معاد؛ استدلالهای قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معاد؛ استدلالهای قرآن - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

معاد (4) استدلالهاى قرآن‏





معاد (4) استدلالهاى
قرآن‏





مجموعه آثار جلد دوم صفحه 525






استاد شهيد مرتضى مطهرى‏











گرچه از آن نظر كه ايمان و
اعتقاد ما به قيامت از ايمان به قرآن و
گفتار پيامبران سرچشمه مى‏گيرد لزومى
ندارد كه درباره قيامت به ذكر برهان و
استدلال بپردازيم و يا شواهد و قرائن
علمى بياوريم، ولى نظر به اينكه خود
قرآن كريم - لااقل براى نزديك كردن مطلب
به اذهان - به ذكر يك سلسله استدلالها
پرداخته است و خواسته است افكار ما از
راه استدلال و به طور مستقيم هم با
جريان قيامت آشنا شود، ما به طور اختصار
آن استدلالها را ذكر مى‏كنيم.





استدلالهاى قرآن يك سلسله جوابهاست
به
منكران قيامت.اين جوابها برخى در مقام
بيان اين است كه مانعى در راه قيامت
نيست و در حقيقت پاسخى است به كسانى كه
قيامت را امر ناشدنى فرض مى‏كردند،
برخى آيات ديگر يك درجه جلوتر رفته و
مى‏گويد در همين جهان چيزهايى شبيه به
قيامت وجود داشته و دارد و با ديدن چنين
چيزها جاى انكار و استبعاد نيست، برخى
آيات از اين هم يك درجه جلوتر رفته و
وجود قيامت را يك امر ضرورى و لازم و
نتيجه قطعى خلقت‏حكيمانه جهان دانسته
است.بنا بر اين مجموع آياتى كه در آنها
درباره قيامت استدلال شده است‏سه گروه





صفحه : 526





است و به ترتيب ذكر مى‏ كنيم.





1.در سوره يس آيه 78 مى ‏گويد: و ضرب
لنا
مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى
رميم قل يحييها الذى انشاها اول مرة و
هو
بكل خلق عليم.





براى ما مثلى
آورد و خلقت‏خود را فراموش كرد، گفت
اين استخوانهاى پوسيده را كى زنده
مى‏كند؟بگو همان كس كه اولين بار آن را
ابداع كرد و او به هر مخلوقى آگاه است.





اين آيه پاسخ به مردى از
كافران است كه استخوان پوسيده‏اى را در
دست گرفته، آمد و آن استخوان را با
دست‏خود نرم كرد و به صورت پودر در آورد
و سپس آن را در هوا متفرق ساخت، آنگاه
گفت چه كسى مى‏تواند اين ذرات پراكنده
را زنده كند؟ قرآن جواب مى‏دهد همان كس
كه اولين بار او را آفريد.





انسان گاهى با مقياس قدرت و توانايى
خود، امور را به شدنى و ناشدنى تقسيم
مى‏كند، وقتى چيزى را ماوراء قدرت و
تصور خود ديد گمان مى‏برد آن چيز در ذات
خود ناشدنى است.قرآن مى‏گويد با قياس
به
توانايى بشر البته اين امر ناشدنى است،
ولى با مقايسه با قدرتى كه اولين بار
حيات را در جسم مرده آفريد چطور؟با قياس
به آن قدرت امرى است ممكن و قابل انجام.





آيات زيادى در قرآن كريم آمده
كه در همه آنها با تكيه به قدرت الهى
درباره قيامت بحث مى‏كند.مفاد همه اين
آيات اين است كه مشيت‏خداى عادل حكيم
چنين اقتضا دارد كه قيامت وجود داشته
باشد و هيچ مانعى در راه اين مشيت
نيست.همان طور كه اولين بار معجزه حيات
و خلقت از اين مشيت‏سر زد و جهان را و
انسان را و حيات را آفريد، بار ديگر در
قيامت انسان را زنده مى ‏كند.





