از ديرباز ميان دانشمندان اسلامي بحث است كه آيا امام حسين(ع) براي ساقطكردن حكومت اموي و تأسيس حكومت بر حق اسلامي قيام كرد يا چون دستيابي به اينهدف را مقدور نميدانست و از سوي ديگر با حاكميت يزيد بن معاويه، اساس اسلام بهنابودي كشيده ميشد، احساس وظيفه كرد تا با ايثار و فداكاري و جانبازي و شهادتدرخت اسلام را آبياري كند. اين دو ديدگاه در طي قرون متمادي طرفداراني داشته و هر گروهي به بعضي ازسخنان امام استناد جسته و احياناً بعضي از اسناد تاريخي را كه بر خلاف نظر خوديافتهاند، توجيه كرده و در صدد پاسخگويي بر آمدهاند. اين نوشته در پي نقد و بررسي اين دو ديدگاه نبوده و نيست، چرا كه آثار مختلفي دراين زمينه در قالب كتاب و مقاله نوشته شده است. اين مقاله با مرور سخنان امام حسين(ع)، ديدگاههاي ايشان را در موضوع«حكومت ديني» به اختصار مطرح ميكند تا درآمدي بر تحليل و بررسي ميراثگرانبهاي آن حضرت باشد كه حيات اسلام به قيام و نهضت او وابسته است. «الاسلام بدوة محمدي و بقاوة حسيني». گرچه براي ارائه تصوير كامل از انديشةسياسي اسلام بايد از همه متون و منابع و سخنان معصومان بهره گرفت، اما آنچه در ايننوشتة كوتاه پيگيري شده، فقط حكومت ديني از ديدگاه امام حسين(ع) است كه طبعاً بهكلمات آن بزرگوار مستند خواهد بود. ناگفته نماند كه به منظور تأمين نظر دست اندر كاران محترم همايش، مبني برحجم محدود مقالات، در هر يك از سرفصلها توضيح مختصري ارائه شده تا دور نمايياز ديدگاه امام حسين(ع) در اين موضوع ارائه شده باشد.
فلسفه و اهداف حكومت
بررسي فلسفه و اهداف حكومت از مهمترين مسائل اين مقوله به شمار ميرود.ميتوان با استفاده از سخنان امام دريافت كه از ديدگاه آن حضرت فلسفه حكومت در اينمكتب «حفظ اسلام» است و بس. حفظ اسلام به معناي نشر و گسترش معارف دين درجامعه و تعميق عقايد و اخلاق مردم، تحقق اهداف دين و حاكميت قوانين و احكام آن درزندگي فردي و اجتماعي انسان است. وقتي كه از امام درخواست شد تا با حكومت يزيد بنمعاويه بيعت كند، فرمود: «انا لله انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام قد بليت الامهبراعٍ مثل يزيد» اين سخن به اين معناست كه حاكميت جامعه بايد به دست كسي باشد و بهگونهاي باشد كه در پرتو آن اسلام نشر و گسترش يابد. در حالي كه با قدرت شخصي چونيزيد بايد فاتحه اسلام را خواند. آيا در يك جامعه اسلامي مردم مسلمان بالاخص رجال وشخصيتهاي موجة جامعه كه اميد مردماند و مهمتر از آن شخصيتي چون حسين بنعلي(ع) كه انتسابش به پيامبر اسلام مهمترين وجهة شخصيت اوست، ميتوانند در برابرچنين خطري بي تفاوت بوده و سكوت اختيار كنند؟ به همين دليل بود كه امام در برابركساني كه از آن حضرت خواستند سكوت اختيار كند و اگر با يزيد بيعت هم نميكند، لااقلمخالفت نكرده و انزوا اختيار نمايد، فرمود: «افّ لهذا الكلام ابداً مادامت السمواتوالارض» امام براي حكومت اهدافي ترسيم نموده كه هيچ يك از آنها در زمان حاكميتامويان تحقق نداشت. آشنايي با اين اهداف بيش از پيش ما را با نگاه پيشوايان معصومبه مقولة حكومت و امتياز آن از مكاتب ديگر آشنا ميسازد. امام بر خلاف مكاتب سياسيرايج دنيا، اهداف حكومت را بسيار فراتر از تأمين رفاه و امنيت دنيوي و معيشتي مردمميداند. امام در واپسين فراز سخنراني مهمي كه در اواخر عمر معاويه در موسم حج وسرزمين مني و با حضور صدها تن از رجال و شخصيتهاي مذهبي و سياسي عصرخويش ايراد كرده و اهداف خود را از تلاش براي به دست گرفتن حكومت چنين ترسيمميكند: «اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منّا تنافساً في سلطان و لا التماساً من فضولالحطام و لكن لنري المعالم من دينك و نظهر الاصلاح في بلادك و يأمن المظلومون منعبادك و يعمل بفوائهنك و سننك و احكامك» امام پس از بيان اين نكته كه نه به دنبال سلطنت و رياست بر مردم هستيم و نه درپي رسيدن به ثروت و مال دنيا، اهداف خود را تعيين ميكند: 1- آشكار كردن نشانههاي دين تو؛ 2- اصلاح زمين تو؛ 3- ايجاد امنيت براي بندگان مظلوم تو؛ 4- عمل كردن به واجبات، سنتها و احكام و قوانين تو. از بيان امام استفاده ميشود كه امويان نه تنها هيچ يك از امور ياد شده را درجامعه فراهم نساختند، بلكه بيشترين تلاش خود را در جهت مقابله با آن به كار بستند.