شخصيت واقعي و راستين هر انساني، در ساية كمالات معنوي و در پرتو صفاتعالي او شكل ميگيرد. شناسايي هر شخصيتي بدون در نظر گرفتن صفات عالي او، هرگزميسر نميشود، و لذا هر شخصيتي كه بيشترين كمالات روحي و عاليترين صفات رادارد، جلوة انساني او پرفروغتر خواهد بود. يكي از صفات برجسته كه در شكلگيري شخصيت انسانها، نقش اساسي دارد،عزّت و عزتمندي است. «بزرگ شخصيتي» كه مظهر اين صفت عالي است، «حسين بن علي بنابيطالب(ع)» است. و به قول علائلي: «حسين، شخصي است كه چون از هر سوي كوه وجودش، فرازشوي به ستيغ بزرگي رسي، تا آن جا كه او را مركز برخورد بزرگواريها با يكديگر و مجمعيكتاييها مييابي، زيرا بيگمان هر كس از سرچشمة عظمت نبوي و عظمت مردانگيعلوي، و عظمت فضيلت فاطمي فراجوشيد، نمونة بيهمتاي عظمت و عزّت انسانخواهد شد و از آيات بيّنات به شمار خواهد رفت. ياد او ياد يك شخص نيست، يادانسانيت جاويدان است.» آري، از هر نظر و از هر سو بدو نظر كني، او را در قلة عزّت و شرف انسانيت و مدارعزتها و سربلنديها خواهي ديد. چرا كه نباشد؟ در حالي كه در بيت العزّة به دنيا چشم گشوده و در دامن خاندانعصمت و طهارت، عزّت و كرامت، پرورش يافته است؛ لذا او آيت شخصيتهاي عزتمندو عزيز است؛ نماد ژرف عزّت و انسانيت، پيشواي عزّت و افتخار بشريت و مظهر اعلايعزّت راستين و افتخار كامل، حسين بن علي(ع) است. همو كه رشتههاي عزّت و شرف راآنچنان كه بايد تنيد و سرود عزتمندي و سربلندي را، چنانكه شايد، سرود. ـ بر حسين(ع) و دودمان(ع) عزتمدارش، بر حسين و ياران عزيزش از صدر تاروز موعود درود. اين گفتار، حكايتي است تحليلوار، از سيماي عزت، جلال و جمال خداي عزّوجل(سيماي عزّت حسيني(ع)) كه با استفاده از آيات شريفه، روايات معصومان:، سخنانگهربار آن حضرت و با توجه به واقعة كربلا، به رشتة تحرير درآمده است. خوش ميدهد نشان جلال و جمال يار خوش ميكند حكايت عزّ و وقار دوست به اميد آن كه توانسته باشد، نَمي از يم بيكران عزّت حسيني را بر كام تشنگانسربلندي برساند، از خداوند متعال، سربلندي مروجان فرهنگ عزّت حسيني را خواستارم.ان شاءالله
معناي عزت
در فرهنگهاي لغت، براي واژگان «عزّ» و «عزّت» معاني نزديك به هم همانند:مقهور عوامل بيروني نشدن و شكستناپذيري، صلابت نفس و نفوذناپذيري، رفعت وسربلندي، شدت و نيرومندي كرامت و بزرگواري، امتناع و نايابي آمده است. علامه طباطبائي «ره» مينويسد: «قدر مشترك همة اين معناها، صلابت است: «الصلابة هو الاصل في معني العزّ»و معناهاي ديگر از قبيل توسعه در استعمال است.» راغب در مفردات، عزّت را چنين معنا ميكند: «العزّة حالة مانعة للاءنسان مِن أنيُغلب من قولهم أرض عزاز أي صُلبةٌ؛ «عزت» آن حالت نفساني است كه به انسان چناناستواري ميبخشد كه نميگذارد او از چيزي يا كسي شكست بخورد و اين واژه، برگرفتهشده از «ارض عزاز» يعني زمين سخت و نفوذناپذير است.» بنابر اين كسي عزّت دارد كه مغلوب هيچ چيزي نگردد، نه مغلوب هواي و هوس ونه مقهور تن دادن به پستي و نه چيز ديگر. خلاصه، شكستناپذيري در مقابل عواملخارجي و «عزّت، براي آن انسان آزادهاي (است) كه خود را در مقابل هيچ يك از تمايلاتنفساني و عنوانهاي مادي مقهور و اسير و زبون نبيند.» واژة مقابل «عزّ» و «عزّت»، «ذلّ» و «ذلّت» است. و ذلّ و ذلّت هم به معناهاييمانند، خضوع، فروتني، رفق وملايمت، خست نفس و پستي، ضعف و شكستپذيريآمده است كه معناي مشترك اينها هم، «سستي و پستي» است. و به كسي كه دارايصفت عزّت باشد، «عزيز»، گويند و آن را كه محروم از اين صفت است «ذليل» نامند.
عزّت الهي
بديهي است كه «عزّت» به معناي شكستناپذيري مطلق، قاهر غيرمقهور وغالب غيرمغلوب، مختص ذات باريتعالي است، زيرا غيرخدا ذاتاً فقير و ذليل هستند وتنها اوست كه بالذات شكستنپذيرد.» يكي از اسماي حسناي الهي، همين «عزيز» است كه حدود 88 بار در قرآن كريم،وصف خداي متعال به كار رفته است. بنابراين معناي حقيقي عزّت، خداوند متعال است،زيرا تنها او «عزيز» بالذات بوده و مغلوب هيچ چيز و هيچ كس نميگردد»:(و هو القاهرفوق عباده) (فاءنّ العزّة لله جميعاً). «عزّت خداوند» كه آفريدگار عالم و مالك واقعي تمام جهان هستي است، با عزّمخلوق تفاوت اساسي دارد؛ او غالب و قاهر بر همة موجودات و مخلوقات است، اما خودشمغلوب و مقهور موجودي نيست؛ «يا من هوَ عزيزٌ بِلا ذلٍ، يا مَن هو غني بلافقر.»
عزّت بشري
انبياء: اولياي الهي و مؤمنان راستين هم، هر كدام به تناسب ظرفيت وجوديخويش، به فضل و كرم خداوند متعال، از اين صفت الهي برخوردار ميگردند، زيرا همةانسانها چذاتاً فقير و نيازمند هستند:(أنتم الفقراء اءلي الله والله هو الغني الحميد)؛ و(وللّ''ه العزّة و لرسوله و للمؤمنين...)؛ عزّت از آن خدا و رسول خدا و مؤمنان است. وجه جمع اين آيه با آيه 3(ص) سورة نساء اين است كه با توجه به آية 13(ص) سورة نساء،عزّت بالذات، از آنِ خداست و كسي غير از او عزّت ذاتي ندارد و اما خداوند متعال هر كه راخواهد، عزيز و هر كه را بخواهد، خوار و ذليل ميگرداند. (تُعز من تشاء و تذل من تشاء)؛ و خداوند به فضل و لطف خويش به پيامبرشو مؤمنان به او، عزّت را عنايت فرموده است. انبيا و اوليا و مؤمنان به آنان، اسباب رسيدن به عزّت را به توفيق الهي، به دستميآورند و عزيز ميگردند. آنان كساني هستند كه مغلوب زر، زور و زيور مادي نميشوند وخود را در مقابل اعمال فريبندة زرق و برقدار نميبازند و مقهور هيچ پستي و پليدينگشته و در مقابل هيچ ستمگري سر تسليم فرود نميآورند و حتي مغلوب زندگي ننگينهم نميشوند و مرگ عزتمندانه را بر زندگي ذلّتبار ترجيح ميدهند. باري، معناي واقعي عزّت، حسين بن علي(ع) است همو كه مغلوب هيچگونهزبوني و فرومايگي نگرديد و پستي و سستي نتوانست در روح او نفوذ كند. دارايياش ازدست رفت، ايستاد. با او همراهي نكردند، نايستاد. عزيزانش را كشتند، تسليم نشد. هرمصيبتي كه امكان داشت، بر او نازل شد اما روحش با صلابت و استوار ماند و هرگزشكست را نپذيرفت. اباعبدالله(ع) عزّت را از خداوند متعال به ارث برده است، او را «ثارالله» نامنهادهاند، كسي كه در شريان وجودش، عزّت الهي بجوشد، بر ستمگران ميخروشد و مرگبا عزّت را به زندگي ننگين نفروشد. درود بر او.
