تحلیلی پیرامون نهضت حسینی (8) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تحلیلی پیرامون نهضت حسینی (8) - نسخه متنی

سیدعلی فرحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



تحليلى پيرامون نهضت حسينى (8)

پندار ناصحيح

احزاب به وسيله اصحاب پديد آمد و خطوطِ آنها را منعكس كرد، از اين رو براىِ دركِ هويّتِ احزاب بايد به مسأله اصحاب نيز اشاره‏اى بشود، اصولاً مسأله اصحاب، يكى از مسايلِ مهمِ صدرِ اسلام است كه تا حدودى به حقّ و تاحدودى به ناحق در همه جريانهاىِ اسلامى، آثارِ عميقى گذارده است به طورى كه مى‏توان گفت: جريانهاىِ اسلامى از جمله جريانِ كربلا ارتباطِ بسيارى با اين مسأله دارد، بدين جهت لازم است بحثِ اقلاً فشرده‏اى درباره اين مسأله به عمل آيد:

عدّه‏اى از برادرانِ سنّى مى‏گويند: همه افرادى كه شهادتين گفتند و چند روز و حتّى چند دقيقه پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را درك كردند، اصحاب آن حضرتند و هر چه كرده باشند مأجور و محترمند. در اين گفته ناصحيح، دو اشتباهِ عظيم وجود دارد: اشتباهِ اول اين است كه مى‏پندارند همه اصحاب پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و حتّى معاويه و عمروعاص، كه از روىِ ترس يا سياست مسلمان شدند، به مجرد ديدن پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از هر عيبى پاك و مانند فرشته شدند، اشتباهِ دوم، كه از اشتباهِ اوّل خطرناكتر است اين است كه: مى‏پندارند همه اصحابِ پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تا آخر عمر فرشته ماندند، هر چند خونِ دهها هزار مسلمان و حتّى خونِ بسيارى از اصحابِ محبوب را ريختند و خودشان نيز به خلافكارىِ خودشان، چه قبلاً و چه بعدا، اعتراف كردند.

با صراحت بايد گفت: اين پندارِ ناصحيح «با ديدارِ رهبر، فرشته شدن و فرشته ماندن» سخيف‏ترين پندارِ بشرى است كه هم ضدِّ دين و هم ضدِّ عقل مى‏باشد و در تاريخِ هيچ يك از اديانِ جهان ديده نمى‏شود آن‏طور كه از بررسى مداركِ اسلامى برمى‏آيد، منشأ مهم اين پندارِ خطرناك، سياستِ شيطانىِ معاويه‏ها بود كه مى‏كوشيدند به عنوانِ اصحاب «توسعه مطلق» و نيز «افتخارِ مطلق» بدهند تا بتوانند خودشان را در شمارِ مقدّسان جا بزنند و پيكارشان را با صاحبانِ حق، مانندِ على عليه‏السلام و پيروانش موجّه نمايند.

بلكه با دقّت بيشتر در تاريخِ اسلام معلوم مى‏شود، كه: معمولاً حكّامِ ستمكار و نيز علماىِ رياكار، بيشتر از ديگران به شعارِ «قداستِ خدشه‏ناپذيرِ اصحاب» تمسّك مى‏جستند، هدفِ آنها از تمسّك به اصحاب اين بود كه: به خطِّ معاويه‏ها، كه با مقاصدِ آنها هماهنگ بود، اعتبار بخشند و انحصارِ حق در راهِ على عليه‏السلام و خاندانش را، از بين ببرند تا بتوانند سيطره خودشان را مستقر كنند و شيعه را، كه فقط از على عليه‏السلام و خاندانش پيروى مى‏كردند و سنگِ راهِ حكّامِ ستمكار و علماىِ رياكار، به بهانه اين كه با اصحاب مخالفند كنار بزنند، ولى چنان كه گوشزد شد عقل سالم، اين گونه شعارها را كه بر پايه يكسانى ضدّها استوار است محكوم مى‏كند و دور مى‏ريزد.

علاوه بر حكمِ عقل، قرآن نيز بسيارى از اصحاب را به شدّت توبيخ مى‏كند وآنها را منافق، فاسق، فاجر و ملعون خوانده و در صفِ كفّار قرار مى‏دهد. آيا اين گونه اصحاب، پس از پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم زيرِ زمين رفتند يا طبعا آزادىِ بيشترى يافتند و روىِ صحنه آمدند؟ هم چنين قرآن، بسيارى از پيروانِ پيغمبرانِ پيشين را طرد مى‏كند و با عنوانهاىِ پرنكوهش، مانندِ «فروشندگانِ آياتِ خدا به بهاىِ اندك» سركوب مى‏نمايد. آيا همه اينها داستانهاى مرده است يا مثالهاىِ آموزنده براىِ خصلتهاىِ بد بشرى كه در همه جوامع بشرى به چشم مى‏خورد؟ قرآن، در زمينه شرحِ حالِ امّتهاىِ گذشته، فقط «سرگذشتِ پيشينيان» نيست، بلكه «حقيقت روان» است كه در موردِ مسلمانها نيز جريان داشته و دارد؛ از اين رو پيغمبرِ اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در راستاىِ تداومِ خطوطِ بشرى مى‏فرمايد: «پيروانِ من نيز مانند يهوديها و مسيحيها به بيش از هفتاد فرقه مخالف تقسيم مى‏شوند،امّا فقط يك فرقه آنها اهلِ نجاتند و بقيّه گمراهند و در آتش».(1)

بدترين تعبيرِ قرآن

بدترين تعبيرِ قرآن، كلب و حمار است و عجيب‏اين است كه: حمار را به «علماىِ يهود» كه از اصحابِ موسى يا تابعينِ آنها به شمار مى‏رفتند نسبت مى‏دهد و كلب را به «بلعم باعور» كه سنگرِ ايمان و مظهرِ آياتِ الهى محسوب مى‏گشت. هدفِ قرآن از اين كه بدترين مثالها را درباره عالمانِ به اصطلاح دينى مى‏آورد اين است كه: استبعادِ گمراه بودن يا گمراه شدنِ افرادِ ظاهرا مقدّس را از بين ببرد تا در نتيجه مردم از دامِ ظواهر آزاد گردند و گرفتارِ پندارهاى خطرناك مانندِ «قداستِ خدشه‏ناپذيرِ اصحاب» نشوند. ولى با وجودِ اين گونه آياتِ تكان‏دهنده و داورىِ روشنِ عقل، برخى از برادرانِ سنّى ادّعا مى‏كنند كه پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرموده است:

اَصْحابى كَنُجُومِ السَّماءِ بِاَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمْ اِهْتَديْتُم.(2)

همه اصحابِ من؛ يعنى، همه كسانى كه مرا ديده‏اند، مانند ستارگانِ آسمانند كه از هر كدام پيروى كنيد هدايت مى‏شويد.

