با زائر كربلا - با زائر کربلا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

با زائر کربلا - نسخه متنی

جواد محدثی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

با زائر كربلا

تهيه: جواد محدثى

پاى سخنان و خاطرات كسى نشستن كه به تازگى از سفر كربلا آمده و عطر آن ديار را دارد، واقعا شيرين و لذت بخش است. با خبر شديم كه روحانى عزيزحجة‏الاسلام آقاى محمد صالحى، همراه چند نفر ديگر در معيت جمعى ازبرادران وزرشكار به عراق رفته و به زيارت اماكن مقدسه نائل شده‏اند.

فرصت را مغتنم شمرديم و ضمن ديدار از اين «زائر كربلا»، پاى صحبت و خاطرات وى‏از اين سفر مقدس نشستيم. آنچه مى‏خوانيد، رهاورد اين ديدار است‏كه به شما علاقه‏مندان اهل بيت و شيفتگان زيارت كربلاى معلا تقديم مى‏شود.

(كوثر)

س: جناب آقاى صالحى! آرزوى زيارت كربلا و عتبات، در دل هر شيعه عاشق اهل بيت است. چطور شد كه شما اين توفيق بزرگ را پيدا كرديد؟

ج: پيش از توضيح، با سپاس به درگاه خدا، زمينه فراهم شدن اين سفر چند روزه اما پر بركت را توضيح مى‏دهم.

دوازدهم مهرماه‏76 بود كه برادر عزيزم جناب حسن آقاى خمينى به منزل ما تشريف آوردند و من خدمت ايشان يك خوابى را عرض كردم گفتم: كه: «خواب ديديم كه يك ماشينى عازم عتبات عاليات هست و من هم يكى از مسافرين اين اتوبوس هستم و جناب‏عالى هم براى بدرقه من آمده بوديد ولى لحظه حركت‏بر من ترديد حاصل شد كه آيا اين سفر را بروم يا نروم و شما من را به زور به داخل اتوبوس راهنمايى كرديد و آخرين كسى كه داخل اتوبوس شد من بودم و اتوبوس حركت كرد.»

بعد از اينكه اين خواب را براى ايشان نقل كردم، ايشان لبخندى زدند و فرمودند كه: «حالا آيا دوست دارى كه به كربلا بروى يا نه؟» من با اينكه همه عشق و آرزويم رفتن به كربلا بود، مردد بودم كه آيا اين دعوت را قبول بكنم يا قبول نكنم و آيا براى اين سفر اعلام آمادگى بكنم يا نه؟ به ايشان عرض كردم آقا خلاصه هيچ كس نيست، هيچ مسلمانى و شيعه‏اى نيست كه از اين سفر اظهار دلتنگى بكند يا كه عشق به اين سفر را نداشته باشد، ايشان فرمودند كه اين خواب تو تعبير شده و يك هيات از باشگاه پيروزى عازم عراق است و خلاصه من شما را هر جورى شده با اين هيات مى‏فرستم. همانجا تماس با تهران گرفتند و به مسؤولين قم فرمودند كه من مهمانى دارم و شما هر جورى كه شده ايشان را به عراق ببريد.

همان لحظه‏اى كه تماس‏ها شروع شد همه وجود من را يك حالت‏خاصى فرا گرفته بود نمى‏دانم كه اسم اين را احساس بگذارم، عشق بگذارم، اضطراب و دلهره بگذارم، يك حالتى وصف‏ناپذير. حالتى كه هم از عشق مى‏گفت، هم از غم سخن مى‏گفت، هم از دلهره و اضطراب، بهر حال با مقدماتى كه بر ما گذشت تصميم بر اين شد كه در هفدهم مهر ماه از طريق سوريه به عراق برويم.

ساعت 8 روز پنج‏شنبه وارد دمشق شديم. جمعا9 نفر بوديم سه نفر ما از بازيكنان تيم پيروزى بودند و بقيه هم از ميهمانان تيم بوديم.

حدود ساعت 5/9 شب بود كه از دمشق بسوى بغداد حركت كرديم، ساعت‏حدود 5/1 بامداد بود كه به مرز عراق و سوريه رسيديم. در مرز، ما با يك مشكل جدى مواجه شديم و آن اين بود كه سوريها به ما تذكر دادند كسانى كه از مرز هوايى كشور ما وارد مى‏شوند و مى‏خواهند از مرز زمينى خارج شوند بايستى يك مجوز رسمى از وزارت كشور ما داشته باشند تا ما اجازه خروج به آنهابدهيم.