مبناي عزّت (حسيني)
نه فقط پاية اصلي عزّت و سربلندي انسانها، بلكه سرسلسلة تمام صفات عاليه وكمالات معنوي، خداشناسي است، يگانه منطق صحيح انسانيت نيز، خداشناسي است. اميرمؤمنان(ع) ميفرمايد: «شناخت خداي متعال، پاية اساسي دين است؛ أوّلالدينِ مَعرفته.» و استاد شهيد مطهري ميگويد: «سرسلسلة معنويات خداشناسي است؛ممكن نيست از سرسلسلة معنويات و از ريشة دين و سرچشمة آنها چشم بپوشيم و آنگاه بتوانيم اصول معنوي داشته باشيم...». بنابر اين، اساس امور معنوي و اخلاقي ازقبيل عزّت و عزتمندي، كرامت و غيره تنها «خداشناسي» است. كسي كه در برابر غير خدا سر خم ميكند و تن به پستي و خواري ميدهد، عزّت وعظمت الهي را درك نكرده است. اگر عزّت و عظمت و جلال در دل و روح آدمي جلوه كند،انسان به معرفتي ميرسد كه به هيچ بهايي، در برابر غير خدا سر تسليم فرود نميآورد،زيرا ميداند، همه چيز از اوست و ما فوقِ او هيچ عزّت و عظمت و قدرتي وجود ندارد: (...اءن الله لقوي عزيز) آيةا... بهاءالديني ميگويد: «اگر خداشناس شدي، دستِ طاغوتها را نميبوسي.اين از جهالت است؛ اگر عظمت خدا را فهميدي، ميبيني هيچ موجودي در برابر عظمتخدا، عظمت ندارد، اگر قدرتي دارد، علمي دارد، كمالي دارد، همه از مواهب خداست.» «... خداشناس با خدايي سر و كار دارد كه منبع همه كمالات و فيضهاست و بدينترتيب، با يك مبدء عظيم و كامل پيوند برقرار كرده است و ميكوشد تا به اين مبدء فيضنزديك شود و كار خود را براي او انجام دهد و خشنودي خدا را به دست آورد. بنابراين،هدفش، از مرحلة «حقيربيني» و افقهاي تنگ و محدود، به افقهاي باز «عظيمنگري»پيش ميرود.» بنابراين مبناي عزتمندي، عزتمداري، تنها «خداشناسي» است. حسين(ع)، مبناي عزّت خويش را در صحراي عرفات با رساترين بيان عارفانه،نگاشت و در عرصة عمل، در صحراي نينوا، پرچم عزّت حقيقي و افتخار كامل را بر قلةانسانيت، برافراشت، خدايي كه حسين ميشناسد، خدايي است كه تمام نعمتها، عزتهاو عظمتها از جانب اوست. دعاي عرفة حسين(ع) سند گوياي خداشناسي اوست، جملههايي را از آن نيايشعاشقانة حسيني، كه به بحث ارتباط دارد را براي نمونه ذكر ميكنيم: «و لولانصرك اياي لكُنت من المغلوبين يا من خصَّ نفسه بالسمو و الرفعهفأوليائه بعزّة يعتزّون يا من جعلت له الملوك نَيْرَ المذلّة علي أعناقهم فهم من سطواتهخائفون...»! اولياي خدا به عزّت الهي عزيزند و از خود هيچ عزّتي را ندارد. حسين خودش را همخوب شناخته است، و اساس خودشناسي هم خداشناسي است: «من عَرفَ نفسه فقدعرف ربه؛ هر كسي خودش را بشناسد، خدا را شناخته است.» حسين(ع) خودش را در مقابل حضرت حق، چنين معرفي ميكند: «.. فها أنا يا الهي بين يديك يا سيدي خاضعٌ، ذليلٌ حصيرٌ حقير...؛ ... باري،خدايا، اي سيد و سرور من، بنده، همين كه در پيشگاه توست، سرافكندة ذليل، عاجز وناچيزم...» چهرهاي كه از حسين در سراسر اين دعا مشاهده ميكنيم، در نهايت خضوع وخشوع در پيشگاه عزّت و عظمت الهي است: «يا من دعوته... ذليلاً فأعزني؛ ... ايخدايي كه تو را خواندم، در حالي كه ذليل و ضعيف بودم، تو عزيزم گردانيدي»، زيرا عزّت ازآنِ توست و هر كه را خواهي، عزيز ميگرداني...: «أنت الذي أعززت». آري، «چهرهاي كه در پيش گاه خداوند جز انعطاف و اظهار ذلت چيزي از او به يادنمانده است، همان چهره ]در صحراي كربلا در مقابل ستم گران[ به هيچ وجه حاضر بهتسليم شدن نيست.» كسي كه در پيش گاه خداي عزّت، سر تسليم فرود آورد، هرگز در مقابل غير حقسر خم نميكند، زيرا مبدء و مقصد او، فقط خداست و كسي كه چنين باشد حيات طيبهدارد، لذا از همان آغاز در هنگام ملاقات با وليد و مروان و در تمام مراحل در مدينه، بين راهمكه تا كربلا، و عاشورا، بارها آية استرجاع: (انا لله و انا اليه راجعون) را ميخواند. حسين با آية استرجاع، فقط خبر از مرگ و شهادت نميدهد بلكه مبناي حركت وزندگي حقيقي و عزتمند خويش را ترسيم ميكند.
عزّت راستين، عزّت دروغين (تعزّز)
عزّت راستين
عزتي است كه در سايهسار طاعت الهي و در پرتو خضوع و تذلل در پيشگاهخداوند عزيز، به دست ميآيد. و عزّت الهي، بالاترين عزتهاست و هيچ عزتي به پايعزّت خداوند متعال نميرسد و عزتهاي ديگران پرتوي از عزّت خداوند عزيز است. خداوند متعال به داود نبي(ع) چنين وحي كرد: «اي داوود! هرآينه من عزّت (واقعي) را در ساية طاعت خويش، نهادهام، (أنّي...وضعت العز في طاعتي) در حالي كه مردم آن را در پرتو خدمت به پادشاهان ميجويند وهرگز بدان نميرسند.» هر آن كه عزّت حقيقي ميخواهد، چون عزّت و سربلندي يك سره از آن خداست،بايد عزّت را از او طلب كند: (من كان يُريد العزةَ فللّه العزة جميعاً) آري عزّت راستين ملك مطلق خداست هر كه را خواهد، عزّت بخشد و هر كه رابخواهد خوار و زبون گرداند، همة خوبيها در دست اوست و او به هر چيزي تواناست:(قلاللهم مالك الملك تؤتي المُلك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعزّ من تشاءو تذل من تشاء بيدك الخير أنك علي كل شيء قدير). عزّت واقعي براي كسي است كه غير از خدا، معبودي را برنگزيده باشد و دل دادةغير حق نباشد. حسين(ع) لحظهاي غير خدا را برنگزيد؛ كلام اباعبدالله الحسين(ع) درآخرين لحظات عمر شريفش اين است: «مالي ربّ سواك و لامعبود غيرك؛ خدايابراي من پروردگاري غير تو نيست و هيچ معبودي جز تو وجود ندارد. ]غير از تو كسيشايستة معبودي نيست[.» «عزّت واقعي براي كساني است كه از تذلل در مقابل غير خدا بپرهيزند و از بندگيمخلوق اجتناب نمايند، فقط خداي را، معبود خويش بشناسند و تمام تذلّل و تضرّع خود رادر پيشگاه او ابراز نمايند كه اين عاليترين مقام عزّت نفس براي اولياي الهي است.» عزّت حقيقي براي كساني است كه با اين كه عزيز و سربلندند و ليكن كبرنميورزند و ديگران را تحقير نميكنند، «خود بزرگبيني» و خودپسندي ندارند، بلكه باديگران همواره با فروتني و تواضع رفتار مينمايند، لذا امام سجاد(ع) در «دعاي مكارمالاخلاق» ميفرمايد: «.. و أعِزنَّي و لا تبتلينيّ بِالكبر»، زيرا، «هر كه تكبر ورزد خوارگردد؛ مَن تكبر علي الناس ذلَّ». مردي به امام حسين(ع) عرض كرد كه: ]به نظر من[ در شما، كبر وجود دارد.حضرت فرمود: «]هرگز من گرفتار كبر نيستم[ بزرگي و كبريايي يك سره از آنِ ذاتاقدس الهي است و در غير او كبر وجود ندارد ]كه تكبر نمايد، آن چه در من وجود دارد،عزّت نفس است[ همان عزتي كه خدا در قرآن فرموده است: عزّت از آن خدا، براي پيغمبرو براي اهل ايمان است.» و حسين(ع) بالاترين نماد چنين عزتي است. مقام معظم رهبري، حضرت آيةالله خامنهاي1 فرمودند:«.. حسين بن علي(ع)،مظهر عزّت راستين و نمودار كامل افتخار حقيقي است.»
عزّت دروغين (تعزّز)
عزتي كه از منبع غير الهي، سرچشمه گيرد، به ناحق باشد و مورد تأييد دين نباشد،در حقيقت ذلت است كه از نظر مردمان سطحينگر، عزّت پنداشته ميشود، اميرمؤمنان(ع) فرمود: «من اعتز بغير الله ذلَّ؛ كسي كه جز از خداي متعال عزت، جويد، خوارو ذليل گردد.» و همو فرمود: «من يطلب العزّ بغير حق ذَلَّ؛ كسي كه به ناحق جوياي عزّت باشد،ذليل و زبون ميگردد.» به طور كلي، هر عزتي كه مورد تأييد دين قرار نگيرد، ذلت است: «كل عزٍ لايؤيدهدين مذلة.» عزتهايي كه با زر، زور و زيورهاي دنيوي به دست آيد، مورد تأييد دين نيست. ازديدگاه آيين الهي، اعمال فريبنده، دنياطلبي و امتيازهاي مادي، هرگز براي كسي عزتينميآورد، البته ممكن است، در اين دنيا، در ديدة مردم ظاهربين و دنياطلب، عزّت وسربلندي پنداشته شود، اما روزي در اين سرا يا در سراي آخرت كه سراي ظهور واقعيتهاست، دروغين بودن آن هويدا شود. تمام عوامل مادي: ثروت، قدرت، نام زمان،... اگر از اهداف الهي انساني نباشد، نهفقط عزتآفرين نيست، چه بسا اسباب ذلت و هلاكت هميشگي را فراهم مينمايد:«مناعتز بغير الله أهلكه العزّ؛ كسي كه از راه غير الهي عزتي پيدا كند، همان عزّت او را نابود ميكند.» عزتهاي دنيوي پايدار نيست و براي كسي عزّت نميآورد؛ اميرمؤمنان(ع) فرمود:«لا تنافسوا في عزّ الدنيا و فخرها،.. فاءن عزّها و فخرها اءلي انقطاع؛ براي رسيدن به عزّت و افتخار دنيوي، از هم سبقت نگيريد... هرآينه عزّت وافتخار دنيوي، ناپايدار و رو به زوال است.» و در روايتي ديگر ميفرمايد: «عزّها ذُلٌ.» در برخي روايات از عزّت كاذب، تعبير به «تعزز» شده است. تعزز؛ يعني، تكلفعزت، كسي كه عزّت ندارد خودش را عزيز بشمارد. شيطان نيز خود را عزيز ميپندارد؛ امير مؤمنان (ع) در مورد عزّت شيطان «تعزز»را استعمال نموده است و در توصيف شيطان ميفرمايد: «... تعزز بخلقه النار؛ از اين كهاز جنس آتش بود، خودش را عزيز ميشمرد.» خداوند در قرآن در مواردي، پرده از عزتهاي دروغين برداشته است: عزتهايفرعوني، عزتهاي كفار و منافقان، و در سورة منافقون مصاديق هر دو عزّت را بيانكرده است: (يقولون لَئِن وَجَعنا اءلي المدينة لَيخرجنَّ الاَعزَّ منها الاذَلَّ و لله العزةُ و لرسوله وللمؤمنين و لكن المنافقين لا يعلمونَ) منافقان به خيال خويش عزّت دارند، نه تنها عزّت ندارند بلكه آنان ذليل ترينانسانها هستند. و عزّت حقيقي از آنِ خداست. و عزّت راستين از براي پيامبر خدا و مؤمنان به خدااست. اين آيه مصاديق هر دو را آورده است.