بر اساسِ اين روايتِ بايد گفت: على عليه‏السلام ، ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، زبير، معاويه، عمروعاص، مغيره، خالد، ابوهريره و... از نظرِ موقعيّت دينى و رهنمايى بشر يكسانند و همه آنها باعثِ سعادتِ دنيا و آخرتِ مردمند.

البتّه دانشمندانِ غيرِ متعصّب و حتّى برخى از دانشمندانِ متعصّب مانند «ابن تيميّه» ثابت كرده‏اند كه روايتِ مزبور، به دستِ سياست‏بازان جعل شده است.(3) «ابن ابى الحديد» هم در اين زمينه رساله جالبى از يكى از محقّقان به نام «ابوجعفر» در ردّ دعاوىِ «ابوالمعالى جوينى» نقل مى‏كند كه در خورِ دقّت است،(4) ولى علاوه بر روشنگرىِ محقّقان، احاديثى هم در دست است كه بيانگرِ همين مطلب است. يك نمونه آن در صفحه پيش نقل شد. نمونه دوم، سخن ديگر پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است كه حتّى در مداركِ سنّى به اين صورتِ تكان‏دهنده آمده است: «روز رستاخيز، گروهى از اصحابم از كوثر رانده مى‏شوند، علّت را جويا مى‏شوم، پاسخ مى‏رسد كه آنها در شكلِ اسلام به جاهليّت برگشتند (فارتدّوا على ادبارهم القهقرى) و من در آن هنگام مى‏بينم كه: نجات يافتگانِ از اصحابِ من، مانندِ دورافتادگانِ از گلّه، بسيار اندكند».(5)

آيا صحيح است كه...؟

گذشته از پاسخهاىِ نقلىِ مزبور، اعترافهاىِ صريح معاويه، عمروعاص، زبير، طلحه، عايشه و ديگران به خوبى نشان مى‏دهد كه: هدفِ آنها از جنگِ با على عليه‏السلام فقط اين بود كه به رياست برسند و خط على عليه‏السلام را بكوبند. بنابر اين آيادرست است بگوييم جنگهاىِ خانمانسوزى كه بر ضدِّ على عليه‏السلام و سايرِ اصحاب برپا كردند با اجتهادِ آنها پيش آمده، منتها اجتهادِ آنها خطا بوده است؟ آيا با وجودِ اعترافهاىِ روشنِ آنها، كه به چند نمونه اشاره شد، اصلاً اجتهادى در ميان بوده تا خطا باشد و در نتيجه مخالفتِ با آنها، گناه به شمار آيد؟

و آنگهى، اگر مخالفت با اصحاب، گناه به شمار آيد، بايد گفت كه خودِ آنها بيشتر از همه كس به اين گناه آلوده شدند، اساسا خودِ آنها بودند كه، هم اختلاف كردند و هم سرچشمه اختلاف گشتند و به طورِ مستقيم يا غيرِ مستقيم، جوامعِ اسلامى رادر طول چهارده قرن، گرفتارِ انواعِ درگيريهاىِ عقيده‏اى و عملى نمودند، هم چنين خود آنها بودند كه، همواره به همديگر ناسزا مى‏گفتند و با كمال شدّت به جانِ هم افتادند و در جنگهايى بى‏سابقه، همديگر را و دهها هزار مسلمان ديگر را به خاك و خون كشيدند، از اين رو امكان ندارد بگوييم همه آنها مقدّس و مصونند و لازم است از همه آنها پيروى بشود با اين كه پيروى از هر كدام آنها مستلزمِ مخالفتِ با ديگرى است مگر اين كه گفته شود ناسزاگوييها و جنگهاى آنها با همديگر، در واقع تعارف و شوخى و مطايبه و روبوسى بود.

سكوت يا سخن؟

ناسزاگوييها و كينه‏توزيهاىِ آنها نسبت به همديگر، محدود به يك مورد و دو مورد و چند مورد نبود، بلكه به اندازه‏اى زياد بود كه اگر از منابعِ معتبر گرد آيد، واقعا چندين جلد كتاب مى‏شود؛ سزاوار است كه دانشمندانِ متتبّع، خصومتهاىِ آنان، بويژه نامه‏ها و سخنهاىِ بسيار ركيكِ معاويه و همفكرانش را نسبت به على عليه‏السلام و سايرِ مردانِ اسلام جمع كنند و نشر دهند، اين به نوبه خود خدمتِ بزرگى است كه حقايقِ صدرِ اسلام را آشكارتر مى‏كند و بطلانِ اين ادّعاىِ خطرناك را، چه به صورتِ عامّ، مانند اين كه همه اصحاب پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم «ستارگان آسمان» بودند، و چه به صورت خاص مانندِ اين كه برخى از آنها «عشره مبشّره» بودند، روشن‏تر مى‏سازد.

نمونه‏اى از اعمال بسيار وقيحِ آنها، اين بود اين به فرمانِ معاويه، اين ملعونِ پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم همه مسلمانها موظّف شدند على عليه‏السلام را حتّى پس از شهادتش و حتّى در نمازها لعن كنند. يكى از اين لعن‏ها كه در يك قرن حكومتِ سياه امويها در همه منابر و مساجد و مدارس و مجامع اسلامى رواج داده شد، چنين است:

اَللّهُمَّ اِنَّ اَبا تُرابٍ اَلْحَدَ فى دينِكَ وَ صَدَّ عَنْ سَبيِلك فَالْعَنْهُ لَعْناً وَبيلاً وَعَذِّبْهُ عَذاباً اليماً.