مبارزه با نشانههاي دين خدا، فساد در زمين، ستم به مردم و حتي سلب امنيت ازستمديدگان كه حق اعتراض هم نداشتند و جايگزين كردن سنتهاي عصر جاهليت بهجاي احكام و قوانين و سنن الهي، بخشي از اعمال حكومتهاي غاصب به ويژه امويانبود. در اين باره در بخشهاي بعدي مقاله در بحث «مشروعيت حكومت» سخنخواهيم گفت. در اينجا تنها به يك نمونه اشاره ميشود كه امام در يكي از سخنرانيهايخود با مردم رفتار امويان را متذكر ميشود كه اينان اهل پيروي از شيطان، ترك اطاعتخدا، فساد در زمين، تعطيل و ابطال حدود الهي، زير پانهادن قوانين الهي همچون شربخمر و غارب اموال مساكيناند. اين اعمال را مجوزي براي قيام و مبارزه با چنين حكومتي ميشمارند كه خودبحث جداگانهاي ميطلبد كه حق شورش و مخالفت با حكومت براي مردم بالاخصخواص جامعه در چه شرايطي مشروع است؟ امام پس از برشماري موارد ياد شدهميافزايد: «انا اولي من قام بنصرة دين الله و اعزاز شرعه و الجهاد في سبيه لتكونكلمةالله هي العليا» اين جمله به روشني فلسفة حكومت را از ديدگاه امام روشن ميسازد: «برتريكلمه الله» كوفيان نيز پس از شهادت امام مجتبي(ع) بارها از حسين بن علي(ع) خواستند،علم قيام و مبارزه را بلند كرد و پس از مرگ معاويه او را به كوفه دعوت كردند و خواستاراحياي نشانههاي حق و حقيقت و از بين بردن بدعتها بودند. بدعتهايي كه در طولساليان متمادي، حكومتهاي نامشروع و نالايق در جامعه رواج دادند و كيان دين راتهديد كردند. در اين ميان مهمترين اهداف حكومت از نظر امام، هدايت، رشد و پيشرفتمعنوي و كمالات اخلاقي مردم بود كه در پرتو حاكميت افراد شايسته و تحقق عدالتاجتماعي ميسر بود. از اين رو بارها از شايستگي اهل بيت پيغمبر براي تحقق آرمانها وآرزوهاي رسول خدا9 سخن ميگفت. در حالي كه حكومتهاي پس از پيامبر، بهويژه امويان نه تنها در چنين فكرينبودند، بلكه با ظلم و تجاوز به حقوق مردم به دنبال رياست، قدرت و ثروت بودند. «سخن اهل بيت اولي بولاية هذا الامر عليكم من هؤلاء المدّعين ما ليس لهم والسائرين فيكم بالجور و العدوان»
مشروعيت الهي حكومت
از مسائل مهمي كه در مقاطع مختلف زندگي امام در لابهلاي سخنان حضرت بهچشم ميخورد، «جنبة الهي و ديني حكومت» است. گرچه جنبة الهي حكومت و منصوب بودن جانشينان پيغمبر از ضروريات مكتبشيعه به شمار ميرود، اما چون در سالهاي اخير افراد ناآگاه و فريفته مكاتب سياسي دنيايا مغرض از سكولار بودن حكومت، حتي در زمان حضور امام معصوم سخن ميگويند و درصددند تا جنبة الهي و آسماني حكومت را به هر نحوي انكار نمايند، پرداختن به اينبحث از ديدگاه امام حسين(ع) ضروري به نظر ميرسد. در جاي جاي سخنان امام حسين(ع)، حتي پس از رحلت پيامبر كه در سنينكودكي به سر ميبرد و با خلفا به مباحثه ميپرداخت تا وقتي كه بر عليه حكومت يزيد قيامكرد و جان در راه آرمان الهي اش فدا نمود؛ اين نكته مشهود است كه حكومت جايگاه ومنصبي الهي و ديني است، هر چند مردم نيز در آن نقشي اساسي دارند.
اهل بيت: منصوب رسول خدا
امام پس از رحلت پيامبر9 ضمن احتجاج با خليفة اول، پدرش علي بن ابيطالب را «اميرالمؤمنين» خواند و آن را تعهدي الهي شمرد كه پيامبر در زمان حياتش ازجانب خدا در غدير خم بر مردم نهاده است و مردم به خاطر همان تعهد الهي وظيفه و حقدارند كه از نعمت حكومت علي(ع) برخوردار بوده و از آن حضرت پيروي كنند. حسين بن علي(ع) در اين بحث، خليفه را به بيعت مردم با علي(ع) از زمانپيغمبر متذكر ميشود، چه اينكه همين احتجاج را با خليفة دوم نيز در تاريخ نقلكردهاند. فرزند پيامبر در مقام بحث با خليفة دوم اظهار داشت: «پدرم از زمان پيغمبر برمردم بيعت دارد، آن را جبرئيل از نزد خدا آورده است.» امام حكومت را حق اهل بيت پيامبر ميدانست كه به امر الهي توسط آن حضرتبه مردم ابلاغ شده و مردم با بيعت خويش آن را پذيرفته وعدة تحقق آن را دادهاند. اماممعتقد بود كه خليفة نخست او را بدون هيچ «حجتي از سوي پيامبر» و «بدون رضايت آلمحمد» به خلافت برگزيد. از اين سخن برمي آيد كه كسي كه بر مسند خلافت پيغمبرتكيه ميزند، بايد از سوي آن حضرت كه مستخلف عنه است، حجت و دليل روشن داشتهو رضايت خاندان پيغمبر را - كه به فرموده رسول خدا، همان رضايت خدا و پيغمبر است -همراه داشته باشد. در همين مباحثه از ويژگيهاي حاكم اسلامي و نقش مردم در حكومت سخنميگويد كه در جاي خود بدان خواهيم پرداخت. فرزند پيغمبر حكومت را حق پدرش علي بن ابي طالب ميدانست، بدين جهتكه وي وصيّ رسول خداست. هنگامي كه در جنگ صفين دغل بازان براي ايجاد رخنه درسپاه علي(ع) به خدعه و نيرنگ رو آورده و نزد حسين بن علي آمدند و از وي خواستند تاپدرش را از خلافت خلع كند تا با او بيعت كنند، حضرت با هوشياري در برابر اين توطئهايستاد و فرمود:«من هرگز به خدا و رسول خدا و وصي پيامبر ناسپاسي نميكنم.» در اينجا سخن حضرت «خيانت به پدر» نيست، بلكه چنين عملي را خيانت بهخدا، پيغمبر و وصي او ميشمارد. و اين جمله حاكي از ديدگاه حسين بن علي به مقولهحكومت است كه جنبة الهي و ديني دارد و خيانت به حاكم اسلامي خيانت به خدا ورسولاوست.
