درسي كه امام خميني از سيدالشهداءآموخت - درسی که امام خمینی از سیدالشهداء آموخت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درسی که امام خمینی از سیدالشهداء آموخت - نسخه متنی

عبدالرحیم موگهی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید











درسي كه امام خميني از سيدالشهداءآموخت



اشاره

پس از رحلت پيامبر خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم وقتي حكومت به دست انسان‏هاي نالايق افتاد، فرهنگ اصيل اسلامي به تدريج از فضاي جامعه برچيده شد. ارزش‏هاي والاي انساني يكي پس از ديگري به ورطه فراموشي سپرده شد و دگرگون گرديد. تبعيض نژادي، قوميت‏گرايي درتقسيم بيت‏المال و انتصاب‏هاي غيرمعقول در توزيع قدرت و مسئوليت‏ها، شيوع يافت.1


فاصله طبقاتي در عرصه‏هاي اقتصادي، كه ارمغان دوران جاهليت بود، دوباره در ميان مسلمانان رواج يافت و روح و جان و رمق جامعه را گرفت. مردان حماسه‏ساز و جهادگر به سوي سست عنصري و بي‏تفاوتي سوق داده شدند؛ به طوري كه در مدت حكومت پنج ساله امام علي عليه‏السلام ، به ياري آن حضرت برنخاستند و به ارزش‏هاي جاهلي رو آورده و پشت به امام معصوم، حركت انحرافي خود را ادامه دادند.


بعد از شهادت امام علي عليه‏السلام مركز حكومت اسلامي از مدينه و كوفه به شام انتقال يافت و در زمان معاويه و پسرش يزيد، فساد و تباهي در سرزمين‏هاي اسلامي به اوج خود رسيد. در اين هنگام، امام حسين عليه‏السلام چون اوضاع سياسي و اجتماعي اسلام را اين‏گونه آشفته و مضطرب ديد، قيام بر ضدّ حكومت شيطاني را آغاز كرد. آن حضرت در اين راه هرگز از ملامت وتوجيه مصلحت‏انديشان و مداراگران ترديدي به دل راه نداد؛ تا پاي جانِ خود و يارانش در اين وادي ماند و با حماسه‏اي تاريخي، اساس حكومت يزيدي را به يك باره ويران ساخت.


در طول تاريخ بشر، انسان‏هاي بسياري، از مكتب حماسي اباعبداللّه الحسين عليه‏السلام سرمشق گرفتند و برضدّ ظلم و جور و طاغوت‏هاي زمان قيام كردند و تا مرحله بذل جان و شهادت، از حيثيت، شرف، استقلال، دين، مذهب و فرهنگ خويش دفاع نمودند كه تحقيق و تفحّص پيرامون هريك، مجال ديگري مي‏طلبد.



در اين نوشتار، سعي بر اين است تا به بخشي از اين تأثيرگذاري كه در انقلاب اسلامي ايران نمود يافت و چگونگي تأثيرپذيري حضرت امام خميني قدس‏سره از نهضت اباعبداللّه الحسين عليه‏السلام اشاره شود و اين موضوع در حدّ توان، مورد بررسي و مقايسه اجمالي قرار گيرد.


1. سازش ناپذيري


قال الحسين عليه‏السلام لوليد بن عقبه:


«انّا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و بنا فتح اللّه و بنا ختم اللّه. و يزيد رجل فاسق، شارب الخمر، قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق و مثلي لايبايع بمثله».2


هنگامي كه يزيد به جانشيني پدرش معاويه بر مسند قدرت قرار گرفت، فرمانرواي مدينه را مأمور كرد تا از امام حسين عليه‏السلام بيعت گيرد. آن امام همام وقتي پيام يزيد را دريافت، خطاب به وليد (فرمانرواي مدينه) نخست مقام و منزلت خود و خاندان و اهل بيت عليهم‏السلام را يادآوري كرد؛ سپس به ويژگي‏هاي نابهنجار يزيد مانند: عصيان، سركشي، مي‏گساري، آدم‏كشي و ترويج فساد در جامعه اشاره نموده و فرمودند:


«هرگز شخصي مانند من نمي‏تواند از كسي مثل يزيد پيروي كرده و با او بيعت بكند.»


اماماز اين لحظه مبارزه آشكار خود را با حكومت طاغوتي آغاز كرد.