اجمالا ما آنچه با اينها مذاكره كرده‏ايم كه ما الآن اضطرار داريم و هر چه زودتر بايد به بغداد برويم زير بار نرفتند. دو سه ساعتى كه ما با اينها مذاكره كرديم و اينها راضى نشدند. من به داخل اتوبوس آمدم و به برادرانى كه داخل‏اتوبوس بودند متذكر شدم كه اينها به هيچ وجه زير بار نمى‏روند ولى ما توكل به خداوند داريم و اعتماد به باريتعالى داريم و من اعتقادم به اين است كه شما9 نفر به قدر وسع و توان خود نذر كنيد كه ما براى ائمه معصومين - سلام الله عليهم اجمعين - از 14 صلوات تا 14 هزار صلوات، ولى صيغه نذر بخوانيد تا نذر كاملا منعقد شود و من يك بار ديگر براى مذاكره با سوريها بروم پيش آنها، اين برادران عزيز صيغه نذر نسبت‏به صلوات جارى كردند آمدم با سوريها مذاكره كردم و آن مسؤول پاسگاه مرزى گفت‏حالا كه شما اين همه اصرار داريد من ساعت 5/9، 10 صبح به شما جواب مى‏دهم كه آيا شما مى‏توانيد برويد يا نه من به او گفتم كه آقا جان اگر مى‏خواهيد ساعت 5/9، 10 صبح جواب دهيد كه مى‏توانيم برويم يا نه، الآن وضعيت ما را مشخص كنيد. ده صبح ديگر اگر بنا باشد ما نرويم خيلى دير است ايشان هم گفت امشب شب جمعه است و فردا جمعه تعطيلى ما است و شما بايد تا شنبه صبر كنيد.

اجمالا همين قضيه براى ما نقطه اميدى شد كه چه بسا سوريها به ما اجازه بدهند. ساعت ده صبح بود كه ما ديديم خودشان گذرنامه‏هاى ما را آوردند و مرز را به روى ما باز كردند و اجازه خروج از سوريه را به ما دادند ما از سوريه عازم عراق شديم وقتى كه به مرز عراق رسيديم در اولين پاسگاه مرزى اتوبوس ما را متوقف كردند و يكى از مسؤولين عراقى به استقبال ما آمد و به ما متذكر شد كه از شركت الهدى كه مربوط به يكى از شركتهاى سازمان اعلام و ارشادشان هست، شما بايستى با اين شركت الهدى وارد عراق شويد و اين شركت‏شما را براى اماكن مقدسه مى‏برد و ديگر از اين به بعد كارهايتان را بايد با اين شركت هماهنگ كنيد.

ما به مسؤولين عراقى متذكر شديم ماشينى كه ما را از سوريه آورده ما قراردادمان تا بغداد است و ما بايد برويم ولى متاسفانه عراقى‏ها زير بار نرفتند شايد حدود دو سه ساعت‏با عراقيها جر و بحث كرديم كه ما اصلا احتياجى به ماشين شما نداريم، احتياجى به شركت الهدى نداريم. آنها از اين حركت‏خودشان مى‏خواستند يك بهره‏بردارى تبليغى و سياسى به نفع نظام عراق داشته باشند و همچنين بر عليه خودمان اجمالا با دوستانى كه مشورت كرديم تصميم گرفتيم كه برنگرديم به سوريه و با همان ماشين هر جور شده بياييم بغداد و در بغداد به اعضاى گروهى كه از قبل آمده بودند ملحق شويم. ساعتها مذاكره‏اى كه با عراقى‏ها كرديم چندين بار به اوقات تلخى‏هاى بسيار شديد كشيده شد. ساعت 5/2،3 بامداد بود كه ما به اعضاء تيم در هتل الرشيد بغداد ملحق شديم.

س: اولين جايى كه از عتبات مقدسه زيارت كرديد كجا بود؟

ج: ساعت‏شش صبح شنبه ما عازم نجف شديم، از بدو حركتمان به سوى نجف، يك حالت‏خاصى در ما بوجود آمد، يك حالتى كه توام با عشق به مولى اميرالمؤمنين(ع) و در عين حال يك حالت‏خاصى كه همراه با دلهره و اضطراب بود كه ما كجا و مولى الموحدين كجا؟ يك قطره كجا و يك دريا كجا؟ ما كه هستيم، چه هستيم كه اكنون خداوند آن همه به ما منت و نعمت نهاده كه بتوانيم شرفياب خدمت مولايمان اميرالمؤمنين شويم؟!

