تهيه: جواد محدثى پاى سخنان و خاطرات كسى نشستن كه به تازگى از سفر كربلا آمده و عطر آن ديار را دارد، واقعا شيرين و لذت بخش است. با خبر شديم كه روحانى عزيزحجةالاسلام آقاى محمد صالحى، همراه چند نفر ديگر در معيت جمعى ازبرادران وزرشكار به عراق رفته و به زيارت اماكن مقدسه نائل شدهاند. فرصت را مغتنم شمرديم و ضمن ديدار از اين «زائر كربلا»، پاى صحبت و خاطرات وىاز اين سفر مقدس نشستيم. آنچه مىخوانيد، رهاورد اين ديدار استكه به شما علاقهمندان اهل بيت و شيفتگان زيارت كربلاى معلا تقديم مىشود.
(كوثر)
س: جناب آقاى صالحى! آرزوى زيارت كربلا و عتبات، در دل هر شيعه عاشق اهل بيت است. چطور شد كه شما اين توفيق بزرگ را پيدا كرديد؟ ج: پيش از توضيح، با سپاس به درگاه خدا، زمينه فراهم شدن اين سفر چند روزه اما پر بركت را توضيح مىدهم. دوازدهم مهرماه76 بود كه برادر عزيزم جناب حسن آقاى خمينى به منزل ما تشريف آوردند و من خدمت ايشان يك خوابى را عرض كردم گفتم: كه: «خواب ديديم كه يك ماشينى عازم عتبات عاليات هست و من هم يكى از مسافرين اين اتوبوس هستم و جنابعالى هم براى بدرقه من آمده بوديد ولى لحظه حركتبر من ترديد حاصل شد كه آيا اين سفر را بروم يا نروم و شما من را به زور به داخل اتوبوس راهنمايى كرديد و آخرين كسى كه داخل اتوبوس شد من بودم و اتوبوس حركت كرد.» بعد از اينكه اين خواب را براى ايشان نقل كردم، ايشان لبخندى زدند و فرمودند كه: «حالا آيا دوست دارى كه به كربلا بروى يا نه؟» من با اينكه همه عشق و آرزويم رفتن به كربلا بود، مردد بودم كه آيا اين دعوت را قبول بكنم يا قبول نكنم و آيا براى اين سفر اعلام آمادگى بكنم يا نه؟ به ايشان عرض كردم آقا خلاصه هيچ كس نيست، هيچ مسلمانى و شيعهاى نيست كه از اين سفر اظهار دلتنگى بكند يا كه عشق به اين سفر را نداشته باشد، ايشان فرمودند كه اين خواب تو تعبير شده و يك هيات از باشگاه پيروزى عازم عراق است و خلاصه من شما را هر جورى شده با اين هيات مىفرستم. همانجا تماس با تهران گرفتند و به مسؤولين قم فرمودند كه من مهمانى دارم و شما هر جورى كه شده ايشان را به عراق ببريد. همان لحظهاى كه تماسها شروع شد همه وجود من را يك حالتخاصى فرا گرفته بود نمىدانم كه اسم اين را احساس بگذارم، عشق بگذارم، اضطراب و دلهره بگذارم، يك حالتى وصفناپذير. حالتى كه هم از عشق مىگفت، هم از غم سخن مىگفت، هم از دلهره و اضطراب، بهر حال با مقدماتى كه بر ما گذشت تصميم بر اين شد كه در هفدهم مهر ماه از طريق سوريه به عراق برويم. ساعت 8 روز پنجشنبه وارد دمشق شديم. جمعا9 نفر بوديم سه نفر ما از بازيكنان تيم پيروزى بودند و بقيه هم از ميهمانان تيم بوديم. حدود ساعت 5/9 شب بود كه از دمشق بسوى بغداد حركت كرديم، ساعتحدود 5/1 بامداد بود كه به مرز عراق و سوريه رسيديم. در مرز، ما با يك مشكل جدى مواجه شديم و آن اين بود كه سوريها به ما تذكر دادند كسانى كه از مرز هوايى كشور ما وارد مىشوند و مىخواهند از مرز زمينى خارج شوند بايستى يك مجوز رسمى از وزارت كشور ما داشته باشند تا ما اجازه خروج به آنهابدهيم. اجمالا ما آنچه با اينها مذاكره كردهايم كه ما الآن اضطرار داريم و هر چه زودتر بايد به