پروردگار! على، كافر شده و مسلمانها را از راهِ اسلام منحرف ساخته است.پروردگارا!او را مورد لعنى ذلّت‏آور و عذابى دردناك قرار بده.(6)

آيا مسلمانهاىِ با وجدان و حتّى مدافعانِ سياسىِ معاويه مى‏توانند در برابرِ اين همه پستى و بى‏شرفىِ او باز هم سكوت كنند و او را لعن و نفرين نكنند؟

مثلّثِ شومِ جهانِ اسلام

معاويه و عمّالش نه تنها با همه توان با على عليه‏السلام و پيروانش، مبارزه مى‏كردند، بلكه در تقويتِ سايرِ حزبهاىِ مخالفِ على عليه‏السلام نيز نقشِ حسّاسى داشتند. در واقع، سه حزبِ مخالف على عليه‏السلام ، مثلّث شوم جهان اسلام بودند كه معاويه و همكارانش قاعده اين مثلّث، حزبِ طلحه و زبير و عايشه عملاً يك بازوىِ آن و حزبِ خوارج بازوىِ ديگرِ آن را تشكيل مى‏دادند.

تاريخِ آن دوره به خوبى نشان مى‏دهد كه: حزبِ خوارج با دسيسه هاىِ معاويه و همكارانش متولّد گشت و جناح على عليه‏السلام را، حتّى از درون متزلزل كرد و راهِ را براى معاويه هموار ساخت و حزبِ طلحه و زبير وعايشه نيز با تحريكهاىِ كتبى و غيركتبىِ معاويه، جان گرفت (7) تا حدّى كه با اطمينان و قوّت قلب با على عليه‏السلام و همگامانش جنگيد و بسيارى از مسلمانها را بر ضدِّ او گستاخ نمود و بخصوص دستِ معاويه‏ها را باز يا بازتر كرد؛ اگر اينان جنگِ برادركشى و حرمت‏شكنِ جمل را برپا نمى‏كردند، چه بسا معاويه و همكارانش نيز زمينه‏اى براىِ جنگِ صفين نمى‏يافتند و اگر مى‏يافتند، پيشرفتى به دست نمى‏آورند.

معاويه‏ها، نه تنها در زمينه موردِ بحث، بلكه اساسا در هر زمينه‏اى مانندِ شيطان در قالبِ ديگران نفوذ مى‏كنند و موافقانِ خود و حتّى برخى از مخالفانِ خود را آلتِ دستِ خود قرار داده، آنان را به طور مستقيم يا غيرمستقيم در راهِ مقاصدِ خود به حركت مى‏آورند، معاويه‏ها با روشهاىِ مرموز و استفاده از جاسوسهاىِ سرى پيش مى‏روند و از طرقِ ناجوانمردانه، مانندِ كمك به جريانهاىِ انحرافى، توسعه اختلافهاىِ داخلى،ايجاد صحنه‏هاىِ مصنوعى، اختراعِ شبهه‏هاىِ واهى، تفسيرهاىِ غلطِ سياسى و خلاصه، با شايعه‏پردازى و جوّسازى، البته زيرِ پوششِ عدالت‏خواهى و بشردوستى، به كانونهاىِ تشنج وزخمهاىِ جامعه دامن مى‏زنند و جالبتر اين كه: به ادّعاىِ درمانِ زخمهايى كه خودشان با انواعِ شيطنتها پديدار ساخته‏اند به ميدان مى‏آيند و بر مسندِ مصلحِ جامعه، در مقابلِ مردانِ حقّ موضع مى‏گيرند.

يك نمونه از شيطنتهاىِ معاويه، كه بزنگاهِ سياستش شد، اين بود كه سعى مى‏كرد با دسيسه‏هاىِ گوناگون، با نسبت دادن قتل عثمان به على عليه‏السلام و يارانش مسلمانها را وسوسه كند و محيطِ اسلام را گل‏آلود نمايد تا زمينه پيشرفتِ خودش را آماده سازد. فتنه‏سازى و اختلاف‏انگيزى دستگاهِ معاويه، به حدّى بود كه حتّى به عايشه مى‏گفت:«كاش در جنگى كه با على عليه‏السلام كردى، كشته مى‏شدى تا خونِ تو را مانندِ خونِ عثمان، برضدِّ او عَلَم مى‏كردم»(8) مضحكتر اين كه: اصحابِ على عليه‏السلام را مانندِ عدى حاتم، حتّى پس از شهادتِ آن حضرت وسوسه مى‏كرد و مى‏گفت: «على عليه‏السلام نسبت به تو انصاف را رعايت نكرد، چون فرزندانِ ترا به كشتن داد و فرزندانِ خودش را حفظ كرد» البتّه او نيز، در پاسخِ كوبنده وطعن‏آميزش گفت: «اين ما بوديم كه نسبت به او، انصاف را رعايت نكرديم زيرا او رفته و ما مانده‏ايم».(9)

به هرحال، يكى از مطالبِ اساسىِ صدرِ اسلام، كه زيربناىِ اوضاعِ زمانِ حسين عليه‏السلام را تشكيل مى‏دهد و بايد با دقّت مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه: تقريبا همه حزبهاىِ آن زمان، به خاطرِ افزون‏طلبى‏ها و كجرويهاى‏شان، برضدِّ على عليه‏السلام و پيروان و خاندانِ او تلاش مى‏كردند. و جالبتر اين كه: همه آن حزبها همچون شبكه‏اى مرتبط بودند كه در واقع از حكومتِ بنى‏اميّه و در رأس آنها معاويه، مايه مى‏گرفتند. در حقيقت همان‏طورى كه دعوت توحيدى و ضدّ شرك پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، موجب شد گروههاىِ الحادى متفقا و زيرنظرِ بنى‏اميّه، عَلَيه آن حضرت توطئه و محاربه كنند، شيوه متكى بر ايمان و ضدِّ نفاق على عليه‏السلام نيز موجب شد گروههاىِ انحرافى متفقا وبا تحريكِ بنى‏اميّه عَليَه آن حضرت دسيسه و مبارزه كنند. و بالاخره همين بنى‏اميّه، كار را به جايى رساندند كه به گفته مطلّعين «كانَ جُمْهُورُ الْخَلْقِ مَعَ بَنى‏اُمَيَّةٍ»(10) اكثرِ قريب به اتفّاقِ مسلمانها را، به طرفِ خود كشاندند و در مسيرِ مخالفت با على عليه‏السلام و خاندانش سوق دادند. وباز ابن‏ابى‏الحديد نقل مى‏كند(11) كه: حتّى در جريانِ جنگِ صفين، يعنى مدّتها پيش از تسلّطِ كاملِ حكومتِ معاويه همه لشكريان على عليه‏السلام جزء معدودى كه از ده نفر كمتر بودند، نقشه شيطانى حكميت معاويه، را پذيرفتند و حتّى آن حضرت را تهديد نمودند در صورتى كه حكميّت را نپذيرد به قتلش مى‏رسانند.

