نگرشي به تفسير منسوب به امام جعفر صادق(عليه السلام)
بينات - شماره 8 ، زمستان 1374
كاظم قاضي زاده
از امام صادق (عليه السلام) روايات بسيار فراواني در موضوعات مختلف ديني و حتي غير ديني نقل شده است. تعداد اين روايات در مقايسه با روايات منقول از ديگر معصومان (عليهم السلام) از حجم بيش تري برخوردار است. با اين همه، كم تر تأليف مستقل(شييه تأليفات مرسوم ديگران) به ايشان نسبت داده شده است. روشن است كه مجموعه هاي رواياتي كه در موضوعات مختلف و به شيوه هاي گوناگون توسط راويان و محدثان جمع آوري شده است و صورت تأليف و كتاب گرفته است، از تأليفات ائمه (عليهم السلام) محسوب نمي شود. دراين ميان به موارد نادري برمي خوريم كه صورت تأليفي آن به امام منسوب است. دو كتاب «مصباح الشريعه ومفتاح الحقيقة» و «تفسيرالقرآن» (حقائق التفسير القرآني) اين گونه است. كتاب اوّل شامل صدباب در زمينه آداب و اخلاق و نكته هايي از حكمت و حقيقت است.
البته تكرار«قال الصادق (عليه السلام)» در اوّل هر باب و خصوصيت و آغاز كتاب كه نام امام صادق (عليه السلام) را با مدح و اعظام همراه كرده است نشان دهنده اين است كه از آغاز تا پايان كتاب نگارش امام معصوم نيست و حداكثر مجموعه اي است كتاب گونه كه امام صادق (عليه السلام) دريك جلسه يا جلساتي بيان كرده و ديگري آن را نوشته است. گرچه اين كتاب حاوي مضامين اخلاقي بلندي است و شماري از بزرگان چون سيدبن طاووس، شهيدثاني، ابن فهد حلّي، فيض كاشاني، بحراني، محقق نراقي، علامه مجلسي و محدث نوري از اين كتاب نقل قول كرده اند وآن را معتبر و قابل استناد يافته اند، اما در استناد آن به امام صادق (عليه السلام) ترديد جدي هست. از نظر سند نيز بعضي از افراد واسطه نقل ضعيف و غيرموثق هستند و در بعضي از قسمت هاي متن نيز قراين عدم صدور از معصوم ديده مي شود. با اين همه به دليل محتواي اخلاقي آن انديشوران به آن استناد كرده اندو مسلمانان ازآن استفاده برده اند. اين كتاب نيازمند تحقيقي مستقل است كه در اين نوشته نمي گنجد.
مجموعه ديگري كه به امام صادق (عليه السلام) منسوب است، مجموعه اي تفسيري است كه اين نوشته را براي بررسي آن پي نهاده ايم.
متن چاپ شده اين مجموعه درضمن مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمي( 325- 412ق) به دست آمده است. آقاي نصرالله پور جوادي در جلد اوّل كتابي كه به مجموعه آثار سلمي اختصاص داده است، تفسير منسوب به امام صادق (عليه السلام) را در 42 صفحه(21-63) آورده است. اين تفسير بخشي از حقائق التفاسير است كه پل نويا محقق فقيد عرفان اسلامي آن را در سال 1967 م، تصحيح و چاپ كرده است. آقاي پورجوادي خود تصريح كرده كه متن فوق را از آن چه پل نويا تصحيح كرده، گرفته است. دكتر علي زَيعُور نيز كه هر دو كتاب ياد شده را همراه مقدمه اي به چاپ رسانده است، متن مشابهي (باآن چه آقاي پور جوادي آورده) ارائه كرده است، اما مصدر وي نسخه خطي «فاتح» است كه به ادعاي وي يكي از پنج نسخه موجود اين كتاب و بهترين آن هاست.
ابوعبدالرحمن سلمي عارف نامي قرن چهارم خود در آغاز اين مجموعه (حقائق التفاسير) تصريح مي كند كه در حقيقت كار وي گردآوري آثار پراكنده اهل حقيقت در زمينه تفسير و انضمام آن ها به يكديگر و ترتيب بندي آن ها بر حسب سوره ها وآيه هاي قرآن بوده است و خود در اين مجموعه چون مفسر ظاهر نگرديده است.
وي مي نويسد:
هنگامي كه اصحاب علوم قشري و ظاهري را ديدم كه به طرح و تدوين انواع فوايد قرآني سبقت مي جويند ] و در موضوعاتي[ از جمله قرائات، تفاسير، مشكلات و احكام و اعراب و لغت و مجمل و مبين و ناسخ و منسوخ و..... ولي هيچ كدام در راه حقيقت قرآن تلاشي نمي ورزند جز آيات متفرقي كه ] تفسير آن ها[ به ابوالعباس بن عطاء نسبت داده شده و از جعفربن محمد نقل شده (نقل كرده) است؛ آن هم بدون داشتن ترتيب خاص، من نيز از گذشته مطالبي از اهل حقيقت شنيده بودم كه آنان را نيكو مي شماردم. ] در نهايت[ شايق گرديدم كه اين كلمات را بر گفتار آنان بيفزايم و نظرات مشايخ اهل حقيقت (صوفيه) را نيز برآن اضافه كنم و برحسب سوره هاي قرآني به مقدار توانم آن ها را مرتب سازم.