سخنراني امام در سرزمين مني
امام در سخنراني معروف خود در مني كه توسط يكي از اصحاب گرانقدر آنحضرت در همان مجلس نقل شده - سليم بن قيس هلالي - و در تاريخ ثبت شده، همةشواهد و قرائني را كه از قرآن و احاديث پيغمبر در حق اهل بيت پيامبر در امر حكومت ورهبري جامعه دلالت دارد، بر شمرد و حاضران را كه رجال و شخصيتهاي سرشناسزمان خود بودند، سوگند داد كه آيا اين سخنان را در حق خاندان پيغمبر از زبان آن حضرتشنيدهايد يا نه؟ و در همة موارد اصحاب حاضر در مجلس شهادت دادند كه آن را ازشخص پيغمبر، و تابعين گواهي دادند كه آن را از اصحاب مورد وثوق پيامبر شنيدهاند. امام در اين سخنراني تصريح كرده كه از خوف كهنه شدن حق اهل بيت پيغمبر درامر حكومت و رهبري جامعه، و فراموش شدن اين حق الهي به شهر و ديار خود بازگشته واز اصحاب ميخواهد اين حق را كه توسط قدرت طلبان و سياست بازان در طول سالياندراز غصب شده و به تدريج در بين مردم رو به فراموشي است، زنده كنند، به افراد مورداعتماد خود از اين حق سخن بگويند تا نسلهاي حاضر در آينده آن را فراموش نكنند ودر موقعيت مناسب اين حق در جايگاه واقعي خود قرار گيرد. امام از حاضران به خاطر آنكه حق منصوبين از جانب خود را در امر حكومت ورهبري جامعه، از غاصبان مطالبه نميكنند، انتقاد نموده و سستي ايشان را در مقابله باحكومتهاي نامشروع، عامل وضعيت ناهنجار جامعه ميشمارد. «لانكّم بلّغتم من كرامةالله منزلة فضّلتم بها و من يعرف بالله لاتكرمون...» فقهاي شيعه از بعضي جملات اين خطبه استفاده كردهاند كه جنبه الهي بودنمنصب حكومت اسلامي اختصاص به امام معصوم در عصر حضور ندارد، بلكه در عصرغيبت نيز علما و دين شناسان از سوي امام معصوم به نيابت عهده دار امر حكومت اند. امام حسين(ع) در يكي از فرازهاي اين خطبه ميفرمايد: «ان مجاري الامور بيدالعلماء بالله الامناء علي حلاله و حرامه». گرچه بعضي از فقيهان، تعبير «علماء بالله» را مخصوص ائمه اطهار دانستهاند،اما پارة ديگري از فقها به اين برداشت اشكال گرفته و آن را تعبيري اعم دانستهاند. حتي در همين خطبه نيز شواهدي وجود دارد كه نشان ميدهد اين تعبير اعماست. چون امام پس از آنكه خواص جامعه را در عصر خويش مخاطب قرار داده و نعمتمقام و موقعيت اجتماعي آنان را در بين مردم مسؤليت ساز خوانده، سپس به صورت«قاعدهاي كلي» جملة ياد شده را بر زبان رانده است و حتي اين منزلت را شأن آناندانسته كه توسط امويان سلب شده است.
