نظريه معناشناسي دستوري و زمينه كاربرد آن در مطالعات قرآني
احمد پاكتچي
اشاره:
آنچه از نظر خوانندگان ميگذرد چكيدهاي از سمينار نظريههاي معناشناسي دستوري و زمينه كاربردآن در مطالعات قرآني است كه با حضور دكتر پاكتچي در زمستان گذشته در سالن شهيد مطهري دانشگاه امام صادق(عليهالسلام) و به همت معاونت پژوهشي دانشكده الهيات، معارف اسلاميو ارشاد برگزار شده است. چكيده اين سمينار در سه بخش تقديمموضوع مورد بحث ما نظريههاي معناشناسي دستوري و كاربرد آن در مطالعات قرآني است. واقعيت آن است كه اين نوع بحثها معمولاً با يك گفتگوي ساده شروع ميشود و آنگاه شكل برنامهاي جدي به خود ميگيرد. در عين حال شايد زمان اجرا هم حرف چنداني براي گفتن نباشد. منظور از معناشناسي دستوري در اينجا معناشناسي مبتني بر گرامر است و اين كه برخي افراد ا زاين عبارت برداشتهاي تجويزي ميكنند بايد اصلاح شود. براي ورود به بحث بايد عرض كنم كه علت انتخاب اين موضوع، ناآشنا بودن نسبي اين بحث با حوزه قرآني است. ورود يك انديشه معناشناختي به حوزه مطالعات قرآني- اگر اشكال سنتي و كلاسيك آن را در قرون گذشته ناديده بگيريم و منظورمان ديدگاههاي معناشناسي به معناي علم نوين معناشناسي باشد- حداقل چيزي حدود نيم قرن سابقه دارد. همچنين بد نيست بدانيد كه نيمياز اين بحث تا حد زيادي دست نخورده باقي است و شايد تشويقي براي دوستان باشد كه در اين زمينه وارد كار شوند؛ به خصوص اين كه استقبال از حوزه معناشناسي در رشته قرآن و حديث زياد شده و رسالههاي فراواني در اين خصوص نوشته ميشود. ما در حوزه معنا، دو نوع معنا را بررسي ميكنيم؛ يكي رابطه واژه نص و معنا و ديگري معنا در نظام معنا كه دراين خصوص در واقع رابطه معنا با معنا سنجيده ميشود، بدون آنكه گفتگويي درباره لفظ به ميان آوريم؛ تأكيد ما دراين مباحث نيز بيشتر بر بخش دوم مباحث معناشناسي است. گاهي اوقات مطالعه ما از معنا صرفاً توصيفي است؛ يعني سعي ميكنيم معنا را با استفاده از ابزارهاي زباني كه در اختيار داريم تبييين كنيم كه اين نوع مطالعه، بسيار سطحي و بدون عمق است، اما گاهي اوقات در حوزه بررسي فوايد معناسازي حركت ميكنيم؛ يعني ميخواهيم ببينيم اين معنا اساساً چگونه ساخته شده است. مطالعه توصيفي درحوزه معنا شباهت زيادي به بعضي كتابهاي لغت پيدا ميكند كه لغتي را ميآورند و مطالبي درباره معناي آن توضيح مي دهند. اين مطالعه در درجه اول از عمق چنداني برخوردار نيست، ولي با بررسي اين موضوع كه اين معنا با تركيب چه عوامل و عناصري به وجود آمده است، مطالعه معناشناسي ما عميقتر خواهد شد.در فرايند معناسازي سه عامل مهم(دو عامل درون زباني و يك عامل كه گاهي درون زباني و گاهي برون زباني است) دخيلاند؛ وقتي در زبان فارسي اصطلاحاً ميگويند فلاني آدمفروش است، حداقل دو رابطه دستوري جدي درآن وجود دارد كه اين كلمه را معنادار كرده است؛ اما چيزي كه در كنار اين دو عامل اهميت دارد، كانتكس(contex) يا بافت زبان است. ما به راحتي درك ميكنيم كه آدمفروش با مسفروش و گل فروش و كبريت فروش تفاوت دارد؛ وقتي ميگوييم گل فروش، يعني كسي كه دقيقاً گل را ميفروشد و معناي فروختن يعني همان معني بيع و شراع كه از آن