حب الله و فناي في الله در حيات سيدالشهداء
سيدعبدالحميد اميني محبت از معاني وجداني است به معناي ادراك كمال از آن جهت كه تأثير در ويدارد و موجب ارتباط يك شي به چيز ديگري شود. محبت تنها وسيلهاي براي ارتباط هرطالب به مطلوب، هر مريد به مراد است. محب به محبوب گرايش و جذب پيدا ميكند تااو به واسطه وصول به محبوب كامل گردد و نقص خود را برطرف سازد. حيات امام حسين (ع) سراسر محبت است امام (ع) او راه محبت را پيش گرفته است، از خدا وصال او را ميطلبد تا به نور خود او را بهكوي وصال رهبري كند و به حقايق مقربان درگاهش بيارايد و به سلك و طريقه مجذوبانرهسپار سازد و به تدبير كاملش او را تدبير كند و به اختيار خود امور او را سامان دهد.امام (ع)
مقام فنا نهايت مقام معرفت و محبت است. در اين مقام، محب علاقهاش ازخودش هم كنده ميشود سالك را هم نميبيند. سيدالشهداء در عبارت لطيفي اين مقام را تصوير ميكند، ميفرمايد: ايخداي من در وقت غنا فقير و به تو محتاجم پس چگونه به هنگام فقر و بينوائيم فقير ومحتاج نباشم و در حال داناييم نادانم، چگونه به وقت ناداني، نادان نباشم، اي خدا، كسيكه محاسن و خوبيهايش بدي است پس چگونه زشتي و بديهايش بد نباشد وحقيقتهايش بدي است چگونه ميشود دعويهايش باطل نباشد. ثارالله خدا را هميشه حاضر و ناظر ميداند و خود را در پيشگاه حضرتشاحساس ميكند و به سبب همين حضور و پيدايي وجود خدا است كه احتياج به دليل وبرهان براي اثبات او ـ تبارك و تعالي ـ نيست و كسي كه او ـ تبارك تعالي ـ را مراقب وهمنشين خود نميبيند، كور است. به علت اين عقيده و باور است كه شعار اصلي ثارالله در تمام كارها و قيامش،اين ميباشد كه رضاي خدا، رضاي ما اهل بيت است و بر اساس آن تمام ناملايمات ومصايب را تحمل ميكند و صبر مينمايد بلكه هر چه به هنگام شهادتش نزديك ميشد،چهره آن امام همام درخشندهتر ميشد و ميفرمود: همه اين رنجها و مصايب پيش منكوچك است چون پيش چشم خداست.گفتار و رفتار امام (ع)
من احبّ لقاء الله احبّ الله لقاءه... انما ذلك عند المعانية اذا رأي ما يحبُّ فليسشيء احب اليه من ان يتقدم علي الله و الله تعالي يحب لقاءه و هو يحب لقاء الله بيشتر عرفا محبت و عشق را خارج از حد و تعريف به شمار آوردهاند اما بعضي درتعريف و توصيف آن گفتهاند كه «حقيقت محبت رابطهاي است از روابط اتحاد، كه محبرا بر محبوب بندد و جذبهاي است از جذبات محبوب كه محب را بخواند.» «شعلهاي(است) در دل كه از جذب حق به سوي خود و انجذاب عبد به سوي او نشأت ميگيرد. اينشعله مبارك از همان اول ميخواهد فاصله بين محب و محبوب را از ميان بردارد و محبرا به محبوب برساند و فاني در او و باقي به بقاي او بگرداند، اين خصوصيت اين شعلهمبارك يعني حب است» لذا «حب حق عشق به حق، فناء في الحق و بقاء بالحق مراتبيك حقيقت است». بعضي از اهل دل ميگويد: (محبت) عشق در حقيقت آن نيروي شورانگيز است كهدر نهاد هر انسان به طور فطري وجود دارد و انسان را به سوي خير و كمال و جمالميكشاند.» خواجه عبدالله انصاري در باب العشق «رساله محبت نامه» ميگويد: عشق آتشيسوزان است و بحري بي پايان است هم جان است و هم جان را جانان است و قصه بيپايان است و درد بي درمان است و عقل در ادراك وي حيران است و دل از دريافت ويناتوان است نهان كننده عيان است و عيان كننده نهان است... عشق درد نيست ولي بهدرد آورد، بلا نيست وليكن بلا را بر سر مرد آورد چنانكه علت حيات است همچنانكهسبب ممات است هر چند مايه راحت است، پيرايه آفت محبت محب را سوزد نه محبوبرا، و عشق طالب