حكومت، حق شرعي، عقلي و قانوني امام
امام براي حكومتهاي غاصب كه بر خلاف حق بر مسند خلافت تكيه زده بودندكه نه حجت الهي داشتند و نه از پشتوانه واقعي مردي بهرهمند بودند، مشروعيتي قائلنبود و اگر در بعضي از مقاطع سكوت اختيار كرده، بدين منظور بود كه تابع امام زمان خودبوده و مصلحت اسلام و مسلمين را مراعات ميكرد. زماني تابع علي بن ابي طالب(ع) و زماني تابع امام مجتبي(ع) بود و حتي بهشيعيان تند خود پس از انعقاد قرارداد صلح امام مجتبي با معاويه توصيه ميكرد كه بايد بهتصميم امام و رهبر خويش وفادار بوده و بدان پايبند باشيم. از اين رو، پس از شهادت امام مجتبي كه معاويه زنده بود، با آنكه بارها معاويه وكارگزارانش را به شدت مورد انتقاد قرار داد، و حتي در نامة خود به معاويه حكومت او رابزرگترين فتنة عصر خويش خوانده و هيچ كاري را برتر از پيكار با او نميدانست، در عينحال به قرارداد برادرش امام مجتبي(ع) با معاويه وفادار بود و به يارانش سفارش ميكرد تااين مرد زنده است، بايد صبر كنيد. امام حكومت را هم به لحاظ شرعي، هم به لحاظ قانوني و هم به لحاظ عقلي وعقلايي حق خود ميدانست و بارها اين مطلب را تكرار ميكرد: - در زمان معاويه خطاب به مردم فرمود: «فاطيعونا فانّ طاعتنا مفروضة، ان كانتبطاعة الله و رسوله مقرونه.» - در اعتراض به تصميم معاويه مبني بر جانشيني يزيد فرمود: «كسي را كه پدر ومادر و خود او بهتر از يزيد است، رها كردي.» - هنگامي كه عبدالله بن زبير از تصميم امام در خصوص در خواست حكومتمبني بر بيعت با يزيد جويا شد، امام پاسخ داد: «من هرگز با او بيعت نخواهم كرد، زيرا پس از برادرم حسن امر (ولايت) با مناست. معاويه كار خود را كرد، او براي برادرم سوگند ياد كرد كه پس از خود خلافت را در هيچيك از فرزندانش قرار ندهد و آن را - اگر من زنده بودم - به من واگذار كند، اكنون او مرد وبه سوگند خود وفا نكرد.» يكي از مواد قرارداد بين امام حسن مجتبي(ع) و معاويه چنين بود: «پس از معاويه، حكومت متعلق به حسن است و اگر براي او حادثهاي پيش آمد،متعلق به حسين است و معاويه حق ندارد كسي را به جانشيني خود انتخاب كند.» بهانة معاويه با امام مجتبي اين بود كه من براي ادارة حكومت با تجربهتر وسياستمدارترم، تو حكومت را به من واگذار كن، مشروط بر اينكه خلافت پس از معاويه ازآن حسن بن علي باشد. - امام همچنين در نامه به مردم بصره نوشت: «ما خاندان و اوليا و اوصيا و وارثان او (پيامبر) و سزاوارترين مردم به جانشيني اوهستيم كه ديگران بر ما سبقت جستند و ما تسليم شديم، تفرقه نخواستيم و به وحدتپاسخ داديم، اين در حالي بود كه ميدانستيم ما بر امر ولايت از متوليان آنشايستهتريم» «شايسته سالاري» اصلي مقبول همة عقلاي عالم از هر مردم و مكتبي است.حتي دشمنان نيز به شايستگي امام معترف بودند. وقتي كه امام با معاويه بر سر ولايتعهدي يزيد نزاع ميكرد، و خود را شايستهتر از يزيد ميشمرد، معاويه به شايستگي امامخرده نميگرفت، چه اينكه در زمان امام مجتبي به برتري آن حضرت معترف بود، بلكهچنين استدلال ميكرد كه من براي حكومت بر اين مردم از تو مناسبترم. از كيفيت سخن گفتن معاويه - كه دشمن سرسخت اهل بيت پيغمبر بود - بهخوبي استفاده ميشود كه امويان هيچگاه از نظر علمي و جايگاه اجتماعي و شخصيتيخود را برتر از آنان نميدانستند و به برتري اهل بيت رسول خدا كاملاً واقف بودند، بههمين دليل از حربة تهمت و سبّ و لعن استفاده ميكردند تا شخصيت آنان را در جامعهلكه دار ساخته و بدين وسيله از اقبال مردم به ايشان جلوگيري كنند. براي نمونه تنها به دواعتراف از امويان اكتفا ميشود: - روزي مروان بن حكم به امام سجاد(ع) گفت: علي بيش از معاويه از عثماندفاع كرد. امام فرمود: پس چرا بالاي منبر او را سبّ و دشنام ميدهيد و قتل عثمان را به اونسبت ميدهيد؟ گفت: پايههاي حكومت ما جز با سبّ و لعن علي بنابي طالب استوارنميشود. - روزي عمر بن عبدالعزيز از پدرش كه حاكم مدينه بود، پرسيد: چرا بر منبر خطابهدر نماز جمعه هرگاه به فراز سبّ و لعن علي بن ابي طالب ميرسي، لكنت زبان ميگيري ونميتواني درست سخن بگويي؟ گفت: چون كسي را كه ما بر منبر خطابه دشنام ميدهيم،افضل اصحاب پيغمبر است. و وقتي فرزندش پرسيد: پس چرا به او دشنام ميدهيد؟پاسخ داد: سياست ما اقتضا ميكند كه براي منزوي ساختن علويان، به او دشنام دهيم تافرزندان او مدعي خلافت نشوند.
تصرف در بيت المال
پس از آنكه معلوم شد كه امام براي حكومت منشأ الهي و ديني قائل بود وحكومت را حق الهي، عقلي و قانوني خود ميدانست، تصرفات آن حضرت در بيت المالمسلمين در دوران حاكميت معاويه و يزيد روشن ميشود. از امام باقر(ع) نقل شده كهحسنين8 عطاياي زورگويان را ميپذيرفتند، چون حق آنها بود و بر ستمگرانحرامبود. امام در زمان حيات معاويه اموالي را كه كارواني براي معاويه ميبرد، مصادره كرد وطي نامهاي آن را به اطلاع وي رساند. همچنين در زمان حكومت يزيد وقتي كه از مكه به سمت عراق حركت كرد، درتنعيم با كارواني روبه رو شد كه هدايايي از طرف كارگزار حكومت در يمن براي يزيد بهشام ميبرد، همه هدايا را مصادره نمود. علامه مجلسي با نقل اين ماجرا ميافزايد: «لانحكم امور المسلمين اليه.»