ميفهميم، ولي مراد ازآدم فروشي اين نيست كه خريد و فروشي انجام شده باشد؛ بلكه ما اين فعل را تعبير به فروختن ميكنيم و ميگوييم فلان كس مثلاً دوست خود را لو داده يا مشكل ديگري برايش ايجاد كرده است؛ پس در اينجا پاي عامل سوميبه ميان ميآيد كه همان بافت است. بافت ميتواند درون زباني(مقاليه) و برون زباني(حاليه) باشد. در مطالعات قرآني، بيشتر كارهاي صورت گرفته در مقوله معناشناسي، تحليل عناصر واژگان است. دهها نفر را سراغ داريم كه به معناشناسي در حوزه قرآن پرداختهاند و بدون استثناء همه آنها تكيه بر عناصر واژگاني داشته اند، ولي تا به حال اين دو موضوع ديگر يعني روابط رستوري و نقش بافت در حوزه معناشناسي به طور جدي بررسي نشده است.نام "»چامسكي"« را همه شنيدهايد و نام او به عنوان كسي كه در حوزه زبانشناسي تحولساز بود، آشناست. چامسكي به طور خاص به نكتهاي در زبان توجه كرد كه باعث شد اين شخصيت همچنان برجسته و پراهميت بماند و آن ويژگي، زايشي بودن زبان بود. مهمترين نكتهاي كه توجه چامسكي رابه خود جلب كرد، اين بود كه اگر زبان واقعاً داراي سلسلهاي از واژگان و روابط دستوري است كه ما با اينها كار ميكنيم و جمله ميسازيم، تعداد لغاتي كه يك كودك تا رسيدن به سن بلوغ ميآموزد، قطعاً نامحدود نيست؛ اين لغات بسته به به محيطي كه شخص درآن قرار گرفته، ممكن است هزارو سيصد، چهارصد يا مثلاً ده هزار لغت باشد، ولي قطعاً بينهايت نيست. همچنين شمار قواعد و روابط دستوري كه هر فرد ياد ميگيرد تا بتواند زباني راتا حد قابل قبولي صحبت كند، محدود است. با اين حال، كسي كه ميخواهد به زبان مادري صحبت كند، ميتواند بينهايت جمله بسازد. اين معجزه زبان از كجا ميآيد؟ تا زمان چامسكي كسي نتوانسته بود به اين سؤال پاسخ دهد. چامسكي در واقع تعريفي ارائه داد كه از زمان او به نام Generative Grammer يا گرامر زايشي شناخته شد و بعد از آن هم تقريباً مورد قبول اغلب زبانشناسان قرار گرفت. چامسكي معتقد بود علت عمده اين معجزه، از گرامر زبان نشأت ميگيرد، نه عناصر واژگاني. چون افراد ميتوانند عناصر واژگاني را به كار گيرند و در بافتهاي مختلف، گزينشهايي در آن صورت دهند، ولي به راحتي نميتوانند عناصر واژگاني را دستخوش تغيير كنند؛ لغتي كه به يك معناست، تا زماني كه مورد توافق جمع قرار نگرفته باشد، كسي نميتواند به راحتي آن را در معناي ديگري به كار برد تا ادعا كنيم قدرت بينهايت معناسازي از عناصر واژگاني نشأت گرفته است؛ درحاليكه گرامر ميتواند اين معجزه را به وجود آورد.چند عامل در دستور زبان وجود دارد كه امكان چين اعجازي را فراهم ميكند؛ اولين عامل، تكرارپذيري در يك فرمول دستوري است. سادهترين نوع جمله از فاعل، فعل و مفعول تشكيل شده است، مثلاً حسن حسين را ديد؛ ولي الزاماً همه جملات چين تركيب سادهاي ندارند. در بعضي جملهها اين امكان وجود دارد كه جملات يا شبه جملاتي رادرون جملات ديگر قراردهيم؛ مثلاً ميگوييم زماني كه حسين از پنجره بيرون را نگاه ميكرد، حسن حسين راديد. اينجا باز هم تعبير "حسن حسين را ديد" وجود دارد، ولي جمله ديگري هم درون آن قرارداده شده است؛ باز درون اين جمله ميتوانيم جمله ديگري را اضافه كنيم و بگوييم زماني