پس از چهارده قرن، حضرت امام خميني عليه‏السلام كه يكي از فرزندان همين خاندان بود، چون تمام آن اوصاف و خصوصيات اخلاقي يزيد را در عملكرد و قوانين حكومت‏هاي غرب و شرق به طور پيچيده و گسترده مشاهده نمود و رژيم شاه را هم نوكر حلقه به گوش و عامل اجراي سياست‏هاي شيطاني غرب در ايران و منطقه ديد، همانند جدّش اباعبداللّه الحسين عليه‏السلام زندگي در اين سيستم و رژيم را بر خود و ديگران روا ندانست و براي مبارزه با همه آنها، شور حسيني را در جامعه به پا كرد.


او در نخستين روزهاي نهضت، ضمن سخنراني‏ها و بيانيه‏هاي متعدد، جنايت‏هاي آمريكا، اسرائيل و رژيم حاكم بر ايران را نسبت به اسلام براي مردم تشريح كرد و با استناد به جمله معروف امام حسين عليه‏السلام كه مي‏فرمايد: «انّي لا اري الموت الاّسعادة و لا الحيوة مع الظالمين الاّ بَرَما»،3 تكليف مردم، علما و حوزه‏هاي علميه را در قبال اين جنايت‏ها تبيين كردند. ايشان با الهام از همين مكتب رهايي‏بخش و بويژه جمله مورد بحث «و مثلي لايبايع بمثله»، در طول نهضت و در موارد مختلف چنين مي‏فرمودند:


الف: «... براي من جاي شبهه نيست كه سكوت در مقابل دستگاه جبّار، علاوه بر هدم اسلام و مذهب تشيّع، نابودي با ننگ است. امروز مسلمين و خصوص علماء اعلام در مقابل خداي تبارك و تعالي مسئوليت بزرگي دارند. من براي چند روز زندگي با عار و ننگ، ارزشي قائل نيستم...».4


ب: «... خميني را اگر دار بزنند، تفاهم نخواهد كرد... من از آن آخوندها نيستم كه در اين‏جا بنشينم و تسبيح دست بگيرم. من پاپ نيستم كه فقط روزهاي يكشنبه مراسمي انجام دهم و بقيه اوقات براي خودم سلطاني باشم و به امور ديگر كاري نداشته باشم. پايگاه استقلال اسلامي اين‏جاست. بايد اين مملكت را از اين گرفتاري‏ها نجات داد...».5


ج: «... آمريكا از انگليس بدتر، انگليس از آمريكا بدتر، شوروي از هردو بدتر. همه از هم بدتر و همه از هم پليدتر. اما امروز سروكار ما با اين خبيث‏هاست؛ با آمريكاست...6 دنيا بداند كه هر گرفتاري كه ملت ايران و ملل مسلمين دارند، از اجانب است، از آمريكاست. ملل اسلام از اجانب عموماً و از آمريكا خصوصاً متنفر است...».7


د: «... من خون و جان ناقابل خويش را براي اداي واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نموده‏ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم. قدرت‏ها و ابرقدرت‏ها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خميني يكه و تنها هم بماند، به راه خود كه راه مبارزه با كفر و ظلم و شرك و بت‏پرستي است، ادامه مي‏دهد و به ياري خدا در كنار بسيجيان جهان اسلام، اين پابرهنه‏هاي مغضوبِ ديكتاتورها، خواب راحت را از ديدگان جهانخواران و سرسپردگاني كه به ستم و ظلم خويشتن اصرار مي‏نمايند، سلب خواهد كرد...».8


ه··: «... من بارها گفته‏ام رابطه ايران و آمريكا، رابطه گرگ و ميش است و هرگز بين آن دو آشتي نيست...9 ما تا آخر ايستاده‏ايم و با آمريكا رابطه برقرار نخواهيم كرد؛ مگر اين كه دست از ظلم بردارد...».10


2. ترجيح قيام بر قعود


قال الحسين عليه‏السلام :


«اَلا و انَّ الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين، بين السّلّة و الذّلّة و هيهات منّا الذّلّة يأبي اللّه ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و...».11


