مشكل ما در فهم قرآن (كنكاشي در زبان قرآن) - مشکل ما در فهم قرآن (کنکاشی در زبان قرآن) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مشکل ما در فهم قرآن (کنکاشی در زبان قرآن) - نسخه متنی

سید عبد الکریم موسوی اردبیلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مشكل ما در فهم قرآن (كنكاشي در زبان قرآن)

آيت الله موسوي اردبيلي

مقدمه

ما باور داريم كه قرآن لفظا و معنا كلام خداست و از مقام الوهيت به پيغمبر نازل شده است.

«الحمد لله الذي انزل علي عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا» (كهف/1) «الله الذي انزل الكتاب بالحق و الميزان»(شوري/17) «انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله» (نساء/105) «و انزلنا اليكم نورا مبينا»(نساء/174) «و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب» (مائده/48)«و انزلنا الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم» (نحل/44) «و هذا كتاب انزلناه مبارك» (انعام/9) «انا انزلناه قرانا عربيا» (يوسف/2) «و انه لكتاب عزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه» (فصلت/41 و 42) «انه لقول فصل و ما هو بالهزل» (طارق/13 و 14).

هيچ گونه كجي و اعوجاج در آن نيست. از روي حق و ميزان و بر اساس آن نازل شده است. اساس بيان حكم در ميان مردم است. نوري است آشكار. تصديق كننده كتب آسماني پيشين است. وسيله هدايت و تربيت مردم است. مبارك است. عربي است. باطل در آن راه ندارد. سخن جدي است و شوخي نيست.

در عين حال قرآن به روشني و صراحت دلالت دارد بر اينكه دست كم برخي آيات آن تأويل دارد و تأويل آن را جز خود خداوند و راسخان در علم كسي نمي‏داند: «و لا يعلم تأويله الا الله و الراسخون في العلم» (آل عمران/7)1

چنانچه به صراحت دلالت دارد بر اينكه مانند آيات محكمات، قرآن آيات متشابه هم دارد و خداوند از پيروي كردن آيات متشابه به سختي نكوهش و منع نموده است: «منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر مشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله» (آل عمران/7)

و مي‏بينيم در اوايل 29 سوره قرآن حروف مقطعه آمده است كه در تفاسير و كتب علوم قرآن بيش از 30 احتمال در معناي آنها داده شده و همه رجم برغيب است و احتمال مي‏رود كه آنها از آيات متشابه باشند.

و از طرف ديگر مطالبي در قرآن است كه داراي پرسشها و ابهام هاي فراوان است:

1. به نظر مي‏رسد بعضي از آنها با علوم امروز سازگار نباشد، مانند آسمان هفت گانه و آفريده شدن آدم از خاك و تولد حضرت عيسي بدون آميزش.

2. و بعضي ديگر اگر هم با علوم در تضاد نباشد، ولي از روي علم و فلسفه قابل اثبات نيستند و قدري هم پذيرفتنشان براي عموم مشكل است، مگر براي اشخاصي كه ايماني قوي و استوار داشته باشند؛ مطالبي مانند وحي و ملك و جن و گوش دادن شياطين در آسمانها به اخبار غيب و رانده شدنشان به وسيله شهاب ثاقب (سنگهاي آسماني كه مانند ستاره به نظر مي‏آيند و گاهي از مدار خارج مي‏شوند و سقوط مي‏كنند) و سحر هاروت و ماروت و داستان تخت بلقيس و تأثير جادو «نفاثات في العقد» (سوره فلق/3) و تأثير چشم زخم.2

3. و بعضي ديگر با وضع امروز بشر كه در اثر تحول جوامع بشري و زندگي اجتماعي و شرايط خاص آن پيش آمده، قابل توجيه نيستند، مانند: ترجيح مرد بر زن در مسأله ارث و ديه و شهادت و صاحب اختيار بودن مردان در امر طلاق و مديريت منزل: «الرجال قوامون علي النساء»،(نساء/24) «للذكر مثل حظ الانثيين»(نساء/11).

جالب‏تر از همه اينكه در آيات فراواني مسأله ترجيح ارزشي مرد بر زن تلويحا پذيرفته شده است، مثلاً در اين آيه شريفه: «الكم الذكر و له الانثي تلك اذا قسمة ضيزي» (نجم/21 و 22) زيرا در اين آيه اشارت دارد كه فرزند دختر را به خدا نسبت دادن، يعني قائل شدن به اينكه ملائكه دختران خدا هستند و فرزندان پسر را براي خود خواستن، تقسيم بدي است، زيرا دختر از پسر كم ارزشتر است بلكه وسيله ننگ است.

4. و نيز آياتي در قرآن هست كه اگر معناي ظاهري آنها را بگيريم و تأويل و توجيه نكنيم با عقائد مسلم اسلامي سازگار نمي‏باشند مانند: «و جاء ربك و الملك صفا صفا» (فجر/22)، «يدالله فوق ايديهم»(فتح/10)، «بل يداه مبسوطتان»(مائده/64)، «الرحمن علي العرش استوي»(طه/5)، «ثم استوي علي العرش»(اعراف/54)، «الله نور السموات و الارض»(نور/35)، «وجوه يومئذ ناضرة والي ربها ناظرة»(سوره قيامه/22 و 23). ظاهر اين آيات با مسلمات دين تهافت دارند.

5. آياتي در قرآن هست كه مفهوم ظاهر آنها با خرد انساني و دانش فعلي سازگار نيست، مانند خلقت زمين و آسمان در 6 روز (اعراف/54). زيرا با نبود زمين و آسمان و آفتاب و ماه، شب و روز چه معني مي‏تواند داشته باشد؟

6. مشكل ديگري كه در اين باره به نظر مي‏رسد، مشكلي است كه در تفاسير قرآن پيش آورده‏اند. شكي نيست در اينكه اشخاصي در تفسير قرآن مجيد قلم زده‏اند، اكثرشان به قصد انجام خدمت و به نيت انجام وظيفه ديني و الهي به اين عمل شريف و ارزنده اقدام كرده‏اند و هر كس به قدر بضاعت علمي خود تلاش و كشش نموده است و حقا هم خدمت بسيار ارزنده‏اي انجام داده و پيش خداوند ان شاءالله مأجور هستند. ولي اختلاف مشرب و سليقه ميان آنها بسيار و همين هم سبب اختلاف برداشت از آيات شده است.

اين اختلاف از سويي موجب سردرگمي و تحيّر بيشتر گشته است. گروهي از مفسرين راه تفسير مأثور را پيش گرفته، بدان اهميت داده‏اند و راههاي ديگر را نپسنديده، بلكه گاهي تفسير به رأي دانسته‏اند، مانند تفسير در المنثور سيوطي، نور الثقلين حريزي و برهان بحراني.

و دسته ديگر تلاش كرده‏اند كه علوم امروز بشر را از قرآن استفاده نمايند و هر جا كه توانسته‏اند يا گمان كرده‏اند كه آيه‏اي را مي‏توان با يكي از اختراعات جديد تطبيق نمود، تطبيق كرده‏اند؛ مانند تفسير جواهر طنطاوي. و گروهي خواسته‏اند قرآن را به كمك مطالب فلسفي و عقلي تفسير و توجيه كنند و گروهي مطالب ذوقي و عرفاني را داخل تفسير كرده و به نام تأويل و يا عنوان ديگر آن مطالب را به خدا و رسول نسبت داده‏اندو گروهي هم مسايل اجتماعي و سياسي را مدنظر قرار داده‏اند، هر آيه را كه مطابق سليقه خود ديده‏اند، فكر و عقيده خود را به آيه تحميل كرده، رنگ فكر خود را به آيه داده و به خداوند نسبت داده‏اند، مانند تفسير فخر رازي، زمخشري و بيضاوي و گروهي راه ديگر را پسنديده و انتخاب نموده‏اند، به طوري كه برخي از نويسندگان اين رشته بيش از پانزده روش و سبك را شمارش كرده‏اند3 و اين خود موجب سرگرداني و تحير بيشتر در فهم آيات قرآن مجيد شده است.

