داوری در اندیشه‏های علامه حلی و ابن تیمیه در زمینه آیات نازل شده در شأن اهل بیت علیهم‏السلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

داوری در اندیشه‏های علامه حلی و ابن تیمیه در زمینه آیات نازل شده در شأن اهل بیت علیهم‏السلام - نسخه متنی

سید محمد حسین موسوی مبلغ

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید



داورى در انديشه‏هاى علامه حلّى و ابن تيميه در زمينه

آيات نازل شده در شأن اهل بيت عليهم‏السلام

علامه حلّى

جمال الدين ابو منصور اسدى حلّى، حسن بن يوسف بن على بن محمّد بن مطهر، معروف به «علامه حلّى» در شب بيست و هفتم رمضان 1648ق در شهر حلّه ديده به جهان گشود(1).

علامه حلّى كه در بيت شرف و فضيلت مى‏زيست، دوران طفوليت خود را با عنايتها و تربيت خاص پدر و دايى خود سپرى كرد.

در سن جوانى، با خواجه نصيرالدين طوسى، متكلّم بلند آوازه اسلامى ملاقات كرد و تا سال 672ق كه نصيرالدين طوسى وفات كرد، كتابهاى پرشمارى را در الهيات، فلكيات، رياضيات و قسمتهايى از كتابهاى ابن سينا را از محضر او فرا گرفت(2)..

تأليفات

علامه حلّى، حافظه‏اى قوى و قلمى نيرومند داشت. بعضى از شرح حال‏نگاران در فراوانى تأليفات وى گويند: «علامه در سفرهاى خود در حالى كه بر اسب خود سوار بود، مى‏نوشت»(3).

علامه در زمينه كلام، حكمت، طبيعيات، علوم قرآن، فقه، اصول و شرح و ترجمه آثار ابن سينا و شرح نوشته‏هاى استاد خود خواجه نصيرالدين طوسى، كتابهايى مهم و سودمند از خود به يادگار گذاشته است.

علامه حلّى در فقه نوزده كتاب، در علم حديث نُه كتاب، در تفسير دو كتاب، در اصول فقه پانزده كتاب، در منطق هفت كتاب، در ادبيات عرب همچون نحو و صرف چهار كتاب و در علم رجال نيز چهار كتاب تأليف كرده است.

ارتباط دوستانه با علماى اهل سنّت

مرحوم علامه با صاحبنظران و دانشمندان اهل سنّت و جماعت، روابطى صميمانه داشت. علماى اهل سنّت به او به ديده تكريم نگريسته و او نيز متناسب با كرامت و شخصيت خود احترام بسيارى براى آنان قائل بود. هرگاه در مجامع علماى اهل سنّت قرار مى‏گرفت، بدون تعصب، از باب احترام به آنان نمازهاى يوميه خود را در پنج وقت به صورت جداگانه مى‏خواند.

او با تنى چند از فرهيختگان بنام از صاحبنظران سنّى مذهب، نشستها و گفت‏وگوهاى صميمانه علمى ترتيب داد.

از جمله با قاضى بيضاوى شيرازى (م 685ق)، صاحب تفسير بيضاوى مكاتبات علمى زيادى داشته است. اين مكاتبات در زمينه مسائل كلامى، اصولى، حديث، فقه و... صورت مى‏گرفت.

بيضاوى دومين نامه خود به علامه را با بيان زير آغاز كرده است:

«... مولانا جمال الدين أدام اللّه‏ أنت امام فواضلك، أنت إمام المجتهدين فى الأصول و الفقه و الحديث و...»(4).

توانمندى در مناظرات

علامه حلّى با وجود ملاطفت و مدارا با علماى اهل سنّت و جماعت، در مناظره و گفت‏وگوى علمى نيز از توانمندى فوق‏العاده‏اى برخوردار بود. او ديدگاههاى خود را در محضر ديگر علما با منطق استوار و دلايل علمى و متين مطرح مى‏كرد.

مناظره او با علماى مذاهب چهارگانه اهل سنّت و جماعت در محضر پادشاه وقت بلاد اسلامى، سلطان محمّد (معروف به خدابنده) كه به گرايش شاه به مذهب تشيع انجاميد، بر پروهشگران پوشيده نيست(5).

البته بين علامه حلّى و ابن تيميه، هيچ‏گاه مناظره‏اى انجام نشد و هيچ يك از آن دو تمايلى به مناظره نداشتند. به گفته ابن حجر عسقلانى، تنها يك بار، هنگامى كه فردى، بدگويى‏هاى ابن تيميه از علامه حلّى را به علامه يادآورى كرد، علامه گفت: «اگر مى‏دانستم كه او حرفهايم را مى‏فهمد، به او نامه‏اى مى‏نوشتم»(6).

همچنين به نقل ابن حجر، هنگامى كه ابن تيميه كتاب منهاج السنّه را بر رد كتاب منهاج الكرامه علامه حلّى نوشت و نسخه‏اى براى علامه فرستاد، علامه همان سخنان پيشين را تكرار كرد(7).

آشنايى با ابن تيميه

حسب و نسب

نام، كنيه و لقب او «احمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام بن خضر ابوالعباس تقى الدين ابن تيميه» است.

ابن تيميه در سال 661ق در «حران» متولد شد و در سال 728ق در «دمشق» در گذشت. وى از خانواده‏اى است كه بيش از يك قرن پرچمدار مذهب حنبلى بوده‏اند.

انديشه ابن تيميه

او توسل به انبياى الهى و اوصياى منصوص آنان و اولياء و صلحاء و استغاثه به آنان را شرك مى‏دانست و اعتقاد به شفاعت را كفر مى‏پنداشت. ابن تيميه، زيارت اهل قبور، ساختن بنا و گنبد و بارگاه و گل دسته بر قبور را از بدعتهاى جاهلى ياد مى‏كرد.

او اعتقاد به امامت اهل بيت پيامبر خدا را از آموزه‏هاى يهود مى‏دانست و باور به عصمت امامان و اهل بيت را كفر تلقى مى‏كرد. امّا خود در مورد صفات الهى به گونه‏اى مى‏انديشيد كه قرآن كريم، ساحت ربّ العالمين را از آن اوصاف پاك و منزّه مى‏شمارد و علماى اسلام، از فرقه‏هاى مختلف، آن را كفر ياد كرده‏اند.

ابن تيميه در مورد خداوند، قائل به «تجسيم» شده، خداوند را با خلق او تشبيه مى‏كرد.

شيخ حنفى كوثرى درباره اعتقاد ابن تيميه به صفات خداوند گويد:

«ابن تيميه با صراحت در مورد خدا قائل به تجسيم است»(8).

بدين‏سان اكثريت قريب به اتفاق صاحبنظران و پيشوايان مذاهب فقهى اهل سنّت ـ اعم از حنفى، شافعى، مالكى و حنبلى ـ در صدد تكفير ابن تيميه برآمدند.

شيخ شهاب الدين ابن جهبل شافعى (م 733ق) كه خود از معاصران ابن تيميه بود، آثار و كتابهاى زيادى در بيان عقايد كفرآميز و رد وى نگارش كرد و در تصنيفهايش به صراحت او را به مبارزه و گفت‏وگو فرا خوانده، گويد:

«ما منتظريم تا فساد و انحرافهاى او (ابن تيميه) يكى پشت سر ديگرى آشكار گردد تا مدارج گمراهى و عناد و انحراف او را بيان كنيم و در راه خدا جهاد شايسته‏اى انجام دهيم»(9).

تعصّب نسبت به تشيع

ابن تيميه، نسبت به «شيعه» تعصّب خاصى از خود نشان داده و عناد آشتى‏ناپذيرى را نسبت به مذهب تشيع و اعتقادات شيعه ابراز كرده است.

ابن تيميه، تأسيس مذهب شيعه را به عبداللّه‏ بن سبا يهودى نسبت مى‏دهد و تفكرهاى شيعه را از انديشه‏هاى يهود ياد مى‏كند(10).

وى ناآگاهانه واژه «خشبيه» را درباره شيعه به كار برده، دليل اين نامگذارى را اين‏گونه عنوان مى‏نمايد:

«شيعيان را به اين دليل خشبيه مى‏نامند كه آنان معتقدند ما با شمشير جهاد نمى‏كنيم، جز اينكه در ركاب امام معصوم باشيم»(11).

ابن تيميه، شيعه را غالى و نيز دروغگويان معروف مى‏شمارد(12).

تأليفات

ابن تيميه، تأليفات نسبتا زيادى داشته است، ولى بررسى در آثار او مى‏نماياند كه بيشترين تأليفات او، در زمينه مسائل اعتقادى بوده است.

در ميان مجموعه آثار و تأليفات او، كتاب منهاج السنّه كه ظاهرا بر رد انديشه‏هاى علامه حلّى نگارش يافته، بيش از ديگر كتابهاى او به ارزشهاى اعتقادى مسلمانان و مذهب شيعه و حتى اهل بيت و دودمان نبوت اهانت كرده است.

به گفته ابن حجر عسقلانى، هنگامى كه ابن مطهر حلّى، كتاب خود را به نام منهاج الكرامه فى اثبات الامامه (در اثبات امامت اهل بيت) به نگارش در آورد و در آن كتاب بجز دلايل كلامى و عقلى، با استناد به روايتهاى معتبر نقل شده در صحاح و سنن اهل سنّت و جماعت، امامت ائمه اهل بيت را ثابت كرد، ابن تيميه تصميم گرفت كه بر رد كتاب ابن مطهر كتابى بنويسد و بالاخره با مدتها تلاش و كوشش كتابى پر حجم به نام منهاج السنّة النبوية فى نقض كلام الشيعة و القدريه بر رد كتاب علامه حلّى نوشت(13).

آيات مورد بحث در يك نگاه كلى

مرحوم علامه حلّى در دو كتاب كشف الحق و نهج الصدق و منهاج الكرامة فى اثبات الامامه، بيش از يكصد آيه و سوره قرآن كريم را نازل شده در عظمت شأن و بيان مقام والاى عترت پيامبر خدا ياد كرده است. در ميان اين دسته از آيات و سوره‏ها، دسته‏اى را اختصاصا در شأن حضرت زهرا عليهاالسلام و طيف پرشمارى را در بردارنده مقام ارجمندى همه عترت ياد كرده است.

در ميان مجموعه آيات و سوره‏هاى نازل شده در اين زمينه مى‏توان به موارد زير اشاره كرد:

* نزول سوره كوثر در شأن حضرت زهرا عليهاالسلام .

* نزول سوره هل أتى در شأن حضرت زهرا و امير مؤمنان و امام حسن و امام حسين عليهم‏السلام و فضه خادمه.

* نزول سوره عصر در شأن عترت.