كه حسين از پنجره بيرون را نگاه ميكرد و حسن به پاي در رسيده بود، حسين را ديد؛ و همين طور امكان دارد كه اين جمله را باز كنيم و جملاتي ديگر درون آن قرار دهيم. در اينجا منظورمان از تكرار، تكرار يك ساختار است، دومين ويژگي، وجود پارادايمهاي معنايي است كه به متكلم اجازه ميدهد در يك بافت واحد، تعداد كثيري از گزينشها را صورت دهد؛ مثلاً در همين تعبير "سن حسين را ديد"، ما به جاي حسين انتخابهاي زيادي ميتوانيم داشته باشيم. همچنين به جاي حسن نيز ميتوان انتخابهاي متعددي داشت؛ به عبارت ديگر شمار افرادي كه ميتوانند مفعول فعل "ديدن" قرار گيرند، بينهايت است. همچنين شمار پارادايمهايي كه ميتوانند جايگاه فاعليت را در اين جمله بازي كنند، بينهايت است . چامسكي معتقد است ويژگي زايشي بودن زبان كه موجب ميشود فرد پس از آموختن تعداد محدودي لغت و قاعده، بينهايت جمله بسازد از همين عنصر گرامر و روابط دستوري سرچشمه ميگيرد، نه از عناصر نگارشي. البته همه با چامسكي در اين زمينه موافق نيستند و آنچه افراد با آن موافقند، خود Generative بودن زبان است. همه قبول دارند كه زبان، اين ويژگي زايشي را دارد، اما اين كه اين ويژگي زايشي از كجا سرچشمه گرفته ،محل اختلاف است.در مباحث دستوري يك مشكل جدي وجود دارد كه درعناصر واژگاني وجود ندارد. در آنجا ما بيشتر با يك سلسله فرمول سر و كار داريم، در حالي كه وقتي با عناصر واژگاني كار ميكنيم، عمدتاً با مفاهيم ملموس در ارتباط هستيم. شايد اين يكي از اصليترين علتهاي پرهيز محققان معناشناسي از ورود به حوزه دستور است.يك سؤال جدي هم ميتواند در اينجا وجود داشته باشد و آن اين است كه آيا پرداختن به اين موضوع ،د رعمل مشكلي از مشكلات ما را حل خواهد كرد؟ واقعيت قضيه اين است كه در بسياري از موارد، ما ممكن است بتوانيم بنبستهايي را با استفاده از يك تحليل معناشناسي دستوري حل كنيم كه اين با روشهاي سنتي معناشناسي چندان سازگاري ندارد؛ فرض كنيد در پديدهاي مثل پديده استفهامهاي قرآني- فارغ از اين كه اين استفهام دقيقاً در چه موردي انجام ميگيرد- طبقهبندي و دريافتن معاني هر يك از آنها ميتواند بسياري از مشكلات را براي ما حل كند؛ در حالي كه نگاه جزءنگر به آنها بدون اين كه شخص بخواهد ويژگيهاي دستوري را در نظر داشته باشد، ره به جايي نخواهد برد؛ وقتي ميگويند: "يسئلون أيان يوم القيامه" ميتوان با نگاه جزئي وارد اصل مسأله شد كه داستان قيامت چيست. آيا از زمان برگزاري قيامت ميتوان سؤال كرد؟ چه كساني اساساً از زمان قيامت سؤال ميكنند و ...بسياري از سؤالات ديگر در قرآن مطرح ميشود كه اصلاً ممكن است ارتباطي با اين موضوع نداشته باشد و ما خيلي راحت از كنار آنها بگذريم؛ در حالي كه به لحاظ معناشناختي خيلي راحت ميتوانستيم استفهامات قرآني را تقسيم كنيم و پارادايمهاي مختلف را در آن در نظر بگيريم. با اين پارادايمها فوراً به سلسله تقسيماتي ميرسيم و براي هر كدام از آنها معنايي ارائه ميدهيم. بعد ار اينكه اين معنا را ارائه داديم، طبيعتاً استعداد كافي را پيدا خواهيم كرد كه عناصر واژگاني را هم در آن فرمول تزريق كنيم و به معناي متكاملتري برسيم. در حالي كه درحالت قبل، ما مستقيماً به سراغ آن عناصر مفهومي جمله ميرفتيم و عناصر آن را زير ذره بين ميگذاشتيم . وقتي كه به تركيب مي رسيد خيلي سرسري با همان آموختههاي قبلي كه از صرف و نحو داشتيم، با آن برخورد ميكرديم و هرگز اين نكته كه اساساً ممكن است در اينجا با يك تركيب نحوي معنادار مواجه باشيم، در ذهن ما وجود نداشت. البته وقتي ما درخصوص گرامر صحبت ميكنيم، دوستان تصور نكنند كه منظورمان فقط صرف و نحو به معناي باستاني خودش است. به هر حال، پيشرفتهاي ديگري كه در زمينههاي مختلف زبانشناسي صورت گرفته است، در حيطه گرامر و گرامر شناسي هم صادق است. امروزه بسياري از مسايل در گرامر مورد بحث و توجه قرار ميگيرد كه قبلاً هيچ صحبتي درباره آن مطرح نبوده است. اگر موضوع براي دوستان جالب باشد و تصميم گرفتند به معناشناسي دستوري بپردازند، به گرامر هم نگاه مجددي بيندازند و تصور نكنند كه گرامر همان چيزهايي است كه در Grader English يا د رجامع المقدمات ميخواندهاند.من براي اين كه قدري وارد داستان شويم و اين قدر از حاشيه به قضيه نگاه نكنيم، سعي ميكنم بعضي از نظريههاي مهم مطرح در حوزه معناشناسي دستوري را بيان كنم و اين نكته را كه وقتي ما ميگوييم نظريههاي معناشناسي دستوري، منظورمان دقيقاً اين است كه در حوزه معناشناسي، برخي معناشناسان عناصر واژگاني را مبناي معناشناسي قرار ميدهند و گرامر براي اينها در رده بعد قرار ميگيرد. در حالي كه بعضي معناشناسان ديگر به دستور توجه ميكنند و عناصر واژگاني براي آنها جنبه فرعي دارد. اگر ما بخواهيم يك تقسيمبندي منطقي را هم ارائه كنيم، ميتوانيم بگوييم تقريباً ويژگي اول مربوط به معناشناسان Contionental يا حوزه قاره اروپاست و برخورد دوم، برخوردي است كه معمولاً در بين زبانشناسان آمريكايي رواج دارد. زبانشناسان آمريكايي، نظريههاي دستوري معناشناسي را بيشتر مدنظر قرار دادهاند كه از جمله آنها شخص چامسكي است.اولين نظريهاي كه در واقع بايد به طور جدي به آن توجه كنيم، نظريهاي است كه به استاندارد تئوري يا نظريه "interpretive semantics" معروف است. البته همين جا از دوستان دعوت ميكنم كه اگر زماني ديدگاههاي چامسكي برايشان جالب شد، در نظر داشته باشند كه در حوزه معناشناسي، ما چامسكي يك داريم، چامسكي دو داريم و چامسكي سه. چون چامسكي در حوزه زبانشناسي دستوري در سه برهه از زندگي طرفدار سه نظريه متفاوت بوده است. چامسكي كه در interpretive semantics مورد نظر است، چامسكي بعد از سال 1957 است كه ديدگاهش متحول ميشود و نهايتاً در1965 كاملاً به اين مكتب ميپيوندد. تا سال 1957 چامسكي مطلقاً براي semantics جايگاه مهميقائل نبود و اصلاً تا سال 1957 نميتوان چامسكي را به هيچ عنوان جزء معناشناسان تلقي كرد. بعد از سال 1957 كه چامسكي ديدگاه افراطي خود رادر خصوص زبان مطرح كرد و تقريباً جايگاه خاصي براي عنصر معنا در نظر نگرفت، به تدريج حتي د رخود آمريكا هم مورد نقد قرار گرفت. اين نقد، موجب ايجاد نظريهاي شد كه به interpretive semantics شهرت دارد و ما درباره آن توضيح خواهيم داد. در سال 1965 حتي خود چامسكي نقد را پذيرفت و خود به دايره پذيرفتگان و نظريه پردازان interpretive semantics پيوست. علاقه مندان ميشود.