2.گروه دوم آياتى است كه به ذكر نمونه
مى‏پردازد.اين گروه به نوبه خود به دو
دسته تقسيم مى‏شود: الف.آياتى كه جريان
خاصى را در گذشته شرح مى‏دهد كه
مرده‏اى از نو زنده شده است، مانند
آياتى كه در داستان حضرت ابراهيم آمده
است كه به خداوند گفت:





صفحه :
527





پروردگارا!به
من چگونگى زنده كردن مردگان را
بنمايان.در پاسخ او گفته شد: مگر به آن
ايمان ندارى؟او گفت: چرا، اين تقاضا
براى اين است كه قلبم مطمئن گردد.به او
گفته شد: چهار مرغ را بگير و سرهاى آنها
را ببر و بدنهاى اينها را تكه تكه بكن و
هر قسمتى را بر كوهى قرار بده و سپس آن
مرغها را بخوان، خواهى ديد به امر خدا
آن مرغها زنده خواهند شد و به سوى تو
خواهند آمد.





ب.آياتى كه به يك
امر خارق العاده و استثنائى مانند
داستان ابراهيم استناد نكرده است، بلكه
نظام موجود و مشهود را كه همواره زمين و
گياهان در فصل پاييز و زمستان مى‏ميرند
و سپس در بهار زنده مى‏گردند مورد
استناد قرار مى‏دهد، مى‏گويد همان طور
كه مكرر در طول عمر خود مشاهده مى‏كنيد
كه زمين پس از طراوت و حيات و شادابى به
سوى مردگى و افسردگى مى‏رود و بار ديگر
با تغيير فصل شرايط عوض مى‏شود و زمين و
درختان و گياهان حيات خود را از سر
مى‏گيرند، در نظام كل جهان، جهان رو به
خاموشى و سردى و افسردگى خواهد رفت،
خورشيد و ستارگان همه متلاشى و پراكنده
خواهند شد، تمام جهان يكسره مى‏ميرد،
اما اين مردن هميشگى نيست، بار ديگر همه
موجودات جهان زندگى را در وضعى ديگر و
با
كيفيتى ديگر از سر مى ‏گيرند.





توضيح آنكه ما انسانها اكنون در روى
زمينى زندگى مى‏كنيم كه در ظرف سيصد و
شصت و پنج روز يك دوره موت و حيات را طى
مى‏كند و چون عمر ما معمولا پنجاه و شصت
و احيانا تا صد سال و يا بيشتر ادامه
مى‏يابد، دهها بار اين نظام موت و حيات
را مشاهده مى‏كنيم و از اين رو از اينكه
زمين مى‏ميرد و حيات خويش را از سر
مى‏گيرد تعجب نمى‏كنيم، اما اگر فرض
كنيم كه عمر ما انسانها برابر بود فقط
با چند ماه - آنچنانكه بعضى حشرات
چنين‏اند - و فرض كنيم كه سواد و خواندن
هم نمى‏دانستيم و از طريق نوشته به
تاريخ زمين و گردشهاى سالانه‏اش آگاه
نبوديم، در آن صورت چون خود ما شاهد و
ناظر موت زمين و تجديد حيات آن نبوديم
هرگز باور نمى‏كرديم كه زمين مرده بار
ديگر زنده شود.مسلما براى يك پشه كه در
بهار پديد مى‏آيد و در پاييز و زمستان
مى‏ميرد تصور تجديد حيات يك باغ غير
قابل تصور است.





آيا كرمى كه در
يك درخت و پشه‏اى كه در يك باغ زندگى
مى‏كند كه همه دنياى او همان درخت و
همان باغ است، مى‏تواند تصور كند كه
اين درخت و يا اين باغ جزء و تابع يك
نظام عظيم‏تر است به نام مزرعه و
سرنوشتش بسته به سرنوشت آن مزرعه






صفحه : 528





است و
باز آن مزرعه به نوبه خود تابع يك نظام
ديگر است به نام شهرستان و آن، جزء و
تابع نظامى ديگر به نام استان و نظام
استان تابع نظام كشور و نظام كشور تابع
نظام كلى زمين و نظام زمين تابع نظام
خورشيدى؟ ما چه مى‏دانيم، شايد همه
منظومه خورشيدى ما و همه ستارگان و
كهكشانها و هر چه ما آن را به نام نظام
طبيعت مى‏شناسيم تابع يك نظام كلى‏تر
باشد و همه ميليونها و ميلياردها سالى
كه از جريان طبيعت‏سراغ داريم به منزله
قسمتى از يك فصل و يا به منزله يك روز از
يك فصل از يك گردش كلى‏تر باشد و اين
فصل كه فعلا فصل حيات و زندگى است تبديل
به فصلى ديگر خواهد شد كه فصل خاموشى و
افسردگى است و باز آن نظام كلى‏تر كه
همه منظومه شمسى ما و ستارگان و
كهكشانها جزئى از آن است‏حيات و زندگى
را به شكلى ديگر از سر خواهد گرفت.






