مشكل ما در فهم قرآن (كنكاشي در زبان قرآن)
آيت الله موسوي اردبيليمقدمه
ما باور داريم كه قرآن لفظا و معنا كلام خداست و از مقام الوهيت به پيغمبر نازل شده است.«الحمد لله الذي انزل علي عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا» (كهف/1) «الله الذي انزل الكتاب بالحق و الميزان»(شوري/17) «انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله» (نساء/105) «و انزلنا اليكم نورا مبينا»(نساء/174) «و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب» (مائده/48)«و انزلنا الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم» (نحل/44) «و هذا كتاب انزلناه مبارك» (انعام/9) «انا انزلناه قرانا عربيا» (يوسف/2) «و انه لكتاب عزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه» (فصلت/41 و 42) «انه لقول فصل و ما هو بالهزل» (طارق/13 و 14). هيچ گونه كجي و اعوجاج در آن نيست. از روي حق و ميزان و بر اساس آن نازل شده است. اساس بيان حكم در ميان مردم است. نوري است آشكار. تصديق كننده كتب آسماني پيشين است. وسيله هدايت و تربيت مردم است. مبارك است. عربي است. باطل در آن راه ندارد. سخن جدي است و شوخي نيست.در عين حال قرآن به روشني و صراحت دلالت دارد بر اينكه دست كم برخي آيات آن تأويل دارد و تأويل آن را جز خود خداوند و راسخان در علم كسي نميداند: «و لا يعلم تأويله الا الله و الراسخون في العلم» (آل عمران/7)1چنانچه به صراحت دلالت دارد بر اينكه مانند آيات محكمات، قرآن آيات متشابه هم دارد و خداوند از پيروي كردن آيات متشابه به سختي نكوهش و منع نموده است: «منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر مشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله» (آل عمران/7)و ميبينيم در اوايل 29 سوره قرآن حروف مقطعه آمده است كه در تفاسير و كتب علوم قرآن بيش از 30 احتمال در معناي آنها داده شده و همه رجم برغيب است و احتمال ميرود كه آنها از آيات متشابه باشند.و از طرف ديگر مطالبي در قرآن است كه داراي پرسشها و ابهام هاي فراوان است:1. به نظر ميرسد بعضي از آنها با علوم امروز سازگار نباشد، مانند آسمان هفت گانه و آفريده شدن آدم از خاك و تولد حضرت عيسي بدون آميزش.2. و بعضي ديگر اگر هم با علوم در تضاد نباشد، ولي از روي علم و فلسفه قابل اثبات نيستند و قدري هم پذيرفتنشان براي عموم مشكل است، مگر براي اشخاصي كه ايماني قوي و استوار داشته باشند؛ مطالبي مانند وحي و ملك و جن و گوش دادن شياطين در آسمانها به اخبار غيب و رانده شدنشان به وسيله شهاب ثاقب (سنگهاي آسماني كه مانند ستاره به نظر ميآيند و گاهي از مدار خارج ميشوند و سقوط ميكنند) و سحر هاروت و ماروت و داستان تخت بلقيس و تأثير جادو «نفاثات في العقد» (سوره فلق/3) و تأثير چشم زخم.23. و بعضي ديگر با وضع امروز بشر كه در اثر تحول جوامع بشري و زندگي اجتماعي و شرايط خاص آن پيش آمده، قابل توجيه نيستند، مانند: ترجيح مرد بر زن در مسأله ارث و ديه و شهادت و صاحب اختيار بودن مردان در امر طلاق و مديريت منزل: «الرجال قوامون علي النساء»،(نساء/24) «للذكر مثل حظ الانثيين»(نساء/11).جالبتر از همه اينكه در آيات فراواني مسأله ترجيح ارزشي مرد بر زن تلويحا پذيرفته شده است، مثلاً در اين آيه شريفه: «الكم الذكر و له الانثي تلك اذا قسمة ضيزي» (نجم/21 و 22) زيرا در اين آيه اشارت دارد كه فرزند دختر را به خدا نسبت دادن، يعني قائل شدن به اينكه ملائكه دختران خدا هستند و فرزندان پسر را براي خود خواستن، تقسيم بدي است، زيرا دختر از پسر كم ارزشتر است بلكه وسيله ننگ است.4. و نيز آياتي در قرآن هست كه اگر معناي ظاهري آنها را بگيريم و تأويل و توجيه نكنيم با عقائد مسلم اسلامي سازگار نميباشند مانند: «و جاء ربك و الملك صفا صفا» (فجر/22)، «يدالله فوق ايديهم»(فتح/10)، «بل يداه مبسوطتان»(مائده/64)، «الرحمن علي العرش استوي»(طه/5)، «ثم استوي علي العرش»(اعراف/54)، «الله نور السموات و الارض»(نور/35)، «وجوه يومئذ ناضرة والي ربها ناظرة»(سوره قيامه/22 و 23). ظاهر اين آيات با مسلمات دين تهافت دارند.5. آياتي در قرآن هست كه مفهوم ظاهر آنها با خرد انساني و دانش فعلي سازگار نيست، مانند خلقت زمين و آسمان در 6 روز (اعراف/54). زيرا با نبود زمين و آسمان و آفتاب و ماه، شب و روز چه معني ميتواند داشته باشد؟6. مشكل ديگري كه در اين باره به نظر ميرسد، مشكلي است كه در تفاسير قرآن پيش آوردهاند. شكي نيست در اينكه اشخاصي در تفسير قرآن مجيد قلم زدهاند، اكثرشان به قصد انجام خدمت و به نيت انجام وظيفه ديني و الهي به اين عمل شريف و ارزنده اقدام كردهاند و هر كس به قدر بضاعت علمي خود تلاش و كشش نموده است و حقا هم خدمت بسيار ارزندهاي انجام داده و پيش خداوند ان شاءالله مأجور هستند. ولي اختلاف مشرب و سليقه ميان آنها بسيار و همين هم سبب اختلاف برداشت از آيات شده است.