پيامها و عبرتهاي عاشورا
اكبر مرتضوي
(كهيعص)؛ ك: كربلا، ها: هلاكت، يا: يزيد، ع: عطش، ص: صبر.
بيترديد نوشتن از عاشورا و بيان پيامها و عبرتهاي آن روز عظيم از عهده امثالحقير خارج و شايد قلمزني در اين حوزه جسارتي به شأن والا و بيهمتاي اين روز وشهداي گرانقدر آن باشد. با اين اعتراف قلبي تصميم بر آن دارم كه در اين مقاله، چندپيام و عبرت از اين روز بزرگ را بنا به فهم مختصر و البته ناقص خود به تحرير درآورم، هرچند كه به قول شاعر:
اي مگس عرصة سيمرغ نه جولانگه توستعرض خود ميبري و زحمت ما ميداري
عاشورا و جريانهاي حادث شده در آن از بينظيرترين، عجيبترين و گاهتصورنشدنيترين حوادث در طول تاريخ بشري است. و البته يكايك آن حوادث امكانعبرتآموزي را به بهترين وجه ممكن در خود لحاظ نمودهاند: عبرتها و پيامهاييشيرين و اميد بخش و بعضاً تلخ و تأسفآور. اين روز معجوني است از نهايتهاي آدمي:از نهايت پستي و خواري تا كمال انسانيت، از نهايت جوان مردي تا غايت بيشرمي، ازاوج شهامت و دليري تا قعر ترس و زبوني، از منتهاي عشق و نهايت اخلاص تازنندهترين نوع ياري و حفظ پيمان و ميثاق، و بدينسان است كه عاشورا سمبل آزادگي،عزت و افتخار تا تاريخ هست بر تارك هستي خواهد درخشيد.
پيامها و عبرتها
1- قبول عزت و افتخار و پرهيز از ننگ و ذلّت
از مهمترين پيامهاي اين روز كه ميتواند سرلوحه و الگوي تمامي بشر در پيمودنمسير زندگي خويش باشد، عدم سازش با ستمگر و كنار نيامدن با ذلت و خواري و پستياست، هم چنان كه امام(ع) ميتوانست با يك امضاي ساده و گردن نهادن بر بيعت يزيد،خود و خانواده و اصحاب را از كشته شدن و اسيري نجات دهد و حتي به مال و مقام نيزدست يابد.
اما چه ساده انديشي است، اگر حتي به ذهن خود راه دهيم كه امام براي لحظهايهم به اين موضوع فكر كرده و دچار ترديد و دودلي گشته است. اصولاً از كسي كه در دامانپيامبر(ص) با تربيت علي(ع) و پرورش فاطمه3 و همراهي حسن(ع) رشد نموده، جزاين انتظاري نميبايست داشت و اين گونه است كه امام سوار بر مركب خويش به سويلشكر خصم رفته و پس از حمد و ثناي الهي و درود بر حضرت محمد(ص) و فرشتگان ورسولان الهي فرمود:
«أَلا وَ اءِنَّ الدَّعيَّ ابْنَ الدَّعَّي قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ: بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ، وَ هَيْهاتَ مِنَّاالِّذلَّة، يَابَي اللهُ لَنا ذلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُومِنُؤنَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ وَ اُنُوفٌحَميَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبيَّةٌ،
مِنْ أَنْ نؤثِرَ طاعَةَ اللّئامِ عَلي مَصارِعِ الْكِرامِ أَلا وَ اءِنّي زاحِفٌ اليهم بِهذِهِ الاسْرَةِعلي كلب العدو ـ قِلَّةِ الْعَدَدِ ـ وَخِذْله النّاصِرِ..؛
... آگاه باشيد! زنازادة پسر زنازاده مرا بين دو كار مخير گردانيد:
شمشير كشيدن يا خواري چشيدن و به دور باد كه ما به ذلت تن دهيم، كه خدا ورسولش ومؤمنان بر ما نميپسندد و دامنهاي پاك و پاكيزه و سرهاي پرحميّت وجانهاي والايي كه فرمانبرداري فرو مايگان را بر كشته شدن با افتخار ترجيح ندهند.هان بدانيد كه من با اين خانوادهام با اين كه تعداد كمي هستند و ياوري ندارم با شماميجنگم...»
2- وفاداري و ماندن بر سر پيمان
اين وفاداري را در جريانهاي مختلفي از عاشورا، ميتوان سراغ گرفت؛ از آنجمله، ميتوان به وفاداري يكايك اصحاب امام - به رغم رضايت امام و برداشتن بيعتخود از ايشان - نسبت به پيشواي خود اشاره نمود.
در تاريخ آمده كه امام در چند مرحله براي اصحاب خويش صحبت نمودند و ازآنان خواستند كه در صورت علاقهمندي برگردند، زيرا تنها با او كار دارند و اين جريانحتي در شب عاشورا هم براي آخرين بار تكرار گشت، آن جا كه فرمودند:
«... وَ هذا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً، وَ ليَأخُذْ كُلٌّ رجل مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْأَهْلِ بَيْتي، وَ تَفَرَّقُوا في سَوادِ هذا اللَّيْلٌ، ذَرُوني وَ هؤُلاءِ الْقَومِ، فَاءِنَّهُم لايُريدُونَ غَيْري...؛
اينك سياهي شب شما را فرا گرفته است، پس شب را شتر راهوار خود قرار دهيد وهر يك از شما دست يكي از خانوادة مرا بگيرد و در تاريكي شب پراكنده شويد و مرا باايشان واگذاريد زيرا با غير از من كاري ندارند.
ياران و برادران حضرت به ايشان عرض نمودند كه: «براي چه از تو دست برداريم؟براي اين كه بعد از تو زنده بمانيم؟ خدا نكند كه هرگز چنين روزي را ببينيم...»