عوامل عزّت حسيني
مهمترين عوامل عزّت حسيني عبارتند از: الف) تكليفمداري (و عزّت طاعت) پيامبر خدا(ص) فرمود: «اءن الله تعالي يقول كل يوم أنا ربكم العزيز، فَمن أراد عزّالدارين، فليطع العزيز؛ همانا خداوند متعال، هر روز ندا سر ميدهد: «]هان اي مردم[من پروردگار عزيز شما هستم، هر كس عزّت دنيا و آخرت را ميجويد، پس از خداوند عزيزاطاعت نمايد.» آري، (مَن يُطع الله و رسوله فقد فاز فوزاً عظيماً). اگر آدمي نسبت به هر آنچه از سوي خداوند عزيز، «تكليف» انسانها شده است،احساس وظيفه نمايد و به تكليف الهي خويش عمل كند، بيگمان سربلند و سرافرازخواهد بود: «اءذا طلبت العزّ فاطلبه بالطاعة؛ «اگر طالب عزّت هستي، پس آن را از طاعتالهي بجوي.» كه «ماندگارترين عزّت فرمانبرداري خداوند است؛ الطاعة أبقي عزَّ». رسول گرامي اسلام خطاب به ابيامامة فرمود: «أعز امرالله يعزّك الله؛ «]ايابيامامه[، حرمت و احترامِ اوامر الهي را نگهدار، تا خداوند نيز تو را سربلند و عزيز گرداند.»
خواري معصيت
در مقابل عزّت طاعت، خواري معصيت است. آدمي اگر از مدار اوامر الهي خارجگرديد، در واقع حرمت اوامر الهي را شكسته است و آن در حقيقت به معناي حرمتشكنيخداوند متعال است و بيترديد ذليل و زبون ميگردد: «و من يهن الله فما له من مكرم.» امام حسين هنگامي كه خواستند از مدينه خارج شوند، زنان بنيعبدالمطلببيتابي مينمودند، امام خطاب به آنان فرمود: «شما را به خدا از اين كه اين عملتان را«هم چون معصيت خدا و رسولش» ابراز كنيد؛ انشد كَنّ الله أن تبدين هذا الامر معصيةً لِلهو لِرسوله.» در روايتي از امام صادق(ع) ميخوانيم: «من أراد عزّاً بلا عشيرة و غنيً بلامال، و هيبة بلاسلطان، فلينقل من ذُل معصيةالله اءلي عِزّ طاعته؛ هر كس عزّت و سربلندي ميخواهد، بي آن كه عشيره و فاميليداشته باشد و جوياي بينيازي است، بي آن كه مالي در دست داشته باشد، و ميخواهدهيبت و مهابتي داشته باشد، بي آن كه در رأس قدرت و سلطنتي باشد، راهش اين استكه از خواري معصيت الهي به عزّت طاعتش روي آورد.» و در ضمن دعاهاي شب بيست و ششم ماه مبارك رمضان آمده است: «وانقلنيفي هذا الشهر العظيم من ذُلّ المعاصي اءلي عزّ طاعتك.» بنابر اين، معصيت الهي ماية سرافكندگي و زبوني و اطاعت از خداوند عزيز،موجب عزّت و سربلندي است و عواملي همانند قوم و خويش، مال، ثروت، قدرت وسلطنت نميتواند براي انسان عزّت واقعي و هميشگي بياورد. راه عزّت فقط همانفرمانبرداري از «خداي عزت» است؛ به مانند فرشتگان كه (عباده مكرمون الذين هملايسبقونه بالقول و هم بأمره يعلمون). و «اگر محرك بشر اداي تكليف باشد، عمل بسيار عالي و صادر از جنبة انسانيتخالص، و صاحب چنين عملي نيز بالذات محبوب و شرافتمند است» و اين كه امامحسين(ع)، اين چنين عزيز و محترم است، اوّلين عامل آن، تكليفمداري و اطاعت ازخداوند عزيز است. حضرت امام خميني«ره» فرمودند: «حادثة عاشورا ]كه ميدان ظهور وبروز عزّت حسيني است[ يكي از جلوههاي آشكار اداي تكليف الهي بود. حضرتسيدالشهدا تكليف براي خودشان دانستند كه بروند و كشته هم بشوند و محو كنند، آثارمعاويه و پسرش را.» الف) امام حسين(ع) در مدينه، كنار قبر شريف پيامبر خدا(ص) خدا را شاهدميگيرد كه او مأمور به امر الهي است: «اللهم... و قد حضرني من الأمر ما قد علمت، اللهماءني اُحب المعروف و أنكر المنكر.» ب) جابربن عبدالله ميگويد: وقتي حسين بن علي(ع) آهنگ حركت به سويعراق كرد، به خدمت آن حضرت رفتم و به او عرض كردم: تو فرزند رسول خدا و سبط اوهستي، به نظر من بهتر است مثل برادرت راه مصالحه و صلح را در پيشگيري كه اوهرآينه موفق و رشيد بود. امام در جوابم فرمود: «يا جابر، قد فعل أخي ذلك بأمرالله تعالي'' و رسوله(ص) و أناأيضاً أفعل بأمر الله تعالي و رسوله، أتريد أن استشهد رسول الله(ص) و علياً و أخيالحسن:بذلك الان؛ جابر! برادرم حسن به وظيفهاش عمل كرد و من نيز به وظيفهامعمل ميكنم...» يعني، ما خاندان عصمت دنبال وظيفه هستيم، اوضاع را ميسنجيم و براساس امر خدا و رسولش صلح يا قيام ميكنيم. به قول شيخ عبدالله علايلي: «حسين با سه كلمه قيام كرد و در راه ايشان به جهادبرخاست و در راه آن سه به شهادت رسيد: خدا، رسول خدا و قرآن.» ج) ابومحنف مينويسد، عبدالله بن جعفر و يحيي بن سعيد از جانب عمر بن سعيدبراي امام حسين اماننامه آوردند تا از ادامه اين سفر بازش دارند، حضرت در جوابفرمودند: «در خواب پيامبر خدا(ص) را ديدم، به چيزي امر شدم كه در پي آن خواهم رفت،به زيانم باشد يا به سودم؛ اءني رأيت رؤياً فيها رسول الله (ص) و أمرت فيها بأمر أنا ماضله، عليّ كان أولي.» و ليكن «سيد بن طاووس» مينويسد، وقتي كه محمد بن حنفيه از امام پرسيد،چرا با اين عجله از مكه خارج ميشوي، امام(ع) فرمودند: «أتاني رسول الله بعد ما فارقتك فقال: يا حسين، أُخرج فاءن الله قد شاءَ أَن يراكقتيلاً.» آري حسين پايبند فرمان رسول خداست كه اطاعت از رسول خدا، عين اطاعت ازخداست؛ (من يطع الرسول فقد أطاع الله). مرحوم الهي قمشهاي در نغمة حسيني اين چنين سروده است. هر كه ره طاعت ايزد گرفت از دم حقّ جان مجرّد گرفتو يا با اجازة آن مرحوم ميگوييم هر كه ره طاعت ايزد گرفت از ره حق، عزّ مخلّد گرفت زيرا، «الطاعة ابقي عز» كه البته جان مجرد هم جاودانه است.