* نزول آيه تطهير (احزاب / 33) و آيه مباهله (آل عمران / 61) و آيه «فَتَلقى آدَمُ مِن رَبِّهِ كَلَمَات»(بقره / 37) در شأن پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم‏السلام .

* نزول آيه ولايت (مائده / 55) و آيه تبليغ (مائده / 67) و آيه «اَليَومَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ»(مائده / 3) و آيه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشرى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرْضَاتِ اللّه‏» (بقره / 207) و آيه «اِنّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ اماما...» (بقره / 124) و دهها آيه ديگر در شأن على عليه‏السلام .

دلايل و معيارها

در سبب نزول آيات ياد شده در شأن عترت ـ كه موضوع اصلى ما در مقاله حاضر مى‏باشد ـ تمامى اظهارات علامه حلى از منابع اهل سنّت صورت گرفته و چنان كه در فصل بعد ياد خواهيم كرد، نقل روايات تفسيرى و اسباب نزول از آن منابع را با تعبيرهاى «اجمع المفسّرون»، «اجمع المحدّثون»، «اجمع المفسّرون على نزولها فى...»، «نقل الجمهور»، «روى الجمهور فى الصحيحين» يا «قال فلان...» ياد مى‏كند.

ابن تيميه نيز در مقام نقض و رد اظهارات علامه حلّى به اجماع علماى امت، اجماع مفسّران، و اجماع محدّثان استناد مى‏كند.

بنابراين داورى در دو انديشه متناقض كه هر يك مدعى اجماع در زمينه آنها يا يكى مدعى وجود آن در صحاح ستّه و ديگرى مدعى نفى آن مى‏باشد، به تحقيق گسترده و بررسى موردى كليه آيات مورد بحث نيازمند است.

امّا از آنجا كه در اين نوشتار فشرده، بررسى تفصيلى همه موارد ممكن نيست، به بررسى چند مورد به عنوان بررسى موردى پرداخته، سپس در يك نگاه كلى، ديدگاه صاحبنظران اهل سنّت را در مورد انديشه علامه حلى و ابن تيميه به داورى مى‏طلبيم.

بررسى موردى آيات

آيه ولايت

«اِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»(14).

همانا ولىّ شما خدا و رسول او و كسانى هستند كه ايمان آوردند و نماز به پا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏پردازند.

اين آيه شريفه، در اصطلاح قرآن‏پژوهان به آيه «ولايت» شهرت يافته است و بسيارى از محدّثان و مفسّران، آن را به همين عنوان ياد كرده‏اند. البته بعضى از صاحبنظران، از اين آيه به عنوان آيه «زكات به خاتم» نيز نام برده‏اند.

اكثريت قريب به اتفاق صاحبنظران، نزول اين آيه را درباره على عليه‏السلام مورد اجماع شيعه و سنّى دانسته‏اند. مفسّران و محدّثان، با راهها و اَسناد بى‏شمارى از طريق صحابه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نزول اين آيه را درباره على عليه‏السلام اثبات كرده‏اند.

علامه حلّى همچون ديگر صاحبنظران اماميه نزول آيه ولايت را در شأن حضرت على عليه‏السلام قطعى دانسته و از آن براى اثبات امامت آن گرامى سود جسته است.

علامه حلّى درباره اشتهار اين سبب نزول مى‏نويسد:
«علماى اسلام بر نزول آيه درباره على عليه‏السلام اجماع كرده‏اند و اين در صحاح ستّه نيز مذكور است كه چون على عليه‏السلام در نماز خويش و در حضور صحابه انگشترى خود را به مسكين صدقه داد، اين آيه فرود آمد»(15).

او در جاى ديگر مى‏نويسد:

«مفسران اتفاق كرده‏اند بر اينكه مراد از «اِنَّما وَليُّكُمُ اللّه‏ُ وَ...» على عليه‏السلام است؛ زيرا هنگامى كه على عليه‏السلام در حال ركوع، انگشترى خويش را صدقه داد، اين آيه درباره او نازل شد و در اين امر اختلافى نيست»(16).

ابن تيميه در آثار مختلف خود صدقه دادن على عليه‏السلام در حال نماز و نزول آيه در شأن آن حضرت را تكذيب كرده، ديدگاه خود را به اجماع و اتفاق نظر علماى امت مستند مى‏كند.

او در كتاب خود به نام مقدمة فى اصول التفسير گويد:

«و حديث علىّ فى تصدّقه بخاتمه فى الصلاة فإنّه موضوع باتفاق العلماء»(17).

حديث صدقه دادن على در هنگام نماز به اتفاق نظر علما جعلى است.

وى در جاى ديگر از همان كتاب سخنان خود را تكرار كرده گويد:

«انّه موضوع بإجماع أهل العلم»(18).

ابن تيميه، اين سخنان را در مورد نفى نزول آيه ولايت، در آثار نسبتا قديمى خود اظهار كرده بود، امّا هنگامى كه خود را در برابر منطق و دلايل استوار علامه حلّى مشاهده كرد، با اهانت به علامه و نسبت دادن تحريف قرآن به او، از نفى نزول آيه ولايت در شأن على سخن گفت:

«ابن مطهر قرآن را به گونه‏اى تحريف كرده كه هيچ كس مانند او تحريف نكرده است؛ مانند سخن او كه گفته است: آيه «اِنَّما وَليُّكُمُ اللّه‏ُ وَ رَسُولَهُ...» در شأن على هنگامى كه در حال نماز انگشترى خود را صدقه داد نازل شده است.

اين سخن از بزرگ‏ترين دعواهاى باطله است، بلكه اهل علم به نقل اين مطلب كه اين آيه در شأن على نازل نشده اجماع كرده‏اند و نيز اجماع كرده‏اند كه على در حال نماز هرگز انگشترى خود را صدقه نداده است و اهل علم به نقل اين حديث كه صفت نقل شده براى على از دروغهاى جعل شده است اجماع كرده‏اند»(19).

ابن تيميه در يك ترفند عاميانه، منابع فراوانى را كه علامه حلّى، نزول آيه را از آن منابع در شأن امير مؤمنان نقل كرده انكار مى‏كند و تنها از تفسير ثعلبى نام مى‏برد و آن را ضعيف و مخدوش معرفى مى‏كند. او مى‏گويد:

«اما روايتهايى كه ابن مطهر (در سبب نزول آيه ولايت) از تفسير ثعلبى نقل كرده است، محدّثان اجماع كرده‏اند به اينكه ثعلبى دسته‏اى از احاديث ساختگى را در تفسير خود روايت كرده است و به همين دليل از آنجا كه بغوى عالم به حديث است، روايتهاى جعلى را در تفسير خود نقل نكرده و تفسيرهاى اهل بدعت را كه ثعلبى ذكر كرده نيز ياد نكرده است»(20).

و نيز در مورد بغوى گفته است:

«او عالم به حديث است و اين‏گونه روايتهاى جعلى را نقل نمى‏كند»(21).

ابن تيميه بجز بغوى، طبرى و تفسير او را نيز ستوده و مدعى شده است كه چون طبرى درصدد گردآورى روايتهاى صحيح و با سندهاى ثابت بوده، روايتهاى جعلى همچون نزول آيه ولايت در شأن على عليه‏السلام و... را در تفسير خود نقل نكرده است(22).

او از درستى تفسير طبرى در جاى ديگر هم سخن گفته است. هنگامى كه از ابن تيميه درباره تفسير صحيح‏تر پرسيده شد (كه كدام يك از تفسيرها به كتاب و سنّت نزديك‏تر است) در جواب گفت:

«أمّا التفاسير التى فى أيدى الناس فأصحّها تفسير محمّد بن جرير الطبرى، فانّه يذكر مقالات السلف بالأسانيد الثابتة و ليس فيه بدعة و لا ينقل عن المتهمين، كمقاتل و الكلبى»(23).

امّا تفسيرهايى كه در دست مردم هستند، پس صحيح‏ترين آنها تفسير محمّد بن جرير طبرى است. او گفته‏هاى سلف را با ذكر سندهاى ثابت ياد كرده و بدعتى در آن كتاب نيست و از اشخاص متهم به دروغگويى، مانند مقاتل و كلبى روايتى در آن تفسير نقل نكرده است.

نقدى بر اظهارات ابن تيميه

با نگاهى اجمالى به اظهارات علامه حلّى و گفته‏هاى ابن تيميه به نظر مى‏رسد كه تناقضاتى در گفته‏هاى ابن تيميه وجود داشته باشد.

وى با اينكه در روايت سبب نزول آيه ولايت، طبرى و بغوى را ستوده و تنها ثعلبى را نقل‏كننده روايتهاى جعلى ياد كرده است، امّا در نقل حديث انذار، همين دو راوى مورد تأييد خود را نيز به نقل روايتهاى جعلى متهم كرده است. او مى‏گويد:

«حديث انذار در پاره‏اى از كتابهاى تفسير آمده كه در آنها روايتهاى صحيح نقل نشده، مانند تفسير ثعلبى و واحدى و بغوى و بلكه تفسير ابن جرير طبرى و ابن ابى حاتم، مجرد روايت هر يك از اين تفسيرها، دليل بر درستى آنها نيست»(24).

بدين‏سان روشن مى‏شود كه ابن تيميه با نكوهش طبرى و بغوى در جايى و ستايش از آن دو در جاى ديگر، به تناقض آشكارى گرفتار آمده است.

تناقض ديگر در سخنان ابن تيميه اين است كه او بغوى و ابن جرير را ستود و در حق آنان گفت: ابن جرير و بغوى اين‏گونه روايتهاى ضعيف را در كتابهاى خود نقل نمى‏كنند، در حالى كه ابن جرير در تفسير خود، با سندهاى ثابت (به گفته ابن تيميه) حديث صدقه دادن على عليه‏السلام در حال نماز و نزول آيه ولايت در شأن آن گرامى را با پنج طريق(25) و بغوى نيز در كتاب خود اين حديث را به چندين طريق(26) نقل كرده‏اند.

نگاهى به اجماع مورد ادعاى
علامه حلّى و ابن تيميه

چنان كه ياد شد، هر يك از دو طرف دعوى (علامه حلّى و ابن تيميه) براى اثبات مدعاى خود، ادعاى اجماع كرده‏اند. اكنون بايد ديد كه آيا اجماعى در كار بوده يا خير و اگر اجماعى بوده، كدام يك از آنها در ادعاى خود صادق‏اند؟

پيش از نگرش به آراى مفسّران و محدّثان، مناسب است راويان صحابى اين سبب نزول را ياد كنيم.

