«اقتدار» و «قدرت» به مثابة مهمترين متغيري است براي هر جامعهاي كهخواهان استقلال، عزت و هويت جداگانهاي از بقيه جوامع و گروههاست. گويا در نظرچنين جامعهاي، اين متغير از زيربناييترين مباني و شرط اساسي پيشرفت و توسعهمعنوي و مادي آن محسوب ميشود. وانگهي، در علم سياست، از اين متغير به عنواناصطلاح و مفهومي خاص كه نفس حكومت برآن است ياد شده است. در اين صورت «قدرت» و «اقتدار» را مجموعه عواملي گويند كه موجب ميشودفرد يا گروهي فرد يا گروه ديگر را به اطاعت وادار نمايد كه در انديشه توحيدي اينمجموعه عوامل به خدا ارتباط داده شده كه او فعال مايشاء است. «ماكس وبر» جامعه شناس و دانشمند علوم سياسي، «قدرت» را اينگونهتعريفميكند: «قدرت عبارت است از امكان تحميل اراده يك فرد بر رفتار ديگران». در اينجا به گوناگوني و تنوع قدرت در اين حد اشاره ميكنيم كه همه قدرتها راميتوان در سه محور طبقهبندي كنيم. الف) قدرت كيفر دهنده؛ ب) قدرت پاداش دهنده؛ ج) قدرت شرطي. وجه مشترك قدرت كيفر دهنده و قدرت پاداش دهنده، اين است كه تسليم شوندهبه تسليم خود واقف است. در مورد نخست، به دليل اجبار است و در مورد دوم، حسابپاداش را ميكند، اما قدرت شرطي برخلاف اين دو، با تغيير اعتقاد فرد اعمال ميشود. در ادامة اين گفتار، لازم است به اختصار به منابع اصلي قدرت اشاره كنيم. به طوركلي سه پديدة اساسي موجب دسترسي به قدرت ميشود: 1ـ شخصيت؛ 2ـ مالكيت؛ 3ـ سازمان. در اينجا به دليل سنخيت موضوع پژوهش با دو عنصر قدرت و شخصيت، به ايننكته اشاره ميشود كه: معروفترين چهرههاي قدرت شخصيتي در تاريخ اديان؛ يعنيحضرت موسي (ع) ، عيسي (ع) و پيامبر گرانقدر اسلام 6 و امامان معصوم (ع) ازجمله امام حسين (ع) و همچنين شخصيتهايي، همچون: كنفوسيوس، بودا، ارسطو وافلاطون نه به قدرت بدني خود متكي بودهاند و نه شخصاً به قدرت كيفر دهنده متوسلميشدهاند. خصوصياتي غيرعلنيتر آنچنان توانايي و قدرتي به آنها ميداد كه باعثميشود صدها ميليون نفر پيرو، مطيع آنها شود. پرداختن به موضوع قدرت و اقتدار دراين پژوهش، نوعي تتبع است كه هدفش، نه بسط معلومات، كه كشف مجهولها است.لذا از چنين تتبعي خصوصاً دربارة موضوعي با چنان اهميت عملي نبايد دست شست. همه استنتاجهايي كه از قدرت ميشود، خود نيز ميتوانيم آنها را به تمامي قراينتاريخي تعميم دهيم و در عين حال، نتيجه گيريهاي بهعمل آمده را در برابر شواهدامروزي سنجيد. ميتوان در تشريح قدرت نشأت گرفته از نظام اموي، اين نكته را يادآورشد كه حاكميت يزيدي برخوردار از قدرتي است كه در كالبدشناسي قدرت به آن قدرتكيفر دهنده گفته ميشود. قدرت كيفر دهنده رابطهاي ديرينه و ديرپا با تنبيه بدني،تخريب شخصيت، حبس و توقيف و تحميل شرايط سخت زيستي، ايراد ضرب و جرح،قطع عضو و ساير شكنجههاي عجيب و غريب و يا مرگ همراه است. با اين حال، ويژگيهاي روان شناختي انسان به گونهاي است كه در درازمدتقدرت كيفر دهنده را برنميتابد. جوامعي كه براساس سازمان و نظام كيفردهنده ادارهميشوند، مترصد فرصتهايياند كه اختيار و آزادي به غارت رفتة خويش را بازيابند. بانهادينه شدن آزادي در جوامع بشري، قدرتهاي كيفر دهنده و پاداش دهنده كه تسليمپذيري