ب) عزّت شهادتطلبي
شهادت طلبي، يعني به استقبال مرگ شتافتن در راه آرمان و آيين بر حق،نهراسيدن از مرگ و جان نثاري در راه حاكميت حق. و «شهيد كسي است كه فداكاريششاهد و گواه اين باشد كه انسان به خدا رسيده و به خدا پيوسته همه چيز را در راه خدا و درراه حاكميت حق ميدهد.» انسان شهادتطلب، نه فقط از مرگ نميهراسد بلكه بهاستقبال آن ميشتابد، با آن كه ترس از مرگ طبيعي است، تمام جانداران از كوچكترينتا قويترين آنها، مانند شير، وقتي كه خطر مرگ باشد، بيتأمل پا به فرار ميگذارند. شهيد مطهري مينويسد: «قويترين مردان هم وقتي خود را در چنگال مهيب مرگ ديدهاند، اظهار عجز وناتواني كردهاند: كوچك و حقير گشتهاند، فكر و عقيدهشان عوض شده است.» آري، تصور مرگ و فكر نزديك شدن مرگ براي انسانهاي سست بنياد وبيايمان، خوفناك و هولناك است، زيرا از نظر آنان، مرگ، خاموشي ابدي و ذلتهميشگي است. ليكن، در نظر كسي كه مرگ را سرآغاز زندگي ابدي و پل عبور به حياتابدي ميداند، عزّت جاودانگي است و لذا نه فقط از آن نميترسد بلكه از آن استقبالمينمايد. پايان زندگاني هر كس به مرگ اوست جز مرد حق كه مرگ وي آغاز دفتر است استقبال از مرگ در راه خدا و نترسيدن از آن، سرفصلي است كه در «كتاب عزّتحسيني(ع)» جلوة خاصي دارد، و در تمام اين كتاب، ميتوان آن را به وضوح مشاهد كرد. صفحاتي را مرور ميكنيم: الف) در اوايل اين كتاب، امام حسين(ع) خطاب به بنيهاشم، چنين نگاشتهاست: «بسم الله الرحمن الرحيم. از حسين بن علي(ع) به بنيهاشم. هر كس به منبپيوند، شهيد ميشود و هر كس از من روي گرداند، به پيروزي دست نمييابد، والسلام:فاءن من لحق بي منكم استشهدَ.». ب) هنگام خروج از مكه، سيماي مرگ را چنان زيبا و جذاب ترسيم كرده كه هيچهنرمندي، آن گونه نتوانسته است آن را ترسيم نمايد: «الحمدلله ما شاءالله، و لاقوة اءلا بالله و صلي الله علي رسوله ...، مرگ همانندگردنبندي زيبا بر گردن دوشيزگان است كه بر گردن بنيآدم قرار ميگيرد. من به ديدارگذشتگان خود همانند اشتياق يعقوب به يوسف، مشتاقم. در محل معيني كه برايمگزينش شده، به قتل ميرسم. هر كس ميخواهد در راه ما و با ما جانش را نثار كند و خودرا براي ملاقات خداوند، آماده كرده است، با ما بيايد كه من سپيده دم حركت ميكنم؛ ...من كان باذلا فينا مهجته و موطناً علي لقاءالله نفسه فليرحل معنا، فاءني راحل مصبحاً اءنشاءالله.» اينها جلوههايي از شهادتطلبي «حسين بن علي»(ع) است. اين خاندان بهاستقبال مرگ ميروند «زيرا اينهاجز در راه حق گام برنداشتهاند و سيماي مرگ درنظرشان بسيار زيبا و جذاب است، هنگامي كه آن ضربت محكم فرق علي(ع) راميشكافد، بدون ذرهاي تزلزل، مثل كسي كه سالها به دنبال مطلوب و محبوبي هست وناگاه به وصال آن ميرسد، ميگويد: قسم به پروردگار كعبه كه فائز شدم...؛فُزت و ربِّالكعبه.» حسين زادة همان علي(ع) است؛ وقتي عمر سعد، نامة ابنزياد را به حسين(ع)رساند «مضمون نامه اين بود: اگر حسين(ع) با يزيد بيعت نمايد، تصميم ميگيريم كهچكار كنيم. حسين(ع) به فرستادة عمر سعد فرمود: لا اُجيب ابنزياد بذلك أبداً، فهل هوالا الموت، مرحباً به.» حسين به مرگ «مرحبا» ميگويد، اين يعني استقبال عاشقانه از مرگ در راه خدا.عرب وقتي كه يك ميهمان عزيزي برايش وارد ميشود، در استقبال از او «مرحبا»ميگويد؛ در ملاقات با حر نيز، خطبهاي خواند كه در آخرش فرمود: «مرحباً بالقتل فيسبيل الله» ج) هنگامي كه گفتگويي ميان حر بن يزيد رياحي و امام حسين(ع) پيش ميآيد،حرّ به گونهاي سخن ميگويد كه گويا حسين كشته خواهد شد. امام ميفرمايد: «اي حر،گويا به من ميگويي كه مرا خواهند كشت؛ انك تخبرني أني مقتولٌ.» حرّ گفت: «آري هيچ شكي ندارم كه بنياميه ميخواهند تو را بكشند، برگرد از آنجا كه آمدي.» اينجا معلوم ميشود كه حرّ حسين را خوب نشناخته و گمان ميكند كهمنطق حسين مثل منطق ديگران است و آن گاه كه خطر مرگ را احساس ميكند، دستاز عقيده و آرمان خويش ميكشد. حسين(ع) براي اين كه به حرّ و ديگران معناي مرگ و زندگي را خوب بفهماند،فقط در همين ملاقات، بيش از ده بار، از موت و قتل و مرگ نام ميبرد و پنج بار بهصراحت ميگويد: حسين را از مرگ ميترساني، مقام حسين فراتر از آن است كه از مرگبهراسد. اين بخش از كلام امام را به طور كامل ميآوريم. امام در جواب حرّ فرمودند: «آيا مرا از مرگ ميترساني؛... أفبالموت تخوِّفُني» و آياكار ديگري جز قتل من داريد؟ و من در جواب شما سخن آن «برادر أوسي» به پسرعمويش را ميگويم: سأمضي و ما بالموت عارٌ علي الفتي'' اءذا ما نوي حقاًو جاهد مسلماً فاءن عشت لم اندم و اءن مت لم الم كفي بك ذُلا أن تعيش ترغما؛ «آيا مرا از مرگ ميترساني! هيهات تير خيال تو به خطا رفته و گمان تو دروغ استكه (خيال ميكني من از مرگ ميترسم) من هرگز از مرگ نترسيدهام، جان من سربلندترو همت و ارادة من والاتر از آن است كه زبوني را از روي ترس از مرگ تحمل كنم، آيا شمابيشتر از كشتن من، كاري ميتوانيد بكنيد؟ درود بر مرگ در راه خدا، (اما اين را بدانيد)شما نميتوانيد عظمت و عزّت مرا درهم بشكنيد، در اين صورت، از كشته شدن، هيچواهمهاي ندارم.» به قول علامه جعفري: «آدم احساس ميكند كه اگر آن روز تمام دنيا از حركتحسين بن علي(ع) جلوگيري ميكردند و ميگفتند: يا اباعبدالله قطعاً كشته خواهي شد،ميگفت: «اَفَبالموت تخوِّفني؛ آيا مرا از مرگ ميترسانيد؟» ارادة او تكيه بجاي ديگرداشت. ارادة او برانگيخته از انگيزههاي زودگذر ماديات نبود، حسين(ع) گفت: ميخواهم،چون او (خدا) ميخواهد: «اءن الله شاء أن يراني قتيلاً.» از ديدگاه امام حسين مرگ عزتمندانه، سعادت است و بر زندگي ذليلانه ترجيحدارد. به قول استاد شهيد مطهري«ره»: «آن جا كه آدم ميخواهد زندگي بكند ننگين، آن جا كه ميخواهد زندگي بكند باظالم و ستمگر، آن جا كه ميخواهد زندگي فقط برايش نان خوردن و آب نوشيدن وخوابيدن باشد و زير بار ذلتها رفتن، مرگ هزاران بار بر اين زندگي ترجيح دارد...» اين منطق حسين است: «اءني لا أري الموتَ اءلا سعادة و لحيوة مع الظالمين اءلابرماً.» من مرگ را شكوفايي زندگي ميدانم. مرگ روشنايي و شكوفايي زندگي است.مرگ با تاريكيها كه عمر با تاريكيها بگذرد، نابودي است... حياتي كه حسين ميگويد:اگر در حيات، شرف و كرامت نباشد، خداحافظ اگر ذلت باشد. اغلب تواريخي كه داستان شهادت امام حسين(ع) را نوشتهاند، اين جريانشگفتانگيز را نقل نمودهاند كه: اندازه كار براي آن حضرت در ساعات حساس روز عاشوراشديدتر ميگشت، چهرة مبارك آن مسافر دار بقا برافروختهتر ميشد كه خود حكايت ازانبساط و شكوفايي روحي آن حضرت مينمود. بعضي از خواص ياران آن شهيد راهانسانيت، با مشاهدة زيبايي آن چهرة برافروخته، در حال اشاره به آن حضرت به يكديگرميگفتند: «بنگريد به حسين(ع) كه به هيچ وجه از مرگ نميترسد!» مرگ اگر مرد است، گو نزد من آي تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ من از او عمري ستانم جاودان او زمن دلقي ستاند رنگ رنگ
ه) عزّت حقطلبي
حقطلبي و حقجويي يكي از تكاليف الهي و انسان تكليفمدار، حق طلب نيزهست. از آن جهت كه حق ثابت و استوار بوده، همواره پويندة راه حق نيز، عزيز و باصلابت است. حسين(ع) امام حقپويان و حقطلبان، عاليترين نمونة حقطلبي است. امام علي(ع) فرمود: «مَن اعتزَّ بالحَق أَعَزَّهُ الحقُّ؛ هر آن كه به حقّ، عزّت جويد،همان حق، عزيزش گرداند»، «و من عاند الحقَّ لزِمِه الوهن؛ و هر آن كه با حق به ستيزبرخيزد، بازبوني و سستي ملازم گردد.» آري، هيچ شخص عزيزي، حق را رها نكرد، مگر آن كه به ذلّت دچار شد، و هيچانسان ضعيفي، پي حق را نگرفت جز اين كه ماية عزّت و سربلندي او شد. امام حسين(ع)در ملاقاتي كه با حرّبن يزيد جعفي داشت، به او فرمودند: «اي حرّ... من تو را به نصرتخاندان پيامبر(ص) دعوت ميكنم، اگر حق ما خاندان پيامبر را دادند، خداوند را سپاسميگوييم و آن را ميپذيريم و اگر حق ما را ندادند و با ما به ستم رفتار نمودند، تو از يارانمن در «حقطلبي» خواهي بود؛ «...كُنْتَ مِنْ أعواني علي طلبَ الحَقَّ.» حسين به اوميفهماند كه جوياي حق خويش هستم، ولايت امر مسلمين، حق خاندان عصمت وطهارت است و در هر صورت اگر با ما باشي، عزيز خواهي شد و اگر به ظاهر پيروز شويم،در زمرة حقطلبان خواهيم بود كه «طالب حق» همواره پيروز است ولو در ظاهر مغلوبگردد: «المغلوب بالحقّ غالبٌ». روندة راه حقطلبي، در حقيقت سربلند و پيروز است. از ديدگاه حسين(ع)، مرگ براي احياي حق، و شهادت در راه حقطلبي، رسيدنبه عزّت و سرافرازي است: «ما أهونَ الموتُ علي سبيل نَيل العزّ و اءحياءِ الحقّ؛ مرگ درراه عزّت و سربلندي و احياي حقّ، چه قدر آسان و دلپذير است.»
ه) عزّت جهاد در راه خدا
جهاد «كوششي است همه جانبه براي دفع تجاوز يا دفاع از مظلوم، حراست استاز مرزهاي جغرافيايي و عقيدتي اسلام و حفظ حيثيت و عزّت انسانها» و يكي ازتكاليف مهم الهي است. و حسين(ع) به اين تكليف، آن چنان كه شايسته است، عملنمود، در زيارت نامههاي آن حضرت ميخوانيم: «أشهد أنّك... جاهدتَ في الله حَقّجهاده؛ گواهي ميدهم كه تو در راه دين خدا، آن چنان كه شايسته است، جهاد و تلاشنمودي.» حسين با همة وجودش براي عزّت اسلام و مسلمين، جهاد كرد. و دين را از اين كهغبار ذلّت بر آن نشيند، نجات داد. جهاد حسين بن علي(ع) براي عزّت دين اسلام بود. تيغ، بهر عزّت دين است و بس مقصد او حفظ آيين است و بس
اقبال لاهوري
در ديداري كه با فرزدق در مسير راه كربلا داشت، فرمود: «...و أنا أولي مَن قامَ بِنَصرة دين الله و اءعزاز شرعه و الجهادِ في سبيله؛ لتكونكلمة الله هي العليا؛ من سزاوارترين كسي هستم كه به نصرت دين خدا برخيزم و شريعتمقدس او را عزيز بدارم و در راه او جهاد كنم تا «كلمة الله» برترين حاكم شود. جهاد در راهخدا، موجب سربلندي جهادكننده و مايه عزّت اسلام است...؛ «والجهاد عزاً للاسلام.»
