هرمنوتيك در انديشه امام خمينى
شخصيت مفسر و تاثير آن در تفسير
سيدمحمدعلى ايازى
مقدمه
امروزه آنچه در اصطلاح هرمنوتيك اراده مىشود بيشتر مبانى تفسيرى و يا راه و روش تفكرى است كه مفسر براى راهيابى به معناى يك متن اختيار مىكند، در حالى كه پيش از اين، تفسير و هرمنوتيك درباره شرح و بيان كتب دينى بكار گرفته مىشده است. از سوى ديگر باطرح هرمنوتيك عام توسط كسانى چون اشلاير ماخر (1834 م) ، فيلسوف آلمانى كه بحثهاى تفسيرى را از تفسير كتاب مقدس به بحثهاى عام كليه متون دينى و غيردينى انتقال داد، دوره جديدى در مباحث تفسير آغاز گشت. ديگر هرمنوتيك صرفا مجموعهاى از قوانين و قواعد براى فهم تلقى نمىشود، بلكه موضوع مطالعه و تحقيق در حقيقت تفهم قلمداد شده، انبوهى از مباحثبه اين مجموعه افزوده مىشود و مباحثى چون ماهيت تفسير و اين پرسش كه آيا فهم متون دينى اختصاصى استيا از قواعد عام فهم هر زبانى پيروى مىكند مطرح مىگردد. همچنين مساله كاوش در شخصيت مفسر، مساله پيش ذهنيتها و نقش آن در تفسير و دهها مساله ديگر مورد توجه قرار گرفته، در نتيجه هرمنوتيك به يك نظام فلسفى عام براى فهم متون مبدل مىگردد.
حضرت امام خمينى (ره) يكى از مفسران ژرفانديش قرآنى است كه افزون بر مباحث تفسيرى مستقل چون تفسير سوره حمد، در جاى جاى مباحث معارفى خود به نكات قرآنى اشاره كرده و نكات قابلتوجهى را در باب قواعد عام تفسير و هرمنوتيك بيان داشته است. ما، در بحث نخستخود يكى از اين مباحث را كه مربوط به اختصاصى نبودن زبان متون دينى بود مورد توجه و بررسى قرار داده و ديدگاه ايشان را از جنبههاى مختلف تا حدى ارزيابى كرديم. اكنون به مباحث ديگرى از اين موضوع مىپردازيم. بايد يادآورى كنيم كه مباحث هرمنوتيك در اسلام سابقه داشته و در بحثهاى حوزوى مسائلى چون ماهيت تفسير و تفاوت آن با ظواهر قرآن، بحث گستردهاى كه در حجيت ظواهر كتاب در علم اصول و به مناسبت نقد اجناس آمده، مساله خلفيات فكرى و نقش پيشذهنيتها در تفاسير و مفسران به مناسبت تفسير به راى، نقد تفاسير مذهبى و تفسير علمى و فلسفى مطرح مىباشد. چنانكه مساله تاويل و معناشناسى و قواعد آن در عرفان و فرق ميان تفسير و تاويل و بحثهاى ديگرى از اين قبيل مورد توجه اصوليون و قرآن پژوهان بوده است لذا اگر سخنان حضرت امام در باب هرمنوتيك مورد توجه قرار مىگيرد نبايد توقع داشته باشيم اين مباحثبا همان قالبهاى جديد آن مطرح بوده باشد، بلكه بايد آن را در چارچوب قواعد فهم و تفسير و شيوه استنباط از كلام مورد ارزيابى قرار داد، گرچه اين امر نوعى مطالعه و تحقيق در حقيقت تفهم قلمداد مىگردد و اعم از مجموعه قوانين و قواعد فهم محسوب مىشود.
