مجاز سيوطي و حقيقت زبان (بازخواني نوع حقيقت و مجاز در الاتقان) - مجاز سیوطی و حقیقت زبان (بازخوانی نوع حقیقت و مجاز در الاتقان) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مجاز سیوطی و حقیقت زبان (بازخوانی نوع حقیقت و مجاز در الاتقان) - نسخه متنی

عادل عندلیبی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مجاز سيوطي و حقيقت زبان (بازخواني نوع حقيقت و مجاز در الاتقان)

عادل عندليبي




  • معشوق چون نقاب ز رخ برنمي‏كشد
    هركس حكايتي به تصور چرا كنند



  • هركس حكايتي به تصور چرا كنند
    هركس حكايتي به تصور چرا كنند



حافظ

تمهيد

در سنت علوم ادبي و قرآني مسلمين، وقتي بحث "حقيقت و مجاز" مطرح شده است، سير بحث بر سه‏چيز متمركز بوده است:: اول تعريف مجاز. دوم، امكان و استحاله آن و بيان اقوال مختلف در مسأله و سوم، آوردن ادله و شواهد مثال و انتخاب قول مختار.

در اين سير، چند خطي در تعريف و تنويع مجاز سخن رفته است كه مثلاً با اندكي پس‏وپيش، مجاز، استعمال لفظ است در غير ما وضع‏له و اين‏كه مجاز بر دو قسم است: مجاز عقلي و مجاز لغوي. سپس مجلس ختم مجاز عقلي با چند شاهد مثال به اختصار برگزار مي‏شود. اما بعد از آن به تفصيل در باب مجاز لغوي و شقوق و انواع آن و شواهد و امثله، قلم فرسوده‏اند.

در اين ميان، ناخنكي در حد طبع‏آزمايي به مجادلات كلامي‏زده شده كه آيا وقوع مجاز در قرآن ممكن است يا مستحيل؟! و خاتمه بحث در آشوب شقوق مختلف و امثله رنگارنگ و چند بحث و فايده ديگر و طرح سوءال گونه‏گون گم مي‏شود و طلبه تشنه يا قاري محترم! مي‏ماند كه اين همه آسمان و ريسمان براي چه؟! غرض نگارنده و طراح بحث از اينها چه بوده و چه فايدتي، در حوزه‏هاي ادبيات، كلام يا تفسير يا تدين حاصل شده است؟ نگارنده درصدد پاسخ به چه سوءالي بوده و آنچه نگاشته در جهت تبيين چه مسأله‏اي يا حل چه مشكلي است؟ آيا طرح مسأله حقيقت و مجاز در علوم قرآني تنها تفنني عالمانه است يا ضرورتي طرح آن را ايجاب كرده است؟

قدماي مشرق و مغرب نذر داشته‏اند رشحاتي از تعاليم ارسطو در آثار و افكارشان باشد. چنانچه ما نيز به قاعده سلف بخواهيم از ادبيات معلم اول استفاده كنيم و به وصف مبحث مجاز بنشينيم بايد بگوييم مباحث سنتي در باب حقيقت و مجاز، بيشتر به علل صوري و مادي مجاز توجه داشته‏اند تا علت غايي يا فاعلي آن. يعني بيش از آن‏كه به اين بپردازند كه "چه كسي و چرا" در بيان منظورش به صور خيال و كلام مجازي متوسل شده است به اين پرداخته‏اند كه "چگونه و چقدر" مجازگويي شده است.

چنانچه به رسم زمانه يا به مقتضاي حق‏جويي بنا نداشته باشيم پيرو جناب ارسطو شويم با بياني ديگر مي‏توانيم بگوييم: در طرح بحث سنتي ماجراي مجاز، سخن شاياني در چيستي و چرايي مجاز و صور خيال نرفته است. هرچند مي‏توان در آثار عرفا مطالبي مربوط به اين باب جست ولي در امكانات و مزاياي مجاز و يا آنچه موجب پيدايي زبان مجازي مي‏شود كاويده نشده است.