را سوزد نه مطلوب را هجويري ميگويد: «محبت بنده خدا را صفتياست كه اندر دل مومن مطيع پديدار آيد به معني تعظيم و تكبير تا رضاي محبوب راطلب كند... و اندر آرزوي قربت وي بي قرار گردد و بدون وي با كس قرار نيابد و خود با ذكروي كند و از دون ذكر وي تبرّا كند و آرام بر وي حرام شود و قرار از وي نفور كند و از جملةمألوفات و مستأنسات منقطع گردد و از هواها اعراض كند به سلطان دوستي اقبال كند وحكم او را گردن نهد». از اين انظار در مييابيم كه دل محب و عاشق سراسر مملو از محبت محبوب استبه قول حافظ:
دل سراپرده محبت اوست
ديدة آيينه دار طلعت اوست
ديدة آيينه دار طلعت اوست
ديدة آيينه دار طلعت اوست
به پيش آينه دل هر آنچه ميدارم
به جز خيال جمالت نميآيد باز
به جز خيال جمالت نميآيد باز
به جز خيال جمالت نميآيد باز
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست
كه خدمتي به سزا بر نيامد از دستم
كه خدمتي به سزا بر نيامد از دستم
كه خدمتي به سزا بر نيامد از دستم
مهر رخت سرشت من، خاك درت بهشت من
عشق تو سرنوشت من، راحت من رضاي تو
عشق تو سرنوشت من، راحت من رضاي تو
عشق تو سرنوشت من، راحت من رضاي تو
حب از ديدگاه قرآن
مرحوم علامه طباطبائي ميفرمايد: «حب از معاني وجداني است، مصاديقمتعددي دارد و بر همه آنها به اشتراك معنوي حمل ميشود. و مقصود از آن، متعلقوجودي است، رابطهاي است كه اثر آن در فاعل عبارت از حركت و كشش آن به سوي فعلاست. همه قواي انسان - ادراكي و عامله - اين صفت را دارد چون همه آنها فعلشان رادوست دارد و به سوي آن انجذاب پيدا ميكند زيرا افعال آنها، كمالات آنهاست كه نقص وحاجت آنها را برطرف ميكند. نتيجه اينكه «حب» تعلق جذب و انجذاب خاص بينانسان و كمالش ميباشد. به عبارت ديگر «حب» وابستگي و تعلق وجودي بين محب ومحبوب است، رابطهاي است كه بين آن دو قائم است. (به طور كلي) هر تعلق وجودي بينعلت تامه (برطرف كننده نقص و حوائج موجودات) و معلول كه ميخواهد به كمال برسد،محبت ناميده ميشود و قابل شدت و ضعف است. حب ميشود به خدا تعلق گيرد، مطابق آيه 165 سوره بقره حب به معناي حقيقيخود به خدا تعلق گرفته است، و اطاعت اثر آن است. شواهدي كه «حبي» كه تعلق بهخداوند تبارك و تعالي گرفته، معناي حقيقي خود دارد اين است كه: 1) حب در آيه به صيغه افعل تفضيل آمده است كه اين صيغه اقتضاي اشتراكبين مفضّل و مفضّل عليه را دارد. 2) حب قابل اشتداد و ضعف است و در آيه حب متصف به «اشد» شده است، اگرمراد از «حب» اطاعت باشد لازم ميآيد آنجا كه «احب» آمده است به معناي اطوع باشددر حاليكه، مطيع و مطيعتر در فرهنگ واژهها نداريم، چون اطاعت و فرمانبرداري قابلاشتداد نيست». 3) اينكه در آيه مباركه بين محبت خدا و محبت غير خدا مقابله انداخته شدهاست، فهميده ميشود كه حب در هر دو طرف به يك معنا است. در عرف قرآن، كسي كه خدا را دوست دارد، هر چه را كه تعلق به او است هم دوستدارد، شريعت او را هم دوست دارد، حرام او را حرام ميداند، كسي را به ناحق نميكشد، بهسوي گناه و معصيت نميروند، ميزان را به قسط و داد به پاي دارد.... اينها صراط مستقيمخداست، در اين راه گام مينهند. آنان كه خدا را دوست دارند پيامبر اسلام 6 خداوند تبارك و تعالي متقين، توكل كنندگان، پاكان (متطهرين) نيكوكاران(محسنين)، اهل قسط و داد، شكيبا پيشگان، و كساني در راه او جهاد ميكنند،دوست دارد. محب خداوند ـ تبارك و تعالي ـ محب اين امور هم هست و از آنچه خداوندتبارك و تعالي بيزار است، بيزاري ميجويد. منشاء محبت، معرفت است پايه اول سير و سلوك معرفت است پايه دوم محبتاست، و سوم پايه عشق، عالم عشق بالاي همه است. عالم عشق منتهاي عالم معرفت ومحبت است.امام حسين (ع) و محبت