اين اختلاف از سويي موجب سردرگمي و تحيّر بيشتر گشته است. گروهي از مفسرين راه تفسير مأثور را پيش گرفته، بدان اهميت دادهاند و راههاي ديگر را نپسنديده، بلكه گاهي تفسير به رأي دانستهاند، مانند تفسير در المنثور سيوطي، نور الثقلين حريزي و برهان بحراني.و دسته ديگر تلاش كردهاند كه علوم امروز بشر را از قرآن استفاده نمايند و هر جا كه توانستهاند يا گمان كردهاند كه آيهاي را ميتوان با يكي از اختراعات جديد تطبيق نمود، تطبيق كردهاند؛ مانند تفسير جواهر طنطاوي. و گروهي خواستهاند قرآن را به كمك مطالب فلسفي و عقلي تفسير و توجيه كنند و گروهي مطالب ذوقي و عرفاني را داخل تفسير كرده و به نام تأويل و يا عنوان ديگر آن مطالب را به خدا و رسول نسبت دادهاندو گروهي هم مسايل اجتماعي و سياسي را مدنظر قرار دادهاند، هر آيه را كه مطابق سليقه خود ديدهاند، فكر و عقيده خود را به آيه تحميل كرده، رنگ فكر خود را به آيه داده و به خداوند نسبت دادهاند، مانند تفسير فخر رازي، زمخشري و بيضاوي و گروهي راه ديگر را پسنديده و انتخاب نمودهاند، به طوري كه برخي از نويسندگان اين رشته بيش از پانزده روش و سبك را شمارش كردهاند3 و اين خود موجب سرگرداني و تحير بيشتر در فهم آيات قرآن مجيد شده است.از سوي ديگر، علاوه بر تحير، پرسشي را موجب شده است: آيا قرآن و يا حتي يك سوره يا يك آيه، همه اين مفاهيم گوناگون را در نظر دارد و قصدش تفهيم همه اين مفاهيم يا چندي از اينهاست كه هر كسي در خور فهم و درك و بضاعت علمي خود برداشت نمايد؟اگر چنين است، كدام يك از اينها اصيل و كدام يك تبعي است؟ كدام تفسير و كدام تأويل است؟ كدام يك حجت ـ به معني اصولي ـ است و كدام حجت نيست يا همه اصلي و حجت هستند هر كدام براي يك گروه و دسته خاص؟7. مسألهاي ديگر در باب مشكل فهم قرآن اين است كه در قرآن مسايلي مطرح شده كه جنبه قومي داشته و به اعراب آن روز كه در حجاز زندگي ميكردهاند مربوط بوده است، مانند زنده به گور كردن دخترها (انعام/15؛ اسراء/31؛ تكوير/9-8) و مسايل لعان و ظهار و جنگ يا ترك جنگ در ماههاي حرام و تعيين وقت و وقت شناسي توسط هلال (بقره/189). و همچنين پارهاي مسايل شخصي و خصوصي در آن آمده است. مانند دعواي زن و شوهر و شكايت بردن زن پيش پيغمبر (مجادله/1) و داستان خود رسول خدا با زنهايش (تحريم/1).طرح اين گونه مسايل با جهاني بودن قرآن سازگار نيست و اينها قرآن را به صورت يادداشت شخصي درآوردهاند، زيرا كتابي كه براي عموم مردم آن هم در همه زمانهاست نميبايد اين گونه مطالب در آن آورده شود.8. و نيز ميگويند در برخي سوره ها و آيات قرآن كه كم هم نيستند، خيلي به سجع اهميت داده شده است و گاهي به نظر ميرسد كه كلماتي بدون دخالت در محتوا فقط براي اينكه سجع آيات بهم نخورد آورده شده است و اين كار شايد در يك كتاب ادبي عيب نباشد، بلكه از محسنات هم شمرده ميشود، ولي در يك كتاب آسماني كه به منظور هدايت، تربيت و شناخت نازل شده است غير لازم، بلكه غير مناسب به نظر ميرسد.9. و ديگر گفته شده است بعضي چيزها در قرآن هست كه جز بازتاب فرهنگ آن روز در قرآن، توجيه ديگري ندارد، مانند تصوير بهشت و نعمتهاي آن از آب روان، سايه خوش و درختان سرسبز و خرم و بوستان هاي پرميوه اعم از خرما و انگور و انار كه حاكي از آرزو انديشي مردم آن روز عربستان است و همچنين كلمه «رؤوس الشياطين» (صافات/65) كه در قرآن آمده است، از اين قبيل است.10. مشكل ديگري اخيرا از طرف مستشرقين و قرآن پژوهان غربي يا غرب زدگان مطرح شده است. اينها درباره اسلوب قرآن و سبك نگارش آن حرف دارند، زيرا بارزترين ويژگي سبكي آن كه در اولين برخورد با قرآن جلب توجه ميكند و هر خواننده را متوجه خود ميسازد، تركيب مزجي مطالب و محتواي آن است كه به نظر اين آقايان نامتعارف و ناپيوسته و فاقد تلائم و انسجام است. بعضي از آنها براي زدودن اين عيب و رفع اين نقيصه فرضي به تكاپو افتاده و فرضيه هايي را ابراز داشتهاند از جمله فرضيهاي است كه به ريچارد بل نسبت داده شده است:«...در قرآن گاهي آيهاي به صورت ترجيع بكار ميرود مانند جمله «فباي الاء ربكما تكذبان»در سوره الرحمن كه ابتدا در آيه هاي 12، 15، 18، 28 ظاهر ميشود و از آن به بعد به صورت يك در ميان تا پايان سوره، بدون توجه به ارتباط معنا تكرار ميشود. همچنين در سوره مرسلات «ويل يومئذ للمكذبين»نيز ترجيعوار بدون آنكه مقيد به ارتباط معنايي باشد، به صورت فزايندهاي از اوائل سوره ظاهر ميشود و هر چه به پايان سوره نزديكتر ميشويم تكرارش بيشتر ميگردد...».4و بقيه گفته او بنابه نوشته بعضي از نويسندگان اين گونه تلخيص شده است: «رخ نمودن چند آيه در وسط يك سوره به نحوي كه با بقيه آيات و با فضاي كلي آن سوره ها بي ارتباط است، فقط بدين وجه قابل توجيه است كه بينگاريم اين قسمت بر پشت و روي صحيفه ها نوشته شده بوده و هنگام كتابت جابجا شده است و بي جا به ثبت رسيده است از جمله آيات 16 تا 19 از سوره قيامت «لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قرآناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه»نمونه