انسان را طالبند. پي در پي مشروعيّتشان مورد ترديد واقع ميشود و قدرتهايشرطي و شخصيّتي امكان حيات مييابند. در تقابل دو الگوي قدرت در واقعة عاشورا،اين تاريخ است كه حكم نهايي را صادر نمود. هر روز كه از اين واقعة تاريخي ميگذرد،شخصيت تابناك حماسهساز عاشورا، تابندهتر ميشود و بر ميزان محكوميت نظامهايسازمان يافته براساس قدرت كيفر دهنده، افزوده ميشود. روي هم رفته «در اسلام از هرسه ابزار قدرت بهره گرفته ميشود؛ به همين دليلپيامبر اكرم اسلام در يك جا بشير و نذير لقب ميگيرد. ( و ما ارسلناك الا مبشراً ونذيرا ) و در جاي ديگر خداوند به پيامبرش دستور ميدهد تا با مردم با ادلة متقن وسخنان حكيمانه و عالمانه رو به رو شود؛ آنجا كه ميفرمايد: ( ادع الي سبيل ربك بالحكمه ) و همانگونه كه در برنامههاي تمامي انبياء بهاين سه ابزار اشاره ميشود: ( لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزانليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد ) براي انسانهاي لجوج و عنود نيز، آهن گداخته درنظر گرفته شد تا آناني كه بهجاي گام برداشتن در سير فطرت و حق مانع رشد و تعالي جامعه و ديگر انسانهاميگردند.... به سزاي اعمال غيرانساني خود برسند.» البته ـ همانگونه كه اشاره رفت ـچون اصولاً منطق اسلام منطق پند و موعظه و تشويق است در ابتدا از دو ابزار تشويق واقناع استفاده ميشود و در آن هنگام كه استفاده از آن دو ابزار بي ثمر باشد، بنابر فرمايشمولا علي (ع) استفاده از شمشير و گلوله به عنوان آخرين دارو تجويز ميگردد. وانگهي،همانگونه كه در اين پژوهش بررسي شده است، اين منطقي قرآني است كه سالارشهيدان (ع) نيز از آن تبعيت نمود. خداوند ميفرمايد: ( محمد رسول الله والذين معه اشداء علي الكفار... ) محمد 6 فرستادة خداست و آنان كه با اويند، سخت گيرانند بر كافران... توجه به تمايز ميان دو الگوي قدرت در حادثة كربلا كه هرطرف جهانبيني وايدئولوژي خاص خود را دارد، توجه به رويارويي و برخورد دو جناح مختلف با منطقها وعملكردهاي متفاوت است: در يك سو، جناحي است با تعداد كمي رزمنده و با كمترين ابزار مادي قدرت، امامجهز به سلاح ايمان و قدرت معنوي كه حركت و تلاشي شگفت انگيز را عليه ظلمواحجاف طرف مقابل سامان ميبخشد. اين جبهة حق نبردش يادآور نبرد هابيل،ابراهيم، موسي، محمد 6 و... عليه طاغوت زمان است، و همان جناحي است كهدرصدد تحقق حاكميت خداوند بر تمامي جوانب هستي و زندگاني بشر است. از طرف ديگر، جناحي به مقابله ايستاده است كه جز سوداي حاكميت بر ديگرانسانها و اقناع اميال نفساني خود چيز ديگري در سر ندارد. اولي چون جهانبينياش توحيدي و اسلامي است، محدوديت نميشناسد و نيز بهدليل اين كه چون ميخواهد براي هميشه زنده و جاودان بماند، فراتر از زمان و مكانميانديشد. در حاليكه دومي، چون جهانبينياش مادي و اين جهاني است حوزةانديشهاش محدود به همان ظرف زماني و مكاني ميباشد كه زندگاني نكبت بار خود را درآن گذرانده است. اهداف امام حسين (ع) كه همان اهداف مشترك نهضتهاي توحيدي است،عبارتند از: غلبه يافتن حق بر باطل، تحقق امر به معروف و نهي از منكر، اصلاح امت وتأمين قدرت، استقلال و عزت موحدين، احياي