباطبائي در چندين جاي الميزان، ختم برخي آيات را به عبارت «لعلکم يعقلون» دليلي بر «حسن و قبح ذاتي افعال» شمردهاند، که به معناي واقعي کلمه، برکشيدن آيه از محدوده مورد تا گستره مفاهيم انتزاعي است .(براي نمونه ر . ک: الميزان، ج 7، ص 378) درباره توسعه مفهومي قرآن، نکته مهمي باقي ميماند که يادآوري آن بسيار لازم است . گاه آياتي در قرآن به چشم ميخورند که ويژه و در شان انسان يا موضوع واحدي است . گرچه نگارنده معتقد است که آنها نيز به يک معنا قابل توسعهاند; کما اين که عملا در اکثر تفاسير معتبر چنين شده است . اما درباره اين دسته از آيات، جانب احتياط را بايد سخت در نظر گرفت تا به ورطه تفسير به راي مذموم، نغلتيم . بهترين نمونههاي اين گروه از آيات، آيه 173 از سوره آل عمران و آيه 55 از سوره مانده است . در آيه نخست، خداوند کلمه «الناس» را براي فردي مشخص به کار برده است: «الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم . . .» ; «همان کساني که چون بعضي به ايشان گفتند که مردمان [مشرک] در برابر شما گرد آمدهاند، از آنان بترسيد . . .» بنابر اخبار و رواياتي که در شان نزول اين آيه وارد شده است، مراد از «الناس» در «قال لهم الناس» نعيم بن مسعود است که خبر حمله قريب الوقوع مکيان را به مسلمانان مدينه داد . (43) آيه دوم (مائده/55) نيز در شان مولاي متقيان، حضرت علي عليه السلام است و نميتوان «الذين امنوا» را به بهانه و لحاظ گنجايش لغوي آن، بر غير آن حضرت حمل کرد . (44) 2 . تطبيق مصداقي
غير از «توسعه مفهومي» تفسير اجتهادي مؤلفه ديگري نيز دارد که از آن به «تطبيق مصداقي» ياد ميکنيم . در توسعه مفهومي، معناي جملهاي در قرآن گسترش مييابد، اما در تطبيق مصداقي، براي آيه، معنايي جزئي، روشن و ملموس، تعيين ميشود . توسعه مفهومي، اگر چه در جهان معنايي آيه، گسترش ميدهد، تا حدي آن را به مرز ابهام و کلي گويي ، نزديک ميکند که بسيار خطرناک و واجب الاعراض است . در مقابل، تطبيق مصداقي، آيه را به آشکاري و روشني يک مصداق عيني و همه فهم، تبديل ميکند . مراد از تطبيق مصداقي، منطبق کردن آيات بر حقايق و واقعيات هستي و حوادث و اقوام و انسانهاي خاص است . اقوام و انسان هايي که مصداق پارهاي از اشارات قرآنياند، گاه مربوط به عصر نزول آياتند و گاه به دورانهاي قبل و بعد از عصر نزول مربوط ميشوند (45) . همه اين مصداقيابيها که البته برخي پذيرفتني و گاه نامقبول به نظر ميآيند، در عينيتر و محسوستر شدن مفاهيم وحياني، کمک بسيار ميکند . اکنون نمونههايي از فرايند «تطبيق مصداقي» را در سيره معصومان و سنت مفسران نشان ميدهيم . 1 . حضرت علي عليه السلام «ماعون» را در آيه «يمنعون الماعون» (46) ، «زکات» معنا کردهاند; (47) حال آن که «ماعون» در لغت، يعني اندک و کمبها . (48) 2 . «رحمت» را در آيه «يختص برحمته من يشاء» (49) ، بر «نبوت» تطبيق کردهاند . (50) 3 . «عمل صالح» که بسيار کلي و مبهم است، در آيه «اما الذين امنوا وعملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم» (51) ، بر فرايض ديني، تطبيق شده است . (52) 4 . «نعيم» را که معنايي عام دارد، در آيه «لتسئلن يومئذ عن النعيم» (53) ، نعمت «امنيت و عافيت» معنا کردهاند . (54) 5 . «شراب» را که در آيه «وانظر الي شرابک و طعامک» (55) نميتوان بر معناي عرفي آن حمل کرد، حضرت علي عليه السلام بر آب ميوه تطبيق کردهاند . (56) 6 . همان حضرت، مصداق «اشاعه فحشا» را که در آيه «ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فيالذين امنوا» (57) آمده است، بدگويي از مسلمان دانستهاند . (58) 7 . در روايتي که از امام جواد عليه السلام نقل شده و راوي آن عبدالعظيم حسني (مدفون در ري) است، آن امام گرامي عليه السلام چندين واژه کمابيش مبهم را که در آيه سوم سوره مائده آمده است، بهدقت مصداقيابي و معنا کردهاند . (59) از اين نمونهها بسيار ميتوان به دست داد و همگي آنها در کتب تفسيري که به شيوه «نقلي و ماثور» تاليف شدهاند، يکجا جمع و گرد آوري شده است . (60) اين مؤلفه تفسير اجتهادي، در روايات تفسيري و سيره معصومان عليه السلام محصور نماند و هراز گاه در تفاسير ديگران نيز نشاني از آن را ميتوان يافت . البته روشن است که «تطبيق» در روايات اهل عصمت عليه السلام با «تطبيق» در تفاسير بشري و اجتهادي، از جهات مختلف فرق ميکند، که در جاي خود بايد بدان پرداخت . (61) اکنون نمونههاي از تطبيق مصداقي در تفاسير اجتهادي: يک . علامه طباطبائي در تفسير آيه 22 سوره حجر، صفت «لواقح» را براي «رياح» به ماجراي گردهافشاني باد که امروزه روشن و ثابتشده است، تطبيق ميکنند . آيه پيشگفته «وارسلنا الرياح لواقح» سخن از بادهايي ميگويد که وظيفه لقاح را بر عهده دارند، اما درباره آنچه با باد آبستن ميشود، ساکت است . علامه و پارهاي ديگر از مفسران معاصر، اين آيه را بر زوجيت در گياهان و لقاح آنها تطبيق کردهاند . وي مينويسد: در دانش گياهشناسي ثابتشده است که حکم زوجيت در همه گياهان جاري است و آنها نيز به نر و ماده تقسيم ميشوند . باد در خود، ذراتي دارد که آن ذرات حکم نطفه را دارند براي گياهان . آن ذرات کار نطفه مذکر را انجام ميدهند و گياهي که آن ذره را ميپذيرد، به مثابه ماده است . . . اين آيه قرآني که چنين بر کشفيات علمي، سبقت گرفته است، به مانند معجزه است، بلکه خود معجزه است . (62) دو . نويسندگان تفسير نمونه، آيات 15 و 16 سوره تکوير را بر منظومه شمسي تطبيق کرده و براي آن دلايلي از علوم جديد و سياق و لفظ آيات آوردهاند . بنابر تفسير ياد شده «الجوار الکنس» ، يعني پنجسياره منظومه شمسي که با چشم غيرمسلح نيز ديده ميشوند . (63) در همان تفسير، برجهاي آسمان که قرآن از آنها ياد ميکند، منزلگاههاي خورشيد و ماه، معنا شدهاند . (64) سه . در سوره تکوير، آيهاي است که از شعلهور شدن درياها سخن ميگويد و اين که در روز قيامت درياها همه برافروخته ميشوند: «و اذ البحار سجرت» (65) . پيشينيان براي اين آيه تفسيرهاي شگفتي آوردهاند که سقوط ماه و خورشيد در درياها، از آن جمله است . (66) پارهاي از مفسران «سجرت» را بر تجزيه آب تطبيق کرده و توضيح دادهاند که آب از دو عنصر هيدروژن و اکسيژن تشکيل شده است که هر دو آتشزا