فصل دوم زن در عرفان
سالكان كوى جمال وجلال
اساس عرفان كه شهود واقع وكشف حقيقت است هم از سير وسلوك در درجات هستى نشات مى گيرد وهم راهيان كوى وصال را مى نگرد وهم مسير سفرهاى گوناگون را مشاهد مى نمايد. بسيارى از ره آوردهاى عرفان را برهان تاييد مى كند، چنانكه عصاره هر دو را قرآن كه هماهنگ بابرهان متين وعرفان راستين است روا وسزا مى داند. آنچه عارف مى نگرد اين است كه تمام اشياء هر لحظه تازه مى شوند. ودر اين تجدّد امتيازى بين ثابت وسيّال، مجرد ومادى نيست، وهدف همه سالكان، ديدار خداست، چنانكه سير همه كاروانيان نيز تجلى هاى گوناگون حق است. تفاوت راهيان در انتخاب تجلّى خاص ونيل به اسم مخصوصى است كه هركدام مظهر ويژه آن هستند. گروهى با اسماء جمال ولطف ومهر اُنس دارند وبرخى با اسماء جلال وقهر خو گرفته اند. لذا حشر جماليان با بهشت وحشر جلاليان بادوزخ، وسرانجام، هركدام نام خاصى از اسماى الهى را ديدار نموده ودر تحت ولايت آن نام به سر مى برند. «تا يار كه را خواهد وميلش به كه باشد». كريمه: يا ايّها الانسان انّك كادح الى ربّك كدحاً فملاقيه (1) اى انسان، حقاً تو به سوى پروردگار خويش به سختى در تلاشى، واو را ملاقات خواهى كرد. به منزله سرفصل سفرنامه سالكان كوى حق است كه در ذيل آن گزارش كار سعيدان، به صورت دريافتِ نامه اعمال به دست راست، وپيوستن مسرورانه به جمع همراهان واهل خود بازگو شده، وگزارش كار تبهكاران به صورت دريافت نامه اعمال از پشت سر، وفرياد مرگ طلبانه در بند زنجيرهاى آتشين مى باشد. هيچ امتيازى در اصل كدح وسير وتولد بين موحّد وملحد نيست، ليكن ملحد همواره در كثرت سير كرده، واز خلق به خلق وبا خلق ودر خلق وبراى خلق -يعنى ماده مى كوشد، ودر هيچ مرحله اى از مراحل سفر خويش هدف اصيل وهمراه راستين خود را كه حق است نمى نگرد، وهرگز از وحدت آگاه نمى گردد، وسر از كثرت بيرون نمى آورد،بلكه چون كرم ابريشم به دور خود كه فقر وتاريكى است مى لآند وخالق خويش را اصلاً نمى بيند وسرانجام مظهر اضلال شده وچون شيطان مُضل سر از دوزخ در مى آورد، كه باطن هر كثرت پليد ودرون هر ماده بى روح است. ودر اين سيرِ سقوطى فرقى بين زن ومرد نيست چون توحيد والحاد از آنِ روح است وروح همان طورى كه مكرّراً گذشت نه از صنف ذكور است ونه از صنف اناث. موحّد راستين نيز هماره سير خود را با حق ادامه مى دهد وتمام مراحل سلوك خويش را در صحابت حقّ مى گذراند وهرگز كثرت را بدون شهود وحدت نمى نگرد، وهيچگاه رؤيت خلق حجاب شهود خالق نمى شود، بلكه دائماً خلق را آيت حقّ دانسته، واز اين مرآت بهره صحيح برده وجمال دل آراى خالق را در سراسر آئينه هاى مينو وگيتى مى نگرد وسرانجام مظهر هدايت شده وچون فرشته هادى در بهشت مى آرمد كه باطن هر وحدت منزّه ودرون هر صورت با روح وزنده مى باشد. ودر اين حركت نيز هيچ امتيازى بين زن ومرد نيست، زيرا سفر حقيقى در مراحل توحيد به عهده انسانيت است كه مبرّاى از ذكورت وانوثت است. سفرنامه سالكانشاهدان سالك كوى، وسالكان شاهد غيب وشهود، مراحل سفر را به چهار مرحله تقسيم كرده اند كه در تمام مراحل آن «حق » حضور دارد. اول: سفر از خلق به حق واز كثرت به وحدت. دوم: سير