اوج اين وفاداري را ميتوان در سيماي قمر بنيهاشم، ابوالفضل العباس، يافت.وقتي براي آن بزرگوار از طرف شمر، به لحاظ خويشاوندي كه از سوي مادر با او داشت،امان نامة ابنزياد را آوردند و آن بزرگوار بر سر دو راهي قرار گرفت كه يك طرف آن كشتهشدن و طرف ديگرش به سلامتي جان، مال و رياست ختم ميشد، استقامت و ايمان را ازدست نداد و آگاهانه تن به مرگ داد و دست از برادرش نكشيد و فرمود:
«...عَدّوالله أَتَأمُرُنا أنَ نَتْرك أخانا وَ سيّدنا الحسين بن فاطمه و نَدَخل في طاعةاللُّعَناءٍ وَ أوْلادِ اللُّعَناءِ؛
... اي دشمن خدا آيا به ما ميگويي برادر و مولايمان حسين پسر فاطمه3 را رهاكنيم و به فرمان ملعون و ملعون زادگان تن دهيم؟»
يا آن هنگام كه وارد شريعه گرديد و آب را تا برابر دهان مبارك خويش آورد و با آنشدت عطش؛ «ذكر عطش الحسين(ع)»، آب را نياشاميد و تشنه از شريعه خارج گرديد،براي سخت گيرترين اشخاص هم هيچ ترديدي باقي نميگذارد كه به راستي اسوةوفاداري و ماندن بر پيمان حسين(ع)، حضرت باب الحوائج (هارون كربلا،ابوالفضلالعباس) است.
3- غيرت و مردانگي
از پيامهاي اخلاقي حماسة عاشورا، غيرت و مردانگي حسين(ع) و اصحاب غيورايشان است كه تاريخ با بيان آن، اوراق ديگري از صحيفة عاشورا را به زيور طبع ميآرايد.
حضرت عباس(ع) آن هنگام كه صداي العطش كودكان حرم بلند شد و از مولايخويش، جهت، آوردن آب رخصت ميدان طلبيد يا وقتي كه سر مارد بن صديق، آن غولقوي هيكل را كه همانند عمروبن عبدود بود، بريد و جهاد ايشان با نفس خويش در نهايتتشنگي آن هم در ميان شريعه و يا پاسخهاي اصحاب غيور امام، همانند مسلمبنعوسجه، سعيدبن عبدالله حنفي، زهير بن قين و... ـ همگي اعلام نمودند، كه جان همة مابه فدايت، با دست و صورت از تو محافظت ميكنيم و چون در ركاب تو كشته شديم درحقيقت به عهدي كه با پروردگارمان بستهايم وفاداري كرده و وظيفهاي كه بر عهده داريمرا انجام دادهايم.. ـ همه از آموزههايي است كه به ما درس غيرت ميدهد.
4- اهميت نماز و عبادت
خواندن نماز از واجبات مسلماني است و به پا داشتن اين عمل واجب، آن هم درميداني چون بيابان كربلا و با آن حال عطش، مصيب ديده، بدون وجود مكان مناسب و باوجود باران تير و شمشير و نيزههاي دشمن زبون، ارج و اهميت اين فريضه بيشتر نمايانميشود و خواندن آن در اول وقت و هنگام ظهر بر اين ارج و اهميت مهر تاييد و تاكيديجاودانه ميزند.
اين جلوه از شكوه معنوي، وقتي به درجه اعلا و رتبة عبرتآموزي خود ميرسد كهملاحظه ميكنيم، در تحقق آن حتي اشخاصي؛ چون سعيدبنعبدالله حنفي كه خود راسپر ابا عبدالله قرار داده بود، به فيض شهادت ميرسد، در حالي كه بر پيكرش فقط سيزدهچوبة تير - جز زخم شمشيرها و نيزهها - ديده ميشد.
در شب عاشورا، كه امام جهت خواندن دعا و نيايش و اقامة نماز به برادرشعباسفرمود:
«اگر ميتواني آنان را امروز از جنگ منصرف كني، چنين كن. باشد در اين شب بهدرگاه پروردگارمان نماز بگذاريم، زيرا خداوند ميداند كه من نماز خواندن براي او و تلاوتقرآنش را دوست دارم.» جالب توجه اين كه وقتي حضرت عباس از آن قوم مهلت خواست،عمربن سعد درنگي كرد؛ عمروبن حجاج زبيدي ميگويد: به خدا قسم كه اگر ايشان ازترك و ديلم بودند و چنين فرصتي را ميخواستند، هر آينه ميپذيرفتم، چه رسد به اين كهايشان خاندان محمد(ص) هستند.»
5- توبه و بازگشت
جلوة شكوهمند اين بازگشت را ما در رفتار «حربن يزيد رياحي» ميبينيم. آنهنگامي كه سيد الشهدا فرياد برآورد:
«أَم مِنْ مُغيثٍ يُغيثُنا لِوَجْهِ الله، أم مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ حَرَمِ رَسُولِ الله؛ آيا فرياد رسينيست كه براي رضاي خدا به فرياد ما برسد؟ آيا مدافعي نيست كه از حرم رسول خدا(ص)دفاع كند؟»
و حر با شنيدن اين فرياد لرزه بر اندامش افتاد و در جواب «مهاجر بن اوس» كه ازحال او سؤال كرده بود، گفت: «به خدا سوگند كه من خود را ميان بهشت و جهنم ميبينم وبه خدا هيچ چيز را بر بهشت اختيار نميكنم، اگر چه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند.» و آنگاه ركاب بر اسب خويش زد و در حالي كه دو دست بر سر گذاشته بود، به خدمت امام شرفياب شد و از عمل خويش اظهار ندامت نمود و پس از قبول توبه از طرف امام كه فرمود:«آري خداوند توبهات را ميپذيرد، اكنون پياده شو» عرض كرد من سواره باشم، بهتر استاز اين كه پياده شوم تا پايان كارم به پياده شدن نينجامد.
آن گاه رخصت ميدان طلبيد وبا كمال آزادگي شربت شيرين شهادت را نوشيد.
غير از اين جلوة تابناك، حافظة تاريخ بازگشت حدود سيو دو نفر از لشكريانعمربن سعد و پيوستن آنان را به سپاه امام ضبط نموده است. اينها همه، نشان از توفيقتوبه و بازگشتي دارد در آن اوضاع دشوار كه قدرت تصميمگيري انسان در آن حال بهحداقل ميرسد.