اين وضعيّتِ بسيار وخيم را، كه روشنگرِ اوضاعِ زمانِ حسين عليه‏السلام است، دربسيارى از روايتها و دعاها مانندِ دعاىِ ندبه نيز مى‏بينيم آنجا كه مى‏گويد:

... وَالْاُمَّةُ مُصِرَّةٌ عَلى مَقْتِةِ، مُجْتَمِعَةٌ عَلى قَطيعَةِ رَحِمِه وَاقْصاءِ وُلْدِهِ اِلاَّ القَليلَ مِمَّنْ وَفى لِرِعايَةِ الْحَقِّ فيهِمْ...

گويى همه امّت جز معدودى حق شناس، بر دشمنى با على عليه‏السلام و فرزندانش اجماع كردند و براىِ كشتن يا راندنِ آنها تلاش نمودند.

اين نكته، در فرمايش على عليه‏السلام خطاب به برادرش عقيل نيز آمده است: «امروز قريش ـ و به طور كلّى عرب ـ همان گونه بر جنگِ با برادرت متحدّ هستند كه ديروز بر جنگ با پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم متحّد بودند.(12)

عراق كانونِ احزاب مخالف بود

بديهى است كه اين وضعيتِ بسيار وخيم، پس از شهادتِ على عليه‏السلام و در مدّتِ بيست سال حكومتِ شديدا ضدِّ علوىِ معاويه، روز به روز بدتر شد و غربتِ حسينيان دم به دم شديدتر گشت. مسأله مهمترى كه با كربلاىِ حسين عليه‏السلام ارتباطِ بيشترى دارد و عللِ آن را بخصوص در ارتباط با عراق، روشنتر مى‏نمايد اين است كه: كانونِ اين وضعيّتِ وخيم، عراق بود؛ اصولاً همه جناحهاىِ مخالفِ على عليه‏السلام و مكتبش، بيشتر در عراق تلاش مى‏كردند و عرضِ اندام مى‏نمودند و چنانكه گوشزد شد عراق، هم كانونِ حزبِ ناكثين و مارقين و هم مركزِ ثقلِ حكومت و حزبِ اموى بود و در عين حال، پايگاهِ طرفدارانِ خاندانِ پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بود. عراق كه قتلگاه و اسارتگاهِ اهل‏بيت و مردانِ ايمان شد،بازارِ واقعا آشفته‏اى بود كه در آن جا تضادّها و اختلافها بيشتر از هر جاى ديگربه چشم مى‏خورد.

در اين محيطِ بسيار متشنج، از يك سو گروهِ پركينِ خوارج بودند كه مانندِ شمر و فرزندانِ اشعث برضدِّ وابستگانِ على عليه‏السلام تكاپو مى‏كردند، از سوىِ دوم، بازماندگانِ داغدارِ جمل بودند كه جمعيّتِ بزرگى را تشكيل مى‏دادند و با همه توان مكتبِ على عليه‏السلام را مى‏كوبيدند و از سوىِ سوم، حزبِ بنى‏اميّه و هواخواهانِ آنها بودند كه دستِ كم از نظرِ سياسى، اكثريّتِ حاكم را داشتند و پيروانِ على عليه‏السلام را، هم به طورِ مستقيم و هم به وسيله گروههاىِ معارضِ ديگر، پامال مى‏كردند و خلاصه عراق، مركزِ مثلّثِ شومِ سه حزبِ مخالفِ خاندانِ على عليه‏السلام بود كه كشمكشهاىِ ايده‏اى و عملىِ جهانِ اسلام را منعكس مى‏كرد و اين كشمكشها، به همان اندازه كه باعث نيرومندتر شدن حكومت اموى مى‏شد، اوضاع را برطرفداران اهل بيت سخت‏تر مى‏نمود.

همه منابعِ مربوط به آن زمان متّفقا مى‏گويند كه: حكومتِ اموى به رهبرىِ معاويه، كلّيه عواملِ سياسى و مالى و نظامى و تبليغى را به كار برد تا اهلِ بيت و طرفدارانِ آنها را بويژه در عراق بكوبد. نصِّ تاريخ اين است كه: معاويه حتّى در زمانِ على عليه‏السلام به ارتشيانِ خون آشامش، نظيرِ «بسربن ارطاة» دستور داد: به مواضعِ حسّاسِ قلمروِ آن حضرت، مانندِ مكه، مدينه، يمن و از همه مهمتر عراق حمله كنند و تا آن جا كه بتوانند پيروانِ آن حضرت را بگيرند و غارت كنند و مورد ضرب و جرح قرار دهند و حتى بكشند.(13) معاويه پس از شهادتِ على عليه‏السلام يعنى زمانى كه يكّه‏تاز ميدان شد، با دستِ دژخيمانِ سفاكش نظيرِ «زياد بن ابيه» موجِ بى‏پايانى از سركوبى‏ها به وجود آورد تا حدّى كه محيط عراق را تقريبا از دوستانِ على عليه‏السلام خالى كرد و آن جا را به گورستانِ وحشت مبدّل ساخت.