امام حسين عليه‏السلام چون وظيفه خود را مبارزه و قيام تشخيص داد، از اين رو براي ادامه نهضت و سازمان‏دهي آن، از مدينه خارج شد. در اين هنگام برخي از مشاهير و اصحاب از روي مصلحت‏انديشي، خيرخواهي و احياناً خودباختگي، آن حضرت را به سكوت و مدارا دعوت كردند و يا آن كه جهت رهايي از ظلم و ستم بني‏اميه، از امام خواستند به سرزمين يمن مهاجرت كند. اباعبداللّه عليه‏السلام نيز مناسب حال هريك، جوابي فرموده و خروج و قيام، جهاد در راه خدا، دفاع از حريم اسلام و مبارزه با طاغوت را بر همه آنها ترجيح داد. حتي در روز عاشورا طي خطابه‏اي، براي چندمين بار بر اين امر به عنوان يك اصل و ارزش، تأكيد كرد و فرمود:


«بدانيد و آگاه باشيد! اين حرام‏زاده، پسر حرام‏زاده مرا بر سر دو راهي قرار داده است: يا به مبارزه برخيزم و به فوز عظيم شهادت نايل آيم و يا با سكوت خود، ذلّت و خواري را برگزينم. اما ذلّت و خواري، از ما دور است و خدا و رسولش و مؤمنان، آن را سزاوار ما نمي‏دانند».


سپس آن حضرت تا مرحله شهادت به نهضت خود ادامه داد و درس آزادگي، رشادت و پايداري در برابر ظلم، كفر و شرك را براي امت اسلامي و همه انسان‏ها از خود به وديعه گذاشت.


شبيه اين اتفاق در انقلاب اسلامي براي حضرت امام خميني قدس‏سره هم رخ داد. او چون حركت حماسي خود را بر ضدّ رژيم دست نشانده اجانب شروع كرد، افراد و شخصيت‏هاي مختلف از روي حسن نيّت و ساده‏انديشي و با اين قبيل تصورات كه «شاه، شيعه است»؛ «اگر شاه برود، مملكت كمونيستي مي‏شود»؛ «با مشت خالي نمي‏توان جلوي توپ و تانك ايستاد»؛ «شاه بماند و سلطنت بكند نه حكومت» و... سعي داشتند ايشان را از ادامه مبارزه باز بدارند. همچنين از جانب عوامل ساواك و ايادي مختلف رژيم ترفندها و تلاش‏هاي پيگيري در اين باره انجام پذيرفت؛12 ولي هيچ كدام سودي نبخشيد. حضرت امام خميني عليه‏السلام در فروردين 1341 ضمن بيانات مهمي، رژيم پهلوي را خونخوارتر از مغول معرفي نمود و با اعلام خطر جدّي، سكوت علما در برابر جنايت‏هاي شاه را، همراهي با دستگاه جبّار دانست؛13 چنان كه مقاومت يك ساله او منجر به فاجعه مدرسه فيضيه در فروردين 1342 گرديد كه رژيم مي‏خواست با اين جنايت تاريخي، در محافل حوزوي ترس ايجاد كند و مردم و علما را به عقب نشيني وادارد. اما امام خميني قدس‏سره با سخنراني‏ها و بيانيه‏هاي آتشين، اقشار مختلف مردم را در صحنه مبارزه نگاه داشت و همه را به مقاومت و سلحشوري دعوت كرد. او در يكي از نامه‏هاي خود به برخي از آقايان، خطاب به مزدوران شاه چنين نوشت:


«... من اكنون قلب خود را براي سرنيزه‏هاي مأمورين شما حاضر كردم؛ ولي براي قبول زورگويي‏ها و خضوع در مقابل جبّارهاي شما، حاضر نخواهم كرد. من به خواست خدا احكام خدا را در هر موقع مناسبي، بيان خواهم كرد و تا قلم در دست دارم كارهاي مخالف مصالح مملكت را برملا مي‏كنم...».14


در همين ايام كه فضاي اختناق و سركوب بر كشور حاكم بود، يكي از مراجع بزرگ نجف با ارسال نامه‏اي از امام خميني قدس‏سره و ساير مراجع و علما درخواست كرد تا از ايران خارج شده و به نجف اشرف هجرت نمايند و در جوار حرم امام علي عليه‏السلام به تدريس، تحقيق و زندگي آرام بسنده كنند؛ اما امام خميني قدس‏سره در بخشي از جواب آن نامه، ضمن تشكر از ايشان، چنين مرقوم فرمودند:


«... ما مي‏دانيم با هجرت مراجع و علماي اعلام ـ اعلي‏اللّه كلمتهم‏ـ مركز بزرگ تشيّع در پرتگاه هلاكت افتاده و به دامن كفر و زندقه كشيده خواهد شد... كه ما از آن بيمناكيم. ما عجالتاً در اين آتش سوزان به سر برده و با خطرهاي جاني صبر نموده، از حقوق اسلام و مسلمين و از حريم قرآن و استقلال مملكت اسلام دفاع مي‏كنيم و... ما تكليف الهي خود را ان شاء اللّه ادا خواهيم كرد و به «اِحْدَي الْحُسْنَيَين» نايل خواهيم شد؛ يا قطع دست خائنين از حريم اسلام و قرآن كريم و يا جوار رحمت حق ـ جلّ و علا ـ انّي لا اري الموت الاّسعادة ولا الحيوة مع الظالمين الاّ برما...».15


پس از حماسه جاويدان 15 خرداد 42 و مخالفت با قرارداد ننگين «كاپيتولاسيون» در 4 آبان 43، مزدوران رژيم در هر دو مرحله، معظّم‏له را شبانه از منزلشان در قم ربودند و در تهران و در مكان‏هاي مختلف زنداني كردند؛ سپس به تركيه و از آن‏جا به عراق تبعيد نمودند. امام خميني قدس‏سره در طول اقامت اجباري در نجف، بدون آن كه كوچك‏ترين كُرنشي به سردمداران حزب بعث از خود نشان بدهد، سرافرازانه به تدريس، تحقيق و تربيت شاگردان برجسته پرداخت و در مواقع لزوم با سخنراني و صدور بيانيه و ارسال پيام‏هايي، به نهضت تاريخي خود ادامه داد. در مهر ماه 1357، انقلاب اسلامي ايران با رهبري و هدايت‏هاي قاطعانه امام خميني قدس‏سره به مرحله سرنوشت سازي رسيد؛ چنان كه دشمنان احساس خطر كردند. در اين هنگام رژيم بعثي عراق به دستور و فشار رژيم شاه و با راهنمايي آمريكا، رهبر كبير انقلاب را بر سر دو راهي سكوت و سلامتي يا خروج و در به دري قرار داد. امام امت به تأسّي از جدّش اباعبداللّه الحسين عليه‏السلام يك لحظه هم اين ذلّت را تحمّل نكرد و تصميم به خروج و قيام گرفت و در جواب مأموران امنيتي عراق فرمود:


«... اگر شما مسئوليت‏هايي در قبال ايران داريد، من نيز به نوبه خود در برابر اسلام و ملت ايران مسئول هستم و ناگزيرم وظيفه‏اي را كه خداوند برايم تعيين كرده است و آن را يكي از تكاليف معنوي خود مي‏دانم، انجام دهم...».16


سپس راهي مرز كويت شد. چون دولت كويت از ورود معظّم‏له به آن كشور ممانعت كرد، به طور موقت به كشور فرانسه مهاجرت كرد و در آن‏جا طي مصاحبه‏اي، علّت خروج خود از نجف را، چنين بيان داشت:


«... اگر من در نجف مي‏ماندم، خود را گناهكار احساس مي‏كردم. براي من غيرممكن است كه بي‏تفاوت بمانم...17 اگر نگذارند در اين جا (پاريس) فعاليت سياسي خود را ادامه دهم، فرودگاه به فرودگاه سفر خواهم كرد و در آن‏جا خواسته‏هاي خود را بيان خواهم كرد...».18


ايشان در بخشي از پيام‏هاي خود به ملت ايران، طلاب، دانش‏آموزان و دانشجويان سراسر كشور ضمن تأكيد بر ادامه نهضت و ارائه رهنمودهاي مهم، علت هجرت خود به پاريس را چنين بيان فرمودند:


«... اكنون كه من به ناچار بايد ترك جوار مولي اميرالمؤمنين عليه‏السلام را نمايم و در كشورهاي اسلامي دست خود را براي خدمت به شما ملت محروم، كه مورد هجوم همه جانبه اجانب و وابستگان به آنان هستيد، باز نمي‏بينم و از ورود به كويت با داشتن اجازه، ممانعت نموده‏اند، به سوي فرانسه پرواز مي‏كنم. پيش من مكان معيني مطرح نيست؛ عمل به تكليف الهي مطرح است؛ مصالح عاليه اسلام و مسلمين مطرح است...».19