6- برپا داشتن امر به معروف و نهي از منكر
امام انجام اين فريضة مهم را، از عاملهاي قيام و حركت خويش به سوي عراقبيان ميكند؛ يك روز پيش از عاشورا، بر دستة شمشيرش تكيه زد و با كوفيان به احتجاجميپردازد و پس از معرفي خويش، پدر، مادر، جد، عمو و حتي شمشيرش، در جواب اينسؤال كه: «... پس چرا خون مرا حلال ميدانيد، در صورتي كه پدرم ساقي حوض كوثراست و از آن حوض اشخاصي را مانند راندن شتر از آب، خواهد راند و روز رستاخيز پرچمحمد به دست پدر من است.» جواب ميشنود كه همه آن چه را كه تو گفتي ما نيز ميدانيم،ولي با اين وجود دست از تو برنداريم تا آن كه با لب تشنه طعم مرگ را به تو بچشانيم.
امام در عين حال كه اين همه گستاخي و شرارت و فرار از سخن حق را از اينلشكر پليد ميبيند، در روز عاشورا نيز يك بار ديگر به اين فريضه عمل مينمايد تا شايدبراي آخرين بار هم كه شده يكي دو نفر از خواب جهل و خيرهسري بيدار گردند و ضمنخلوت نمودن با وجدان خويش به سوي حق گام گذارند.
بدين گونه است كه امام در آن هنگامه كه ديگر هيچ اميدي به تن دادن خصم بهسخن حق نيست، بريربن حصين را به سوي آنان ميفرستند تا ايشان را موعظه نمايد،ولي وقتي لشكر به سخنانش گوش ندادند، خودشان به سوي آنان آمده و به امر و نهيايشان ميپردازد:
«... واي بر شما! پس چرا ما را رها كرديد، در حالي كه شمشيرها در نيام بود، دلهامحكم و فكرها خام بود؟ ولي شما با شتاب مانند ملخ به سوي ما پريديد و همچون پروانه(كه خود را به آتش ميزند) بر اين كار هجوم آورديد. آيا از ستمگران حمايت ميكنيد و مارا رها ساخته و خوار ميسازيد..» و يا موعظة حضرت ابوالفضل العباس(ع) ـ پس از بهدرك فرستادن «ماردبن صديف تغلبي» قهرمان بيبديل دشمن، آن هم با نيزة خود ماردـ معالاسف آن نصايح هم در دل آن كوردلان اثر ننمود و براي اين همه گستاخي واعراض از حق، قرآن كريم فرموده است: (خَتَمَ اللهُ عَلي قُلوبِهِمْ وَ عَلي سَمْعِهِم)؛ خدا بردل و ديدههايشان مهر نهاد.
7- جوانمردي و انصاف
از عبرتهاي آشكار عاشورا، جوانمردي و انصافي است كه در اعمال امام و يارانقهرمان ايشان خصوصاً عباسبن علي(ع) مشاهده ميشود؛ چنان كه حضرت ابوالفضلبه «عبداللهبن عقبه غنوي» فرمود: «از مبارزة با من صرفنظر كن و به جهت احساني كهپدرم بر پدرت نموده، ميدان را ترك نما و برگرد.» اما او حاضر به ترك ميدان نشد.ضربهاي به شمشيرش زد و مجدداً فرمود: «ميدان را ترك كن.» امّا او به سبب خجالت ازلشكريان حاضر به ترك ميدان نبود و آخر الامر هم راضي به اين كار شد، نيز آن گاهحضرت با «صفوانبن ابطح» كه حضرت دست راست او را قطع نمود و او را كه اصرار برادامة نبرد داشت، وادار كرد تا به منزلش برگردد و جراح را خبر نمايد. ايشان به خود اجازهنميداد، كسي را كه ديگر نميتوانست بجنگد، بكشد، لذا او را رها كرد و به انبوه لشكرحملهور گرديد. آن گاه هم كه خسته و مجروح پس از ششبار دفع حملة دشمن و كشتنهشتاد نفر از آنان با بدن مجروح و خسته و تشنه وارد شريعه شد، آب ننوشيد، تا تاريخيكي ديگر از صفحات زرين خود را به اين جوانمردي بيهمتا اختصاص دهد؛ زيراپدرش عليبن ابي طالب(ع) در شب 21 رمضان چهلم هجري، به ايشان سفارش كردهبود، هنگامي كه روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعة آب وارد شدي، مبادا آب بياشامي درحالي كه برادرت تشنه است.
يا در شب عاشورا كه به برادر زادهها و عموزادهها و برادران خويش ميفرمايد:
بدانيد كه اصحاب برادر نسبت به ما بيگانه و غريبهاند و بار سنگين مرد هميشه بردوش اهل اوست فردا شما بايد در شهادت پيشقدم شويد و نگذاريد آنان بر شما در نبردسبقت بگيرند مبادا مردم بگويند: بنيهاشم ياران خود را پيش افكندند و مرگ را با ضربشمشير ديگران از خود دفع كردند.
جوانمردي و انصاف را بايد در مولا حسين(ع) ديد كه در حال مبارزه وقتي دشمنبياراده و زبون ايشان بين حضرت و حرم اهلبيت قرار گرفت، فرياد برآورد كه: «ويْحَكم ياشَيعَة آل أَبي سُفْيانَ، اءِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ و كُنْتُمْ لا تخافُونَ الْمَعادَ، فَكُونُوا أَحْراراً فيدُنْياكُمْ هذِهِ وَ ارجْعِوُا اءِلي أَحْسابِكُمْ كُنْتُمْ عَرَباً كَما تَزْعُمُونَ؛ اي پيروان خاندان ابوسفيان!اگر دين نداريد و از معاد و روز واپسين نميهراسيد، پس در اين دنياي خود، از آزاد مردانباشيد و اگر خود را عرب ميشماريد، پس به اصل شرافت شخصي خود باز گرديد.»
انصاف و جوانمردي امام و اصحاب ايشان در سيراب نمودن لشكر حر، قبل ازتصرف آن به دست كوفيان نمودي ديگر دارد.