پيامبران از خرابى و خاموشى همه
جانبه جهان و سپس زندگى جديد و حشر
مردگان زمين در يك نظام جديد، ما را از
جانب خدا آگاه ساخته‏اند و ما كه به
دلايلى متعدد صدق گفتار آنها را
دانسته‏ايم، به آنچه آنها گفته‏اند،
از آن جمله تجديد حيات كلى جهان پس از يك
دوره خاموشى، ايمان و اعتراف داريم.





قرآن از آن جهت نظام موت و حيات روى
زمين را مثال مى‏آورد كه ما آن را به
عنوان نمونه كوچكى از يك حيات كلى‏تر
بشناسيم و در كار قيامت استبعاد نكنيم و
آن را خارج از مجموعه نظامات و سنن
آفرينش ندانيم.





قرآن كريم
مى‏گويد قيامت تجديد حيات است و تجديد
حيات چيزى است كه نمونه كوچك آن را در
روى زمين مى‏بينيم.در حديث است كه
پيغمبر اكرم فرمود: اذا رايتم الربيع
فاكثروا ذكرا النشور.





هر وقت
بهار را ديديد بسيار از قيامت‏ ياد
كنيد.





يعنى بهار، مثالى و
الگويى از قيامت است.مولوى مى‏گويد:
اين بهار نو ز بعد برگريز هست برهان بر
وجود رستخيز آتش و باد، ابر و آب و آفتاب
رازها را مى‏برآرند از سراب  





صفحه : 529





در
بهاران سرها پيدا شود هر چه خورده است
اين زمين رسوا شود بر دمد آن از دهان و
از لبش تا پديد آيد ضمير و مذهبش رازها
را مى‏كند حق آشكار چون بخواهد رست تخم
بد مكار.





و هم او در ديوان شمس
مى‏گويد: فرو شدن چو بديدى بر آمدن بنگر
غروب، شمس و قمر را چرا زيان باشد كدام
دانه فرو رفت در زمين كه نرست چرا به
دانه انسانت اين گمان باشد.





آياتى كه به نظام موجود و مشهود موت و
حيات استناد كرده زياد است، از آن جمله:
و الله الذى ارسل الرياح فتثير سحابا
فسقناه الى بلد ميت فاحيينا به الارض
بعد موتها كذلك النشور (1) .





خداست آنكه بادها را فرستاد، پس ابرى
را پراكنده و دگرگون كرد، سپس آن ابر را
به سوى سرزمين مرده‏اى را نديم، و
آنگاه زمين را كه مرده بود زنده كرديم،
زنده شدن در قيامت نيز چنين است.






و نيز در سوره حج آيات 5 - 7
مى‏فرمايد: و ترى الارض هامدة فاذا
انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت و انبتت
من كل زوج بهيج.ذلك بان الله هو الحق و
انه يحيى الموتى و انه على كل شي‏ء
قدير.و ان الساعة آتية لا ريب فيها و ان
الله يبعث من فى القبور.





زمين
را مى‏بينيم در حالى كه افسرده و مرده و
ساكن است، اما همينكه باران بر آن فرود
آورديم، به جنبش آيد و بر آيد و از هر
نوع گياه بهجت افزا بروياند.آن بدان جهت
است كه منحصرا ذات خدا حق است و او
مرده‏ها را زنده مى‏كند و او بر همه
چيز تواناست و قيامت آمدنى است بدون شك،
و خداوند آنان را كه در قبرها
خوابيده‏اند بر مى‏انگيزاند.





..............................................................
1.فاطر/9.





صفحه : 530





آيات ديگر از اين قبيل
كه قيامت را خارج از نظام موت و حيات
عالم هستى كه نمونه كوچكش را در زمين
مى‏بينيم، نمى‏داند فراوان است و ما
به همين دو آيه قناعت مى‏كنيم.