از سوي ديگر، علاوه بر تحير، پرسشي را موجب شده است: آيا قرآن و يا حتي يك سوره يا يك آيه، همه اين مفاهيم گوناگون را در نظر دارد و قصدش تفهيم همه اين مفاهيم يا چندي از اينهاست كه هر كسي در خور فهم و درك و بضاعت علمي خود برداشت نمايد؟

اگر چنين است، كدام يك از اينها اصيل و كدام يك تبعي است؟ كدام تفسير و كدام تأويل است؟ كدام يك حجت ـ به معني اصولي ـ است و كدام حجت نيست يا همه اصلي و حجت هستند هر كدام براي يك گروه و دسته خاص؟

7. مسأله‏اي ديگر در باب مشكل فهم قرآن اين است كه در قرآن مسايلي مطرح شده كه جنبه قومي داشته و به اعراب آن روز كه در حجاز زندگي مي‏كرده‏اند مربوط بوده است، مانند زنده به گور كردن دخترها (انعام/15؛ اسراء/31؛ تكوير/9-8) و مسايل لعان و ظهار و جنگ يا ترك جنگ در ماههاي حرام و تعيين وقت و وقت شناسي توسط هلال (بقره/189). و همچنين پاره‏اي مسايل شخصي و خصوصي در آن آمده است. مانند دعواي زن و شوهر و شكايت بردن زن پيش پيغمبر (مجادله/1) و داستان خود رسول خدا با زنهايش (تحريم/1).

طرح اين گونه مسايل با جهاني بودن قرآن سازگار نيست و اينها قرآن را به صورت يادداشت شخصي درآورده‏اند، زيرا كتابي كه براي عموم مردم آن هم در همه زمانهاست نمي‏بايد اين گونه مطالب در آن آورده شود.

8. و نيز مي‏گويند در برخي سوره ها و آيات قرآن كه كم هم نيستند، خيلي به سجع اهميت داده شده است و گاهي به نظر مي‏رسد كه كلماتي بدون دخالت در محتوا فقط براي اينكه سجع آيات بهم نخورد آورده شده است و اين كار شايد در يك كتاب ادبي عيب نباشد، بلكه از محسنات هم شمرده مي‏شود، ولي در يك كتاب آسماني كه به منظور هدايت، تربيت و شناخت نازل شده است غير لازم، بلكه غير مناسب به نظر مي‏رسد.

9. و ديگر گفته شده است بعضي چيزها در قرآن هست كه جز بازتاب فرهنگ آن روز در قرآن، توجيه ديگري ندارد، مانند تصوير بهشت و نعمتهاي آن از آب روان، سايه خوش و درختان سرسبز و خرم و بوستان هاي پرميوه اعم از خرما و انگور و انار كه حاكي از آرزو انديشي مردم آن روز عربستان است و همچنين كلمه «رؤوس الشياطين» (صافات/65) كه در قرآن آمده است، از اين قبيل است.

10. مشكل ديگري اخيرا از طرف مستشرقين و قرآن پژوهان غربي يا غرب زدگان مطرح شده است. اينها درباره اسلوب قرآن و سبك نگارش آن حرف دارند، زيرا بارزترين ويژگي سبكي آن كه در اولين برخورد با قرآن جلب توجه مي‏كند و هر خواننده را متوجه خود مي‏سازد، تركيب مزجي مطالب و محتواي آن است كه به نظر اين آقايان نامتعارف و ناپيوسته و فاقد تلائم و انسجام است. بعضي از آنها براي زدودن اين عيب و رفع اين نقيصه فرضي به تكاپو افتاده و فرضيه هايي را ابراز داشته‏اند از جمله فرضيه‏اي است كه به ريچارد بل نسبت داده شده است:

«...در قرآن گاهي آيه‏اي به صورت ترجيع بكار مي‏رود مانند جمله «فباي الاء ربكما تكذبان»در سوره الرحمن كه ابتدا در آيه هاي 12، 15، 18، 28 ظاهر مي‏شود و از آن به بعد به صورت يك در ميان تا پايان سوره، بدون توجه به ارتباط معنا تكرار مي‏شود. همچنين در سوره مرسلات «ويل يومئذ للمكذبين»نيز ترجيع‏وار بدون آنكه مقيد به ارتباط معنايي باشد، به صورت فزاينده‏اي از اوائل سوره ظاهر مي‏شود و هر چه به پايان سوره نزديكتر مي‏شويم تكرارش بيشتر مي‏گردد...».4

و بقيه گفته او بنابه نوشته بعضي از نويسندگان اين گونه تلخيص شده است: «رخ نمودن چند آيه در وسط يك سوره به نحوي كه با بقيه آيات و با فضاي كلي آن سوره ها بي ارتباط است، فقط بدين وجه قابل توجيه است كه بينگاريم اين قسمت بر پشت و روي صحيفه ها نوشته شده بوده و هنگام كتابت جابجا شده است و بي جا به ثبت رسيده است از جمله آيات 16 تا 19 از سوره قيامت «لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قرآناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه»نمونه ديگر آيه 17 تا 20 سوره غاشيه است: «افلا ينظرون الي الا بل كيف خلقت و الي السماء كيف رفعت و الي الجبال كيف نصبت و الي الارض كيف سطحت»اين آيات با آيات قبل و بعد ارتباط ندارند».5

مونتگمري وات در شرح نظريه بالا گفته است: «مي‏توان پذيرفت كه عدم تلائم و تداوم بعضي آيات يك سوره مي‏تواند به مسأله ديگر مربوط باشد نه اشتباه در بازنويسي و تدوين و بر هم خوردن توالي آنها».6

آرتور جان آربري مترجم معروف انگليسي قرآن هم در اين زمينه مي‏نويسد: «قرآن از هر انسجامي كه مربوط به ترتيب نزول باشد و نيز از هر انسجام منطقي بسي بدور است خواننده قرآن به ويژه اگر ناچار باشد كه به يك ترجمه اكتفا بكند هر چند آن ترجمه از نظر زبان شناختي دقيق باشد بي‏شك از جسته جسته بودن و ناپيوستگي بسياري از سوره ها حيران و هراسناك خواهد شد، بعضي در مقام پاسخ گويي برآمده و گفته‏اند اين ناپيوستگي مشهود، غالبا به اشتباههايي در نسخه هاي اوليه مربوط مي‏شود. من برآنم كه اين بافت طبيعي خود قرآن است. نوسانات ناگهاني محتوا و فحوا، اگر با ديد فراگير نگرسته شود، مشكلاتي كه بعضي از منتقدان را سرگشته ساخته به بار نمي‏آورد. اين منتقدان دلخوش به اينند كه اقيانوس فصاحت پيامبرانه را با انگشتان تحليل و تتبع متفاضلانه خود بپيمايند. هر سوره‏اي در خود وحدتي دارد و تمامي قرآن يك وحي واحد است و تا والاترين سطحي سازگار است».7

بنابراين، يكي ديگر از مشكلات فهم قرآن ـ آنطور كه گفته شده ـ جسته جسته بودن، و برگزيدن سبك نامتعارف و ناپيوسته و فاقد تلائم و انسجام قرآن است كه فهم قرآن را به شدت دشوار مي‏كند، به ويژه در آن دسته آياتي كه مسأله سجع و وزن كلمات و آهنگ كلي آيات رعايت شده است، و به اين خاطر معنا را در محظور قرار داده است.

پس چه بايد كرد و چه راه حلي را بايست پيش گرفت؟

به نظر مي‏رسد پيش از هر چيز بايد راه تفسير صحيح قرآن را به دست آورد، سپس بايد ديد اين اشكالات واقعا وجود دارد يا نه؟ و در فرض دوم تلاش و كوشش خود را براي حل مشكلات آغاز نمود پس بايد پيش از هر چيز زبان قرآن را دانست زيرا تنها با آن مي‏توان تفسير صحيح قرآن را به دست آورد تا ببينيم آيا چنين مشكلاتي وجود دارد يا نه؟ از اين روست كه ما قبلاً بحث زبان قرآن را پي مي‏گيريم و سپس به يك يك اين اشكالات گفته شده مي‏پردازيم.

اكنون مي‏پرسيم قرآن چگونه سخن مي‏گويد؟ و زبان آن چيست؟ در چه قالب و سياق سخن مي‏گويد و در چه فضايي از سخن پيام خود را ارائه مي‏دهد كه ما با همان ديد به سراغ قرآن برويم.

اين بحث در علم اصول به شكل ديگري مطرح شده و دانشمندان علم اصول با عنوان (حجيت ظواهر كتاب) بدان پرداخته‏اند؛ ولي آنها از زاويه ديگري به مطلب نگريسته‏اند و براي اثبات آن راه ديگري را كه مناسب آن زاويه ديده است پيش گرفته‏اند و ما نمي‏توانيم در حل مشكلات گفته شده به آن تلاش بسنده كنيم و براي حل اين مسايل بايد پاسخ پرسش بالا را پيدا كنيم.