معاويه از طرف ديگر نيز، به فرومايگانِ قابلِ خريد رشوه‏هاىِ بى‏حسابى داد تا آنها را، صيد و از راهِ على عليه‏السلام و خاندانش دور نمايد و برضدِّ آنها بسيج نمايد. خودِ او با كمالِ صراحت و وقاحت مى‏گفت:

وَ اللّه‏ِ لَاُقْسِمَنَّ الْمالَ بَيْنَ ثِقاتِ عَلِىٍّ(ع) حَتّى يَغْلِبَ دُنْياىَ اخِرَتَهُ.

به خدا سوگند! ياران مورد اعتماد على عليه‏السلام را با مال مى‏فريبم تا اين كه دنياىِ من بر آخرت او؛ يعنى، سلطه مادّىِ من بر سيره الهىِ او، چيره شود.(14)

اين سخنِ معاويه، عينِ سخنِ شيطان است كه خطاب به خداوند مى‏گفت: «به عزّتت سوگند، كه از همه سو با دنياىِ آراسته، سراغِ بندگانت مى‏روم تا آنها را بفريبم و از راهِ راست دور نمايم».

اينها نمونه هايى از سوء استفاده حكومتِ امويها، از دو عاملِ زر و زور است كه براىِ تحريكِ مردم بر ضدِّ على عليه‏السلام و پيروانش به كار مى‏برد، اين نمونه‏ها به قدرى شبيه و نظير دارد كه اگر گرد آيد، به راستى چند جلد كتاب مى‏شود. در عينِ حال، بدتر از دو عاملِ زر و زور، عامل تزوير است كه حكومتِ امويها با مقياسِ هر چه وسيعتر براىِ تربيتِ مردم بر ضدِّ على عليه‏السلام و خاندانش به كار مى‏برد. تزويرِ امويها به حدّى بود كه حتّى درباره قتل عمّار كه به وسيله خودِ آنها، در جنگِ صفين، به شهادت رسيد مى‏گفتند: «على عليه‏السلام مسؤولِ قتل اوست كه به جنگش آورده است» (15) و درباره قتل طلحه و زبير، كه اوّلى به دستِ «مروان» همكارِ معاويه و دومى به دستِ «ابن جرموز»(16) و بدونِ رضايتِ على عليه‏السلام كشته شد، مى‏گفتند:«على عليه‏السلام آنها را به قتل رسانده است».(17) و درباره قتل عثمان نيز، كه على عليه‏السلام حتّى فرزندانش را براى دفاع از او فرستاد، مى‏گفتند: «على عليه‏السلام او را كشته است».(18)

اگر چه اكنون، رسوايىِ اين گونه تهمتها براى همه مسلمانها روشن است، ولى غرض از اشاره به اين موارد اين است كه اين گونه تهمتها و نظايرِ فراوانش نشان مى‏دهد كه حكومتِ امويها، بخصوص پس از شهادتِ على عليه‏السلام سيلِ دروغ و افترا را به سوىِ على و پيروانش سرازير مى‏كرد. حكومتِ امويها على عليه‏السلام و خاندانش را نه تنها مسؤولِ قتلِ عمّار، طلحه، زبير، عثمان و... بلكه مسؤولِ همه كشتارها، ويرانيها، گرفتاريها و نابسامانيها كه بويژه بر اثرِ جنگِ جمل و صفين و نهروان پيش آمده‏بود، قلمداد مى‏كرد، و با اين گونه تبليغاتِ مسموم، كه در سرتاسرِ كشورهاىِ اسلامى گسترش مى‏داد، توده‏هاىِ ساده‏لوح را كه اكثريّت داشتند گمراه مى‏ساخت وبر ضدِّ على عليه‏السلام و وابستگانش به حركت مى‏انداخت و اين مصيبتِ عظيمى بود كه امام زين‏العابدين عليه‏السلام ، آن را در شام بيشتر از سايرِ مناطق احساس مى‏نمود و مى‏فرمود: «شام بدتر از كربلا بود، زيرا در آن جا، بارانِ تهمت و ناسزا كه بدتر از قتل و اسارت است ما را احاطه كرده بود».

«ابن ابى‏الحديد» از تاريخِ مداينى، حكايتِ جالبى در اين زمينه نقل مى‏كند كه واقعا تكان‏دهنده است و البتّه نمونه‏اى از هزاران است. در تاريخ مداينى، به نقل از شخصى آمده است كه مى‏گويد: «هيچ جاىِ شام، نام على، حسن و حسين را نيافتم، بلكه فقط نامِ امويها را، مانندِ معاويه و يزيد يافتم، تنها در يك مورد شنيدم كه مردى، فرزندانش را به نام على، حسن و حسين مى‏خواند. با تعجّب پرسيدم چه شده كه تو، فرزندانت را برخلافِ سايرِ مردم، به اين نامها مى‏خوانى؟ در پاسخِ من گفت: «مردمِ اين بلاد كه فرزندانِ خود را به نامِ معاويه و يزيد و... مى‏خوانند، هنگامى كه نسبت به فرزندانِ خود عصبانى مى‏شوند و به آنها ناسزا مى‏گويند، طبعا به خلفاىِ هم نامِ آنها اهانت مى‏شود، از اين رو من خواستم فرزندانم را، به نام خلفا نخوانم، بلكه آنها را به نامِ على و حسن و حسين بخوانم تا هنگامى كه عصبانى مى‏شوم و به آنها لعن و ناسزا مى‏گويم، به على و حسن و حسين اهانت بشود نه به معاويه و يزيد و...»(19)

كثيفترين بخشِ تبليغاتِ حكومتِ بنى‏اميّه

كثيفترين بخشِ تبليغاتِ حكومتِ بنى‏اميّه، كه شديدترين ضربه‏ها را به كلِّ مصالح مسلمين زد و نقشِ قاطعى در پيدايشِ كربلا و حوادثى مانند آن ايفا كرد، اين بود كه: اين حكومت در فرهنگِ اسلام نيز دست برد تا آن را بى‏محتوا كند و با مقاصدِ سياسى‏اش هماهنگ نمايد. در آن زمان كلّيه شؤونِ حكومت و حكّام، وابسته به فرهنگِ اسلام بود و بنى‏اميّه به درستى دريافتند كه براى برقرارى تسلّطشان، بايد فرهنگ اسلام را كه سرچشمه آموزش و پرورش و نظم و نظامِ مسلمانها بود، مسخّرِ خود كنند و از اين جا بود كه بنى‏اميّه، در جهتِ مصالحشان دست به جعلِ احاديث زدند و روايتهاىِ فراوانى، بخصوص بر ضدِّ على عليه‏السلام و مكتبش، با استناد به پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و با زبانِ اصحابِ به اصطلاح شايسته مانندِ «ابوهريره» جعل كردند و در همه جا انتشار دادند و توده‏هاىِ مسلمان را، حتّى در شكلِ اسلام، از راهِ واقعى اسلام و على عليه‏السلام و خاندانش منحرف ساختند و در واقع راهِ كربلاها را صاف نمودند.