تفاوت اين گروه آيات با گروه اول در
اين است كه تنها به قادر بودن خداوند
تكيه نمى‏كند، بلكه نمونه مشابه
مى‏آورد كه در جهان محسوس، قدرت خداوند
به همين صورت تجلى كرده و عمل نموده است.





ج.گروه سوم آياتى است كه قيامت
را امر ضرورى و حتمى معرفى مى‏كند و
نبود آن را مستلزم يك امر
ناروا(محال)درباره ذات خداوند مى‏داند.





اين مطلب از دو راه بيان شده
است: يكى از راه عدل الهى و اينكه خداوند
به هر مخلوقى آنچه را كه استحقاق دارد و
شايسته آن است عنايت مى‏كند، ديگر از
راه حكمت‏خداوند و اينكه ذات اقدس الهى
مخلوقات را براى غايت و هدفى آفريده
است، حكمت الهى ايجاب مى‏كند كه
موجودات را به كمال لايق و غايت ممكنشان
سوق دهد.





قرآن كريم مى‏گويد:
اگر قيامت و حيات جاويد و سعادت جاويد و
پاداش و كيفر اخروى نباشد بر ضد عدل
خداوندى است و نوعى ظلم است و ظلم بر
خداوند نارواست، و هم مى‏گويد اگر حيات
جاويد و پايان ثابت و ابدى در كار نباشد
خلقت عبث و پوچ است و عبثكارى بر خداوند
نارواست.





آياتى كه با تكيه بر
عدل خداوندى و يا حكمت‏خداوندى،
بازگشت به خدا و حيات جاويدان را امرى
حتمى و تخلف ناپذير خوانده است بسيار
است.اكنون دو مورد از دو سوره قرآن
مى‏آوريم كه در هر دو مورد، هم بر عدل
الهى تكيه شده است و هم بر حكمت او: 1.در
سوره مباركه «ص‏» پس از ذكر اين مطلب كه
كسانى كه از راه خدا منحرف شده‏اند، به
موجب اينكه روز حساب را فراموش
كرده‏اند عذاب شديد خواهند داشت، در
آيه 27 و آيه 28 درباره روز حساب(روز
قيامت)چنين مى‏فرمايد: و ما خلقنا
السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك
ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من
النار.ام نجعل الذين آمنوا و عملوا
الصالحات كالمفسدين فى الارض





صفحه : 531





ام نجعل
المتقين كالفجار.





ما آسمان و
زمين را باطل و پوچ
نيافريده‏ايم.آن(انديشه اينكه خلقت بر
پوچى است)گمان كسانى است كه با حقيقت از
در عناد آمده‏اند، پس واى بر چنين كسان
از آتش.آيا ما كسانى را كه(به خدا و معاد
و پيامبر)ايمان آورده و كارهاى شايسته
انجام داده‏اند مانند تبهكاران قرار
خواهيم داد، يا پرهيزكاران را مانند
اهل فسق و فجور قرار خواهيم داد؟ چنانكه
مى‏بينيم، در آيه اول از اين دو آيه به
حكيم بودن خدا و حكيمانه بودن خلقت و در
آيه دوم به عدل الهى و عادلانه بودن
آفرينش استناد شده است.





2.در
سوره مباركه جاثيه آيه 21 و 22 چنين آمده
است: ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان
نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات
سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون.و
خلق الله السموات و الارض بالحق و لتجزى
كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون.





آيا آنان كه مرتكب كارهاى بد
مى‏گردند
گمان كرده‏اند كه آنها را مانند مردمى
كه ايمان آورده‏اند و كار شايسته
كرده‏اند قرار دهيم در حالى كه زندگى و
مردگى‏شان يكسان است؟حكمى كه
رانده‏اند بد حكمى است.و خداوند
آسمانها و زمين را به حق(نه به باطل و
پوچى)آفريده است و براى اينكه هر كسى به
جزاى(پاداش يا كيفر)آنچه كسب كرده برسد،
و آنان هرگز مورد ظلم قرار نخواهند
گرفت.





در آيه اول از اين دو آيه به
اصل عدل اشاره شده است و در آيه دوم به
اصل حكمت، و در ذيل آيه دوم بار ديگر عدل
الهى به عنوان غايت و هدف از قيامت ذكر
شده است.