به هر حال حضرت امام يكى از نكاتى را كه همواره تاكيد كردهاند مساله نقش و شخصيت مفسر در تفسير است. ايشان مساله پيشذهنيتها و گرايشات فكرى را در تفاسير مطرح مىكنند كه در بحث هرمنوتيك اين موضوع مورد توجه است و يكى ازمسائل مهم شناخت فهم متون توجه به ابعاد گرايشهاى مفسر متون است. فهم هر متنى بر سه ركن مبتنى است. متن، شنونده متن و تفسير كننده متن. درباره متن و ويژگيهاى آن در بحث زبان متون و قواعد لفظى علم اصول فقه گفتگو مىشود و مبانى در آن رشته برگزيده مىشود، مباحث وضع، مشتق، حقيقتشرعيه، عام و خاص، مطلت و مقيد و انواع دلالتها ازاين قبيل است. درباره شنونده متن يعنى مخاطب و مردم مسائل گوناگونى مطرح است و از آن جمله جامعهشناسى و ضرورتها و پرسشهاى شنوندگان، مسائل و مشكلات آنان كه به صورت سئوال و جواب در متن قرآن منعكس است، مساله افق سطح مخاطبان و اينكه رعايتحال مخاطبان عصر خود را كرده و همچنين بررسى مصبوغيت فهم مخاطبان به شرايط و احوال اجتماعى و بالاخره اين بحث كه آيا متن مخصوص به مشافهين استيا اعم از مشافهين است.
اما از همه اينها مهمتر تفسيركننده متن است، صرفنظر از تفسيرهايى كه عرضه مىشود و تاثيرى كه ممكن است مفسرى خاص نسبتبه فهم متن داشته باشد. مىدانيم كه مفسر با ذهن خالى به سراغ متن نمىرود و معلومات و اعتقادات مفسر نقش مهمى در گرايشات وى دارد. به همين دليل حضرت امام (ره) در بخشهاى مختلفى از باحثخود به اين مساله اشاره مىكند و يكى از مشكلات تفسير را همين مساله مىداند. بويژه آنكه در علم تفسير يكى از تاكيدات، پرهيز از تفسير به راى و دورى مفسر از مسبوقات ذهنى و تمايلات فكرى است. حال اين سئوال مطرح مىشود كه واقعا منظور از اين كلام چيست، مرز راى چيست و آيا ميان هواها و هوسهاى مفسر و گرايشات اعتقادى و تفسيرى مىتوان تفاوت قائل شد يا خير و اصولا تا چه اندازه نسبتبه پرهيز از مسبوقات ذهنى و تمايلات فكرى ناخودآگاه اين عمل ميسور بوده و چه اندازه اين موارد در خارج تحقق پيدا كرده است؟ به همين دليل صرف نظر از اصول و قواعدى كه مفسر خود را مصمم به مراعات آن مىداند، بايد بررسى روانشناختى ميان مفسران كرد، و در احوال و خصوصيات زندگى، اساتيد، محيط جغرافيايى و موقعيت تاريخى مفسر كند و كاو كرد. اكنون پيش از تفصيل بحثبه قسمتى از سخنان امام خمينى (س) اشاره كنيم.