ديگر آيه 17 تا 20 سوره غاشيه است: «افلا ينظرون الي الا بل كيف خلقت و الي السماء كيف رفعت و الي الجبال كيف نصبت و الي الارض كيف سطحت»اين آيات با آيات قبل و بعد ارتباط ندارند».5مونتگمري وات در شرح نظريه بالا گفته است: «ميتوان پذيرفت كه عدم تلائم و تداوم بعضي آيات يك سوره ميتواند به مسأله ديگر مربوط باشد نه اشتباه در بازنويسي و تدوين و بر هم خوردن توالي آنها».6آرتور جان آربري مترجم معروف انگليسي قرآن هم در اين زمينه مينويسد: «قرآن از هر انسجامي كه مربوط به ترتيب نزول باشد و نيز از هر انسجام منطقي بسي بدور است خواننده قرآن به ويژه اگر ناچار باشد كه به يك ترجمه اكتفا بكند هر چند آن ترجمه از نظر زبان شناختي دقيق باشد بيشك از جسته جسته بودن و ناپيوستگي بسياري از سوره ها حيران و هراسناك خواهد شد، بعضي در مقام پاسخ گويي برآمده و گفتهاند اين ناپيوستگي مشهود، غالبا به اشتباههايي در نسخه هاي اوليه مربوط ميشود. من برآنم كه اين بافت طبيعي خود قرآن است. نوسانات ناگهاني محتوا و فحوا، اگر با ديد فراگير نگرسته شود، مشكلاتي كه بعضي از منتقدان را سرگشته ساخته به بار نميآورد. اين منتقدان دلخوش به اينند كه اقيانوس فصاحت پيامبرانه را با انگشتان تحليل و تتبع متفاضلانه خود بپيمايند. هر سورهاي در خود وحدتي دارد و تمامي قرآن يك وحي واحد است و تا والاترين سطحي سازگار است».7بنابراين، يكي ديگر از مشكلات فهم قرآن ـ آنطور كه گفته شده ـ جسته جسته بودن، و برگزيدن سبك نامتعارف و ناپيوسته و فاقد تلائم و انسجام قرآن است كه فهم قرآن را به شدت دشوار ميكند، به ويژه در آن دسته آياتي كه مسأله سجع و وزن كلمات و آهنگ كلي آيات رعايت شده است، و به اين خاطر معنا را در محظور قرار داده است.پس چه بايد كرد و چه راه حلي را بايست پيش گرفت؟
به نظر ميرسد پيش از هر چيز بايد راه تفسير صحيح قرآن را به دست آورد، سپس بايد ديد اين اشكالات واقعا وجود دارد يا نه؟ و در فرض دوم تلاش و كوشش خود را براي حل مشكلات آغاز نمود پس بايد پيش از هر چيز زبان قرآن را دانست زيرا تنها با آن ميتوان تفسير صحيح قرآن را به دست آورد تا ببينيم آيا چنين مشكلاتي وجود دارد يا نه؟ از اين روست كه ما قبلاً بحث زبان قرآن را پي ميگيريم و سپس به يك يك اين اشكالات گفته شده ميپردازيم.اكنون ميپرسيم قرآن چگونه سخن ميگويد؟ و زبان آن چيست؟ در چه قالب و سياق سخن ميگويد و در چه فضايي از سخن پيام خود را ارائه ميدهد كه ما با همان ديد به سراغ قرآن برويم.اين بحث در علم اصول به شكل ديگري مطرح شده و دانشمندان علم اصول با عنوان (حجيت ظواهر كتاب) بدان پرداختهاند؛ ولي آنها از زاويه ديگري به مطلب نگريستهاند و براي اثبات آن راه ديگري را كه مناسب آن زاويه ديده است پيش گرفتهاند و ما نميتوانيم در حل مشكلات گفته شده به آن تلاش بسنده كنيم و براي حل اين مسايل بايد پاسخ پرسش بالا را پيدا كنيم.مفهوم زبان
در آغاز براي روشن شدن اين بحث سخني مفهومي لازم است درباره مفهوم زبان سخن بگوييم. زبان را به چند معنا ميشود بكار گرفت و وقتي گفته ميشود زبان قرآن، چند معنا به ذهن ميرسد:1. به معناي لغت، مانند زبان عربي و زبان فارسي (دانستن معاني لغات، تشخيص دادن مشتركات، مترادفات و مشتقات آن كه از كتب لغت به دست ميآيد و فراگيري قواعد صرف و نحو «گرامر») دانستن فصاحت و بلاغت و محسنات كلام، آشنايي با معاني حقيقي و مجازي، تمثيل، تشبيه، استعاره، كنايه، تخيل و مبالغه دانستن كامل يك زبان است و...زبان قرآن به اين معنا زبان عربي است و مطابق قواعد صرف و نحو است. و بليغ است؛ البته عربي خالص كه لغت ديگري در آن نباشد، نيست؛ بعضي لغات از زبان هاي ديگر نيز در آن يافت ميشود. همه اينها در فهم قرآن لازم است، ولي كافي نيست؛ يعني تنها با اينها نميشود در همه آيات مقصود گوينده را فهميد و تشخيص داد، بلكه به چيز ديگر هم نياز هست زيرا اينها نميتوانند مشكلات گفته شده را حل كنند.2. منظور از زبان، شناسايي روش تفهيم و تفاهم از راه به دست آوردن شيوه سخن گفتن است. به اين معنا كه فرد در پي شناخت معاني قرآن است، ولي نميداند براي رسيدن به مقصود، ترجمه الفاظ و عبارات و رعايت قواعد ادبي كافي نيست. درك حقايق عاليه قرآن و دريافت معاني غيبي و ماوراي اين جهاني، تنها با رعايت قواعد ادبي حاصل نميگردد. در اين صورت، منظور از زبان قرآن شناخت روش دستيابي به مقصود است. اين قسم همان چيزي است كه در علم اصول بحث ميشود و سخن از وضع و دلالات ميشود و از قواعدي چون عام و خاص، مطلق و مقيد، مجمل و مبين بحث ميگردد.تفصيل موضوع و موارد را ميتوان در بخش نخست علم اصول يعني مباحث الفاظ ديد و حساسيتهاي اصوليون را در باب مقدمات فهم صحيح كلام، دريافت.3. گاه منظور از زبان، اسلوب محاوره و مستواي القاي كلام و افق برگزيدن مفاهيم نسبت به سطح شنوندگان و خوانندگان است. اين معنا نزديك به آن چيزي است كه در محاورات عمومي گفته ميشود.