8- لزوم فعليت يافتن خواست الهي و راضي بودن به آن
«وجه خدا گر شودت منظر نظرزين پس شكي نماند كه بيپا و سر شوي»
آنچه مسلم است، امام نه پيش از جريان عاشورا كه از سالها قبل و حتي از زمانكودكي و حضور رسول خدا(ص) به حوادث اين روز آگاه و معتقد بود و بر ايشان كاملاً هويدابود كه خداوند حكيم و متعال چگونه سرنوشتي را براي او و اهل و خانوادهاش رقمزدهاست. بنابراين، امام با درك كامل و بصيرتي روشن قدم به كربلا گذاشت. اين تسليم وراضي بودن به خواست خداوند متعال، از ديگر عبرتهاي اين حماسة جاويدشمردهميشود.
امام صادق(ع) فرمود: «شنيدم كه پدرم ميفرمود: وقتي امام حسين(ع) با عمربنسعد - كه لعنت خدا بر او باد - برخورد كرد و جنگ برپا شد، خداوند نصرت و مدد غيبيخود را فرستاد، تا آن جا كه نصرت الهي بالهاي خود را بر سر امام حسين(ع) گشود. آنگاه حضرت را بين پيروزي بر دشمنان و ملاقات پروردگارش مخير كردند، پس امام(ع)ملاقات پروردگارش را انتخاب نمود.» اين گردن نهادن بر امر الهي و قضاي پروردگار، درصورتي كه به دنبال آن راحتي تن و جاه و كسب درجات مادي و دنيوي به دنبال آورد،ممكن است براي همه شيرين و پذيرفتني و لذتبخش باشد، اما هنگامي كه اين قضامساوي با خوردن تير و نيزه به گلو، اصابت سنگ به پيشاني و فرو رفتن تير سه شعبةزهرآلود در قلب و به روايت امام صادق(ع) آثار سيوسه نيزه و سيوچهار زخم شمشير برپيكر و سرانجام بريده شدن سر و بالاي نيزه رفتن آن باشد، ارزش و اهميت رضايت بهقضاي الهي و لزوم فعليت يافتن آن به خوبي روشن ميشود. با اين افق وسيع ديد استكه امام هنگام خروج از مكه ميفرمايد:
«مرگ همچون گردنبند بر گردن دختران جوان، كشيده و بسته شده است، من بهديدار نياكان خود مشتاقم؛ آن چنان اشتياقي كه يعقوب(ع) به ديدار يوسف(ع) داشت. ازقبل قتلگاهي براي من انتخاب شده كه بايد به آن جا برسم. گويا ميبينم بندبند بدنم راگرگان بيابان بين «نواويس» و كربلا از هم جدا ميكنند و شكمهاي گرسنه خود را سير وانبانهاي خالي خود را پر مينمايند.»
9- شجاعت دليري و ايمان
عاشورا را ميتوان، مثنوي بلندي از شجاعت و دليري و ايمان حسين(ع) واصحاب وفادارش دانست. طبيعي است كه وقتي گروهي انگشتشمار، خود را در مقابللشكر بيشمار دشمن مشاهده ميكنند و به كشته شدن خويش مطمئن ميگردند، جزايمان استوار و عقيدة پاك و شجاعت تحسين برانگيز چيز ديگري نميتواند، حتي روحيةيك لحظه ماندن در مقابل آن همه لشكر را به ايشان ارزاني دارد.
همين گونه است، شجاعت حضرت ابوالفضل العباس كه در شب عاشورا با جلال وشهامت خاصي، پاسداري خيمهها را تا صبح به انجام رسانيد تا دشمن جرئت شبيخون رادر سر نپروراند و كودكان و زنان حرم پيغمبر(ص) با خاطري آسوده به خواب روند...شجاعت ايشان حتي يزيد را هم به تعجب و حيرت انداخت، آن هنگام كه چون پرچمعلمدار كربلا را ديد، سه بار از روي تعجب برخاست و نشست و گفت: از شجاعت اينپرچمدار در حيرتم كه بر خلاف بقية قسمتهاي پرچم موضع دستگيره آن كاملاً سالممانده و حاكي از آن است كه پرچمدار اصابت تير و شمشيرها را بر دست خويش تحملمينمود، ولي آن را رها نساخته و فقط وقتي كه آخرين رمق خويش را از دست داده پرچماز دستش افتاده و يا با دست او افتاده و دستگيرة پرچم اين گونه سالم مانده است.
اين شجاعت و ايمان و دليري را در ديگر اصحاب حسين(ع)، ميتوان به وضوحديد؛ چنان كه هر كدام از آنان در هنگام نبرد از ديگري سبقت ميگرفتند و از امام خويشخواهش مينمودند كه هر چه زودتر به ايشان رخصت ميدان عطا نمايد.
10- صفات پسنديدة سخاوت، حيا، ادب و حريت
اصحاب امام به تبعيت از مولا و سيد خويش، به زيور همة اين صفات آراسته بودندو در ميدان عاشورا آن را به ميدان ظهور گذاردند؛ از حيا و ادب ابوالفضل العباس همانبس كه هرگز برادر را، برادر خطاب نكرد بلكه او را مولا و سيد خود ميخواند، و شرم وحياي ايشان كه پس از قطع دستان مبارك و سرنگوني از اسب به برادرش ميفرمايد: مرادر ميان كشتهها باقي بگذار، زيرا تاب ديدن روي سكينه را كه از من طلب آب نموده بود،ندارم...
حر نيز كه پس از آن كه به فيض شهادت رسيد، در حالي امام كه خاك از چهرة او برميگرفت، بدو فرمود: «به راستي، تو همچنان كه مادرت ناميده حر و آزاد مردي، آزاد دردنيا و آخرت.»
تمامي اصحاب، از زن، فرزند، جان، مال خويش چشم پوشيدند و به زر و زيور دنياتا آن جا كه در راه محبت و ارادت دوست نياز بود، پشت پا زدند و جان خود را كهعزيزترين است، بذل نمودند كه: «كمال الجود بذل الموجود».