پيامبر گرامي اسلام 6 (ع) «احب الله من احبحسينا» خدايا هر كس كه حسين را دوست دارد خدا را دوست دارد. اين سخن نشانميدهد كه امام حسين (ع) «حسينٌ منّي و أنا من حسين» «حسين از من است و من از حسين (ع) اين سخن تأييد آن مطلب است چه اينكه ميشود استنباط كرد كه اباعبدالله مثال پيامبر است. با توجه به اينكه پيامبر اسلام صادر نخستين، عقل اول و مظهراسم اعظم است، حديث شريف يك نحو تجلي و ظهور ديگري پيدا ميكند يعني اينكهامام حسين (ع) رسول اكرم (ص) «او به خدا ميشنود و به خدا ميبيند و به او حرف ميزند و به او غضب ميكند و بهاو راه ميرود، چيزي را انجام ميدهد كه خدا دوست دارد، چيزي را اختيار ميكند كه او بهآن سفارش كرده و رضايت دارد و به او غضب ميكند و در او سكون مييابد، از او ميآموزدو در او فكر ميكند و با او نفس ميكشد». امام حسين (ع) «اللهم ان هذا قبر نبيّك محمّد و أنا ابن بنت نبيّك... اللهم اني احب المعروف وانكر المنكر.» پروردگارا اين مزار پيامبر توست و من فرزند دختر پيامبر تو هستم، نيكيها رادوست دارم و از بديها و زشتيها بيزارم. در اين عبارت تأمل كنيد كه چگونه سخن گفته است؟ سخني از روي عاطفه واحساس كه از مهر و محبت بر ميخيزد حضرت در اين سخن و همه مناجاتها و كارهايخود حرمت خدا را محترم ميشمارد. هنگام خروج امام از مكه ابن زبير به ملاقات او آمدخواست از علت خروج امام (ع) جويا شود امام (ع) خود را داراي نيت حق و باطل و سريره با تقوا معرفي ميكند و در تحليل آنميفرمايد: اگر قضاء و قدر موافق آنچه كه ما دوست داريم، باشد او را بر نعمتهايش سپاسميگوييم و در اداء شكرش از او طلب ياري ميكنيم و اگر قضاء و قدر بين آرزوهاي ما و مافاصله انداخت، تعدي و تجاوز نميكنيم. دعا و استغفار، مناجات و تضرع، نماز و تلاوت قرآن را بسيار دوست ميدارد. خداوندا تو را ثنا ميگويم كه خانوادهمان را به نبوت گرامي داشتي، قرآن را به ماآموختي، در دين دانا و فقيهمان ساختي، گوش شنوا، ديده بينا و دل روشن به ما دادي. سبط اصغر پيامبر گرامي اسلام (ص) مناجات و حالاتي دارد كه آن مناجاتها ودعاها نشان ميدهد كه امام حسين (ع) «اني لارجو ان يُعطي الله اخي علي نيّته في حبّه الكف و ان يعطيني علي نيتي فيحبي جهاد الظالمين» اميدوارم خدا به برادرم طبق نيتش (علاقهمنديش) به صلح و ]نيز[ به من به خاطرتصميم بر نبرد با ستمگران پاداش نيك عطا فرمايد ملاحظه كنيد نيتش چيست؟ نيتش جهاد، حركت، نبرد با ظالمين است. اينجهاد و نبرد به خاطر چيست؟ اين جهاد از سر سوزش و اشتياق ديدار محبوب است. اينجهاد به جهت تنفر از وضع است كه به موجب آن، نورالهي به خاموشي ميگرايد. فضايمحبت و مهر و رحمت در سايه نورالهي، رونق دارد. «اللهم انت ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شدة و انت ولي في كل امر... انزلته بك و شكوته اليك رغبة منّي اليك عمن سواك فكشفته و فرجته فانتولي كل نعمة و منتهي كل رغبة» «خدايا پناه مني در مشكلها و اميد مني در سختيها، ملجاء و ياورم هستي در آنچهكه بر من نازل ميشود.» با تو، من فرود آوردم آن را (گرفتاريها را) و به تو شكايت ميكنم كه اميد به تو بينيازي از دل دادن به ديگري است پس بگشاي درهاي بسته را و بنماي روزنههاي اميد راكه تو را است تمام نعمتها و از آن توست همه خوبيها و تويي تنها مقصود آرزوها» اين تعبيرات و نظاير آن - بعد از اين، بعضي از