در ميان راويان سبب نزول اين آيه، چهره‏هايى همچون: ابن عباس، ابوذر غفارى، عمار بن ياسر، جابر بن عبداللّه‏ انصارى، ابو رافع، انس بن مالك، سلمة بن كهيل، عبداللّه‏ بن سلام، مقداد بن اسود كندى، عمر بن خطاب، عثمان بن عفان، زبير بن عوام، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابى وقاص، طلحة بن عبداللّه‏، خليل بن مرّه و خود امير مؤمنان عليه‏السلام ديده مى‏شوند.

محدّثان اسلامى نيز هر يك سبب نزول آيه و صدقه دادن على عليه‏السلام را در منابع روايى و تفسيرى خود از صحابه گرامى پيامبر نقل كرده‏اند.

چنان كه ياد شد، طبرى نزول اين آيه را در شأن على با پنج طريق و بغوى يكى ديگر از مفسّران مورد اعتماد ابن تيميه نيز اين حديث را به چندين طريق نقل كرده‏اند.

بجز اين دو نفر، از ديگر محدّثانى كه اين حديث را نقل كرده‏اند مى‏توان از واحدى(27) در اسباب النزول و جار اللّه‏ زمخشرى(28) در تفسير كشّاف و امام فخرالدين رازى(29) در تفسير كبير و ثعلبى(30) در تفسيرش و مسلم در صحيح و بخارى در صحيح و امام احمد بن حنبل در فضائل(31) و ابن اثير(32) در جامع الاصول و خطيب و ابن مردويه و ابوالسعود(33) و نسفى(34) و بيضاوى(35) و سيوطى(36) و شوكانى(37) و آلوسى(38) نام برد.

شوكانى بعد از ذكر جريان صدقه دادن على عليه‏السلام در حال نماز، در سبب نزول آيه گويد:

«خطيب در المتفق و المفترق اين حديث را از ابن عباس نقل كرده و نزول آيه را در شأن على عليه‏السلام درست مى‏داند و عبدالرزاق و عبد بن حميد و ابن جرير و ابوالشيخ و ابن مردويه، روايت را از ابن عباس نقل كرده‏اند و او گفته: آيه در شأن على عليه‏السلام نازل شد»(39).

ابوالشيخ و ابن مردويه از على بن ابى طالب عليه‏السلام مانند اين را نقل كرده‏اند(40).

آلوسى گفته است:

«بيشتر محدّثان بر اين‏اند كه اين آيه در شأن على عليه‏السلام نازل شده است»(41).

آن‏گاه داستان سبب نزول آيه را به تفصيل ياد كرده است. و نيز آلوسى در تفسير خود نقل كرده است:

«چون آيه ولايت در شأن على عليه‏السلام نازل شد حسان بن ثابت كه در آن هنگام در مسجد حضور داشت، اشعارى را در اين زمينه انشاد كرد:




  • أبا حسن تفديك نفسى و مهجتى
    فأنت الذى أعطيتَ إذ كنتَ راكعا
    فأنزل فيك اللّه‏ خيرا و آية
    و بيّنها فى محكمات الشرايع»(42)



  • و كلّ بطى‏ء فى الهدى و مسارع
    زكاة، فدتك النفس يا خير راكع
    و بيّنها فى محكمات الشرايع»(42)
    و بيّنها فى محكمات الشرايع»(42)



احمد بن حنبل در فضائل الصحابه و ابن اثير در جامع الاصول و جمع پرشمار ديگرى از محدّثان نيز اين روايت و نزول آيه در شأن على عليه‏السلام را تأييد كرده‏اند(43).

حسكانى دانشمند بزرگ اهل سنّت در كتاب شواهد التنزيل بيست و هشت روايت در اين زمينه ياد كرده و در ميان راويان او، شش نفر از بزرگان صحابه همچون على عليه‏السلام ، عمار، ابوذر، مقداد، جابر و ابن عباس به چشم مى‏خورند(44).

واحدى در اسباب النزول به دو طريق(45) و ابن كثير در تفسير خود با شش طريق(46) و سيوطى در تفسير الدرّ المنثور فى تفسير القرآن بالمأثور با حدود بيست طريق(47) و همچنين در لباب النقول آن را درباره على و به مناسبت داستان اعطاى خاتم نقل كرده‏اند.

فخر رازى مى‏نويسد:

«روايت شده كه هنگام نزول اين آيه عبداللّه‏ بن سلام گفت: اى پيامبر خدا! من على را ديدم كه انگشترى خود را به نيازمندى صدقه داد در حالى كه ركوع كرده بود. پس ما او را به ولايت خويش برمى‏گزينيم»(48).

علامه امينى نيز 66 نفر از محدّثان اهل سنّت را كه از نزول آيه در شأن على عليه‏السلام سخن گفته‏اند، با مدرك و نام كتابهاى آنان ياد كرده است(49).

علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى‏نويسد:

«ائمه تفسير روايى (تفسير مأثور) مانند احمد، نسائى، طبرى، طبرانى، عبد بن حميد و ديگر حافظان و امامان حديث، بدون هيچ گونه رد بر نقل آنان، اتفاق كرده‏اند و متكلّمان نيز صدور اين روايت را پذيرفته‏اند و فقيهان آن را در مسئله انجام عمل زياد در باب نماز و در اين مسئله كه «آيا صدقه تطوّع، زكات ناميده مى‏شود يا خير؟» نقل كرده‏اند»(50).

مرحوم آية اللّه‏ العظمى مرعشى نجفى نيز نزول آيه ولايت را در شأن امير مؤمنان عليه‏السلام ، از 31 منبع و مصدر نقل كرده است(51).

علامه سيد شرف الدين عاملى مى‏نويسد:

«نزول آيه (ولايت) درباره على عليه‏السلام از جمله چيزهايى است كه مفسّران بر آن اجماع كرده‏اند و اين اجماع را جمعى از بزرگان اهل سنّت چون امام قوشنجى در بحث امامت از شرح تجريد نقل كرده‏اند»(52).

سيد مرتضى مى‏نويسد:

«اهل نقل اتفاق كرده‏اند بر اينكه زكات‏دهنده در ركوع نماز، على عليه‏السلام است»(53).

آيه مباهله

«فَمَنْ حَآجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ اَبْنَآءَنَا وَاَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمْ وَاَنْفُسَنَا وَاَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبينَ»(54).

پس هر كس در اين امر (عيسى) با تو به بحث و مجادله برخيزد، با وجود اينكه آگاهى به اين مسئله (از سوى خدا) بر تو رسيده است (راه بحث و مناظره را فرو گذار و به مباهله برخيز). پس بگو: بياييد ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما خود و شما خودتان را فراخوانيم، آن‏گاه دعا و تضرع كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

نگرش به اين آيه از زاويه‏هاى گوناگون لازم است و ما اين نگرش را از بحث ياران پيامبر در جريان مباهله آغاز مى‏كنيم:

ياران پيامبر در جريان مباهله

مفسّران شيعه به اتفاق نظر و مفسّران عامه همچون بيضاوى، نيشابورى، بروسوى، حقى، سيوطى، فخر رازى و ابن كثير در كتابهاى خود اعتراف كرده‏اند كه چهار نفر (حضرت على، فاطمه، حسن و حسين عليهم‏السلام ) اصحاب مباهله و همراهان پيامبر بودند(55).

دلالت جريان مباهله بر فضيلت عترت

علامه حلّى همراهى اصحاب كساء در مباهله با پيامبر و نزول آيه را در شأن آنان از فضيلتهاى اهل بيت ياد كرده و گفته است:

«مفسّران اجماع كرده‏اند كه «ابنائنا» اشاره به «حسن و حسين عليهماالسلام » و «انفسنا» اشاره به على عليه‏السلام است. پس خداوند على را نفس محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قرار داد و مراد برابرى ميان محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و على عليه‏السلام است و شخص مساوى با فرد اكمل كه خود شايسته باشد، اكمل و شايسته است.

و اين آيه بر جايگاه والاى مولاى ما امير مؤمنان عليه‏السلام دلالت مى‏كند؛ زيرا خداوند براى على به برابرى با نفس پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حكم كرد و او را براى يارى دادن به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى دعا (مباهله) تعيين كرده است. كدامين فضيلت بالاتر از اينكه خداوند به پيامبر خود دستور دهد كه در امر دعا (مباهله) از او يارى بجويد و به او متوسل شود؟ و اين مرتبه براى چه كسى به دست مى‏آيد؟»(56)

ابن تيميه همراهى امير مؤمنان و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين عليهم‏السلام را با پيامبر خدا در مباهله، دليل بر فضيلت اين انوار پاك نمى‏داند. او مى‏گويد:

«و أمّا حديث المباهلة فلم أر فيه فضيلة لهم، و ما دعاهم النبىّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله لفضيلة لهم و لكن دعاهم لأنّهم أقاربه و الرجل فى المباهلة يأخذ أقاربه و لو كان قد دعا أبابكر و عمر لكانت اجابة دعائه أولى و أسرع»(57).

امّا در داستان مباهله هيچ فضيلتى براى اهل بيت نمى‏بينم و پيامبر كه آنان را براى شركت در مباهله دعوت كرد، به خاطر فضيلت آنان نبود، بلكه دعوت از آنان به اين دليل بود كه (معمولاً) انسان در مباهله، نزديكان خود را شركت مى‏دهد و اگر پيامبر در اين مباهله، ابوبكر و عمر را دعوت مى‏كرد، اجابت دعاى او سزاوارتر و سريع‏تر بود.

ابن تيميه در اين سخنان كاملاً از ياد برده كه دعوت اهل بيت در مباهله از سوى خدا بود، نه از سوى پيامبر خدا. در عين اين غفلت، تلاش مى‏كند كه براى پيامبر خدا در اين امر خط مشى تعيين كند و آن گرامى را از اينكه ابوبكر و عمر را در اين مباهله به جاى نزديكان خود دعوت نكرده، به گونه تلويحى سرزنش كند. او در جاى ديگر مى‏گويد:

«ابن مطهر كوشيده است تا از دعوت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم‏السلام توسط پيامبر در جريان مباهله، بر فضيلت آنان بر صحابه استفاده كند، ولى اين جريان، هرگز بر فضيلت دلالت نمى‏كند و من بارها گفتم كه رافضيها همچون زمان جاهليت تلاش مى‏كنند تا فضيلت اهل بيت را بر صحابه اثبات كنند»(58).

آنچه از شواهد برمى‏آيد، نشاندهنده اين است كه مخالفت ابن تيميه با علامه حلّى به اين دليل بود كه علامه در اثبات فضائل اهل بيت تلاش مى‏كرد؛ چنان كه ابن حجر، از اين حقيقت پرده برداشته و گفته است:

«تنقيص ابن مطهر از سوى ابن تيميه، به دليل تنقيص على عليه‏السلام بود»(59).