مهم ترين چيزي كه سلُمي در حقايق خويش نقل كرده از افرادي چون: جعفربن محمد الصادق (عليه السلام)، ابن عطاءالله اسكندري، جنيد، فضيل بن عياض و سهل بن عبدالله تستري است. البته چهار مجموعه مستقل از اين تفسير به گونه مجزا و با تحقيق لويي ماسينيون و پل نويا تا كنون چاپ شده است كه به جز تفسير منسوب به امام صادق (عليه السلام) تفاسير ديگر از ابن عطاء، ابوالحسن نوري و حسين بن منصور حلاج است و چهار مجموعه فوق را آقاي پورجوادي آورده است.
بدون ترديد حقائق التفاسير يكي از آثار كهن تفسير عرفاني است و مطالب موجود در آن داراي ارزش تاريخي و عرفاني خاصي است حتي اگر انتساب اين مطالب به افراد ذكر شده صحيح نباشد. در صورتي كه با اين ديدگاه به اين مجموعه نگريسته شود، شأن امام صادق (عليه السلام) را در حد يك عارف و در كنار عرفاي ديگري چون حلاج و ابن عربي و....... پايين مي آيد وفهم عرفاني و ذوقي آن بزرگان لزوماً نمي تواند به عنوان مقصود خداوند در نزد ديگران اعتباريابد. با اين ديدگاه، كلمات همه مفسران مذكور قابل تحليل، نقد و يا ابطال و تأييد است و تفاوتي ميان امام معصوم (عليه السلام) و غير او نيست. پل نويا كه يك پژوهشگر غير مسلمان و حرفه اي است، در كتاب« تفسير قرآني و زبان عرفاني» با اين ديدگاه به بررسي و تحليل ميراث عرفاني مفسران پرداخته است وبه مقايسه سطح عرفاني تفاسير مقاتل بن سليمان، امام جعفرصادق (عليه السلام)، شقيق بلخي، خراز و ابوالحسن نوري دست زده است. تحليل وي به گونه اي است كه بدون توجه به مقام امام صادق (عليه السلام) (يا عدم اعتقاد به اين مقام در ديدگاه مسلمانان و خصوصاً شيعيان) تفسيرهاي مذكور را در يكديگر مؤثر دانسته و در پي ساختن حلقه هاي زنجيروار از تكامل زبان عرفاني تفسيربر حسب ترتيب مذكور برآمده است.در نتيجه، تفسير امام صادق (عليه السلام) به گونه اي ارائه شده كه از رهبرد تفسيرمقاتل بن سليمان بهره مندگرديده است.
حال آن كه جدا از علم رباني و غيركسبي امام صادق (عليه السلام) كه زمينه تأثر از انديشه هاي بشري (خصوصاً در امور ديني) را نفي مي كند، مقاتل بن سليمان كه در تحليل وي در كنار امام (عليه السلام) و حتي قبل از وي مطرح شده است فردي موثق و مورد اعتماد نبوده است و در كتاب هاي تراجم از مصاديق بارز كذاب و جعّال شمرده شده است . اين گونه تحليل وتفسير گرچه درباره آثار غير معصومين رواست اما برخوردي اين گونه با بيانات وفرموده هاي امام صادق (عليه السلام) و ديگر معصومين( برفرض صحت استناد) صحيح نيست و پيش فرض قطعي علم لدنّي و رباني و حجيت كلمات آنان و عدم امكان قياس انديشه بشري با وحي الهي را ناديده گرفته است.
تحليل پل نويا در كتاب مذكور داراي كاستي هاي فراواني است كه به دليل ناهماهنگي با هدف مقاله از بررسي آن درمي گذريم.
آن چه در اين نوشته مدّنظر است، توجه به بخش تفسيري امام صادق (عليه السلام) به عنوان يك امام معصوم و حجت بر خلايق است.بدين ترتيب، بيش از هرچيز دغدغه ما درباره صحت استناد اين تفسير به امام صادق (عليه السلام) است، زيرا اطمينان به صدور اين تفسيرو يا هرتفسير ديگري از جانب معصومين (عليهم السلام) با اطمينان به درك مقصود كلام الهي مساوق است؛ خصوصاً درتفسيرهاي «اشاري» و رمزي كه برداشت مفسر مبتني بر ظهورات لفظي نيست، شنيدن از مقام عصمت حلاوت ديگري دارد و اطمينان به صدور اين گونه تفاسير از امام صادق (عليه السلام) در دل شوقي ديگر و ايماني فزون تر به دست مي دهد. با توجه به اين مقدمه، بررسي اين تفسير را در دو قسمت انجام مي دهيم.