اين حالت هميشه همراه ما بود تا اينكه در شط فرات براى رفتن به حرم مطهر حضرتش غسل كرديم و حدود ساعت 5/9 صبح بود كه به كنار حرم مطهر حضرتش رسيديم. درهاى صحن را بوسه زديم. گرد و خاك پاى زوار حضرت را توتياى چشم خود كرديم و به آن بارگاه ملكوتى راه پيدا كرديم. عظمت و شوكت و شكوه و جلال از در و ديوار اين حرم مى‏باريد. آن لحظاتى كه وارد اين بارگاه شديم گويا همه زندگى مولى را با چشم دل مى‏ديديم. تمام زندگى مولى مثل يك نوار و فيلمى مرتب از جلوى چشمانمان مى‏گذشت از لحظه تولد حضرت در كعبه مكرمه، تا آن لحظه‏اى كه در دامان پيامبر تربيت‏شد و بزرگ شد و آن هنگامى كه آن آيه شريفه «وانذر عشيرتك الاقربين‏» بر پيامبر نازل شد و اولين كسى كه اين ندا را جواب داد مولاى ما اميرالمؤمنين بود و تا آن زمانى كه اميرالمؤمنين دوشادوش پيامبر براى نصرت اسلام به جهاد برخاست. همه اينها خاطراتى بود كه در جلوى چشمان ما و در جلوى روى ما مجسم شده بود.

ما كه عارف بحق مولى نبوده و نيستيم ولى گويا آنجا خطبه قاصعه به گوشمان مى‏خورد، ناله‏هاى على با چاه از فرط بى‏كسى به گوشمان مى‏رسيد، نهيب على بر كفار و منافقين، گويا آن نهيب را مى‏شنيديم. و مظلوميت على كه مى‏فرمود من اول مظلوم عالمم. آن صدا هم در گوش ما طنين‏انداز بود. در جوار اين حرم مطهر ملكوتى‏اش گويا مى‏شنيديم و مى‏ديديم كه «لافتى الا على لا سيف الا ذوالفقار» كلمات ابن‏ابى الحديد، كلمات بزرگان عامه و خاصه راجع به مجد و عظمت و بزرگى حضرتش و همچنين بعضى كلمات ائمه معصومين (عليهم السلام) مرتب در ذهنمان مى‏آمد كه اين على انسانيت‏بالاتر و والاتر از همه انسانها و حتى از ملائكه، اشعار شهريار، اشعار فقيه بزرگ مرحوم كمپانى، اشعار مولانا همه اينها سراسر وجود ما را پر از خاطره كرده بود، واقعش من نمى‏دانم كه الآن چگونه آن لحظات را توصيف كنم. شادى‏هاى على، غمهاى على، زيباييهايى كه در زندگى على گذشت و تلخيهايى كه در زندگى اين بزرگمرد گذشت. تمام خاطرات عمر او در ذهن ما مجسم شده بود. اجمالا آنجا همه دوستان زيارت بسيار پرشور و با حالى كردند، زيارتى عجيب و وصف‏ناپذير، حدود پنج‏ساعت در حرم مولى الموحدين اميرالمؤمنين بوديم كه واقعا موقع بيرون آمدن تمام غمهاى عالم به دلمان نشست كه چه زود اين زيارت تمام شد، چه زود ما داريم از محضر پرفيض و بركت مولايمان مى‏رويم.

و در آن لحظه نمى‏دانستيم كه آيا ما به آن خواسته‏مان رسيديم؟ اين همه به ما التماس دعا كردند، اين همه از ما خواستند كه در كنار قبر حضرتش آنها را ياد كنيم و حاجاتشان را بازگو كنيم از حضرتش بخواهيم، آنچه را كه خواسته بودند، آيا ما به آن رسيديم يا نه؟

ولى نكته جالب توجه اين بود كه بعد از پنج‏ساعت وقتى خواستيم از كنار اين قبه پرنور و پربركت‏بيرون بياييم بعضى از دوستان را با زور برادران بيرون آوردند. آنها ضريح را رها نمى‏كردند. واقعا هم حق داشتند. آنها به همه آرزوى خودشان رسيده بودند. چرا كه آرزوى هر مسلمانى و هر شيعه‏اى اين است كه كنار اين حرم پرفيض و پربركت‏برسد و آنجا همه وجود خودش را غرق در على ببيند.