ابن تيميه خود نيز چندان درصدد نبود تا انديشه دشمنى با اهل بيت را كتمان كند. او در كتاب منهاج السنّه گفته است:

«انّ فكرة تقديم آل الرسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هى من أثر الجاهلية فى تقديم أهل بيت الرؤسا»(60).

انديشه مقدم داشتن آل رسول از انديشه جاهليت است كه اهل بيت سران خود را بر ديگران مقدم مى‏كردند.

او در جاى ديگر از همان كتاب خاستگاه اين انديشه را تفكر يهود ياد كرده است:

«قالت الشيعة: لا تصلح الامامة إلاّ فى ولد علىّ و قالت اليهود لا تصلح الملك إلاّ فى آل داود»(61).

شيعه مى‏گويد: امامت جز براى فرزندان على عليه‏السلام شايسته نيست و يهود مى‏گويد: حكومت جز براى آل داود، براى كس ديگر سزاوار نيست.

اينكه آيا مأموريت پيامبر خدا از سوى پروردگار براى همراهى اهل بيت خود در مباهله، دليل بر فضيلت آنان شمرده مى‏شود يا خير، نكته‏اى است كه اكنون به ارزيابى آن مى‏نشينيم.

نخست به ديدگاه بعضى از صاحبنظران اهل سنّت در اين باره مى‏پردازيم و آن‏گاه پاره‏اى از گفتار صاحبنظران اماميه را ياد خواهيم كرد.

اكثريت قريب به اتفاق محدّثان و مفسّران اهل سنت كه پيشتر از آنها نام برديم، بر اين باورند كه آيه مباهله دليلى مهم بر فضيلت اهل بيت مى‏باشد.

ابن حجر در الصواعق المحرقه، به نقل از دار قطنى آورده است: امير مؤمنان در روز شورا فرمود:

«شما را به خدا سوگند، بين شما كسى نزديك‏تر از من به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هست كه او را به منزله خود و فرزندان او را پسران خود و همسر او را نزديك‏ترين زن خاندانش به خويش خوانده باشد؟

گفتند: هيچ كس به پيامبر نزديك‏تر از تو نيست»(62).

زمخشرى مى‏نويسد:

«قوى‏ترين دليل بر فضيلت اصحاب كساء آيه مباهله است»(63).

علامه سيد محمود آلوسى در تفسير روح المعانى مى‏نويسد:

«هيچ مؤمنى در دلالت آيه بر فضيلت خاندان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ترديد نمى‏كند و پندار ناصبيها كه اين آيه بر فضيلت اهل بيت دلالت ندارد، هذيان و نشانه‏اى از تماس با شيطان است»(64).

مسلم در صحيح(65) و ابن حجر در الصواعق المحرقه(66) نيز اين گزينش را از سوى خداوند، بزرگ‏ترين دليل بر فضيلت اين پنج نفر (اصحاب كساء) ياد كرده‏اند.

شافعى در كتاب مطالب السؤول ضمن بحثى گسترده درباره «حادثه غدير خم» براى شايستگى على عليه‏السلام از آيات و روايات زيادى از جمله آيه مباهله سود جسته و اختصاص مصداق آيه به پنج نفر را مهم‏ترين دليل بر فضيلت على و اهل بيت خوانده است(67).

وى به حديث «من كنتُ مولاه فهذا علىّ مولاه» اشاره كرده، مى‏گويد:

«بايد دانسته شود كه حديث «من كنتُ مولاه» از اسرار فرموده خداوند در آيه «... و انفسنا و انفسكم...» است و چنان كه قبلاً بيان شد، مراد، ولايت نفس على بر مؤمنان است و چون خداوند هنگامى كه «نفس» پيامبر را با «نفس» على عليه‏السلام قرين ساخت و هر دو را با ضميرى كه به پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اضافه مى‏شود جمع كرد، پيامبر خدا در آن حديث، آنچه را براى نفس او در ولايت بر مؤمنان ثابت بود براى نفس على عليه‏السلام ثابت كرد. پس على عليه‏السلام سزاوارتر به مؤمنان و سيد مؤمنان است و فضيلتها به هر معنايى كه ممكن است براى پيامبر خدا به عنوان مولاى مؤمنان ثابت شود، به همان معنى براى على عليه‏السلام ثابت مى‏شود و آن فضيلتها، مرتبه‏اى بى‏مانند و درجه عالى و جايگاهى رفيع است كه خداوند آنها را به تنهايى به او اختصاص داد نه غير او. بدين‏سان اين روز، روز عيد او و روز شادى دوستان او گرديد»(68).

ابو نعيم اصفهانى در حلية الاولياء روايتى با سلسله سند معتبر نقل كرده است:

«انّ عليّا دخل على رسول اللّه‏ فقال عليه‏السلام : مرحبا سيّد المسلمين و إمام المتقين»(69).

على عليه‏السلام بر رسول خدا داخل شد و آن حضرت فرمود: آفرين بر سيد مسلمانان و پيشواى پرهيزگاران.

سپس مى‏افزايد:

«فسيادة المسلمين و إمامة المتقين، لما كانت من صفات نفسه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و قد عبّر اللّه‏ تعالى عن نفس على عليه‏السلام بنفسه و صفته بما هو من صفاته»(70).

سيادت مسلمانان و پيشوايى پرهيزگاران چون كه از صفات نفس پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود و خداوند از نفس على عليه‏السلام به نفس پيامبر تعبير كرد، على را به همه آنچه كه از صفات پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود ستود.

فخرالدين رازى در تفسير خود اين آيه را مخصوص اصحاب كساء مى‏داند و آن را دليل دو مطلب ياد مى‏كند:

1. اين آيه مهم‏ترين دليل بر فضيلت اهل بيت پيامبر است.

2. حسن و حسين فرزندان پيامبر خدا هستند(71).

او نسبت به مطلب دوم بجز آيه مباهله، به آيه ديگر نيز استناد مى‏كند.

«از ديگر آياتى كه اين آيه را (مبنى بر اينكه حسن و حسين فرزندان پيامبر خدايند) تأكيد مى‏كند، آيه 84 و 85 سوره انعام است كه مى‏فرمايد: و از فرزندان ابراهيم، داود و سليمان... و زكريا و يحيى و عيسى است. و پر واضح است كه عيسى به واسطه مادرش به ابراهيم نسبت داده مى‏شود، نه به واسطه پدر، پس ثابت مى‏شود كه فرزند دختر گاهى فرزند خود انسان ناميده مى‏شود»(72).

انديشه‏وران شيعه، با الهام از مكتب اهل بيت عليهم‏السلام جريان مباهله و نزول اين آيه شريفه را در شأن «عترت» از فضايل و امتيازات ويژه اهل بيت مى‏دانند. در احتجاج على عليه‏السلام با ابوبكر آمده است كه آن حضرت فرمود:

«سوگند به خدا اى ابوبكر! پيامبر، من و اهل من و فرزندانم را براى مباهله همراه برد يا تو و اهل و فرزندان تو را؟

گفت: شما و اهل و فرزندان شما را»(73).

امام على بن موسى الرضا عليه‏السلام نيز در مجلس مأمون، براى اثبات فضيلت عترت بر ساير امت به اين آيه استدلال فرموده است. از امام عليه‏السلام سؤال شد كه آيا خداوند «اصطفا» را در كتابش تفسير كرده و توضيح داده است؟

امام در پاسخ فرمود:

«آرى، به طور صريح و روشن در دوازده مورد تفسير كرده است».

آن‏گاه امام مواردى را ياد مى‏كند و چنين ادامه مى‏دهد:

«اما مورد سوم: هنگامى كه خداوند پاكان را از ميان خلقش برگزيده و پيامبرش را امر كرده كه همراه با آن برگزيدگان براى مباهله با اهل نجران اظهار آمادگى كند و فرمود: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَائَكَ مِنَ العِلْمِ...».

عالمان حاضر در آن مجلس مى‏گويند: مراد از «انفس» در آيه خود پيامبر است و نه شخص ديگرى.

امام مى‏فرمايد: مقصود على بن ابى طالب است به دليل سخن پيامبر كه در جريان «بنو وليعه» فرمود: به سوى ايشان مردى را خواهم فرستاد مانند خودم و در آنجا مقصود على بن ابى طالب بود. بنابراين در آيه مراد از نفس پيامبر، على عليه‏السلام و مقصود از «ابنائنا» در آيه حسنين و مقصود از «نسائنا» فاطمه عليهاالسلام است؛ زيرا خصوصيات در آيه منطبق بر آنان است و اين فضيلتى است كه هرگز براى بشريت بعد از آنان نيامده و شرف بزرگى است كه كسى در آن بر ايشان پيشى نگرفته است؛ چه اينكه على عليه‏السلام نفس پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله معرفى شده است»(74).

شيخ مفيد نيز روايتى را از على بن موسى عليه‏السلام در باب مباهله به عنوان فضيلتى بزرگ براى على عليه‏السلام نقل مى‏كند(75).

آيه تطهير

«اِنَّما يُريدُ اللّه‏ُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ اَهلَ الْبَيتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا»(76).

همانا خداوند اراده فرمود كه پليدى را از شما اهل بيت دور گرداند و شما را به نهايت پاكى، پاك سازد.

از ديدگاه بيشتر مفسّران و محدّثان آيه تطهير ـ كه بر پاكى و طهارت اهل بيت از سوى خدا دلالت دارد ـ در كنار پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تنها على، فاطمه، حسن و حسين عليهم‏السلام را شامل مى‏شود، نه غير آنان را. در ميان صاحبنظران اهل سنت، از كسانى كه مقصود آيه را در همين پنج نفر مى‏دانند مى‏توان از افراد زير نام برد:

1. حاكم حسكانى در شواهد التنزيل، ج 2، ص 10 تا 192 با ذكر سلسله سند.

2. جلال الدين سيوطى در تفسير الدرّالمنثور، ج 5، ص 198 به طريقهاى مختلف.

3. الطحاوى در مشكل الآثار، ج 1، ص 238 تا 332.

4. حافظ ابن حجر هيثمى در كتاب مجمع الزوائد، ج 9، ص 121 تا 146.

5. احمد بن حنبل، در كتاب المسند، ج 1، ص 23 و ج 4، ص 107.

6. ابن حجر در كتاب الصواعق المحرقه، ص 85.

7. محمّد بن جرير طبرى در تفسير خود، ج 22، ص 5 تا 7.

8. نسائى در كتاب خصائص، ج 4.

9. حاكم نيشابورى در المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 416.

محدّثان ياد شده روايتهاى زيادى را در اين زمينه نقل كرده‏اند كه به روايتى از امّ سلمه بسنده مى‏كنيم.