عدالت اسلامي و در يك كلام تحققاسلام راستين. با توجه به آنچه كه گفته شد، ميتوان تصويري از تقابل دو جبهة درگير در كربلابه ترتيب ذيل ارائه نمود: 1ـ خط امامت امام حسين (ع) همچون خط امامت ساير امامان (ع) بر مسيريروشن و مبتني بر نوبت پيامبر 6 قرار داشت كه روشن بخش آن قرآن بود (امامتانتصابي)؛ اما سير خلافت امثال يزيد اساسش برغصب و بر مسيرهايي مبتني بود كهابتدائاً در جهت مقابله با خاندان پيامبر 6 پر از ظلمت و تاريكي واقع شد (تعيينخليفه توسط شورا، انتخاب و...!) مسيري كه قرنها امت اسلامي را در بلاتكليفيقرارداد. 2ـ نوع جهانبيني حاكم بر سپاه امام حسين (ع) جهانبيني ناب اسلامي است.امام حسين (ع) و يارانش با داشتن تصويري روشن از هستي با تمام جوانبش و با اعتمادكامل به آفريدگار خود قيام كردند. در مقابل جهانبيني حاكم بر سپاه يزيد، بيانگرتصويري جزيي نگر، ناقص و مبهم از هستي كه افق ديد آنها فقط تا محسوسات اينعالم است. 3ـ آرمان و اهداف نهفته در نهضت امام حسين (ع) اسلامي است، كه همانا بنا بهتصريح آن حضرت هدفش از قيام امر به معروف و نهي از منكر، اصلاح امت، احيايسنت جدش و به طور خلاصه تحقق اسلام راستين است. اما آرمانها و آرزوهاي سپاهيزيدي، اين جهاني و دست يافتن به حاكميت دنيوي و تحقق بهشت خيالي خود در اينجهان است. 4ـ جهانبيني و اهداف امام حسين (ع) مستلزم منظور داشتن ايدئولوژي اسلامياست، لذا الفباي فكري امام حسين (ع) مبين بايدها و نبايدهاي روشن و صريحي استكه هرچه اسلام راستين اجازه داده انجام، و هرچه را منع كرده رد مينمايد. برعكس، تار وپود فكري يزيد و دار و دستهاش چون مبتني بر جهانبيني ناقص و مادي آنهاست از نوعبايد و نبايدهاي سودپرستانه و متقلبانهاي ميباشد كه رنگ و بوي شيطاني دارد و شبههافكنانه است. 5ـ با منظور نمودن آرمان، هدف، جهانبيني و ايدئولوژي حاكم بر هردو جناحميتوان گفت منطق سپاه امام حسين (ع) منطق آزادي طلبي و جهاد اسلامي مبتني برعدالت خواهي است. برعكس، منطق سپاه يزيد، منطق زور و تحكم است، منطقي كهخود ذاتاً هدف است و بس! «و در واقع از ميان دو قطب متضاد تظاهر به اسلام و تهاجم بهاسلام پيش ميرفت.» 6ـ براساس نكته بالا، چون در قيام حسين (ع) منطق اسلام ـ كه عدالت ومساوات است ـ حاكم است، لذا با هر وسيلهاي نميتوان به كسب قدرت پرداخت و يا بهجنگ دشمن رفت، بلكه وسيله مانند خود هدف نيز بايستي مشروع باشد. اما در سپاهيزيد، چون منطق براساس زور است در جهت دستيابي به قدرت با هر وسيلهايميتوان به مقابله با دشمن پرداخت. 7ـ از لحاظ شخصيت شناسي، جبهه امام حسين (ع) متشكل از دلاور منداني بودكه نمونه مسلمانان راستين در صدر اسلام بودند: افرادي مؤمن، شجاع، ايثارگر، فداكارمانند حبيب بن مظاهرها. در طرف مقابل يا افرادي بودند، همچون خود يزيد و ابن زياداهل فسق و فجور بدون ذرهاي ايمان قلبي و يا افرادي به ظاهر مسلمان (منافق) كه فقطظاهر اسلام را ميخواستند و بس! مانند مغيرهها... 