1.بررسي سندي
متأسفانه آن چه از امام صادق (عليه السلام) در حقائق التفاسير نقل شده است مرسل است و وسايط نقل كه با توجه به زمان سلمي (قرن چهارم) لااقل بايد پنج نفر باشند هيچ يك ذكر نشده است و به احتمالي فقط يكي از آن ها ذكر شده است. سلمي خود در آغاز اين كتاب مي نويسد:
ولم يشغل احد منهم بجمع فهم خطابه علي لسان الحقيقة الآيات متفرقة نسبت الي ابي العباس بن عطاء و آيات ذكر أنّها عن جعفربن محمد الصادق رضي الله عنهما علي غير ترتيب.
كلام فوق نشان دهنده اين است كه وي واسطه نقل را نمي شناسد ولذا به صيغه مجهول (نُسِبت و ذُكِر) از آن ها ياد مي كند. البته احتمال اين هست (گرچه خلاف ظاهراست) كه صيغه «ذَكَر» را معلوم و فاعل آن را ابن عطا، بدانيم و بر اين اساس بگوييم گرچه نقل تفسير امام صادق (عليه السلام) از طريق ابن عطا روشن است، امّا فاصله امام صادق (عليه السلام) تا ابن عطاء و فاصله وي تا سلمي مجهول است. ديدگاه لويي ماسينيون و پل نويا كه گفته اند: تنها سلمي به اخذ اين روايات از ابن عطا اشاره كرده و سندهاي بعدي را نياورده است، مبتني بر اين احتمال است؛ گواين كه با اين همه سلمي به اخذ روايات از ابن عطا اشاره نكرده بلكه ظاهراً در اين قسمت نيز ترديد داشته و از تعبير «نُسِبَت» استفاده برده است.
لويي ماسينيون كه به تصحيح و انتشار كتاب حلاج (براي اولين بار) مبادرت ورزيده است، درجهت تصحيح اسناد اين مجموعه نيز به تلاش هايي دست زده است. در مجموع، از كلام وي اين گونه به دست مي آيد كه به جز سلمي و ابن عطاء افراد ديگري چون فضيل بن عياض و ذوالنون مصري اين مجموعه را از آنِ امام صادق (عليه السلام) مي دانسته اند. وي واسطه ذوالنون مصري و امام صادق (عليه السلام) را فضل بن غانم خزاعي و مالك بن انس دانسته است.
از سوي ديگر وي درباره گردآورنده نخستين اين مجموعه نيز حدس زده است و يكي از دو نفر(جابربن حيان و ابن ابي العوجاء) را جمع آورنده اين مجموعه معرفي كرده و به زعم خويش شواهدي نيز بر ديدگاه خود آورده است.
تلاش ماسينيون گرچه داراي رنگ تحقيق علمي است، اما هرگز از قوت و اعتبار لازم برخوردار نيست. يكي از نكات اساسي ضعف مطالب ماسينيون اين است كه يك ساني مطالبي كه از سلمي، فضيل و ذوالنون مصري نقل شده معلوم نيست ووي نيز اعتراف دارد كه در بعضي از مطالب مقارنت هايي بين اين كتب هست و پرواضح است كه صرف مقارنت جزيي دو متن نمي تواند زمينه قضاوت يك ساني كلي دو متن را فراهم آورد.
درباره گردآورنده اين مجموعه نيز وي دليل قانع كننده اي نياورده است. مثلاً يكي از دلايل وي اين است كه جابربن حيان علم كيميا را از امام صادق (عليه السلام) آموخته و ذوالنون مصري شاگرد وي در اين زمينه بوده است. درمجموع نيز وي گرايش عرفاني داشته است و كتاب هايي به نام امام تأليف كرده است . اين دليل را دكتر علي زيعور نيز در مقدمه «كتاباالصادق (عليه السلام)» به گونه اي رساتر مي آورد و مي نويسد:
اگر بپذيريم كه مؤسس يا ركن اساسي علم كيميا در فرهنگ عربي اسلامي، امام صادق (عليه السلام) بوده است، پس بايد بپذيريم كه او صاحب اين تفسير عرفاني است زيرا كيمياي قديم و تصوف دو فرع متلازم بوده اند كه شخص واحدي هردو را داشته است يا اين كه هردو در صنعت واحدي داخل بوده اند..
روشن است كه اين قراين نيز (برفرض تماميت في نفسه آن ها) نمي تواند دليل نقل كتاب تفسيري مشخصي از امام صادق (عليه السلام) باشد، خصوصاً كه از امام صادق (عليه السلام) راويان به نام فراواني روايات مختلف تفسيري(فقهي و اخلاقي و..... جز آن) نقل كرده اند و از طرفي نام جابربن حيان در جوامع رجالي نيامده است و اوگرچه به شاگردي امام صادق (عليه السلام) و شهرت در علوم غريبه شناخته شده است، اما هيچ روايت ديگري از وي نقل نشده است و بسيار بعيد است كه او راوي يك كتاب نسبتاً حجيم تفسيري از امام صادق (عليه السلام) باشد.