ام سلمه گويد:

«هنگامى كه اين آيه نازل شد و اين بشارت كبرى را به اصحاب كساء داد گفتم: اى پيامبر خدا! آيا مى‏توانم من هم از اهل بيت باشم؟

پيامبر خدا فرمود: تو بر خير هستى، اينان اهل بيت من‏اند و تو از همسران من هستى»(77).

در روايتى كه نويسنده مشكل الآثار از امّ سلمه نقل كرده، جمله زير را از زبان او افزوده است:

«قالت أمّ سلمة فوددت انّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قال: نعم. فكان أحبّ إلىّ مما تطلع الشمس و تغرب»(78).

ام سلمه گويد: دوست داشتم كه پيامبر خدا در جوابم مى‏گفت: بلى، مى‏توانى وارد اين جمع شوى. اگر آرى مى‏گفت، از تمام آنچه آفتاب بر آن بتابد و غروب كند براى من بهتر بود.

دلالت آيه تطهير بر فضيلت اهل بيت

علامه حلّى مى‏گويد:

«جمهور مفسّران به اجماع از محدّثان چون احمدبن حنبل و ديگران گفته‏اند: اين آيه در شأن رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم‏السلام نازل شده است. ابو عبداللّه‏ محمّد بن عمران مرزبانى از ابو حمراء روايت كرده كه گفت: من مدت نُه يا ده ماه، خدمتگزار رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بودم. پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در هر سپيده‏دم از خانه‏اش بيرون نمى‏رفت مگر اينكه شانه درِ [خانه] على را مى‏گرفت و مى‏فرمود: سلام و رحمت و بركات خدا بر شما.

على و فاطمه و حسن و حسين عليهم‏السلام مى‏گفتند: سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد اى فرستاده خدا.

آن‏گاه پيامبر خدا مى‏فرمود: نماز. خداوند شما را رحمت كند. «همانا خداوند خواسته است تا شما اهل بيت را از رجس (پليدى) دور كند و شما را به نهايت پاكى پاك گرداند.

و دروغ گفتن از پليدى است و هيچ خلافى (بين مسلمانان) نيست كه على عليه‏السلام خلافت را براى خود ادعا مى‏كرد، پس على در ادعاى خود صادق است»(79).

از اين بيان، دو نكته مهم به دست مى‏آيد؛ نخست اينكه اين آيه همچون آيه مباهله، تنها شامل اصحاب «كساء» مى‏شود و هيچ يك از همسران و ديگر نزديكان آن حضرت را دربر نمى‏گيرد. نكته ديگر اينكه آيه دليل عمده بر فضيلت اهل بيت و امامت على عليه‏السلام است.

ابن تيميه در نوشته‏هاى قديمى خود، تنها على و فاطمه و حسن و حسين عليهم‏السلام را مصداق آيه تطهير مى‏داند:

«و قوله تعالى «اِنَّما يُريدُ اللّه‏ُ لِيُذهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا»(80) صحيح انّ النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قد خصّ به عليّا و فاطمة و الحسن و الحسين. فلما بيّن سبحانه انّه يريد أن يذهب الرجس عن أهل بيت نبيّه و يطهّرهم تطهيرا دعا النبىّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله لأقرب أهل بيته و أعظمهم اختصاصا به و هم: علىّ و فاطمة و سيّدى شباب أهل الجنّة فجمع اللّه‏ لهم بين أن قضى لهم بالتطهير و بين أن قضى لهم بكمال دعاء النبى»(81).

«سخن خداى متعال كه فرمود: همانا خداوند خواسته است رجس و پليدى را از شما اهل بيت دور سازد و شما را پاك و پاكيزه نمايد، صحيح است كه پيامبر خدا به اين آيه على و فاطمه و حسن و حسين را اختصاص داد. هنگامى كه خداوند سبحان اراده فرمود كه پليدى را از اهل بيت پيامبر خود بردارد، و آنان را به عالى‏ترين مرتبه پاكيزگى پاك نمايد، رسول خدا نزديك‏ترين اهل بيت خود را به خويشتن و عظيم‏ترين افراد مخصوص به خود را فرا خواند و آنان على و فاطمه و دو سرور جوانان اهل بهشت (امام حسن و امام حسين) بودند. پس خداوند براى آنان دو امر را جمع كرد. حكم كرد براى آنان به پاكيزگى و حكم كرد براى آنان به كمال دعاى پيامبر.

ابن تيميه اين مطلب را در كتاب خود به نام حقوق آل البيت كه پيش از كتاب منهاج السنّه نگارش يافته بود عنوان كرده است؛ امّا در كتاب منهاج السنّه گر چه اختصاص آيه به اصحاب «كساء» را انكار نكرده، ولى اين آيه را دليل بر فضيلت عترت نيز ندانسته است.

ابن تيميه در منهاج السنّه مى‏نويسد:

«اين سخن خداى متعال (آيه تطهير) مجرد اراده خداوند براى اهل بيت به تطهير و دعاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى آنان به تطهير است. اين آيه به اين معنى نيست كه حقيقتا خداوند آنان (اهل بيت) را تطهير كرده است، بلكه اين دستورى است كه آنان (اهل بيت) به آن مأمور شده‏اند. از بعضى دلايلى كه نشانه اين است كه اهل بيت خود مأمور به تطهير شده‏اند، نه اينكه خداوند از وقوع تطهير براى آنان خبر داده است، روايتى است كه در صحيح آمده و آن اينكه پيامبر خدا براى على و فاطمه و حسن و حسين عليهم‏السلام چادرى را استوار كرد. سپس عرض كرد: بارخدايا! اينان اهل من هستند. پس پليدى را از آنان دور كن و به نهايت درجه پاكيزگى پاكشان گردان. اين حديث را مسلم در صحيح خود از عايشه و صاحبان سنن از امّ سلمه روايت كرده‏اند»(82).

نگرش در اظهارات ابن تيميه مى‏نماياند كه او اين آيه را دليل بر فضيلت اهل بيت نمى‏داند و مدعى است كه خدا از يك واقعيت (طهارت اهل بيت) خبر نداده، بلكه آنان را به رعايت طهارت دستور داده است. مناسب است نگاهى گذرا به مفاد آيه و ديدگاههاى صاحبنظران اسلامى در اين زمينه بيفكنيم و ببينيم كه آيا واقعا اين آيه كريمه بر فضيلت اهل بيت دلالت دارد يا خير؟

جداى از سبب نزول آيه كه همه قرآن‏پژوهان و آگاهان به اسباب نزول و مفسّران شيعه و سنى و همه محدّثان و صاحبان صحاح و سنن، به تواتر معنوى نقل كرده و آن را مختص على و فاطمه و حسن و حسين عليهم‏السلام مى‏دانند، متن آيه بى‏هيچ ابهامى نشان مى‏دهد كه آيه در شأن عترت و بيانگر اراده الهى به پاكى و پاكيزگى آنان است.

سخن ابن تيميه مبنى بر اينكه خداوند در اين آيه، از وقوع طهارت اهل بيت خبر نداده، بلكه به اهل بيت دستور داده است كه خود را تطهير كنند، سخنى غير عالمانه و برخاسته از بى‏توجهى به معناى آيه و در عين حال متناقض با سخنان پيشين وى در كتاب حقوق آل البيت است. او در حقوق آل البيت نوشته است كه خدا، دو امتياز را براى آنان جمع كرد، ولى در منهاج السنّه، آن سخنان را فراموش كرده است. البته تناقض در گفته‏هاى ابن تيميه، منحصر به اين مورد نيست. نمونه‏هايى فراوان از تناقض‏گويى‏هاى او در اين نوشتار ياد شد.

نگرش عالمانه به آيه نشان مى‏دهد كه آيه در پى صدور چنين مأموريتى به اهل بيت نيست، بلكه آيه كريمه از اراده خداوند به تطهير اهل بيت سخن مى‏گويد:

«اِنَّمَا يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا»(83).

خداوند اراده كرده است كه پليدى را از اهل بيت بردارد و آنان را پاك و پاكيزه گرداند.

بنابر آنچه ياد شد، اگر ابن تيميه تلاش مى‏كرد كه اختصاص آيه به على و فاطمه و حسن و حسين عليهم‏السلام را انكار كند و كسانى ديگر را در اين فضيلت با آنان شريك سازد، براى او آسان‏تر بود تا اينكه اثبات فضيلت اهل بيت توسط اين آيه را نفى كند.

داورى اهل سنّت در مورد دو انديشه

آنچه ياد شد، بررسى موردى آيات ياد شده از مجموع آيات مورد اختلاف بين ابن تيميه و علامه حلّى بود. اكنون خواهيم ديد كه علما و صاحبنظران اهل سنّت و جماعت پس از انتشار اظهارات ابن تيميه در كتاب منهاج السنّه، چگونه اظهار نظر نموده و كدامين ديدگاه را مخدوش تلقى كرده‏اند. از اين رو نخست نظر رجال‏شناسان اهل سنّت در مورد علامه حلى را ياد مى‏كنيم، آن‏گاه ديدگاههاى اهل سنّت را در مورد عقايد ابن تيميه بر رد عقايد علامه حلّى مرور كرده و در پايان چگونگى تبلور يافتن شخصيت ابن تيميه در آئينه صاحبنظران اهل سنّت را پس از تعرضات او به علامه حلّى به بررسى مى‏نشينيم.

ديدگاه رجال‏شناسان اهل سنّت
در مورد علامه حلّى

بررسى آثار و نوشته‏هاى شرح حال‏نگاران، رجال‏شناسان و انديشه‏وران شيعه و سنّى، چنين مى‏نماياند كه بيشتر صاحبنظران به ساحت علامه به ديده تكريم نگريسته و هر يك از علما، از وى با عناوين و القاب در خور شأن نام برده و در تمامى عرصه‏هاى علمى و فكرى و اخلاق و تدين و وثاقت، او را ستوده‏اند.

نمونه‏هايى از اظهارات صاحبنظران را در اين باره ياد مى‏كنيم:

صفدى از صاحبنظران اهل سنّت و از معاصران علامه گويد:

«او (علامه حلّى) امام، علامه، صاحب فنون و داراى تصنيفات بسيارى است و در زمان زندگى خود، مشهور گرديد. در علم كلام و معقولات امام (پيشوا) بود. در حالى كه بر اسب خود سوار بود، مى‏نوشت. كردارى نيكو و اخلاقى پسنديده داشت و همواره به ذكر خدا مشغول بود»(84).

محمّد حسين ذهبى گويد:

«شيخ حلّى، علامه «متقن» و صاحب تصنيفهاى بسيارى است»(85).

ابن حجر گويد:

«او (علامه حلّى) عالم وپيشواى شيعه و مصنّف آنان بود. او در پاكى و پاكيزگى نمونه بود. تصنيفها و آثار او در زمان زندگى او شهرت يافت. او ذكر خداوند را زياد مى‏گفت و هم اخلاق نيكو داشت»(86).