توضيح





اينجا لازم است توضيحى
درباره اين دو اصل بدهيم كه چگونه است
كه عدل الهى و هم حكمت الهى، حيات
جاويدان را ايجاب مى‏كند؟و چگونه است
كه اگر





صفحه : 532





فرض كنيم حيات جاويدانى
در پى اين حيات محدود نباشد كه هر كس به
نتيجه جاويد كردارش برسد، آفرينش جهان
و انسان، هم از نظر عدل الهى غير قابل
توجيه است و هم از نظر حكمت الهى؟از عدل
الهى آغاز مى‏كنيم.





عدل
الهى





عدالت در
مفهوم وسيعش عبارت است از دادن حق
صاحبان استحقاق بدون هيچ تبعيضى ميان
آنها.اگر حق هيچ صاحب حقى ادا نشود بر
خلاف عدالت است، همچنانكه اگر تبعيض
شده و حق بعضى داده شود و حق بعضى ديگر
داده نشود باز بر خلاف عدالت است.






اگر معلمى هنگام امتحان دانش آموزان
نمره همه را از آنچه استحقاق دارند كمتر
بدهد برخلاف عدالت رفتار كرده است،
همچنانكه اگر نمره برخى را بر طبق
استحقاق آنها بدهد و نمره برخى ديگر را
كمتر بدهد باز بر خلاف عدالت رفتار كرده
است.





عدالت از يك نظر ملازم است
با مساوات.مساوات يعنى به همه به چشم
مساوى نگريستن و تبعيض قائل نشدن.لازمه
اين گونه مساوات، عدالت است، يعنى اين
است كه به هر كسى هر اندازه استحقاق
دارد به او داده شود، اگر زياد استحقاق
دارد زياد داده شود و اگر كم استحقاق
دارد كم داده شود و در اين جهت تبعيضى
صورت نگيرد.اما اگر مساوات را مساوات در
«اعطاء» فرض كنيم كه بدون رعايت
استحقاقها و درجه استحقاقها به همه
افراد برابر يكديگر داده شود، اين گونه
مساوات بر خلاف عدالت است و ملازم با
ظلم است، همچنانكه مساوات در منع نيز
ظلم است، يعنى اينكه همه مانند هم و
بدون هيچ تبعيضى نسبت به آنچه استحقاق
دارند محروم و ممنوع بمانند.





بنا بر اين عدل الهى به اين معنى است
كه
موجودات جهان هر كدام در درجه‏اى از
هستى و در درجه‏اى از قابليت فيض گيرى
از خداوندند.از طرف خداوند نسبت به هيچ
موجودى تا آن اندازه كه امكان و قابليت
دارد از فيض دريغ نمى‏شود.هر موجودى هر
چيزى را كه ندارد به اين دليل است كه در
مجموع شرايطى كه قرار دارد امكان و
قابليت داشتن آن چيز را ندارد.  





صفحه : 533





اكنون
مى‏گوييم كه اگر برخى موجودات با يك
سلسله تجهيزات و امكانات به وجود آيند
ولى همواره از افاضه آن كمال لايق به
آنها خوددارى گردد، برخلاف عدل الهى
است.بلكه به مقتضاى عدالت، متناسب با
استحقاقها افاضه فيض به آنها مى‏شود.





انسان در ميان ساير موجودات،
موجودى است با سرمايه و استعداد و لياقت
و امكانات ويژه.كارهاى انسان و
انگيزه‏هايى كه او را وادار به كار و
فعاليت مى‏كند منحصر به آنچه در حيوان
هست نيست.حيوان صرفا داراى غرايزى است
كه او را به طبيعت و زندگى مادى مربوط
مى‏كند، ولى انسان - آنچنانكه قبلا هم
گفتيم - داراى غرايزى است كه با حسابهاى
اين جهان جور نمى‏آيد، يعنى در سطحى
بالاتر است، در سطح جاويدانى و
جاودانگى است.