چونكه با كودك سروكارت فتاد
پس زبان كودكي بايد گشاد
پس زبان كودكي بايد گشاد
پس زبان كودكي بايد گشاد
1. زبان عرفي
زبان عرفي زبان عمومي توده هاي مردم در طبقات گوناگون اجتماعي از بزرگ و خردسال، شهري و روستايي، باسواد و بي سواد است كه با آن زبان صحبت ميكنند و مينويسند و مطالب خود را به ديگران منتقل ميكنند. اين زبان در عين حال كه صريح و روشن است، ولي همه كلمات در معناي حقيقي استعمال نميشود. مجاز، كنايه، تشبيه و تمثيل در آن بكار ميرود، ولي كلا اين زبان تودهاي و عموم فهم است. مبالغه و تسامح هم در آن به وفور بكار ميرود، حتي ممكن است تا حدودي فصيح و بليغ هم باشد ولي نوعا سطح اين زبان پايين است.بي گمان قرآن با اين زبان سخن نگفته است، و قالب كلام در آن سطح قرار نگرفته است.2.زبان ادبي
يكي ديگر از زبانها زبان ادبي است. زبان ادبي زباني است كه ادباي هر قوم با آن زبان سخن ميگويند و مينويسند مانند زبان مخملي سعدي در گلستان و بوستان، حافظ در ديوانش، امرءالقيس و سيد رضي در اشعار عربي، مقامات حريري، شاهنامه فردوسي، داستانهاي داستايوسكي، بينوايان ويكتورهوگو در رمان نويسي، كمدي الهي دانته و جنگ و صلح تولستوي و آثار شكسپير در نمايشنامه نويسي و آثار تاگور در ادبيات هندي.زبان ادب زباني است كه بلندترين و بهترين افكار و خيالها را در عاليترين و بهترين صورتها با توجه به مقتضيات احوال و طبايع اقوام و ملل و افراد تعبير ميكند. فرق نميكند كه اين زبان به صورت منظوم باشد يا منثور زيرا اين زبان بر عاطفه و اسلوب خيال استوار است، شورانگيز و دلرباست، از سخن عادي والاتر است و درخور ضبط و نقل است، برانگيزاننده غم و شادي و لذت و الم است. دلچسب، شيرين و خوشايند است. آثاري كه نقاشي، موسيقي، خطاطي، مجسمه سازي و تماشاي طبيعت هم دارد. در تعريف زبان ادبي گفته شده است: «اديب كسي است كه معاني خوب و نيك را در قالب لفظ خوب و نيك بيان كند».8لفظي زيباست كه معني را دل نشين و جالب نشان ميدهد. سخن خوب گاهي منظوم است و گاهي منثور. نثر محدوديت وزن و قافيه را ندارد نظم اين محدوديت را دارد، اما شعر كلامي است كه داراي جودت معاني و دقت تعبير و الفاظ نيك و متانت سبك و روش تخيل و تأثير نفس و تهييج احساس باشد؛ البته اين اثر غالبي شعر است و گرنه بعضي اشعار به گونهاي است كه صدر المتألهين درباره شعر لبيد گفته است:و طرب طربا شوقيالا حسيا حيث سمع قول لبيد
الا كل شيء ما خلاء الله باطل و كل نعيم لا محالة زائل.»9اعراب جاهلي كه در مورد قرآن ميگفتند شعر است، نظر آن جنبه تخيلي شعر بوده است. قرآن از اول تا آخر با اين زبان نيز سخن گفته است؛ لذا از قديم گفتهاند: قرآن فصيح و بليغ است، مجاز و تشبيه و استعاره و كنايه و تمثيل، دارد. از باب نمونه آيه: «يا ارض ابلعي ماءك و يا سماء اقلعي و غيض الماء و قضي الامر و استوت علي الجودي» (هود/44) را در رتبه اول فصاحت دانستهاند و هم چنين «ان ناشئة الليل هي اشد و طأً و اقوم قيلا»(مزمل/6) در عاليترين درجه فصاحت شمردهاند. همچنين آيه شريفه «غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان»(مائده/64) و «او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق» (بقره/19). و اعجاز بياني و آيات بي شمار ديگر در تفاسيري كه به اين جهت قرآن متعرض شدهاند، تذكر داده شده است.همچنين در پارهاي از معاني غيبي با اين زبان سخن گفته و كلمات بلند در ظرف اين زبان ريخته است مثلاً: در آيه شريفه «جاء ربك و الملك صفا صفا»همچنين «يدالله فوق ايديهم»و «غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان»و «الرحمن علي العرش استوي»يا «ثم استوي علي العرش»با توجه به جهات ادبي از راه مجاز در حذف يا اسناد يا كلمه، مطلب قابل حل و فهم است.ولي بايد توجه داشت در قرآن از همه اسلوبهاي زبان ادبي استفاده نشده است. مثلاً از پرداختن به تخيل كاملاً احتراز شده است، مگر جهت زيبايي كلام. براي نمونه از اين گونه تخيل شاعر استفاده كرده است. به اين ابيات توجه نماييد:
دوش رفتم به خرابات مرا راه نبود
يا نبد هيچ كس از باده فروشان بيدار
اين نه مسجد كه به لحظه درش بگشانيد
اين خرابات مغان است در آن مستانند
هندوي عيسوي و گبر و نصاري و يهود
ميزدم نعره و فرياد كسي در نگشود
يا كه من هيچ كسم، هيچ كسم در نگشود
يا كه دير آئي اندر صف پيش آئي زود
هندوي عيسوي و گبر و نصاري و يهود
هندوي عيسوي و گبر و نصاري و يهود
دوش رفتم به خرابات خمار آلوده
آمد افسوس كنان مغبچه باده فروش
شست و شوئي كن آنگه بخرابات خرام
تا نگردد زتو اين دير خراب آلوده
خرقهتر دامن و سجاده شراب آلوده
گفت بيدار شو اي رهروي خواب آلوده
تا نگردد زتو اين دير خراب آلوده
تا نگردد زتو اين دير خراب آلوده
3. زبان علمي:
هر علم زبان خاص خودش را دارد. منظور از زبان علم اصطلاحات خاص آن علم است. مانند علم صرف، علم نحو، منطق، فلسفه وعرفان، حقوق، تاريخ، فيريك، شيمي، طبيعي و ...در هر علم مطالب آن دانش را در قالب الفاظ و اصطلاحات خاصي بيان ميكنند و به آن اصطلاح مينويسند و ميگويند. مثلاً در علم صرف اصطلاح اين است كه ميگويند:
صحيح است و مثال است و مضاعف
لفيف و ناقص و مهموز و اجوف.
لفيف و ناقص و مهموز و اجوف.
لفيف و ناقص و مهموز و اجوف.