مفهوم زبان

در آغاز براي روشن شدن اين بحث سخني مفهومي لازم است درباره مفهوم زبان سخن بگوييم. زبان را به چند معنا مي‏شود بكار گرفت و وقتي گفته مي‏شود زبان قرآن، چند معنا به ذهن مي‏رسد:

1. به معناي لغت، مانند زبان عربي و زبان فارسي (دانستن معاني لغات، تشخيص دادن مشتركات، مترادفات و مشتقات آن كه از كتب لغت به دست مي‏آيد و فراگيري قواعد صرف و نحو «گرامر») دانستن فصاحت و بلاغت و محسنات كلام، آشنايي با معاني حقيقي و مجازي، تمثيل، تشبيه، استعاره، كنايه، تخيل و مبالغه دانستن كامل يك زبان است و...

زبان قرآن به اين معنا زبان عربي است و مطابق قواعد صرف و نحو است. و بليغ است؛ البته عربي خالص كه لغت ديگري در آن نباشد، نيست؛ بعضي لغات از زبان هاي ديگر نيز در آن يافت مي‏شود. همه اينها در فهم قرآن لازم است، ولي كافي نيست؛ يعني تنها با اينها نمي‏شود در همه آيات مقصود گوينده را فهميد و تشخيص داد، بلكه به چيز ديگر هم نياز هست زيرا اينها نمي‏توانند مشكلات گفته شده را حل كنند.

2. منظور از زبان، شناسايي روش تفهيم و تفاهم از راه به دست آوردن شيوه سخن گفتن است. به اين معنا كه فرد در پي شناخت معاني قرآن است، ولي نمي‏داند براي رسيدن به مقصود، ترجمه الفاظ و عبارات و رعايت قواعد ادبي كافي نيست. درك حقايق عاليه قرآن و دريافت معاني غيبي و ماوراي اين جهاني، تنها با رعايت قواعد ادبي حاصل نمي‏گردد. در اين صورت، منظور از زبان قرآن شناخت روش دستيابي به مقصود است. اين قسم همان چيزي است كه در علم اصول بحث مي‏شود و سخن از وضع و دلالات مي‏شود و از قواعدي چون عام و خاص، مطلق و مقيد، مجمل و مبين بحث مي‏گردد.

تفصيل موضوع و موارد را مي‏توان در بخش نخست علم اصول يعني مباحث الفاظ ديد و حساسيتهاي اصوليون را در باب مقدمات فهم صحيح كلام، دريافت.

3. گاه منظور از زبان، اسلوب محاوره و مستواي القاي كلام و افق برگزيدن مفاهيم نسبت به سطح شنوندگان و خوانندگان است. اين معنا نزديك به آن چيزي است كه در محاورات عمومي گفته مي‏شود.




  • چونكه با كودك سروكارت فتاد
    پس زبان كودكي بايد گشاد



  • پس زبان كودكي بايد گشاد
    پس زبان كودكي بايد گشاد



زبان كودكي، از نظر واژه و ادب، قاعده مشخصي ندارد، بلكه منظور سطح درك مخاطبان و افق همدلي با شنوندگان است. از اين رو، نوعي سخن گفتن است كه رعايت حال مخاطب و شرايط درك و فهم آنان شده باشد.

4. گاه منظور از زبان قرآن، يعني برگزيدن نوعي سخن مناسب با فاهمه و فضاي فرهنگي و علمي جوامع و محيط هاي آنان است كه در قالب معين سخن مي‏گويند و از مخاطبان خود توقع دارند در آن محدوده رابطه برقرار كنند. در اين نظرگاه، زبانها به اقسام مختلفي تقسيم شده است مانند زبان عرفي، زبان ادبي، زبان علمي و فلسفي و حقوقي و تاريخي، زبان نمادين و رمز و سمبليك.

اكنون پس از اين توضيحات، آنچه مورد نظر و بحث اين نوشته است، قسم چهارم است كه مي‏خواهيم بدانيم زبان قرآن كدام است و با چه قالب و ميداني از سخن، خداوند با مردم سخن گفته است، و در چه فضايي از كلام پيام خود را ارائه داده است. در اين صورت است كه بسياري از مشكلات ياد شده پيشين حل مي‏شود و موانع فهم صحيح برطرف مي‏گردد.

به همين جهت براي روشن كردن زبان قرآن، به سراغ يكايك اين زبانها مي‏رويم و كنكاش مي‏كنيم قرآن در ميان زبانها، كدام يك از ويژگيهاي زبانهاي ياد شده را دارد و چه روش تفهيم و تفاهم را برگزيده است؟ آيا روش قرآن از ديگر زبانها مستثناست يا ويژگيهاي يكي از زبانهاي ياد شده را دارد.

1. زبان عرفي

زبان عرفي زبان عمومي توده هاي مردم در طبقات گوناگون اجتماعي از بزرگ و خردسال، شهري و روستايي، باسواد و بي سواد است كه با آن زبان صحبت مي‏كنند و مي‏نويسند و مطالب خود را به ديگران منتقل مي‏كنند. اين زبان در عين حال كه صريح و روشن است، ولي همه كلمات در معناي حقيقي استعمال نمي‏شود. مجاز، كنايه، تشبيه و تمثيل در آن بكار مي‏رود، ولي كلا اين زبان توده‏اي و عموم فهم است. مبالغه و تسامح هم در آن به وفور بكار مي‏رود، حتي ممكن است تا حدودي فصيح و بليغ هم باشد ولي نوعا سطح اين زبان پايين است.

بي گمان قرآن با اين زبان سخن نگفته است، و قالب كلام در آن سطح قرار نگرفته است.

2.زبان ادبي

يكي ديگر از زبانها زبان ادبي است. زبان ادبي زباني است كه ادباي هر قوم با آن زبان سخن مي‏گويند و مي‏نويسند مانند زبان مخملي سعدي در گلستان و بوستان، حافظ در ديوانش، امرءالقيس و سيد رضي در اشعار عربي، مقامات حريري، شاهنامه فردوسي، داستانهاي داستايوسكي، بينوايان ويكتورهوگو در رمان نويسي، كمدي الهي دانته و جنگ و صلح تولستوي و آثار شكسپير در نمايشنامه نويسي و آثار تاگور در ادبيات هندي.

زبان ادب زباني است كه بلندترين و بهترين افكار و خيالها را در عاليترين و بهترين صورتها با توجه به مقتضيات احوال و طبايع اقوام و ملل و افراد تعبير مي‏كند. فرق نمي‏كند كه اين زبان به صورت منظوم باشد يا منثور زيرا اين زبان بر عاطفه و اسلوب خيال استوار است، شورانگيز و دلرباست، از سخن عادي والاتر است و درخور ضبط و نقل است، برانگيزاننده غم و شادي و لذت و الم است. دلچسب، شيرين و خوشايند است. آثاري كه نقاشي، موسيقي، خطاطي، مجسمه سازي و تماشاي طبيعت هم دارد. در تعريف زبان ادبي گفته شده است: «اديب كسي است كه معاني خوب و نيك را در قالب لفظ خوب و نيك بيان كند».8

لفظي زيباست كه معني را دل نشين و جالب نشان مي‏دهد. سخن خوب گاهي منظوم است و گاهي منثور. نثر محدوديت وزن و قافيه را ندارد نظم اين محدوديت را دارد، اما شعر كلامي است كه داراي جودت معاني و دقت تعبير و الفاظ نيك و متانت سبك و روش تخيل و تأثير نفس و تهييج احساس باشد؛ البته اين اثر غالبي شعر است و گرنه بعضي اشعار به گونه‏اي است كه صدر المتألهين درباره شعر لبيد گفته است:

و طرب طربا شوقيا
لا حسيا حيث سمع قول لبيد








الا كل شي‏ء ما خلاء الله باطل و كل نعيم لا محالة زائل.»9

اعراب جاهلي كه در مورد قرآن مي‏گفتند شعر است، نظر آن جنبه تخيلي شعر بوده است. قرآن از اول تا آخر با اين زبان نيز سخن گفته است؛ لذا از قديم گفته‏اند: قرآن فصيح و بليغ است، مجاز و تشبيه و استعاره و كنايه و تمثيل، دارد. از باب نمونه آيه: «يا ارض ابلعي ماءك و يا سماء اقلعي و غيض الماء و قضي الامر و استوت علي الجودي» (هود/44) را در رتبه اول فصاحت دانسته‏اند و هم چنين «ان ناشئة الليل هي اشد و طأً و اقوم قيلا»(مزمل/6) در عاليترين درجه فصاحت شمرده‏اند. همچنين آيه شريفه «غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان»(مائده/64) و «او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق» (بقره/19). و اعجاز بياني و آيات بي شمار ديگر در تفاسيري كه به اين جهت قرآن متعرض شده‏اند، تذكر داده شده است.