بغداد برويم زير بار نرفتند. دو سه ساعتى كه ما با اينها مذاكره كرديم و اينها راضى نشدند. من به داخل اتوبوس آمدم و به برادرانى كه داخلاتوبوس بودند متذكر شدم كه اينها به هيچ وجه زير بار نمىروند ولى ما توكل به خداوند داريم و اعتماد به باريتعالى داريم و من اعتقادم به اين است كه شما9 نفر به قدر وسع و توان خود نذر كنيد كه ما براى ائمه معصومين - سلام الله عليهم اجمعين - از 14 صلوات تا 14 هزار صلوات، ولى صيغه نذر بخوانيد تا نذر كاملا منعقد شود و من يك بار ديگر براى مذاكره با سوريها بروم پيش آنها، اين برادران عزيز صيغه نذر نسبتبه صلوات جارى كردند آمدم با سوريها مذاكره كردم و آن مسؤول پاسگاه مرزى گفتحالا كه شما اين همه اصرار داريد من ساعت 5/9، 10 صبح به شما جواب مىدهم كه آيا شما مىتوانيد برويد يا نه من به او گفتم كه آقا جان اگر مىخواهيد ساعت 5/9، 10 صبح جواب دهيد كه مىتوانيم برويم يا نه، الآن وضعيت ما را مشخص كنيد. ده صبح ديگر اگر بنا باشد ما نرويم خيلى دير است ايشان هم گفت امشب شب جمعه است و فردا جمعه تعطيلى ما است و شما بايد تا شنبه صبر كنيد. اجمالا همين قضيه براى ما نقطه اميدى شد كه چه بسا سوريها به ما اجازه بدهند. ساعت ده صبح بود كه ما ديديم خودشان گذرنامههاى ما را آوردند و مرز را به روى ما باز كردند و اجازه خروج از سوريه را به ما دادند ما از سوريه عازم عراق شديم وقتى كه به مرز عراق رسيديم در اولين پاسگاه مرزى اتوبوس ما را متوقف كردند و يكى از مسؤولين عراقى به استقبال ما آمد و به ما متذكر شد كه از شركت الهدى كه مربوط به يكى از شركتهاى سازمان اعلام و ارشادشان هست، شما بايستى با اين شركت الهدى وارد عراق شويد و اين شركتشما را براى اماكن مقدسه مىبرد و ديگر از اين به بعد كارهايتان را بايد با اين شركت هماهنگ كنيد. ما به مسؤولين عراقى متذكر شديم ماشينى كه ما را از سوريه آورده ما قراردادمان تا بغداد است و ما بايد برويم ولى متاسفانه عراقىها زير بار نرفتند شايد حدود دو سه ساعتبا عراقيها جر و بحث كرديم كه ما اصلا احتياجى به ماشين شما نداريم، احتياجى به شركت الهدى نداريم. آنها از اين حركتخودشان مىخواستند يك بهرهبردارى تبليغى و سياسى به نفع نظام عراق داشته باشند و همچنين بر عليه خودمان اجمالا با دوستانى كه مشورت كرديم تصميم گرفتيم كه برنگرديم به سوريه و با همان ماشين هر جور شده بياييم بغداد و در بغداد به اعضاى گروهى كه از قبل آمده بودند ملحق شويم. ساعتها مذاكرهاى كه با عراقىها كرديم چندين بار به اوقات تلخىهاى بسيار شديد كشيده شد. ساعت 5/2،3 بامداد بود كه ما به اعضاء تيم در هتل الرشيد بغداد ملحق شديم. س: اولين جايى كه از عتبات مقدسه زيارت كرديد كجا بود؟ ج: ساعتشش صبح شنبه ما عازم نجف شديم، از بدو حركتمان به سوى نجف، يك حالتخاصى در ما بوجود آمد، يك حالتى كه توام با عشق به مولى اميرالمؤمنين(ع) و در عين حال يك حالتخاصى كه همراه با دلهره و اضطراب بود كه ما كجا و مولى الموحدين كجا؟ يك قطره كجا و يك دريا كجا؟ ما كه هستيم، چه هستيم كه اكنون خداوند آن همه به ما منت و نعمت نهاده كه بتوانيم شرفياب خدمت مولايمان اميرالمؤمنين شويم؟! اين حالت هميشه همراه ما بود تا اينكه در شط فرات براى رفتن به حرم مطهر حضرتش غسل كرديم و حدود ساعت 5/9 صبح بود كه به كنار حرم مطهر حضرتش رسيديم. درهاى صحن را بوسه زديم. گرد و خاك پاى زوار حضرت را توتياى چشم خود كرديم و به آن بارگاه ملكوتى راه پيدا كرديم. عظمت و شوكت و شكوه و جلال از در و ديوار اين حرم مىباريد. آن لحظاتى كه وارد اين بارگاه شديم گويا همه زندگى مولى را با چشم دل مىديديم. تمام زندگى مولى مثل يك نوار و فيلمى مرتب از جلوى چشمانمان مىگذشت از لحظه تولد حضرت در كعبه مكرمه، تا آن لحظهاى كه در دامان پيامبر تربيتشد و بزرگ شد و آن هنگامى كه آن آيه شريفه «وانذر عشيرتك الاقربين» بر پيامبر نازل شد و اولين كسى كه اين ندا را جواب داد مولاى ما اميرالمؤمنين بود و تا آن زمانى كه اميرالمؤمنين دوشادوش پيامبر براى نصرت اسلام به جهاد برخاست. همه اينها خاطراتى بود كه در جلوى چشمان ما و در جلوى روى ما مجسم شده بود. ما كه عارف بحق مولى نبوده و نيستيم ولى گويا آنجا خطبه قاصعه به گوشمان مىخورد، نالههاى على با چاه از فرط بىكسى به گوشمان مىرسيد، نهيب على بر كفار و منافقين، گويا آن نهيب را مىشنيديم. و مظلوميت على كه مىفرمود من اول مظلوم عالمم. آن صدا هم در گوش ما طنينانداز بود. در جوار اين حرم مطهر ملكوتىاش گويا مىشنيديم و مىديديم كه «لافتى الا على لا سيف الا ذوالفقار» كلمات ابنابى الحديد، كلمات بزرگان عامه و خاصه راجع به مجد و عظمت و بزرگى حضرتش و همچنين بعضى كلمات ائمه معصومين (عليهم السلام) مرتب در ذهنمان مىآمد كه اين على انسانيتبالاتر و والاتر از همه انسانها و حتى از ملائكه، اشعار شهريار، اشعار فقيه بزرگ مرحوم كمپانى، اشعار مولانا همه اينها سراسر وجود ما را پر از خاطره كرده بود، واقعش من نمىدانم كه الآن چگونه آن لحظات را توصيف كنم. شادىهاى على، غمهاى على، زيباييهايى كه در زندگى على گذشت و تلخيهايى كه در زندگى اين بزرگمرد گذشت. تمام خاطرات عمر او در ذهن ما مجسم شده بود. اجمالا آنجا همه دوستان زيارت بسيار پرشور و با حالى كردند، زيارتى عجيب و وصفناپذير، حدود پنجساعت در حرم مولى الموحدين اميرالمؤمنين بوديم كه واقعا موقع بيرون آمدن تمام غمهاى عالم به دلمان نشست كه چه زود اين زيارت تمام شد، چه زود ما داريم از محضر پرفيض و بركت مولايمان مىرويم. و در آن لحظه نمىدانستيم كه آيا ما به آن خواستهمان رسيديم؟ اين همه به ما التماس دعا كردند، اين همه از ما خواستند كه در كنار قبر حضرتش آنها را ياد كنيم و حاجاتشان را بازگو كنيم از حضرتش بخواهيم، آنچه را كه خواسته بودند، آيا ما به آن رسيديم يا نه؟ ولى نكته جالب توجه اين بود كه بعد از پنجساعت وقتى خواستيم از كنار اين قبه پرنور و پربركتبيرون بياييم بعضى از دوستان را با زور برادران بيرون آوردند. آنها ضريح را رها نمىكردند. واقعا هم حق داشتند. آنها به همه آرزوى خودشان رسيده بودند. چرا كه آرزوى هر مسلمانى و هر شيعهاى اين است كه كنار اين حرم پرفيض و پربركتبرسد و آنجا همه وجود خودش را غرق در على ببيند. س: از وادىالسلام نجف هم ديدار كرديد؟ ج: بله، ما از حرم مطهر كه بيرون آمديم به «وادىالسلام» نجف رفتيم. وادىالسلام آنجا گلزارى است كه در روايات آمده است كه يكى از دربهاى بهشت وادىالسلام نجف است. قبر انبياء الهى، بزرگان، شهداء صديقين و مزار بسيارى از اولياء الله و مؤمنين در آن گلزار قرار دارد. قبرستانى استبسيار پرابهت و ديدنى و بسيار قابل توجه براى اهل دل و كسانى كه عارف بحق مؤمنين هستند. چند دقيقهاى در آن قبرستان نثار روح همه مؤمنين و مؤمنات، فاتحهاى قرائت كرديم و بعد عازم كوفه شديم. كوفه هنوز شهر بسيار كوچكى است و مسجد كوفه تقريبا در قلب شهر قرار گرفته است. مسجد كوفه زمينى استحدود 2000 مترمربع، كه بدون سقف، ولى در گوشه و كنار مسجد، آن مقاماتى كه در اخبار و احاديث آمده است همچنان محفوظ و روشن و مشخص باقى است. «دكة القضاء» اميرالمؤمنين در سمت چپ و نزديك قبر هانى و مسلم بنعقيل قرار گرفته، محرابى كه مولىالموحدين در شب نوزدهم ماه مبارك ضربتخورده است در سمت راست مسجد قرار گرفته و مقاماتى كه مربوط به ابراهيم و هود و آدم (عليهم السلام) و مقام توبه و مقام رسول الله در وسط مسجد قرار گرفته است. مسجد كوفه گرچه ظاهرش بسيار حزنآور است، از جهت مادى ولى باطنى بسيار پر ابهت و گيرا دارد. آنجا هم جذب معنويت مسجد شديم. سراسر وجود ما مملو از معنويت و توجه به بارىتعالى شده بود چرا كه همه اولياء و انبياء الهى در اين مسجد سر به خاك عبوديتسائيدهاند. مسجد كوفه مسجد على(ع) است، مسجد حسنين (عليهما السلام) است. مسجد زينب سلام الله عليها است و بعد از آن مسجد همه اولياء الهى است كه در آن مسجد آمد و شد داشتند و هميشه اين به ذهنمان بود كه از اماكنى كه مخيريم بين قصد و اتمام مسجد كوفه است و همين بس شرافت اين مسجد كه عدل مسجد الحرام و مسجد النبى قرار گرفته استبعد از اينكه وارد مسجد كوفه شديم تا آنجايى كه براى ما ميسور بود اعمال عبادى را كه مستحب است در مسجد كوفه بجاى آورديم و به زيارت مسلم بنعقيل و هانى بنعروه رفتيم و بعد از زيارت اين دو بزرگمرد الهى به پشت مسجد كوفه كه منزل اميرالمؤمنين(ع) در آنجا قرار گرفته بود رفتيم. به قول آن نويسندهاى كه مىفرمود خانه محقرى كه از همه تاريخ بزرگتر است اين جمله هم در آنجا كاملا تداعى مىكرد گرچه ظاهر خانه بسيار محقر بود ولى الحق و الانصاف از همه تاريخ بزرگتر است. در اين خانه يك حالت عجيبى به ما دست داد. اين خانه چه خانهاى است؟ اين خانه چقدر عظمت پيدا كرده است؟ اين خانه به بركت على و حسنين و زينب سلام الله عليهم چقدر داراى اجر و قرب شده؟ در آنجا زيارت مفصلى به نيابت از همه كسانى كه التماس دعا گفته بودند بجا آورديم. برادران عزيزمان در آنجا نوحهسرايى مفصلى كردند يادى از همه غمهاى اميرالمؤمنين در آن خانه كردند. در آن خانه چاهى قرار داشت كه الآن هم آن چاه داراى آب بود اين خانه و اين چاه مرتب ما را به ياد اين مىانداخت كه على از فرط مظلوميت و بىكسى گويى در همين خانه بود كه سر در چاه مىكرد و غم دل را با چاه مىگفت. خانهاى بود گرچه ظاهرش كوچك ولى به وسعت عالم و تاريخ بزرگ. در آن خانه گويا مىديديم كه اميرالمؤمنين و حسنين و زينب (سلام الله عليهم) هر چه را كه داشتند به نوعى اتفاق و ايثار مىكردند و چه بسا شبهايى را خودشان بدون غذا و با شكم گرسنه به سر مىبردند. از