هستند و هنگام تجزيه، توليد آتش ميکنند . (67) چهارم . قرآن مجيد در دو جا به ستونهاي نامرئي آسمانها اشاره کرده است که بسياري از مفسران، آن ستونها را بر «جاذبه زمين» تطبيق کردهاند . در يک جا فرموده است: «خلق السموات بغير عمد ترونها» (68) و در سورهاي ديگر فرمود: «رفع السموات بغير عمد ترونها» . (69) از اين گونه تطبيقها که در واقع نوعي مصداقيابي است، در تفاسير - بهويژه تفاسير جديد - بسيار است . نکتهاي که نبايد از ياد برد، اين است که هيچ مفسر معتبر و مشهوري را نميشناسيم که دراين مصداقيابيها، جانب احتياط علمي را فرو گذاشته باشد، بلکه همگي در عين اعتراف به نقص دانش خود، انطباقهاي خود را ظني و گاه کم اهميتشمردهاند . بر خلاف اين که مشهور شده که کساني مانند طنطاوي در الجواهر، در تطبيق آيات بر کشفيات علمي، افراط و دليري کرده است، هرگز چنين نيست . کافي است نگاهي از سر پرسش و تامل به تفسير او بيندازيم تا دريابيم که او نيز پيشگاه قرآن و تفسير را به فرضيههاي علوم جديد نيالوده است و اگر هرازگاه تطبيقي صورت داده، با مقدمه چينيهاي بسيار و بيان احتمالات ديگر است . (70) نکته پاياني در اين باره، آن است که در ميان گرايشهاي تفسيري، به نوعي تفسير برميخوريم که سعي بسيار در توجيه علمي آيات دارد . اين گرايش که گاه معتدل و گاه افراطي است، قرآن را تنها از منظر علم مينگرد و اصل موضوعي و مسلم آن، حجيت علوم بشري - اعم از فرضيهها و مسلمات علمي - است . برخي، از اين نوع تفسير، به تفسير پوزيتويستي ياد کرده و بر نوع افراطي آن سختخرده گرفتهاند . (71) گفتني است که روي هم رفته اين گرايش تفسيري در شيوه عقلي - اجتهادي ميگنجد و چه پذيراي آن باشيم چه منکر آن، بايد جايي براي آن در ميان گرايشهاي تفسيري که در مجموعه روش عقلي - اجتهادي ميگنجد، باز کنيم . به دليل گرايش بودن - نه شيوه و روش بودن - اين نوع تفسير قرآن است که نبايد کشفيات علمي را جزء مؤلفههاي تفسير عقلي - اجتهادي قرار دهيم . هرچند در اين شيوه، مفسر نگاه محتاطانهاي به علوم و دستآوردهاي بشري دارد، اما آنها را در اساس و پايه تفسير خود قرار نميدهد، مگر آن که مفسر، علمزده بوده، گرايش افراطي به تفسير علمي قرآن داشته باشد . 3 . تحليلگري و مفهومشکافي
شايد «تحليلگري» يا «مفهومشکافي» گوياترين شاخصه تفسير عقلي - اجتهاد، در ميان ديگر مؤلفهها باشد . اين پايه مهم تفسير درايي، مرز باريکي با مؤلفه «توسعه مفهومي» دارد که بدان اشاره خواهيم کرد . از سويي، به مثابه وجه و علامت تفسير اجتهادي عمل ميکند، و از سوي ديگر، در ساير شيوههاي تفسيري، در شکل و هندسه ديگري ظاهر ميشود . بازشکافي معاني قرآني، به معناي واقعي کلمه، تفسير است، بر خلاف ديگر مؤلفهها که بيشتر نتيجهگيري يا ابهام زدايي است . تحليل مفاهيم قرآن و حرکت در عمق معاني - نه در عرض آنها - آن بخش از وظيفه مفسر است که در آن، معنايي روشن، مفهوم و مقبول انديشهها و عقل مصطلح، از آيه به دست ميآيد . تحليلگر قرآن ميکوشد تا از متن آيات و فضايي که بر سياق جملات حاکم است، تصويري قابل درک براي مخاطب ارائه دهد و