و) عزّت استغنا و بينيازي
مردي از امام حسين(ع) سؤال كرد: «فما عزّ المرء؟ قال: اءستغناؤه عن الناس؛عزّت آدمي به چيست؟ امام فرمودند: استغنا و بينيازي از مردم، عزّت و سربلندي آدمياست.» چشم طمع جز به خدا دوختن خرمن عزّت بودت سوختن شهيد مطهري ميگويد: «براي انسان در اين جهان، موهبتي بزرگتر از احساس عزّت و شرافت نيست وهيچ زنجيري و زنداني بالاتر و خردكنندهتر از اين نيست كه احساس نمايد، در زندگياسير و مقهور و بنده ديگران است...براي آزاد مردان، مردن و زير خاك رفتن بسي ترجيحدارد، بر اين كه خوار و ذليل و اسير و بنده زندگي كنند؛ امير مؤمنان (ع) به فرزند برومندشميفرمايد: هرگز بنده ديگران نباش، خداوند تو را حر و آزاده آفريده است.» بينيازي از غير و قطع اميد از ديگران، حافظ عزّت و شرافت آدمي است؛ امامعلي(ع) فرمود: «العزّ مع اليأس». زير بارند درختان كه تعلّق دارند اي خوشا سرو، كه از بار غم آزاد آمد حسين(ع) دست نياز به سوي خالق بينياز بلند كرده تا از نيازمندان نيز دستگيرينمايد، چنين مردي همواره عزيز و آزاد است. گداي كوي تو از هشت خلد مستغني است اسير عشق تو از هر دو عالم آزاد است استغناي حسين، در صحنة كربلا نيز تماشايي است؛ با اين كه براي حفظ عزّت وحيثيت انسانها، قيام كرده است اما هرگز كسي را مجبور به همراهي نميكند. استاد محمدتقي جعفري ميگويد: «امام حسين(ع) نه تنها محمد بن حنفيه،بلكه هيچ كس را براي حركتي كه در پيش داشت، مجبور نفرمود.» حتي آناني را كه با او بودند، چندين بار غربال كرد؛ در روز اوّل در مدينه فرمود: «هركس جان نثار نيست نيايد.» در بين راه مكه، در مكه، راه كربلا، كربلا، شب عاشورا، روزعاشورا، چندين بار فرمودند: هر كسي ميخواهد برگردد، حتي هزينة سفرش راميدهم.» و به قول شهيد مطهري: «عزيزانش هم افرادي نبودند كه حسين(ع) آنان را به زورآورده باشد، هم عقيدهها، هم ايمانها و همفكرهاي خودش بودند؛ اساساً حسين(ع)حاضر نبود، فردي كه كوچكترين نقطة ضعفي در وجودش هست، همراهشان باشد ولهذا دو سه بار در بين راه غربال كرد...» و ندايِ «هل من ناصرٍ ينصر ذريّته الاطهار»،براي اتمام حجت در دفاع از آرمان و آيين مقدس است. حسين(ع) هرگز كمك ديگران را براي خودش نميخواهد، او از انسانهاميخواهد كه از حيثيت و عزّت و آيين خويش دفاع كنند و زير چتر ستمگران، تن بهزندگي ذلتبار ندهند؛ وقتي كاروان عزّت حسيني به «قصر بنيمقاتل» رسيد، خيمة«عبيدالله بن حر جعفي» نظر امام(ع) را به خود جلب كرد. امام پيكي را سوي او فرستاد كهخدمت امام برسد. عبيدالله سر باز زد و گفت: «به خدا از كوفه خارج شدم، چون ديدم حسين در آنديار، يار و ياوري ندارد و مردم همه به دنيا روي آوردهاند.» امام(ع)، آن كشتي نجات، براياين كه او را به ساحل نجات و سعادت ابدي رساند، خودشان به خيمة او تشريف بردند،امام سخناني را فرمودند و در ضمن از او خواستند كه به ياري خاندان پيامبر(ص)، بشتابد. عبيدالله بن حر گفت: به خدا، اي فرزند رسول خدا! اگر من ميديدم كه در كوفه يارو ياوري داري، من بيشتر از آنان تو را حمايت ميكردم، اما شيعيان تو در كوفه از ترسشمشيرهاي بنياميه، به خانههاي خود خزيدهاند. (من خود نميتوانم با شما همراهيكنم) اما امكاناتي را ميتوانم در اختيار شما قرار دهم: اين اسب لجام زدة من است، بهشما ميبخشم. به خدا هر وقت بر اين سوار شدم، به هر چه خواستم رسيدم، و شمشير مرااز من قبول كن كه سوگند به خدا به هر چه زدم قطع كرد. پاسخ امام(ع) شنيدني است، فرمودند: «يابن الحرّ! ما جئناك لفرسك و سيفك.أنّما أتيناك لنسئلك النصرة فاءن كنت قد بخلت علينا بنفسك فلا حاجة لنا في شيء منمالك...؛ اي پسر حر، ما براي اسب و شمشير تو نيامدهايم، ما به سوي تو آمدهايم تا ازتو ياري بگيريم، پس اگر از جانت بخل ميورزي، ديگر نيازي به مال تو نيست...» اين كلام سراسر عزت، نيازي به هيچ تفسير و تبييني ندارد و سند گوياي، عزّتاستغناي حسين(ع) است. (در آخر خطبهاي كه براي اشراف كوفه ايراد فرمودندميفرمايد:... و سيغني الله عنكم)
ز) عزتّ صبر و مقاومت در راه خدا
امام باقر(ع) ميفرمايد: «من صبر علي مصيبة زاده الله عزّوجلّ عزّاً علي عزّه...؛ كسي كه ]در راه خدا[ درمقابل مصائب و گرفتاريها، استقامت نمايد، خداوند عزّوجلّ بر عزّت او ميافزايد...» استقامت در راه خدا، ضامن بقاي عزّت انساني است اگر انسان، صبر بر طاعتِالهي نداشته باشد عامل تكليفمداري او ماية عزّت و سربلنديش نميگردد. اگر آدمي دربرابر مصيبتها، كاستيها و فشارها استقامت نداشته باشد، نميتواند سختيهاي جهاددر راه خدا را به جان و دل بخرد و از غير حق مستغني گردد. لذا امام حسين، از همان آغاز، اعلام ميفرمايد: كساني كه تاب مقاومت در مقابلتيزي شمشيرها، ضربة نيزهها و زخم زبانها را ندارند، با ما نيايند: «أيّهاالناس، فَمن كانَ مِنكم يصبر علي حدّ السيف و طَعن الاسِنَّة فَلْيَقُمْ مَعَنا و اءلاّفلينصرف عَنَّا؛ اي مردم! هر كدام از شما تحمّل تيزي شمشير و زخم و ضربت نيزهها رادارد، همراه ما بماند و الا باز گردد.» در روز عاشورا خطاب به ياران خويش فرمود: «صبراً بَني الكِرام! فما الموت اءلاّقَنْطَرةٌ تَعْبُريكُمْ...؛» اي عزيززادگان و بزرگزادگان! صبر و مقاومت كنيد، مرگ تنها پلعبور است...» حسين(ع) بارها، اصحاب و فرزندان خويش را به صبر و مقاومت توصيه كردهاست و اين صبر حسين تا واپسين دم حيات نيز كه بر زمين افتاده بود، ادامه داشت:«صبراً علي قضائك»، لذا حسين(ع) با صبر خويش، عزّت و سربلندي خود را تثبيتنمود. اينها گوشهاي از عوامل عزّت حسيني(ع) بود و به همين مقدار بسنده ميكنيم.حسين(ع) تمام عوامل عزّت را يك جا در خود داشت و تا پاي جان بر پاي آنها ايستاد،لذا حسين بن علي(ع) بر، بلنداي عزّت و سربلندي هاست.
ابعاد عزّت حسيني
الف) بعد فردي و خانوادگي
قبل از اين كه امام حسين(ع)، دنيا بيايد، مدال «پيشوايي عزّت و افتخار» را در«يمين عرش الهي» گرفته است، همو ميفرمايد: «روزي محضر رسول خدا(ص)شرفياب شدم كه «ابي بن كعب» نيز در خدمت آن حضرت بود. پيامبر(ص) خطاب به منفرمودند: ـ اباعبدالله! خوش آمدي! اي زينت آسمانها و زمينها! ابي بن كعب تعجب نمود و عرض كرد: اي پيامبر خدا، چگونه امكان دارد جز تو،كسي زينت آسمانها و زمين باشد؟ پيامبر فرمود: اي پسر كعب! سوگند به خدايي كه مرا به حقّ به پيامبري برگزيد،همانا مقام و رتبة حسين بن علي(ع) در آسمانها، نزد فرشتگان بسي فراتر از مقاماوست تا در نزد زمينيان و در يمين عرش خداي عزّوجلّ نوشته شده است: «مصباحهدي، و سفينة نجاة و أمام خير و يمن و عزّ و فخر و علم و ذخر،..؛ حسين، چراغ هدايتكشتي نجات و رهبر خير و بركت و پيشواي عزّت و افتخار است.» حسين هم اوست كه به پدر بزرگوارش ميگويد: «تو در نزد خداوند با فضيلتتر ازمن هستي اما افتخارهاي من از تو بيشتر است..؛ يا عليَّ أنت عنداللهُ أفضلُ مِنّي و أناافخرَمِنك بالا´باء و الامّهات و الاجْداد.»، زيرا من «حسين بن علي بن ابيطالب هستم.مادرم، فاطمة زهرا، سرور زنان جهانيان است. جدم، محمد مصطفي، سرور جميع بنيآدماست. اي علي جان! مادرم زهرا از مادرت، در نزد خدا و تمام مردم، با فضيلتتر است، وجدّم از جدّ تو در پيشگاه خدا و در نزد همة مردم، برتر است.»]و پدرم، علي است كه درمحضر خدا و پيامبر خدا و تمام مردم از پدرت، برتر است.[ بنابراين حسين شخصاً و از نظر دودمان، از عزيزترين انسانها در آسمانها وزمينهاست؛ از همين رو علامه جعفري گفته است: «امام حسين(ع)، آن شخصيت بزرگ، اصول و عناصر ثابت خود را از دو قلمرودروني (طهارت و نزاهت فوقالعاده سلسلة نسبي)، و بروني (دودماني با مديريت محمدمصطفي(ص) معاونت علي مرتضي(ع)، مادري فاطمه زهرا3 و برادري حسنمجتبي(ع)) و از حيث عظمت و اصالت دريافته بود.» او از منطق صريح چهار مربي بزرگخود دريافته بود كه زندگي بدون آن هدف بالايي كه دارد، مساوي با مرگ است. بلكه ازجهاتي، مرگ موقعي كه شرافتمندانه و با عزّت باشد، نه فقط برتر از آن زندگي است،بلكه نجاتدهندة انسان آگاه و با فضيلت از يك جنبش و جست وخيز بياصل و پست بهنام زندگي است.» سلام و درود بر حسين(ع)، همو كه از دست رحمت محمدي(ص) تغذيه شده، و ازپستان ايمان فاطمي3 شير خورده و در دامان اسلام علوي، پرورش يافته است:«غَذَّتُكَ يَدُ الرَّحْمَةِ وَ رُضِعْتَ مِنْ ثدي الاءيمان، و رُبّيت في حجر الاءسلام». حسين(ع) به اقتضاي چنين رشد و تربيتي مبارك، به صورت انساني بسياروالامرتبه در ميآيد، و به كمال انسانيت پا مينهد. جاي شگفتي نيست، زيرا در دامانپيامبر(ص) و در نظارت خدا، پرورش يافته است.»