سر و روى خانه تهيدستى اميرالمؤمنين از جهت مادى به چشم مىخورد اما اين خانه، ما را به ياد امام عزيزمان و به ياد رهبر بزرگوار انقلاب انداخت كه گرچه خانهاى بسيار محقر است ولى محتوايى بس بزرگ چون على دارد محتوايى بس بزرگ چون حسنين و زينب كبرى سلام الله عليهم. در آنجا برادران هر كدام حالتى پر از عشق به على و ائمه معصومين (سلام اله عليهم اجمعين) پيدا كرده بودند بعد از زيارت آن خانه ما عازم بغداد شديم و از آنجا ساعتحدود 11 شب بود كه بر اين شديم كه به كاظمين مشرف شويم. حرم مطهر كاظمين، يك گيرايى و جذابيتخاص مخصوص به خودش را داشت. تمام زندگى موسى بنجعفر(ع)، برخورد او با خلفاى عباسى، برخورد او با اصحاب و يارانش، رواياتى كه از حضرتش به ما رسيده و باب الحوائجى حضرت از همه بيشتر در ذهن ما تداعى مىكرد و بعد آنجا در كنار قبر مطهر و حرم مطهر امام محمدتقى(ع)، امام نهم آن ستاره پرفروغ امامت همه اينها سبب شده بود كه حرم كاظمين يك گيرايى و جذابيتخاص داشته باشد. ما در آنجا با اينكه در روز خيلى خسته شده بوديم ولى با يك شوق فراوان حدود سه ساعت اين دو امام بزرگوارمان را زيارت كرديم و در آنجا در كنار حرم مطهر اين دو امام بزرگوارمان، قبر شيخ مفيد (اعلى الله مقام الشريف) و قبر خواجه نصيرالدين طوسى قرار گرفته و قبر عالم بزرگوار اسلام سيد مرتضى در بيرون صحن مطهر بود كه قبر اين سه عالم بزرگوار اسلام را در آنجا زيارت كرديم. و بعد عازم سامراء شديم. روز يكشنبه بود كه ما ساعت 10 صبح به سامراء رسيديم. آنجا هم مفصل زيارت شده بود. بعد رفتيم سرداب آقا امام زمان. آن سردابى كه حضرت از آنجا غايب شدند.مردم هم بودند. اتفاقا پاكستانىها و افغانستانيها كم و بيش بودند. هنديها هم بودند ... خلاصه آنجا هم سرداب حضرت خيلى مرا منقلب كرد. بعضى از وزرشكاران برخلاف انتظارمان مىرفتند بالاها كه گرد و غبار جمع شده بود مىريختند روى سر خودشان در اين پارچههايى را كه براى تبرك آورده بودند مىريختند و جمع مىكردند. و اصلا يك عشقى يك احساسات عجيبى نسبتبه آقا امام زمان نشان مىدادند. نه كسى مداحى مىكرد، نه كسى صحبت كرد نه كسى خواند نه كسى حرف زد. ولى خود همان محل سرداب و اينها يك احساس عجيبى نسبتبه عشاق حضرت صاحب (صلوات الله عليه) دست داد. در آنجا حدود هفت هشتساعت مانديم. هم در حرم شريف هم در سرداب حضرت بعد از آن رفتيم برج متوكل، برج متوكل يك ماذنهاى بود كه آنجا تابلويى بود كه مشخصات مسجد را مشخص كرده بود اين بود كه مسجد بسيار بزرگى بود مثلا چند هزار متر مساحت داشت و كنارش نوشته بود: اين برج به عنوان يك ماذنهاى محسوب مىشده كه از كل قرا و قصبات آنجا نگاه به اين ماذنه مىكردند و اين ماذنه براى اين بود كه مؤذن اذان مىگفته و برج عظيمى بود. يعنى با اينكه بيش از هزار و خوردهاى سال از عمر برج گذشته ولى خيلى برج سر پا بود ... از بيرونش تاب مىخورد و بيرونش را پلهگذارى كرده بودند. منارههايى كه در ايران داريم از داخل بالا مىروند ولى آن از بيرون بالا مىرفتند. حدود 52 متر ارتفاع آن برج بود. پايينش نوشته بود كه از چهارصد متر مربع شروع مىشود و به بيست و دو سه متر مىرسد. به هر حال ساحتبزرگى را گرفته