آن را بر همگان آشکار سازد . افزون بر آن، به زواياي پنهان آيات، سر ميکشد و موضوع مطرح در يک آيه را نيک تقرير کرده و سپس تحليل ميکند . روشنتر شدن ابعاد مفهومي يا موضوعي و از هم گشودن گرهي در کار معنايابي آيهاي، شمهاي از اين بخش در کار تفسير اجتهادي است . تفاوت بسيار باريک اين مؤلفه با «توسعه مفهومي» آن است که در «تحليلگري» چيزي بر آيه افزوده نميشود و باري بر دوش آن نميگذارند، بلکه مفسر در اين مرحله، به مفهوم کار دارد و آن را باز ميشکافد و معاني نو - براي مفسر و مخاطبانش - را برمينماياند، بدون اين که مدعي شود در معنا و جهان مفهومي آيه گسترش داده است; اگر چه ممکن استبا تحليل آيهاي، عملا چنين اتفاقي بيفتد . در توسعه مفهومي، بنابر اين است که از آيه مفهومگيري شود و مفسر فيالواقع، از نقطهاي پي به نقطهاي ديگر، و از معنايي، راه به معنايي ديگر ميبرد . بهحتم در توسعه مفهومي، فرض بر اين است که خود مفهوم آيه روشن و بيگير و گره است; از اين رو، آن معناي روشن را تا چندين سطح و افق ديگر ميگستراند . اما در تحليلگري، اتفاق ديگري ميافتد: در آن جا، اگر حرکت و پيمودني، در کار باشد در عمق و طول است، نه در سطح و عرض . بدين رو، اگر مفسر بخواهد در توسعه مفهومي گامي بلند بردارد، نخستبايد آيه و مفهوم آن را تحليل و موشکافي کند، سپس آن را به جهانهاي ديگر و موضوعات بيشتر، بگستراند . (72) از تفاوتهاي ديگر اين دو مؤلفه که در اين جا باز ميگوييم آن است که توسعه مفهومي گاه اجتنابپذير است ; بر خلاف تحليل و تعميق آيات که هميشه و در همه آيات، مفسر را به سوي خود ميخواند . آيات بسياري در قرآن هست که اگر مفسر از کنار آنها بگذرد و معنايي وراي ظهور آنها، بر آيه نيفزايد، کسي بر او خرده نميگيرد، ولي هيچ مفسري از تحليل و بازشکافي معناي آيهاي، معاف نيست و به يک معنا، کار اصلي او، همين است . شايد بتوان همه مفاهيم قرآني را توسعه داد، ولي اين توسعه هميشه در شرح وظايف مفسر نيست و او ميتواند هرازگاه در تفسير آيهاي، معناافزايي کند . آري، ممکن استبرخي معتقد باشند که همه آيات قرآن، قابليت گسترش معنايي را دارند، اما کسي بر اين راي نيست که پس مفسر بايد در همه آيات، چنين کند . در مقابل، هيچ مفسري از تحليل و عمقبخشي و بازشکافي آيهاي از قرآن، نميتواند شانه خالي کند، مگر آن که تفسير خود را به نقل روايات تفسيري محدود کرده باشد . وقتي شيوه مؤلفي، تفسير عقلي - اجتهادي باشد، بدين معناست که بايد عقل عرفي و مصطلح، و علم قديم و جديد، و همه توان تفسيري خود را به کار گيرد تا معنايي عميقتر از آيات به دست دهد; مثلا مفسر ميتواند در شرح آيه «لم يلد و لم يولد» از کنار آن بگذرد و به ظهور آن اکتفا کند و آن را به ديگر صفات سلبي خدا، تعميم ندهد، اماگريزي از تحليل آن ندارد . در يک کلام، توسعه مفهومي «تعميم» است و تحليل مفهومي، «تعميق» . غير از دو تفاوت پيشگفته، خصوصيت ديگري نيز در اين مؤلفه هست که توسعه مفهومي عاري از آن است . در توسعه مفهومي، مفسر - اعم از اين که معصوم عليه السلام باشد يا بشر عادي - از معناي لغوي عبور نميکند