همچنين در پاره‏اي از معاني غيبي با اين زبان سخن گفته و كلمات بلند در ظرف اين زبان ريخته است مثلاً: در آيه شريفه «جاء ربك و الملك صفا صفا»همچنين «يدالله فوق ايديهم»و «غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان»و «الرحمن علي العرش استوي»يا «ثم استوي علي العرش»با توجه به جهات ادبي از راه مجاز در حذف يا اسناد يا كلمه، مطلب قابل حل و فهم است.

ولي بايد توجه داشت در قرآن از همه اسلوبهاي زبان ادبي استفاده نشده است. مثلاً از پرداختن به تخيل كاملاً احتراز شده است، مگر جهت زيبايي كلام. براي نمونه از اين گونه تخيل شاعر استفاده كرده است. به اين ابيات توجه نماييد:




  • دوش رفتم به خرابات مرا راه نبود
    يا نبد هيچ كس از باده فروشان بيدار
    اين نه مسجد كه به لحظه درش بگشانيد
    اين خرابات مغان است در آن مستانند
    هندوي عيسوي و گبر و نصاري و يهود



  • مي‏زدم نعره و فرياد كسي در نگشود
    يا كه من هيچ كسم، هيچ كسم در نگشود
    يا كه دير آئي اندر صف پيش آئي زود
    هندوي عيسوي و گبر و نصاري و يهود
    هندوي عيسوي و گبر و نصاري و يهود



بدون شك قرآن از اين اسلوب استفاده نكرده است و از روش بينوايان ويكتور هوگو، يا بهشت و جهنم دانته و جنگ و صلح تولستوي؛ نه تنها استفاده ننموده، بلكه نكوهش هم كرده است؛ زيرا اولا قرآن كتاب تربيت و كتاب هدايت است و تربيت و هدايت با اين گونه سخن گفتن، سازگار نيست. با داستان سرائي جعلي و غير واقعي نمي‏شود انسان را به صدق و واقع گرائي دعوت نمود. هر چند اين گونه كتابها و نوشته ها و سخنها گاهي فوايد تربيتي دارد، ولي هرگز با يك نهضت تربيتي هدايتگر متناسب نيست. اين مطلب غير از آن است كه گفته شود اين سخنها دروغ است. از اين رو شايسته انبياء نيست؛ زيرا كسي نمي‏گويد اين ابيات حافظ دروغ است، بلكه مي‏گويد، نوعي رمز و كنايه و بكار بردن تخيل در معاني مخصوص است كه باسنخ سخن وحي سازگاري ندارد.




  • دوش رفتم به خرابات خمار آلوده
    آمد افسوس كنان مغبچه باده فروش
    شست و شوئي كن آنگه بخرابات خرام
    تا نگردد زتو اين دير خراب آلوده



  • خرقه‏تر دامن و سجاده شراب آلوده
    گفت بيدار شو اي رهروي خواب آلوده
    تا نگردد زتو اين دير خراب آلوده
    تا نگردد زتو اين دير خراب آلوده



حافظ نه به خرابات رفته و نه خمار آلوده بوده و نه شراب به دامن و سجاده او ريخته و كسي هم او را به جهت آلوده كردن دير تعزير نكرده است اما با همه اينها نه سخن دروغ گفته است و نه حافظ دروغگو است.

جان سخن اين است كه اين روش متناسب با يك نهضت ديني و تربيتي و يك مكتب اخلاقي نيست. روشن ترين دليل اين است كه اين روش هر چه زيبا و دلنشين و ابتكاري باشد، ممكن است آن را يك انقلاب ادبي دانست، ولي يك انقلاب مذهبي و اخلاقي و هدايتي نمي‏شود به حساب آورد. با يك مقايسه مختصر ميان انبياء كه خود در تاريخ بشريت گروهي با مشخصات و امتيازات شناخته شده هستند با صاحبان اين مكاتيب ادبي كه آنها هم كم نيستند مطلب نمايان مي‏شود. مثلاً جبران خليل جبران هرچه داراي ذوق سليم و قريحه عالي باشد و نوشته هاي او زيبا، دلنشين باشد نمي‏شود قرآن را با نوشته او قياس كنيم و بگوييم اين سبك ادبي مجاز و مشروع است پس در قرآن هم از اين سبك بهره گرفته شده است.

و ثانيا اين همان شعر است كه در قرآن نكوهش از آن شده است: «و الشعراء يتبعهم الغاوون، الم تر انهم في كل واد يهيمون يقولون مالايفعلون»(شعراء/ 226-224) يا «و ما علمناه الشعر و ما10 ينبغي له ان هو الا ذكر و قرآن مبين» (يس/69) «و ما هو بقول شاعر قليلاً ما تومنون»(حاقه/41) «و يقولون ائنا لتاركوا الهتنا لشاعر مجنون» (صافات/36) «ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون»(طور/30) «بل قالوا اضغاث احلام بل افتراه بل هو شاعر»(انبياء/5) متأسفانه در پاره‏اي از نوشته ها مانند كتاب القصص الفني في القرآن استفاده از اين سبك به قرآن نسبت داده شده است و آن نوشته سرتاپا بي اساس است.

3. زبان علمي:

هر علم زبان خاص خودش را دارد. منظور از زبان علم اصطلاحات خاص آن علم است. مانند علم صرف، علم نحو، منطق، فلسفه وعرفان، حقوق، تاريخ، فيريك، شيمي، طبيعي و ...

در هر علم مطالب آن دانش را در قالب الفاظ و اصطلاحات خاصي بيان مي‏كنند و به آن اصطلاح مي‏نويسند و مي‏گويند. مثلاً در علم صرف اصطلاح اين است كه مي‏گويند:




  • صحيح است و مثال است و مضاعف
    لفيف و ناقص و مهموز و اجوف.



  • لفيف و ناقص و مهموز و اجوف.
    لفيف و ناقص و مهموز و اجوف.



اين كلمات هيچ كدام در معناي اصلي استعمال نشده است و در اصطلاح نحو كلمه، كلام، مبتدا، خبر، جر، نصب، رفع، تنوين و ... اصطلاح هستند و به نحوي به اين اصطلاح سخن مي‏گويد و همچنين است ساير علوم. و گذشته از اين در زبان علم مجاز و كنايه و مبالغه و تسامح يافت نمي‏شود. خيلي صريح و روشن و مشخص حرف مي‏زنند و مي‏نويسند، زيرا مقصود تفهيم و تفهم آن مطالب است و اين چيزها خدشه به مفاهمه مي‏زند، لذا گفته‏اند: بايد در تعريفها از مجاز گويي احتراز جست ونبايد كلمات مشترك بكار برد. آري در گذشته گاهي هم مندمج و مجمل و مبهم مي‏نوشتند مانند قبسات ميرداماد يا صمديه شيخ بهايي قدس‏سره در نحو مانند: ان كان كالخليل فكالخليل و الا فكيونس و الا فكالبدل.

و يا تهذيب در منطق آمده است: امتنعت افراده او امكنت لم توجد او وجد واحد فقط مع امكان غيره او امتناعه.

و اين روش اخيرا متروك شده است. مگر در كتب و نوشته هاي علمي كه بنابر ابهام و اشاره بوده است. مانند بعضي از آثار عرفا و فلاسفه و برخي از علوم قديمه و غريبه

و نيز در كتابهاي علمي پيش از ورود به بحثها يا در كتاب مستقل يا در علم ديگر، موضوعات آن علم را بررسي و تبيين مي‏كنند تا در نظر خواننده موضوع كاملاً مشخص و مبين باشد و ترديد و ابهام در موضوعات و اصطلاحات نماند.

و گذشته از اين، در زبان علم براي هر گفتار استدلال مي‏كنند و دليل مي‏آورند، گرچه در قرآن هم در بعضي موارد استدلال هست ولي نوعا استدلال نمي‏شود يا ادعاي بداهة مي‏شود مانند: «افي الله شك فاطر السموات و الارض» (ابراهيم/10) يا خدا را به شهادت مي‏طلبد، مانند: «شهدالله انه لا اله الا هو والملائكة و اولو العلم...»(آل عمران/61) يا نفرين مي‏كند يا دعوت به مباهله مي‏كند مانند: «قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم...»(آل عمران/18) يا تهديد مي‏كند و اينها هيچ كدام در زبان علم معمول نيست. البته نبايد از اين بيان سوء برداشت شود. قرآن پر است از دعوت به تدبر و تعقل و تفكر. ما نمي‏گوييم قرآن با تعقل و تفكر و استدلال مخالف است، قرآن در بحث معارف گاهي به استدلال هم مي‏پردازد، مانند استدلال به دليل نظم كه در قرآن زياد آمده است؛ بلكه منظور اين است قرآن بيشتر با زبان فطرت كه زبان وجدان و دل است سخن مي‏گويد نه با زبان خشك عقل كه جدل و مغالطه در آن فراوان يافت مي‏شود.