از حق به حق وسفر در درياى وحدت وشهود اسماء واوصافِ همان واحد يگانه ويكتا. سوم: سفر از حقّ به خلق واز وحدت به كثرت آثار وافعال. وچهارم: سير از خلق به خلق با صحابت حقّ وسفر از كثير به كثير در صحبت واحد يگانه. شرح اين اسفار چهارگانه ومحصول هر مرحله ونتيجه نهايى مراحل چهارگانه در موطن مناسب خود آمده است. آنچه تذكر آن در اينجا لازم است آن است كه مراحل ياد شده عهده دار ترسيم خطوط كلى ولايت وآثار ولايى آن مى باشد وهمسفران اين سفر اعم از زن ومردند. در اين وَفْد به سوى حقّ هيچ فرقى بين مذكر ومؤنث نيست، وآنچه در سفر سوم وچهارم مطرح است همانا درجات گوناگون ولايت است كه هرگز بين زن ومرد در آن تفاوتى راه نداشته، چه اين كه لازمه وصول به اين درجات يا ملزوم آن، نبوت ورسالت تشريعى نيست. يعنى سفر سوم وچهارم بدون نبوت ورسالت هم تامين مى شود، چون رجوع از حق به خلق وبرگشت از وحدت به كثرت، گرچه نبوت اِنبائى وتعريفى را به همراه دارد ولى مستلزم نبوّت ورسالت تشريعى نمى باشد. بنابراين آنچه زن از آن محروم است يعنى نبوت ورسالت تشريعى، لازمه برگشت از حقّ به سوى خلق نيست وآنچه لازمه اين برگشت است، يعنى نبوّت اِنبائى وتعريفى بين زن ومرد فرقى نيست. وهمين عدم تمييز بين اين دو مطلب عميق مايه داورى محروميت زن از سفر سوم وچهارم شده است. غرض آن كه پشتوانه نبوت ورسالت همانا ولايت است ودر ولايت هيچ امتيازى بين زن ومرد نيست گرچه در برخى از آثار اجرايى آن كه همان نبوّت ورسالت تشريعى است بين اين دو صنف فرق است. مطلب ديگرى كه ضمن تكرار مى تواند به هرگونه نزاعى پايان بخشد، اين است كه گرچه بين مرد وزن در نبوّت ورسالت تشريعى فرق است، يعنى وظيفه پيامبرى وتشريع كه يك كار اجرايى است از دوش زن برداشته شده وبر دوش مرد نهاده شده است، ليكن بعد از ختم نبوت تشريعى وپايان پذيرفتن رسالت تشريعى اين راه براى همگان خواه زن وخواه مرد بسته شده است، لذا اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از ارتحال پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و اله فرمود: «لقد انقطع بموتك ما لم يَنقطِع بموت احد» (2) با مرگ تو راهى بسته شد كه با مرگ هيچ كس بسته نشده بود. از اين رهگذر هيچ ثمره اى بر اين تفاوت مترتب نيست وآنان كه قصد بيرون كردن زنان از صحنه سياسى، اجتماعى، فرهنگى واقتصادى را دارند هيچ بهانه اى در دست ندارند، زيرا اگر محروميت از رسالت تشريعى نقص است، مرد نيز چون زن، بعد از ختم نبوت محروم است. واگر برخوردارى از پشتوانه اصيل نبوّت يعنى ولايت، ارزش است، كه محصول سير به سوى خداست، زن هم چون مرد از اين كرامت برخوردار است. واگر توزيع كار وتقسيم سمت اجرايى بدون اختلاط زن ومرد وتماس نامحرمانه مطرح است، زن نيز چون مرد ذى حق است، واگر سخن از اختلاط وتماس ناصواب وبرخورد نامشروع است، مرد هم چون زن ممنوع است. چه اين كه اگر تقسيم عادلانه سمت اجرايى، با در نظر گرفتن استعدادها وارزيابى خصوصيتِ هريك از اين دو صنف، مورد نظر است، هركدام به نوبه خود توان تحمل مسؤوليت هاى مناسب را دارند والبته در كارهاى اجرايى مرد وظايف بيشترى دارد.1. انشقاق،6.2. نهج البلاغه.