حضرت امام چه در نوشتهاى مستقل و چه در سخنرانىها بر اين نكته تاكيد دارند كه در ميان مفسران مشربهاى گوناگونى وجود دارد و هر مفسرى بر اساس دانستهها و گرايشاتى كه داشته به تفسير پرداخته است. تفسير قرآن متلون و مصبوغ به صبغههاى تفسيرى مفسران گشته و هر فهم و بيانى بر اساس انديشههاى مفسر شكل گرفته و هر كدام از مفسرين روى آن تخصص و فنى كه داشتهاند يك پردهاى از پردههاى قرآن كريم را تفسير كردهاند. مثلا عرفايى كه در طول چندين قرن آمدهاند و تفسير كردهاند، نظير محىالدين ابن عربى (560 - 638) و عبدالرزاق كاشانى (730 م) و ملاسلطانعلى گنابادى (1327 ق) به طريقه خودشان معارف قرآن را تفسير كرده يا كسانى در عصر ما مانند طنطاوى قرآن را از دريچه علم و تفسير علمى توضيح دادهاند. سيد قطب و مانندش نيز با باورها و گرايشات خود قرآن را تفسير كردهاند. حتى كسانى مانند طبرسى در تفسير مجمعالبيان كه نسبتا تفسير جامعى عرضه كرده است، اما به هر حال با نگرشهاى خاص خود تفسير ادبى، بيانى از مرادات قرآن تحويل داده است. (1)
حتى حضرت امام پلهاى بالاتر را مطرح مىكند و معتقد است همين باورها و دانستنيها موجب آن شده كه برخى مفسران يكسونگرى داشته باشند و تنها از ابعاد خاصى به تفسير قرآن بپردازند. به عنوان نمونه در جايى مىگويند:
بسيارى از زمانها بر ما گذشت كه يك طايفهاى فيلسوف، عارف و متكلم و امثال ذلك كه دنبال جهات معنوى بودند، اينها گرفتند معنويات را، هركسى به اندازه ادراك خودش و قشريون را تخطئه كردند. تمام ماعداى خودشان را قشرى حساب كردند، بلكه وقتى تفسير قرآن كردند، اكثر آيات را برگرداندند به آن جهات عرفانى و فلسفى و جهات معنوى و [از جهات ديگر] بكلى غفلت كردند. از حيات دنيايى و جهاتى كه در اين [دنيا] به آن احتياج هست و تربيتهايى كه در اينجا بايد باشد از اين غفلت كردند به حسب اختلاف مسلكشان. و در همين اوان و همين عصر يك دسته ديگرى كه اشتغال به امور فقهى و تعبدى داشتند نيز [گروه مقابل] را تخطئه كردند يا حكم به الحاد كردند يا حكم تكفير كردند و اين هر دو روش خلاف واقع بوده است (2)
اين توصيف از تفاسير و نقش شخصيت مفسر در تفسير به اين محدود نمىشود و حضرت امام گرايشات فردى و اجتماعى و شرايط تاريخى را در ذهنيت و فهم و برداشت مفسر دخيل مىداند تا آنجا كه به دستهبندىهاى بزرگ تبديل مىگردد و پيشذهنيتها عامل طبقهبندى خاصى در عالم تفسير مىگردد:
معالاسف ما در دو زمان مبتلاى به دو طايفه بوديم. در يك زمان ما مبتلا بوديم به يك جمعيتى كه قرآن را وقتى نگاه مىكردند و تفسير مىكردند، تاويل مىكردند، اصلا راجع به آن جهت و بعد ماديش، بعد دنياييش توجه نداشتند. تمام [آيات و معانى] را به معنويات برمىگرداندند، حتى [آيات] قتال با مشركين را تاويل به قتال با نفس مىكردند، چيزهايى كه مربوط به زندگى دنيايى بود، تاويل مىكردند به معنويات. . . بعدها مبتلا شديم به يك عكسالعملى در مقابل اين طايفه كه معنويات را فداى ماديات كردند . . . هر آيهاى كه دستشان مىرسد و بتوانند تعبير مىكنند به يك امر دنيايى، آنچنانكه ماوراى دنيا چيزى نيست، آنچنان كه در نظرشان عالم غيب وجود ندارد. ماوراى اين عالم خبرى نيست. همه اين مسائل را فداى همين عالم مىكنند. (3)
حال با نگاهى به تفاسيرى كه درباره قرآن نگاشته شده اين حقيقت را درمىيابيم كه تفسيرهايى كه از اين سخنان شده يكسان نيستند و برداشتهاى مختلفى عرضه گرديده و از متن و كتاب برداشت متفاوتى ارائه شده است. حضرت امام تنها به دو بعد عرفانى و مسائل اجتماعى در تفسير اشاره كردند، اما قطعا در زمينههاى ديگر اين گوناگونى وجود دارد و منشا اختلاف آنها صرفنظر از ويژگيهاى متن قرآن به ويژگيهاى علمى و ذهنى مفسر بازمىگردد.