تنها پس از يك تعريف اجمالي، بحث با غرضي واحد دو شاخه شده است و غرض اين هر دو شاخه، نام‏گذاري و مقوله‏بندي كلام، ذيل عنوان حقيقت يا مجاز است. و چنانچه مجاز نام گرفت تنويع شود. يعني بار تمام زحمات بحث براي اين بر گرده كتاب‏هاست كه معلوم كنند اسم اين‏گونه سخن حقيقت است يا مجاز و اگر مجاز است از چه نوعي؟ لغوي يا عقلي؟ و اما آن دو شاخه:

در "مجاز لغوي" سخن بر اين رفته است كه استعمال لفظ در ماوضع‏له بوده يا در غير آن؛ يعني تطابق كلمات با واقع بررسي شده است. در "مجاز عقلي"، بحث در تطابق يا عدم تطابق تركيبات، جملات يا ساختارها با واقع، از طريق بررسي كلمات بوده است. با اين توضيح، اصل حرف ما در اين مقاله بر سه‏چيز است: 1 - قدما در طرح بحث مجاز از كجا آغاز كرده‏اند و به چه چيزهايي پرداخته‏اند؟ 2 - كيفيت اين پرداخت چگونه بوده است و چنانچه در مجاز عقلي سخن رفته، كلام را چگونه سامان داده‏اند؟ 3 - در هركدام از اين دو، نگاه ديگرگونه چه خواهد بود؟ مباني اين هر دو نگاه چيست؟ دلايل و علل اتخاذ هر رويكرد كدام است؟....

1 - نقطه آغاز

1 - 1. واحد زبان، كلمه است

زبان‏شناسي سنتي بحث خود را با "اقسام كلمات" يا به بيان ديگر "اجزاي كلام1" آغاز مي‏كند. افلاطون در كتاب سوفيست، اسم و فعل را از هم متمايز كرده بود. ارسطو جزئي بر آن افزود و اجزاي كلام را در زبان يوناني به اسم و فعل و حرف تقسيم كرد. در كتاب‏هاي نحو عربي نيز از ديرباز تاكنون كلمات عربي را سه‏قسم دانسته‏اند: اسم و فعل و حرف2. بعدها ديگران اقسامي ديگر بر اين سه افزودند كه به همه اين تقسيم‏بندي‏ها ايرادهاي زيادي وارد شده است.

اين نوع تجزيه و تحليل، تلويحاً براساس اين نظريه قرار دارد كه "واحد زبان، كلمه است" درحالي‏كه واحد واقعي زبان جمله است. به‏همين دليل در دستورهاي سنتي درباره ساخت كلمه و راه‏هاي اشتقاق و امثال آن به تفصيل صحبت مي‏شود ولي درباره نحو زبان كه خلاقيت جمله‏ها نامحدود زبان را به عهده دارد سخن گفته نمي‏شود و يا به كوتاهي از آن بحث مي‏شود3. بازتاب اين نظريه در مبحث حقيقت و مجاز در همان قدم اول وقتي كه سخن از انواع مجاز مي‏رود نمود مي‏يابد:

«و مجاز بر دو گونه است: اول، مجاز در تركيب كه آن را مجاز اسناد يا مجاز عقلي نيز گويند... و اين گونه بر چهار نوع است: يكي اين‏كه دو طرف آن حقيقت باشد، دوم آن‏كه هر دو طرف آن مجازي باشند، سوم و چهارم آن است كه يكي از دو طرف حقيقي باشد و طرف ديگر مجاز.

گونه دوم، مجاز در مفرد كه مجاز لغوي ناميده مي‏شود و آن كاربرد لفظ در غير ماوضع‏له اوليه است و انواع بسيار دارد4...».