و باز در شيوه زبان علم غير از علوم رياضي مطالب به طور احتمال و ترديد بيان مي‏شود، ولي در زبان قرآن و كلاً در زبان اديان مطالب به طور قطع و يقين و بدون هر گونه ترديد و احتمال گفته مي‏شود و گفته‏ها به طور مسلم القا مي‏گردد؛ زيرا انبياء براي تذكر و هدايت مردم مبعوث شده‏اند و اين معنا با ترديد و دودلي واحتمال، سازگاري ندارد.

گاهي سطح مطالب و مفاهيم آنچنان گسترده و وسيع و بلند است كه الفاظ معمولي كه براي مفاهيم معمولي وضع شده است، بر قد و بالاي آن معاني و مفاهيم كوتاه است و با جعل اصطلاح هم نمي‏شود آن مفاهيم را تنزل داد و تفهيم و تفاهم كرد، مانند پاره‏اي از مطالب فلسفي مثل ربط حادث به قديم و اتحاد عاقل و معقول و حركت جوهري يا مطالب عرفاني، مانند مسايل كشف و شهود و يا نسبيت انيشتن يا خيلي چيزهاي ديگر كه فرمولش را كشف مي‏كنند و جواب را هم مي‏دهد ولي به عمقش نمي‏توانند برسند، ناچار لازم مي‏شود مطلب را با زبان فرمول القا كنند ودراينجا هم‏گوينده الفاظي رااستخدام مي‏كند ودرمفهوم‏وسيع استعمال مي‏كند.

گاهي هم مي‏گويد مطلب ديدني است نه گفتني، فقط مي‏توان به طور اجمال به آن مفهوم اشاره كرد.

بنابراين، زبان علمي، زباني است كه دانشمندان در رشته هاي مختلف مطالبشان را با آن بيان مي‏كنند و هدفشان توصيف واقعيات است، نه برانگيختن و تعهد آفريدن. با اصطلاحات مخصوص هر علم مطالب رامي‏گويند، قصدشان رابه صورت رمز، تمثيل و تخيل بيان نمي‏كنند. با اصطلاحات شناخته شده وزبان گويا به روشن كردن مطالب به مخاطب خودش مي‏پردازند.

از سوي ديگر، زبان علم به ويژه در علوم تجربي مطالب قابل صدق و كذب است، يعني مي‏توان با كنكاش در مقوله هايي از آن گفت اين سخن صادق يا كاذب است. همچنين زبان علم انتزاع گراست و ارزش گذاري نمي‏كند و زبان ناظر است نه زبان عامل و هدف را تعيين نمي‏كند و به دنبال علل ظاهري است و از هست و نيستش صحبت نمي‏كند.

به اين معنا، زبان قرآن، زبان علمي نيست و نمي‏تواند همه مشخصات زبان علمي را داشته باشد. قرآن براي توده هاي مردم آمده و با زبان آنان سخن گفته است.

4. زبان سمبليك

گاهي زبان، زبان رمز است و منظور از رمز اين است كه هيچ يك از الفاظ در موضوع له و مستعمل فيه لغوي و عرفي استعمال نشده باشد، چه موضوع له داشته باشد و چه نداشته باشد، مانند حروف و ارقام. فقط بايد گوينده و مخاطب طبق قرار قبلي الفاظ را استعمال كنند و با كليد رمز، كلمات استعمال شده را بفهمند. زبان رمز چندين گونه است:

الف ـ همان كه گفته شده متكلم و مخاطب مي‏خواهند به گونه‏اي صحبت كنند كه ديگران نفهمند اعداد يا حروف يا خطوط يا حتي كلماتي را به استخدام مي‏گيرند و هر كدام از آنها را علامت و نشانه چيزي قرار مي‏دهند و براي كشف رمز كليدي ابتكار مي‏كنند هر كس كه آن كليد را در اختيار داشته باشد مطلب گفته شده و نوشته شده را مي‏فهمد و هر كس نداشته باشد نمي‏فهمد و فرق نمي‏كند اين چيزها علامت قرار داده شده خودش هم معني داشته باشد يا نداشته باشد و زبان رمز معمولي اين است مراد ما هم از زبان رمز اين است.

ب ـ گاهي گوينده يا نويسنده مي‏خواهد يك دسته مطلب علمي يا فلسفي يا عرفاني يا اخلاقي را به مخاطب القاء كند، مثلاً برتري انسان از ساير موجودات حتي از فرشته ها را يا مبدء شرور بودن شيطان را يا لزوم عدل در قضاوت را يا هر مطلب ديگر رابگويد؛ فكر مي‏كند اگر داستاني درست كند و در ضمن آن طوري سخن بگويد كه اين مطلب فهميده شود دلنشين‏تر و جالب‏تر است. داستاني را درست مي‏كند و از زبان جمادات يا نباتات يا حيوانات يا حتي انسانهاي جعلي يا حقيقي يا حتي خودش سخن مي‏گويد و داستان را مي‏سرايد در حاليكه داستان هيچ گونه واقعيتي ندارد، فقط براي القاي آن مطلب گفته شده است، مانند داستان سلامان و ابسال يا حي‏بن يقظان يا داستانهاي كليله و دمنه يا بينوايان و امثال اينها (ظاهرا برخي كه زبان رمز يا سمبليك را بكار مي‏برند مرادشان اين است).

ج ـ گاهي واقعيتي هست ولي براي بيان آن واقعيت لفظ خاصي نيست، متكلم ناچار است از الفاظي استفاده كند به نحوي آن معنا را برساند، گرچه با تجريد از خصوصيات معاني متعارف استعمال نشده است يا به وسيله تشبيه و متكلم بودن خداوند كه در اين موارد قطعا آن الفاظ در معاني متعارف استعمال نشده است يا به وسيله تشبيه يا تجريد و يا به استعمال در معني اعم يا امثال اينها اين الفاظ بكار گرفته شده است و اين همان زبان است كه ما پيش از اين بدان اشاره كرديم.

د ـ در برخي از روشهاي سخن القاي كلمات طوري است كه گوينده الفاظ را مي‏گويد و معاني مختلف را در سطحهاي گوناگون قصد مي‏كند؛ در دو سطح يا بيشتر، تا خواننده يا شنونده بر حسب استعداد ذهني و فكري و بضاعت علمي خود از آن بهره‏مند گردد «ليذهب نفس السامع كل مذهب ممكن» به طوري كه در سطح كلام ظاهر داشته باشد و باطن يا باطنها و هر كس بقدر لياقت و شايستگي و استعداد خود از آن بهره گيرد.

البته اين روش مخصوص كلام و شنيدنيها نيست بلكه در ديدنيها هم چنين است. شاعر مي‏گويد:




  • تو مو بيني و مجنون پيچش مو
    تو ابرو او اشارتهاي ابرو



  • تو ابرو او اشارتهاي ابرو
    تو ابرو او اشارتهاي ابرو



شايد حديث «سبعة احرف» وهم‏چنين ظاهروباطن داشتن قرآن‏اشارتي باشدبه‏اين روش.

ه·· ـ گاهي گوينده در مقام تفهيم عموم خوانندگان نيست، بلكه خود گوينده مي‏گويد من از اين گفتار منظورم اين نيست كه مردم نگاه كنند و چيزي دستگيرشان شود، بلكه به منظور ديگر اين كلام گفته شده است و كلمات را به ظاهر آن حمل نكنيد و الا گمراه مي‏شويد. وجود تأويل و متشابه در قرآن گواه اين مطلب است. و اين غير از زبان رمز است كه بدان اشاره شد. به عنوان نمونه به عمده‏ترين موضوعات آيات قرآني از اين دسته اشاره مي‏گردد:

خداوند و اوصاف او، انسان، سعادت و شقاوت او، حيات و مرگ او، ظاهر و باطن او، جهان يا رابطه اينها با هم، يعني رابطه انسان با خدا و خدا با انسان، جهان با خدا و خدا با جهان، و جهان با انسان و انسان با جهان است. به سخن ديگر قرآن كتاب هدايت است و هدايت بدون معرفت امكان ندارد. بحث معرفت و شناخت در قرآن سه مركز و شش محور دارد خدا و انسان و جهان، مراكز سه گانه شناخت، و رابطه آن سه با هم، محورهاي شش گانه اين بحث را تشكيل مي‏دهند. و همه اين چيزهاي گفته شده جزء مفاهيم معمولي نيستند، كه لغات معمولي در برابر آنها وضع شده باشد.