حكومت امري و فقدان مشروعيت
با توجه به مشروعيتي كه از جهات مختلف براي اهل بيت پيامبر در حاكميتجامعه قائل بود، طبعاً حاكمان را غاصب حكومت الهي، قانوني ايشان ميدانست.بيشترين بيانات امام در اين عرصه دربارة عدم مشروعيت حكومت امويان است. امام،حكومت معاويه را تنها به خاطر قرار دادي كه امام محتبي به ناچار موقتاً به وي واگذار كرد.به تصميم برادرش به عنوان امام زمانش احترام ميگذاشت و پس از شهادت ايشان نيزمصلحت را در تحمل حكومت وي تا زمان مرگش ميديد، اما هم به لحاظ شخصيتمعاويه و هم به لحاظ عملكرد وي، حكومتش را نامشروع ميدانست و از بيان اين مطلبدر جلسات خصوصي و در نامهها و ديدارهاي خود با معاويه ابايي نداشت. از ميراث بهجاي مانده از امام حسين(ع) استفاده ميشود كه حكومت امويان از سه جهت فاقدمشروعيت بود:
1- غصب حق اهل بيت پيامبر
چون حكومت در مكتب تشيع جنبه الهي داشته و به نصب از سوي پيامبر نيازداشت، حكومتهايي كه از اين پشتوانه بي بهره بودند، مشروعيتي نداشتند. و امويان نهتنها از چنين پايگاهي بي بهره بودند، بلكه پيامبر اختصاصاً خلافت خود را بر آنان حرامساخته و فرموده بود: «ان الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان». چنان كه در زبان حياتخود نيز ايشان را كه در فتح ملكه و از ترس جان خود ظاهراً اسلام آوردند و به آزاد شدگانرسول خدا شهرت داشتند (طلقاء)، از قرار گرفتن در مراكز قدرت و نفوذ و دستيابي بهبيتالمال بر حذر ميداشت و اجازة رسيدن به مناصب اجتماعي و سياسي را به آناننميداد. امام حسين(ع) نيز به اين واقعيت كه ايشان از ترس و در ظاهر مسلمان شدند تااز مجازات اعمال گذشته خود نجات يابند، واقف بود. و حتي معاويه را به خاطر گفتار وكردارش از همين اسلام ظاهري هم مرتد ميدانست. و بارها در پاسخ كساني كه از حضرت ميخواستند كه به مخالفت با حكومت يزيدبر نخيزد و بيعت كند، فرمود: «چگونه ميتوانم خلافت خانداني را به رسميت بشناسم كهپيامبر درباره آنان چنين فرموده و خلافت را برايشان حرام كرده است؟ امام در سخنراني معروف خود در مني' به وضوح از فقدان مشروعيت حكومتسخن ميگويد. او را طغيانگري ميخواند كه با حيله و نيرنگ حكومت را به چنگ آورده ورفتار ظالمانه و جنايتكارانه او را با اهل بيت پيامبر و شيعيان آنان گوشزد ميكند.
2- سياستها و رفتارهاي حكومتي
دومين عامل فقدان مشروعيت حكومت اموي به سياستها و رفتارهاي حكومتيآنان مربوط ميشود. حاكم اسلامي علاوه بر انتسابش به وحي و رسالت، بايد عامل بهكتاب خدا، به دنبال عدالت اجتماعي، حاكميت احكام و قوانين اسلامي، اجراي حق وحقيقت و اداي حقوق مردم باشد. ويژگيهايي كه در سخنان امام حسين تبلور يافته است،«و لعمري ما الامام الاّالعامل بالكتاب و الآخذ بالقسط والدائن بالحق و الحابس نفسه علي ذات الله» در حالي كه حاكمان اموي اصول و مباني مملكتداري شان بر بدعت گذاري دردين، خيانت، خدعه و فريب افكار عمومي، ظلم و ستم، پيمان شكني، جنايت و آدمكشي،غارت بيت المال بود و هر كدام از اين رفتارها كافي است تا حاكم اسلامي را از شرايطيكه بايد از آن برخوردار باشد، ساقط كند و مشروعيتش را سلب نمايد. اين واقعيت نه تنها بر شخصيتي چون امام روشن بود، بلكه بسياري از رجال وشخصيتهاي مذهبي و سياسي آن روز نيز بدان واقف بودند، كوفيان در نامههاي خود بهامام حسين و دعوت آن حضرت به كوفه، بخشي از اعمال و رفتار امويان را برشمردهاند. نيرنگ و حيله، غضب بيت المال، حكمراني بر مردم بدون رضايت خداوند، كشتننيكان امت، پرداخت اموال به ستمگران.