«... دوستان عزيز! فشار شاه موجب شد كه نتوانم به فعاليت اسلامي خود كه تكليف الهي است، ادامه دهم و تصميم گرفتم به يكي از كشورهاي اسلامي مهاجرت نمايم. كويت با داشتن گذرنامه و اجازه ورود، حتي عبور از شهر تا فرودگاه را براي خود خطرناك خواند. فعلاً عازم پاريس شدم تا با تمام مشكلات به وظيفه ديني خود كه خدمت به كشور اسلامي و مردم محروم وطنم است، موفق گردم...».20


3. اصول محوري يا كلان‏نگري


قال الحسين عليه‏السلام لمحمّد حنفيّة:


«انّي لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِصْلاحِ في اُمَّةِ جَدّي. اُريدُ اَنْ آمِرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَنْهي عَنِ المُنْكَرِ وَ اَسيرَ بِسيرَةِ جَدّي وَ اَبي عليّ بن ابي‏طالب عليهما‏السلام ».21


امام سوم شيعيان در وصيتي به برادرش


... من به تمام دنيا با قاطعيت اعلام مي‏كنم اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دين ما بايستند، ما در مقابل همه دنياي آنان خواهيم ايستاد و تا نابودي تمامِ آنان از پاي نخواهيم نشست؛ يا همه آزاد مي‏شويم و يا به آزادي بزرگ‏تري كه شهادت است، مي‏رسيم و...


محمد حنفيّه، اهداف و انگيزه‏هاي قيام عاشورا را در سه موضوع خلاصه كرد:


1 ـ اصلاح در ميان امت.


2 ـ اجراي امر به معروف و نهي از منكر.


3 ـ نشر فرهنگ و سيره پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و امام علي عليه‏السلام .


آن حضرت به خوبي مي‏دانست كه هيچ يك از موارد فوق با وجود حاكميت جور و ستم، امكان‏پذير نيست؛ لذا نخست مبارزه با سردمدارانِ يزيد را در سرلوحه برنامه‏هاي اصلاحي و مبارزاتي خويش قرار داد تا با سرنگوني آن و تشكيل يك حاكميت الهي، زمينه را براي تحقّق كامل آن سه اصل مهم آماده سازد. و اصولاً مي‏توان دريافت كه يكي از سيره‏ها و سنّت‏هاي مهم و اصيل در ميان انبيا، همين مبارزه با طاغوتيان و تبهكاران است و اين مطلب، خود يكي از مصاديق بارز امر به معروف و نهي از منكر نيز به شمار مي‏آيد و با وجود يك حاكم جائر هرگز نمي‏توان زمينه‏اي براي اصلاح جامعه تصور كرد. بنابراين، امام حسين عليه‏السلام در اين حركت حماسي به هر سه موضوع عينيّت بخشيد: هم به سيره و سنت انبيا و جدّ بزرگوار و پدرش عمل كرد؛ هم آمر به معروف و ناهي از منكر در بُعد حكومتي و اجتماعي شد و هم اين كه، يك نوع اصلاحِ عميق و اساسي در جامعه به وجود آورد.


در اوايل دهه چهل (1341)، زماني كه سيره انبيا كلاًّ در ايران و جهان به دست فراموشي سپرده شده بود، «امر به معروف و نهي از منكر» تنها در بُعد فردي و اغلب در موارد كم اهميت، به كار گرفته مي‏شد و لذا اصلاح جامعه هم كاري بس دشوار، بلكه محال جلوه مي‏نمود. حضرت امام خميني قدس‏سره به پيروي از مكتب اباعبداللّه الحسين عليه‏السلام به جنگ با طاغوت‏هاي عصر برخاست و پرچم مبارزه با كفر و شرك جهاني را بر دوش گرفت. اين، در حالي بود كه در فضاي آن ايام، دخالت در اين گونه مسائل، خلاف شأن يك روحاني تلقّي مي‏شد و جرأت و شهامت افزون مي‏طلبيد. البته اگر هم كسان اندكي احساس مسئوليت نموده و فعاليت‏هاي سياسي انجام مي‏دادند و اعتقاد به مبارزه داشتند، تنها به اظهار تأسّف و نصيحت به دولت بسنده مي‏كردند يا نهايتاً خواستار «عمل به قانون اساسي و انتخابات آزاد»22 مي‏شدند و هرگز با رژيم و شخص شاه درگير نمي‏شدند!