ابن داود صاحب رجال كه از معاصران علامه بود، در ستايش او مى‏گويد:

«او (علامه) شيخ الطائفه، علامه زمان خود، صاحب تحقيق و تدقيق و داراى تصنيفهاى پرشمارى بوده و در مدت زمان طولانى، پيشوايى مذهب اماميه را در مسائل معقول و غير معقول به عهده داشت»(87).

شمارى ديگر از صاحبنظران وى را اين گونه ستوده‏اند:

«او نزد اماميه، شيخ الطائفه و علامه مطلق (بدون ترديد و دغدغه) بود، در حالى كه اين لقب (علامه) در زمان او به ديگرى اطلاق نمى‏شد و آية‏اللّه‏ نيز به او گفته مى‏شد، در حالى كه در آن روز اين لقب براى هيچ كس ديگر به كار نمى‏رفت»(88).

امير سيد مصطفى تفرشى در كتاب نقد الرجال گويد:

«با خود انديشيده‏ام كه در وصف علامه ابن مطهر حلّى سخن نگويم؛ زيرا كتاب من گنجايش ذكر علوم و تصانيف و فضائل و محامد او را ندارد. همانا هر چه مردم از نيكويى و فضيلت او را مى‏ستايند او از همه آنها برتر است»(89).

ابن تيميه از منظر صاحبنظران اهل سنت

به طور طبيعى براى هر انسان بلندآوازه در مجامع علمى، مى‏توان دوستان و دشمنان، يا به ديگر سخن، موافقان يا مخالفانى را تصور كرد.

ابن تيميه پس از تأليف كتاب منهاج السنّه عليه علامه حلّى و انكار فضايل اهل بيت، به‏ويژه آيات نازل شده در شأن اهل بيت، دوستان زيادى براى خود باقى نگذاشت. يكى دو نفرى هم كه از سرسختى او در برابر شيعه حمايت مى‏كردند، از اظهارات او در برابر عترت و خاندان رسالت ناراضى بودند و او را به جبهه‏گيرى در برابر شخص على عليه‏السلام متهم مى‏نمودند. اكنون ديدگاه دوستان او را ياد مى‏كنيم:

موافقان ابن تيميه در نگارش منهاج السنّه

در ميان صاحبنظران اهل سنّت و جماعت تنها دو نفر فى الجمله به كتاب منهاج السنّه نگاهى خوش‏بينانه نشان دادند:

1. على بن عبدالكافى سبكى شافعى.

2. ابن حجر عسقلانى.

دليل خوش‏بينى اين دو شخص، استوارى و سودمندى كتاب منهاج السنّه نبود؛ زيرا اين دو نفر به كتاب ياد شده اشكالات زيادى را وارد كردند و نيز دليل آنان بر موافقت، وجود نقطه ضعف در شخصيت علمى يا تقوا و تدين و اخلاق علامه حلّى هم نبود؛ زيرا ابن حجر به عنوان يك راوى‏شناس، شخصيت علامه حلّى را بارها ستوده است، بلكه تعصّب مذهبى آن دو و جانبدارى علامه از مكتب اهل بيت و تلاش براى اثبات امامت اهل بيت عليهم‏السلام ، سبكى و ابن حجر را بر اين وا داشته بود كه اصل تلاش ابن تيميه را در جهت نوشتن چنين كتابى بستايند. همين دو نفر نيز اشكالات عمده اعتقادى و غير اعتقادى چون اهانت به اهل بيت، جعل و تحريف روايات، تضعيف روايتهاى صحيح و غلو در بدگويى از علامه حلّى را برشمرده‏اند.

سبكى، كتاب منهاج السنّه را پس از وفات مؤلف آن خوانده است. او در قالب چند بيت شعر نخست علامه حلّى را به دليل شيعه بودن هجو كرده، ابن تيميه را از اينكه كتاب قطورى در برابر عقايد او نوشته مى‏ستايد. سپس به مطالب انحرافى كه در جاى جاى كتاب منهاج السنّه آمده اشاره مى‏كند و مى‏گويد:




  • لكنه خلط الحق المبين بما
    يحاول الحشْو انّى كان فهو له
    يرى حوادث لا مبدأ لاولهما
    لو كان حيّا يرى قولى و يفهمه
    رددت ما قال اقفوا اِثْر سبسبه(90)



  • يشوبه كدرا فى صَفْوِ مشربه
    حيث سَيْرٍ بشرقٍ او بمغربه
    فى اللّه‏! سبحانه عما يظن به
    رددت ما قال اقفوا اِثْر سبسبه(90)
    رددت ما قال اقفوا اِثْر سبسبه(90)



ابن حجر عسقلانى نيز كتاب منهاج السنّه را به نقد نشسته و از دو زاويه مثبت و منفى، آن را بررسى مى‏كند. وى گويد:

«كتاب منهاج السنّه را كه ابن تيميه در رد ابن مطهر حلّى به نگارش در آورد، مطالعه كردم. همان‏گونه كه سبكى شافعى گفته، در رد ابن مطهر مفيد يافتم... ولى روايتهاى پرشمار و صحيحى را ابن تيميه در رديه خود، مردود شمرده است كه علماى صاحب فضيلت ما از آغاز تاكنون به آنها استدلال كرده و مى‏كنند و از شهرت تمام برخوردارند و صاحبان «صحاح» و «سنن» آنها را ذكر كرده و از نظر سند هم صحيح به نظر مى‏رسند»(91).

از اين بخش از گفته‏هاى ابن حجر چنين استفاده مى‏شود كه ابن تيميه به خاطر تلاش در سرزنش ابن مطهر حلّى، حتى روايتهاى صحيح و مشهور و احيانا متواتر را نيز مردود شمرده است.

با توجّه به اينكه ابن حجر، راوى شناس معروف و آشنا به روايتهاى صحيح و غير صحيح مى‏باشد، مى‏توان نتيجه گرفت كه ابن تيميه در جهت رد علامه حلّى، حتى از تحريف روايتهاى صحيح هم ابايى نداشته است.

مهم‏تر از همه اينكه ابن تيميه به خاطر همين هدف، فضائل اهل بيت را نيز به سان روايتها انكار كرده است؛ چنان كه ابن حجر عسقلانى در ادامه سخنان خود گويد:

«و كم من مبالغة لتوهين كلام الرافضى ادّته أحيانا إلى تنقيص علىّ عليه‏السلام »(92).

ابن تيميه در سست كردن پايه‏هاى گفته‏هاى علامه حلّى، به حدى مبالغه ورزيد كه سخنان او به «تنقيص» على عليه‏السلام انجاميد.

از اين جمله ابن حجر برمى‏آيد كه ابن تيميه به خاطر رد علامه حلّى، حتى به تنقيص وارث علم و حكمت پيامبر و پيشواى معصوم شيعه، حضرت امير مؤمنان عليه‏السلام نيز دست يازيده است.

مخالفان ابن تيميه از اهل سنّت

پس از انتشار افكار و انديشه‏هاى ابن تيميه و كتاب منهاج السنّه، مخالفت و بدبينى نسبت به او از سوى صاحبنظران اهل سنّت و جماعت پديد آمد. اين مخالفت روز به روز شديدتر مى‏شد و اوج بيشترى مى‏گرفت. مخالفتهاى اهل سنّت با ابن تيميه در قالب صدور فتوا، نوشتن كتاب و ايراد خطابه و نصيحت ابراز مى‏شد.

اين حركت كه از درد دين سرچشمه مى‏گرفت و بسيارى از علما آن را بر خود و ديگران واجب مى‏دانستند، از زمان حيات ابن تيميه آغاز شد و تاكنون ادامه دارد.

اكنون مناسب است به نام برخى از مخالفان او در دوره‏هاى مختلف اشاره شود.

در ميان سرشناس‏ترين علماى مخالف عقايد ابن تيميه در قرن هشتم، مورخان از شخصيتهاى زير نام برده‏اند:

قاضى عزالدين ابن جماعه؛ امام ابو محمّد يافعى؛ امام كمال الدين زملكانى؛ قاضى ابوبكر اخنايى؛ امام تقى الدين سبكى؛ امام ابو حيان و شيخ محمّد بن سليمان كردى(93).

اين مخالفتها به زمان حيات ابن تيميه و قرن هشتم منحصر نماند و در سده‏هاى بعد ـ يعنى از زمان حيات ابن تيميه تا اواخر قرن دوازدهم ـ مخالفت و مبارزه‏هاى علمى به صورت عمومى و سراسرى عليه عقايد و افكار او ادامه يافت. در قرن نهم، سرشناس‏ترين چهره‏هاى مخالف افكار ابن تيميه عبارت بودند از:

امام ابى بكر حصينى دمشقى، قاضى ابو داود حنفى، امام ابوشاكر شاطى، قاضى حميد الدين حلبى، امام نورالدين نابلسى و ابن حجر عسقلانى(94).

در قرن دهم چهره‏هاى زير بيشتر از همه در ضديت و مبارزه با عقايد و افكار ابن تيميه قرار داشته‏اند:

نورالدين سمهودى شافعى، امام ابن حجر هيثمى، ملا على قارى حنفى، قاضى ابو عمر ربضى، امام ابوبكر شامى حنفى، قاضى جلال الدين دورى شافعى و عين الدين محمّد بن على حنبلى(95).

در قرن يازدهم، مشهورترين چهره‏هاى پيشگام در مبارزه با افكار و عقايد ابن تيميه عبارت بودند از:

امام احمد شهاب الدين حنفى، ضياءالدين على بن احمد بكرى، عميد الدين ابوبكر جبل النورى، قاضى ابو غياث حمدانى حنفى، امام ابو عبداللّه‏ دهلوى شافعى، امام ابوالعلم شافعى بلخى، امام زين الدين حنفى مروزى و عبدالرئوف المناوى الشافعى(96).

در قرن دوازدهم معروف‏ترين چهره‏هاى مخالفت و مبارزه عليه ابن تيميه عبارت بودند از:

امام زرقانى مالكى، قاضى ابو سهل سجستانى، قاضى ابو داود بغدادى حنفى، ابو سافور اسكندرى شافعى، ابو الحسن على بن احمد زركانى، قاضى جليل القدر نيمروزى و ابن هبه كوفى(97).

در قرن سيزدهم چهره‏هاى نامدار اين مبارزه عبارت بودند از:

امام محمّد سبكى شافعى، عضد الدين حسن بن رياح بصرى، ابو محمّد على بن داود باسى، ابن عمر تفتى حنفى، علامه سيد محمّد حسين قزوينى، سيد ابراهيم رفاعى، سيد علينقى هندى و مير حامد حسين هندى(98).