برخى خواس تهاند مساله هواهاى نفسانى (تفسير به راى) را عامل اين اختلافها بدانند و يا اختلافات مذهبى و گرايشات اعتقادى را دخيل در اين تفاوتها بدانند. اما بدون شك همه اين مسائل عامل گوناگونى تفسير، بويژه در ميان مفسرين يك مذهب نمىگردد. به عنوان نمونه مقايسهاى ميان تفاسير شيخ طوسى و طبرسى، فيض كاشانى و ملاصدراى شيرازى، حتى تفسيرالميزان علامه طباطبايى يامن وحى القرآن علامه سيد محمد حسين فضلالله اگر انجام مىگيرد مىبينيم تفسيرهاى مختلفى عرضه كردهاند و در زمنيه بسيارى از مسائل اختلافنظر دارند كه نمىتوان گفت اين اختلاف نظرها ناشى از اختلافات مذهبى و گرايشات اعتقادى است.
ممكن استباز اختلافات تفسيرى نه مربوط به معناى كلمات، بلكه مربوط به مصاديق و تاويل آنها گردد، مثلا در اصل وجود جن و ملك گفتگويى نباشد، اما اينكه جن چگونه است و ملائكه چه ويژگيهايى دارند، برداشتها متفاوت باشد. اينكه جبرائيل واسطه وحى بوده بحثى نيست، اما اينكه او چگونه مطالب را القا مىكرده و پيام را مىرسانده مورد اختلاف مفسرين است و اين اختلافها عمدتا ناشى از تفاوت فهم و پيش دانستنيها و تئوريهايى است كه در ذهن مفسر اثر مىگذارد.
بنابراين، همه اختلافات تفسيرى ناشى از هواهاى نفسانى يا اختلافات مذهبى و يا ذات متن نخواهد بود، زيرا اصولا در صورتى مىتوانيم اين فهمهاى متفاوت را بدون تاثير در شخصيت مفسر بدانيم كه چند مساله در نظر ما حل شده باشد:
1- سئوالها و مسائلى كه مفسر به دنبال پاسخ آنهاست و در ذهن او مشكلساز شده را مؤثر در تفسير او ندانيم. در حالى كه در هر عصرى دين و معارفش از سوى گروهى مورد هجوم قرار مىگيرد و مفسرى كه اين شبهات را مىبيند در پى پاسخ آنهاست. حال فرق نمىكند كه اين شبهات مربوط به مسائل كلامى و اعتقادى ديرينه باشد، يا شبهاتى باشد كه در عرصه جديد مطرح شده است، مثلا درباره زن و حقوق بشر، آزادى و حكومتباشد، در اين صورت مفسرين بر اساس دانشها و برداشتهاى بيرونى متفاوت به سراغ متن قرآن مىروند و به دنبال حل شبهه هستند.