س: از وادى‏السلام نجف هم ديدار كرديد؟

ج: بله، ما از حرم مطهر كه بيرون آمديم به «وادى‏السلام‏» نجف رفتيم. وادى‏السلام آنجا گلزارى است كه در روايات آمده است كه يكى از دربهاى بهشت وادى‏السلام نجف است. قبر انبياء الهى، بزرگان، شهداء صديقين و مزار بسيارى از اولياء الله و مؤمنين در آن گلزار قرار دارد. قبرستانى است‏بسيار پرابهت و ديدنى و بسيار قابل توجه براى اهل دل و كسانى كه عارف بحق مؤمنين هستند. چند دقيقه‏اى در آن قبرستان نثار روح همه مؤمنين و مؤمنات، فاتحه‏اى قرائت كرديم و بعد عازم كوفه شديم. كوفه هنوز شهر بسيار كوچكى است و مسجد كوفه تقريبا در قلب شهر قرار گرفته است. مسجد كوفه زمينى است‏حدود 2000 مترمربع، كه بدون سقف، ولى در گوشه و كنار مسجد، آن مقاماتى كه در اخبار و احاديث آمده است همچنان محفوظ و روشن و مشخص باقى است. «دكة القضاء» اميرالمؤمنين در سمت چپ و نزديك قبر هانى و مسلم بن‏عقيل قرار گرفته، محرابى كه مولى‏الموحدين در شب نوزدهم ماه مبارك ضربت‏خورده است در سمت راست مسجد قرار گرفته و مقاماتى كه مربوط به ابراهيم و هود و آدم (عليهم السلام) و مقام توبه و مقام رسول الله در وسط مسجد قرار گرفته است. مسجد كوفه گرچه ظاهرش بسيار حزن‏آور است، از جهت مادى ولى باطنى بسيار پر ابهت و گيرا دارد.

آنجا هم جذب معنويت مسجد شديم. سراسر وجود ما مملو از معنويت و توجه به بارى‏تعالى شده بود چرا كه همه اولياء و انبياء الهى در اين مسجد سر به خاك عبوديت‏سائيده‏اند. مسجد كوفه مسجد على(ع) است، مسجد حسنين (عليهما السلام) است. مسجد زينب سلام الله عليها است و بعد از آن مسجد همه اولياء الهى است كه در آن مسجد آمد و شد داشتند و هميشه اين به ذهنمان بود كه از اماكنى كه مخيريم بين قصد و اتمام مسجد كوفه است و همين بس شرافت اين مسجد كه عدل مسجد الحرام و مسجد النبى قرار گرفته است‏بعد از اينكه وارد مسجد كوفه شديم تا آنجايى كه براى ما ميسور بود اعمال عبادى را كه مستحب است در مسجد كوفه بجاى آورديم و به زيارت مسلم بن‏عقيل و هانى بن‏عروه رفتيم و بعد از زيارت اين دو بزرگمرد الهى به پشت مسجد كوفه كه منزل اميرالمؤمنين(ع) در آنجا قرار گرفته بود رفتيم. به قول آن نويسنده‏اى كه مى‏فرمود خانه محقرى كه از همه تاريخ بزرگتر است اين جمله هم در آنجا كاملا تداعى مى‏كرد گرچه ظاهر خانه بسيار محقر بود ولى الحق و الانصاف از همه تاريخ بزرگتر است.

در اين خانه يك حالت عجيبى به ما دست داد. اين خانه چه خانه‏اى است؟ اين خانه چقدر عظمت پيدا كرده است؟ اين خانه به بركت على و حسنين و زينب سلام الله عليهم چقدر داراى اجر و قرب شده؟ در آنجا زيارت مفصلى به نيابت از همه كسانى كه التماس دعا گفته بودند بجا آورديم. برادران عزيزمان در آنجا نوحه‏سرايى مفصلى كردند يادى از همه غمهاى اميرالمؤمنين در آن خانه كردند. در آن خانه چاهى قرار داشت كه الآن هم آن چاه داراى آب بود اين خانه و اين چاه مرتب ما را به ياد اين مى‏انداخت كه على از فرط مظلوميت و بى‏كسى گويى در همين خانه بود كه سر در چاه مى‏كرد و غم دل را با چاه مى‏گفت. خانه‏اى بود گرچه ظاهرش كوچك ولى به وسعت عالم و تاريخ بزرگ. در آن خانه گويا مى‏ديديم كه اميرالمؤمنين و حسنين و زينب (سلام الله عليهم) هر چه را كه داشتند به نوعى اتفاق و ايثار مى‏كردند و چه بسا شبهايى را خودشان بدون غذا و با شكم گرسنه به سر مى‏بردند. از سر و روى خانه تهيدستى اميرالمؤمنين از جهت مادى به چشم مى‏خورد اما اين خانه، ما را به ياد امام عزيزمان و به ياد رهبر بزرگوار انقلاب انداخت كه گرچه خانه‏اى بسيار محقر است ولى محتوايى بس بزرگ چون على دارد محتوايى بس بزرگ چون حسنين و زينب كبرى سلام الله عليهم. در آنجا برادران هر كدام حالتى پر از عشق به على و ائمه معصومين (سلام اله عليهم اجمعين) پيدا كرده بودند بعد از زيارت آن خانه ما عازم بغداد شديم و از آنجا ساعت‏حدود 11 شب بود كه بر اين شديم كه به كاظمين مشرف شويم.