بود. پايهريزى بزرگ بود. با توجه به اينكه سامراء يك شهر نظامى و عسگرى بود، يقينا از اين برج بعنوان ديدبانى نيز استفاده مىكردند. و دور تا دور مسجد نيز برآمدگيهايى وجود داشت كه معلوم بود برج ديدبانى است و تقريبا مسجد خليفه بود، مسجد متوكل بود عباسيان حكومت و پادشاهى مىكردند، و معلوم بود مسجد را براى همين ساختند كه از آن استفاده نظامى ببرند. س: از زيارت كربلا بگوييد. ج: در آخر مشرف شديم كربلا. اول رفتيم در فرات غسل كرديم و بعد اعمال مستحبى را انجام داديم. مردم هم همه مىرفتند غسل مىكردند. و جاى خاصى براى غسل كردن نبود. رودخانهاى كوچك بود به عرض پنجيا شش متر. گفتيم «علقمه» كجاست گفتند تقريبا آبش خشك شده و آبى ندارد، اما در خود كربلا در حدود 500 مترى حرم رودى بود كه مىگفتند اين منشعب از فرات است و به خود كربلا مىريزد. به هر حال بحمدلله رفتيم آنجا غسل كرديم و ابتدا رفتيم خيمهگاه. آنجا دوستانمان مفصل عزادارى كردند. خيمهگاه ديوار مفصلى داشت كه داخلش مثل اتاقكهايى داشت. وقتى وارد خيمهگاه مىشويم اول يك حياط بسيار بزرگى است كه وسط اين حياط حالتبقعهمانند، حالتحجره مانند دارد كه محل خيمهگاه آنجا مشخص است. يك جايى بود كه محل محراب سيدالشهدا (سلام الله عليه) بود و جلوتر از آن محراب آقا امام سجاد - صلوات الله عليه - قرار داشت. يك خيمه هم مشخص بود بنام خيمه قاسم بنحسن ولى از بقيه خيمهها چيزى معلوم نبود ولى اين سه چهار خيمه كاملا مشخص بود چاهى هم آنجا بود كه بئر ابوالفضل (سلام الله عليه) نوشته بود كه حالا حتما دو سه روزى كه در كربلا بودند از اين آب استفاده مىكردند. از خيمهگاه بيرون آمديم اينكه آقاى مطهرى مىفرمايند كاملا درست استبراى اينكه اگر سه چهار متر اكنون بكنند به آب مىرسند ولى آب حتما غير قابل شرب بود يا شور بود. بئر ابوالفضل هم جايى بود كه كاملا در خيمهگاه مشخص بود از خيمهگاه آمديم بيرون رفتيم تل زينبيه. آنجا واقعش، خيلى آدم متاثر مىشد. در تل زينبيه يك تابلويى خود حرم مطهر و ظهر عاشورا را به تصوير كشيده بودند كه همه چيز در اين تابلو تداعى مىشد كه مىفهميديم بر حضرت زينب چه گذشته. آنجا هم با اينكه عراقىها خيلى مراقبت مىكردند با اين حال ناخودآگاه سينهزنى شروع شد بدون اينكه برنامهريزى شده باشد، سينهزنى مفصلى كرديم و بعد رفتيم حرم حضرت ابوالفضل(ع). آنجا هم طبيعى بود كه روضه آب را خواندند. البته آنجا روضهخوانى هم نمىخواستخود حرم حاكى از عظمت و عزت و حاكى از همه مسائل ظهر عاشورا و روز عاشورا براى همه ما بود. حرم ابوالفضل يك امتيازى كه بر ساير جاها داشت اين بود كه باب الحوائجى را انسان از اين آمد و رفتها و چسبيدن افراد به ضريح كاملا حس مىكرد. زن عربى آمد آنجا و يكى از دوستان نشان داد. خطاب به حضرت فرمود كه من تا حال بيش از سى بار آمدهام. من چقدر بيايم و بروم؟ اين بار، بار آخرم است... خيلى آدم آنجا منقلب مىشد. بعضىها مريض خود را آورده بودند و بسته بودند به ضريح بعضىها ضريح را محكم گرفته بودند و حالا هر كسى با آن فرهنگ و خواسته خود را با آقا مطرح مىكرد. معلوم بود كه حاجتها را مىگيرند. فضاى حرم ابوالفضل سلام الله عليه اصلا معلوم بود كه محل گرفتن حاجت است. اين بابالحوائجى را من آنجا فهميدم. با اينكه خيلى به گوشمان مىخورد و مثلا باب الحوائج است و براى ما نذر بكنند و متوسل به حضرت شويد و ... ولى اينطور احساس كرديم كه خود عربها با اين ديد مىآيند كه حاجتشان را بگيرند. يعنى دو سه مورد بود آنجا ما هيچ كس را نمىديديم كه دستبسته نماز بخواند ولى آنجا بيش از ده پانزده نفر بودند كه بهر حال عامه بودند و بعد از آنجا هم وارد حرم مطهر اباعبدالله شديم. با عراقيها خيلى دعوايمان شد. عراقيها مىگفتند اينجا نبايد سينه بزنيد. س: وارد قتلگاه هم شديد؟ ج: ساعت چهار بعدازظهر بود كه خلاصه اينها را راضى كرديم اجازه دهيد برويم قتلگاه سينه بزنيم. آنها مىگفتند ما نمىگذاريم و ما مىگفتيم بىخود نمىگذاريد. دعوا مىكرديم، نه اينطور كه ما اجازه بخواهيم براى سينهزدن و آنها ممانعت كنند. برخوردمان تند شده بود. در آخر مسؤولشان راضى شد گفت عيب ندارد. الآن شما سينه نزنيد، ورودى صحن را باز كنيم سينه بزنيد برويد داخل. اينها گفتند شما الآن سينه نزنيد موقعى كه زيارت كرديد حرم مطهر را آن موقع برويد سينه بزنيد.ما الحمدلله زيارت مفصلى كرديم در حرم حضرت. ديگر محل دفن شهيدان كربلا كه نام حدود 100 نفر آنجا روى تابلو بود كه مدفونين قضاياى عاشورا و جريانات آن بودند. حدود ده نفرشان معلوم بود كه از بستگان حضرت بودند و حدود 90 نفر از اصحاب بودند. آنجا زيارت مفصلى خوانديم بعد زيارت على بنحسين(ع) كه پايين پاى حضرت قرار دارد بعد زيارت علىاصغر و زيارت خود آقا اباعبدالله و... تا اينكه رفتيم قبر حبيب را زيارت كرديم... آنجا بالاى سر حضرت سنگى بود. تمام حرم سنگهايش تقريبا سنگ همين معمولى بود تقريبا خاكسترى رنگ و معمولى حتى دو سه درجه از معمولى پايينتر. ولى بالاى سر حضرت دو تكه سنگ قرمز رنگ بود كه خود اين عربها مىآمدند و روى آن سنگ مىايستاده نماز مىخواندند. بعد مىگفتند كه روز عاشورا از همين سنگ قرمز خون مىزند بيرون. از خادمهاى آنجا نيز پرسيديم كه صحت دارد يا نه؟ گفتند آرى ظهر عاشورا از اين سنگ خون مىريزد. اين هم چيز عجيبى بود كه در حرم امام حسين(ع) برخورد كرديم. معلوم بود آنجا لطف و عنايتبود مىآمدند و جا باز مىكردند چون صف بود رفتيم سر قبر على را زيارت كرديم وارد قتلگاه شديم. قتلگاه جاى كوچكى بود اندازه تقريبا 4×3 متر كه ما فكر مىكرديم مىشود پنجاه نفر در آن جمع شوند ولى با زور همه رفتيم داخل و همه چهل و پنج نفر داخل رفتيم و يك سينه مفصلى زديم. هر چه عراقيها آمدند گفتند برويد نمىرفتيم ديگر خودمان هم دلمان مىخواستبرويم چونكه لحظه اخر زيارت و رفتنمان هم بود طبعا دلمان ىخواستيك عزادارى مفصلى براى آقا اباعبدالله كرده باشيم. آقاى طاهرى (محمد) مداح هم بود خيلى خوب بود مناسب مىخواند خودش هم حال عجيبى داشتحدود سه ربع، يك ساعتى در قتلگاه در را به روى ما بستند و هر چه عراقيها آمدند و رفتند به آنها محلى نگذاشتيم گفتيم ما ديگر لحظه آخرمان است محل نگذاريم و بد نگذرانيم اگر بخواهيم استفاده بكنيم همين لحظات آخر است. آنجا دعا به امام و شهدا و آيتالله خامنهاى، قوم و خويشها، رفيقها، همه و همه را به اسم واقعا صدا مىكرديم. آنجا بطور طبيعى دل