و تفسيرش ناظر به معاني نخستين لفظ - اعم از حقيقي يا مجازي - است . اما گاه مفسر به قرينه سياق و فضاي نزول و براي پرهيز از مخالفتبا عقل همگاني و يا حل تناقض و . . . ، از معناي لغوي يا عرفي کلمهاي ميگذرد و ملزم به ثبت معناي مناسب لفظ - اگر چه نامانوس - در تفسير خود ميشود; مثلا از امام علي عليه السلام نقل شده است که کلمه «کفر» در آيه «ثم يوم القيامة يکفر بعضکم ببعض و يلعن بعضکم ببعض» (73) ، به معناي «برائت» است . (74) دليل آن هم روشن است، زيرا هيچ يک از معاني کفر با ساختار اين آيه تناسب ندارد . در عين حال، بايد توجه داشت که اين تغيير معنايي، نبايد بيحساب و کتاب و بدون قرينه - ولو ناپيوسته - باشد . کما اينکه حضرت علي عليه السلام در مثال پيشين، پس از آن که کفر را «برائت» معنا کردند، بيدرنگ، آيهاي ديگر از قرآن را تلاوت فرمودند که در آنجا نيز کفر به معناي برائت است . (75) همچنين جاي يادآوري است که تحليل مفاهيم قرآن، غير از سيره عملي معصومان عليهم السلام به پارهاي از روايات صحيح نيز مستند است . پارهاي از روايات که سند سني و شيعي آنها، صحيح يا حسن است، توجه مسلمانان را به «بطون قرآن» جلب کرده و از اهل تفکر خواستهاند که در قرآن بينديشند و از ظاهر آن به باطن فرو روند; يعني تعميق و حرکت در عمق . اين دست روايات خود به آياتي مستند و مستظهرند که تدبر در قرآن را از مردم خواستهاند و دو نمونه روشن و آشکار آن در سورههاي محمد صلي الله عليه و آله و نساء آمده است . (76) تعبير «ظاهر» و «باطن» براي قرآن، اولين بار در روايات آمده است که به دو نمونه آن اشاره ميکنيم: 1 . ان للقرآن ظاهرا و باطنا و متشابها ومنسوخا . (77) 2 . ان القرآن له ظهرو بطن . (78) مرحوم فيض کاشاني در تفسير صافي و علامه طباطبائي در مقدمه تفسير الميزان در اين باره و احاديث مربوط، سخن گفتهاند (79) و مولوي در مثنوي، چندين بار به اين روايت استناد کرده است ; از جمله:
حرف قرآن را بدان که ظاهري است
زير آن باطن يکي بطن سوم
بطن چارم از نبي خود کس نديد
تو ز قرآن اي پس ظاهر مبين
ظاهر قرآن چو شخص آدمي است
که نقوشش ظاهر و جانش خفي است (80)
زير ظاهر، باطني بس قاهري است
که در او گردد خردها جمله گم
جز خداي بي نظير بي نديد
ديو آدم را نبيند جز که طين
که نقوشش ظاهر و جانش خفي است (80)
که نقوشش ظاهر و جانش خفي است (80)
نتيجه
آنچه آمد، اشاره و نيمنگاهي بود به سه مؤلفه از مؤلفههاي مهم تفسير عقلي - اجتهادي . نواقص و نقايص اين مقاله بسيار است، اما آنچه به نظر نگارنده ميآيد، چندين کاستي است که اميد ميبرد در فرصتي ديگر به آنها بپردازد; از جمله مباني و پيشفرضهاي تفسير اجتهادي، و مرزهاي باريک و درشت آن با ديگر شيوههاي تفسيري است . مؤلفههاي ديگري نيز براي تفسير اجتهادي به نظر نگارنده ميآيد که کمابيش ديگران هم گفتهاند، اما به دليل تنگي مجال و اميد توفيق در آينده، از آنها در ميگذرد . همين قدر در اين جا يادآور ميشود که مؤلفههاي تفسير اجتهادي، بيش از اينهاست و استقراي همه آنها به تحقيق و توفيق بيشتري نياز دارد . 