11- بازتاب و نتيجه لقمه حرام
از ديگر عبرتهاي عاشورا توجه به اين اصل مهم است كه از مهمترين اموري كهنخواهد گذاشت، سخن حق در گوش انسان فرو رود و در عمق جانش بنشيند، پر شدنشكم از مال حرام، نداشتن اصل و نسب سالم و حب دنيا در تمامي ابعاد آن است كه بهقول رسول اكرم(ص): «دوستي دنيا منشأ تمام خطاهاست.»
بدون ترديد كسي كه امام حسين(ع) را و يا برادر، پدر، مادر و جد او را از نزديك و ياتنها با يك واسطه ميشناخت و به اخلاق و گفتار و اعمال ايشان آگاه بود و از جايگاه وشأن والاي ايشان اطلاع داشت، آلوده به وعدههاي يزيد و عبيدالله نميشد. اگر چشمانبينورشان را برق سكههاي وعده داده شده كور نكرده بود، اگر شكمهاي خود را از مالحرام انباشته ننموده بودند، هيچگاه حاضر نميشدند كه حتي فكر شمشير كشيدن درمقابل سيد جوانان اهل بهشت را بنمايند، چه رسد به اين كه گلوي طفل شيرخوارهاش رادر كنار نهر فرات، گوش تا گوش بدرند! اينان اگر اصل و نسب سالم و پاكي داشتند، تحتهيچ اوضاعي حاضر نميشدند، بر پيكر مطهري كه در دامان خاتم پيامبران رشد نموده،اسب بتازند.
پس تعجبي ندارد اگر ابوعمر زاهد ميگويد: ما در احوال اين ده نفر (كه برپيكرحسين(ع) اسب تاختند) دقت كرديم، ديديم همه آنان زنازاده بودهاند. اينان اگرذرهاي در دلهاي كثيف خود جايي براي وجدان و تشخيص حق از باطل ميگذاشتند، درمقابل اين همه پند و اندرز امام و ياران ايشان تاب و تحمل از دست ميدادند و به طورقطع از سپاه كفر جدا ميشدند... امّا افسوس كه اين قوم نه فقط به وظيفة ديني و شرعيخود عمل ننمود بلكه وظايف انساني خود را نيز لگدمال كرد.
هر چند اين دد منشي، در هيچ جاي تاريخ هماوردي ندارد و ديري نخواهد گذشتكه متناسب با اين خوي كثيف خود، جزاي خويش را دريافت خواهند كرد، آن هم در روزيكه به فرمودة قرآن كريم: (وَ يَوْمَ يَعُضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْه)؛ و روزگاري كه ستم كاردستهاي خود را از پشيماني ميگزد.»
12- سنت الهي براي امتحان و محك زدن انسانها
«اَلنَّاسُ عَبيدُ الدُّنْيا وَالدِينُ لِعقٌ عَلَي ألْسِنَتَهِم يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ بِهِ مَعايِشُهُمْ؛مردم بندة دنيايند. دين را بر زبان ميآورند تا آن گاه كه زندگاني خود را بدان سروساماندهند.»
عاشورا صرفنظر از وقايع پندآموز آن، ميدان مشخص شدن عيار انسانهاست.حوادث كوچك و بزرگ اين روز، به بهترين وجه ممكن، اين وظيفه و مسئوليت را به منزلميرسانند. در اين روز يك بار ديگر - آن هم براي آخرين بار - بايستي سره از ناسرهتشخيص داده شود، حق از باطل منفك گردد و مؤمن از منافق سوا شود، و اين سنّت الهياست آن جا كه ميفرمايد:
(اَحَسِبَ النَّاسُ اَنْ يُتْرُكوا اَنْ يَقُولُواآمنَّاوَهُم لايُفْتَنُون)؛
آيا مردم ميپندارند وقتي بگويند ايمان آوردهايم واگذاشته ميشوند، در حالي كههنوز آزمايش نشدهاند.
و البته اين امتحان بسيار سخت و طاقتفرساست.
براي حسين (ع) و اصحاب و خانوادة ايشان سخت است، زيرا بايستي بهمظلومانهترين وجه ممكن به شهادت برسند و به زشتترين صورت ممكن غارت شوند وطعم تلخ اسارت را با آن حال رقتآور بچشند. اما لشكر كوفه كه به ناجوانمردانهترين وبيشرمانهترين صورت امكان با خاندان رسالت برخورد نمودند، از فرداي عاشورا، تاريخ برآنان لعن و نفرين ميفرستد و خشم الهي فرا راهشان قرار ميگيرد كه به قول قرآن كريم:(فَلْيَضْحَكُوا قليلاً وَلْيَبْكُوا كَثِيراً جَزَاءَ بِما كانُوا يَكْسِبُونْ)؛ اكنون بايد خندة كم و گريةبسيار كنند كه به مجازات سخت اعمال خود خواهند رسيد.»
13- زشتي پيمانشكني و نماندن بر سر عهد و ميثاق
در عاشورا هم چنان كه عبرتهاي شيريني از وفاداري و غيرت، به چشم ميخورد،مع الاسف عهدشكني و بيوفايي نيز نمايان است. شكي نيست كه در ميان آن سپاه چندهزار نفري كوفه، فراوان بودهاند افرادي كه مشتاقانه به امام نامه نوشته و خواهان آمدنايشان به كوفه شدند ولي بعد عهد و ميثاق خويش را فراموش كردند و با بيشرمي هر چهتمامتر بر روي حضرت شمشير كشيدهاند. به تعبير قرآن كريم:
(نَكَثُوا اَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِم)؛
سوگندهاي خود را پس از عهد خويش شكستند.
همين مردم آن چنان شور و اشتياقي، دربارة حضور امام دربين خويش نشان دادندكه مسلم به پسر عموي خويش نوشت: «مردم اين شهر يك صدا و يك دل پيرو تو وگوش به فرمان تو هستند. بايد هر چه زودتر بدين سو حركت كني.» و حال در هنگامةعاشورا آن گونه ناجوانمردانه بر وي تيغ كشيدند.
امام بر اين بيوفا مردمان فرياد ميزند كه: «اي گروهي كه در اين جا براي كشتنمن گرد آمديد، مرگ و هلاكت بر شما باد، شما حيران و سرگشته به ما پناهنده شديد و مارا به دادرسي خود فرا خوانديد، ما به سوي شما آمده و فريادتان را اجابت كرديم، اكنونشمشيري را كه ما به دستتان داديم به رويمان ميكشيد؟...»