8ـ اسلام براي گروه حق در كربلا نردبان صعود و راهي براي كمال انساني و كسبقدرت الهي بود، ولي براي گروه باطل نردباني جهت رسيدن به قدرت و سلطنت دنيوي ويا وسيله امرار معاش آنان. 9ـ بنابر معيار فوق و براساس يك تحليل درست از مفهوم قدرت، در صورتيكهحامل قدرت فردي فاسد، چون معاويه يا يزيد باشد هم قدرت و هم تابعين آن نيز فاسدميشوند. اما اگر حامل قدرت فردي صالح چون پيامبر 6 يا امام حسين (ع) باشد، نهتنها خود فاسد نگشته بلكه هرگونه فساد و تباهي را از قدرت پاك و پيراستگي و پاكيقدسي را به قدرت زميني نيز ارزاني ميدارند. 10ـ چون در سپاه امام حسين (ع) روح ايماني نهفته بود، آنان دستيابي به قدرتواقعي و عزت اسلامي را در احساس آزادگي، بالندگي و تحرك بدون ترس از مرگ وشهادت طلبي ميدانستند. اما در سپاه مقابل چون روح دنياپرستي و هواي نفساني وترس از مرگ حاكم بود، لذا دستيابي به قدرت و عزت پوشالي را در ظلم و ستم بر غيرخودها و بردگي و زبوني خوديها در برابر حاكمان ميدانستند و بس! 11ـ واقعه عاشورا، براي حسينيان فرصتي طلايي براي دفاع و زنده نگه داشتنحق بود و براي يزيديان فرصتي براي انتقام و آرامش خاطر روح ابوسفيان و ابوجهلها وشكست خوردگان در جنگ بدر. 12ـ امام حسين قيام كرد، تا سرمشق و الگويي براي آيندگان باشد، تا در مبارزهبراي حق از قدرت پوشالي دشمن نهراسند و عليه ظلم با هر شكلش مبارزه نمايند. امايزيد و گماشتگانش اساساً براي اين جنگيدند كه حكومت بي بنيان بني اميه پايدار بماند،بنايي كه زود از هم گسست.! 13ـ بعد از نهضت كربلا، مسلمانان راستين، به پاس خدمات شايان توجه امامحسين (ع) و ياران فداكارش ماه محرم به خصوص تاسوعا و عاشوراي آن را گراميميدارند. آنان ضمن يادآوري صحنههاي دردآلود كربلا و اظهار ضجّه و ناله عليهبيدادگري بني اميه با بزرگداشت خاندان امام حسين (ع) و يارانش از چند نكته درسميگيرند: يكي، درس عاطفه تا ضمن دوست داشتن خاندان وحي و محبان آنان (تولي)به بركت اين بار عاطفي و احساس اسلامي و انساني از نظر معنوي از چنان قدرتيبرخوردار شوند كه عليه هرچه رنگ و بوي يزيدي دارد، با نفرت موضعگيري داشته باشند(تبري). ديگري، درس عبرت است از، ناجوانمردي، خيانت، ظلم و ستم و محافظهكاريكوفيان و پيام جان بخش است به همه عصرها و همه نسلها كه در برابر ظالم و غاصبقدرت سكوت ننمايند و در هر زمان، مقام و موضعي كه باشند با مظاهر كفر، شرك و ظلم وستم مبارزه نمايند. سرانجام، درس حماسه است كه بايد از قيام حسين فراگيرند، تا به بركت قدرتايمان به اوج شجاعت و شهامت، فداكاري و شهادت كه پيروزي واقعي است نائل آيند. 14ـ امام حسين (ع) هم خواهان «اسلام حكومتي» بود؛ يعني اسلامي كه در تمامشئون فردي و اجتماعي جامعه اسلامي حاكميت داشته باشد و هم خواهان«حكومتياسلامي» بود كه خود از تمامي جهات اسلامي باشد و به همين منظور قيامنمود. بالعكس، يزيد خواهان اسلامي بود بدون حكومت و سياست و از طرفي، حكومتيسلطنتي براساس رسوم جاهليت و اشرافيت و تنها با ظاهري اسلامي. 15ـ يكي از نشانههاي حق و عجز باطل اين است كه طرفداران حق (حسينيها)همه چيز خود را فدا ميكنند، ولي در عين حال مسرورند. اما طرفداران باطل (يزيدها)همه چيز ميگيرند و در عين حال از يكديگر نفرت دارند. 