در هر صورت، شخصيت ديگري را كه ماسينيون راوي محتمل اين تفسير دانسته است، ابن ابو العوجاء است. وي براي اين ادعا نيز هيچ دليلي ارائه نكرده است ونام وي نيز هرگز در شمار راويان آن امام به ثبت نرسيده است. بلكه برعكس وي لااقل در برهه اي از زمان ديدگاه هاي ضد ديني داشته و از زنادقه محسوب مي شده است. چگونه ممكن است چنين شخصي با اين ويژگي ها راوي كتاب تفسيري امام باشد؟
نقل ونقد تمام آن چه ماسينيون گفته است، ضرورتي ندارد. تنها نكته اي كه توجه به آن مناسب است آن كه وي در راه اثبات صحت استناد كتاب به امام به ذكر قراين محتوايي نيز پرداخته است. او مي نويسد:
نظر به وجود مقارنه هاي جالبي دراصول عقايد ميان برخي از كلمات تفسير منسوب به امام صادق (عليه السلام) از يك سوي و سخنان پراكنده مردي از طريق جداگانه به نقل اماميه متعصب و غلاة (نصيريه و دروَزيه) از ديگر سوي، پيشاپيش نمي توان انتساب كلمات اين تفسير عرفاني را به امام(عليه السلام) علي الاطلاق رد كرد. مثلاً در باب «عدل» تمايز ميان «امر» و «مشيت»، درباب «توحيد» كاربرد لفظ «تنزيه»، درفروع «الزامي نبودن حج» ، «تعيين غره ماه با محاسبه»( و نه به تجربه از طريق رؤيت) و سرانجام «قياس» و «رأي».
قرينه پيش گفته از ديدگاه پل نويا چندان موجّه دانسته نشده است. وي كه اصولاً در صحت اسناد كتاب ترديد بيش تري دارد(و بيش تر به عنوان يك متن عرفاني و بدون توجه به نويسنده به آن مي نگرد) اين«مقارنه عقيدتي» را به گونه اي اجمالي تحليل مي كند و مي نويسد:
اين نمونه ها بيش از آن ضمني و ناروشن است كه قانع كننده تواند بود.
به نظرما نيز گفتار ماسينيون هم در صغري و هم در كبري باطل است. جداي از اشكال اجمال كه نويا به آن اشاره كرده است، اصولاً آن چه گفته شد، بيشترش في نفسه ناتمام است، زيرا جز دو قرينه اوّل و دوّم اصولاً مطالب و قراين بعدي (الزامي نبودن حج و.....) در حقائق التفاسير ديده نمي شود (مقصود قسمتي ازاين كتاب است كه به امام صادق (عليه السلام) منسوب است).
از قضا ديدگاه مشهور شيعي كه به امامان (عليهم السلام) منسوب است با آن موافق نيست زيرا حج الزامي است و تعيين آغاز و پايان ماه در اصل به رؤيت است. و روايات بسياري نيز در مذمت قياس و رأي وارد شده است . وضوح و كثرت روايات اين باب، ما را از اشاره بيش تر مانع مي شود. اشكال كبروي نيز آن است كه برفرض صحت اين قراين (قبول صغري) دلالتي بر صدور اين روايات از امام صادق (عليه السلام) به دست نمي آيد، زيرا ممكن است اين كلمات از بعضي از شاگردان امام صادر شده باشد. و با اين همه، اثبات صدور رواياتي كه چنين مقارنه عقيدتي درآن ها نيست حتي از همفكران امام (عليه السلام) نيز مشكل است.
نكته قابل توجهي كه جلب نظر مي كند، وجود تفسير ديگري است كه آن نيز به امام صادق (عليه السلام) نسبت داده شده است و محمدبن ابراهيم نعماني(م328) شاگرد كليني آن را فراهم آورده است.
پل نويا دو نسخه از اين تفسير را ديده است: يكي را در استانبول(154 برگ) و ديگري را در بانكيپور (232 برگ) ولي با تلاش هايي كه انجام داديم، نظير آن را در كتابخانه هاي شهر مقدس قم نيافتيم. البته در كتاب هاي تراجم شيعي براي محمدبن ابراهيم نعماني كتابي درتفسير ذكر شده است و نويسنده: «تأسيس الشيعه» نيز گفته كه نسخه اي از اين تفسير را داشته است. مرحوم علاّمه مجلسي نيز در آغاز جلد90 بحارالانوار(چاپ حروفي، بيروت) رساله اي چندين صفحه اي آورده كه همه آن به روايت نعماني است. اگر مقصود از تفسير نعماني اين تفسير باشد، به نظر نمي رسد كه با آن چه نويا ديده است يكي باشد،. زيرا اين رساله اصولاً در باب محكم و متشابه است و تفسير عرفاني قرآن نيست. از سوي ديگر دراسناد اين تفسير نام افراد ضعيف و غير موثقي چون حسن بن علي بن ابي حمزه بطائني به چشم مي خورد.