14- نتيجة كفران نعمت و دست كشيدن از ايمان و اعتقاد
(ظَهَرَ الْفَسَادُ في الْبَرِّ وَالبَحر بِمَا كَسَبَتْ أيْدِي النَّاسِ لِيذيقَهُم بَعْضَ الَّذِي عملوالَعلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)
از نكات پندآميز عاشورا، جمعبندي اين مسئلة اساسي است كه به طور قطع و بهحكم «مَنْ أعانَ ظالماً سَلَّطَهُ اللهُ عَلَيْه؛ كسي كه ستم كاري را ياري كند، خدا آن ظالم رابر وي مسلط خواهد كرد» دست كشيدن از حسين(ع) مساوي است با رفتن زير يوغ يزيد.امتناع از پاكي يعني قبول نجاست و كنار آمدن با ديو به منزلة رد فرشته است. اينواقعيتي انكارناپذير است. چرا كه اگر آن نامردمان دست رد بر سينة نوة رسولخدا(ص)بزنند طبيعتاً غير از يزيد كسي باقي نميماند تا با او بيعت كنند. به عبارتي ديگر، اگر آنقوم به وعدههاي پست و دنيايي يزيد و عبيدالله پشت پا بزنند،پس چه كسي گلويعلياصغر را با تير سه شعبه گوش تا گوش بدرد؟ و بر پيكر پاك حسين(ع) اسب بتازد؟
و بدينگونه است كه امام در ظهر عاشورا ميفرمايد: «خشم الهي بر يهود شدتيافت، آن زماني كه (عزير را) فرزند خدا دانستند و خشم خدا بر نصارا شدت يافت، آنزماني كه خداوند را سومين خداي خود خواندند، و غضب پروردگار بر مجوس شدت يافت،آن زماني كه به جاي پرستش خداي يكتا به عبادت ماه و خورشيد پرداختند، و خشم الهيبر امتي كه براي كشتن فرزند پيامبر خود، متحد و هماهنگ شدند، شدت گرفته است.»
گويا اين سخن اميرالمؤمنان علي(ع) را از ياد بردهاند كه فرمود: «يَوْمَ المَظْلُومعَلَي الظَّالِم اَشَدُّ مِنْ يَوْم الظالِم عَلَي الْمَظلوُم؛ روزي كه مظلوم حق خود را ميستاند،سختتر است تا روزي كه ظالم بر مظلوم ستم ميكند.»
به فرمايش خداوند در قران كريم كه ميفرمايد: (أَوْلي لَكَ فَأَوْلَي * ثُمَّ أَولي لَكَفَأَوْلَي)؛ «واي بر زندگي و صد واي بر مرگ تو. پس واي بر برزخ و صد واي برمحشرتو.»
15- عدم عبرتآموزي از گذشته خويش
از ديگر نكات عبرتآموز اين روز، عدم درسآموزي و كسب تجربه از گذشته استكه كوفيان مرتكب آن اشتباه تلخ و جبرانناپذير گرديدند. حادثة كربلا در سال 61 هجرياتفاق افتاد و طبيعي است كه كل جريانهاي حادث شده در عرصة اسلام را، از هجرتپيامبر تا شب عاشورا، اين قوم پليد يا خود درك كرده و يا با واسطهاي ميدانستند بههرحال، بهتر از هر كسي ميتوانستهاند، سره را از ناسره تشخيص دهند تا چونان گذشته،يك بار ديگر به ورطة هلاكت نغلتند. از لشكركشيهاي كفار قريش تا غصب خلافت، ازغصب فدك تا شهادت بانوي اسلام (أمُّ الائمّةِ النُّجَباء) فاطمة زهرا، از حيلة معاويه وعمروعاص در صفين تا جريان نهروان، از شكافته شدن فرق مولود كعبه در مسجد تاخالي شدن اردوي فرزندش حسن(ع) و... هر كدام از اين حوادث خود معلمي بزرگ ومطمئن ميتوانست باشد، تا دگربار رهِ رفته را نپويند و طعم خواري را نچشند، اما افسوسكه به رغم مشاهدة همة اين وقايع، اينان چشمان بيفروغ خود را بر اين عبرتها بربستند تا خود عبرت آيندگان واقع شوند.
16- دست بردن امام به قبضة شمشير براي آخرين راه
با مطالعة تاريخ و عوامل زمينهساز عاشورا، به خوبي اين نكته عيان ميگردد كهامام نهايت تلاش خويش را به كار بردند تا كار به خونريزي كشيده نشود. نه از آن جهتكه خداي نخواسته از مرگ هراسي داشتهاند كه به فرمودة ايشان: «مرگ را جزخوشبختي و زندگاني در كنار ستمكاران را جز ملامت نميبينم.» بلكه از آن روي كهميخواستند حجت خدا بر آنان تمام گردد و راه هرگونه عذر و بهانه در فرداي قيامت وپيش گاه عدل الهي را از آنان بگيرد، و بدين گونه بود كه امام حاضر به بيعت با «وليدبنعتبه» والي مدينه نگرديد و به مكه رفت و در آن جا هم نماند و آن گاه به عراق رفت ووقتي با سپاه حر برخورد نمود و از نيرنگ و بيوفايي كوفيان آگاه گرديد، فرمود: «اين مردممرا به سرزمين خود خواندهاند تا با ياري آنان بدعتهايي را كه در دين خدا پديد آمدهاست، بزدايم.
اين هم نامههاي آنان است.
حالا اگر پشيمانند بر ميگردم.» و پس ازممانعت سپاه كوفه از بازگشت امام به حجاز يا رفتن به كوفه، در سرزمين كربلا فرود آمدندو باز قاصد فرستادند، خطابه خواندند و لشكر عمربن سعد را آگاه نمودند و... كه همة آنبرخوردها و گفتارها براي هر كس كه شامهاي درست و نابيمار داشته باشد، بويآشتيطلبي و خيرخواهي و مردم دوستي از آن ميشنود. سخن مردان خدا و همان كسيكه بيهيچگونه آرايش لفظي و رعايت صنعت، بسيار ساده در آن اوضاع بيان ميدارد، تا باافكندن خود در ميان شعلههاي خشم و طغيان شهوت كه تودة جاهل در آن ميسوزد،يك دو تن را برهاند و از ميان شعله بيرون كشد... و سرانجام امام در نيم روز عاشورا و پساز آن همه مدارا و موعظه و ايجاد فرصت بازگشت، دست بر قبضه شمشير نهاد.