آنها خواهد آمد - اشاره بهخصيصهها و ويژگيهاي محبت دارد. اول: اولين خصيصه محبت آن است كه محب به اموري ميپردازد كه او را بهمحبوب (خدا) نزديك كند، علاقه به دنيا را از دل كندهاند و از خوشيها و لذتهاي دنيا چشمميپوشد، در راه محبوب با مال و جان مجاهدت مينمايد تا انقطاع كامل حاصل ميشودآنگاه فقط خلوت با محبوب و خدمت به او، دل او را خوش ميكند، به جز او آرام نميگيرد وجز او اعتماد نميكند. دوم: از دنيا به واسطه زهد ورزيدن، از نفس به واسطه انتخاب حق و از عمل بهواسطه رها كردن ثواب و مزد، به سوي محبوب خارج ميشوند. سوم: دل را با حضور محبوب زنده و آباد ميسازند و كسي جز او را در قلب جانميدهد، دائماً به ياد اوست، هرگز او را با ياد توأم با غفلت ياد نميكند. به اين جملهها دقت كنيد كه چگونه امام (ع) «سبحان الرفيع الاعلي، سبحان العظيم الاعظم، سبحان من هو هكذا و لايكونهكذا غيره... سبحان من اوّله علم لايوصف، و آخره علم لايبيد، سبحان من علا فوقالبريات بالالهية». پاك و منزه است آن بلند مرتبهاي كه برترين است، پاك و منزه است آن بزرگي كهبزرگترين است پاك و منزه است كسي كه اين گونه است و ديگري چنان نيست، پاك ومنزه است كسي كه اول او علمي است كه در وصف نايد و آخر او علمي است كه پايان نيابد،پاك و منزه است كسي كه از راه الهيت خود بر همه خلايق غالب گشته است. «الهي وصَفْتَ نفسك باللطف و الرأفة لي قبل وجود ضعفي، افتمنعني منهما بعدوجود ضعفي» بار الها پيش از ناتوانيم، به لطف و مهر، خودت را به من معرفي كردي (ستودي)... «الهي ترددي في الاثار يوجب بُعد المزار فاجمعني عليك بخدمة تو صلنياليك كيف يستَدَل عليك بما هو في وجوده مفتقر اليك أيكون لغيرك من الظهور ماليس لك حتي يكون هو المظهر لك، متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك و متيبعدتَ حتي تكون الاثار هي التي توصل اليك عميت عين لاتراك عليها رقيباً و خسرتصفقة عبد لم تجعل من حبك نصيباً، الهي امرت بالرجوع الي الاثار، فارجعني اليكبكسوة الانوار و هداية الاستبصار حتي ارجع اليك منها كما دخلت اليك منها مصونالسر عن النظر اليها و مرفوع الهمّة عن الاعتماد عليها». بار الها، تفكر من در آثار تو مايه دوري من از ديدار تو است، پس مرا به خدمتيبگمار كه به تو رساندم. چگونه براي اثبات وجودت دليل آورند چيزيكه خودش (يعني دليل) به تو نيازمنداست. آيا براي غير تو ظهور و روشنايي هست كه در تو نباشد تا آن چيز تو را آشكار سازد.چه وقت نهان غايب گرديدي تا به دليل و برهاني كه بر تو دلالت و راهنمايي كند، نيازمندباشي. كي دور بودي تا آثار تو، ما را به تو برساند، كور است چشمي كه تو را رقيب و ديدهبان خود نميبيند. و معامله بنده اي كه بهرهاي از دوستي تو ندارد، با زيان همراه است. معبودا فرمان دادي تا به آثار تو مراجعه كنيم اما مرا به جاي آثارت، به خودت، دركسوت از تجلي نور و راهنمايي بينش دل، جلب كن چنانكه به درگاهت بار يافتم بدوننگاه بدانها و اعتماد بر آنها... آيا بهتر از اين ميشود مقام محبت و لقاء الله و خصايص آن را توصيف كرد.امام (ع) آني را نميتواند فرض كند كه خدا در آن لحظه غايب باشد، حضور نداشته باشد. اوحضور محبوب را در سرتاسر هستي ميبيند، به قول حافظ
سالها دل طلب جام جم از ما ميكرد
گوهري كز صدف كون و مكان بيرون است
بي دلي در همه احوال خدا با او بود
او نميديدش و از دور خدايا ميكرد
آنچه خود داشت زبيگانه تمنا ميكرد
طلب از گمشدگان لب دريا ميكرد
او نميديدش و از دور خدايا ميكرد
او نميديدش و از دور خدايا ميكرد