البتّه براىِ مردم اين زمان، كه شرايطِ كاملاً متفاوت با آن زمان دارد، حتّى تصوّرِ چنين چيزى مشكل است كه دستگاهِ معاويه به قدرى معارفِ اسلامى و رجالِ اسلامى را با احاديثِ جعلى‏اش وارونه جلوه داد كه از بابِ مثال، شخصيّتِ پرافتخارى همچون على عليه‏السلام را، دزدِ بى‏نماز و حسودِ فتنه‏ساز معرّفى نمود.(20) حكومتِ معاويه و به طورِ كلّى امويها، به وسيله اين گونه احاديث كه در كلّيه مناطق تبليغ مى‏شد، بسيارى از مسلمانها را به ضلالت كشاند و در واقع، تربيتِ يزيدى به آنها داد.اين تربيتِ بسيار شوم، كه متأسفانه پوششِ اسلامى داشت، به اندازه‏اى تأثير كرد كه حتّى در عراق، كه پايگاه درجه اولِ على عليه‏السلام و فرزندانش بود، عدّه زيادى از مسلمانها نام على عليه‏السلام و فرزندانش را مايه ننگ و گرفتارى دانستند. اگر اين تربيتِ بسيار شوم نبود، يزيدى‏ها هرگز نمى‏توانستند، مردم را برضّدِ حسين عليه‏السلام بسيج كنند با قدرتِ نظامى ومالىِ خويش، خاندان پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را به نامِ اسلام بكشند و اسير نمايند؛ بدين جهت براىِ دركِ عللِ كربلاىِ حسين عليه‏السلام و نيز براىِ ارزيابى ثمراتِ آن، لازم است به بخشِ جعلِ احاديث كه بزرگترين جنايتِ حكومتِ بنى‏اميّه بود و تربيتِ فلاكت‏بارى براىِ مسلمين به بار آورد نيز، مورد توجه قرار دهيم. در اين زمينه مسايل فراوانى وجود دارد كه بايد در كتابهاىِ مربوط به آن، پيگيرى شود. در اين جا فقط به اساسى‏ترين و جالبترين نمونه اين مسايل اشاره مى‏شود.

واقعيّتِ تكان‏دهنده

آن نمونه اين است كه: با تتبّع در كتابهاىِ برادرانِ سنّى به اين واقعيّتِ تكان‏دهنده مى‏رسيم كه در همه اين كتابها دو نفر، احاديثِ بسيار زياد و شايد زيادتر از ديگران دارند. و جالب اين است كه: اين دو نفر، مانندِ برخى ديگر از راويهاىِ سنّى، با على عليه‏السلام و خاندانش مخالفت مى‏نمودند و با معاويه‏ها و يزيدها عملاً موافقت مى‏كردند ودانسته يا ندانسته آلتِ دست حكومتِ آنها مى‏شدند. يكى از اين دو نفر، ابوهريره است كه حتّى با دستِ عمر، به خاطر سرقتش از بيت‏المال تازيانه خورده است.(21) و على عليه‏السلام نيز درباره او مى‏فرمود: «هيچ كس بيشتر از ابوهريره به پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دروغ نبسته است»(22) نفرِ دوم عايشه است كه برخلافِ دستورِ صريح قرآن و پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بر ضدِّ على عليه‏السلام و اصحاب پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، جنگِ برپا كرد و سيلِ فتنه و خونريزى را در جامعه اسلامى سرازير نمود.

نه فقط محقّقانِ شيعه، بلكه حتى برخى از محقّقانِ سنّى هم از كثرتِ احاديثِ ابوهريره و عايشه و نيز از سستى برخى از احاديثِ آنها به شگفت آمده‏اند؛ از اين رو براى تشخيص احاديثِ صحيح، بررسىِ دقيق را لازم ديده‏اند. محققِ پرتتبّع و كم‏نظير «شرف‏الدين» كه رحمتِ بى‏پايان حق بر او باد، ضمنِ بررسيهاىِ پردامنه و منصفانه‏اش، كه احترامِ شيعه و سنى را برانگيخته است، نمونه‏هايى از اعتراضاتِ دانشمندان سنّى را در اين زمينه آورده است.(23) يكى از نكاتِ حسّاسِ بررسيهاىِ ايشان اين است كه مى‏گويد:«جستجوىِ دقيق نشان مى‏دهد كه احاديثى كه از همه خلفاىِ راشدين در دست است كمتر از 27 درصدِ احاديثِ ابوهريره است»(24) يعنى ابوهريره كه فقط دو سالِ آخرِ حيات پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را تا اندازه‏اى درك كرده، حدود چهار برابرِ مجموعِ احاديث منقول از خلفاىِ راشدين و خيلى بيشتر از آنها و همه اهل‏بيتِ پيغمبر و همسرانِ پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، حديث آورده است؛ هم چنين عايشه، كه يكى از نه همسرِ پيغمبر است مانندِ ابوهريره احاديثِ فراوان و در برخى از موارد بى‏محتوا نقل كرده است. احاديثِ عايشه نيز اگر چه كمتر از نصفِ احاديثِ ابوهريره مى‏باشد، ولى در عينِ حال، حدود دو برابرِ مجموع احاديثِ خلفاىِ راشدين است. آيا اين گونه آمارهاىِ شگفت‏انگيز، روشنگرِ بسيارى از حقايقِ صدرِ اسلام وبيانگرِ خيانتِ عظيم در فرهنگِ اسلامى و نشانه انحطاطِ روزافزونِ فكرىِ مسلمين و وخامتِ شديدِ اوضاعِ زمانِ حسين عليه‏السلام نيست؟ آيا اين گونه آمارهاىِ عجيب كافى نيست تا جامعه اسلامى بويژه علماىِ محقق را بيش از پيش به هوش آورد و به تفكّر عميق و تجديدنظر اساسى وادارد.

