نظريه معناشناسي دستوري و زمينه كاربرد ان در مطالعات قرآني
دكتر احمد پاكتچي اشاره : بخش اول همايش معناشناسي دستوري در زمينه كاربرد آن در مطالعات قرآني در شماره گذشته تقديم علاقه مندان شد. در اين شماره اين بحث را با اشاره به معناشناسي، عناصر وارنگاني، جايگاه نحو، تحيل گرامري و … پي ميبريم. بحث معاشناسان مكتب استانداد تئوري مبناي محكمي داشت و آن اين بود كه ابهام معنايي را به دو دسته لغوي و ساختاري تقسيم مي كردند. قيمت شير چند است، نوعي مثال براي ابهام لغوي است. ابهام لغوي به عناصر واژگاني برميگردد. مثلا در مثال بالا نميتوانيم منظور از شير شير نوشيدني شير جنگل يا شير آلات ساختماني است. گاهي اوقات نيز انسان به معناي تمام لغتها واقف است اما تركيب تركيب نامانوس است؛ مثل اين كه كسي ديشب مهماني عجب چيز خسته كنندهاي است. مهماني و چيز خسته كننده معنايشان واضح است و هيچ ابهامي در سطح لغوي نداريم، بلكه ابهام، ابهام ساختاري است؛ يعني حذف عنصري از جمله، براي ما ابهام به وجود آورده است. در اينجا ما نميتوانيم كه مهماني دادن خسته كننده است يا مهماني رفن. حال به مثالهاي قرآني از اين دو نوع ابهام اشاره ميكنيمك آنجا كه ابهام در سطح لغت است، آيه «والنَجم و الشَجر يَسجُدان» را ميتوان مثال زد: در جايي نجم به معناي ستاره و در جاي ديگر به معناي بوته آمده است و هر دوي اينها ميتواند معنا داشته باشد. پس ما با ابهام در سطح واژه مواجهيم. اما گاهي اوقات ابهام در جمله وجود دارد؛ مثلا در بحث محكمات و نتشابهات داريم: «واُخَر متشابهات» آنجا توضيح داده ميشود: «و ما يعلمُ تأويله الا الله و الرحسخونَ في العلم و يقولون كلً مِن عند ربنا» در اينجا با اين كه همه لغات معناي واضح و روشني دارند، با ابهام ساختاري مواجهيم، چرا كه نميتوانيم «و الراسخون في العلم» عطف به الله است. يا عبارت «و ما يعلمُ تأويله الا الله» در همين جا خاتمه پيدا ميكند و عبارت «الراسخون في العلم» بحث جديدي را مطرح ميكند. به اين ابهام ابهام ساختاري گويند ديدگاه استاندارد تئوري مبني براين است كه با توجه به دو نوع ابهام در حوزه معنايي، تا آنجا كه ابهام، ساختاري است ناظر به sintacs و در آنجا كه ابهام، لغوي است ناظر به sematics خواهد بود. بنابراين حوزه semantics در اينجا مكمل حوزه sintacs معرفي ميشود. در معناشناسي نظري استاندارد، پرداختن به حوزه sintacs را مركب از دو فاكتور ميدانستند. يكي ازاينها مواد واژگاني يا به تعبير ديگر مواد لغوي بود و ديگري مواد خوانش. منظور از قواعد خوانش اين بود كه اگر مجموعهاي از جملات را به كامپيوتر بدهيم تا با همان زبان كامپيوتري خود آنها را بخواند، هرگز از آن قواعد خوانش كه ما در خواندن جملات مورد استفاده قرار ميدهيم، استفاده نميكند. اگر دقت كرده باشيد، آن نوآموزهايي كه تازه قرآن را فراميگيرند و هنوز معناي آن را متوجه نميشوند، حتي اگر از ابتدا تا انتهاي سوره بقره را هم قراعت كنند، متعلقا از قواعد خوانش استفاده نميكنند، چون اصلا براي آنها معنا ندارد. ولي كسي كه معنا را متوجه ميشود، خود به خود سعي ميكند بين نحوه قرائت با معنايي كه از آنها استنباط ميشود، رابطه خاصي برقرار كند. منظور از قواعد خوانش اين نيست كه اگر بخواهيم سوالي را مثل: «أأنتم أشدً خلقا أم السماء بناها» مطرح كنيم، لحنمان سوالي باشد يا جايي كه امري صورت ميگيرد لحنمان امري باشد يا جايي كه بايد وقف كنيم، متوقف شويم. در حقيقت قواعد خوانش ناظر به لايه زيرين اينها – يعني خوانشي كه ما در ذهن خود از آن جمله ترتيب ميدهيم – است. ما وقتي در ذهن خود خوانشي ازآن جمله را ميپرورانيم و سعي ميكنيم بفهميم دقيقا متوجهيم كه در كلمات اين نوع عبارت چه نوع دسته بندي وجود دارد مثلا وقتي ميگوييم. « كتابي كه به من داده بودي كتاب بسيار خواندني بود» در ذهن خود آگاهيم كه «به من داده بودي» صله است. مجموعه صله و موصول صفتي براي كتاب است و به خوبي نهاد و گزاره را درك ميكند. همچنين «بسيار خواندني» صفتي است كه به كتاب تعلق گرفته است و مسند و مسنداليه را نيز ميشناسيم، حتي اگر فرد بيسوادي اين كلمات را ادا كند معني آن را متوجه ميشود. ولي گاهي با جملاتي مواجه ميشويم كه ميشود آن را به دو صورت خواند. مثلا ميگوييم: «كتابِ فروشي را ديدم، قيمتش مناسب بود» يا اگر بگوييم: «كتابفروشي را ديدم، قيمتش مناسب بود»، قاعدهاي كه در ذهن براي دستهبندي اين جمله داريم در يك حالت، حالت صفت و موصوف دارد و در حالت ديگر يك تركيب واژگاني است. ولي در عين حال، تفاوت جدي بين اين دو نوع تركيب قائليم و ميدانيم اين دو را كاملا بايد از هم متمايز كرد. كتاب فروشي چيزي است و كتابِ فروشي چيز ديگري است. مجموعه قواعدي را كه در ذهن داريم تا بتوانيم يك جمله را بسازيم و دستهبندي كنيم يا برعكس اينها را باز كنيم، قواعد خوانش گويند. البته يك گرفتاري مهم ما در زبان، شباهت بسيار زيادي به مشكلات يك كار كامپيوتري دارد. در كامپيوتر شما مجبوريد تمام مفاهيم را به اعداد صفر و يك تبديل و در نهايت از آن صفر و يك، تصوير يا كلمه خاص آن را بازسازي كنيد. اين گرفتاري، يعني اينكه ما مجموعهاي از پيامهاي غير رشته اي را تبديل به يك رشته و بعد مجددا آن رشته را مهندسي معكوس كنيم و آن شكل قبلي را از آن بسازيم، مستلزم آن است كه سلسله قواعدي براي بازخواني وجود داشته باشد. اين همان گرفتاري است كه ما در زبان داريم. ما چارهاي نداريم، جز اينكه كلمات را تك به تك اعدا كنيم، چون در سيستم تكلم، به هيچ وجه امكان تلفظ دو يا چند كلمه به طور همزمان وجود ندارد.