حرم مطهر كاظمين، يك گيرايى و جذابيت‏خاص مخصوص به خودش را داشت. تمام زندگى موسى بن‏جعفر(ع)، برخورد او با خلفاى عباسى، برخورد او با اصحاب و يارانش، رواياتى كه از حضرتش به ما رسيده و باب الحوائجى حضرت از همه بيشتر در ذهن ما تداعى مى‏كرد و بعد آنجا در كنار قبر مطهر و حرم مطهر امام محمدتقى(ع)، امام نهم آن ستاره پرفروغ امامت همه اينها سبب شده بود كه حرم كاظمين يك گيرايى و جذابيت‏خاص داشته باشد. ما در آنجا با اينكه در روز خيلى خسته شده بوديم ولى با يك شوق فراوان حدود سه ساعت اين دو امام بزرگوارمان را زيارت كرديم و در آنجا در كنار حرم مطهر اين دو امام بزرگوارمان، قبر شيخ مفيد (اعلى الله مقام الشريف) و قبر خواجه نصيرالدين طوسى قرار گرفته و قبر عالم بزرگوار اسلام سيد مرتضى در بيرون صحن مطهر بود كه قبر اين سه عالم بزرگوار اسلام را در آنجا زيارت كرديم. و بعد عازم سامراء شديم. روز يكشنبه بود كه ما ساعت 10 صبح به سامراء رسيديم. آنجا هم مفصل زيارت شده بود. بعد رفتيم سرداب آقا امام زمان. آن سردابى كه حضرت از آنجا غايب شدند.مردم هم بودند. اتفاقا پاكستانى‏ها و افغانستانيها كم و بيش بودند. هنديها هم بودند ... خلاصه آنجا هم سرداب حضرت خيلى مرا منقلب كرد. بعضى از وزرشكاران برخلاف انتظارمان مى‏رفتند بالاها كه گرد و غبار جمع شده بود مى‏ريختند روى سر خودشان در اين پارچه‏هايى را كه براى تبرك آورده بودند مى‏ريختند و جمع مى‏كردند. و اصلا يك عشقى يك احساسات عجيبى نسبت‏به آقا امام زمان نشان مى‏دادند. نه كسى مداحى مى‏كرد، نه كسى صحبت كرد نه كسى خواند نه كسى حرف زد. ولى خود همان محل سرداب و اينها يك احساس عجيبى نسبت‏به عشاق حضرت صاحب (صلوات الله عليه) دست داد. در آنجا حدود هفت هشت‏ساعت مانديم. هم در حرم شريف هم در سرداب حضرت بعد از آن رفتيم برج متوكل، برج متوكل يك ماذنه‏اى بود كه آنجا تابلويى بود كه مشخصات مسجد را مشخص كرده بود اين بود كه مسجد بسيار بزرگى بود مثلا چند هزار متر مساحت داشت و كنارش نوشته بود: اين برج به عنوان يك ماذنه‏اى محسوب مى‏شده كه از كل قرا و قصبات آنجا نگاه به اين ماذنه مى‏كردند و اين ماذنه براى اين بود كه مؤذن اذان مى‏گفته و برج عظيمى بود. يعنى با اينكه بيش از هزار و خورده‏اى سال از عمر برج گذشته ولى خيلى برج سر پا بود ... از بيرونش تاب مى‏خورد و بيرونش را پله‏گذارى كرده بودند. مناره‏هايى كه در ايران داريم از داخل بالا مى‏روند ولى آن از بيرون بالا مى‏رفتند. حدود 52 متر ارتفاع آن برج بود. پايينش نوشته بود كه از چهارصد متر مربع شروع مى‏شود و به بيست و دو سه متر مى‏رسد. به هر حال ساحت‏بزرگى را گرفته بود. پايه‏ريزى بزرگ بود.

با توجه به اينكه سامراء يك شهر نظامى و عسگرى بود، يقينا از اين برج بعنوان ديدبانى نيز استفاده مى‏كردند. و دور تا دور مسجد نيز برآمدگيهايى وجود داشت كه معلوم بود برج ديدبانى است و تقريبا مسجد خليفه بود، مسجد متوكل بود عباسيان حكومت و پادشاهى مى‏كردند، و معلوم بود مسجد را براى همين ساختند كه از آن استفاده نظامى ببرند.