3- فقدان رضايت قلبي مردم
يكي از نكات مهمي كه در منابع ديني از پايههاي مشروعيت حكومت اسلامي بهشمار ميرود، تأمين حقوق و نيازهاي واقعي مردم است كه طبعاً رضايت قلبي آنان را بههمره دارد. آنچه كه در مكاتب سياسي امروز دنيا تحت عنوان دموكراسي و رأي اكثريت مردممطرح ميشود، درواقع به اعتراف نخبگان آن جوامع، حاكميت سرمايه داران است كهصاحب اصلي قدرت و ثروت اند، ولي با ابزارهاي تبليغاتي خود وانمود ميكنند كه اكثريتمردم حكومت ميكنند. صرف نظر از بعضي تفاوتها، حكومت معاويه به خاطر فريب بخشي از افكارعمومي و ايجاد رعب و وحشت در بخشي ديگر كه ظاهراً حمايت اكثريت مردم را دراختيار داشت، ممكن است از نظر ظاهربينان حكومتي دموكراتيك به شمار رود، امام درحقيقت حكومتي استبدادي بود و اين واقعيت را نه تنها امام حسين، بلكه بسياري ازخواص نيز بدان واقف بوده و هرگاه فرصتي و فضايي پيدا ميكردند، در جلسات خصوصييا عمومي مطرح ميكردند. قتل بسياري از نيكان توسط معاويه نيز به خاطر اعتراض به عملكرد حكومتگواه صادقي بر اين مطلب است. توجه به مردم و رضايت آنان از ابتدا در كلماتامامحسين(ع) به چشم ميخورد. هنگامي كه خليفه دوم پس از پيامبر، انتخاب مردم را علت تصدي حكومت خودشمرد، حسين بن علي در پاسخ او فرمود: «كدام مردم تو را امير كردند؟» خليفه از اين سخن ناراحت شد و شكايت نزد علي(ع) برد كه فرزندت به منچنين ميگويد. يكي از نقاط اختلاف و عوامل مخالفت امام و شخصيتهاي ديگر با معاويه اين بودكه تو بر خلاف نظر رسول خدا و سيره و سنت خلفاي پيشين، همچنين با زير پا نهادنقرارداد صلح با امام مجتبي فرزند نالايقت را به جانشيني برگزيدهاي و با تهديد و تطميعاز مردم بيعت ميگيري. معاويه به كارگزارنش دستور داده بود كه به هر قيمتي از مردم براي يزيد بيعتبگيرند. امويان در شام و بسياري از سرزمينهاي اسلامي مشكل چنداني احساسنميكردند، چون به مدت بيست سال به ميل خود اسلام را معرفي كرده بودند، اما درشهرهايي چون مكه و مدينه و كوفه و بصره كه مردم حكومت پيامبر و خلفاي بعد از پيامبربالاخص امام علي(ع) را ديده بودند، با مشكل جدي رو به رو بودند. سعيد بن عاص والي مدينه با خشونت تمام از مردم بيعت ميگرفت، چرا كه اكثرمردم مدينه بالاخص بني هاشم زير بار بيعت با يزيد نميرفتند. شايد علت توصيه امام به پيروانش مبني بر اينكه بايد تا مرگ معاويه صبر كنيد،به همين جهت بود كه معاويه با رعايت ظواهر امر به هر قيمتي بسياري از مردم را راضينگاه داشته بود. روساي قبايل را با درهم و دينار و آنان نيز افراد قبيله را مطيع خود وحكومت ساخته بودند. قيام بر عليه چنين حكومتي كه خلافهايش علني نشده و تحت پوشش دين ومصالح اسلام و مسلمين عملي ميكرد، دشوار بود. بسياري از مردم گرچه بر اثر تهديد ياتطميع امويان از حكومت پيروي ميكردند، اما علاقهاي به آنان نداشتند. اين مطلب ازواضحات تاريخ است كه بسياري از مسافران كه با كاروان حسيني رو به رو شده و ازعزيمت آن حضرت به سوي عراق آگاه ميشدند، ميگفتند: «قلوبهم معك و سيوفهمعليك» امام نيز در شب عاشورا خطاب به ياران خود فرمود:«شما به اين دليل مرا همراهيكرديد كه ميدانستيد ما به سوي جماعتي ميرويم كه با زبانها و قلبهايشان با ما بيعتكردند و اينكه ماجرا بر عكس شده....» رجال مذهبي و سياسي در مسئله جانشيني يزيد از اينكه خلافت را سلطنتيموروثي نمايد، به شدت ناراحت و نگران بودند، وقتي از او ميخواستند كه به شيوة پيامبررفتار كند كه خلافت را به مردم واگذار كرد (از نظر افرادي چون عبدالله بن زبير كه با معاويهسخن ميگفتند، پيامبر براي خود جانشيني تعيين نكرد)، او پاسخ ميداد: چون شخصيمانند ابوبكر در ميان شما نيست، اگر خلافت را به مردم واگذار كنم، اختلاف پيش ميآيد وروي يك نفر توافق صورت نميگيرد. وقتي به او پيشنهاد شد كه مثل خليفه اول حكومت را به شخص غير از قوم و قبيلةخود واگذار كند، يا مثل خليفة دوم امر خلافت را به شورايي بزرگان واگذار نمايد، عصبانيشد و آنان را تهديد كرد و بالاخره با فريب و نيرنگ به دروغ به مردم گفت: بزرگان شما بايزيد بيعت كردند! «رضايت مردم» در نظام سياسي اسلام از اصول مهمي است كه علاوه بر وجود آندر اصل بيعت با حاكم در استمرار حكومت نيز اهميت دارد. امام علي(ع) در نامة خود بهمالك اشتر نيز او را به تأمين رضايت تودههاي مردم توصيه ميكند. يكي از اشراف بصره پس از مرگ معاويه به رؤساي قبايل اين شهر گفت: «اكنونپسر او يزيد شرابخوار و سرآمد تباهيها ادعاي خلافت بر مسلمين ميكند و بدونرضايت آنان آرزوي امارت دارد، با اينكه از صبر و بردباري اندك و دانش كم برخوردار استو در شناخت حق از جاي پاي خود نيز خبر ندارد.» اگر جو خفقان عصر اموي از جامعه برداشته ميشد، سياست خدعه و فريب جايخود را به راستي و صداقت با مردم ميداد، و مردم براي انتخاب شخصيتي آگاه به معارف واحكام دين و دلسوز آنان جز به فرزند پيامبر رو ميآوردند؟ نتيجه آنكه بيعت مردم با حكومت و رضايت قلبي آنان و حمايت عملي ازحكومت از شرايط مهم موفقيت يك حكومت به شمار ميرود. حتي تصدي عمليحكومت توسط امام معصوم، كه از مشروعيت الهي برخوردار ميباشد، بدون بيعت وهمراهي مردم امكانپذير نيست، چنان كه فريب خوردن مردم در زناناميرالمؤمنينعلي(ع) و پيروي نكردن از آن حضرت و نيز تنها گذاشتن و خيانت كردن بهامام مجتبي(ع) موجب شد كه حكومت به كساني برسد كه هيچگونه مشروعيتي نداشتند. نه مشروعيت الهي و نه مشروعيت مردمي، نه منصوب از سوي پيامبر بودند، و نهمنتخب واقعي مردم، بلكه قدرت طلبان و سياست بازاني بودند كه با خدعه و فريب افكارعمومي، و با جرم و جنايت و با زر و زور و تزوير بر جامعه مسلط شدند. امام خميني در پاسخ يك سؤال نقش مردم را در حكومت اسلامي به خوبي تبييننمودهاند و در خصوص تصدي حكومت توسط فقيه جامع الشرايط مرقوم فرمودهاند:«]فقيه جامع الشرايط[ ولايت در جميع صور دارد، لكن تولّي امور مسلمين و تشكيلحكومت بستگي دارد به آراي اكثريت مسلمين كه در قانون اساسي هم از آن ياد شدهاست و در صدر اسلام تعبير ميشده به بيعت با وليّ مسلمين» از اين بيان به خوبي استفاده ميشود كه مشروعيت حاكم اسلامي، اعم از اماممعصوم يا فقيه جامع الشرايط در عصر غيبت، الهي بوده و به آراي اكثريت مردم بستگيندارد، اما به دست گرفتن امور و تشكيل حكومت بدون آراء مردم امكانپذير نيست. اينتفسير، با توجه به مباني انديشه حضرت امام در مسئلة ولايت فقيه، مناسبترين تفاسيربه نظر ميرسد. چون ايشان تفكيكي بين «آراي اكثريت مسلمين در عصر حاضر» و«بيعت با ولي مسلمين در صدر اسلام» قائل نشدهاند، معلوم ميشود كه همانطور كهمشروعيت ولايت اميرمومنان علي(ع) به بيعت با مردم با ايشان بستگي نداشته، بلكهتحقق خارجي آن بدون بيعت مردم ممكن نبود، در عصر غيبت نيز ولايت فقيه از همينقبيل است.
شرايط حاكم اسلامي
آخرين بحثي كه در اين موضوع قابل توجه است، «شرايط و ويژگيهاي حاكماسلامي» است. بخشي از كلمات امام حسين(ع) به اين موضوع اختصاص دارد كه برايتكميل بحث، مروري گذرا به بعضي از آنها ميكنيم:
1- آگاهي از احكام خدا
ويژگي ياد شده با توجه به فلسفه و اهداف حكومت در اسلام بي نياز از توضيحاست، حكومتي كه فلسفهاش حفظ اسلام و هدفش حاكميت احكام و قوانين ديني باشد تادر پرتو آن سعادت دنيا و آخرت مردم تأمين شود، بديهي است كه در رأسش كسي قرارگيرد كه از احكام خدا آگاهي كامل داشته باشد. يكي از محورهاي مخالفت حسين بن علي(ع) با خلفا همين نكته بود. حضرت دريك گفتگو خطاب به خليفة دوم اظهار داشت: «صرت الحاكم عليهم بكتاب نزل فيهم لاتعرف معجمه و لاتدري تأويله الاّ سماع الا' ذان.» يعني تو بر آنان حاكم شدي، آن همحكومت با كتابي كه در خاندان محمد فرود آمد و تو از نكات سربسته و تأويل آن جزشنيدن به گوشها چيزي نميداني. خلفاي بعد از پيغمبر بارها به منظور اطلاع از احكام خدا در مسائل مختلف و موردابتلاي حكومت به سراغ علي بن ابي طالب(ع) ميرفتند. وقتي كه خلفاي نخست چنين وضعيتي داشتند، وضع حاكمان اموي همچونمعاويه و يزيد روشن بود. يكي از عللي كه امام حسين(ع) حكومت را حق خود ميدانست، همين بود كه او ازخاندان وحي و رسالت بوده و آگاهترين فرد زمان خود به احكام خداست. چه اينكه درجمع رجال و شخصيتهاي مذهبي و سياسي در سرزمين مني' فرمود: امور بايد به دست«عالمان بالله» باشد كه امين حلال و حرام خدا هستند و در زمان حضور مصداق بارز آنامام معصوم است. اين حقيقت نه تنها مقبول دوستان و شيعيان امام بود، بلكه از سوي دشمنان آنحضرت نيز ترديدي در آن وجود نداشت. يزيد بن مسعود از بزرگان بصره در دعوت ازرؤساي قبايل براي ياري فرزند پيغمبر، گفت: «... اين حسين بن علي فرزند رسول خدا، صاحب شرافتي پايدار و انديشهاياستوار است كه فضيلت او در بيان نگنجد و دانش او پايان نگيرد...» معاويه نيز وقتي خبر مخالفت امام حسين(ع) با ولايت عهدي يزيد را شنيد،نامهاي به آن حضرت نوشت: «... شايستهترين مردم در وفاداري به كسي كه با او بيعتشده، كسي است كه در بزرگي و شرافت و منزلتي كه نزد خدا دارد، چون تو باشد»
2- عامل به كتاب خدا و سنت پيامبر