17- جنگ به زشتترين وناجوانمردانهترين شيوة ممكن
از عبرتهاي عاشورا، عملكرد وقيحانه و زشت لشكر كوفه در جنگ باامامحسين(ع) است. اين قوم صرفنظر از اين كه اصولاً براي ماهنوز در ابعاد شخصيتيواعتقادي خود كه اين گونه گستاخانه به دريدن حرمت خاندان نبوت پرداختند،ناشناختهاند و از نظر شيوة جنگي و استراتژي به كار برده شده، در آن نيز به طور هولناكيدست همة خون آشامان و جنايتكاران تاريخ را از پشت بسته و گره زدهاند.
اين قوم اصل جوانمردي را با بستن آب به روي سپاه امام و دريغ آن حتي ازاطفال لب تشنه، زير پا گذاردند و در مقابل خواهش حضرت ابوالفضل العباس كه فرمودند،قدري از اين آب كه مهرية مام عزيزش زهرا3 است، بدهيد تا كودكان خردسال او درميان آفتاب سوزان هلاك نشوند، جواب دادند: در صورتي اين كار را ميكنيم كه برادرتحسين(ع) با يزيد بيعت كند و گرنه تمام جهان را آب فرا گيرد و در تصرف ما باشد آب بهشما نخواهيم داد.» يا در مقابل فرمايش امام كه فرمودند: «اي مردم، شما پيروان وخانوادهام را كشتيد و فقط اين طفل شيرخوار باقي مانده است كه از جهت تشنگي لهلهميزند، پس جرعهاي از آب به او بنوشانيد.» تير سه شعبهاي را حوالة گلوي ايشانمينمايند. اين سپاه بددل در مقابل هر كدام از اصحاب امام كه قدم به ميدان ميگذاشت،به طور دسته جمعي يورش ميبردند و با ناجوانمردي و به دور از چهارچوب اخلاق رزممردانه به پيكار با آنان ميرفتند، تا جايي كه هنگام آوردن آب، شش بار بر علمدار كربلايورش بردند؛ و گفته شده كه چهار هزار تيرانداز نگهبان شريعه، آن چنان بدنقمربنيهاشم(ع) را آماج تير قرار دادند كه زره بر تن ايشان هم چون پوستخارپشتمينمود.
18- برخورد زشت و ناجوانمردانه با كشتهها و اهل حرم
بعدازظهر عاشورا، آن هنگامي كه ديگر كسي از سپاه امام نمانده بود، تا جلويلشكر خصم پليد ايستادگي كند و همگي اصحاب امام و البته خود امام به فيض شهادتنائل آمدند، ديوانههايي كه خشم و شهوت مال و جاه دنيا جسم و وروحشان را پر كرده بود،با بيشرمي هر چه تمام سر مقدس ايشان را از بدن جدا كردند و به فرمان عمر بن سعد،ده نفر داوطلب شدند بر بدن حسين(ع) است بتازند. باري، بر بدن پاك حسين(ع) كهپشت نبياكرم، سنگيني او را در سجدهها تحمل كرده و ميكائيل در گهواره با او رازها گفتهو جبرئيل تهنيت ولادتش را به پيامبر اكرم(ص) داده، و خداي عالميان به بركت قدومشحديث لوح را از عالم بالا فرو فرستاد و... آن نابكاران اسب دوانيدند. بابت اين خدمتخويش از بنزياد جايزة ناچيز و البته از مختار جايزة ارزندهاي در اين دنيا گرفتند، كهدستور داد آن ده نفر را گرفته و دست و پاي آنان را ميخكوب كرده و بر پشت آنان اسببتازند تا به درك برسند. صد البته پاداش كردار زشت آنان در نزد خدا محفوظ است كه«اكنون كه در عالم برزخند آتش دوزخ را صبح و شام بر آنها عرضه ميدارند...» و عذاباصلي آنان با آغاز قيامت شروع ميگردد كه: «و كساني كه بدكار و زشت كردار آيند در آنروز به رو در آتش جهنم افتند، آيا جز آن جزاي اعمال آنهاست؟»
اين سپاه بيشرم، پس از آن به خيمهگاه امام يورش بردند، آن چنان كه روايتشده در غارت خانههاي فرزندان پيامبر و نور چشمان زهراي بتول از هم سبقتميگرفتند، حتي چادري را كه زني به كمرش بسته بود، ميكشيدند و گوشواره را از گوشدختران اهلبيت ميربودند. آن گاه به فرمان عمربن سعد زنان را از خيمهها بيرون كردندو خيمهها را به آتش زدند و زنان را سر برهنه، جامه به يغما رفته، پابرهنه و شيون كناناسير كرده و ميبردند. و به اين هم بسنده نكردند و سرهاي اصحاب امام را جدا كردند و برنيزه گذاشتند و بر گردن اسب خويش آويزان كردند و همراه با اطفال و زنان كه بر شترهايبيجهاز سوار نموده بودند، به نزد شرابخوار زنازاده بردند.
اين برخوردها آن چنان كثيف، وقيحانه و مشمئز كننده بود كه در هيچ كجايتاريخ نمونهاي براي آن نميتوان پيدا كرد. البته همة آن اعمال ننگين، بهترين پيام ورساترين مدرك، جهت اثبات مظلوميت حسين(ع) و اصحاب و اهلبيت ايشان بوده وعبرتي است براي همة آنان كه دوست دارند به حسين(ع) اقتدا كنند و با مشي حسين(ع)در ميدان عمل حاضر گردند تا درك كنند كه حسين كيست و راه حسيني از چه سويميگذرد.
19- اداي دين كوفيان به حسين با آن وقاحت بيبديل!