اندكي توجه به اين نام‏گذاري و تقسيم‏بندي، مطلب را آشكار مي‏كند. آنچه زيربناي اين تقسيم‏بندي و نام‏گذاري است اين جمله است: «واحد زبان كلمه است نه جمله». و اين كلمه است كه باعث و باني حقيقي يا مجازي بودن كلام مي‏شود. اين مبنا نه‏تنها در تحليل زبان كارا نيست كه مشكلات بسياري مي‏آفريند. گويا سيوطي به شكل زيركانه‏اي كوشيده است تا با مقدم‏ساختن مجاز در تركيب بر مجاز در مفرد، اين مشكلات را بپوشاند. چرا كه او در تعريف مجاز در تركيب از دو طرف سخن مي‏گويد؛ و اگر علي‏القاعده مجاز در مفرد را مقدم مي‏داشت ممكن بود شصت خواننده خبردار شود كه موءلف در تعريف مجاز در تركيب فوراً به مجاز لغوي بازگشته است.

اين مبنا حتي در نام‏گذاري هم ظهور دارد. وقتي مي‏گويد" مجاز در تركيب"؛ يعني " جمله" را به‏عنوان واحدي زباني كه متصف به صفت حقيقي يا مجازي شود نمي‏پذيرد بلكه اجزايي به نام "كلمه" هست كه آنها با هم تركيب مي‏شوند و تركيبي مجازي مي‏سازند و تازه حقيقي يا مجازي‏بودن اين تركيب با حقيقت و مجاز اجزاي آن نسبت مستقيم دارد! به بيان ديگر در طرح بحث سنتي مجاز، چيزي جز مجاز لغوي وجود ندارد و جايي كه مجاز در تركيب مطرح شده بلافاصله بحث به مجاز لغوي احاله شده است و تمام.

ملاحظه شد كه يك مبناي خطا چگونه راه را بر شكوفايي بحث در يك حوزه اصلي مقوله مجاز (مجاز در تركيب) بسته است. در اين ميان تنها يك سوءال باقي است و آن نام‏گذاري ديگر مجاز در تركيب است. چرا به مجاز در تركيب "مجاز عقلي" هم گفته‏اند؟ آيا اين نام‏گذاري نشانه‏اي براي نگاهي ديگرگونه به مجاز نيست؟!

1 - 2. شالوده زبان عرف، "منطقي" است

در زبان‏شناسي سنتي مسلمانان و غير آنان، مسائل فلسفي - منطقي با مسائل زبان به‏هم درآميخته است. عده‏اي از فلاسفه زبان را در انعكاس انديشه انسان مي‏دانستند و مقولات دستوري آن را بازتاب فعاليت ذهن و خرد انسان پنداشتند و چنين استدلال كردند كه چون شالوده خرد انسان، "منطقي" و همگاني است، پس بايد مقولات زبان نيز شالوده‏اي عقلاني، "منطقي" و همگاني داشته باشد. نتيجه اين گرايش فلسفي اين شد كه تحليل زبان به‏ويژه دستور زبان، بايد شالوده‏اي منطقي داشته باشد و احكام آن نبايد با احكام منطق تناقضي داشته باشد5.

يكسان‏دانستن مقولات زبان با منطق، استدلالي نادرست است و صدها مثال در رد آن ارائه شده است. اما اينجا تنها به توابع اين رويكرد در بررسي‏هاي زباني و ادبي اشارتي مي‏رود و به اختصار نشان داده شود كه چگونه اين مبنا باعث شكل‏گيري برخي "انواع" در الاتقان شده است: تعبير ديگر اين مدعا كه "زبان شالوده‏اي منطقي دارد" اين است: "قواعدي" وجود دارد به نام قواعد منطق كه زبان بايد براساس اين قواعد به كار رود. در نتيجه، چنانچه از اين قواعد تخطي شود خطايي زباني صورت گرفته است كه بايد به نوعي اصلاح يا توجيه شود. نتيجه اين تعبير آن است كه همانند حوزه منطق كه خطا و صواب و درست و غلط در آن مطرح است در كاربرد زبان نيز درست و غلط وجود دارد. بنابراين يكي از رسالت‏هاي مهم زبان‏شناس آن است كه توصيه‏ها و تجويزهاي مقتضي را در كاربرد زبان متذكر شود و با وظيفه‏شناسي تمام، اقدام به يافتن خطاهاي اهل زبان كرده و به هر شكل ممكن از اين اعمال خلاف منطق! جلوگيري به عمل آورد.