ويژگي دوم حاكم اسلامي آن است كه در برابر دستورهاي خدا و پيغمبر او تسليمباشد و به دلخواه خود و مصلحت سنجيهاي بي اساس، حريم قوانين و مقررات الهي رانشكند و بدعت در دين نگذارد. امام در نامه خود به كوفيان يكي از ويژگيهاي رهبري جامعه را «عمل به قرآن» و«وقف خود در راه خدا» معرفي ميكند: «فلعمري ما الامام بالكتاب و الاخذ بالقسط والدائن بالحق و الجالس نفسه علي ذات الله» متأسفانه بسياري از حاكمان پس از رحلت پيامبر به اين آفت دچار شدند. يكي ازمحورهاي مخالفت امام حسين(ع) و بسياري از شخصيتهاي موجه آن زمان با خلفابهخصوص امويان بدعتگزاري ايشان در دين خدا بود. ابوذر در سرزمين شام با ابرازنارضايتي از رفتار و عملكرد كارگزاران حكومتي ميگويد: «حاكمان اعمال قبيح انجام دادند، اعمالي كه نمونه آنها را قبلاً نديده بوديم. مثلخاموش كردن سنتي، زنده نگاه داشتن بدعتي و سخنگوي حقي كه دروغگو شمردند وبخششهاي بدون رعايت تقوا...» وي به مردم توصيح ميكرد«اگر چيزهاي نوظهوري را كه سابقه ديني براي آنهاسراغ نداريد، پايه گذاري كردند، از آنان فاصله بگيريد و آنان را سرزنش كنيد، هر چند بهشكنجه و محروميت و تبعيد شما بيانجامد.» امام حسين(ع) در نامة شديد اللحن خود به معاويه ضمن يادآوري جنايات او، ويرا در ماجراي زياد ابن ابيه مورد سرزنش قرار ميدهد كه آيا تو نبودي كه سنت - رسولخدا را عمداً ترك كردي و هواي نفست را پيروي نمودي؟ «فتركت سنته رسول الله واتبّعت هواك بغير هديً من الله؟» همه كساني كه با امويان مخالف بودند، يكي از مهمترين سياستهاي حكومتآنان را «بدعتگزاري در دين» ميدانستند. و بزرگترين آنها نيز «بدعت سلطنتي كردنخلافت پيغمبر» بود كه مورد اعتراض بسياري از بزرگان قرار گرفت. امام حسين(ع) نيزقيام خود را به كلامي از رسول خدا(ص) مستند ساخت كه «من رأي سلطاناً جائراً مستحلّالحرم الله، ناكشاً لعهد الله، مخالفاً لسنة رسول الله، يعمل في عبادالله بالاثم و العدوان فلميغيّر عليه بفعل و لاقول، كان حقاً علي الله ان يدخله مدخله» يعني كسي كه سلطانستمگري را ببيند كه حرامهاي خدا را حلال كرده، عهد و پيمان خدا را شكسته، با سنترسول خدا مخالفت نموده، دربارة بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز رفتار ميكند و با كردارو گفتار خود به مقابله با او برنخيزد، شايسته است كه خداوند او را نيز در همان جايگاهيقرار دهد كه آن سلطان ستمگر را قرار داده است. چنانكه حضرت در نامه خود به اشراف بصره مبناي دعوت خود را از آنان «عمل بهكتاب خدا و سنت پيامبر او» قرار ميدهد، چرا كه «سنت پيامبر از بين رفته و بدعتها احياشده است».
3- برپاكنندة عدالت
خصوصيت ديگر حاكم اسلامي آن است كه حقيقتاً به دنبال تحقق عدالت درجامعه باشد، بديهي است كساني كه خود وارسته از هواها و هوسها نباشند، قادر به تحققاين هدف مهم در جامعه نخواهند بود. يكي از اشكالات امام حسين به خليفه دوم اينبود: «المخطيء و المصيب عندك سواء» سخنان حسين بن علي(ع) با خلفاي بعد از پيغمبر و محورهاي مخالفت او با آناننشان ميدهد كه چه مسائلي از نظر آن حضرت داراي اهميت بوده كه از سنين نوجوانينسبت به آنها از خود حساسيت نشان ميداد. «حق اهل بيت پيامبر در امر حكومت»، «نقض عدالت و رواج تبعيض در جامعه»،«نقض حقوق واقعي مردم و بدون رضايت قلبي بر آنان حكمراني كردن» از جملةمحورهاي اعتراض حسين بن علي به خليفة دوم است. در زمينه تبعيض و بي عدالتي، حاكمان اموي گوي سبقت را از ديگران ربودهبودند. دستور العمل معروف معاويه به زياد بن ابيه كارگزار وي در كوفه مبني بر تحقيرعجمها و محروم كردن آنان از حقوق اجتماعي يك نمونه از خروار است. از ديدگاه امام حسين(ع)، «اقامه قسط و عدالت» و «اجراي حق» از مهمترينوظايف امام و رهبر جامعه است كه حضرت در نامة خود به كوفيان آن را يادآوري ميشودكه پيشتر نقل شد.
چكيده
مقاله حاضر تحت عنوان «حكومت ديني از ديدگاه امام حسين(ع)» مروري گذرابر سخنان امام درباره ابعاد مختلف حكومت ديني است كه در چهار بخش تنظيمشدهاست: بخش اول، فلسفه و اهداف حكومت را از ديدگاه آن حضرت كه چيزي جز حفظاسلام و حاكميت قوانين اسلامي به منظور تأمين سعادت دنيوي و اخروي مردم نيست،مورد اشاره قرار داده است. بخش دوم، به خاستگاه الهي حكومت پرداخته. در اين بخش با بهرهگيري ازكلمات نوراني سالار شهيدان الهي بودن حكومت ديني و منصوب بودن حاكم اسلامي رااز جانب پيامبر مورد تأكيد قرار گرفته است. همچنين حق امام در ولايت و حكومت برجامعه از نقطه نظر شرعي، عقلي و قانوني تبيين شده است. بخش سوم، عهده دار تشريح فقدان مشروعيت حكومت اموي از جنبههايگوناگون است. هم از جنبة غصب حق اهل بيت پيامبر، هم از جهت نوع سياستها وعملكرد حكومت و هم از جهت نارضايتي قلبي مردم به ويژه اصحاب و تابعين كه از رويناچاري به حكومت امويان تن داده بودند. بخش پاياني شرايط حاكم اسلامي را با استفاده از سخنان امام(ع) بر شمرده استكه اهم آنها آگاهي از احكام خدا، عامل به كتاب خدا و سنت پيامبر و بر پاكنندة عدالت درجامعه است.