انسان داراى
انگيزه‏هاى عالى اخلاقى، علمى، ذوقى،
مذهبى و الهى است و بسيارى از كارهاى
خويش را تحت تاثير آن انگيزه‏ها انجام
مى‏دهد و احيانا زندگى طبيعى و مادى و
حيوانى خود را فداى هدفهاى عالى و
انسانى خود مى‏كند.انسان به تعبير قرآن
نظام عملى خويش را بر اساس «ايمان و عمل
صالح‏» قرار مى‏دهد و در اين نظام عملى
خواهان حيات جاويد و خشنودى خداوند
است.در انسان، هم انديشه عظيم جاويدانى
هست و هم آرزوى آن و هم غرايزى كه به آن
سو او را سوق مى‏دهد.





همه
اينها حكايت دارد از نوعى استعداد و
قابليت براى جاويدان ماندن.به عبارت
ديگر، همه اينها حكايت دارد از تجرد و
غير مادى بودن روح آدمى.همه اينها انسان
را در اين جهان در حكم جنين قرار مى‏دهد
كه در رحم مادر با يك سلسله تجهيزات از
قبيل جهاز تنفسى، گردش خون، دستگاه
عصبى، جهاز باصره و سامعه و جهاز تناسلى
مجهز مى‏شود كه صرفا با حيات دنياى بعد
از رحم جور مى‏آيد و اما با حساب رحم و
زندگى موقت و نه ماهه رحم جور نمى‏آيد.





درست است كه انسان در زندگى
اين دنيا از نظام ايمان و عمل صالح بهره
مى‏گيرد، ولى اين بهره گيرى‏ها بالتبع
است.نظام ايمان و عمل صالح در حكم بذرى
است كه تنها در يك حيات سعادتمندانه
جاويدان قابل رشد و پرورش است، يعنى در
يك حيات جاويدان و براى يك حيات جاويدان
مفهوم و معنى صحيح پيدا مى‏كند.





انسان نه تنها در نظام ايمان و عمل
صالح
در اوجى بالاتر از طبيعت پرواز مى‏كند
و
بذرهايى ما فوق روابط مادى مى‏پاشد، در
نظام ضد ايمان و عمل صالح كه در





صفحه : 534





اصطلاح
قرآن نظام كفر و فسق ناميده مى‏شود نيز
كارهايش از حدود حسابهاى طبيعى و
حيوانى و از حدود نيازهاى بدنى و روابط
طبيعى خارج مى‏شود و جنبه روحى و
جاودانگى به خود مى‏گيرد ولى به صورت
انحرافى، و از اين رو استحقاق نوعى حيات
جاويدان پيدا مى‏كند كه متاسفانه براى
خودش دردها و رنجها همراه دارد و به
اصطلاح دينى او را جهنمى مى‏كند.






انسان چنين نيست كه اگر در مدار
ايمان و عمل صالح حركت نكند خود را در
مدار حيوان محدود كند، بلكه به اصطلاح
زير صفر مى‏رود و به تعبير قرآن‏بل هم
اضل (1) يعنى از حيوان پست‏تر و
گمراه‏تر مى‏گردد.





اكنون اگر
حيات جاويدان در كار نباشد، مثل
انسانهايى كه در نظام ايمان و عمل صالح
حركت كرده‏اند و انسانهايى كه در نظام
ضد ايمان و عمل صالح حركت كرده‏اند مثل
شاگردانى است كه برخى تكاليف خود را به
نحو احسن انجام داده‏اند و برخى ديگر
وقت‏خود را به بازيگوشى گذرانده‏اند و
معلم بخواهد همه آنها را از نمره محروم
سازد.اين محروميت ظلم است و بر خلاف اصل
عدل.





اين مطلب را به بيانى
ساده‏تر نيز مى‏توان ادا كرد و آن
اينكه خداوند مردم را دعوت كرده است به
ايمان و نيكوكارى.مردم از لحاظ پذيرش
اين دعوت دو گونه شده‏اند: برخى اين
دعوت را پذيرفته و نظام فكرى و اخلاقى و
عمل خود را بر آن تطبيق داده‏اند و برخى
ديگر نپذيرفته و به بدكارى و فساد
پرداخته‏اند.از طرف ديگر، مى‏بينيم كه
نظام اين جهان بر اين نيست كه صد در صد
نيكوكاران را پاداش بدهد و بدكاران را
كيفر، بلكه برخى نيكوكاريها هست كه
حيات انسان با آن پايان مى‏يابد و
مجالى براى پاداش نيست، پس جهانى ديگر
بايد باشد كه نيكوكاران پاداش كامل
نيكوكارى خود را دريافت كنند و بد كاران
كيفر كار بد خود را، و گرنه برخلاف عدل
الهى است.