زبان‏شناس وظيفه‏شناس ما - چه لغوي باشد، چه نحوي - تا آنجاكه با اهالي زبان سروكار دارد و عوام به او ميدان مي‏دهند مي‏تواند به امر و نهي بپردازد و لغزش‏هاي مكرر و پايان‏ناپذير ايشان را با وسواس تمام متذكر شود و غصه بخورد. اما بالاخره روزي، روزگار او را نزد نمونه‏هاي اعلا و الگوي زبان مي‏نشاند و اينجاست كه عرصه امر و نهي بر آن‏كس كه مي‏خواهد هنوز به قواعد منطق پابند باشد تنگ مي‏شود و آن‏گاه كه با متني مقدس مواجه شود كار، دشوارتر و مسأله بغرنج‏تر مي‏شود. از سويي عرصه سيمرغ قرآن، جولانگه ايراد و امر و نهي و اشكال اديب مسلمان نيست و از طرفي بي‏مبالاتي داناي زبان و خالق آن در بكاربردن قواعد منطق، مشهود است و غيرقابل‏اغماض!

دست‏شستن از قواعد منطق و يافتن نظرگاهي عميق و دقيق، كار دشواري بود. ظواهر امر نشان مي‏دهد كه اسلاف ما در جست‏وجوي آسان‏ترين راه‏حل ممكن بوده‏اند و البته توفيق هم يافته‏اند. راه‏حل مزبور از اين قرار بود: نخست، گردآوري و طبقه‏بندي خطاها و اشكالات و تناقضات؛ دوم، تغيير نام اين اشكالات از "خطا به عنواني آبرومندانه‏تر كه درخور تقدس متن ديني باشد و تتمه اين تغيير عنوان، قدري توضيح در توجيه اشكالات و تناقضات و رفع شبهه از خوانندگان محترم! بود.

به اعتقاد نگارنده، پيشينه شكل‏گيري برخي "انواع" در علوم قرآني، مبادرت ظفرمندانه و زبان‏شناسان منطقي! به برداشتن دو گام پيش‏گفته است. به اين عناوين جديد دقت كنيد: "في مشكل‏القرآن و موهم‏الاختلاف و تناقضه"، "في‏الحقيقة والمجاز"، "في‏مقدمه و موءخره"، "في‏المبهات"6. شايد نام‏گذاري ديگر مجاز در تركيب، تحت‏عنوان "مجاز عقلي، در اثر همين ديدگاه باشد، چراكه تعبيرات مجازي به‏گونه‏اي بوده‏اند كه عقل زبان‏شناس منطقي را آزرده‏اند و او خود را در توجيه آنها، به‏حق ناگزير از به‏كارگيري عقل ديده است.

به بيان ديگر "مجاز" عنواني جديد و آبرومندانه براي آن چيزي است كه ايشان خطا مي‏دانستند. خطا در استعمال لفظ در غير ماوضع‏له. مجاز عنوان متيني است كه هرچند به‏ظاهر، خيلي مسائل را در فهم قرآن حل مي‏كند لكن تنها سرپوشي بر زبان‏ناشناسي و مانعي براي فهم زبان و قرآن است. در جاي خود بايد استدلال شود كه منطقي‏دانستن قواعد زبان، انديشه‏اي خطاست. قواعد زبان و كاربرد آن چيزي نيست كه اهل‏زبان آن را بياموزد و سپس به كار بيندازد. قواعد زبان، دانشي ناآگاه است كه در ذهن اهل‏زبان هست. كار زبان‏شناس تنها توصيف اين قواعد ناآگاه است نه يافتن خطاهاي اهل‏زبان.