4. زبان سمبليك
گاهي زبان، زبان رمز است و منظور از رمز اين است كه هيچ يك از الفاظ در موضوع له و مستعمل فيه لغوي و عرفي استعمال نشده باشد، چه موضوع له داشته باشد و چه نداشته باشد، مانند حروف و ارقام. فقط بايد گوينده و مخاطب طبق قرار قبلي الفاظ را استعمال كنند و با كليد رمز، كلمات استعمال شده را بفهمند. زبان رمز چندين گونه است:الف ـ همان كه گفته شده متكلم و مخاطب ميخواهند به گونهاي صحبت كنند كه ديگران نفهمند اعداد يا حروف يا خطوط يا حتي كلماتي را به استخدام ميگيرند و هر كدام از آنها را علامت و نشانه چيزي قرار ميدهند و براي كشف رمز كليدي ابتكار ميكنند هر كس كه آن كليد را در اختيار داشته باشد مطلب گفته شده و نوشته شده را ميفهمد و هر كس نداشته باشد نميفهمد و فرق نميكند اين چيزها علامت قرار داده شده خودش هم معني داشته باشد يا نداشته باشد و زبان رمز معمولي اين است مراد ما هم از زبان رمز اين است.ب ـ گاهي گوينده يا نويسنده ميخواهد يك دسته مطلب علمي يا فلسفي يا عرفاني يا اخلاقي را به مخاطب القاء كند، مثلاً برتري انسان از ساير موجودات حتي از فرشته ها را يا مبدء شرور بودن شيطان را يا لزوم عدل در قضاوت را يا هر مطلب ديگر رابگويد؛ فكر ميكند اگر داستاني درست كند و در ضمن آن طوري سخن بگويد كه اين مطلب فهميده شود دلنشينتر و جالبتر است. داستاني را درست ميكند و از زبان جمادات يا نباتات يا حيوانات يا حتي انسانهاي جعلي يا حقيقي يا حتي خودش سخن ميگويد و داستان را ميسرايد در حاليكه داستان هيچ گونه واقعيتي ندارد، فقط براي القاي آن مطلب گفته شده است، مانند داستان سلامان و ابسال يا حيبن يقظان يا داستانهاي كليله و دمنه يا بينوايان و امثال اينها (ظاهرا برخي كه زبان رمز يا سمبليك را بكار ميبرند مرادشان اين است).ج ـ گاهي واقعيتي هست ولي براي بيان آن واقعيت لفظ خاصي نيست، متكلم ناچار است از الفاظي استفاده كند به نحوي آن معنا را برساند، گرچه با تجريد از خصوصيات معاني متعارف استعمال نشده است يا به وسيله تشبيه و متكلم بودن خداوند كه در اين موارد قطعا آن الفاظ در معاني متعارف استعمال نشده است يا به وسيله تشبيه يا تجريد و يا به استعمال در معني اعم يا امثال اينها اين الفاظ بكار گرفته شده است و اين همان زبان است كه ما پيش از اين بدان اشاره كرديم.د ـ در برخي از روشهاي سخن القاي كلمات طوري است كه گوينده الفاظ را ميگويد و معاني مختلف را در سطحهاي گوناگون قصد ميكند؛ در دو سطح يا بيشتر، تا خواننده يا شنونده بر حسب استعداد ذهني و فكري و بضاعت علمي خود از آن بهرهمند گردد «ليذهب نفس السامع كل مذهب ممكن» به طوري كه در سطح كلام ظاهر داشته باشد و باطن يا باطنها و هر كس بقدر لياقت و شايستگي و استعداد خود از آن بهره گيرد.البته اين روش مخصوص كلام و شنيدنيها نيست بلكه در ديدنيها هم چنين است. شاعر ميگويد:
تو مو بيني و مجنون پيچش مو
تو ابرو او اشارتهاي ابرو
تو ابرو او اشارتهاي ابرو
تو ابرو او اشارتهاي ابرو
زبان قرآن
اكنون با توجه به آنچه در توصيف زبانها آمد به بحث اصلي خود برگرديم و ببينيم آيا زبان قرآن يكي از اين زبانهاست يا قرآن زباني مخصوص به خود دارد.حقيقت آن است كه قرآن زبان مخصوص به خود دارد و نميتوان زبان قرآن را به طور كامل با يكي از زبانهاي ياد شده مقايسه كرد. درست است كه در هر قسمتي از قرآن نمودهايي از گرايشهاي عرفي، ادبي، علمي، و رمزي يافت ميشود و اوصافي از اين زبانها در قرآن ديده ميشود، اما هيچ كدام از اين زبانها نيست.در راستاي توضيح دقيق زبان قرآن و مقايسه آن با زبانهاي ياد شده به پاسخ برخي اشكالها ميپردازيم.زبان قرآن، زبان معمولي مردم عرب در عهد رسالت نيست. به اين معنا كه اگر در زبان عرفي عرب مجاز، كنايه، تشبيه، تمثيل راه مييابد و در قرآن اين روشها بكار گرفته ميشود اما همه مشخصات زبان عرفي را ندارد. در زبان عرفي دقت و عمق را نميتوان يافت، و بر عكس در آن مبالغه، مسامحه، به وفور يافت ميگردد. باورها و دانستنيهاي عصر كاملاً مشاهده ميشود. اما در زبان قرآن چنين چيزهايي ديده نميشود، زيرا اگر زبان عام قرآن، زبان عرفي باشد، مسامحه و مبالغه ديده شود در آن صورت اعتماد به كلمات و سخن سلب ميگردد و آنهمه آيات در تدبر و تفكر لغو خواهد بود.بنابراين اگر در قرآن از اين زبان زياد بهره گرفته است، اما مطالب متعددي در قرآن گفته شده است كه از قبيل مفاهيم عادي و زبان عرفي نيست، بلكه مربوط به عالم ديگر و موجودات ديگر است. الفاظي است كه در القاي اين مفاهيم از آنها استفاده شده و با همين روش بكار گرفته شدهاند. مانند «قول» (سخن گفتن) كه در قرآن به خدا و به ملائكه و به آسمان و زمين نسبت داده شده است. شكي نيست كه قول در زبان عربي براي حرف زدن و سخن گفتن انسان وضع شده است و آن، از راه دهان است. دستگاه سخن گفتن شروع به كار ميكند و در هوا موج ايجاد ميشود و از راه گوش با فعل و انفعالات خاصي شنيده ميشود. «قول» اول وضع شده براي اين گونه سخن گفتن، به سخن گفتن طوطي و مرغ مينا هم سخن گفتن گفته ميشود و به سخن گفتن رباط و گرامافون هم سخن گفتن گفته ميشود، سخن گفتن خداوند و ملائكه و زمين و آسمان با همه اينها فرق دارد پس «قول» را بايد در يك معني شامل استعمال كنيم كه همه اينها را بگيرد.همچنين «يسبح له ما في السموات و الارض» (حشر/24) ما في السموات و الارض، شامل زمين و آسمان و باران و اشياء مادي و معنوي وجود خارجي و علمي و فكري ميشود، پس بايد تسبيح در معناي وسيعي استعمال شود تا همه اينها را دربرگيرد. درباره هر چيزي كه از جهان غيب با اين الفاظ معمول نقل ميشود، چارهاي جز اين روش نيست.به قول مرحوم شبستري در گلشن راز:
چو محسوس آمد اين الفاظ مسموع
معاني هرگز اندر حرف نايد
كه بحر قلزم اندر ظرف نايد
نخست از بهر محسوساند موضوع
كه بحر قلزم اندر ظرف نايد
كه بحر قلزم اندر ظرف نايد
توجيهي غلط
در همين جا خوب است اشاره كنيم به اينكه برخي براي فرار از اشكال، توجيهي كردهاند كه اشكال را دوچندان كرده است. گفتهاند: «قرآن در زماني نازل شده كه از علوم و تجربيات و كشفيات و اختراعات خبري نبوده و پيغمبر اسلام در ميان مردمي زندگي ميكرد كه عموما امي و بي سواد بودند حتي اشخاصي كه سواد خواندن و نوشتن داشتند در ميان آنان معدود بودند و در عصر جاهلي كه آداب و رسوم و افكار و عقائد مردم براساس خرافه و اوهام بود، از معارف جز بت پرستي، از علم و دانش و شناخت جهان جز هيئت بطلميوسي، از زندگي جز صحرانوردي، از تجارت جز برده فروشي و دلالي و ربا، از عيش و نوش و رفاه جز زن و شعر و شراب و اسب، از مردانگي جز قتل و غارت، از اخلاق جز تفرعن و فخر فروشي بهم، و باليدن به استخوانهاي پوسيده مردگان و اباء و اجداد، و از اخلاق اجتماعي جز ظلم و ستم و زورگويي و تعدي و تجاوز، و از ارزشها جز زور بازو و شمشير، چيزي نميشناختند مخاطب قرآن اينها بودند و پيغمبر از ميان اينان برخاسته بود.اگر ميبينيم در قرآن: «الرجال قوامون علي النساء»(نساء/34) آمده است و اين سخن را با اين كليت نميشود پسنديد و پذيرفت و اگر در آن ميخوانيم: «فعظوهن و اهجروهن في المضاجع و اضربوهن»(نساء/34) پذيرفتن اين سخن براي اكثر مردم سخت و سنگين است؛ اجازه دادن مرد كه زن را بزند و خاسته خود را به وسيله كتك به او تحميل كند اين خلاف انصاف و عدالت است.يا اگر ميبينيم در قرآن در مقام خطاب به مردم ميفرمايد «الكم الذكر و له الانثي تلك اذا قسمة ضيزي»(نجم/22) براي خودتان پسر و براي خدا دختر قائل ميشويد و ميگوييد فرشته ها دختران خدا هستند اين يك تقسيم غير منصفانه است و از اين سخن و تعبير فهميده ميشود خدا قبول دارد پسر عزيزتر از دختر است از روي اين باور ميفرمايد پسر كه عزيزتر است خودتان برميداريد و دختر كه بي ارزشتر است به خدا نسبت ميدهيد و اين تقسيم غير عادلانه است يا حكم قرآن را كه ميبينيم ميفرمايد «فللذكر مثل حظ الانثيين»(نساء/176) سهم يك مرد در ارث مطابق سهم دو زن است.و هم چنين هنگامي كه در قرآن ميخوانيم «ضرب الله مثلاً عبدا مملوكا لايقدر علي شيء»(نحل/75) از آن برداشت ميشود خداوند نظام بردگي را قبول دارد؟يا بايد اين مشكلات را بپذيريم يا بگوييم همه اينها متناسب و هماهنگ با فرهنگ آن روز گفته شده است. همه اين گفته هاي آن روز، جزء فرهنگ عمومي مردم بوده است و قرآن هم با زبان برخاسته از فهم، شعور، درك و فرهنگ آن روز سخن گفته است، چنانچه گفتهاند:چونكه با كودك سر و كارت فتاد پس زبان كودكي بايد گشاديا در حديث آمده است: «انا معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس علي قدر عقولهم»11 و اين سخن پسنديده و حق است و اين گونه ايرادات و اشكالات را هم از ساحت قرآن دور ميسازد».پاسخ اشكال
حقيقت اينست كه پاسخ اين پرسش منفي است. زيرا اين سخن نه تنها حق نيست، بلكه باطل و ناروا و دروغ است و اين خردهگيريها هم پاسخ ديگري دارد و هيچ نيازي نيست كه براي پاسخ گويي به اين اباطيل پناه ببريم.اما باطل و ناروا بودن اين سخن به اين جهت است كه قرآن براي تصحيح عقائد و اخلاقيات و اعمال و فرهنگ مردم آن عصر نازل شده است و هيچ كدام آنها مورد قبول خداي قرآن نبوده است. قرآن نازل شده كه مردم را از اين فرهنگ و اين فكرها دور سازد و برحذر دارد نه اينكه آن را ترويج دهد.قرآن كه از اول تا آخر با صداي بلند در اين باره فريادش بلند است، درست نيست كه خودش با زبان برخاسته از آن فرهنگ سخن بگويد، زيرا با آن زبان صحبت كردن خود يك نحوه پذيرش آن فرهنگ است.آيا ميشود يك كتاب، كتاب هدايت و تربيت باشد و براي طرد و منزوي كردن فكر و فرهنگي، فعاليت خود را با زبان برخاسته از آن فكر و فرهنگ شروع كند و با اين كار مهر صحت و قبولي بر آن بزند؟اگر قرآن نظام برده داري را پذيرا بود نميگفت: «فلا اقتحم العقبة و ما ادريك ما العقبة فك رقبة»(بلد/14-12) و اگر دختر را كم ارزشتر ميدانست و آن را وسيله ننگ ميشمرد، مبارزه با عقايد و رفتار مردم جاهلي نميكرد و با زنده بگور كردن دختران مخالفت نميكرد و نميگفت: «و اذا الموؤدة سئلت باي ذنب قتلت»(تكوير/10-9).اما در باره اين آيه شريفه: «الكم الذكر و له الانثي»(نجم/21) معنايش اين نيست كه اسلام اين فكر را ميپذيرد، معنايش اين است شما كه داراي چنين فكري هستيد، چرا خدا را دست كم ميگيريد آيا اين پندار، طبق عقيده خودتان گمان بد بردن به خدا نيست؟