س: از زيارت كربلا بگوييد.

ج: در آخر مشرف شديم كربلا. اول رفتيم در فرات غسل كرديم و بعد اعمال مستحبى را انجام داديم. مردم هم همه مى‏رفتند غسل مى‏كردند. و جاى خاصى براى غسل كردن نبود. رودخانه‏اى كوچك بود به عرض پنج‏يا شش متر. گفتيم «علقمه‏» كجاست گفتند تقريبا آبش خشك شده و آبى ندارد، اما در خود كربلا در حدود 500 مترى حرم رودى بود كه مى‏گفتند اين منشعب از فرات است و به خود كربلا مى‏ريزد. به هر حال بحمدلله رفتيم آنجا غسل كرديم و ابتدا رفتيم خيمه‏گاه. آنجا دوستانمان مفصل عزادارى كردند. خيمه‏گاه ديوار مفصلى داشت كه داخلش مثل اتاقكهايى داشت. وقتى وارد خيمه‏گاه مى‏شويم اول يك حياط بسيار بزرگى است كه وسط اين حياط حالت‏بقعه‏مانند، حالت‏حجره مانند دارد كه محل خيمه‏گاه آنجا مشخص است. يك جايى بود كه محل محراب سيدالشهدا (سلام الله عليه) بود و جلوتر از آن محراب آقا امام سجاد - صلوات الله عليه - قرار داشت. يك خيمه هم مشخص بود بنام خيمه قاسم بن‏حسن ولى از بقيه خيمه‏ها چيزى معلوم نبود ولى اين سه چهار خيمه كاملا مشخص بود چاهى هم آنجا بود كه بئر ابوالفضل (سلام الله عليه) نوشته بود كه حالا حتما دو سه روزى كه در كربلا بودند از اين آب استفاده مى‏كردند. از خيمه‏گاه بيرون آمديم اينكه آقاى مطهرى مى‏فرمايند كاملا درست است‏براى اينكه اگر سه چهار متر اكنون بكنند به آب مى‏رسند ولى آب حتما غير قابل شرب بود يا شور بود.

بئر ابوالفضل هم جايى بود كه كاملا در خيمه‏گاه مشخص بود از خيمه‏گاه آمديم بيرون رفتيم تل زينبيه. آنجا واقعش، خيلى آدم متاثر مى‏شد. در تل زينبيه يك تابلويى خود حرم مطهر و ظهر عاشورا را به تصوير كشيده بودند كه همه چيز در اين تابلو تداعى مى‏شد كه مى‏فهميديم بر حضرت زينب چه گذشته. آنجا هم با اينكه عراقى‏ها خيلى مراقبت مى‏كردند با اين حال ناخودآگاه سينه‏زنى شروع شد بدون اينكه برنامه‏ريزى شده باشد، سينه‏زنى مفصلى كرديم و بعد رفتيم حرم حضرت ابوالفضل(ع). آنجا هم طبيعى بود كه روضه آب را خواندند. البته آنجا روضه‏خوانى هم نمى‏خواست‏خود حرم حاكى از عظمت و عزت و حاكى از همه مسائل ظهر عاشورا و روز عاشورا براى همه ما بود. حرم ابوالفضل يك امتيازى كه بر ساير جاها داشت اين بود كه باب الحوائجى را انسان از اين آمد و رفت‏ها و چسبيدن افراد به ضريح كاملا حس مى‏كرد. زن عربى آمد آنجا و يكى از دوستان نشان داد. خطاب به حضرت فرمود كه من تا حال بيش از سى بار آمده‏ام. من چقدر بيايم و بروم؟ اين بار، بار آخرم است... خيلى آدم آنجا منقلب مى‏شد. بعضى‏ها مريض خود را آورده بودند و بسته بودند به ضريح بعضى‏ها ضريح را محكم گرفته بودند و حالا هر كسى با آن فرهنگ و خواسته خود را با آقا مطرح مى‏كرد. معلوم بود كه حاجت‏ها را مى‏گيرند. فضاى حرم ابوالفضل سلام الله عليه اصلا معلوم بود كه محل گرفتن حاجت است. اين باب‏الحوائجى را من آنجا فهميدم. با اينكه خيلى به گوشمان مى‏خورد و مثلا باب الحوائج است و براى ما نذر بكنند و متوسل به حضرت شويد و ... ولى اينطور احساس كرديم كه خود عرب‏ها با اين ديد مى‏آيند كه حاجتشان را بگيرند. يعنى دو سه مورد بود آنجا ما هيچ كس را نمى‏ديديم كه دست‏بسته نماز بخواند ولى آنجا بيش از ده پانزده نفر بودند كه بهر حال عامه بودند و بعد از آنجا هم وارد حرم مطهر اباعبدالله شديم. با عراقيها خيلى دعوايمان شد. عراقيها مى‏گفتند اينجا نبايد سينه بزنيد.