به چه دليل؟

در اين جا، بحث درباره شخصِ عايشه وابوهريره و امثالِ آنها نيست، هر چند كه براىِ شناختِ عايشه، جنگِ جملِ او كه هزارها كشته و زخمى برجا گذارد، كافى است. و براىِ شناختِ ابوهريره نيز، داورىِ على عليه‏السلام و عمر كه ذكر شد، كافى است، بلكه بحثِ اصلى، درباره اين است كه: دانشمندانِ سنّى هنگام بررسى منابع تعليم و تربيتِ مسلمانان و هنگام تشريح اوضاع اجتماعى و سياسىِ امّتِ اسلامى، بايد به اين پرسشِ ضرورى برسند كه به چه دليل، ابوهريره و عايشه و سايرِ بازرگانان حديث، سخنگويانِ اسلام و طوطيانِ پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم قلمداد شدند و از سلمان‏ها، ابوذرها، عمارها و حتّى از على عليه‏السلام ، درياى علم پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ،گوىِ سبقت ربودند؟ گويى پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فقط براىِ چند نفر، مانند عايشه و ابوهريره، پيغمبر بود، با اين كه در موردِ همين چند نفر نيز، بايد پرسيد آيا آنها سابقه درخشانتر يا اطّلاعاتِ زيادتر يا دركِ عميقتر داشتند كه بر همه اصحاب تقدّم يافتند و منبعِ علم پيغمبر و خبرگزارِ جهانِ اسلام و مغزِ متفكرِ امّتِ مسلمان گشتند؟

روشن است كه آنها امتيازِ فوق‏العاده‏اى نداشتند، ولى عواملِ پشتيبانىِ قدرتمندى داشتند كه آنها را به شدّت تأييد مى‏كرد و سرچشمه حديث و تصويركننده خطِ فرهنگى و سياسى و اجتماعىِ مسلمانان مى‏ساخت و از طرفِ ديگر، على عليه‏السلام و همگامانش را نيز به شدّت كنار مى‏زد، بلكه تحريم مى‏كرد. بخشِ عمده اين عوامل، حكومت و حزبِ امويها بود كه با رهبرىِ معاويه و جانشينانش، دهها سال بر سرتاسرِ جهانِ اسلام سلطنت نمودند و در همه اين مدّت، مهمترين هدفشان اين بود كه با جعل و نشرِ احاديث به وسيله ابوهريره‏ها و عايشه‏ها و سايرِ موافقانِ خاندان اموى يا مخالفانِ خاندانِ على عليه‏السلام ، در ضميرِ توده‏ها نفوذ كنند وفرهنگِ اسلام را به صورتى كه با مصالحِ حكومتِ بنى‏اميّه هماهنگ باشد تبديل نمايند و بخصوص مكتبِ اهل بيت را، كه تجلّى‏بخش اسلام راستين بود، سركوب و دستِ‏كم مطرود سازند. يكى از ريشه‏هاىِ اين مصيبتِ عظيم اين بود كه عمر و همكارانش از جمع و نشرِ احاديثِ هدايت‏بخشِ پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم جلوگيرى كردند و با اين سياستِ بسيار غلط، خلأ علمىِ خطرناكى به وجود آوردند و در نتيجه، راهِ جعلِ حديث را براى معاويه‏ها باز نمودند.

يك نمونه از هزارها حديثى كه حكومتِ معاويه، براىِ مقاصدِ شومش جعل كرد، حديثى بود كه «سمرة بن جندب» آنرا جعل كرد. معاويه با پرداخت چهارصد هزار درهم به او، از او خواست تا فقط اين حديث را جعل كند كه آيات شديد اللّحن (مانندِ آيه وَ مِنَ الْنّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الْحَيوةِ الدُنْيا وَ هُوَ اَلَدُّ الْخِصام) درباره على عليه‏السلام نازل شده است به ادّعاى اين كه على عليه‏السلام بدترين تبهكارِ جهان است، و آياتِ بشارت‏دهنده (مانندِ آيه وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاةِ اللّه‏...) درباره ابن‏ملجم، نازل شده است (25)به ادّعاىِ اين كه ابن‏ملجم با كشتنِ على عليه‏السلام رضاىِ خدا را خريده است.

فريب خوردگانِ معاويه بگويند: بارك اللّه‏ بر اين همه جرأت و شهامت كه: اولاً در مقامِ خلافتِ پيغمبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم .

ثانيا نسبت به قرآن ثالثا زيرِ پوششِ حديث رابعابا مال مستضعفان، فرهنگِ اسلام را نابود مى‏سازد و خودش را اميرالمؤمنين مى‏خواند. و البتّه اين گوشه‏اى از هنرهاىِ فرزندِ خلفِ هندِ جگرخوار و ابوسفيانِ جنايتكار است كه حتّى در مداركِ مهّمِ اهلِ سنّت آمده است.

باطنِ قضيّه

در اين صفحات به مسأله حديث‏سازىِ حكومتِ امويها و پيش از آن به مسأله احزاب و مسأله اصحاب، اشاره كوتاهى شد. تشريحِ اين سه مسأله بنيادى، كه شالوده سايرِ مسايلِ مهّمِ صدرِ اسلام است، نيازمندِ بررسى گسترده‏اى مى‏باشد تا ابعادِ گوناگون و آثارِ عميقِ آن‏ها را در ايجاد گمراهى‏ها ودرگيرى‏ها از جمله در واقعه عاشورا، روشن نمايد. مايه تأسّف است كه بسيارى از توده مردم و حتى برخى از دانشمندان به اين واقعيّتِ اساسى توجّه ندارند كه ريشه گرفتاريهاىِ اسلامى، از جمله عاشورا سه مسأله مزبور است كه در امتدادِ سقيفه گسترش يافته است.