كوتاه سخن اينكه اين سخن، كشف زبان قرآن نيست، بلكه معنايش اين است كه پيغمبر تحت تأثير افكار جاهلي قرار گرفته بوده است. اگر بعضي افكار آن روز را طرد و منع ميكرده، بعضي ديگر را هم پذيرا شده است. اين سخن انكار نبوت پيغمبر است نه كشف زبان قرآن.از نظر ديگر هم ميشود زبان را به زبان محاوره و كتابت تقسيم كرد: به اين معنا كه گاهي زبان، زبان محاوره است و گاهي زبان تدوين و تأليف. هر كسي ميداند انسان آنطور كه سخن ميگويد آن طور نمينويسد و همچنين بالعكس.در زبان محاوره مخاطب چه يك نفر باشد و چه چند نفر و چه جماعتي، معلوم و مشخص است و گوينده ميخواهد ما في الضمير خود را به آنها منتقل كند. ممكن است به استحضار ذهني آنها بسنده كند و زياد توضيح ندهد و به قرائن موجود اكتفا كند، ولي در تدوين كاملاً وضع طور ديگري است، چون نويسنده نميداند اين نوشته را چه كسي ميخواند، ممكن است آمادگي ذهني نداشته و سوابق مطلب را نداند بايد با دقت بيشتر و آمادگي بهتر و صراحت و روشني زيادتر بنويسد.خلاصه كيفيت ارائه مطالب و القاء در محاوره و تدوين فرق ميكند. پرسش اين است كه زبان قرآن، زبان محاوره است يا تدوين؟در اين زمينه بايد گفت از اين زاويه قرآن با زبان تدوين صحبت ميكند نه زبان محاوره. قرآن از اول تا آخر خود را يك كتاب ميبيند و مينامد «و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا»(سبأ/28) عمل رسول الله در جمع كردن قرآن بهترين دليل بر اين است كه قرآن زبان تدوين است و از آن به عنوان يك كتاب تلقي ميكرده است. عمل مسلمين هم در جمع قرآن بر اين معنا دلالت دارد.پس زبان قرآن نميتواند، زبان عرفي باشد و در فضا و قالب كلماتي باشد كه توده مردم دقيقا آنها را بكار ميبرند. زيرا بسياري از كلماتي كه در قرآن آمده غير آن چيزي است كه در محاورات معمولي در نظر گرفته شده است. مثلاً خداوند حي است، عالم است، مالك است، مريد و مدرك، قديم و ازلي است و... هيچ كدام از اين الفاظ براي معاني كه به خداوند نسبت داده شده است وضع نشدهاند، بلكه در معنايي استعمال شدهاند كه نسبت دادنش به خداوند صحيح باشد.مثلاً ميگوييم خداوند «مالك يوم الدين» است؛ مفهوم مالك همان نيست كه ما از «زيد مالك خانه است» ميفهميم. مالك در جمله اول با مالك در جمله دوم خيلي تفاوت دارد. همين طور ساير اوصاف كه به خداوند نسبت داده ميشود؛ لذا وقتي كه اين اوصاف به خدا نسبت داده ميشودتوضيح ميدهند كه اوصاف ذاتي خداوند به يكديگر برميگردند و همه آنها با ذات خدا يكي هستند و چنين چيزي را در غير خداوند سراغ نداريم.يا وقتي كه به خدا ميگوييم «رب البيت» يا به كعبه ميگوييم بيت الله و به حرم ميگوييم حرم الله به آن مفهومي نيست كه به فلان كس ميگوييم صاحب خانه و به خانه ميگوييم خانه فلان كس.برخي لغات مانند «ليت و لعل» كه به خداوند نسبت داده ميشود، گفته شده است از معني ترجي و تمني تجريد شده است و هم چنين چون گفته ميشود «لمّا يعلم الله»(توبه/16) با لما يعلم زيد فرق دارد.اين مثالها كه گفته شد براي تقريب ذهن است و الا مطلب بالاتر از اينهاست.نتيجه گيري
زبان قرآن داراي خصوصيات زير است:
1. عربي حجازي است ولي عربي خالص نيست، يعني الفاظ دخيل از لغات غير حجازي و غير عربي در آن ديده ميشود.2. زبان ادبي است يعني از فصاحت و بلاغت در حد اعلي برخوردار است ازتشبيه، استعاره، كنايه، ايهام و تمثيل در قرآن بهره كافي برده شده است و مجاز، مبالغه و سجع هم غالبا دارد از همه جهات ادبي كه در زيبايي كلام و تأثير آن دخالت دارد، بهره برده است. جز از جهاتي كه متناسب با كتاب تربيت و هدايت نيست هر چند از نظر ادبي تجويز شده است مانند استفاده از تخيل كه با واقع گرايي مخالف است. و در نظم و نثر اين سبك و روش معمول و متعارف است و به حد وفور در نوشته هاي ادبا و نويسندگان ديده ميشود، مانند سبك رمانتيك كه در قرآن به نام شعر ناميده ميشود، چه نظم باشد يا نثر.3. مفاهيمي كه در قرآن از آنها سخن رفته است غالبا از مفاهيمي است كه سطح آنها از سطح مفاهيم معمولي كه در هر زبان و لغت متداول است، بالاتر است، مانند اوصاف و افعال منسوب به خداوند : «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شيء قدير» (حديد/3) «هو الله الذي لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم ... الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر ... هو الله الخالق الباري المصور له الاسماء الحسني يسبح له ما في السموات و الارض و هو العزيز الحكيم» (حشر/24-22).