ب) بعد اجتماعي عزّت حسيني
شخصيت اجتماعي، بسيار متأثر از شخصيت فردي و كمالات روحي و معنوياست. جاي گاه انسانهاي متعالي و داراي صفات عاليه، قلوب مردم است، زيرا دلها باكمالات معنوي و روحي رابطة فطري دارند و از همين روست كه فرزدق شاعر، در ملاقاتبا امام در سرزمين «صفاح» ميگويد: «دلهاي مردم كوفه با توست و ليكن شمشيرها برضدّ توست.» ابنزياد با تهديد و تطميع توانست فقط مسير چرخش شمشيرها را منحرف كنداما او هرگز قادر بر تحريف قلوب نيست. آن شمشيرها نيز از خوف ابنزياد و طمع بهدنياست كه عليه حسين، از نيامها كشيده شده است. خوف بود منشأ هر كار زشت خوي طمع مبدء كردار زشت محبوبيت و پذيرش امام حسين(ع) از ديدگاه اجتماعي، از مسلمات است.«شواهد تاريخي فراواني وجود دارد كه آن حضرت، محبوبترين فرد در زمان خود برايهمة مردم بود. بديهي است كه اين محبوبيت از يك طرف، معلول عظمت نسبي آنحضرت بود و از سوي ديگر معلول كمالات روحي او بود كه در شخصيت او جمع شدهبود.» و اين محبوبيت چنان تثبيت شده بود كه دشمنان سرسخت او نيز بدان اعترافنمودهاند. در كتاب ارزشمند «أعلام الهداية» ميخوانيم: روزي عمرو بن عاص در سايةديوار كعبه نشسته بود كه حسين(ع) از آن جا عبور ميكرد، وقتي كه چشم عمرو بن عاصبه او افتاد، گفت: «هدا أحبّ أهل الارض اءلي أهل الارض و اءلي أهل السّماء اليوم؛ امروز،اين مرد، محبوبترينِ اهل زمين نزد زمينيان، و ملكوتيان است.» چنان كه «الفضل ماشهدت به الاعدا؛ فضيلت آن است كه دشمنان هم به وجود آن شهادت دهند. يزيد از پدرش معاويه خواست كه جوابي تحقيرآميز براي نامة امام حسين(ع)بنويسد. معاويه اين درخواست را رد كرده و گفت: «و ما عسيت أن أعيب حسيناً، والله ماأري للعيب فيه موضعاً؛ نميتوانم از حسين(ع) عيبي را ذكر كنم و به خدا قسم، درحسين جاي هيچ گونه عيب و ايرادي را نميبينم.» اينهانمونههايي از اعتراف دشمنان آن حضرت بود، بنابر اين حسين از ديدگاهاجتماعي داراي عزت، احترام و عظمت وصف ناشدني بوده است. و «اءنّ للحسين مَحَبَّةً مكنونةً في قلوب المؤمنين؛ همانا در دلهاي مؤمنان،محبّتي وصفناپذير نسبت به حسين(ع) نهفته است، اين محبّت در دلها و سينههاحك شده است تا آن جا كه دلها، كانوني از احساسات او شدهاند و بردن نامش اشكها راجاري ميسازد.» نكتة ديگري كه بايستي در اين جا بدان توجه كنيم، اين است كه حسين(ع) درخصوص روابط اجتماعي، مبتني بر تكريم انسانها حفظ عزّت و شرافت گام برميداشتهاست، همان گونه كه سيرة خاندان محمدي: و علوي: بر همين اساس استوار بودهاست و در مقابل، معاويه و يزيديان، هم چون فرعون، مبتني بر اهانت و تحقير انسانهامشي ميكردهاند. در سورة زخرف دربارة فرعون آمده است: (فاستخف قومه فأطاعوه) آري، صاحبان عزّت راستين، هرگز بندگان خدا را تحقير نميكنند و ذلّت و خواريرا براي هيچ انساني، شايسته نميدانند و بلكه براي حفظ حريم عزّت و شرافت مردمجامعه، از هيچ كوششي دريغ نميورزند، اين همان منطق استوار حسين بر اساس عزّت وكرامت است.
ج - بعد سياسي و مبارزهاي
عنصر محوري اين بعد عبارت است از: حقمداري و سازش ناپذيري با باطل. اين بعد از عزّت و عظمت حسين(ع)، از ديگر ابعاد، باارزشتر و برتر است و بيشاز هر بعد ديگر در مرام و مسلك حضرت سيدالشهدا(ع) بروز و ظهور دارد. حق و باطل، به هيچ روي، هم ديگر را برنميتابند و همواره بين اين دو مبارزهاست. «و در تقابل حق و باطل، طبق آنچه قرآن كريم، تبيين ميكند، «حق» ماندگار واستوار است و «باطل» رفتني و ناپايدار»؛ (أن الباطل كان زهوقا). ثابت و استوار بودن حق، از جهت عزيز و با صلابت شدن آنان است كه در مدار آنحركت ميكنند. عزّت سازش ناپذيري با باطل، براي هميشه ميماند، چنان كه سند زندهو گوياي آن، «عزّت و افتخار حسين بن علي(ع)» است. ابن ابيالحديد ميگويد: «آقا و سرور كساني كه زير بار ذلت نرفتهاند، كسي كه بهمردم مردانگي، غيرت و مرگ زير سايههاي شمشير را آموخته و چنين مرگي را بر خواريو زبوني ترجيح داده است، «اباعبدالله حسين بن علي بن ابيطالب:» است؛ همو كه بهاو و يارانش امان هم داده شد، اما تن به ذلت و خواري نداد و بيم آن داشت كه ابنزياد اگرهم او را نكشد، به نوعي ذليلش سازد، مرگ را بر چنان زندگي مذلتبار ترجيح داد؛ «سيدأهل الابا، الذي علّم النّاس الحميّة و الموت تحت ظلال السيوف، اختياراً له علي الدنيّة،أبوعبدالله الحسين بن علي بن ابيطالب: عرض عليه الامان و أصحابه، فأنف منالذل و خاف من ابنزياد أن يناله بنوع من الهوان و أصحابه، اءن لم تقتله فاختار الموتعلي ذلك.» و به قول علايلي: «سنگ بناي ارزشها و ]صفات عاليه[ زير بار ذلّت نرفتن وسازش ناپذيري با باطل است.» حسين، مدار عزتهاي انبيا، اوليا و عصارة تمام سربلندي هاست. در زمان خلفا، وقتي كه مشاهده ميكند ديگران به ناحق بر منبر پيامبر ميروند،بيتأمل، در مقابل خليفة «اوّل» و «ثاني» ميايستد و به اوّلي ميگويد: «هذا مِنبر أبيلامِنبرُ أبيك» و يا بر منبر ميرود در حالي كه «ثاني» بر روي منبر است، با صداي بلند ورسا ميفرمايد: «اءنْزِل عَنْ مِنبَر أبي و اذهَب اءلي مِنبَر أبيك.» معاويه كه در سالهاي آخر زندگي ننگين خويش، «براي تثبيت حكومتسلطنتي، خويش، تلاش كرد كه خود و يزيد را در نظر مردمان ظاهربين، خوب جلوه دهد وبه تمجيد پسرش ميپردازد تا زمينة خلافت يزيد را فراهم كند، و از مردم براي يزيدبيعت بگيرد، وقتي مسئله بيعت را با سرور عزتمندان، حسين بن علي(ع)، مطرحميكند، امام ميفرمايند: «سعي نمودي براي تثبيت پايههاي «حكومت سلطنتي» خويش، خود و پسرت راخوب جلوه دهي، اما هرگز، هرگز اي معاويه، ما فريب نميخوريم كه در صبحگاهان،سياهي زغال رسوا شد و نور خورشيد، روشنايي ضعيف چراغها را خيره كرد؛ هَيهاتهَيهات يا معاوية فَضَح الصُبح فَحْمة الدّجي و بهرت الشمس أنوار السرج...» در ادامه فرمودند: «يزيد را آن چنان، تعريف و تمجيد ميكني كه گويا «يزيد» يكفرد ناشناسي است... نه، يزيد خود را شناسانده است، فردي است سگباز، كبوترباز وهوسباز، در انجام حرام، هيچ باكي ندارد. معاويه، ديگر بس است؛آيا آن همه ستمها كهدر حق اين مردم، روا داشتي، تو را كافي نيست...» شگفتانگيز است؛ پس از مرگ پدر، پسر با آن «اوصاف» ميخواهد از «حسينبن علي(ع)» بيعت گيرد. ابنزبير به امام حسين(ع) ميگويد: «اگر از تو بيعت بخواهند، چه ميكني؟»امام(ع) فرمودند: «هرگز با او بيعت نميكنم با يزيد بيعت كنم! يزيد، مردي فاسق و فاجراست آشكارا شراب مينوشد، با سگها، هم بازي است...