2 - كيفيت پرداخت موضوع:

طبق آنچه در بخش اول گفتيم، از آنجا كه در اين بحث‏ها هدف و انگيزه اصلي فيصله‏دادن قضيه بوده است پرداخت موضوع نبايد چندان به‏طول انجامد يا كيفيتي خاص داشته باشد. به بيان ديگر، پرداخت موضوع در اينجا به‏هم‏آوردن و آراستن "آغاز بحث" است و ادامه سوءتفاهم مزبور.

2 - 1. خلط صورت و معنا

يكي از فرض‏هاي غلطي كه زبان‏شناسان سنتي به‏طور آگاهانه يا ناآگاهانه مبناي كار خود قرار داده‏اند اين است كه براي هر صورت زباني، يك معادل معنايي دقيق تصور مي‏كنند و آن صورت زباني را هميشه بيانگر آن معنا مي‏دانند و البته در اين راه كاملاً پا جاي پاي مناطقه گذاشته‏اند7. وقتي در عمل مشاهده مي‏كنند كه چنين رابطه "يك به يك"اي بين صورت‏هاي زبان و معني آنها وجود ندارد حركات جالبي از آنها سر مي‏زند! البته منظور اين نيست كه بين صورت‏هاي زبان و قلمرو معنا رابطه‏اي نيست، بدون‏ترديد تمايزات صوري براي بيان تمايزات معنايي به‏وجود آمده‏اند. اما اين رابطه چنان نيست كه در رياضيات معمول است كه به يك علامت در درون يك سيستم در آن واحد، بيش از يك ارزش (يا معنا) نمي‏توان داد. در زبان، رابطه صورت و معنا از اين بسيار سست‏تر است8 و البته پيچيده‏تر. درواقع واژه‏هايي كه فقط يك معني دارند در هر زبان، بيشتر صورت استثنا دارند تا قاعده.

اگر سيوطي به نوع "وجوه و نظائر" توجهي شايان مي‏داشت درمي‏يافت كه اين عيب زبان نيست اين ذات زبان است تا زماني كه ساختمان ذهن انسان چنان است كه هست و زبان به‏نحوي به كار مي‏رود كه تاكنون به كار رفته است اين وضع ادامه خواهد يافت و هيچ اختلافي نيز در ارتباط زباني انسان‏ها پيش نخواهد آمد. يا بهتر بگوييم اختلاف‏ها همان اندازه است كه هميشه بوده.

بايد توجه داشت كه بين واقعيت زباني و واقعيت جهان خارج تفاوت هست. لااقل در زبان عرف چنين است و هر تقسيم يا برش زباني الزاماً تقسيم يا برش قرينه‏اي در جهان خارج ندارد. عدم‏بذل چنين توجهي مايه آميختن صورت و معنا در حوزه‏هاي مختلفي چون "عدد، جنس، زمان و..." شده است. خلط صورت و معنا در هر كدام از اين حوزه‏ها مايه توهم "غلط"هاي زباني و توجيهات و فلسفه‏بافي‏ها و عنوان‏گذاري‏هاي پيرو آن است. به يك نمونه كه به مقوله مجاز مربوط است توجه كنيد:

يكي از تمايزات صوري كه در برخي زبان‏ها وجود دارد تقسيم "جنس" به مذكر موءنث است. بسياري از زبان‏شناسان سنتي سعي كرده‏اند اين تمايز را منعكس كننده تمايز نر و ماده در جهان بدانند و از آنجا كه چنين رابطه "يك‏به‏يك" اي در اين مورد وجود ندارد ناچار، زحمت توجيه آن را هم كشيده‏اند. ايشان وقتي ديدند كلماتي مثل "جسم" رأس"، "قمر" با آن‏كه اسم يا وصف حيوان يا انسان نر نيست و در نحو زبان با آنها همان معامله "علي" و "زيد" مي‏شود و به‏همين شكل "شمس" در كنار "مريم" و "صفورا" قرار مي‏گيرد، ناچار دو عنوان تازه در اين زمينه باب كردند: "مذكر مجازي" و "موءنث مجازي" در مقابل مذكر و موءنث حقيقي. عامل پيدايش عناوين " موءنث لفظي" و "موءنث معنوي" نيز سوءتفاهم مشابهي است.