س: وارد قتلگاه هم شديد؟

ج: ساعت چهار بعدازظهر بود كه خلاصه اينها را راضى كرديم اجازه دهيد برويم قتلگاه سينه بزنيم. آنها مى‏گفتند ما نمى‏گذاريم و ما مى‏گفتيم بى‏خود نمى‏گذاريد. دعوا مى‏كرديم، نه اينطور كه ما اجازه بخواهيم براى سينه‏زدن و آنها ممانعت كنند. برخوردمان تند شده بود.

در آخر مسؤولشان راضى شد گفت عيب ندارد. الآن شما سينه نزنيد، ورودى صحن را باز كنيم سينه بزنيد برويد داخل. اينها گفتند شما الآن سينه نزنيد موقعى كه زيارت كرديد حرم مطهر را آن موقع برويد سينه بزنيد.ما الحمدلله زيارت مفصلى كرديم در حرم حضرت. ديگر محل دفن شهيدان كربلا كه نام حدود 100 نفر آنجا روى تابلو بود كه مدفونين قضاياى عاشورا و جريانات آن بودند. حدود ده نفرشان معلوم بود كه از بستگان حضرت بودند و حدود 90 نفر از اصحاب بودند. آنجا زيارت مفصلى خوانديم بعد زيارت على بن‏حسين(ع) كه پايين پاى حضرت قرار دارد بعد زيارت على‏اصغر و زيارت خود آقا اباعبدالله و... تا اينكه رفتيم قبر حبيب را زيارت كرديم... آنجا بالاى سر حضرت سنگى بود. تمام حرم سنگهايش تقريبا سنگ همين معمولى بود تقريبا خاكسترى رنگ و معمولى حتى دو سه درجه از معمولى پايين‏تر. ولى بالاى سر حضرت دو تكه سنگ قرمز رنگ بود كه خود اين عرب‏ها مى‏آمدند و روى آن سنگ مى‏ايستاده نماز مى‏خواندند. بعد مى‏گفتند كه روز عاشورا از همين سنگ قرمز خون مى‏زند بيرون. از خادم‏هاى آنجا نيز پرسيديم كه صحت دارد يا نه؟ گفتند آرى ظهر عاشورا از اين سنگ خون مى‏ريزد. اين هم چيز عجيبى بود كه در حرم امام حسين(ع) برخورد كرديم. معلوم بود آنجا لطف و عنايت‏بود مى‏آمدند و جا باز مى‏كردند چون صف بود رفتيم سر قبر على را زيارت كرديم وارد قتلگاه شديم. قتلگاه جاى كوچكى بود اندازه تقريبا 4×3 متر كه ما فكر مى‏كرديم مى‏شود پنجاه نفر در آن جمع شوند ولى با زور همه رفتيم داخل و همه چهل و پنج نفر داخل رفتيم و يك سينه مفصلى زديم. هر چه عراقيها آمدند گفتند برويد نمى‏رفتيم ديگر خودمان هم دلمان مى‏خواست‏برويم چونكه لحظه اخر زيارت و رفتنمان هم بود طبعا دلمان ى‏خواست‏يك عزادارى مفصلى براى آقا اباعبدالله كرده باشيم. آقاى طاهرى (محمد) مداح هم بود خيلى خوب بود مناسب مى‏خواند خودش هم حال عجيبى داشت‏حدود سه ربع، يك ساعتى در قتلگاه در را به روى ما بستند و هر چه عراقيها آمدند و رفتند به آنها محلى نگذاشتيم گفتيم ما ديگر لحظه آخرمان است محل نگذاريم و بد نگذرانيم اگر بخواهيم استفاده بكنيم همين لحظات آخر است.