1) درباره اظهار نظرهاي صحابه درباره تفسير قرآن کريم ر . ک: علامه طباطبائي، قرآن در اسلام، ص 74 . 2) محمد بن جرير طبري، جامع البيان عن تاويل آيالقرآن، چاپ دارالکتب العلميه، بيروت 1412 ق/1992م . 3) علي بن ابراهيم، تفسير القمي، تحقيق سيد طيب موسوي جزائري، چاپ دارالکتاب، قم . 4) محمد بن مسعود سمرقندي، تفسير عياشي، تحقيق سيد هاشم رسولي محلاتي، چاپ مکتبة العلمية الاسلاميه، تهران . 5) عروسي حويزي، نور الثقلين، تصحيح سيد هاشم رسولي محلاتي، دارالکتب العلميه، چاپ اسماعيليان، قم، 1383ق . 6) ملامحسن فيض کاشاني، تفسير صافي، انتشارات مکتبة الصدر، تهران . 7) مشکلات ديگر تفسير نقلي عبارتند از:1 . عدم تفکيک کامل روايات صحيح تفسيري از اسرائيليات و يا اخبار رسيده از صحابه;2 . خالي بودن ذيل بسياري از آيات از روايات تفسيري;3 . خلط حديثبا تفسير در بسياري از تفاسير ماثور و . . . 8) محمد رضا مظفر، اصول فقه، چاپ نجف، جزء ثاني، ص 216 . 9) محسن عبدالحميد، تطور تفسير القرآن قراءة جديدة، ص98 . 10) قيامت (75) آيه 23 . 11) الميزان، ج 20، ص 112، ذيل آيه 23 سوره قيامت . 12) انبياء (21) آيه 22 . 13) ر . ک: الميزان، ذيل آيه 22 سوره انبياء . 14) ر . ک: بقره (2) آيات 30- 38 . 15) درباره نقش عقل در استنباط احکام، در همه کتابهاي جامع اصولي بهتفصيل سخن گفتهاند، زيرا عقل يکي از منابع چهارگانه فقه به شمار است و از قضا، پر بحثترين آنها . مرحوم مظفر در جلد دوم اصول خود و شهيد سيد محمد باقر صدر در الحلقات، منقحتر بحث کردهاند . اما همين موضوع از منظر تفسير نيز مورد مطالعه، تحقيق و تاليف بوده است; از جمله ر . ک: آيت الله خوئي، البيان في تفسيرالقرآن، ص 13; شادي نفيسي، عقلگرايي در تفاسير قرن چهاردهم; بابايي، عزيزي و روحاني راد، روششناسي تفسير قرآن، ص 311 به بعد . 16) محمد عبدالعظيم زرقاني، مناهلالعرفان في تفسير القرآن، چاپ دارالکتاب العربي، بيروت، ج 2، ص 55- 56 . 17) سيد محمد علي ايازي، المفسرون حياتهم و منهجهم، چاپ ارشاد، ص 40 . 18) محمد علي معرفت، التفسير و المفسرون، من منشورات الجامعة الرضويه، الجزء الثاني، ص 349 . نويسنده به همين دليل که تفسير اجتهادي بيشترين اعتماد را به عقل دارد، آن را بسيار خطرناک ميداند و معتقد است که در اين شيوه، مفسر بايد غير از دانش بسيار، تقواي الهي نيز داشته باشد و به خداوند توکل کند . 19) ر . ک: مباني و روشهاي تفسير قرآن، ص 214 . 20) درباره روشها، نک: مذاهب التفسير الاسلامي و مناهج في تحليل النظم القرآني، ص 243- 191; اصول التفسير و قواعده، ص 9- 18 . 21) نويسنده کتاب المفسرون حياتهم و منهجهم، در مقدمه کتاب، بهتفضيل درباره تفاوت روش تفسيري و گرايش تفسيري سخن گفته است .(ر . ک: همان، ص 31- 33) 22) تفسير امام فخر رازي نيز کمابيش اين گونه است . 23) تاکنون سه جلد آن (تا پايان آيه 39 بقره) منتشر شده است . 24) البرهان في علوم القرآن، ج1، ص 126، نوع اول . 25) محمد هادي معرفت، التمهيد، ج1، ص 261 . 26) در اين باره نک: سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 95 . 27) تفسير العياشي، ج 1، ص 10 . 28) همانا صدقات (زکات) براي فقرا و تهيدستان و کارگزاران آن است .» توبه (9) آيه 60 . 29) قصص (28) آيه 77 . 30) ر . ک: معاني الاخبار، ج1، ص325; نورالثقلين، ج 4، ص 139 . 31) بقره (2) آيه 207 . 32) نورالثقلين، ج 1، ص 205 . 33) همان، آيه 14 . 34) الميزان، ج 11، ص 288 . 35) همان، ص 94 . 36) ر . ک: نفيسي، عقلگرايي در تفاسير قرن چهاردهم، ص 205- 206 . 37) قل يتوفاکم ملک الموت الذي وکل بکم» سجده (32) آيه 11 . 38) اين انديشه که خداوند، فقط در امور مرموز و اسرازآميز دست دارد، به «تئوري خداي رخنهپوش» مشهور است . 39) ر . ک: الميزان، ج 11، ص 286- 289 و ج 12، ص 313 . 40) طنطاوي، الجواهر، ج 23، ص 175 . 41) ر . ک: عبده و رشيد رضا، المنار، ج 1، ص 20 و212 و ج 8، ص 448 . 42) درباره مدرسه تفسيري عبده و نويسنده ديگر المنار، يعني رشيد رضا، نک: عبدالغفار عبدالرحيم، الامام محمد عبده و منهجه في التفسير، المرکز العربي للثقافة و العلوم، قاهره، 1400 ق ; محمد ابراهيم شريف، اتجاهات التجديد في تفسير القرآن في مصر، دارالتراث، قاهره، 1402 ق ; شادي نفيسي، عقلگرايي در تفاسير قرن چهاردهم، مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، قم، 1379 . 43) ر . ک: اسباب النزول، ص 167- 176; مناهل العرفان، ج 1، ص 6 . 44) آيه دربارهبخشيدن انگشتري به فقيري از سوي حضرت علي عليه السلام در حال نماز است و به آيه «ولايت» مشهور است . ر . ک: مجمع البيان، ج 3، ص 361 ; الکشاف، ج 1، ص 649 . 45) از جمله آياتي که بنابر برخي روايات، مصداق خود را پس از عصر نزول مييابد، آيه 54 سوره مائده است: «فسوف ياتي الله بقوم يحبهم و يحبونه . . .» ; «خداوند، بزودي مردمي را ميآورد که آنان را دوست دارد و آنان نيز خدا را دوست ميدارند .» به گواهي پارهاي از روايات تفسيري، مراد از آن قوم، ايرانيانند .(ر . ک: مجمع البيان، ج 3 و 4، ص 321) 46) ماعون (107) آيه 7
47) ر . ک: جامع البيان، ج 12، ص 710 . 48) ر . ک: مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 547 . 49) بقره (2) آيه 105 . 50) مجمع البيان، ج 1 و 2، ص 179; بحارالانوار، ج 22، ص 14 . 51) آلعمران (3) آيه 57 . 52) مسند الامام علي عليه السلام، ج 2، ص 41 . 53) تکاثر (102) آيه 57 . 54) البرهان في علوم القرآن، ج 4، ص 504 . مصاديق ديگري براي «نعيم» شمرده شده که از آن جمله «ولايت» است .(ر . ک: مجمع البيان، ج 10، ص 813; الميزان، ج 2، ص 499) 55) بقره (2) آيه 259 . 56) تفسير العياشي، ج 1، ص 141 . 57) نور (24) آيه 19 . 58) ر . ک: بحار الانوار، ج 74، ص 195 . 59) ر . ک: همان، ج 65، ص 147 . 60) نک: تفاسيري مانند الدرالمنثور از اهل سنت و نورالثقلين از منابع شيعي . 61) تطبيق معصوم في نفسه حجيت دارد، ولي در تفسيرهاي بشري هرگاه تطبيقي صورت ميگيرد، بايد مستندات عقلي يا نقلي آن ضميمه شود . 62) ر . ک: الميزان، ج 12، ص 146 . نويسنده عقلگرايي در تفاسير قرن چهاردهم معتقد است، اين اشاره علامه به مباحث جديد و کشفيات علمي، نمونه منحصر به فرد در تفسيرالميزان است .