به‏همين شكل تلاش براي تطبيق زمان در افعال با زمان در عالم واقع (زمان وقوع فعل) مسائل مشابهي پديد آورد؛ چرا كه نه فعل ماضي هميشه برگذشته دلالت دارد نه فعل مضارع همواره بر حال و نه فعل مستقبل يكسره به آينده راجع است. اين آيات را همه شنيده‏اند: "اذا وقعت الواقعه"9 و "غلبت‏الروم في ادني الارض10...».

براي خلط صورت و معنا در زمينه‏هاي مختلف مي‏توان مثال‏هاي متعددي يافت كه به‏جهت اختصار از آوردن آنها صرف‏نظر مي‏كنيم. تنها ذكر يك نمونه مبهم در الاتقان، خالي از مطايبه نيست و اي‏كاش معناداري و فايده‏مندي اين عبارات به‏گونه‏اي قابل توجيه باشد:

«مجاز مجاز، اصطلاحي است چنين كه: مجاز گرفته شده از حقيقت را نسبت به مجاز ديگري به منزله حقيقت قرار دهند، پس با مجاز اولي از دومي تجوز شود به‏جهت ارتباط بين آن دو. مانند فرموده خداي‏تعالي: «ولكن لاتواعدوهن سرّاً» كه مجاز است از مجازي ديگر... پس مصح مجاز اولي ملازمه است و دومي سببّيت11...».

2 - 2 نداشتن نظريه زباني

مطلب ديگر كه در كيفيت پرداخت موضوع مجاز در كار سيوطي، قابل‏ذكر است. "نپرداختن" به مجاز عقلي (مجاز در تركيب) به سبب نداشتن يك نظريه زباني است. مباحث ادبي سنتي بر بنياد هيچ نظريه عمومي زبان قرار نگرفته‏اند. وقتي محقق زبان به‏چنين نظريه‏اي مجهز نباشد به ورطه‏اي مي‏افتد كه در اين مقاله قسمتي از آن را نشان داده‏ايم و ناچار، توصيف آنها از ساختن زبان، آشفته، نامنظم، بريده‏بريده، وصله‏وصله12 و در بسياري موارد نادرست و گمراه‏كننده است.

نداشتن نظريه زباني يعني تلويحاً يا تصريحاً قول به اين‏كه، زبان، ساختار و ساختمان ندارد. وقتي زبان، ساختار نداشته باشد زبان‏شناس به اجزاي كلام يعني "كلمه" توجه مي‏كند و طبيعي است كه واحد زبان را كلمه مي‏پندارد. در نتيجه جايي براي پرداختن به "جملات" و ساختارها و ارتباطشان با معنا نمي‏ماند. به بيان ديگر درنظر او، كلمه، اشارتگر به عالم معناست نه جمله و هر جمله نيز از طريق تك‏تك كلماتش به معاني دلالت دارد و نه در كليّت خودش.

با اين توضيح دليل اختصار و نزاري مبحث "مجاز در تركيب" (مجاز عقلي) در الاتقان پيداست. در بخش قبل ديديم كه وجود يك مبناي غلط هرچند باعث پروردن بحث بود، مايه كشيدن آن به بيراهه نيز شد. اما در اينجا به‏سبب نبود يك نظريه زباني - هرچند غلط - حتي امكان پرورش بحث وجود نداشته است و تولد و مرگ مجاز عقلي، چند سطر بيشتر به طول نينجاميده است.