2- هر تفسيرى همواره تعلقى به زمان حال دارد و بر مبناى نسبت واقعى كه مفسر آن به اقتضاى مسير تاريخ در برههاى خاص خود پيدا كرده به سراغ متن مىرود. ممكن است اين زمانها همراه با تحولات گسترده نباشد، قهرا موضوعات متوقع آنها هم محدود باشد، و ممكن است تحولات بسيار فشردهاى از نظر علمى و اجتماعى حاصل شده كه ذهن مفسر را بخود مشغول نموده و به سمت و سوى خاصى سوق داده است. در اين صورت باز اطلاعات و پيش داورىهاى مفسر دخيل در تفسير است. به عنوان نمونه حضرت امام خودشان در بحثبت و بتپرستى و تفسير آيات توحيد چنين نگرشى را اعمال كردهاند و مساله بتپرستى را در مظاهر و اشكال مختلفى تاويل نمودهاند مثلا به مناسبت تفسير قل انما هو اله واحد و اننى برى مما تشركون (انعام/19) مىفرمايند:
اعلان برائت مرحله اول مبارزه و ادامه آن مراحل ديگر وظيفه ماست و در هر عصر و زمانى جلوهها و شيوهها و برنامههاى متناسب خود را مىطلبد و بايد ديد كه در عصرى همانند امروز كه سران كفر و شرك همه موجوديت توحيد را به خطر انداختهاند و تمامى مظاهر ملى و فرهنگى و دينى و سياسى ملتها را بازيچه هوسها و شهوتها نمودهاند چه بايد كرد. آيا بايد در خانهها نشست و با تحليلهاى غلط و اهانتبه مقام و منزلت انسانها و القاى روحيه ناتوانى و عجز در مسلمانان، عملا شيطان و شيطانزادگان را تحمل كرد و جامعه را از وصول به خلوص كه غايت كمال و نهايت آمال است منع كرد و تصور نمود كه مبارزه انبيا با بت و بتپرستها منحصر به سنگ و چوبهاى بىجان بوده است و نعوذبالله پيامبرانى همچون ابراهيم در شكستن بتها پيشقدم و اما در مصاف با ستمگران صحنه مبارزه را ترك كردهاند و حال آن كه تمام بتشكنىها و مبارزات و جنگهاى حضرت ابراهيم با نمروديان و ماه و خورشيد و ستارهپرستان مقدمه يك هجرت بزرگ و همه آن هجرتها و تحمل سختىها و سكونت در وادى غير ذى زرع و ساختن بيت و فدئيه اسماعيل مقدمه بعثت و رسالتى است كه در آن ختم پيامآوران سنت اولين و آخرين بانيان و مؤسسان كعبه را تكرار مىكند و رسالت ابدى خود را با كلام ابدى اننى برى مما تشركون ابلاغ مىنمايد، كه اگر غير از اين تحليل و تفسيرى ارائه دهيم، اصلا در زمان معاصر بت و بتپرستى وجود ندارد. و راستى كدام انسان عاقلى است كه بتپرستى جديد و مدرن را در شكلها و افسونها و ترفندهاى ويژه خود نشناخته باشد و از سلطهاى كه بتخانههايى چون كاخ سفيد بر ممالك اسلامى و خون و ناموس مسلمين و جهان سوم پيدا كردهاند خبر نداشته باشد (4) .
آيا اگر حضرت امام در شرايط تاريخى مبارزه با ستمگران و در موقعيتبرخورد با شرق و غرب نبود، آيا تفسيرش از بتپرستى همين بود كه بود يا اين سخنان حاكى از تعلق خاص مفسر به زمان و شرايطى دارد كه اين چنين مفهوم بتپرستى را توضيح مىدهد و تفسيرى خاص ارائه مىنمايد.
بدين جهت اين بحث ما را به اين واقعيت آشكار رهنمون مىسازد كه باورها، دانستنيها، شرايط خاص روانشناسانه مفسر موجب پديد آمدن و گوناگون شدن تفسير شده است و معناى متن يك حقيقت و خصوصيت تغييرناپذير نيست، بلكه همواره به اقتضاى حيثيت تاريخى ظهور مىكند و چهرهاى از معنا و مصداق را بروز و ظهور مىدهد. اما با همه اينها اين امر بدين معنا نيست كه معنايى كه ما از يك متن مىفهميم با آنچه خوانندگان پيشين از آن مىفهمند تفاوت كلى دارد و در هر جا و كلامى اين تحولات و دگرگونى پديد آمده است، پديد آمدنش و برداشت از متن رابطهاى مستقيم با دگرگونىهاى ديگر دارد.