پل نويا كه نسخه هاي خطي اين تفسير را ديده است معتقد است كه مقارنه بين تفسير نعماني و آن چه سلمي آورده ما را به آن جا رهنمون مي شود كه اثري واحد با الهامي واحد و سبكي واحد و محتواي روحاني واحد وحتي برخي الفاظ يك سان در بعضي از قسمت ها هستند گرچه اختلافات محتوايي مهم نيز حاكي از انتقال آن دو از دو منبع متفاوت است.
اگر بپذيريم كه آن چه مجلسي از نعماني نقل كرده قسمتي از مقدمه تفسير وي بوده است و آن چه درنسخه خطي نعماني و حقائق التفاسير تشابه داشته است از متن آن تفسير بوده، باز مشكل اسناد اين دو كتاب به امام صادق (عليه السلام) همچنان گشوده است، زيرا سند ذكر شده در بحار الانوار نيز ناتمام است و داراي افراد ضعيفي است.
2.بررسي متني
يكي از راه هاي تشخيص انتساب يك متن به فرد يا جريان فكري، توجه به ويژگي هاي محتوايي و شكلي آن و مقايسه آن با آثار فردي ديگر يا جريان موردنظراست. از اين روش درباره خطبه هاي نهج البلاغه و ادعيه صحيفه سجاديه استفاده شده است. انديشوراني چند با توجه به ساختار و شكل و محتواي مطالب موجود در اين دو مجموعه بدون ترديد اين متون را به آن دو امام بزرگوار نسبت مي دهند و بلندي معنا و فصاحت و بلاغت اين متون را به گونه اي مي بينند كه جز از اميربيان، از فرد ديگر صادر نشده است. در مقابل نيز انتساب بعضي از متون با توجه به ويژگي هاي محتوايي، از افراد سلب مي شود.مثلاً نگارش و يا بيان خطبه اي بي نقطه از حضرت علي (عليه السلام)، با توجه به اين كه اصولاً در آن زمان نقطه گذاري بر حروف آغاز نشده بود، با ترديد و يا انكار مواجه مي شود.
درباره متن حقائق التفاسير بايد گفت: گرچه مضامين بلند عرفاني و اخلاقي كه شبيه آن در كلمات ديگر معصومين (عليهم السلام) وجود دارد كم وبيش در اين مجموعه به چشم مي خورد، ولي اين كتاب غالباً از تأويلات وتفسيرهاي عرفاني كه شبيه آن درگفتارهاي رايج عارفان ديده مي شود، انباشته شده است. ازاين رو شيوه اي كه در اثبات استناد نهج البلاغه و صحيفه سجاديه به كار برده شده در اين باره جاري نمي شود.
از سوي ديگر با توجه به مجموعه اين تفسير، با مطالبي روبه رو مي شويم كه از نظر مباحث اعتقادي مسلماً از امام معصوم (عليه السلام) و رهبر شيعه صادر نشده است. اين موارد حداقل اين اطمينان را ايجاد مي كند كه اين متن يك دست نيست و اگر هم بعضي از روايات آن از مقام امام صادق (عليه السلام) صادر شده باشد، بعضي ديگر حتماً از ديگران است و اثبات انتساب «مجموع اين متن» ممكن نيست.
موارد مذكور به اين شرح است:
1. پس از ذكر تفسير بعضي از آيات سوره مباركه حمد آمده است:
(قال جعفر (عليه السلام): «آمين» اي قاصدين نحوك و انت اكرم من ان تخيب قاصداً.) امام صادق (عليه السلام) فرمود: «آمين» يعني به سوي تو قصد مي كنيم و تو كريم تر از آن هستي كه قاصد بسويت را نااميدكني.
روشن است كه واژه آمين در آخر سوره حمد، جز بر مذهب غيرشيعي روا نيست. از سوي ديگر اهل سنّت نيز آمين را به تخفيف و به معناي استجب مي دانند. (ر.ك: مغني ابن قدامه،1/527) و اصولاً معناي پيش گفته را كه با آمّين مشدد مناسبت دارد، نادرست مي انگارند.
در هر صورت اين كلمه(چه به صورت مخفف و چه مشددّ) نه در پايان سوره حمد ونه حتي در نماز پس از قرائت اين سوره آورده مي شود. روايات اهل بيت (عليهم السلام) ذكر اين كلمه را اصولاً موجب بطلان نماز مي داند و فقها نيز برآن فتوا داده اند.
در مجموعه قرآن كريم كلمه آمين تنها يك بار به كار برده شده است و آن هم درآيه ..... ولا آمين البيت الحرام يبتغون فضلاً من ربهم(مائده / 5 /2). ولي روشن است كه آمين در اين جا به صورت مستقل نيامده، بلكه به گونه منفي و در سياق تركيبي استعمال شده است چنان كه احتمال وجود تفسير اين كلمه از امام (عليه السلام) و جابه جايي آن به دست راويان و ناسخان نيز نمي رود.