حكمت الهى





ما انسانها كارهايمان
بر دو قسم است: كارهاى عبث و بيهوده كه
نتيجه‏اى بر





..............................................................
1.اعراف/179.





صفحه : 535





آنها مترتب نيست، يعنى
هيچ تاثيرى در رساندن ما به كمالاتى كه
در استعداد ما هست و به عبارت ديگر در
رساندن ما به سعادت واقعى ندارد، و ديگر
كارهاى بخردانه و عقل پسند كه
نتايج‏خوب و مفيدى به بار مى‏آورد و ما
را به كمال لا يقمان مى‏رساند.





نوع اول را كارهاى لغو و باطل و پوچ و
نوع دوم را كارهاى اصيل و حكيمانه
مى‏ناميم.





پس كار حكيمانه ما
انسانها عبارت است از كارى كه ما را به
كمال لا يقمان برساند.كار حكيمانه
خداوند چطور؟آيا كار حكيمانه خداوند
نيز عبارت است از كارى كه او را به سر حد
كمال سوق دهد و كار عبث‏خدا عبارت است
از كارى كه او را به سوى كمال سوق
ندهد؟نه.او غنى و بى نياز است، آنچه او
مى‏كند فضل وجود و بخشش و اعطاء است.او
كارى را براى رفع نيازى از خود و براى
رسيدن به كمال و سعادتى انجام
نمى‏دهد.كار حكيمانه خداوند عبارت است
از كارى كه مخلوق را به كمال لايق خود
برساند، و نسبت دادن كار عبث به خداوند
به اين معنى است كه مخلوقى را بيافريند
بدون آنكه آن مخلوق را به كمال ممكن و لا
يقش برساند.اين است كه مفهوم حكمت
درباره خداوند با آنچه درباره انسان
صدق مى‏كند متفاوت است. حكمت در انسان
عبارت است از خردمندى و گام برداشتن در
مسير كمال انسانى، و حكمت در مورد ذات
بارى عبارت است از رساندن مخلوقات به
كمال لا يقشان، و به عبارت ديگر، حكمت
درباره خداوند عبارت است از آفرينش
اشياء بر اساس سوق دادن آنها به سوى
غايات و كمال لايق آنها.





از
آنجا كه حكمت در مورد انسان عبارت است
از انجام دادن كار براى رسيدن خود انسان
به كمالات خويش، هيچ ضرورتى ندارد كه
ميان كار انسان و نتيجه‏اى كه انسان از
آن كار مى‏خواهد بگيرد رابطه واقعى
وجود داشته باشد، يعنى ضرورتى ندارد كه
آن كار طبيعتا متوجه آن نتيجه باشد و آن
نتيجه كمال آن كار محسوب گردد.آنچه
ضرورت دارد اين است كه نتيجه كار براى
انسان كمال و نفع محسوب شود، مثلا انسان
از خاك و چوب و سنگ و فلز و پوست و پشم و
پنبه و غيره ابزار مى‏سازد و از آن
نتيجه حكيمانه مى‏گيرد، مثل اينكه
صندلى مى‏سازد يا خانه مى‏سازد و يا
اتومبيل مى‏سازد و يا جامه فراهم
مى‏كند.صندلى براى چوب، و خانه براى
سنگ و آجر و گچ و آهن، و اتومبيل براى
مجموعه‏اى از فلز و غيره كمال محسوب
نمى‏شود و اين مواد به سوى اين صور و
شكلها حركت نمى‏كنند، ولى نتيجه‏اى كه
انسان از آنها مى‏گيرد از قبيل نشستن
روى صندلى و سكنى در خانه و حركت با
اتومبيل و پوشيدن جامه، براى





صفحه : 536





انسان
يك كمال و حد اقل يك امر نافع محسوب
مى‏گردد.





ولى ميان كار خدا و
نتيجه‏اى كه بر آن مترتب مى‏شود رابطه
واقعى و طبيعى برقرار است، يعنى غايت و
نتيجه هر كار عبارت است از كمال واقعى
خود آن كار.





خداوند آفريده خود
را كه فعل او و كار اوست به سوى كمال خود
آن آفريده سوق مى‏دهد، آنچنانكه
مى‏بينيم كه هر دانه‏اى و بذرى به سوى
غايت و كمال خويش در حركت است.