ولي حضرت امام خميني قدس‏سره منشأ همه گرفتاري‏ها را رژيم سلطنتي، شخص شاه و دولت‏هاي آمريكا، شوروي و اسرائيل دانست23 و اعلام كرد:


«با وجود رژيم شاه و ايادي بيگانگان در ايران، عمل به قانون اساسي امكان‏پذير نيست و انتخابات هم هرگز آزاد نخواهد شد.»24


رهبر كبير انقلاب در اغلب سخنراني‏ها و بيانيه‏هاي خود به اين مهم تأكيد كرد تا اين كه به پشتيباني اقشار مختلف مردم، رژيم شاه را سرنگون ساخت و اُبّهت ساختگي دولت‏هاي جهانخوار را ـ كه در اذهان و تار و پود مردم به منزله يك كابوس وحشتناك جلوه‏گر بود ـ درهم شكست و جرأت و شهامت و قدرت ايستادگي در مقابل مستكبران را به مستضعفان عالم آموخت. ايشان با اين حركت حماسي، هم جامعه بشري، بويژه مسلمانان را به اصلاح و بازگشت به خويشتن فراخواند، هم امر به معروف و نهي از منكر را در سطح بين المللي زنده كرد و گسترش داد و هم به سيره انبيا و ائمه معصومين عليهم‏السلام عمل نمود.


به علاوه در آن ايام، اغلب كساني كه مي‏خواستند با فساد مبارزه كنند، همواره از ريشه آن غفلت ورزيده و تنها با شاخ و برگ‏هاي فساد درگير مي‏شدند و طبيعتاً اين روند، ناخواسته به تقويت ريشه مي‏انجاميد و به منزله «آب در هاون كوبيدن» بود. مانند: مبارزه با افراد معموليِ بهائيت ـ كه اغلب به خاطر فقر مالي به آن فرقه گمراه روي آورده بودندـ و يا درگير شدن با رانندگان اتوبوس و تاكسي برسر پخش موسيقي مبتذل و امثال آن؛ در حالي كه بنيان‏گذار اصلي بهائيت و توليد كننده ترانه‏هاي مبتذل در ايران، خود رژيم شاه و نخست‏وزيرش اميرعباس هويدا بود كه هيچ كس با آنها كاري نداشت! اگر اين روند ادامه مي‏يافت، نه تنها فساد و تباهي از بين نمي‏رفت، بلكه روز به روز بر وسعت و عمق آن افزوده مي‏شد. در اين هنگام حضرت امام خميني قدس‏سره حركت ريشه‏اي خود را آغاز كرد و همگان را به ريشه‏هاي فساد و گمراهي متوجه ساخته و در موارد گوناگون مي‏فرمودند:


«... مطالعه بايد بكنيم ببينيم ما تكليفمان چيست؟ قرآن به ما چه گفته؟ بايد چه بكنيم؟ هي ما قرآن را خوانده‏ايم كه فرعون كذا و كذا، موسي كذا و كذا، تدبر نكرديم كه خوب، آن چيزي كه گفته، براي چه گفته؟ براي اين كه تو هم مثل موسي باشي نسبت به فرعون عصرت. تو هم عصايت را بردار مخالفت كن با اين مردك...».25


«... آن وقتي كه پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در حجاز بودند... ابوسفيان و امثال اينها، اينها نظير حكّام و سلاطين بودند و داراي همه چيز بودند و پيغمبر اسلام با آنها در افتاد... جلوتر برويد حضرت موسي عصايش را برداشت با فرعون، با سلطان ـ عرض مي‏كنم ـ مصر با او در افتاد نه اين كه از قِبَل سلطان مصر مردم را خواب كرد. مردم را با همين عصا و با همين تبليغات بر ضدّ سلطان عصر خويش شوراند...».26


«... علماي اسلام، پيغمبر اسلام، ائمه اسلام هميشه مخالفت با اين سلاطين عصر خودشان كرده‏اند...».27


پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، حضرت امام خميني قدس‏سره همچنان اين روند كارساز و تفكّر طاغوت برانداز خويش را ادامه داد و مردم جهان و بخصوص مسلمانان را بر ضدّ استكبار جهاني به سركردگي آمريكا فراخواند. چنان‏كه معظّم له در يكي از پيام‏هاي خود به مناسبت سالگرد كشتار خونين حجّاج در مكه، چنين مي‏نويسد:


«... من به تمام دنيا با قاطعيت اعلام مي‏كنم اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دين ما بايستند، ما در مقابل همه دنياي آنان خواهيم ايستاد و تا نابودي تمامِ آنان از پاي نخواهيم نشست؛ يا همه آزاد مي‏شويم و يا به آزادي بزرگ‏تري كه شهادت است، مي‏رسيم و...».28


«... البته ما اين واقعيت و حقيقت را در سياست خارجي و بين المللي اسلامي‏مان بارها اعلام نموده‏ايم كه درصدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و كم كردن سلطه جهانخواران بوده و هستيم؛ حال اگر نوكران آمريكا نام اين سياست را، توسعه‏طلبي و تفكّر تشكيل امپراطوري بزرگ مي‏گذارند، از آن باكي نداريم و استقبال مي‏كنيم. ما درصدد خشكانيدن ريشه‏هاي فاسد صهيونيزم، سرمايه داري و كمونيزم در جهان هستيم، ما تصميم گرفته‏ايم به لطف و عنايت خداوند بزرگ، نظام‏هايي را كه بر اين سه پايه استوار گرديده‏اند، نابود كنيم و نظام اسلام رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را در جهان استكبار ترويج نماييم و دير يا زود، ملت‏هاي دربند شاهد آن خواهند بود.


ما با تمام وجود از گسترش باج خواهي و مصونيت كارگزاران آمريكايي ـ حتي اگر با مبارزه قهرآميز هم شده باشد ـ جلوگيري مي‏كنيم، ان شاء اللّه ما نخواهيم گذاشت از كعبه و حج، اين منبر بزرگي كه بر بلنداي بام انسانيت قرار گرفته و بايد صداي مظلومان را به همه عالم منعكس سازد و آواي توحيد را طنين اندازد، صداي سازش با آمريكا و شوروي و كفر و شرك نواخته شود و از خدا مي‏خواهيم كه اين قدرت را به ما ارزاني دارد كه نه تنها از كعبه مسلمين، كه از كليساهاي جهان نيز ناقوس مرگ آمريكا و شوروي را به صدا در آوريم...».29


به اميد آن روز











1 ـ ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج 1، ص 198؛ ناسخ‏التواريخ، محمدتقي سپهر؛ تاريخ خلفاء، جلال الدين سيوطي.


2 ـ اللهوف علي قتلي الطفوف، سيدبن طاووس، ص 23.


3 ـ صحيفه نور، ج 1، ص 25.


4 ـ همان، ص 50


5 ـ همان، ص 65.


6 ـ همان، ص 105.


7 ـ همان، ص 110.


8 و 9 ـ همان، ج 20، ص 113.


10 ـ همان، ج 19، ص 74.


11 ـ اللهوف، ص 97؛ موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، مركز تحقيقات باقرالعلوم(ع)، ص 423.


12 ـ در هر دو مورد، به كتب تاريخ انقلاب اسلامي مراجعه شد.


13 ـ صحيفه نور، ج 1، ص 8 و 12.


14 ـ همان، ص 40.


15 ـ همان، ص 43.


16 ـ روزنامه اطلاعات، شنبه 15/7/1357.


17 ـ همان، يكشنبه، 16/7/1357.


18 ـ كيهان، سه شنبه، 18/7/1357.


19 ـ صحيفه نور، ج 2، ص 111.


20 ـ همان، ص 115.


21 ـ موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 291.


22 ـ اين خواسته‏ها و شعارها براي اغفال مردم و انحراف نهضت، هر از چندگاهي از جانب رژيم و شاه در مطبوعات عنوان مي‏شد و با كمال تأسف مورد استقبال برخي محافل مذهبي و روشنفكري قرار مي‏گرفت!


23 ـ ر.ك: صحيفه نور، ج 1، ص 56، 62، 94، 105، 106، 207، 274، ج 2، ص 4، 8، 26، 41، 67، 103، 117، 121، 132، 181 و...


24 ـ همان، ج 2، ص 82 و 87.


25 ـ همان، ص 34.


26 ـ همان، ص 165.


27 ـ همان، ص 183 و 207.


28 ـ همان، ج 20، ص 118.


29 ـ همان، ص 232.

/ 1