بي ترديد اگر قرن ششم هجري را نقطه عطفي در تاريخ تفسير نگاري ندانيم بايد به اين حقيقت معترف شويم كه تفسير قرآن در اين قرن يكي از با شكوهترين و پربارترين دوران حيات را سپري ميكرد. اين قرن لااقل از اين ديدگاه كه در آن شماري از مهمترين تفاسير قرآن نظير كشاف زمخشري، مجمع البيان طبرسي، روح الجنان ابوالفتوح رازي و حتي مفاتيح الغيب امام فخررازي و... به نگارش در آمده، داراي اهميّت فراوان است.1يكي از مهمترين تفسيرهاي اين دوران - چنانچه اشاره شد ـ تفسير ابوالفتوح رازي است2 كه «گرچه اولين تفسير پارسي نيست ولي از مفصّلترين، مهمترين، بزرگترين و معتبرترين تفاسير زبان فارسي است.»3مؤلف بزرگوار اين اثر ارزشمند با اطلاعات وسيع و آگاهيهاي گستردهاي كه از فرهنگ اسلامي داشته است، تفسيرش را از اطلاعات سودمند و مباحث ارزنده گوناكون آكنده است.4 علامه بزرگوار مرحوم ميرزاابوالحسن شعراني كه حواشي و تعليقات ذيقيمتي بر اين تفسير دارد، درباره آن مينويسد: «در ادب و بيان و صرف و نحو ولغت و امثال آن، غايت جهد را به كار برده است و منتهاي تحقيق به عمل آورده است و هيچ جهت فروگذار نكرده است.آن اندازه شواهد از اشعار عرب و امثال كه براي بيان لغات و قواعد عربيّت آورده، در هيچ يك از تفاسير، مانند كشاف و تفسير طبري نياوردهاند.»5همچنين درباره سبك نگارش و نشر آن مينويسد: «تفسير ابوالفتوح رازي ـ عليه الرحمه ـ از جهت فصاحت لفظ و لطف عبارت بر همه تفاسير فارسي شيعه رجحان دارد. با اين كه مؤلف اصلاً از نژاد عرب است، چون خاندان او ساليان دراز در بلاد عجم زيسته و او خود در ادب زبان فارسي از نظم و نثر تبحّر كامل داشت، كتاب او از بزرگترين نمونههاي نثر فصيح فارسي است و آن لطف تحرير و عذوبت بيان كه در آن است، در تفاسير ديگر نيست.»6اين تفسير از زمان تأليف تاكنون، پيوسته مورد توجه دانشمندان مسلمان بوده است و استنساخهاي فراواني كه در طول تاريخ از آن شده است،7 بهترين گواه مدعاست. در اين تفسير علاوه بر موارد مذكور، علوم و دانشهاي بسياري به اجمال و تفصيل مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. يكي از اين دانشها علم ناسخ و منسوخ است كه مؤلف آن را در موارد متعددي از تفسير آيات مورد رسيدگي و داوري قرار داده است.آنچه در پي ميآيد بررسي اجمالي ديدگاه ابوالفتوح رازي در اين زمينه است كه اميد است قابل استفاده باشد.
نسخ در لغت
ابوالفتوح رازي بر اين باور است كه نسخ در لغت به معاني ذيل به كار رفته است:
الف ـ تغيير و تبديل:
وي در اين زمينه مينويسد: «معناي نسخ در كلام عرب تغيير و تبديل باشد8 و "تبديل" رفع چيزي باشد از جاي خود و وضع ديگري به جاي او.»9
ب ـ تحويل:10
چنانچه مينويسد: «و نسخ تحويل باشد. يقال: نسخت الكتاب نَسْخا و نَسْخَةً و نُسْخَةً. و نُسخه را براي آن گويند كه تحويل كرده باشند به جاي ديگر. فعله باشد به معناي مفعول. و منه قوله تعالي «انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون».11
ج ـ ازاله و ابطال:
به اعتقاد وي اين معنا برگرفته از اين قول عرب است كه گويد: «نسخت الشمس الظلّ. اي ذهبت به و أبطلته».12
نسخ در اصطلاح
به نظر ميرسد كوتاهترين معناي اصطلاحي نسخ كه در عين حال جامعترين آن نيز هست بيان علامه حلي در"تهذيب الوصول" است كه مينويسد: «رفعُ حكم شرعي بدليل شرعي متأخّر13».در تفسير ابوالفتوح، همين معنا با بياني ديگر چنين آمده است: «اما حدّ ناسخ و حقيقت او، هر دليلي باشد شرعي، كه دليل كند بر زوال مثل حكم ثابت به نص اول در مستقبل روزگار؛ بر وجهي كه نه آن بودي، ثابت بُدي به نص اول با تراخياش از او.»14در توضيح تعريف مذكور، ابوالفتوح مينويسد: «براي آن گفتيم دليل شرعي، كه اگر دليل عقلي پيدا شود بر زوال مثل حكم ثابت به نص در مستقبل، آن را نسخ نخوانند. نبيني كه مكلف چون عاجز شود يا عقلش زايل شود، عبادت از او ساقط شود به دليل عقل، و آن را ناسخ نخوانند. و گفتيم كه بر زوال مثل حكم، و نگفتيم بر زوال حكم، براي آن كه اگر نفس آنچه بدو امر كرده باشد، منسوخ كند بدا باشد و بدا بر خداي تعالي روا نباشد. و براي آن گفتيم كه حكم بايد ثابت بُوَد به نص شرعي، كه آنچه به دليل عقل ثابت شود چون شرع آن را زايل كند، آن را نسخ نخوانند و نگويند حكم را منسوخ كرد. و اعتبار تراخي براي آن كرديم كه آنچه مقارن بُوَد از ادله، ناسخ نَبُوَد و بُوَد كه مخصص بُوَد؛ نبيني كه اگر گويد: (اقتلوا المشركين الااليهود) اين تخصص عموم باشد، نسخ نباشد.»15