مساله‏اى كه اكنون طرح مى‏شود اين
است كه دنيا و طبيعت مساوى است با تغيير
و دگرگونى و عدم ثبات، يعنى در طبيعت هر
مقصود و غايتى كه در نظر بگيريم خود آن
به نوبه خود ناثابت و تغيير پذير است.به
عبارت ديگر، هر چيز موقت و پايان پذير
است، همه مراحل طبيعت «منزل‏» است و
خاصيت منازل بين راه را دارد، هيچكدام
مقصد نهايى نيست.





اينجاست كه
فكر بيهودگى و پوچى در آفرينش براى
گروهى پيدا شده است، مى‏گويند جهان حكم
قافله‏اى را دارد كه دائما در حركت است
و منزل عوض مى‏كند و هيچگاه به مقصد
واقعى نمى‏رسد، هر مقصد به نوبه خود يك
منزل است، زيرا طبيعت از آن نيز عبور
مى‏ كند و آن را پشت‏ سر مى
‏گذارد.بديهى است كه يك حركت و يك سفر
آنگاه معنى و مفهوم پيدا مى‏كند كه يك
مقصد واقعى در انتظار باشد، اما اگر همه
مقصدها عبارت باشد از منزلها، و رفتنها
رسيدنها نداشته باشد، اين حركت و اين
سفر جز بيهودگيها چيزى نيست.اگر بناست
پشت‏سر هر هستى نيستى باشد و هر آبادى
به دنبال خود خرابى بياورد و هر رسيدن
براى جا خالى كردن باشد، پس آنچه بر
نظام جهان حاكم است جز سرگشتگى و تكرار
مكررات چيزى نيست، پس هستى بر پوچى
ايستاده است.





پاسخى كه قرآن
مى‏دهد اين است كه آرى، اگر تنها طبيعت
و دنيا بود و بس، اگر همه زادنها براى
مردن و همه روييدنها و سبز و خرم شدن‏ها
براى زرد و خشك و متلاشى شدن و همه نو
شدنها براى كهنه شدن بود، جاى اين اشكال
و شبهه بود، اما اين گونه اظهار نظرها
درباره هستى از «ديد ناقص‏» سرچشمه
مى‏گيرد، از آنجا ناشى مى‏شود كه هستى
در قالب محدود دنيا و طبيعت، محصور فرض
شود، اما هستى به دنيا و طبيعت محدود و
محصور نمى‏شود، دنيا «روز اول‏» است،
روز اول «روز آخر» به دنبال خود دارد،
دنيا «رفتن‏» است و آخرت «رسيدن‏»
.على(عليه السلام)مى‏فرمايد:





صفحه : 537





الدنيا
دار مجاز و الاخرة دار قرار (1) .دنيا
خانه عبور و آخرت خانه اقامت است.آخرت
است كه به دنيا معنى مى‏دهد، زيرا مقصد
است كه به حركت و تكاپو معنى و مفهوم
مى‏دهد.





اگر جهان آخرت كه
جهان جاودانگى است نبود، جهان مقصد
نهايى نداشت كه واقعا مقصد باشد نه
«مرحله‏» و «منزل‏» ، گردش روزگار
چيزى از نوع سرگشتگى بود و به اصطلاح
قرآن خلقت و آفرينش، «عبث‏» و «باطل‏»
و «لعب‏» بود.اما پيامبران آمده‏اند
كه جلو اين اشتباه اساسى را بگيرند و ما
را به حقيقتى آگاه سازند كه ندانستن آن
سراسر هستى را در نظر ما پوچ و بى‏معنى
مى‏كند و انديشه «پوچى‏» را در مغز ما
رسوخ مى‏دهد.با رسوخ انديشه پوچى، و به
عبارت ديگر با پوچ پندارى، خود ما به
صورت موجودى پوچ و بى معنى و بى‏هدف در
مى‏آييم.يكى از آثار ايمان و اعتقاد به
عالم آخرت اين است كه ما را از پوچ
پندارى و پوچ بودن نجات مى‏بخشد و به ما
و انديشه و هستى ما معنى مى‏دهد.






«پايان‏» .





منبع:hawzah.net





/ 1