همه مىشكست. قتلگاه آخرين جايى بود كه ديديم، همهاش جريانهاى روز عاشورا، وقايع امام حسين(ع) از آن لحظهاى كه خواب حضرت را در مدينه خدمت جدش رسول اكرم بيان كردند تا آن لحظهاى كه حضرت به شهادت رسيدند، سراسر زندگى حضرت در ذهن آدم تداعى مىشد. اسم زهير كه مىشنيديم قضاياى عاشورا زنده مىشد. اسم علىاصغر كه در زيارت مىخوانديم يك جورى براى ما غصهدار بود. همه قضاياى عاشورا، از خيمهگاه تا قتلگاه، طبيعى اينها به ذهنمان مىآمد ولى از همه جا سختتر به نظر من همان تل زينبيه بود. همهاش احساس مىكرديم كه حضرت زينب اينجاست در اين بلندى - بلندى هم بود واقعا - نسبتبه حرم و اطراف بلندتر بود كه وقتى آدم مىايستاد اطراف را مىديد. س: روى هم رفته اين سفر براى شما و همراهان چگونه بود؟ ج: سفر گر چه ظاهرش سختبود ولى از جهت معنويت اينكه خداوند توفيق داد كه زيارت عتبات قسمتمان شد خيلى برايمان ارزشمند و مفيد بود. با همه سختى كه اين سفر داشت همه راضى برگشتند. اميدوارم كه بركات معنوى اين سفر شامل همه شود. ما قبل از اينكه به خودمان دعا كنيم به همه دعا مىكرديم. خود را نديده فرض كرده بوديم چون همينقدر كه قسمت ما شده بس است. س: جايگاه تل زينبيه چگونه بود؟ يعنى نشانى و آثارى باقى بود؟ ج: آن صحنهاى كه ما از جريانات كربلا شنيده بوديم با اين صحنهاى كه الآن مىبينيم همه تطبيق مىكند چون خيمهگاه تقريبا محلى استحدود 500 متر با تل زينبيه فاصله دارد كه طبيعى است چون تل زينبيه محلى بود كه در بحران معركه حضرت زينب رفته و روى آن ايستاده تا ببيند وضعيت معركه چطور بوده. خيمهگاه محل امنى است تا خود ميدان فاصله دارد. خيمهگاه بايد كنار باشد. تل زينبيه بين خيمهگاه و ميدان است و از تل زينبيه تا قبر مطهر حضرت شايد مثلا 300 الى 400 متر باشد. يعنى وقتى حضرت از خيمهگاه آمده و در بلندى ايستادند بلندى جايى بوده كه مشرف به محل قتلگاه بوده. اين فاصلهها خيلى طبيعى و كم است. قبر حضرت عباس كه محل شهادت حضرت هم ظاهرا همانجا بوده با قبر اباعبدلله الحسين حدود 500 متر 600 متر فاصله دارد كه آنجا نزديك نهر بوده است. الآن هم مىگويند زير قبر حضرت نهر آبى در حال گذر است. بعضىها كه قبلا رفتند داخل آب را ديدهاند. خيمهها و قتلگاه و قبور شهداى عاشورا وضعيت قبر حضرت و وضعيت قبر حضرت ابوالفضل و اينها همه طبيعى است. اگر الآن هم جنگى شود شايد همانطور مثلا چادرها و استقرار نيرو همه طبيعى بودند با اينكه الآن تكنيكهاى جنگى پيشرفته است، الآن هم اگر آدم بخواهد كارى براى جنگ صورت دهد ميدانى باز كند همين جور است. يعنى چادر بچهها را پهلوى آنجاها مىزند. تل زينبيه جايى مىشود جهت ديدبانى و رفت و آمد و طبعا كسى نمىتواند جلوتر بيايد ... س: آيا شما هم احساس كرديد كه محل خيمهها به صورت نيمدايره و نعل اسبى بوده است؟ ج: محل استقرار خيمهها وقتى وارد مىشويم يك حالتى دارد كه مساحتبزرگى است كه وسطش محل استقرار حضرت بوده و دقيقا همان لحظه اول مىفهمى. اينكه ما رفتيم از آن طرف سمت راست وارد شديم يك دور، دور خيمهگاه را زديم از آنجا وارد خيمهگاه شديم يعنى همان حالت نعل اسبى كه مىفرماييد دقيقا همانطور است كه خيابان حرم آنجا واقع شده است .