پس الفاظي كه در اين بخشها از مفاهيم گفته شده، استعمال گرديده است بايد به يك معني ديگر، جز آنچه در محاورات معمولي در نظر گرفته مي‏شود استعمال گردد. و اين غير آن چيزي است كه در باب رمزي بودن زبان قرآن مطرح شد. به هر حال، از گذشته هاي بسيار دور مسأله رمزگرايي به ويژه در كلمات ديني مطرح بوده است. در جهان اسلام گاه مفسرين اهل عرفان با اين زبان سخن مي‏گفتند و كلمات بسياري از قرآن را اشاره و رمز به معاني خاصي مي‏دانستند. اينكه ما با آنان همراهي داشته باشيم و همه تأويلات و نمادگرايي آنان را بپذيريم، جاي سخن دارد، اما بي گمان وجود كلماتي از قرآن دليل بر اين است كه قرآن خالي از رمز نيست مانند حروف مقطعه، يا كل داستان حضرت آدم كه نمي‏توان به معاني ظاهري حمل كرد و كلماتي چون سجده ملائكه بر آدم، خوردن از شجره، سخن گفتن آدم با ملائكه و گفتگوي خداوند با ملائكه را به معاني رايج پياده كرد. با همه اينها چون قرآن برخي كلمات و آياتي دارد كه نمي‏توان حمل بر ظاهر نمود، دليل بر اين نمي‏شود كه زبان قرآن زبان سمبليك است و به طور غالب از اين زبان استفاده كرده است. زيرا مهمترين اشكالي كه بر اين زبان نسبت به قرآن مطرح است، اين است كه زبان قرآن زبان شخصي مي‏شود زبان رمزي ميان خدا و رسولش و يا احيانا عده‏اي وگروهي چون راسخان در علم مي‏گردد. معنايش اين مي‏شود كه ديگران اين كلام را نمي‏فهمند و از اين رمز نمي‏توانند استفاده كنند مگر كسي كه به فنون و رموز رمز آشنا باشد، از آنطرف زمينه جابجايي و تأويلهاي گوناگون را فراهم مي‏كند. در اين صورت قابل استناد نيست و قابل استفاده و استدلال و هدايت براي جوامع و توده نخواهد بود. چون معيار و ملاكي براي فهم و درك ندارد.

زبان قرآن

اكنون با توجه به آنچه در توصيف زبانها آمد به بحث اصلي خود برگرديم و ببينيم آيا زبان قرآن يكي از اين زبانهاست يا قرآن زباني مخصوص به خود دارد.

حقيقت آن است كه قرآن زبان مخصوص به خود دارد و نمي‏توان زبان قرآن را به طور كامل با يكي از زبانهاي ياد شده مقايسه كرد. درست است كه در هر قسمتي از قرآن نمودهايي از گرايشهاي عرفي، ادبي، علمي، و رمزي يافت مي‏شود و اوصافي از اين زبانها در قرآن ديده مي‏شود، اما هيچ كدام از اين زبانها نيست.

در راستاي توضيح دقيق زبان قرآن و مقايسه آن با زبانهاي ياد شده به پاسخ برخي اشكالها مي‏پردازيم.

زبان قرآن، زبان معمولي مردم عرب در عهد رسالت نيست. به اين معنا كه اگر در زبان عرفي عرب مجاز، كنايه، تشبيه، تمثيل راه مي‏يابد و در قرآن اين روشها بكار گرفته مي‏شود اما همه مشخصات زبان عرفي را ندارد. در زبان عرفي دقت و عمق را نمي‏توان يافت، و بر عكس در آن مبالغه، مسامحه، به وفور يافت مي‏گردد. باورها و دانستنيهاي عصر كاملاً مشاهده مي‏شود. اما در زبان قرآن چنين چيزهايي ديده نمي‏شود، زيرا اگر زبان عام قرآن، زبان عرفي باشد، مسامحه و مبالغه ديده شود در آن صورت اعتماد به كلمات و سخن سلب مي‏گردد و آنهمه آيات در تدبر و تفكر لغو خواهد بود.

بنابراين اگر در قرآن از اين زبان زياد بهره گرفته است، اما مطالب متعددي در قرآن گفته شده است كه از قبيل مفاهيم عادي و زبان عرفي نيست، بلكه مربوط به عالم ديگر و موجودات ديگر است. الفاظي است كه در القاي اين مفاهيم از آنها استفاده شده و با همين روش بكار گرفته شده‏اند. مانند «قول» (سخن گفتن) كه در قرآن به خدا و به ملائكه و به آسمان و زمين نسبت داده شده است. شكي نيست كه قول در زبان عربي براي حرف زدن و سخن گفتن انسان وضع شده است و آن، از راه دهان است. دستگاه سخن گفتن شروع به كار مي‏كند و در هوا موج ايجاد مي‏شود و از راه گوش با فعل و انفعالات خاصي شنيده مي‏شود. «قول» اول وضع شده براي اين گونه سخن گفتن، به سخن گفتن طوطي و مرغ مينا هم سخن گفتن گفته مي‏شود و به سخن گفتن رباط و گرامافون هم سخن گفتن گفته مي‏شود، سخن گفتن خداوند و ملائكه و زمين و آسمان با همه اينها فرق دارد پس «قول» را بايد در يك معني شامل استعمال كنيم كه همه اينها را بگيرد.

همچنين «يسبح له ما في السموات و الارض» (حشر/24) ما في السموات و الارض، شامل زمين و آسمان و باران و اشياء مادي و معنوي وجود خارجي و علمي و فكري مي‏شود، پس بايد تسبيح در معناي وسيعي استعمال شود تا همه اينها را دربرگيرد. درباره هر چيزي كه از جهان غيب با اين الفاظ معمول نقل مي‏شود، چاره‏اي جز اين روش نيست.

به قول مرحوم شبستري در گلشن راز:




  • چو محسوس آمد اين الفاظ مسموع
    معاني هرگز اندر حرف نايد
    كه بحر قلزم اندر ظرف نايد



  • نخست از بهر محسوس‏اند موضوع
    كه بحر قلزم اندر ظرف نايد
    كه بحر قلزم اندر ظرف نايد



توجيهي غلط

در همين جا خوب است اشاره كنيم به اينكه برخي براي فرار از اشكال، توجيهي كرده‏اند كه اشكال را دوچندان كرده است. گفته‏اند: «قرآن در زماني نازل شده كه از علوم و تجربيات و كشفيات و اختراعات خبري نبوده و پيغمبر اسلام در ميان مردمي زندگي مي‏كرد كه عموما امي و بي سواد بودند حتي اشخاصي كه سواد خواندن و نوشتن داشتند در ميان آنان معدود بودند و در عصر جاهلي كه آداب و رسوم و افكار و عقائد مردم براساس خرافه و اوهام بود، از معارف جز بت پرستي، از علم و دانش و شناخت جهان جز هيئت بطلميوسي، از زندگي جز صحرانوردي، از تجارت جز برده فروشي و دلالي و ربا، از عيش و نوش و رفاه جز زن و شعر و شراب و اسب، از مردانگي جز قتل و غارت، از اخلاق جز تفرعن و فخر فروشي بهم، و باليدن به استخوانهاي پوسيده مردگان و اباء و اجداد، و از اخلاق اجتماعي جز ظلم و ستم و زورگويي و تعدي و تجاوز، و از ارزشها جز زور بازو و شمشير، چيزي نمي‏شناختند مخاطب قرآن اينها بودند و پيغمبر از ميان اينان برخاسته بود.

اگر مي‏بينيم در قرآن: «الرجال قوامون علي النساء»(نساء/34) آمده است و اين سخن را با اين كليت نمي‏شود پسنديد و پذيرفت و اگر در آن مي‏خوانيم: «فعظوهن و اهجروهن في المضاجع و اضربوهن»(نساء/34) پذيرفتن اين سخن براي اكثر مردم سخت و سنگين است؛ اجازه دادن مرد كه زن را بزند و خاسته خود را به وسيله كتك به او تحميل كند اين خلاف انصاف و عدالت است.