آنجا دعا به امام و شهدا و آيت‏الله خامنه‏اى، قوم و خويش‏ها، رفيق‏ها، همه و همه را به اسم واقعا صدا مى‏كرديم. آنجا بطور طبيعى دل همه مى‏شكست. قتلگاه آخرين جايى بود كه ديديم، همه‏اش جريانهاى روز عاشورا، وقايع امام حسين(ع) از آن لحظه‏اى كه خواب حضرت را در مدينه خدمت جدش رسول اكرم بيان كردند تا آن لحظه‏اى كه حضرت به شهادت رسيدند، سراسر زندگى حضرت در ذهن آدم تداعى مى‏شد. اسم زهير كه مى‏شنيديم قضاياى عاشورا زنده مى‏شد. اسم على‏اصغر كه در زيارت مى‏خوانديم يك جورى براى ما غصه‏دار بود. همه قضاياى عاشورا، از خيمه‏گاه تا قتلگاه، طبيعى اينها به ذهنمان مى‏آمد ولى از همه جا سخت‏تر به نظر من همان تل زينبيه بود. همه‏اش احساس مى‏كرديم كه حضرت زينب اينجاست در اين بلندى - بلندى هم بود واقعا - نسبت‏به حرم و اطراف بلندتر بود كه وقتى آدم مى‏ايستاد اطراف را مى‏ديد.

س: روى هم رفته اين سفر براى شما و همراهان چگونه بود؟

ج: سفر گر چه ظاهرش سخت‏بود ولى از جهت معنويت اينكه خداوند توفيق داد كه زيارت عتبات قسمت‏مان شد خيلى برايمان ارزشمند و مفيد بود. با همه سختى كه اين سفر داشت همه راضى برگشتند. اميدوارم كه بركات معنوى اين سفر شامل همه شود. ما قبل از اينكه به خودمان دعا كنيم به همه دعا مى‏كرديم. خود را نديده فرض كرده بوديم چون همينقدر كه قسمت ما شده بس است.

س: جايگاه تل زينبيه چگونه بود؟ يعنى نشانى و آثارى باقى بود؟

ج: آن صحنه‏اى كه ما از جريانات كربلا شنيده بوديم با اين صحنه‏اى كه الآن مى‏بينيم همه تطبيق مى‏كند چون خيمه‏گاه تقريبا محلى است‏حدود 500 متر با تل زينبيه فاصله دارد كه طبيعى است چون تل زينبيه محلى بود كه در بحران معركه حضرت زينب رفته و روى آن ايستاده تا ببيند وضعيت معركه چطور بوده. خيمه‏گاه محل امنى است تا خود ميدان فاصله دارد. خيمه‏گاه بايد كنار باشد. تل زينبيه بين خيمه‏گاه و ميدان است و از تل زينبيه تا قبر مطهر حضرت شايد مثلا 300 الى 400 متر باشد. يعنى وقتى حضرت از خيمه‏گاه آمده و در بلندى ايستادند بلندى جايى بوده كه مشرف به محل قتلگاه بوده. اين فاصله‏ها خيلى طبيعى و كم است. قبر حضرت عباس كه محل شهادت حضرت هم ظاهرا همانجا بوده با قبر اباعبدلله الحسين حدود 500 متر 600 متر فاصله دارد كه آنجا نزديك نهر بوده است. الآن هم مى‏گويند زير قبر حضرت نهر آبى در حال گذر است. بعضى‏ها كه قبلا رفتند داخل آب را ديده‏اند. خيمه‏ها و قتلگاه و قبور شهداى عاشورا وضعيت قبر حضرت و وضعيت قبر حضرت ابوالفضل و اينها همه طبيعى است. اگر الآن هم جنگى شود شايد همانطور مثلا چادرها و استقرار نيرو همه طبيعى بودند با اينكه الآن تكنيكهاى جنگى پيشرفته است، الآن هم اگر آدم بخواهد كارى براى جنگ صورت دهد ميدانى باز كند همين جور است. يعنى چادر بچه‏ها را پهلوى آنجاها مى‏زند. تل زينبيه جايى مى‏شود جهت ديدبانى و رفت و آمد و طبعا كسى نمى‏تواند جلوتر بيايد ...

س: آيا شما هم احساس كرديد كه محل خيمه‏ها به صورت نيم‏دايره و نعل اسبى بوده است؟

ج: محل استقرار خيمه‏ها وقتى وارد مى‏شويم يك حالتى دارد كه مساحت‏بزرگى است كه وسطش محل استقرار حضرت بوده و دقيقا همان لحظه اول مى‏فهمى. اينكه ما رفتيم از آن طرف سمت راست وارد شديم يك دور، دور خيمه‏گاه را زديم از آنجا وارد خيمه‏گاه شديم يعنى همان حالت نعل اسبى كه مى‏فرماييد دقيقا همان‏طور است كه خيابان حرم آنجا واقع شده است .

/ 1