، نه، نه به خدا قسم، هرگز با اوبيعت نميكنم!؛ هرگز نميگذارم بر من تسلط، يابند. و به هيچ وجه «تن به ذلّت»نميدهم». به «وليد» والي مدينه فرمود: «..مِثلي لايبايع مثله؛ چون مني با چون اويي بيعتنميكند.» هر كسي «همانند من» و «مثل من» باشد، به «مانند او» دست بيعت نميدهد. آيا حسين(ع) كه پروردة دودمان عزت و شرافت است، با كسي كه با سگان بازيميكند و فاسق و فاجر است، بيعت كند؟ نه فقط حسين(ع) كه هر كس حسيني باشد، باامثال آن پليد پليدزاده بيعت نميكند. امام، با اين جمله ما را با روح بيعت آشنا ميكند؛«بيعت يعني فروختن خود به خليفه، يعني تسليم و فرمانبرداري تا پاي جان.» يعني،امضاي تمام پستيها و پليديهاي يزيد و پدرانش و تأييد «حكومت سلطنتي، و آن گاهبايد فاتحة اسلام را خواند: «اِنّا لله و اءنّا اءليه راجعون و علي الاءسلام السلامُ اءذْ قَدْ بُليتِالامّة بِراع مثلَ يزيد.» «معناي تقابل حقّ با باطل، بلكه بالاترين نمونة مبارزة حق با باطل، مبارزة«امامت الهي» است با «حكومت سلطنتي». از همين رو، رهبر معظم انقلاب، حضرت آيةالله خامنهاي فرمودند: «يك بُعد، ]عزّت و افتخار حسيني[ بُعد مبارزة حق است در مقابل با باطل - باطلمقتدر... در دوران امام حسين، امامت اسلام را به يك چنين چيزي (سلطنت به معنايزورگويي) تبديل كرده بودند: «يعمل في عبادالله بالجور و العدوان.» امام حسين در مقابلچنين وضعيتي مبارزه ميكرد، مبارزة او بيان كردن، روشنگري، هدايت و مشخص كردنمرز بين حق و باطل بود چه در زمان يزيد و چه قبل از يزيد؛.. .منتها او (يزيد)، بر اثرجهالت و تكبر و دوري از همة فضايل و معنويات انساني يك قدم بالاتر گذاشت، توقعكرد كه امام حسين بيايد پاي اين سيهنامة تبديل امامت اسلامي به سلطنت طاغوتي راامضا كند؛ يعني بيعت كند، امام حسين فرمود كه: «مثلي لايبايع مثله» حسين چنينامضايي را نميكند، امام حسين بايد تا ابد پرچم حق باقي بماند؛ پرچم حق نميتواند درصف باطل قرار بگيرد و رنگ باطل را بپذيرد. اين بود كه امام حسين فرمود:«هيهاتمنّاالذله» حركت امام حسين، حركت عزّت بود، يعني عزّت حق، عزّت دين،عزّت امامت، عزّت آن راهي كه پيغمبر ارائه كرده بود. امام حسين مظهر عزّت بود و چونايستاد پس ماية فخر و مباهات بود. اين است عزّت و افتخار حسيني.» اوج عزّت حسيني و روحيه سازش ناپذيري او در روز عاشورا است، چنان كه شهيدمطهري ميگويد: «]حسين[ در مقابل سي هزار نفر كه مثل دريا موج ميزنند و هر كدام شمشيري بهدوش گرفته و نيزهاي در دست، در حالي كه همة اصحابش كشته شدهاند و تنها خودشاست، فرياد ميكشد: الا اءنّ الدَعي بن الدَّعي قَدْ رَكَزَني بين اثْنَتَينِ بين السِّلة و الذِلّة، و هَيهاتَ مِنّاالذِّلة، يأبي الله ذلك لَنا و رسوله و المؤمنون و حجورٌ طابَت و طَهُرت...؛ اين ناكس پسر ناكس، اين حرامزاده پسر حرامزاده، (يعني اين امير و فرماندة شما،اين عبيدالله بن زياد) به من پيغام داده است، كه حسين مخيّر است، ميان يكي از دو كار،يا شمشير يا ذلّت؛ حسين و تحمل ذلّت؟ ما كجا و ذلّت كجا؟ خداي ما براي مانميپسندد. خداي من براي من ذلّت نميپسندد. پيامبر من براي من ذلّت نميپسندد،مؤمنان جهان، نهادها و ذاتهاي پاك (تا روز قيامت مردم خواهند آمد و در اين موضوعسخن خواهند گفت)، مؤمناني كه بعدها ميآيند، هيچكدامشان نميپسندند كهحسينشان تن به ذلّت بدهد. من تن به ذلّت بدهم؟ من در دامن علي بزرگ شدهام، من دردامن زهرا، بزرگ شدهام، من از پستان زهرا، شير خوردهام، ما تن به ذلّت بدهيم؟»
د - بُعد اخلاقي و معنوي
اساساً، عزّت از مهمترين ارزشهاي اخلاقي به شمار ميآيد و شماري از صفاتعاليه ديگر از اين صفت معنوي (عزّت نفس) سرچشمه ميگيرند. «كربلاي حسيني»، جلوهگاه مكارم اخلاق و ارزشهاي معنوي است كه بيش ازهر چيز ديگر جلوة غلبة نفس انسانها چبر پستيها و پليديهاست؛ يعني، غلبة نفسانساني بر دشمن دروني و خواهشهاي نفساني، شكست ناپذيري در مقابل وسوسههايشيطاني. مظاهر مادي، و دلبستگي دنيوي، هواهاي نفساني، خوف و طمعهاي بشري وكرامت انساني بر سر راه عزت، مانع ايجاد ميكنند. اگر كسي در اين ميدان (جهاد اكبر) پيروز شد، و مقهور عوامل مادّي نشد، درعرصة جهاد اصغر هرگز مغلوب دشمن نميشوند، زيرا عزّت نفس اينها، بر تمامپستيها، چيره گشته است. حضرت آية الله خامنهاي فرمودند: «بُعد ديگر نهضت حسين بن علي تجسم معنويت و اخلاق است... در ايننهضت، يك عرصة ديگري هم براي مبارزه وجود دارد و آن نفس انسانها چو درون وباطن انسانهاست. آن جايي كه ضعفها و طمعهاي بشري، حقارتها، شهوتها وهواهاي نفساني در وجود انسان، او را از برداشتن گامهاي بلند باز ميدارد، آنجا هم يكصحنة جنگ است، آن هم جنگي بسيار دشوارتر.» اين نگرش به حيات، ويژة عزتمندان است، اگر عزّت نفس حسين(ع) نبود، هرگزنميتوانست در دو راهي «ماندن همراه با ذلّت» و «رفتن با عزت»، «راه عزت» را پيشگيرد و زير بار بيعت نرود: «لا والله لا اُعطيهم بيدَي اءعطاءَ الذليل و لاافر فرار العبيد؛ نه بهخدا قسم! نه همچون ذليلان دست بيعت به آنان ميدهم و نه مانند بردگان از صحنةجنگ فرار خواهم كرد.» «حسينيان» كساني هستند كه در «جبهة دروني» و نه در «جبهة بروني»، اسيرخواستههاي دشمن نميشوند. آنان كه پشت سر حسين راه افتادند، از تمام لذتها و جلوههاي دنيوي دستكشيده بودند. با آن كه ميدانستند به ظاهر پيروز نميشوند و به هيچ جايگاه دنيوي نائلنميگردند، ولي توانستند بر همة اين موانع، فائق آيند و درس عزّت و سربلندي را برايتمامي انسانها به ارمغان گذاشتند، زيرا آنان از عزّت نفس برخوردار بودند و هر آن كه ازعزّت معنوي برخوردار باشد، تن به ذلت نميدهد و زير بار منت فرومايگان نميرود. وسلطة باطل را بر نميپذيرد. از آستان همّت است بدور و اندر كنام غيرت ما نيستش ورود بر ما گمان بردگي زور بردهاند اي مرگ! همتي كه نخواهيم اين قيود استاد شهيد مطهري ميگويد: «جملة امام حسين(ع) كه از پيغمبر اكرم(ص) روايت كرده است: «اءنّ الله يُحبُّمَعالي الامور و يُبعض سَفْس''افها» ميرساند كه روح امام با امور پست جسمي سروكارندارد، سروكارش با معاني عالي و بلند است.» معناي غلبة معنويت اخلاق و عظمت روحاني اين است. آري، اگر روح انسان،بزرگ و بزرگوار شد و دنبال «معالي الامور» بود، به نام، آب، خاك، پُست، مقام، به زَر و زيورو... دل نميبندد و تا فراسوي آسمانها پر ميكشد و تن به پستي و دنائت، هرگز نميدهد،و اين معاني در صحراي نينوا و در روز عاشورا تجسّم عيني يافت. ابعاد ديگري هم وجود دارد كه مجال فراهم نشد.