2. در ذيل آيه شريفه اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و......(مائده / 5 / 3) آمده است: (قال جعفر (عليه السلام): اليوم اشارة الي يوم بعث محمد صلّي الله عليه و آله ويوم رسالته. )
اين گونه تفسير نيز غالباً در كلمات مفسران سنّي مذهب و منكر نصب ولايت در يوم غدير ديده مي شود. در كتب تفسيري اثري شيعه گرچه روايات بسياري درباره تعيين اين روز آمده، اما در هيچ كدام چنين تفسيري پذيرفته نشده است. غالباً «اليوم» را اشاره به روز غدير، روز عرفه و يا روز قيام قائم (عج) دانسته اند. جداي از روايات، توجه مختصري به زمان نزول آيه و شرايط خاص جامعه اسلامي در هنگام نزول، بطلان تفسير فوق را مي نماياند و احتمال صدور اين مضمون از امام صادق (عليه السلام) را ضعيف تر مي كند. مرحوم علامه طباطبايي با گشودن بحث استدلالي نسبتاً مفصلي به نقد ديدگاه هاي مختلف سني درباره مصداق«اليوم» پرداخته است كه نظريه پيش گفته را نيز در بر دارد.
3. در ذيل آيه شريفه ان ابنك سرق ....(يوسف / 12 / 81) آمده است:
(قال جعفر (عليه السلام)معناه ان ابنک ما سرق و کيف يجوز هذه اللفظة علي نبيّ بن نبيّ و هذا من مشكلات القرآن! وهوكقوله في قصة داود خصمان بغي بعضا علي بعض و ما كانا خصمين و ما بغيا.)
امام صادق (عليه السلام) فرموده: معناي آيه اين است كه فرزند تو سرقت نكرد. چگونه ممكن است اين تعبير در حق پيامبر پسر پيامبر به كار برده شود؟ و اين از مشكلات قرآن است و مانند قول خداوند تعالي در قصه داود است كه مي فرمايد: خصمان بغي بعضا علي بعض در حالي كه نه دشمن همدگر بودند و نه بر يكديگر تجاوز روا داشتند.
براين بيان اشكالات متعددي وارد است: مهم تر از همه اين كه در ضمن روايت آمده است: «هذا من مشكلات القرآن» كه مقصود آن مبهم و چه بسا به معناي خرده گيري برقرآن است. اشكال ديگر اين كه در اين آيه نقل قول از مه تر برادران يوسف صورت گرفته است و در ظاهر نيز پيمانه جام شاه در بار برادر يوسف(بنيامين) بوده است.
روشن است كه هر نقل قولي در قرآن مساوي با قبول و تأييد آن نيست وگرنه در قرآن نسبت سحر و جنون به پيامبر نيز از قول كافران نقل شده است، خصوصاً كه نقل مجموعه داستان وجه اين نسبت را نيز روشن مي كند.
تنظيري كه در بيان مذكور آمده است نيز تمام نيست وآيه 22 سوره ص در ورود دو نفر بر حضرت داود (عليه السلام) كه يكي از آن ها متجاوز بوده است، ظهوردارد.
ازسوي ديگرهيچ نظير بر اين روايت در تفاسير معروف اثر شيعه چون مجمع البيان و نورالثقلين و.... جزآن نه از امام صادق (عليه السلام) و نه ازامامان ديگر نقل شده است.
4. درذيل آيه شريفه الله نور السموات والارض.....(نور/24/35) آمده است:
(قال ] جعفر (عليه السلام) [ ايضاً في هذه الاية: نورالسموات باربع، بجبرئيل و ميكائيل واسرائيل وعزرائيل ونور الارض ] باربع[ بابي بكر و عمرو عثمان وعلي (رض).
وقال في رواية اخري: نورقلب المؤمن بنور الايمان والاسلام ونورالطرق الي الله بنور ابي بكر و عمرو عثمان وعلي رضي الله عنهم فمن اجل ذلك قال النبي صلّي الله عليه و آله:اصحابي كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم .
درمجعول بودن و كذب در روايات فوق كم ترين ترديدي راه ندارد. همنشيني اسامي خلفاي سه گانه با اميرمؤمنان (عليه السلام) دليلي جز اعتقاد به خلافت خلفاي چهارگانه ندارد وگرنه وجهي براي اين همراهي نبود و يا لااقل نام بعضي از صحابه بزرگوار نيز بايد برده مي شد. اين نوع روايات از موارد جعل حديث است كه غالباً از زمان معاويه باب گرديد و ابوهريره ها بانيان مزدور آن بودند.
روايت جعلي ديگري كه درآخر عبارت منقول آمده است نيز با كم ترين دقتي بطلانش واضح مي شود، زيرا نگاهي كوتاه به تاريخ صدر اسلام و موضع گيري هاي صحابه نشان دهنده اين است كه اينان از فرداي رحلت پيامبر درجبهه هاي متخالف و متخاصمي فعال بودند كه جدا از ماجراي سقيفه و مخالفت عده اي ازصحابه با آن، جنگ هاي دوران خلافت اميرالمؤمنين (عليه السلام) درمقابل لشكرياني بود كه سركردگان آن ها از صحابه محسوب مي شدند.