3 - جمع‏بندي و نتيجه‏گيري:

چكيده رويكرد سنتي در بررسي مقوله مجاز در نمودار زير نشان داده شده است:

1. نقطه شروع

خواندن متن و تجزيه آن به "كلمات"، مفروغ گرفتن معنا و غفلت از معناي مندرج در تركيب

2. كيفيت پرداخت

بررسي تناظر و تطابق اجزاي صورت (كلمات) با معنا و تشخيص صواب و خطا

3. نتيجه‏گيري و هدف

نام‏گذاري و مقوله‏بندي خطايا و صواب‏ها تحت‏عنوان مجاز و حقيقت

چكيده آنچه لابلاي نقادي‏هاي رويكرد سنتي به‏طور تلويحي و يا تصريحي پيشنهاد شده است به صورت زير است:

1. نقطه شروع

داشتن نظريه‏اي زباني كه حقيقت و مجاز را جزئي طبيعي و لازمه زبان مي‏داند و به ساختمان زبان توجه دارد

2. كيفيت پرداخت

جست‏وجوي نوع تناظر "جملات" با حقيقت و نوع "اشارتگري" آنها به واقع

3. هدف

دريافت مراد و معناي متن
اين پيشنهاد، تنها پيشنهادي در تعيين نقطه آغاز و عزيمت است اما شيوه راه‏رفتن و روش‏رسيدن به مراد متن و متدولوژي جست‏وجوي تناظر جملات با معنا و فهم اشارات متن، سوءال ديگري است كه مسلماً يك پاسخ نخواهد داشت. تعيين "نقطه آغاز"، هرچند بر تعيين " روش " موءثر است لكن نه خود، آن روش است و نه آن را دقيقاً نشان مي‏دهد. فايده پيشنهاد مزبور در مورد "مجاز لغوي" آن است كه صورت مسأله را منتفي مي‏كند و تنها ماجراي مجاز عقلي باقي مي‏ماند. در اين ماجرا نيز مسئله، يافتن راهي است براي رسيدن به مراد متن و دريافتن اشارات جملات و ساختارها.

متكلمين و الهي‏دانان مسيحي در اين زمينه تلاش‏هايي كرده‏اند كه اگر درخور هم نباشد محتاج نقد و تكميل هست.

كتاب " "God and the creative Imagination، كوشش آراسته و شايسته‏اي در اين حوزه است. اگر از مثال‏ها و حال‏وهواي كتاب كه طبعاً با كتاب مقدس و تعاليم مسيحيت همخوان است بگذريم، اين كتاب اگرچه به سبب نظريات ناصواب مطرح شده در آن نمي‏تواند متن اصلي براي درس علوم قرآن (3) باشد، آنقدر هست كه منبع جانبي درخوري براي درس باشد و الگويي شايسته براي تهيه متن درس مزبور قرار گيرد. در ادامه، گزارش مختصري از اين كتاب از باب معرفي مي‏آيد.


1. Parts of speech.

2. كلامنا لفظ مفيد كاستقم اسم و فعل ثم حرف اللكلم (الفيه اين مالك، بيت هفتم)

3. باطني، محمدرضا، نگاهي تازه به دستور زبان، تهران، انتشارات آگاه، 1356، ص 71.

4. سيوطي، عبدالرحمن، الاتقان في علوم القرآن، ترجمه سيدمهدي حائري قزويني تهران، اميركبير، 1376. ج 2، صص 122و 121.

5. باطني، صص 21 و 40.

6. انواع 48، 52، 44 و 70 ام.

7. باطني، ص 29.

8. همان، ص 30.

9. واقعه / 1.

10. روم/ 1.

11. الاتقان، ص 137.

12. اگر به انواع علوم قرآني نگاهي بياندازيم و گسستگي آنها را درنظر آوريم، نبود "نظريه" در حوزه‏هاي ديگر نيز بر ما آشكار مي‏شود. نبايد از نظر دور داشت كه سيوطي، اشعري‏مسلك بوده است و شايد مشرب كلامي او بر اين ناپيوستگي بي‏تأثير نبوده باشد، هرچند پژوهش در اين معنا، مجال ديگري مي‏طلبد.

/ 1