و نيز در قرن چهاردهم چهره‏هاى مهم پيشگام مبارزه و مخالفت عليه ابن تيميه و وهابيت عبارت بودند از: مفتى مكه سيد احمد بن زينى دحلان، شيخ مصطفى شطى حنبلى، ابو حامد بن مرزوق شامى، عبدالغنى حماده و شيخ حسين حلمى استانبولى.

كتابهاى نوشته شده عليه ابن تيميه

يكى از رايج‏ترين روشهاى اعلام مخالفت و تبرئه از عقايد ابن تيميه، نوشتن كتاب عليه او بود. بدين‏سان از زمان زندگى ابن تيميه تاكنون، كتابهاى زيادى در رد انديشه او نگارش يافته است.

اكنون مناسب است به بعضى از كتابها در اين زمينه از منابع اهل سنّت اشاره شود.

دكتر عبداللّه‏ محمّد صالح مى‏نويسد:

«علما و صاحبنظران اسلامى در گستره تاريخ، بيش از دو هزار جلد كتاب و رساله عليه افكار ابن تيميه نوشته‏اند كه سوگمندانه به دلايل فراوان (نگارنده به آن دلايل اشاره كرده) تعداد زيادى از آنها به گونه‏اى از بين رفته كه تنها نامى از آنها باقى مانده است. در عين حال حدود چهارصد نسخه كتاب و رساله از آن مجموعه در دست داريم كه در موزه‏ها، كتابخانه‏هاى ملى و دولتى و كتابخانه‏ها و كلكسيونهاى شخصى و از «كلكته تا لندن» پراكنده هستند و متأسفانه به خاطر مشكلات مالى و غفلت مسلمانان، حتى در قرون اخير (كه براى چاپ و نشر كتاب عصر طلايى به‏شمار مى‏آيد) هم به چاپ و نشر آنها اقدام نشده است»(99).

با اين حال، دكتر صالح، 420 جلد از آن كتابها را با نام مؤلفان و سال نگارش و زمان طبع و نشر آنها ياد كرده، مى‏گويد:

«بسيارى از آن كتابها را خود به صورت مستقيم مطالعه كرده و تعدادى را هم كه خود نديده‏ام، در منابع معتبر ديگر با نام و مشخصات آنها آشنا شده‏ام»(100).

همو گويد:

«علماى دينى و مسلمانان دلسوخته، آن كتابها را به زبانهاى مختلف از جمله زبانهاى اردو، انگليسى، تركى و فارسى به نگارش كشيده‏اند، ولى بيشتر آنها به زبان عربى نوشته شده‏اند»(101).

دكتر محمّد صالح به محل نگهدارى كتابهايى كه در ردّ انديشه ابن تيميه نگارش يافته و هنوز به طبع نرسيده‏اند اشاره مى‏كندو مى‏گويد:

«غنى‏ترين منبع در اين زمينه، كتابخانه‏هاى عمومى كلكته در هند، سپس كتابخانه مركزى استانبول تركيه مى‏باشد»(102).

دايرة‏المعارفها و شرح حال‏نگاران، از كتابهاى زيادى نام برده‏اند كه عليه ابن تيميه نگارش يافته و اكنون در دسترس مسلمانان قرار دارد.

مولى مصطفى كاتب چلپى (معروف به حاجى خليفه)، در كتاب معروف خود به نام كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون بيش از هفتاد جلد كتاب را به صورت مستقيم و غير مستقيم در ردّ افكار و عقايد ابن تيميه به ويژه كتاب منهاج السنّه وى نام برده است(103).

عمر رضا كحاله در معجم المؤلفين، خيرالدين زركلى در الاعلام، عمر عبدالسلام در المخالفة الوهابية للقرآن و السنّه، خالد بن مرزوق در التوسل بالنبى و بالصالحين و تنى چند از مؤلفان و مترجمان نيز در آثار و نوشته‏هايشان، از تعداد پرشمارى آثار مطبوع و منتشر شده عليه ابن تيميه خبر مى‏دهند كه تعداد آن آثار از صد نسخه تجاوز مى‏كند.

قديم‏ترين كتابها عليه ابن تيميه

نخستين كتابى كه از سوى صاحبنظران اهل سنّت عليه ابن تيميه پس از نوشتن منهاج السنّه او نگارش يافت، المقالات العرضية فى الرد على ابن تيميه بود كه به قلم دانشمند معاصر او به نام محمّد اخنايى به رشته تحرير درآمد.

محمّد اخنايى، عقايد و انديشه‏هاى ابن تيميه را كه مخصوصا در كتاب منهاج السنّه بيان شده به گونه تفصيلى و مستدل نقد كرده و بيشتر ادعاهاى او را مردود و مغاير با اسلام شمرده است.

هنگامى كه كتاب محمّد اخنايى به دست ابن تيميه رسيد، در جواب او كتابى به نام الرد على الاخنايى نوشت و در آن كتاب، محمّد اخنايى را تكفير كرده، جهاد عليه او و امثال او را واجب اعلام كرد(104).

كتاب المقالات العرضيه و دهها عنوان كتاب ديگر كه عالمان مجاور با ابن تيميه عليه او نگارش كردند، تنها از نوشتن كتاب عليه ابن تيميه در بلاد اسلامى خبر مى‏دهد، حال آنكه اين موج، فراتر از سرزمينهاى اسلامى را هم در نورديد.

به گفته «مها انور» (يكى از پژوهشگران هندى) قديم‏ترين كتاب را عليه ابن تيميه در اين سرزمين، جمعى از صاحبنظران در «دكن» نگارش كردند كه اكنون در كتابخانه عمومى كلكته نگهدارى مى‏شود(105).

دومين سند مكتوب غير مطبوع در اين زمينه، كتابى است كه جمعى از علماى سرزمين هند در سال 964ق خطاب به اكبر شاه، پادشاه تيمورى معروف وقت هند نوشتند.

در قسمتى از آن رساله آمده است:

«ما را به يقين كامل و براهين قاطع ثابت شده است كه اختلاف‏انگيزترين و تفرقه‏جوترين مسلك همان است كه امروزه در بعضى جاها به نام مسلك ابن تيميه معروف است. اين مسلك اگر چه به معناى صحيح كلمه مذهب نيست، ليكن چنان ادعاهايى بلندپروازانه دارد كه گويى از همه مذاهب شناخته شده اسلامى برتر و عالى‏تر است و تمام مذاهب بزرگ اسلامى را تخطئه كرده، معتقدان به آنها را به بدعت و ضلالت نسبت مى‏دهد.

اين مسلك در برابر پيروان ساير مذاهب بسيار خشن، بى‏رحم و انعطاف‏ناپذير است. مخصوصا نسبت به شيعيان كه گويى هدف اصلى اين مسلك، دشمنى و خصومت با آنهاست... .

بانى اين مسلك كه از اهالى شام است، احمد بن عبدالحليم نام دارد و معروف به ابن تيميه مى‏باشد. كتاب چند جلدى قطورى به نام منهاج السنّة النبويه نوشته و در آن از باى بسم اللّه‏ تا تاى تمت، به مذمت و ملامت شيعيان و به استهزا گرفتن عقايد آنان پرداخته است. حق و انصاف اين است كه در بسيارى موارد اين كتاب، تهمتهاى ناروا به شيعه زده شده و يا عمل دسته‏اى از عوام آنها، عين اعتقاد اصولى‏شان به حساب آمده و مؤلف در اين كتاب، آنچنان خصومت و عداوت تند و مهار نشدنى نسبت به شيعه اعمال كرده است كه در مواردى فضايل مشهور على عليه‏السلام را انكار كرده و حتى در برخى موارد نسبت به ساحت مقدس ايشان اهانت كرده است و اين نحوه قضاوت نسبت به نزديك‏ترين فرد به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيست، مگر به خاطر بغض و عداوت بى‏پايان نسبت به شيعيان و البته... پس از بحث و جدل‏هاى فراوان صاحب اين كتاب كه بانى مسلك مورد بحث است، نتيجه گرفته كه شيعيان خارج از فرقه‏ها و نحله‏هاى اسلامى مى‏باشند و اين سخنى است كه هيچ يك از پيشوايان دين و علماى معتبر مسلمين نگفته است(106)».

به گفته عمر بيطار در الآثار الخالده قديم‏ترين اثر در اين زمينه در مصر، رساله‏اى است كه در سال 716ق نوشته شده است. در قسمتهايى از اين كتاب چنين آمده است:

«در اين ايام و ازمنه، فتنه‏ها و بلاياى فراوان به اين شهر و ديار روى آورده و قلوب مسلمانان را آكنده از غم و اندوه و جريحه‏دار ساخته است كه از آشكارترين مصاديق آنها سخنان و اظهاراتى است كه عقايد حقه مسلمانان را مورد هجوم قرار داده و به ساحت مقدس ربوبى و مقام رفيع نبوى و آل و اصحاب او نسبتهاى ناروا داده است! صاحب اين سخنان (اشاره به ابن تيميه) كه از علوم اسلامى و عقايد حقه دينى بهره‏اى ندارد، خداوند را به‏سان اجسام مادى، جسم محسوس قرار داده و منكر معجزات و كرامات نبوى و فضايل ياران و اصحاب او گرديده و پيشوايان مذاهب اسلامى را مورد تمسخر و تهمت ناروا قرار داده و سنتهاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را منكر شده و اعمال مباح و مستحب مسلمانان را بدعت خوانده و از اين طريق در ميان مسلمانان ايجاد شكاف و تفرقه كرده و در عقايد برخى از عوام، ايجاد تزلزل و اضطراب كرده است.... ما به حكم وظيفه شرعى به مسلمانان هشدار مى‏دهيم كه فريب اين القائات شيطانى را نخورده، از وسوسه شياطين به ريسمان الهى و سيره و سنت نبوى چنگ بزنند و..»(107).

مخالفان منهاج السنّه در ميان شيعه

منهاج السنّه ابن تيميه كه در واقع احساسات شخصى و عقده‏ها و پرخاشگرى‏هاى مؤلف را انعكاس بخشيده بود، تنها خشم و تعصّب مسلمانان سنّى مذهب را بر نيفروخت، بلكه قلوب مسلمانان شيعه را نيز سخت جريحه‏دار كرد. صاحبنظران شيعه نيز هر يك با بيان و قلم و انديشه خود ابن تيميه را به نقد كشيدند. آنها در رد كتاب ابن تيميه، كتابهاى زيادى نوشته‏اند. از جمله مى‏توان از اين آثار نام برد:

1. منهاج الشريعة فى الرد على منهاج السنّه، اثر سيد مهدى قزوينى. اين كتاب در سال 1318 ق نگارش يافت.