و هم چنين است ملائكه، جن، عالم غيب، روح، وحي و نظائر اينها. طبعا استفاده و القاي چنين مفاهيمي از لغات معمولي در سطح افكار و استعداد فهم موجود مادي و انسان خالي از اشكال نيست، چون اين مفاهيم و معاني به جهان ديگر مربوط است و قالب الفاظ به مفاهيم اين عالم.4. به دليل وجود تأويل و متشابهات در قرآن، قرآن كتابي نيست كه براي فهم عموم بدون واسطه و رجوع مستقيم قابل تفسير باشد، بهترين دليل وجوه گوناگوني است كه در اكثر آيات به نظر مفسرين رسيده يا بعضي برخي را ترجيح دادهاند و بعضي، برخي ديگر را يا بدون ترجيح، احتمالات را نقل كرده و گذشتهاند.5. در قرآن از روش ديگر هم استفاده شده است. آياتي در قرآن هست كه اشخاص مختلف در سطحهاي گوناگون از آن استفاده هاي مختلف ميكنند مانند: «قل هو الله احد» كه امام ميفرمايد در روزگار بعد انسانهاي متعمق و ژرف انديش ميآيند اين آيات براي آنها نازل شده است و هم چنين سوره حديد: «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» و آيات ديگر.12 پس نميتوان زبان قرآن را به طور كامل با يكي از زبانهاي معمولي كه شمرده شد مقايسه كرد. قرآن زبان مخصوص خود را دارد و بس. و در هر مورد با يكي از اين زبانهاي شمرده شده قابل تطبيق است اگر گفته شد قرآن مجاز دارد يا كنايه دارد يا استعاره دارد به اين معني نيست كه قرآن از اول تا آخر مجاز و كنايه و تشبيه است.در اينجا لازم است توجه خواننده محترم را به يك نكته جلب كنيم و آن نكته اين است كه بايد توجه داشت بحث ما كه به نام زبان قرآن ناميده شده است با آنچه در كتب فلسفه زبان دين آمده است و مورد بحث و گفتگو حتي نظريه هاي گوناگون قرار گرفته است، تفاوت فراواني دارد هر چند در بعضي جهات هر دو بحث مشتركند.1. در بحث فلسفه دين سخن از زبان دين به معني اعم است يعني اعم از متون ديني يا گفتار پيامبران يا كشيشان و كليسا يا مؤمنين.2. بيشتر بحث آنها در گزارههاي كلامي است، اوصاف خدا اعم از اوصاف اشتراكي مانند علم، حلم، قدرت، حكمت، سمع، بصر و ... يا اوصاف اختصاصي ذاتي يا خلقي (صفت فعل) ايجابي يا سلبي.3. مشكل آنها تصور حقيقت اين مطالب است و تلاششان در جستجوي پيدا كردن راه تجربه و تحقيق در صدق و كذب و بيرون آوردن اين مطالب از تعبد به صحنه علم است و در اينكه آيا اينها قابل ابطال هستند يا نيستند و ترسيدن از يك شيء نامرئي و اميد بستن به آن و عشق ورزيدن به آن و اعتراف كردن نزد آن چه معنا ميتواند داشته باشد؟4. خواسته آنها اهداف زير ميباشد:الف ـ حل فهم اين مطالب خصوصا در اوصاف خدا يا هر مجردب ـ حل تهافت هايي كه در دين پيش آمده استج ـ حل تعارض علم با ديند ـ پاسخگويي به فلسفه هاي ضد ديني.در مورد تعارض علم و دين راههايي كه رفتهاند، به شرح زير است:1. تفكيك ميان علم و دين، و قبول نكردن گفته علم چون ظني است و قطعي نيست، سيال كردن معرفت ديني و جدا كردن آن از دين، تأويل گفته هاي دين، عرفي دانستن زبان دين يا در نظر بعضي سمبليك دانستن آن و نظريات ديگر كه درباره زبان دين گفته شده است مانند: نظريه ابراز احساسات، نظريه نمادين، نظريه آئيني، نظريه اسطورهاي و تفصيل اينها را بايد در كتابهايي كه در اين باره نوشته شده، جست.13در بحث ما گفتگو در زبان قرآن است حتي گفته هاي پيامبر و امامان هم داخل نيستند زيرا بحث آنها جاي ديگري دارند (بحث از حديث)، و مقوله قرآن كه عين وحي است با گزارش از وحي تفاوت دارد.در قرآن از موضوعات مختلف بحث شده است: قصص و حكايات، پند و اندرز، دعا و عبادت، تمجيد و ستايش، هدايت و ضلالت، خير و شر، بهشت و جهنم، غيب و شهود، مرگ و حيات، طينت و طبيعت و ...ما ميخواهيم درك كنيم قرآن با چه زباني با ما صحبت ميكند و آن را واسطه تفسير صحيح قرآن بكنيم، پس بحث ما در فهم مراد خداوند است از لحاظ بيان وزبان تشخيص حقيقت و مجاز قرائن عقلي و نقلي؛ متصل و منفصل؛ استعاره، تمثيل؛ كنايه، تخيل؛ اما فهم اين مطالب و تحقيق در آنها، جاي ديگر دارد.مهم اين است كه بدانيم جهت گيري اين دو بحث با هم فرق ميكند. در بحث ما اصالت به دين داده ميشود، علم و فلسفه و احساس را با دين و مسلمات آن ميخواهيم تطبيق دهيم يا خطاياي آنها را دريابيم و يقينيات آنهارا از ظنيات جدا كنيم. ما مسلمات دين را رخنه ناپذير ميدانيم، بر عكس غربيها كه اصالت را به آنها ميدهند و دين را يا تأويل ميكنند يا طرح ميكنند تا بتوانند ميدان دين را تضييق كنند.1 ـ راسخان در علم در قرآن دو بار آمده است يك بار در اينجا و بار ديگر در سوره نساء/162 ميفرمايد: (لكن الراسخون في العلم منهم و المؤمنون يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و المقيمين الصلوة ...»
2 ـ ر.ك: تفاسير آيه 51 سوره قلم.
3 ـ ر.ك: ايازي، سيد محمدعلي، المفسرون حياتهم و منهجهم، ص 64-36.
4 ـ خرمشاهي، بهاءالدين، ذهن و زبان حافظ، ص 9.
5 و 3 ـ همان، ص 11.
6 ـ همان، به نقل از مقدمه ترجمه انگليسي آربري از قرآن مجيد.
7 ـ جاحظ، ابوعثمان، البيان و التبيين، ج 1، ص 81، دار و مكتبة الهلال بيروت.
8 ـ صدر المتألهين، تفسير القرآن الكريم، ج 7، ص 222.
9 ـ توجه شود اين لطيفترين تعبيري است كه بكار گرفته شده است.
10 ـ بحار الانوار، ج 1، ص 106، به نقل از محاسن برقي.
11 ـ بحار الانوار، ج 3، ص 264.
12 ـ ر.ك: ايان، باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، ص 277، مركز نشر دانشگاهي؛ ارنست كاسيرر، زبان و اسطوره، ترجمه محسن ثلاثي، نشر نقره؛ پل نويا، تفسير قرآني و زبان عرفاني، ترجمه اسماعيل سعادت، مركز نشر دانشگاهي.