آيا مي توان هردو لشكر متخاصم را كه بر يكديگر تيغ مي كشند ستاره هدايت ناميد؟ روايت فوق ناچار بايد مبتني بر مباني باطلي چون تصويب اشعري و عدالت صحابه باشد كه انديشوران شيعي از ديرباز به نقد وتحليل و ابطال آن پرداخته اند و بعضي از آزادانديشان سني نيز اين مضامين را مجعول دانسته اند.
5. درذيل آيه شريفه لايستوي منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل.....(حديد/ 57/10) آمده است:
(قال جعفر (عليه السلام): الارادات القويه و الايمان السليم للمهاجرين واهل الصّفة و امامهم وسيدهم الصديق الاكبر(رض) وهم الذين لم يوثروا الدنيا علي الاخرة بل بذلوها ولم يعرجوا عليها واعتمدوا في ذلك علي ربهم و طلبوا رضاه وموافقة الرسول صلّي الله عليه و آله فخصهم الله سبحانه من بين الامة بقوله «لايستوي منكم....»
دراين روايت نيز سيد مهاجرين «صديق اكبر» معرفي شده است. گرچه پس از پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله سيدمهاجرين وصديق اكبر كسي جز اميرمؤمنان (عليه السلام) نيست، اما مسلماً در اثر تبليغات حكومتي آن زمان اين وصف بر خليفه اول ابوبكر اطلاق مي شده است، دراين صورت چگونه ممكن است امام صادق (عليه السلام) با وجود اميرمؤمنان (عليه السلام) در ميان مهاجران، سيد وسرور آن ها را ديگري بداند؟
موارد فوق نشان دهنده اين است كه همه اين متن نمي تواند از امام صادق (عليه السلام) باشد. از سوي ديگر بر فرض صحت انتساب في الجمله اين متن، به نظرمي رسد از جهتي نيز دست جعالان در حذف بعضي از قسمت هاي آن در كار بوده است. دراين مجموعه كه داراي رواياتي درفضل پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله است، هيچ روايتي در فضل اهل بيت وائمه نيست.
پل نويا كه لنگه شيعي اين تفسير ] به تعبير خود وي [ را ديده است، تفاوت آن دو را در همين نكته اعلام مي كند و مي نويسد:
درمتني كه سلمي در كتاب خود حفظ كرده است، هرچه ارجاعي سياسي و اشاره اي به اهل بيت (عليهم السلام) داشته حذف شده است، تنها يك تخطي(غيرقابل توجيه) از اين قاعده مي توان يافت؛ يعني نسخه خطي يني جامي برخلاف نسخه هاي ديگري كه ما بررسي كرديم متني به دست مي دهد كه از ناحيه يك تفسير سني بعيد مي نمايد. امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه فتلقي آدم من ربّه كلمات(بقره/ 2/ 37) مي فرمايد: خدا در آن زمان كه هنوز هيچ چيز از آفرينش او نبود از نور جلال خود پنج مخلوق آفريد و از نام هاي خود به هريك نامي داد. چون محمود است پيامبرش را «محمود» ناميد، چون عالي است اميرالمؤمنين را «علي» ناميد، چون فاطر السموات والارض بود ازآن نام «فاطمه» را ساخت و چون صاحب اسماء الحسني بود از آن دو نام «حسن» و «حسين» را بيرون آورد، سپس آن ها را در سمت راست عرش خود جاي داد.
مطلبي كه نويا آورده است نشان دهنده اين است كه وي موارد ديگري از تفسيرهاي منطبق برشأن و منزلت ائمه (عليهم السلام) را در تفسير نعماني ديده است كه سلمي آن ها را درتفسير خويش ذكر نكرده است و به احتمال بسيار او يا بعضي از متقدمان او اين گونه روايات را حذف كرده اند.
در مجموعه هاي تفسيري روايي چنان كه بعضي ا زآيات به وجود مبارك پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله تفسيرگرديده است(مانند تفسير يس به يا محمد صلّي الله عليه و آله والنجم به ايشان كه در تفسير سلمي نيز اين دو مورد آمده است) آياتي نيز در بيان اشاري به معصومان و ائمه هدي و فاطمه زهرا (صلوات الله عليهم اجمعين) تفسير و تأويل گرديده است، به گونه اي كه بعضي از انديشوران كتاب هاي مفصلي ا زاين مجموعه ها فراهم آورده اند.