يا اگر مي‏بينيم در قرآن در مقام خطاب به مردم مي‏فرمايد «الكم الذكر و له الانثي تلك اذا قسمة ضيزي»(نجم/22) براي خودتان پسر و براي خدا دختر قائل مي‏شويد و مي‏گوييد فرشته ها دختران خدا هستند اين يك تقسيم غير منصفانه است و از اين سخن و تعبير فهميده مي‏شود خدا قبول دارد پسر عزيزتر از دختر است از روي اين باور مي‏فرمايد پسر كه عزيزتر است خودتان برمي‏داريد و دختر كه بي ارزش‏تر است به خدا نسبت مي‏دهيد و اين تقسيم غير عادلانه است يا حكم قرآن را كه مي‏بينيم مي‏فرمايد «فللذكر مثل حظ الانثيين»(نساء/176) سهم يك مرد در ارث مطابق سهم دو زن است.

و هم چنين هنگامي كه در قرآن مي‏خوانيم «ضرب الله مثلاً عبدا مملوكا لايقدر علي شي‏ء»(نحل/75) از آن برداشت مي‏شود خداوند نظام بردگي را قبول دارد؟

يا بايد اين مشكلات را بپذيريم يا بگوييم همه اينها متناسب و هماهنگ با فرهنگ آن روز گفته شده است. همه اين گفته هاي آن روز، جزء فرهنگ عمومي مردم بوده است و قرآن هم با زبان برخاسته از فهم، شعور، درك و فرهنگ آن روز سخن گفته است، چنانچه گفته‏اند:

چونكه با كودك سر و كارت فتاد پس زبان كودكي بايد گشاد

يا در حديث آمده است: «انا معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس علي قدر عقولهم»11 و اين سخن پسنديده و حق است و اين گونه ايرادات و اشكالات را هم از ساحت قرآن دور مي‏سازد».

پاسخ اشكال

حقيقت اينست كه پاسخ اين پرسش منفي است. زيرا اين سخن نه تنها حق نيست، بلكه باطل و ناروا و دروغ است و اين خرده‏گيريها هم پاسخ ديگري دارد و هيچ نيازي نيست كه براي پاسخ گويي به اين اباطيل پناه ببريم.

اما باطل و ناروا بودن اين سخن به اين جهت است كه قرآن براي تصحيح عقائد و اخلاقيات و اعمال و فرهنگ مردم آن عصر نازل شده است و هيچ كدام آنها مورد قبول خداي قرآن نبوده است. قرآن نازل شده كه مردم را از اين فرهنگ و اين فكرها دور سازد و برحذر دارد نه اينكه آن را ترويج دهد.

قرآن كه از اول تا آخر با صداي بلند در اين باره فريادش بلند است، درست نيست كه خودش با زبان برخاسته از آن فرهنگ سخن بگويد، زيرا با آن زبان صحبت كردن خود يك نحوه پذيرش آن فرهنگ است.

آيا مي‏شود يك كتاب، كتاب هدايت و تربيت باشد و براي طرد و منزوي كردن فكر و فرهنگي، فعاليت خود را با زبان برخاسته از آن فكر و فرهنگ شروع كند و با اين كار مهر صحت و قبولي بر آن بزند؟

اگر قرآن نظام برده داري را پذيرا بود نمي‏گفت: «فلا اقتحم العقبة و ما ادريك ما العقبة فك رقبة»(بلد/14-12) و اگر دختر را كم ارزش‏تر مي‏دانست و آن را وسيله ننگ مي‏شمرد، مبارزه با عقايد و رفتار مردم جاهلي نمي‏كرد و با زنده بگور كردن دختران مخالفت نمي‏كرد و نمي‏گفت: «و اذا الموؤدة سئلت باي ذنب قتلت»(تكوير/10-9).

اما در باره اين آيه شريفه: «الكم الذكر و له الانثي»(نجم/21) معنايش اين نيست كه اسلام اين فكر را مي‏پذيرد، معنايش اين است شما كه داراي چنين فكري هستيد، چرا خدا را دست كم مي‏گيريد آيا اين پندار، طبق عقيده خودتان گمان بد بردن به خدا نيست؟

كوتاه سخن اينكه اين سخن، كشف زبان قرآن نيست، بلكه معنايش اين است كه پيغمبر تحت تأثير افكار جاهلي قرار گرفته بوده است. اگر بعضي افكار آن روز را طرد و منع مي‏كرده، بعضي ديگر را هم پذيرا شده است. اين سخن انكار نبوت پيغمبر است نه كشف زبان قرآن.

از نظر ديگر هم مي‏شود زبان را به زبان محاوره و كتابت تقسيم كرد: به اين معنا كه گاهي زبان، زبان محاوره است و گاهي زبان تدوين و تأليف. هر كسي مي‏داند انسان آنطور كه سخن مي‏گويد آن طور نمي‏نويسد و همچنين بالعكس.

در زبان محاوره مخاطب چه يك نفر باشد و چه چند نفر و چه جماعتي، معلوم و مشخص است و گوينده مي‏خواهد ما في الضمير خود را به آنها منتقل كند. ممكن است به استحضار ذهني آنها بسنده كند و زياد توضيح ندهد و به قرائن موجود اكتفا كند، ولي در تدوين كاملاً وضع طور ديگري است، چون نويسنده نمي‏داند اين نوشته را چه كسي مي‏خواند، ممكن است آمادگي ذهني نداشته و سوابق مطلب را نداند بايد با دقت بيشتر و آمادگي بهتر و صراحت و روشني زيادتر بنويسد.

خلاصه كيفيت ارائه مطالب و القاء در محاوره و تدوين فرق مي‏كند. پرسش اين است كه زبان قرآن، زبان محاوره است يا تدوين؟

در اين زمينه بايد گفت از اين زاويه قرآن با زبان تدوين صحبت مي‏كند نه زبان محاوره. قرآن از اول تا آخر خود را يك كتاب مي‏بيند و مي‏نامد «و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا»(سبأ/28) عمل رسول الله در جمع كردن قرآن بهترين دليل بر اين است كه قرآن زبان تدوين است و از آن به عنوان يك كتاب تلقي مي‏كرده است. عمل مسلمين هم در جمع قرآن بر اين معنا دلالت دارد.

پس زبان قرآن نمي‏تواند، زبان عرفي باشد و در فضا و قالب كلماتي باشد كه توده مردم دقيقا آنها را بكار مي‏برند. زيرا بسياري از كلماتي كه در قرآن آمده غير آن چيزي است كه در محاورات معمولي در نظر گرفته شده است. مثلاً خداوند حي است، عالم است، مالك است، مريد و مدرك، قديم و ازلي است و... هيچ كدام از اين الفاظ براي معاني كه به خداوند نسبت داده شده است وضع نشده‏اند، بلكه در معنايي استعمال شده‏اند كه نسبت دادنش به خداوند صحيح باشد.

مثلاً مي‏گوييم خداوند «مالك يوم الدين» است؛ مفهوم مالك همان نيست كه ما از «زيد مالك خانه است» مي‏فهميم. مالك در جمله اول با مالك در جمله دوم خيلي تفاوت دارد. همين طور ساير اوصاف كه به خداوند نسبت داده مي‏شود؛ لذا وقتي كه اين اوصاف به خدا نسبت داده مي‏شودتوضيح مي‏دهند كه اوصاف ذاتي خداوند به يكديگر برمي‏گردند و همه آنها با ذات خدا يكي هستند و چنين چيزي را در غير خداوند سراغ نداريم.

يا وقتي كه به خدا مي‏گوييم «رب البيت» يا به كعبه مي‏گوييم بيت الله و به حرم مي‏گوييم حرم الله به آن مفهومي نيست كه به فلان كس مي‏گوييم صاحب خانه و به خانه مي‏گوييم خانه فلان كس.

برخي لغات مانند «ليت و لعل» كه به خداوند نسبت داده مي‏شود، گفته شده است از معني ترجي و تمني تجريد شده است و هم چنين چون گفته مي‏شود «لمّا يعلم الله»(توبه/16) با لما يعلم زيد فرق دارد.

اين مثالها كه گفته شد براي تقريب ذهن است و الا مطلب بالاتر از اينهاست.

نتيجه گيري

زبان قرآن داراي خصوصيات زير است:

1. عربي حجازي است ولي عربي خالص نيست، يعني الفاظ دخيل از لغات غير حجازي و غير عربي در آن ديده مي‏شود.