(ر . ک: همان، ص 212) 63) مکارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، ج 26، ص 189- 190 . 64) همان، ج 11، ص 40- 41 . 65) تکوير (81) آيه 6 . 66) ر . ک: طبري، جامع البيان، ج 12، ص 460 . 67) طنطاوي، الجواهر، ذيل آيه . 68) لقمان (31) آيه 10 . 69) رعد (13) آيه 2 . 70) ر . ک: شادي نفيسي، عقلگرايي در تفاسير قرن چهاردهم . 71) در اين باره نک: مقاله «تفسير پوزيتويستي» به قلم بهاءالدين خرمشاهي در کتاب سير بيسلوک . 72) علت اين که در اين نوشتار توسعه مفهومي پيش از تحليلگري آمده است - بر خلاف ترتيب واقعي آنها - شيوع و رواج بيشتر آن در کتابهاي تفسيري است، ولي بايد توجه داشت که «تحليلگري» با روح و تعهدات تفسير عقلي، سازگارتر است . 73) عنکبوت (29) آيه 25 . دليل اين که «کفر» در اين آيه نميتواند به يکي از معاني مشهور خود باشد، اين است که ماجرا مربوط به قيامت است و آنجا، جاي کفرورزي نيست . البته برخي از لغتشناسان، معناي برائت را نيز براي کفر ذکر کردهاند، اما با استناد به همين آيات و تفسير تحليلي مولا . از جمله نک: طريحي، مجمع البحرين، ذيل واژه «کفر» . 74) ر . ک: نورالثقلين، ج 4، ص 155 ; صدوق، التوحيد، ص 260 . 75) حضرت، آيه 4 سوره ممتحنه را دليل ميآورند که در آن جا نيز همين معنا براي کفر آمده است . ر . ک: منابع پيشين . 76) محمد (47) آيه 24 . 77) ر . ک: بحارالانوار، ج 5، ص 231 ; علل الشرايع، ص 609 ; فروع کافي، ج 4، ص 549 ; معانيالاخبار، ص 340 . 78) کافي، ج 1، ص 374 . 79) فيض کاشاني در مقدمه هشتم تفسير صافي و علامه طباطبائي در ص 8، مقدمه تفسير الميزان . 80) مولوي، مثنوي معنوي، نسخه قونيه، ابيات 4247- 4243 . 81) ر . ک: سيد مرتضي، رسائل الشريف المرتضي . 82) اشيا از طريق ضد و غيرشان شناخته ميشوند . 83) ر . ک: مجمعالبيان، ج 10، ص 566 ; کافي، ج 1، ص 141 . 84) نهجالبلاغه، خطبه 186 . 85) عنکبوت (29) آيه 5 . 86) نورالثقلين، ج 4، ص 153; صدوق، التوحيد، ص 267 . 87) يونس (10) آيه 62 . 88) بحارالانوار، ج 66، ص 319 . 89) صدوق، التوحيد، ص 89 ; مجمع البيان، ج 10، ص 565 . 90) نورالثقلين، ج 1، ص 706 . از اين روايت، ميتوان دريافت که ائمه عليهم السلام پيروان خود را به تحليل و مفهومشناسي آيات، دعوت و ترغيب نيز ميکردند . 91) يس (36) آيه 38
92) الميزان، ج 17، ص 90 . 93) يس (36) آيه 39 . 94) الميزان، ج 17، ص 90 . 95) همان، ص 363- 364 . 96) فصلت (41) آيه 11 . 97) ابوالفتوح رازي، روض الجنان و روح الجنان، ذيل آيه . 98) الميزان، ج 20، ص 228 . 99) عبدالله جوادي آملي، تسنيم (تفسير قرآن کريم)، ج 3، ص 290 . 100) طبرسي، جوامع الجامع، ج 1، ص 38 . 101) تسنيم، ج 3، ص 296 . 102) آقاي خرمشاهي، بخشي از تفسير کبير فخر رازي را که مربوط به رؤيت الهي است (التفسير الکبير، ج 13، ص 126- 132) ترجمه کرده و در کتاب قرآن پژوهي، ص 202- 214 آوردهاند . 103) همان . 104) از جمله طوسي و طبري درتبيان و مجمع البيان، ذيل آيه . 105) از جمله زمخري در کشاف ، ذيل آيه . 106) الميزان، ج 2، ص 112، ذيل آيه 22 سوره قيامت .