حال چگونه ممكن است كه در تفسيري منسوب به امام صادق (عليه السلام) تنها به روايات مربوط به شأن پيامبر صلّي الله عليه و آله اشاره شده باشدو از روايات در شأن اهل بيت (عليهم السلام) اثري نباشد؟
اگر اين تفسير از امام صادق (عليه السلام) باشد، قطعاً قسمتي از روايات مربوط به ائمه (عليهم السلام) حذف شده است.مثلاً در ذيل آيه شريفه نور(الله نورالسموات والارض....،نور/24/35) دراين مجموعه، تفاسير متعددي از امام نقل شده است و نور آسمان ها و زمين به افرادي (از جمله خلفاي چهارگانه) تطبيق داده شده است(ر.ك: همين نوشته). اما روايات متعددي كه در تفاسير ديگر شيعي موجود است وا زقول امام صادق (عليه السلام) اين آيه را برپيامبر واهل بيت تطبيق داده خبري نيست. به عنوان نمونه متن يكي از اين روايات را ذكر مي كنيم:
(قال ابوعبدالله (عليه السلام) في قول الله عزوجل: الله نورالسموات والارض مثل نوره اي محمد صلّي الله عليه و آله كمشكوه، فاطمه عليها السلام فيها مصباح، الحسن (عليه السلام) المصباح في زجاجة، الحسين (عليه السلام) الزجاجة كانها كوكب درّي فاطمه (عليها السلام) فكوكب دري بين نساء الدنيا....... نور علي نور اما منها بعد امام يعدي الله لنوره من يشاء يهدي الله الائمه (عليهم السلام) من يشاء. امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: در پيرامون كلام خداوند الله نورالسموات والارض نور خداوند محمد صلّي الله عليه و آله است و مشكوة فاطمه (عليها السلام) است و مصباح امام حسن (عليه السلام) و زجاجه امام حسين (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام) كوكب درّي بين زنان دنياست. مراد از نور علي نور امام پس از امام است و خداوند هركه را خواهد به سوي ائمه هدايت مي كند.
در تفسير برهان بيش از بيست روايت با مضامين مشابه فوق هست كه حتي يكي از آن ها در حقائق التفاسيرنيامده است. نكته ديگري كه درباره اين تفسير مي توان گفت اين كه مشابهت روايات موجود دراين تفسير با روايت تفسيري ديگري كه از امام صادق (عليه السلام) در كتاب هاي ديگر نقل شده بسيار كم است. احتمالاً تعداد روايات مشترك بين اين تفسير و تفسير برهان و نورالثقلين از ده درصد تجاوز نكند، اين نكته دو رهنمون زير را به دست مي دهد:
اولاً : بعضي از اين روايات از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است، زيرا در بعضي از موارد عين الفاظ روايت مشابه روايات منقول در كتب پيش گفته است.
ثانياً: تفاوت بسياري كه بين اين كتاب با كتب تفسيري ديگر هست، خصوصاً به ضميمه روايات مجعولي كه ارائه شد و به ضميمه عدم اتصال سند تفسير به امام صادق (عليه السلام)، اين ديدگاه را كه مقدار زيادي از اين تفسير از غير معصوم بوده وعمداً يا سهواً به ايشان انتساب داده شده است، تقويت مي كند.
خلاصه كلام اين كه: نه از جهت سند و نه ازجهت متن، دليلي بر انتساب اين مجموعه به امام صادق (عليه السلام) نيست و چنان كه صدور بعضي از روايات آن از مقام عصمت وامامت ممكن نيست، بعضي از روايات نيز به قرايني ممكن است از كلمات آن بزرگوار نقل شده باشد.در نتيجه نفي مطلق واثبات مطلق و كامل آن باطل وجز درموارد مجعول بقيه محتمل الانتساب است.
با اين همه از شيريني بعضي از روايات اين مجموعه كه مشابه فرموده هاي نوراني ائمه (عليهم السلام) است، نمي توان گذشت. از اين روي حفظ اين مجموعه و خصوصاً تلاش درجهت دست يابي به لنگه شيعي اين تفسير ( نفسيرنعماني) وانتشار آن مي تواند مناسب و موجه باشد.
براي استفاده بيش تر از روايات جذاب و شيرين موجود دراين مجموعه كه كم وبيش از آن خالي نيست به روايتي ازآن حضرت كه در ذيل آيه شريفه و قرّبناه نجيا ( مريم/ 19/52) آمده، اشاره مي كنيم و نوشته را به پايان مي بريم.
(قال جعفر (عليه السلام) للمقرب من الله ثلاث علامات: اذا افاده الله علما رزقه العمل به و اذا رفعه الله للعمل به اعطاه الاخلاص في عمله واذا اقامه لصحبة (لنصيحة) المسلمين رزقه في قلبه حرمة لهم و يعلم ] يُعلمه[ ان حرمة المؤمنين من حرمة الله تعالي. )
كسي كه به خداوند نزديك است سه نشان دارد: ] اول اين كه: [ هرگاه خداوند دانشي را روزيش كند، به او توفيق عمل به آن را نيز عطا كند] دوم:[ هرگاه خداوند وي را به عمل به علم رفعت و بلندي بخشد، به او توفيق اخلاص در علم را بخشايش فرمايد.] سوم:[ وقتي كه او را براي مصاحبت مسلمين (نصحيت مسلمين) به پا دارد، دردل او حرمت آنان را جاي مي دهد و مي فهمد ] خداوند وي را آگاه مي كند[ كه حرمت و احترام مؤمنين از حرمت الهي نشأت گرفته است.