16ـ «باز يكي از نشانههاي حق و عجز باطل، همين است كه پويندگان حق چوندر راه خدا حركت ميكنند؛ از اين رو مانند يك روح در چند بدن پيش ميروند و در هالهاياز صدق و صفا همكاري، بلكه فداكاري ميكنند. و پيروان باطل در عين سماجت درمبارزه با پيروان حق، خود در هالهاي از تفرق و نفرت از همديگر به سر ميبرند.» چنيناست نفرت يزيد از ابن زياد، نفرت ابن زياد از ابن سعد و بالعكس و... 17ـ در سپاه يزيد اكثريتي با روحي ضعيف قرار دارند كه در عين نفرت از يزيددلشان با حسين (ع) ولي زبان و سلاحشان عليه اوست. برعكس سپاه اندك امام حسين،همچون روحي و احد و با عزت همه يك دل و يك صدا در كنار آن حضرت عليه يزيد قياممينمود. 18ـ امثال معاويه و يزيد جاذبه داشتند، براي جذب امثال مغيره و عمر و عاصها وافراد شياد و ساده لوح (هردو گونه) همچنين دافعه داشتند، براي دفع امثال ابوذر و مقدادهاو افراد طالب حق و با ايمان؛ در حاليكه جاذبه و دافعه امام حسين (ع) همچون پدربزرگوارش در جهت جذب عناصر انقلابي و اسلامي چون حر و عمار ياسرها و دفع عناصرنامطلوب چون مغيره، ابن سعدها قرارداشت. چون اولي با تمسك به اسلام ظاهري، فقطبه تقويت و حفظ قدرت پوشالي خود ميانديشيد و دومي، با تمسك به اسلام واقعي، تنهابه عظمت خداوند، شرافت و عزت مسلمانان و مصلحت اسلام توجه مينمود. 19ـ چون مكتب حسين (ع) همانا مكتب پدر و جدش اسلام است و قرآن و سنتمعصومين (ع) تكيه گاهش. از آن رو، مطابقت بر آن دو، درهر حال شرط لازم است.برعكس، چون مكتب يزيد مثل مكتب پدر و اجداد پليدش براساس اسلام ظاهري ومبتني بر هواي نفس و مادي است تكيه گاهي دارد به نام تحريف، نشر اكاذيب جعلاحاديث و... كه امثال ابوهريرهها بنا به صلاح حكومت طاغوتي بني اميه باني آن بودهاند. 20ـ به عنوان رهبر نهضت «حسين بن علي (ع) يك روح بزرگ و يك روحمقدس است» روح كه بزرگ باشد براي رسيدن هدف مقدس تن به هر زحمت و هردردسري ميدهد. «روح بزرگ آرزو ميكند كه در راه هدفهاي الهي بزرگ خودش كشتهشود...» هنگام شهادت فزت و رب الكعبه ميگويد. «مردن با عزت و شرافت براي او اززندگي با ذلت بهتر است». اما در راس جهت مقابل روحي بسيار كوچك قرارداد چونيزيد با تواناييهاي بسيار ضعيف كه چون كوچك است براي رسيدن به هدف دنياييخودش تن به هر پستي ميدهد و... 21ـ مكتب حسين (ع) مكتب اسلام است كه: «وقتي از ائمه سؤال ميكنند كهايمان چيست؟ ميفرمايند: ايمان با سه چيز محقق ميشود: اعتقاد قلبي، اقرار به زبان وعمل با اعضا و جوارح. از اينرو، ايمان تنها با اعتقاد قلبي يا اقرار زباني كامل نيست، بلكهعملكرد مثبت شرط هرمسلماني است. بنابراين، حسين (ع) قيام كرد تا درس حركت وتلاش به مردم زمان حال و آينده خود آموخته باشد. درسي كه تمامي جريانها ونهضتهاي برحق شيعه و حتي تا اندازهاي ساير جنبشهاي مردمي از آن تبعيت نمودند.برعكس مكتب يزيد مكتبي بود از نوع مكتب جبريون قديم و جديد (اشاعره، مرجئه و...)و پوزيتويسم اجتماعي معاصر و... كه اسلام ظاهري را براي هرمسلماني كافيميدانستند! اسلامي كه در مقابل وضع موجود سرتسليم فرود آورد و هرگونه چون و چرا رابه خاطر مصلحت حكومت و قدرت موجود در نطفه خفه نمايد (اسلام آمريكايي)! 