از سوى ديگر براى شناخت كلام نياز به رفع موانع و عوامل بازدارنده از فهم صحيح هستيم و يكى از عوامل بازدارنده پيشباورها و مصبوغات غيرعقلايى و حتى تعصبات قومى و نژادى و مذهبى است. با نگاهى به مجموعهاى از تفاسير مذاهب، نحلهها و روشهاى گوناگون اين چند پارهگى و گوناگونى تفاسير مشاهده مىشود. اين واقعيت گرچه در كل موجب تكامل دانش تفسير و تعميق فهم قرآن شده و اختلاف امت مايه رحمت و بركت گشته، اما در جاهايى مايه انحراف و كژفهمى شده است. لذا شناختخلفيات فكرى اين نتيجه را خواهد داشت كه ما را از برداشتهاى دسته دوم آگاه كرده، تاثيرات مختلفى كه فهم ما را به آلايشها رنگآميزى مىكند، مشخص مىسازد.
از جهت ديگر اين آگاهى به شناختهاى ديگرى، كمك مىكند كه بدانيم در چه راهى بايد گام برداريم و چه عواملى را در فهم دخيل بدانيم و چه چيزهايى را نقد كنيم و در نهايت ما را از خوشخيالى و شگفتزدگى و اعجاب نسبتبه فهم خود بازمىدارد. البته بحث درباره فوايد بررسى شخصيت مفسر مفصلتر از آن چيزى است كه در اين مقاله بگنجد، چنانكه اهميت و سابقه بحث در فلسفه غرب و جايگاه آن در هرمنوتيك زمينههاى درازدامنى را مىطلبد.
بنابراين، همانطور كه در آغاز مقاله يادآور شديم، حضرت امام يكى از مفسرينى است كه به تاثير شخصيت مفسر در تفسير تاكيد دارد و در جاى جاى سخنان خود نقش دانشها و باورهاى مفسر را آشكار مىكند. البته خود ايشان تاثير عظمتشخصيت جامعالاطراف و گرايشات عرفانى خويش را در طول حيات تفسيرى خود بارها نمايان ساخته و بروز دادهاند. حضرت امام در تفسير سوره حمد و در تفسير برخى از آيات و در مباحث عرفانى نگرشهاى ماورايى را بروز و ظهور دادهاند در حالى كه برعكس در دوران مبارزات اجتماعى و حركتهاى سياسى به مناسبت زمان رنگ و جلوه و برداشتها به گونهاى ديگر آشكار مىشود. اگر هرمنوتيك نسبتبه آثار هنرى و متون ادبى به عنوان مايههاى تفسير عمل مىكند و تفسيرها را مختص به متون دينى نمىداند و برداشتهاى متفاوتى از هر متن ارائه مىدهد، حضرت امام از شكسته شدن كنگرههاى كاخ مدائن و ريخته شدن چهارده كنگره در عصر بعثت تفسير اجتماعى مناسب با آن ارائه مىدهند و مىگويند آيا اين پديده به اين معنا نيست كه چهارده قرن ديگر نظام شاهنشاهى ساقط مىشود؟ (5)
اين نوع برداشت در تفسير آيات جهاد، انسانشناسى، مقوله قدرت و دهها عنوان ديگر سياسى شگفتانگيز است و حاكى از اين واقعيت است كه تفسير هر مفسرى خواه متون دينى باشد يا متون ادبى و خواه حوادث و وقايع تاريخى باشد يا آثار هنرى به عوامل شخصيتى مفسر مرتبط است و آگاهيها و گرايشات مفسر در آن نقش بسيار مهم دارد.
1. امام خمينى، روحالله، تفسير سوره حمد/93 - 95.
2. صحيفه نور، ج1، ص 235.
3. همان، ج10، ص 274.
4. امام خمينى، تفسير قرآن كريم، مجله بينات، شماره 8/4 و همچنين صحيفه نور، ج20، ص 112.
5. صحيفه نور، ج19، ص 247.