آن قوم كه يك بار در كوفه و با دعاي امام به باران رحمت الهي دست يافته بودند وباري در صفين كه معاويه آب را گرفته بودو بار ديگر هم در صحراي كربلا، آن هنگام كهسپاه حر تشنه از راه رسيده بود و به وسيله امام سيراب شده بودند، به زشتترين شيوةممكن آن خدمتها را جبران كردند و البته از قومي خيانت پيشه، چون آنان چه انتظاريجز اين؟ به راستي تاريخ، چه زجري ميكشد از اين كه چگونه در خود ثبت كند جبران آنهمه بزرگواري را؟ اين مردم كه امروز آب را از طفل شش ماهه امام هم دريغ ميكنند،همانهايي هستند كه چندي پيش، پس از آن جريان استسقا و آمدن باران رحمت الهيبه دعاي امام حسين(ع) خدمت ايشان رفتند و با شور و اشتياق ضمن تشكر و سپاسفراوان عرض كردند كه اميدواريم، روزي بتوانيم اين خدمت شما را جبران كنيم و ازخجالت شما بيرون آييم.
20- تلوّن مزاج و رنگ به رنگ گشتن بيوقفه كوفيان
بيوفا مردماني كه يك بار در جواب احتجاج امام با ايشان ميگويند: همة آنچه راكه تو گفتي، ما نيز ميدانيم، ولي با اين وجود دست از تو برنداريم تا آن كه با لب تشنهطعم مرگ را به تو بچشانيم، و بار ديگر هنگامي كه امام بر اثر جنگ و جراحات خسته وسست شد و ايستاد، هر يك از ايشان كه روي به جانب حضرت ميآورد، منصرف ميشدتا مبادا خدا را در حالتي كه خون امام بر گردنش است، ملاقات كند. جامة كهنهاي را كهامام در زير لباس خود قرار ميدهد، پس از شهادتش از تنش در ميآورند، با وجود آن كهدر چند نوبت پشت سر امام ايستادند و به او اقتدا ميكردند، زيرا امام مسلمانان است وبراي اقامة نماز جماعت از فرستادة حاكم قانوني سزاوارتر است. همانان كه انگشت امام راهمراه انگشتري ايشان قطع ميكنند، بار ديگري براي اقوام خويش و نزديكان امام اماننامه ميآورند.
زماني داوطلب ميشوند تا بر بدن مطهر امام اسب بتازند، ولي بار ديگري درمقابل احتجاج حضرت ابوالفضل جهت طلب مقداري آب براي اطفال خرد سالميگريند و بعضي حتي از اسب پياده ميشوند و خاك بر سر ميريزند.
چگونه ميتوان باور نمود اين مردم نسل بيواسطه يا حداكثر نسل دوم، همانمردمي هستند كه آب را از كام تشنة خود ميگرفتند و به دوست خود ميدادند و او نيزچنين ميكرد تا آن گاه كه همگي از تشنگي شهيد ميشدند؟ از مردمي كه پيشينيان آنانحتي به ملخ هم پناه ميدادند يا اگر كبوتري بر بالاي چادر ايشان آشيانه ميكرد و تخمميگذاشت، چادر را جمع نميكردند و يكي از سپاهيان را نگه ميداشتند تا در آن جاتوقف كند و پس از آن كه كبوتر بچههاي خود را پرواز داد، آن چادر را بر چيند.
اين واقعيتي است كه همه به آن معترف بودهاند؛ چنان كه وقتي كوفيان در خانة«سليمانبن صرد خزاعي» گرد هم آمدند، ايشان رو كرد به آنان و گفت: «مردم اگر مرد كارنيستيد و بر جان خود ميترسيد، بيهوده اين مرد را مفريبيد.» و يا معاويه به يزيد سفارشميكند: اگر عراقيان هر روز عزل عاملي را از تو بخواهند بپذير، زيرا برداشتن يك حاكمآسانتر از روبرو شدن با صد هزار شمشير است و اين درسي بزرگ و عبرتي سنگين ازدهها پيام و عبرتهاي تلخ و شيرين عاشورا است. تا تمامي انسانها خصوصاً انسانهايكمظرفيت و رنگپذير با چنگ زدن به اعتقادي راستين كه از شريعت پاك محمدي(ص)بر گرفته شده، در تندباد حوادث از جاي نلغزند و به هر سوي كشيده نشوند.
در پايان، ذكر اين نكته لازم است كه پيامها و عبرتهاي عاشورا منحصر بههمين بيست پيام نيست. و اين روز بزرگ كه به حق سرمشق همة روزهاي تاريخ لقبگرفته، هنوز در جاي جاي خود عبرتهايي براي هميشة بشريت به يادگار گذارده كه ذكرچند مورد از آنها تنها به فهم ناقص نويسنده بر ميگردد.
بر كسي پوشيده نيست كه هر كدام از اين پيامها نيز خود حاوي دهها و صدها نكتةظريف و بررسي كردني است كه از آنها ميتوان كتابها نوشت و پندها آموخت و اصلمطلب هم در همين پندآموزي و عبرتگيري نهفته است تا انسان با آگاهي از آن، ضمنشناخت واقعيت، ره رفته را نپيمايد و تجربههاي تلخ و شيرين گذشته را چراغ راه خويشقرار دهد.
اگر در 1362 سال پيش بيوفا مردمي برانگيزندة حق را اجابت نكردند، ما هوشيارباشيم كه به فرمودة قرآن: «و هر كه برانگيزندة حق را اجابت نكند، در زمين مفر و پناهياز قهر خدا نتواند يافت و جز او هيچ يار و ياوري نخواهد داشت و چنين كساني بدانند كه درضلالت و گمراهي هستند.»
هر چند كه مع الاسف، صحنهاي كه در سال 61 هجري اتفاق افتاد قرآن در نيمقرن پيش از آن، خبر آن را داده بود كه: «اگر محمد بميرد و يا كشته شود شما به گذشتهخود بر ميگرديد، اگر چنين كنيد به خدا زياني نميرسد.» و برگشت مردم آن سامان بهروشي از زندگي كه جز خشم و شهوت نبود، بسيار تلخ و جانگداز است، اما به هر حال اينواقعيت ماجرا و حقيقت تاريخ است.