22ـ حسين بن علي (ع) با آن جانبازي كه كرد، اسلام را تجديد حيات و درختاسلام را با ريختن خون خود آبياري نمود: «اشهد انك قد اقمت الصلوه واتيت الزكاه وامرت بالمعروف و نهيت عنالمنكر و جاهدت في الله حق جهاده؛ شهادت ميدهم كه تواقامة نماز كردي و زكات دادي و امر به معروف و نهي از منكر كردي و در راه خدا جهادنمودي و حق جهاد را به جا آوردي». از اينرو روح امامحسين (ع) هم اسلام را جاني تازه بخشيد و هم آن نفسمطمئنه تا ابد زنده و جاودان باقي خواهد ماند. اما يزيد بن معاويه با آن همه جنايتهاييكه در حق خاندان پيامبر نمود، نتوانست به هدف اساسياش كه همانا ريشه كن كردناسلام واقعي است نائل آيد؛ خود و خاندان پليدش نيز براي هميشه در بستر تاريخ مدفونگشتند. چرا كه «باطل اصلاً رفتني است» فاذا هو زاهق. 23ـ بالاخره كربلا ميدان نبردي است كه حق و باطل، علم و جهل، نور و ظلمت،جاودانگي و تباهي، عزت و ذلت در مقابل هم قرار ميگيرند تا نشان داده شود نبوت باامامت و دين با عزت و اقتدار است كه ره به سرمنزل مقصود و آب به لب تشنه كامميبرد. بنابراين «حسين مظهر عزت الهي و نهضت او قيامي براي حفظ عزت آدمي وگشودن راه تربيت حقيقي بود، تا پس از او همگان به راه و رسمش تربيت شوند و به عزتحقيقي دست يابند.»
نتيجه
بنابر يك تعريف اجمالي ميتوان گفت كه: قدرت و اقتدار را مجموعه عوامليميگويند كه موجب ميشود فرد يا گروهي، فرد يا گروه ديگري را به اطاعت وادار كند كه درانديشة توحيدي اين مجموعه عوامل به خدا ارتباط داده شده كه او فعال ما يشاء است. وانگهي، با بررسي در تاريخ اديان، بزرگان دين چون حضرت موسي (ع) ،عيسي (ع) ، پيامبر گرامي اسلام 6 و از جمله امام حسين (ع) عمدتاً به خصوصياتيغيرعلنيتر از توانايي بدني و نيروي غيرمادي ـ اعتقاد وافر به قدرت لامتناهي خداوند ونفوذ كلام در مردم (قدرت شرطي) ـ متكي ميشدند كه اين باعث ميشد، ميليونها نفرپيرو و مطيع آنها شوند. برعكس، در جبهة باطل با چهرههاي شخصيتي چون نمرود،فرعون و... و از جمله يزيدبن معاويه مواجه ميشويم كه آنها بيشتر از قدرت كيفر دهندهاستفاده مينمودند كه گويي بهرهبرداري از چنين قدرتي به حد افراط ميرسيد. درخصوص صحنة تقابل نيروهاي درگير در كربلا، ميتوان چنين تصويري ارائهنمود: گروهي كه عمدتاً به قدرت شرطي و نفوذ در ذهن مردم و بر قدرت نامحدود خداوندتكيه دارد، داراي آرمانها، جهانبيني، ايدئولوژي و منطق خاصي است كه در كنش وواكنشهايش نسبت به نيروهاي خود و هم نيروهاي طرف مقابل (باطل) تنها و تنها بهتعاليم اسلام راستين توجه دارد و بس. اما در مقابل گروهي ديگر قراردارد كه عمدتاً به قدرت تنبيهي و قدرت فردي تكيهدارد؛ قدرتي كه آرمانها، جهانبيني، ايدئولوژي، منطق و كنش و واكنشهايش نسبت بهنيروهاي خودي و صحنه مقابل (حق) هرچند با ظاهر اسلامي اصولاً رنگ و بوي مادي واين جهاني دارد. ماحصل كلام اين است كه: اولاً عزت و اقتدار حقيقي مخصوص خداست كه او آنرا به اولياي بر حق دين و مؤمنان خود هم ارزاني ميدارد؛ 2ـ عملاً نيز در تقابل دوطرف درگير در حادثه كربلا طرفي كه براساس اسلامراستين با همه جوانبش عمل ميكند، به رغم شكست ظاهري پيروز و با عزت خواهد بود؛و اين تاريخ است كه چنين ادعايي را با ثبت نهضتها و انقلابهاي شيعي. متأثر ازنهضت مقدس كربلا اثبات نموده است.