شاگردان مكتب عزّت حسيني
شاگردان و ياران امام حسين(ع)، هر كدام به تناسب رتبه و مقام، مدال پر افتخارعزّت و سربلندي را، در ميدان «مبارزة حق عليه باطل» به نام خويش، ثبت كردند و برايهميشه، سرمشق و اسوة عزتمندان، گشتند. رهبر معظم انقلاب فرمودند: «... آن روز آنها يك عده بيش نبودند، اما وجود آنها، پايداري آنها و اصرار آنانبر استقامت در آن ميدان شرف، موجب شد كه در طول تاريخ، هزاران انسان آن درس را]درس عزت[ از آنها فراگرفتند و همان راه را رفتند. اگر آنان چنين نميكردند، اگر آنهادر وجود خودشان فضيلت را بر ذلّت ]پيروز[ نميكردند، درخت فضيلت در تاريخ خشكميشد.» ياران امام حسين(ع) از جهت صفات عاليه وارزشهاي معنوي ، در سطح بسياربالايي قرار داشتند و در باطل ستيزي وحمايت از حق هم به راستي الگو بودند، چنان كهدر حماسة عاشوراي حسيني به عزّت جاوداني، نائل آمدند. امام حسين(ع) با آن كه آنان را چندين بار غربال كرده بود، در شب عاشورا نيز بعداز تمجيد از آنان، ميفرمايد: «من به همة شما اجازه ميدهم كه برويد و بيعت خويش را از شما برداشتم، ازتاريكي شب همچون شتر راهوار براي رفتن، استفاده كنيد...؛ «و اءني قد أذنتُ لكم جميعاًفانطلقوا في حلٍّ ليس عليكم منّي ذمامٌ هذا الليل قد غشيكم، فاتّخذوه جمَلا.» در اين هنگام، چشم ياران و شيفتگان عزت مند حسين(ع)، لبريز از اشك گرديد،پس از پايان سخنان آن حضرت، به پا خاستند و عزّت و سربلندي خويش را امضا نمودند،نه، هرگز، از كوي عزّت حسيني به كجا؟ قبل از همه، عباس بن علي(ع)، آن سرورسربلندي برخاست و فرمود: تو را رها كنيم؟ براي اين كه بعد از تو زنده بمانيم؟ هرگز، خداآن روز را نياورد: «لا أرانا الله ذلك أبداً». اين همان ابوالفضل(ع) عصر تاسوعاست، كه به اماننامة شمر جواب نداد و امامفرمودند: «گر چه فاسق است، سخنش را جواب دهيد.» عباس، آن مرد باصلابت، فرمود:«لعنت بر تو و امان تو، امان از اماننامه، آيا ما را امان ميدهي و فرزند رسول خدا را امانينباشد، آيا از ما ميخواهي كه تسليم ملعون و ملعونزادهها شويم، زندگي بي حسين(ع)،بسي ننگين است» يا نفس من بعد الحسين هوني و بعدهُ لا كُنْتِ اَن تكوني اي نفس، زندگي بعد از حسين، ذلّت و خواري است و شايسته نيست بعد از او زندهباشي. پس از ابوالفضل(ع)، «مسلم بن عوسجه» بر ميخيزد و در ادامة سخنانشميگويد: به خدا قسم! اگر بدانم كه كشته ميشوم و سپس زنده ميگردم و آن گاه مراميسوزانند و ديگر بار زنده ميشوم، و بدنم را در زير سم ستوران خرد ميكنند و هفتادمرتبه با من چنين كنند، باز هم از تو جدا نخواهم شد تا در اين راه كشته شوم! و چرا چنيننكنم؟ كه كشته شدن يك بار است و پس از آن، كرامت و عزّت جاويد است. شاها من ار به عرش رسانم سرير فضل مملوك اين جنابم و محتاج اين درم گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر اين مهر بر كه افكنم آن دل كجا برم در اين مكتب فرزنداني هم چون قاسم پرورش يافتهاند كه مرگ در كام آنان ازعسل شيرينتر است. علياكبر حسين(ع). جوان سرفراز نينوا هم ميگويد: «اگر ما بر حقيم از مرگ چهباك.» زينب، آن تجسم عزّت علوي، بزرگ بانوي عزتمند نهضت حسيني، با آن همهمصائب كه هيچ تزلزل و شكستي در روحية او نفوذ نكرد، همة مصائب در نظر او، نشان اززيباييهاي الهي است؛ آن گونه كه ابنزياد را رسوا ميكند و ميگويد: «اءنما يفتضح الفاسقو يكذب الفاجر و هو غيرنا الحمدالله؛ ما از خاندان نبوت، خاندان عصمت و طهارتيم،فقط فاسق، رسوا و زبون ميگردد و فاجر دروغ ميگويد، خدا را سپاس كه ما فاسق و فاجرنيستيم و او غير ماست.» و در شام در مجلس يزيد، آن بانوي مصيبت ديده، چنان يزيد راميكوبد كه ديگر بار، يزيديان به عزتهاي دروغين خود ننازند. زينب3 وزينالعابدين(ع) يزيديان را به خاك مذلّت نشاندند. خطاب به يزيد ميگويد: اي زادة بردگان آزاد شده، «به خدا قسم، ذكر نام ما را ازيادها محو نتواني كرد و وحي ما را كه خداوند فرستاد، نميتواني بميراني و عزّت ما رانميتواني درك كني و ننگ اين ستم را از خويش نتواني سترد.»
شعارهاي عزّت حسيني
«شعارها» كه اغلب در جملات كوتاه و يا در ضمن يك يا چند بيت شعر است،حاكي از عصارة فكر و انديشه شعاردهنده، و معرّف روحية او و بيان كنندة شخصيتاوست. شعارها ميتواند داراي پيام مؤثر و احياگر و يا اين كه ويران كننده باشد: «شعارهايحسين(ع) شعارهاي محيي بود.» هر شعر و نثري نميتواند حالت شعاري به خود گيرد، بايستي داراي پيام مؤثر والهامبخش باشد؛ «برخي از كلمات سيدالشهدا(ع) چه در فاصلة مدينه تا كربلا و چه درروز عاشورا داراي پيامهاي مؤثر و ديدگاههاي الهامبخش براي جهاد و كرامت است.» پيام صريح و عصارة شعارهاي حسيني(ع)، «عزّتمداري» است كه بهصورتهاي مختلف سازش ناپذيري با باطل، شهادتطلبي، حقمداري، و... بيانشدهاست.
الف) شعارهاي سازش ناپذيري
ـ «مثلي لا يبايع لمثله»؛ همانند حسين با مثل يزيد، بيعت نميكند.» هر كسيكه حسيني است بايد چنين باشد، زيرا امام نفرمود: حسين بيعت نميكند، بلكه فرمود:مثل من با همانند يزيد بيعت نميكند. «من الگوي شما هستم: «لكم في اسوه»حسين(ع) «نمودار كامل حق» و يزيد «تجسم عيني باطل» است. حق هر جا و با هر كهباشد، با باطل نميسازد. ـ «علي الاءسلام السلام، اءذ قد بليت الامة براعٍ مثل يزيد؛ فاتحة اسلام را بايدخواند، آن وقت كه امت اسلام گرفتار حاكمي، مانند يزيد گردد.» امت اسلام بايد مواظبباشد كه به حاكمي مانند يزيد، دچار نگرد. ـ «هيهات منّا الذلة؛ ما و پذيرش ذلّت، هرگز! هم اكنون اين شعار تمامعزتمندان و عزتمداران عالم شده است. حسين(ع) با يك جملة كوتاه، در ضمنفلسفة قيام خويش اين پيام را بر تارك انسانيت، ثبت ميكند: ذلت پذيري شايستةانسان با شرافت نيست.
ب) شعارهاي شهادتطلبي
1ـ «موت في عزٍ خيرٌ من حياةٍ في ذلّ؛ مرگ، بهتر از زندگي ننگين است.» 2ـ «مرحباً بالقتل في سبيل الله؛ چه خوش است شهادت در راه خدا.» («مرحباً»در استقبال از يك مهمان عزيز گفته ميشود.) 3ـ «اءنّي لا أري الموت اءلا سعادةً و الحياة مع الظالمين اءلاّ بَرَماً؛ مرگ با عزت،سعادت است، و زندگي در كنار ستمگران، ملالتآور است.» مرا عار آيد از اين زندگي كه سالار باشم كنم بندگي 4ـ الموت اولي من ركوب العار و العار اولي من دخول النّار نزد من، مرگ از ننگ، ذلت و پستي بهتر و عزيزتر و محبوبتر است. شهيدمطهري ميگويد: «اسم اين شعار را بايد گذاشت، شعار آزادي، شعار عزت، شعار شرافت.يعني براي يك مسلمان واقعي، مرگ، هميشه سزاوارتر است از زير بار ننگ رفتن.» 5ـ و اءن تكن الابدان للموت أنشئت فقتل امرء بالسيف في الله أفضل؛ اگر پيكرها براي مرگ، آفريده شدهاند پس كشته شدن با شمشير در راه خدا،سزاوارتر است. 6ـ «أفبالموت تخوّفني.» امام(ع) در برخورد با حر بن يزيد رياحي، چندين باراين جمله را تكرار نمود. به قول شهيد بهشتي: «شهادت در راه آرمان الهي «معشوق» ماست، آيا شنيدهايعاشقي را از معشوق بترسانند؟» 7ـ «ليس الموت في سبيل العزّ اءلا حياةً خالدةً...؛ «مرگ عزتمندانه، جز حياتجاويد نيست و زندگي ذليلانه جز مرگ ابدي نيست.
ج) شعارهاي حقمداري
1ـ «ألا ترون أن الحقَّ لا يعمل به و أنّ الباطل لايتناهي عنه؛ هان! مگر نميبينيدكه به حق عمل نميشود و از باطل جلوگيري نميشود.» 2ـ «ما أهون الموت علي سبيل نيل العزّ و اءحياء الحقّ؛ مرگ در راه عزّت وسربلندي و احياي حق چه قدر آسان است. اينهابخشي از شعارهاي عزت، شرافت و كرامت حسيني بود كه در حقيقت «اينجملهها و امثال اين ها، همه با خون نوشته شد و رنگ خون (قرمز) ثابتترينرنگهاست.
پايان سخن
امروز هم هر كسي ميخواهد، زندگي عزتمند داشته باشد و هر جامعهاي كهخواهان عزّت و سربلندي است، راهش اين است كه در مدار عزّت حسيني (ع) قدمبردارد، چه آن كه هيچ شخص و يا جامعهاي عزتمدار نشد، جز اين كه سرافراز گرديد. وعزّت و افتخار از آنِ ملتي است كه بر مبناي خداشناسي، خط و مشي خويش را تعييننموده است و تمام اسباب و علل سربلندي را در خود فراهم آورده و از عوامل بازدارندةعزّت؛ از قبيل معصيت، دنياطلبي، طمعورزي، و... پرهيز كرده باشد. خداوند متعال خيمة ذلت و سرافكندگي را بر سر يهود و صهيونيستها، نهاده وتاج عزّت و سربلندي را بر سر حسين(ع) و حسينيان گذاشته است، آناني كه با كمترينامكانات، از حيثيت و عزّت انساني خويش، دفاع ميكنند؛ هرگز به زندگي ننگين و همراهبا ستمگران تن نميدهند، زيرا زندگي همراه ستمگران و سازش با آنان، شقاوت ابدي رادر پي خواهد داشت.