اساسا يك اشتباهِ مهمِ بسيارى از كسانى كه درباره مسأله عاشورا و مانند آن تحقيق مى‏كنند، اين است كه: مى‏پندارند عواملِ مادّى، مانندِ رشوه‏هاىِ كلان و تهديدهاىِ مرگبار حكومتِ يزيد، موجب شد مردم به جنگ حسين عليه‏السلام بروند و جريان عاشورا را بيافرينند. به خاطرِ همين پندارِ باطل است كه برخى از آنها حكومتِ يزيد را سرآغازِ نهضتِ حسين عليه‏السلام وحادثه كربلا مى‏گيرند و مسايل پراهميّت و پرتأثيرِ پيش از آن را مطرح نمى‏كنند، غافل از اين كه حكومتِ يزيد و به طوركلّى عواملِ مادى، ظاهرِ قضيّه را تشكيل مى‏داد و باطنِ قضيّه جريانهاىِ اجتماعى و سياسى و فكرى بود كه در ضميرِ توده‏ها آثارِ عميقى گذارد و آنها را به طورِ روزافزونى منحرف و منحط ساخت تا حدّى كه به دستورِ يزيدها به جنگِ حسين‏ها رفتند و هزارها فاجعه آفريدند. و از اين جاست كه انديشمندانِ منصف، عاشورا را پيامدِ مسايلِ مزبور، بويژه سقيفه كه زمينه سازِ مسايلِ مذكور بود مى‏خوانند و مى‏گويند:

اِنَّ الْحُسَيْنَ(ع) اُصيبَ يَوْمَ السَّقيفَه.

حسين عليه‏السلام در حقيقت در روز سقيفه، شهيد شد.(26)

در هر صورت، توجّه به باطنِ قضيّه و ابعادِ آن، راهِ واقع‏بينانه‏اى در تحقيقاتِ مربوط به اوضاعِ صدرِ اسلام مى‏گشايد و بخصوص در زمينه عاشورا، ريشه‏هاىِ واقعى و ثمره‏هاى اساسىِ آن را روشنتر مى‏نمايد.

علاوه بر مسايل مزبور، كه مشخصّاتِ اوضاع زمان حسين عليه‏السلام را روشن مى‏كند، مطلبِ مهمّى هم در مقايسه حكومتِ يزيد با حكومت معاويه وجود دارد؛ اين مطلب كه به دركِ عوامل و آثارِ قيام حسين عليه‏السلام كمكِ بسيارى مى‏نمايد، اين است كه: حكومتِ يزيد با حكومتِ معاويه نيز مطابقت نداشت، بلكه تفاوتِ خطرناكى با آن داشت. تفاوتِ خطرناكِ آن دو، از اين جهت بود كه: حكومتِ معاويه با اين كه حكومتِ بسيار فاسدى بود و در سايه مسايل مزبور؛ يعنى اصحاب و احزاب واحاديثِ جعلى، بسيارى از مسلمانها را منحرف و منحطّ ساخت و اوضاعِ زمانِ حسين عليه‏السلام را به شدّت بحرانى كرد، امّا ظواهرِ اسلام را ولَو براىِ سياستِ خودش، تا حدودِ زيادى رعايت مى‏نمود و با اساسِ اسلام مخالفت نمى‏نمود، امّا يزيد جوانى خام و هرزه بود كه حتّى ظواهرِ اسلام بلكه اساسِ اسلام را در حضورِ مسلمانها به بادِ استهزا مى‏گرفت و با اين شيوه احمقانه‏اش، نه تنها مسيرِ جامعه مسلمين بلكه مسيرِ حكومتِ معاويه را نيز دگرگون مى‏كرد وبنيانِ اسلام را به خطر مى‏افكند و از اين نظر، هم موجباتِ قيام حسين‏ها را تقويت مى‏نمود و هم اين كه تأثيرِ آن را در افكارِ عمومى افزايش مى‏داد و در حقيقت با دستِ خودش قيام حسين عليه‏السلام را موجّه مى‏ساخت و آن را به پيروزىِ اقلاً معنوى مى‏رساند.


1 - مسندِ احمد، ج 3، ص 120؛بحار ج 2، ص 312.

2 ـ شرح نهج، ج 4، ص 454.

3 ـ اضواء على السنّة النبويّة، ص 4، 89 و 341؛ نظريّة عدالة الصحابة، ص 117 نقل از المنتقى ذهبى، ص 551.

4 ـ شرح نهج، ج 4، ص 454.

5 ـ صحيح بخارى، ج 7، ص 209 و ج 4، ص 94 و 99 و ج 3، ص 32؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 66 و مسند احمد و سنن ابن ماجه.

6 ـ شرح نهج، ج 1، ص 356.

7 ـ همان، ج 1، ص 77 و ج 2، ص 560.

8 ـ شرح نهج، ج 2، ص 113.

9 ـ عقدالفريد، ج 4، ص 98؛ مروج الذهب، ج 3، ص 4.

10 ـ شرح نهج، ج 1، ص 371.

11 ـ شرح نهج، ج 3، ص 11.

12 ـ مستدرك نهج، ص 130.

13 ـ شرح نهج، ج 1، ص 117.

14 ـ شرح نهج، ج 2، ص 294.

15 ـ شرح نهج، ج 2، ص 274؛ مروج‏الذهب، ج 3، ص 32؛ تاريخ ابن كثير، ج 7، ص 369.

16 - شرح نهج، ج 3، ص 104؛ عقدالفريد، ج 1، ص 34؛ طبقات ابن‏سعد، ج 4، ص 90.

17 ـ شرح نهج، ج 4، ص 200.

18 ـ تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 159.

19 ـ شرح نهج، ج 2، ص 214.

20 ـ شرح نهج، تج 3، ص 15ـ 17 و ج 1، ص 358، تاريخ‏ابن اثير، ج 3، ص 159.

21 ـ شرح نهج، ج 3، ص 104؛ عقدالفريد، ج 1، ص 34؛ طبقات ابن‏سعد، ج 4، ص 90.

22 ـ شرح نهج، ج 4، ص 458.

23 ـ ابوهريره (شرف الدين)، ص 178 و 183.

24 ـ همان، ص 46 و 48.

25 ـ شرح نهج، ج 1، ص 361.

26 ـ بحار، ج 43، ص 190.

/ 1