2. زبان ادبي است يعني از فصاحت و بلاغت در حد اعلي برخوردار است ازتشبيه، استعاره، كنايه، ايهام و تمثيل در قرآن بهره كافي برده شده است و مجاز، مبالغه و سجع هم غالبا دارد از همه جهات ادبي كه در زيبايي كلام و تأثير آن دخالت دارد، بهره برده است. جز از جهاتي كه متناسب با كتاب تربيت و هدايت نيست هر چند از نظر ادبي تجويز شده است مانند استفاده از تخيل كه با واقع گرايي مخالف است. و در نظم و نثر اين سبك و روش معمول و متعارف است و به حد وفور در نوشته هاي ادبا و نويسندگان ديده مي‏شود، مانند سبك رمانتيك كه در قرآن به نام شعر ناميده مي‏شود، چه نظم باشد يا نثر.

3. مفاهيمي كه در قرآن از آنها سخن رفته است غالبا از مفاهيمي است كه سطح آنها از سطح مفاهيم معمولي كه در هر زبان و لغت متداول است، بالاتر است، مانند اوصاف و افعال منسوب به خداوند : «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شي‏ء قدير» (حديد/3) «هو الله الذي لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم ... الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر ... هو الله الخالق الباري المصور له الاسماء الحسني يسبح له ما في السموات و الارض و هو العزيز الحكيم» (حشر/24-22).

و هم چنين است ملائكه، جن، عالم غيب، روح، وحي و نظائر اينها. طبعا استفاده و القاي چنين مفاهيمي از لغات معمولي در سطح افكار و استعداد فهم موجود مادي و انسان خالي از اشكال نيست، چون اين مفاهيم و معاني به جهان ديگر مربوط است و قالب الفاظ به مفاهيم اين عالم.

4. به دليل وجود تأويل و متشابهات در قرآن، قرآن كتابي نيست كه براي فهم عموم بدون واسطه و رجوع مستقيم قابل تفسير باشد، بهترين دليل وجوه گوناگوني است كه در اكثر آيات به نظر مفسرين رسيده يا بعضي برخي را ترجيح داده‏اند و بعضي، برخي ديگر را يا بدون ترجيح، احتمالات را نقل كرده و گذشته‏اند.

5. در قرآن از روش ديگر هم استفاده شده است. آياتي در قرآن هست كه اشخاص مختلف در سطحهاي گوناگون از آن استفاده هاي مختلف مي‏كنند مانند: «قل هو الله احد» كه امام مي‏فرمايد در روزگار بعد انسانهاي متعمق و ژرف انديش مي‏آيند اين آيات براي آنها نازل شده است و هم چنين سوره حديد: «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» و آيات ديگر.12 پس نمي‏توان زبان قرآن را به طور كامل با يكي از زبانهاي معمولي كه شمرده شد مقايسه كرد. قرآن زبان مخصوص خود را دارد و بس. و در هر مورد با يكي از اين زبانهاي شمرده شده قابل تطبيق است اگر گفته شد قرآن مجاز دارد يا كنايه دارد يا استعاره دارد به اين معني نيست كه قرآن از اول تا آخر مجاز و كنايه و تشبيه است.

در اينجا لازم است توجه خواننده محترم را به يك نكته جلب كنيم و آن نكته اين است كه بايد توجه داشت بحث ما كه به نام زبان قرآن ناميده شده است با آنچه در كتب فلسفه زبان دين آمده است و مورد بحث و گفتگو حتي نظريه هاي گوناگون قرار گرفته است، تفاوت فراواني دارد هر چند در بعضي جهات هر دو بحث مشتركند.

1. در بحث فلسفه دين سخن از زبان دين به معني اعم است يعني اعم از متون ديني يا گفتار پيامبران يا كشيشان و كليسا يا مؤمنين.

2. بيشتر بحث آنها در گزاره‏هاي كلامي است، اوصاف خدا اعم از اوصاف اشتراكي مانند علم، حلم، قدرت، حكمت، سمع، بصر و ... يا اوصاف اختصاصي ذاتي يا خلقي (صفت فعل) ايجابي يا سلبي.

3. مشكل آنها تصور حقيقت اين مطالب است و تلاششان در جستجوي پيدا كردن راه تجربه و تحقيق در صدق و كذب و بيرون آوردن اين مطالب از تعبد به صحنه علم است و در اينكه آيا اينها قابل ابطال هستند يا نيستند و ترسيدن از يك شي‏ء نامرئي و اميد بستن به آن و عشق ورزيدن به آن و اعتراف كردن نزد آن چه معنا مي‏تواند داشته باشد؟

4. خواسته آنها اهداف زير مي‏باشد:

الف ـ حل فهم اين مطالب خصوصا در اوصاف خدا يا هر مجرد

ب ـ حل تهافت هايي كه در دين پيش آمده است

ج ـ حل تعارض علم با دين

د ـ پاسخگويي به فلسفه هاي ضد ديني.

در مورد تعارض علم و دين راههايي كه رفته‏اند، به شرح زير است:

1. تفكيك ميان علم و دين، و قبول نكردن گفته علم چون ظني است و قطعي نيست، سيال كردن معرفت ديني و جدا كردن آن از دين، تأويل گفته هاي دين، عرفي دانستن زبان دين يا در نظر بعضي سمبليك دانستن آن و نظريات ديگر كه درباره زبان دين گفته شده است مانند: نظريه ابراز احساسات، نظريه نمادين، نظريه آئيني، نظريه اسطوره‏اي و تفصيل اينها را بايد در كتابهايي كه در اين باره نوشته شده، جست.13

در بحث ما گفتگو در زبان قرآن است حتي گفته هاي پيامبر و امامان هم داخل نيستند زيرا بحث آنها جاي ديگري دارند (بحث از حديث)، و مقوله قرآن كه عين وحي است با گزارش از وحي تفاوت دارد.

در قرآن از موضوعات مختلف بحث شده است: قصص و حكايات، پند و اندرز، دعا و عبادت، تمجيد و ستايش، هدايت و ضلالت، خير و شر، بهشت و جهنم، غيب و شهود، مرگ و حيات، طينت و طبيعت و ...

ما مي‏خواهيم درك كنيم قرآن با چه زباني با ما صحبت مي‏كند و آن را واسطه تفسير صحيح قرآن بكنيم، پس بحث ما در فهم مراد خداوند است از لحاظ بيان وزبان تشخيص حقيقت و مجاز قرائن عقلي و نقلي؛ متصل و منفصل؛ استعاره، تمثيل؛ كنايه، تخيل؛ اما فهم اين مطالب و تحقيق در آنها، جاي ديگر دارد.

مهم اين است كه بدانيم جهت گيري اين دو بحث با هم فرق مي‏كند. در بحث ما اصالت به دين داده مي‏شود، علم و فلسفه و احساس را با دين و مسلمات آن مي‏خواهيم تطبيق دهيم يا خطاياي آنها را دريابيم و يقينيات آنهارا از ظنيات جدا كنيم. ما مسلمات دين را رخنه ناپذير مي‏دانيم، بر عكس غربيها كه اصالت را به آنها مي‏دهند و دين را يا تأويل مي‏كنند يا طرح مي‏كنند تا بتوانند ميدان دين را تضييق كنند.

1 ـ راسخان در علم در قرآن دو بار آمده است يك بار در اينجا و بار ديگر در سوره نساء/162 مي‏فرمايد: (لكن الراسخون في العلم منهم و المؤمنون يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و المقيمين الصلوة ...»

2 ـ ر.ك: تفاسير آيه 51 سوره قلم.

3 ـ ر.ك: ايازي، سيد محمدعلي، المفسرون حياتهم و منهجهم، ص 64-36.

4 ـ خرمشاهي، بهاءالدين، ذهن و زبان حافظ، ص 9.

5 و 3 ـ همان، ص 11.

6 ـ همان، به نقل از مقدمه ترجمه انگليسي آربري از قرآن مجيد.

7 ـ جاحظ، ابوعثمان، البيان و التبيين، ج 1، ص 81، دار و مكتبة الهلال بيروت.

8 ـ صدر المتألهين، تفسير القرآن الكريم، ج 7، ص 222.

9 ـ توجه شود اين لطيف‏ترين تعبيري است كه بكار گرفته شده است.

10 ـ بحار الانوار، ج 1، ص 106، به نقل از محاسن برقي.

11 ـ بحار الانوار، ج 3، ص 264.

12 ـ ر.ك: ايان، باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، ص 277، مركز نشر دانشگاهي؛ ارنست كاسيرر، زبان و اسطوره، ترجمه محسن ثلاثي، نشر نقره؛ پل نويا، تفسير قرآني و زبان عرفاني، ترجمه اسماعيل سعادت، مركز نشر دانشگاهي.

/ 1