2. اكمال المنّة فى نقض منهاج السنّه، اثر سيد سراج الدين حسين بن عيسى اليمانى اللكهنوى.

3. منهاج الشريعه فى رد ابن تيميه، از سيد مهدى كشوران كاظمى.

4. منهج الرشاد، از شيخ جعفر كاشف الغطا.

5. البراهين الجليه، از محمّد حسن قزوينى.

6. الدعوة الاسلاميه، از شيخ محمّد نجفى.

مرحوم علامه امينى در كتاب الغدير و مرحوم مظفر در كتاب دلائل الصدق نيز عليه منهاج السنّه مطالب مستند و مبسوطى بيان كرده‏اند.

از همه مهم‏تر سخنى است كه علامه حلّى خود در مورد كتاب منهاج السنّه گفته است.

ابن حجر گويد:

«ابن مطهر، خُلق ستوده و برخورد پسنديده‏اى داشت و هنگامى كه كتاب منهاج السنّه به دست او رسيد گفت: «لو كان يفهم ما اقول اجبته»؛ اگر ابن تيميه مى‏فهميد كه من چه مى‏گويم پاسخ او را مى‏گفتم»(108).

سخن نهايى درباره منهاج السنه

بررسى كتاب پر حجم منهاج السنّه كه توسط نگارنده صورت گرفت و نيز ديدگاههايى كه ازسوى صاحبنظران موافق و مخالف ابن تيميه درباره اثر مزبور اظهار داشته است، انحرافات و اشكالات اعتقادى و غير اعتقادى فراوانى را در آن كتاب مى‏نماياند كه به برخى از آنها به عنوان نمونه اشاره مى‏كنيم:

1. تحريف معنوى قرآن.

ابن تيميه در بسيارى موارد، ابتدا و انتهاى آيه را حذف مى‏كند تا قسمت خاص آن را با مدعى و مقصود خويش موافق نشان دهد و روايتهاى سبب نزول آيه را كه با خواسته‏هايش هماهنگ نبوده، تحريف كرده است.

2. تحريف روايات بيان‏كننده سبب نزول آيات در مورد اهل بيت.

3. تحريف روايات.

4. انكار بسيارى از ارزشهاى اعتقادى مسلمانان. او در كتاب خود توسل به انبيا و اوليا و صلحا و استغاثه به آنان را انكار كرده و شفاعت روز قيامت را مردود شمرده است. زيارت اهل قبور، ساختن مساجد بر قبور انبيا و صلحا و ايجاد بنا و گلدسته و بارگاه بر قبور و مشاهد مشرفه انبيا و اوليا و اهل بيت را مردود و بدعت خوانده است.

1 ـ ابن الوردى، تاريخ ابن الوردى، ج 2، ص 398.

2 ـ حسنى ارموى، مقدمه نهج الحق و كشف الصدق علامه حلّى، ص 9.

3 ـ صائب عبدالمجيد، ابن تيميه، حياته و عقائده، ص 200.

4 ـ سيد محسن امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 5، ص 401.

5 ـ ابن الوردى، تاريخ ابن الوردى، ج 2، ص 381، حوادث سال 718ق.

6 ـ ابن حجر عسقلانى، الدرر الكامنه، ج 2، ص 71.

7 ـ همو، لسان الميزان، ج 2، ص 317.

8 ـ تعليق الكوثرى فى ذيل الاسماء و الصفات للبيهقى، ص 31.

9 ـ صائب عبدالمجيد، ابن تيميه، حياته و عقائده، ص 125.

10 ـ ابن تيميه، منهاج السنّه، ج 1، ص 2.

11 ـ همان، ص 8.

12 ـ همو، التوسل و الوسيله، ص 86.

13 ـ ابن حجر عسقلانى، الدرر الكامنه، ج 2، ص 26.

14 ـ مائده / 55.

15 ـ علامه حلى، نهج الحق و كشف الصدق، تحقيق حسنى ارموى، قم، منشورات الهجره، ص 172.

16 ـ همو، كشف المراد، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1407ق، ص 368.

17 ـ ابن تيميه، مقدمة فى اصول التفسير، ص 31.

18 ـ همان، ص 36.

19 ـ همو، منهاج السنّه، ج 2، ص 90.

20 ـ همان.

21 ـ همان.

22 ـ همان.

23 ـ همو، مقدمة فى اصول التفسير، ص 51.

24 ـ ابن تيميه، منهاج السنّه، ج 4، ص 80.

25 ـ محمّد بن جرير طبرى، تفسير طبرى، ج 4، ص 186.

26 ـ بغوى، معالم التنزيل، ج 2، ص 272.

27 ـ واحدى، اسباب النزول، ص 114.

28 ـ جاراللّه‏ زمخشرى، تفسير كشاف، ج 1، ص 649.

29 ـ فخرالدين رازى، تفسير كبير، ج 12، ص 26.

30 ـ ثعليى، تفسير كبير (مخطوط)، ذيل آيه.

31 ـ احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج 2، ص 678.

32 ـ ابن اثير، جامع الاصول، ج 9، ص 478.

33 ـ ابوالسعود، تفسير، ج 2، ص 52.

34 ـ نسفى، تفسير نسفى، ج 1، ص 420.

35 ـ بيضاوى، تفسير بيضاوى، ج 1، ص 272.

36 ـ جلال الدين سيوطى، لباب النقول، ص 93.

37 ـ شوكانى، فتح القدير، ج 2، ص 53.

38 ـ آلوسى، روح المعانى، ج 6، ص 167.

39 ـ شوكانى، فتح القدير، ج 2، ص 53.

40 ـ همان.

41 ـ آلوسى، روح المعانى، ج 6، ص 167.

42 ـ همان.

43 ـ احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج 2، ص 678، ح 1158؛ ابن اثير، جامع الاصول، ج 9، ص 478، ح 6503.

44 ـ حسكانى، شواهد التنزيل، ج 1، ص 209.

45 ـ واحدى، اسباب النزول، بيروت، دارالكتب العلميه، ص 133.

46 ـ ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالمعرفه.

47 ـ سيوطى، الدرّ المنثور، بيروت، دارالفكر، 1403ق، ج 3، ص 106-104.

48 ـ فخر رازى، تفسير كبير، ج 12، ص 26.

49 ـ علامه امينى، الغدير، ج 3، ص 56.

50 ـ علامه طباطبايى، الميزان، ج 6، ص 25.

51 ـ قاضى نوراللّه‏ شوشترى، احقاق الحق، با تعليقات مرحوم آية‏اللّه‏ مرعشى نجفى، قم، كتابخانه آية‏اللّه‏ مرعشى نجفى، ج 2، ص 408-392.

52 ـ شرف الدين، المراجعات، تحقيق الشيخ حسين الراضى، تهران، مجمع جهانى اهل بيت، 1416ق، ص 157.

53 ـ سيد مرتضى، الفصول المختاره، المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، 1413ق، ص 140.

54 ـ آل عمران / 61.

55 ـ عمر بن محمّد شيرازى بيضاوى، تفسير بيضاوى، مؤسسه اعلمى، ج 1، ص 261.

56 ـ علامه حلّى، نهج الحق و كشف الصدق، ص 177.

57 ـ ابن تيميه، منهاج السنّه، ج 2، ص 118 و ج 4، ص 35.

58 ـ همان، ج 4، ص 34.

59 ـ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج 2، ص 319.

60 ـ ابن تيميه، منهاج السنّه، ج 3، ص 269.

61 ـ همان، ج 1، ص 6.

62 ـ ابن حجر هيثمى، الصواعق المحرقه، ص 124، به نقل از: پاورقى بحارالانوار، ج 35 و كتاب المباهله سبيتى، ص 92.

63 ـ جاراللّه‏ زمخشرى، الكشاف، ج 7، ص 370.

64 ـ سيد محمود آلوسى، روح المعانى، ج 3، ص 190.

65 ـ مسلم، صحيح، ج 2، باب فضائل على عليه‏السلام ، ص .180

66 ـ ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص 92.

67 ـ كمال الدين بن طلحه شافعى، مطالب السؤول، ص 16.

68 ـ همان.

69 ـ ابو نعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج 1، ص 61.

70 ـ همان.

71 ـ فخرالدين رازى، تفسير كبير، ج 8، ص 81.

72 ـ همان.

73 ـ طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 118.

74 ـ شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 231؛ سيد شريف رضى، حقائق التأويل، مؤسسه بعثت، ص 230.

75 ـ بنگريد به: شيخ مفيد، الفصول المختاره، قم، انتشارات كنگره شيخ مفيد، ص 38؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 35، ص 257.

76 ـ احزاب / 33.

77 ـ ابن كثير، تفسير ابن كثير، ج 3، ص 485؛ فرائد السمطين؛ كفاية الطالب، ص 323 و ساير منابع ياد شده در متن.

78 ـ طحاوى، مشكل الآثار، ج 1، ص 426.

79 ـ علامه حلّى، نهج الحق و كشف الصدق، ص 173.

80 ـ احزاب / 33.

81 ـ ابن تيميه، حقوق آل البيت، ص 12.

82 ـ منهاج السنّه، ص 117.

83 ـ احزاب / 33.

84 ـ ابن خلكان، الوافى بالوفيات، ج 3، ص 79.

85 ـ ذيول العبر، ج 4، ص 77.

86 ـ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج 2، ص 317.

87 ـ ابن داود، رجال ابن داود، ج 8، ص 466.

88 ـ صائب عبدالمجيد، ابن تيميه، حياته و عقائده، ص 203.

89 ـ تفرشى، نقد الرجال، ص 100.

90 ـ الصفدى، الوافى بالوفيات، چاپ دوم: بيروت، 1411ق، ج 21، ص 262.

91 ـ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج 6، ص 319.

92 ـ همان.

93 ـ العلماء الاسلامى، موقفهم من الوهابيه، ص 30.

94 ـ الوهابيه فى نظر العلماء الاسلامى، ص 11.

95 ـ همان، ص 47.

96 ـ همان، ص 54.

97 ـ همان، ص 56.

98 ـ على اصغر فقيهى، وهابيان، تهران، 1352ش، ص 129.

99 ـ العلماء الاسلاميون، موقفهم من الوهابيه، ص 273.

100 ـ همان، ص 347.

101 ـ همان.

102 ـ همان.

103 ـ حاجى خليفه، كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون، چاپ سوم: بيروت، 1387ق، ج 2، ص 1872.

104 ـ ابن تيميه، الرد على الاخنايى، ص 205.

105 ـ مها انور، العلماء الاسلامى فى الهند، حيدرآباد، 1962م، ص 121.

106 ـ همان، ص 134.

107 ـ عمر بيطار، الآثار الخالده، قاهره، 1969م، ص 176.

108 ـ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج 2، ص 317.

/ 1